پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۴۰۴
آقای پزشکیان! شما «نهجالبلاغه» را نردبان قدرت کردید
جناب آقای دکتر «مسعود پزشکیان» رئیسجمهوری اسلامی ایران
بر دار کردن شیخ فضلاالله
امروز ۹ امرداد، مصادف است با سالروز بر دار کردن «شيخ فضلالله نوری» در ۱۲۸۸
بدونشک او یکی از سرسخت ترین دشمنان مشروطه و مجلس ایران بود. هنگامیکه مجلس اول به توپ بستهشد، او گلولههای شلیکشده بهسوی مجلس را به «اصحاب فیل» تشبیه کردهبود.
(حرمت مشروطه.ص۱۵۷)
و این شعر ایرج میرزا در مورد شیخ بوده: حُجَّةُالاسلام کتک میزند/بر سر و مغزت دَگَنک میزند».
پس از بهتوپبستن مجلس اول، وقتی قیام تبریز بر علیه «محمدعلی شاه» آغازشد، و دولتین روس و انگلیس به شاه فشار آوردند که انتخابات مجلس را از نو برگزار کند، محمدعلیشاه نرم شده، در پی برپایی یک مجلس صوری بود، اما با مخالفت سرسخت شيخ فضلالله مواجه شد!
برای اینکه شاه از بهتوپبستن مجلس پشیمان نشود، شیخ در نامهای به شاه، هشدار داد که اصلا عقبنشینی نکند: «آنچه را بنده یقین دارم، ایناست که غلبه با شماست، هیچ از این بادها نلرزید، و اگر فیالجمله لغزشی شود دیگر اصلاح نمیشود.»
و در مخالفت با مجلس، خطاب به محمدعلیشاه نوشت: «قسم به جمیع معظات شرعیه، که ماها بلکه تمام اهالی اسلام این مملکت برای تاسیس مجلس شورای عمومی حاضر نیستند و نتیجه آن جز هدم دین و هرجومرج و هدر دما محترمه و هتک نوامیس اسلامیه نمیدانیم» (مکتوبات.محمد ترکمان.ص۱۵۵)
و در نتیجه، شاه از برپایی دوباره مجلس منصرف شد و نوشت: «حال كه مكشوف داشتيد تأسيس مجلس با قواعد اسلاميه منافى است... ما هم از اين خيال بالمره منصرف و ديگر عنوان همچو مجلسى نخواهد شد.» (کتابهای آبی.ص۱۵۹)
برای پیبردن به نقطهنظرات شیخ و مشروعهخواهان در این زمان، بهترین منبع رساله «حرمت مشروطه» نوشته خود شیخ فضلالله است که در همین زمان نگاشتهشده. یعنی زمانیکه دیگر هیچ مانعی برای بیان نظرات شیخ وجود نداشت.
این رساله بهروشنی نشان میدهد که شیخ نهتنها به آشتی بین اسلام و مشروطه معتقد نبوده، بلکه کاملا به تضاد و مباینت مشروطه با دین اسلام قائل بودهاست.
پس اگر قبل از این، گاهگاهی او با مشروطهخواهان، کنار میآمده، یا دم از «مشروطه مشروعه» یا بهرسمیتشناختنِ وجود مجلس شورا بهشرط «نظارت مجتهدین» را پیش میکشیده، بهخاطر فشار اوضاع و احوال بوده، و اکنون پس بهتوپبستن مجلس، و قلعوقمع مشروطهخواهان، شیخ اعلام میکرد که هرگونه قانونگذاری جدید توسط مجلس بهمعنای ضدیت کامل با دین اسلام است.
نگرش شیخ، دقیقا نکته مقابل نگرش مشروطهطلبانی بوده که متاثر از اندیشمندانی چون «هابز»، «لاک»، «مونتسكیو» و «روسو» اعلام میکردند که مشروعیت قدرت و حکومت نه از بالا، بلکه از پایین و از ارادههای تکتک انسانها سرچشمه میگیرد.
و این، در اصل ۲۶ متمم قانون اساسی مشروطیت بدین شکل منعکس شدهبود: «سلطنت ودیعهای است موهبت الهی که از طرف ملت به شخص پادشاه مفوضشده.»
و بعد از فتح تهران توسط مشروطهخواهان نیز، محمدعلیشاه بر اساس همین اصل از قدرت کنار گذاشته میشود، و این موهبت از وی گرفته، و از سوی مردم به فرزند او یعنی «احمدمیرزا» داده میشود.
پس از فتح تهران، محمدعلیشاه به سفارت روسیه پناهنده شد، اما شیخ در هیچ سفارتخانهای متحصن نشد، و همچنان به انتظار سرنوشت نشست.
در نهم مرداد دستگیرش کرده، در محاکمهای که دادستان آنرا «شیخ ابراهیم زنجانی» برعهده داشت، به مرگ محکومشده و در عصر ۱۳ رجب ۱۳۲۷ مطابق با تولد «حضرت علی» در میدان توپخانه به دار آویخته میشود: «وسط تابستان بود، عرقکرده بود و عرق از پیشانیش میریخت. خسته بهنظر میآمد... صحنه توپخانه مملو از خلق بود که کف میزدند و یکریز فحش داده، میرقصیدند.» (تندرکیا. سردار.تهران.ص۴۲)
زمانی يكى به شيخ گفته بود: «حضرت آقا! اينقدر با مشروطه مخالفت نكن». و او جواب دادهبود: «مؤمن! من ۴۰ هزار صيغۀ عقد ازدواج در اين شهر جارى كردهام، و جوانان آن در حكم فرزندان من هستند، چهطور با من بد مىشوند؟» (باستانیپاریزی.تلاش آزادى.ص ۱۷۰)
اما گذشتِ زمان نشانداد که لحظهٔ بر دار کردنش، بسیاری از جوانانی که در زیر دارش شادی میکردند و میرقصیدند، حاصل همان صیغههای عقدی بودند، که خود شیخ خواندهبوده، چون تنها معدود پيرمردهاى، همسنوسال خود شيخ، امثال «ادیبالممالک» برايش مرثيه ساخته و گریستند و در مقابل، هیچکدام از آن جوانان بیشمار به دادش نرسیدند، حتی پسرش شیخ مهدی!
©️ کانال تلگرام علی مرادی مراغهای با مختصر تصرف و تغییر
جمهوری اسلامی مستاصل از معلقبازی نزد قاضی
«جمهوری اسلامی» برخلاف باطن خالیاش، سخنگویِ بلندگو بسیار دارد، و هر سخنگویی وظیفه دارد، بخشی از مواضع حکمرانیِ درماندهٔ حالِ حاضر را منعکس کند. این مواضع طیفی «از صفر تا صد» را در بر میگیرد.
بهخاطر همین استاندارهای صدگانه، طی ۴ دهه گذشته، این نظام نتوانسته متحدِ دائمیِ مطمئنی داشته باشد. مگر استعمارگران چپ، و در راس آنها چین و روسیه.
زمانی «آیتالله خمینی» رسما به این «استیصال» اعتراف و گفته بود که ما از روی «بیدوستی» به سوریه و «حافظ اسد» میگوییم دوست.
حالا همان «اسدها» که سالها از پستان پرشیر جمهوری اسلامی دوشیدند و نوشیدند هم، دیگر نیستند و بر جایِشان نمایندگان «داعش»ی تکیهزدهاند که در جمهوری اسلامی بارها جشن نابودیِشان گرفتهشد. (+)(+)(+)(+) و ...
القصه! امروز که جمهوری اسلامی نمیتواند بهسازهایِ قبلیِ داخلی برقصد، از طرفی رقصیدن به ساز نهادهای رسمی بینالمللی و خارجیها هم برایَش بهشدت بهخاطر اشتلمهای قبلی دشوارشده، مجبور است هر سخنگویی را برای رقصی به ساز یک دولت خارجی کوک کند، و دلخوش باشد که «این نیز بگذرد.»
غافل از اینکه شیرازه کار چنان از هم پاشیده که دیگر نمیشود دختر «سرلشکر شادمانی» را مثل «حاج داوود کریمی» زندان انداخت، که صدا از سنگ هم درنیاید، آنزمانها گذشت.
اکنون جمهوری اسلامی، هم گرفتار هزینههای هدررفته مالی در سوریه است، هم گرفتار داغدارانِ بازماندهٔ بهاصطلاح «مدافع حرم»، هم دیگر نه حرمی دارد و نه حرمتی.
از سویی، هم گرفتار آژانس بینالمللی انرزی اتمی است، هم داموکلس «مکانیسم ماشه» بالای سرش. نه میتواند سرش را بالا نگه دارد، نه میتواند پایین بیاورد.
جمهوری اسلامی مستاصل و درمانده، بر سر دو راهی نیست که این یا آن را انتخاب کند. بر سر «صد راه» است و هر راه، هزاران مخاطره دارد و هیچکدام هیچسودی ندارد.
اگر در تاریخ مصداق روشنی برای «بازی باختباخت» یا «دوسر باخت» پیدا نمیشد، قرن بیستویکمیها این بخت را دارند که مجسمه این بلاهت را در وجود عینی جمهوری اسلامی و دیکتاتور حقیر آن «علی خامنهای» مشاهده کنند.
علی خامنهای، تا با تهدید نامتحد استراتژیکاش «چین» درباره مواضعاش در قبال عربستان سعودی روبهرو نشده بود، فریاد میزد: «در دنیای اسلام یک عدّه انسانهای بیارزش و نالایق و پست، سرنوشت برخی از جوامع اسلامی را در دست گرفتهاند؛ مثل سعودی و امثال اینها».
یا سگهای هار و روضهخوان او، روضهها خوانند و شعر و نماهنگها ساختند که «این آلسعود آینه مکر یهود است/چون روز فرج مهلکه آلسعود است/آن روز که مکه شود آزاد چه زود است/اینها نفس آخر این آلسعود است»
این سخنان را بارها علی خامنهای با صدای بلند و از تریبونهای مختلف تکرار کرد، اما وقتی با تهدید چین روبهرو شد، در کمترین زمان ممکن، سفارت بستهشدهاش در ریاض را بازگشود و برای همانهایی که بارها «بیارزش و نالایق و پست»شان خواندهبود، فرش قرمز گسترد و حتی وقتی عربستانیها گفتند حاضر نیستند زیر عکس قاسم سلیمانی بایستند، در یک حقارت تاریخی، بلافاصله سالن برگزاری آیین بازگشایی سفارت عربستان را مطابق میل آنها تغییر داد.
همین مرحوم آقای «امیرعبداللهیان» که در نخستین سفر خارجی خود، خلاف پروتکلهای رسمی حاضر نشدهبود در جایگاه وزرای خارجه کنار وزیر خارجه عربستان بایستد، بعدا هم با افتخار گفتهبود: در «جای خودمان» ایستادیم، یک سال بعد مجبورشد برای برگرداندن نتیجه یک بازی فوتبال که بهخاطر قراردادن تندیس «قاسم سلیمانی» در ورزشگاه با اعتراض مهمان عربستانی روبهرو شده بود، به همین وزیر خارجه التماس کند و بعد هم اعلام کند که بازی انجام خواهد شد.
اما بازی انجام نشد، نتیجه طی یک پروسه تنبیه انضباطی ۳ بر صفر به سود تیم عربستانی اعلام شد، و از همه مهمتر جمهوری اسلامی مجبور شد هزینههای تیم عربستانی و جریمه انضباطی را هم بپردازد. بعد از آن هم تندیسهای قاسم سلیمانی شبانه از ورزشگاهها حذف شد.
این استیصال سابقه دیرینه دارد و در تمام ۴ دهه گذشته فقط برای مردم ایران هزینه داشته و تمام.
مدیران کشوری و لشکری دوره رهبر اول نظام میترسیدند «حقیقت» را به او بگویند. بهدروغ تمام «شکست»ها در جنگ را برای او «پیروزی» جلوه میدادند.
حتی کلاههای بزرگ سرش میگذاشتند. بهدروغ ادعا میکردند جوانی بسیجی نارنجک بهخودش بسته و خودش را زیر تانک انداخته و شهیدشده و او پیام صادر میکرد که: «رهبر ما آن طفل ۱۲ سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشَش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آنرا منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید».
نه فقط بعد از مرگ آیتالله خمینی، بلکه زمانی که سازنده این تخیل دروغین درگیر سرطان، دست از دنیا شستهبود، بهتر دید که اعتراف کند او این دروغ را ساخته و خمینیِ سادهانگار و زودباور که «عبدالکریم سروش» دانشمندترین رهبر تاریخ ایران میخوانَدش، هم آنرا باور کرده و بر اساساش پیام صادر کرده بود. بدون اینکه اندکی تامل کند که برای انفجار تانک لازم نیست کسی زیر تانک برود.
همین خمینی، دو هفته مانده به قبول قطعنامه ۵۹۸ هرگونه سخنگفتن از صلح را در حکم جنگ با رسول خدا احصا کرده، و دو هفته بعد خودش به تعبیر خودش به جنگ با رسولالله رفت، قطعنامه را پذیرفت و جام زهر را نوشید. البته بسیاربسیار دور و دیر، و پس از سالها هزینهدادن و بیش از ۲۰۰ هزار کشته و چند میلیون آواره و آسیبدیده و داغدار و سوگوار.
همو که وقتی زنده بود، از زندگی زاهدانه و تقسیمکردن یک دستمال کاغذی به ۴ قسمت و استفاده ۴ باره از یک دستمال کاغذیاش میگفتند، وقتی مرد، برایش کاخمقبره ساختند از پول همین ملتی که تازه فروپاشی اقتصادیِشان داشت آغاز میشد.
نکته دردناک اینکه، در مجلس سوم طرحی ارائه میشود که بهجای برگزاری آیینهای سوگواری سالگرد برای خمینی، سالی چند ده دستگاه خانه برای فقرا بسازند که طرح با مخالفت شدید «مجید انصاری» که برادرش تولیت آستانه حرم را بر عهده داشت، روبهرو شده و از دستور کار خارج میشود.
با ذکر یک خاطره از دیپلمات زباندان، هوشمند، دنیاگشته و دنیادیده که البته «حقارت ذاتی» مانع از بهکارگیری این همه نبوغ او به نفع مردم ایران شد، نوشته را پایان میدهم.
محمدجواد ظریف از دیپلماتهای فعال ایران در ماجرای قطعنامه ۵۹۸ گفته که در یکی از جلسات مهم با نمایندهی ژاپن، دو ساعت بر سر خواستههای ایران چانهزده، اما در پایان دیپلمات ژاپنی گفته: «اگر من به شما تضمین بدهم که من تمام درخواستهای شما را عمل میکنم، شما حاضری قطعنامه را بپذیری؟»
ظریف میگوید: «با سردرد عجیبی از آنجا بیرون آمدم. چون نمیتوانستم بگویم میپذیرم. اجازه نداشتیم. تقریبا یک ساعت از این دو ساعت را معلق زدهبودم که بگویم مثلا همکاری میکنیم… ولی او میگفت به من بگو آره یا نه… و من هم اجازه نداشتم این را بگویم.» (دیپلماسی ایران و قطعنامه ۵۹۸، ص۲۰۱)
اکنون نیز در بر همان پاشنه میچرخد. اکنون «دنیا»، بهجای «ژاپن» از «عراقچی» میپرسد که اگر تضمین بدهیم که تمام درخواستهای شما را عمل میکنیم، شما حاضرید مذاکره کنید؟ و عراقچی مستاصل است از پاسخ. باید معلق بزند، چون نمیداند پاسخ چیست. چون پاسخ را هیچکس نمیداند. چون تجربه برجام را دارد که به دستور رهبری انجامشد، و بعد همین رهبری زیر همه تعهدات و تضمینها زد، و وقتی کار خراب شد، شانه خالیکرد و ظریف و روحانی و … را مقصر دانست و سگهای هار خودش را رها کرد تا به جان آنها بیفتند.
او و نمایندگانِ مواضعِ مختلف و متضاد جمهوری اسلامی، از چنان سرنوشتی میترسند، اما اینبار دنیا منتظر معلقبازی جمهوری اسلامی نمیماند.
منتشرشده در پایگاه خبری تحلیلی زیتون
چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۴۰۴
آقای خامنهای! «ربکمالاعلی» نیستید
جناب آقای خامنهای رهبر انقلاب اسلامی ایران.
سلامٌعلیکم.
من از آنها نیستم که خشم بر زبان و قلمام حاکم و جاری باشد. من سعی میکنم اگر میگویم یا مینویسم، شعلهای را روشن نگاه دارم، بلکه بتوانم در پرتو آن، آتشی جانسوز را خاموش کنم.
ابتدا، اشتباه ابتدای مخاطبهام را اصلاح کنم. شما رهبر «انقلاب اسلامی ایران» نیستید. «انقلاب اسلامی ایران» کانسپتی است که در یک کانتکست تاریخی، و طی فرایندی دستکم ۱۵ ساله، به رهبری آیتالله «روحالله خمینی» در فاصله ۱۵ خرداد ۴۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷ اتفاق افتاد و تمام شد.
شاید بشود با کمی مسامحه قبول کرد که تا ۱۲ فروردین ۵۸ که هنوز رفراندوم «جمهوری اسلامی» برگزار نشدهبود هم ادامه داشت.
از آن تاریخ بهبعد، هرکس رهبر بوده، رهبر «جمهوری اسلامی» بوده نه «انقلاب اسلامی». اما از آنجا که حضرتعالی علاقهای به مفاهیمی چون دموکراسی، جمهوریت و نقد و عزل ندارید، و بیشتر به انتصاب و انتساب و انقلاب علاقه دارید، و پس از گذشت ۴ دهه از عمر «انقلاب اسلامی» هنوز خود را «انقلابی» میدانید نه «دیپلمات»! بنده هم لازم دیدم مطابق میل حضرتِتان شما را رهبر «انقلاب اسلامی» خطاب کنم.
در ادامه تصریح میکنم که این، اولین نامه از این دست نامهها نیست و نخواهد بود. اما آخرین نامه به حضرتِعالی برای اتمامحجت نزد این قلم است که رسالت خود را انجام داده، و در پیشگاه جوهرش سرافکنده نباشد.
نامههای بعدی، مقامات زیردستی حضرتِعالی را بهترتیب قدرت و جایگاهی که در سلسله مراتب قضایی، امنیتی، نظامی و نهایتا فرهنگی و دینی این مملکت دارند مخاطب قرار خواهد داد. باز هم صرفا بهدلیل رسالتی که بر عهده این قلم است و مختصر امیدی به تاثیر! و البته رسالت اصلی که «اتمام حجت» باشد.
آقای خامنهای!
آنچه مشخص است، به تعبیر حضرت حافظ، حضرتِعالی «به چندین هنر آراسته»اید. از پدر و مادری اصیل و نجیب نسب میبرید. نبوغ فوقالعاده بهعلاوه حافظه قوی دارید که استعداد شما در اغلب امور را تا چندین برابر تساعد میبخشد.
همین تسلط فوقالعاده حضرتِعالی به «فن خطابه» که دوست و دشمن ذرهای در آن تردید ندارند ـ و اتفاقا مهمترین منتقد دلیرتان «مرحوم منتظری» نیز با تصریح بر آن جنابِتان را بهعنوان نیابت امام جمعه تهران پیشنهاد داد، و برای اعتبار به وجه اجتماعیتان، در نخستین اقامه، پشتسرتان بهنماز ایستاد مهمترین دلیلاش همین فن خطابه شما بود ـ که خود حاصل مطالعه زیاد، سرعت بالای مطالعه و تندخوانی، بانک واژگانی قوی و البته حنجرهای بیولوژیکی و خدادادی که تاییدکننده این فن و هنر شماست.
علاوه بر آن، شما سابقه پیش از انقلاب درخشانی به سهم خودتان (جدای از سهم خانواده) دارید. سالها حبس مجرد بوده، و در بندهای عمومی مختلف زندان تحمل فرمودهاید. سالها تبعید و ممنوعالمنبر بودهاید.
اتفاقا یکی از شجاعترین زندانیان در برخورد با محدودیتهایی که از طرف نهادهای قضایی یا امنیتی علیه زندانیان اعمال میشده، بودهاید که سوابق نامهنگاریهای شجاعانهای که میتوانسته به تشدید مجازات شما بیانجامد، در بایگانیهای نهادهای امنیتی و قضایی پیش از انقلاب موجود است که سند افتخار شما بعد از پیروزی انقلاب بوده و هست.
آقای خامنهای!
شما به موسیقی و ادبیات علاقه ذاتی داشته و دارید، و همین علاقه باعثشده، از نوجوانی سر از محافل ادبی دربیاورید. آنهم محافل ادبی خراسان که بسیاربسیار غنی و پربار بوده و هست. سرزمین «محمد قهرمان»، «ملکالشعرای بهار»، «عماد» و «اخوان» و «شفیعی» و ... .
همین آشنایی عمیق به موسیقیِ کلام، در کنار آهنگ نی و تار و سهتار و ... طراوت ویژهای به لطافت کلامی شما دادهاست.
***
این چند نمونه از «عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش» نشان میدهد «به چندین هنر آراستهاید» که این، مشتی نمونه از خروار است.
همه این نبوغ، استعداد، هنر و تلاش، اصالت و نجابت، بهعلاوه اتفاقاتی دیگر باعثشد، در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ پس از ارتحال رهبر نخست انقلاب، تمام توجهها برای جانشینی ایشان بهسمت شما جلب، و رهبر دوم این نظام و حکمران اصلی آن باشید.
اصلاحات قانون اساسی اولیه هم «حکمرانی مطلقه» بدون هرگونه قید و محدودیتی را با قید «مطلقه» به کلمه «ولایت فقیه» برایِتان فراهم کرد.
در کنار هنرهایی که از آن سخن رفت، حضرتعالی به خواندن رمانهای معتبر دنیا هم علاقه شدیدی داشته و با سرعت و ولع خاصی «رمان» خواندهاید. البته ـ چنانکه در ادامه بیشتر اشاره خواهم کرد ـ برخلاف نظر برخی از «غلاتِ» اطرافِتان، نه شما همه «رمانهای معتبر دنیا» را با هم خواندهاید، و نه تقریبا هیچ فردی قادر به اینهمه مطالعه در زمان محدود با هر سرعت مطالعهای نیست.
خواندن همه رمانهای معتبر دنیا، دست خیلیخیلی کم، کمترین عمری که نیاز داشتهباشد، یک قرن است. مفروض بر اینکه تمام این ۱۰۰ سال فقط رمان بخواند و هیچ کار دیگری اعم از خواب و خوراک و ... هم نداشته باشد.
فعلا بگذریم. اصل همان است که اهل رمان هستید و حتما در رمانها، با تیپ و شخصیتهای مختلف انسانی آشنا شدهاید. و نیک میدانید که اتفاقات عالم و محیط پیرامون چگونه میتواند تاثیرات عمیقی روی آدم بگذارد، که آدمی مثل «برصیصای عابد» بهحدی از قُرب و وصال برسد که «مستجابالدعوه» شود، و همین آدم، در لحظهای لغزش، اسیر «دیو شهوت» شده و به امانتی خیانت کند و «بلهم اضل» شود.
حتما میدانید و علاوه بر سیر شخصیتی رمانها، در معارف دینی هم خواندهاید که «ابن سیرین» کجا بود و چه شد و از کجا به کجا رسید.
کوتاه کنم، همان اتفاقها که برای «برصیصای عابد» و «ابن سیرین» و «آگوستین» و «پُلُس رسول» و ... افتاد، میتواند برای هرکسی با هر اقتدار و جبروتی بیفتد.
از همه اینها بگذریم، اصلا اتفاقی که برای «حربن یزید ریاحی» افتاد، هم میتواند برای همه انسانها بیفتد، و اگر یک روز زودتر از این دنیا بروند جهنمی، و چون روزی میمانند، لیاقت شهادت و بهشت مییابند.
آقای خامنهای!
چشمکی به هنرهایِتان داشتم. اجازه میخواهم اشاراتی هم به اشتباهاتِتان داشته باشم، و پیش از آن اشاره کنم که با وجودی که فکت و سند دقیق خدمتِتان میدهم، با اینحال هیچ استبعادی ندارد که اگر نه همه آنها، بلکه بخشی از آنها را از روی «حسن ظنی» بدانیم که شما داشتهاید و بعد نتیجه اشتباه از آب درآمده باشد.
پیشتر در مورد «غلاتِ اطرافِتان» گفتم که تاکید کردهبودند که «رمان معتبری نیست که آقای خامنهای نخوانده باشد»، این درحالی است که آقای خامنهای بهتازگی وارد ۸۶ سالگی شده، و انشاالله عمر نوح نبی (علی نبینا و آله علیهالسلام) و بیشتر داشته باشد، و فرصت کند که نهتنها «رمانهای معتبر دنیا» که «همه رمانهای دنیا» را بخواند.
اما در این ۸۶ سال؛ تحصیل، مبارزه، هجرت، زندان، تبعید، زندگی، خورد و خوراک، خواب، عضویت در شورای انقلاب، نمایندگی مجلس، معاون وزیر دفاع، ریاست جمهوری، رهبری، فرماندهی کل قوا و ... را هم داشته، و یقینا فرصت مطالعه «همه» رمانهای معتبر دنیا را نداشتهاست. این ایراد او نیست. اما اینکه در قبال آن ادعا، «سکوت پیشهکرد» و «تواضع پیشه نکرد» و زبان «غالیان» را نبست، ایراد مهم اوست.
نمونه دیگر؛ آذرماه ۷۹ هفتهنامه «شلمچه» تیتر درشتی زد که «ما اینجوری ولایتی هستیم، اگر آقا بگوید ماست سیاه است، به قرآن ما ماست را سیاه میبینیم».
سکوت شما در قبال «اغراق اولی»، به تشویقشدن در مورد «اغراق دومی» انجامید. و بههمان میزان که از «تواضع» شما کاست، به «غرور» و «نخوت» شما افزود. و این کار تا بدانجا پیش رفت که وقتی امام جمعه قم، برخلاف نص صریح تمام کتب آسمانی، و برخلاف تمام مواریث روایی شیعه، اعلام کرد که حضرتعالی ـ العیاذبالله ـ نه چونان روحالله نبی در گهوراه، که بالاتر از آن، در رحِم مادر سخن گفتهاید، دیگر جرأت مشتکوبیدن بر دهانِشان را نداشتید.
کوتاهتر کنم، اجازه بدهید زیره به کرمان ببرم. داستان پیادهشدن مردم شهر «انبار» از اسبها و پیاده همراهیکردن مولی علی (ع) را بارها خوانده و در منابر به آن تمسک جستهاید. چه حکمت زیبایی در این داستان از زبان مولای عارفان جهان، خاصفالنعل و تنها رازبان چاههای کوفه بیان میشود: «چه زیانبار است رنجی که عذاب در پی آن باشد، و چه سودمند است آسایشی که با آن امان از آتش جهنم باشد.»
(نهج البلاغه - حکمت ۳۷)
آقای خامنهای! لازم نبود شما در عروسی پسرتان «عدسپلو» بخورید، کفش پاره بپوشید و حسینیه شما گلیمفرش باشد، تا زیستتان زاهدانه نمایانده شود، برای اینکار باید جلو ساخت «کاخ مقبره» بنیانگذار جمهوری اسلامی را میگرفتید. از پیامبر اسلام (ص) و مولی علی (ع) بزرگتر نبود که در عین داراییِ، غذا نمیخوردند، برای تحمل گرسنگی، سنگ بر شکم میبستند، مبادا در قلمرو حکومتیاشان «انسانی» سر گرسنه بر بالین بگذارد.
باز هم کوتاهتر کنم.
آقای خامنهای! سواد خطاهای شما خیلی «سیاه» است. اما با دو نمونه این نامه را بهپایان میبرم.
۱. شما بر خلاف توصیه تمام ادیان آسمانی، و آیینهای زمینی، با بیش از نیمی از بستگان درجه یک، دو و سه خانواده قهرید، و آنها را بههیچ میانگارید. این برخلاف «صله رحم» توصیه صریح دین مبین اسلام است. از مرحوم شیخ علی تهرانی و همسر و فرزند و نوادههایِشان بگیر، تا «سید حسین میردامادی» داییتان که اگر در فضل و دانش، بیشتر از شما نباشد، کمتر نیست. او سالها استاد دانشگاه فردوسی مشهد بودهاست. شما به نامه سرگشادهای که چند سال پیش ایشان برایتان نوشت و از سرنوشت امروز انذارتان داد، کمترین توجهی که نکردید هیچ، فرزندش را به محض ورود به کشور به زندان انداختید.
در همینرابطه:
یزدان پدر ندارد، رحمان مادر ندارد
با «هادی خامنهای» که بیشتر از شما سابقه مبارزه و زندان و تبعید نداشته باشد، کمتر ندارد، میانه خوبی ندارید. سرنوشت تنها خواهر تنیتان که آن بود، دیگر لازم نیست از سرنوشت خواهران ناتنی و فرزند و نوادههایشان بگویم که «در خانه اگر کس است یک حرف بس است.» با این وصف، واجد ابتدایی و بدیهیترین شرط اخلاقی برای رهبری یک جامعه شیعی که سهل است، رهبری یک جامعه مذهبی هم نیستید.
۲. چند سال پیش مرحوم «هاشمی رفسنجانی» به شما پیشنهاد «مذاکره» نه تعامل و رابطه با آمریکا میدهد. مخالفت میکنید. مفصل بحث میفرمایید. در آخر آقای هاشمی از شما میپرسد جواب خدا چه میشود؟ شما میفرمایید جواب خدا با من!
اول. آقای هاشمی در فضل و فقه، کمتر از شما نبود که تشخیص ندهد رضایت خدا در چه هست و در چه نیست؟ هر چند که به سهم خود باید همان زمان «تفرعن» حضرتِعالی را اعلام، و درخواست میکرد خبرگان بههمین یکدلیل از رهبری برکنارتان کند، که نکرد و جواب خدا را خودش خواهد داد.
اما فرض بگیریم که سرنوشت مذاکره و رابطه و تعامل با آمریکا به اینجا ـ که اکنون رسیده ـ نمیرسید، و امروز ـ آنچنان که شما در آسمان توهم خیال میکنید ـ موشکهای جمهوری اسلامی با دقت نقطهزنی بالا، تمام کره زمین را در تیررس خود داشت و دنیا در مقابل اقتدار شما زانو میزد.
با این فرض هم، این جمله که «جواب خدا را من میدهم» یک معنی بدبهی داشت و دارد ادعای «انا ربکم الاعلی». تفرعن صرفا به گفتن کلمه و جمله نیست.
میدانم که این نوشته و صدا ـ به احتمال زیاد ـ به نظر و سمع شما نمیرسد. اما برای آنها که وظیفه دارند به گوش شما برسانند و نمیرسانند، عرض میکنم که مخاطب نامههای بعدی از این سلسله شما خواهید بود.
والعاقبة للمتقین
سهشنبه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۴
از دستبوسی قالیباف تا پابوسی پهلوی
ابتدای سال ۸۷ دانشجوی کامپیوتر «دانشگاه خواجهنصیر» بودم، و از طریق یکی از دوستان همدانشگاهی، با جایی آشناشدم به اسم «خانه شهریاران جوان» که در واقع «مشاورین جوان» و تبلیغاتی آقای قالیباف برای انتخابات سال ۸۸ بودند، که دورخیزی برای فعالشدن ستاد انتخاباتی در شهرداری آن وقت تهران داشتند.
«خانه شهریاران جوان» همان «مشاوران جوان» آقای احمدینژاد در شهرداری بود که از ۸۲ تا ۸۴ فعال بودند، و از ۸۵ بهبعد نام «شهریاران جوان» پیدا کردهبودند و الان تبدیل به «خانه اندیشمندان علوم انسانی» در تقاطع ویلا و ورشو شده است.
آنسال دوست داشتند در هر دانشگاهی، برنامه داشته باشند. تقریبا با هر دانشگاه سراسری و آزادی در تهران ارتباط گرفتند و بهاسم حمایت شهرداری از جوانان دانشجو در تهران، بهصورت غیرمستقیم قصد داشتند فعالیت انتخاباتی کنند، تا جمع وسیعی از جوانان دانشجو را جمع کردهباشند و پایگاه رای جمع کنند! قرار بود آقای قالیباف در ۸۸ هم کاندیدا شود.
از نیمه سال ۸۷ که این شرایط را دیدیم، برنامه را برگزار کردیم اما تمایل به ادامه همکاری نبود، اما شخصا به من پیشنهاد شد مسئولیت یکی از مناطق خانه شهریاران را برعهده بگیرم، و با اصرار زیاد، مسئولیت منطقه ۷ تهران خانه شهریاران با من شد.
سه ماه ادامه دادیم و حالا سال ۸۸ شده بود. جمعی از افراد که در خانه شهریاران مسئولیت داشتند و عضو بودند و فعالیت میکردند، جمع کاملا ناهمگون و آشفتهای بود.
انتخابات سال ۸۸ که برگزار شد، قالیباف بهخاطر ترکیب آن انتخابات، فرصت حضور پیدا نکرد، تعداد کثیری از آن افراد به معترضین پیوستند و حتی در عاشورای سال ۸۸ هم لیدر بودند.
حتی خیلی از شعارنویسیهای تهران با آنها بود! خانه شهریاران جوان سرانجام سال ۹۳ منحل شد، و عملا در انتخابات ۹۲ هم بهدرد آقای قالیباف نخورد، و حتی برخی از مدیران آن شب انتخابات ۹۲، به ستاد آقای روحانی پیوستند! و ضربه سختی به قالیباف زدند و سال ۹۶ هم اساسا وجود نداشتند که کمکی بکنند.
اما تعداد قابلتوجهی از آن افراد، که در دهه ۸۰ از اعضا و مدیران خانه بودند، اینروزها به شکل جالب و عجیبی به اپوزیسیون برانداز پیوستند و جلوی رضا پهلوی سجده میکنند!
نمونهاش همین چهره که در دهه ۸۰ از اعضای خانه شهریاران بود!
جمهوری اسلامی در این دو دهه، خیلیها را تربیتکرد و رشد داد که عملا کادرسازی برای اپوزیسیون بود. و این روزها بدنه فعال سلطنتطلبها هستند!
از چهرههای فعال رسانهای و اجتماعی اصلاحطلبِ فعال در ستاد آقای خاتمی و موسوی و کروبی در دهههای ۷۰ و ۸۰ تا اصولگرایانی همانند قالیباف!
اینکه چه شد که اینطور شد، اتفاق غیرمنتظرهای نبود. وقتی هدف فقط کسب قدرت باشد، وقتی مبانی و فکر درست نباشد، و اساسا انقلاب و منافع کشور هدف نباشد، افراد هرکاری میکنند برای کسب قدرت! و هر باندی در کنار یک «رجب سیاسی» رشد میکند.
یک روز در زیر پرچم جمهوری اسلامی، یک روز در زیر پرچم سلطنتطلبها، و روز دیگر حتی در زیر پرچم مجاهدین!
حبالدنیا رأس کل خطیئه
©️توییتر سید مهدی دزفولی با مختصری تغییر
دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۴
نه از تاک نشانی و نه از تاکنشان
در «آذربایجان غربی» بیشترین سهم آب، در بخش کشاورزی مصرف میشود. طبق آمارها وضعیت مصرف آب به این صورت است:
کشاورزی: حدود ۳٬۰۶۶ میلیون مترمکعب در سال (۸۳٪ از کل مصرف آب استان)
شرب و شهری: حدود ۵۷۰ میلیون مترمکعب در سال (۱۵٪ از کل)
صنعت: حدود ۷۹ میلیون مترمکعب در سال (۲٪ از کل)
در بخش کشاورزی اما، در ۵ دهه اخیر شاهد تغییر الگوی کشتی بودیم که نتیجه آن تاثیر زیادی در وضعیت دریاچه ارومیه داشت.
یکی از مهمترین موضوعات، برچیدن تاکستانهای آذربایجان غربی، و تبدیل به باغات سیب بود. داستان معروفی که در روایتهای غیررسمی آنرا به صنعت ساخت شراب نسبت میدهند.
تا پیش از ۱۳۵۷ انگور مهمترین محصول باغات آذربایجان غربی بود. بهگونهای که ارومیه به شهر انگور مشهور بودهاست. بخش مهمی از انگور تولیدشده در این استان، صادر میشده، که روایتهایی درباره استفاده آن در صنعت ساخت شراب وجود دارد.
اسنادی بهصورت رسمی یا روایتهایی در خلال مصاحبههای مطبوعاتی ندیدم که توسعه باغات سیب را، به مخالفت انقلابیها، با استفاده انگور در صنعت شراب نسبت بدهد، ولی از نظر مطابقت زمانی، درست بعد از پیروزی انقلاب، سیب به محصول اول باغات آذربایجان غربی تبدیل شده، و انگور را پشت سر میگذارد.
رسول جلیلی، رئیس سازمان جهاد کشاورزی آذربایجان غربی به ایرنا گفته بود: بعد از دهه ۶۰ بهخصوص در دهه ۷۰ با برداشت آب از منابع آبهای زیرزمینی و علاقهمندی باغداران به این بخش کشت، و تولید سیب بهتدریج جای محصول کمآببر انگور را گرفت و باغات سیب در استان رونق گرفت.
کشاورزها تا قبل از اینکه با علم روز کشاورزی، آشنا شوند، بر اساس درک و دریافت خودشان، محصولات منطقه را انتخاب میکردند، و انتخاب انگور هم، بهدلیل سازگاری با اقلیم آذربایجان غربی بود.
آمار و اطلاعات کنونی نشان میدهد که تغییر الگوی کشت کاملا غیرکارشناسی بود. به دو دلیل واضح: سیب محصولی است که برای هر هکتار، حدود ۸ هزار مترمکعب آب خالص نیاز دارد، در حالیکه انگور، فقط ۴ هزار مترمکعب آب مصرف میکند.
یعنی توسعه باغات سیب، مصرف آب را حداقل دو برابر کرد!
عجیبتر اینکه، سیب علاوه بر پرآببر بودنش، صرفه اقتصادی کمتری هم برای باغدار دارد.
امروز هر تن انگور حدود ۷۸۰ میلیون تومان ارزش دارد، در حالیکه هر تن سیب، فقط ۵۵۰ میلیون تومان است. یعنی انگور هم کمآببرتر است، هم سودآورتر. تاثیر این تغییر الگوی کشت رو کی میبینیم؟
چند سال پیش مصاحبهای با «عیسی کلانتری» انجام دادم که گفته بود: سال ۷۵ که دریاچه ارومیه بیش از ۳۰ میلیارد مترمکعب آب داشته و تهدید برای خطآهن ایران به اروپا محسوب میشده، مهندس جوانی از شیراز گزارشی برایش میآورد. (جزئیات در تصویر):بهنظرم اینکه مدیریتی بتواند یک پهنه آبی با ۳۰ میلیارد مترمکعب آب را به برهوتی تمامعیار تبدیل کند، کار هرکسی نیست!
خداحافظی با انگورهایی که شراب میشدند، و سلام به سیبهایی که هر سال پای درختها میپوسند، یکی از چندین و چند آجری بود که روی هم سوار شد، تا دریاچه ارومیه خشک بشود.
©️توییتر سامان موحدیراد با اندکی تغییر
پینوشت:
بهنظر میرسد چیزی فراتر از شرع و تصمیمات غیرکارشناسانه در تغییر الگوی کشت و بهگل نشاندن کشاورزی و اقتصاد مردم ارومیه در این میان دخیل است که کسی سراغی از آن نمیگیرد و نمیداند.
کارخانه معروف «ساندیس» و بعدها بر سیاق آن «پاکدیس» و غیره که در همین منطقه و در پی تغییر الگوی کشت تاسیس شد، هم ساندیس انگور میگرفت، هم ساندیس سیب.
یعنی برای آنکه چرخ کارخانه بچرخد، به همان اندازه که «انگور» بهدردبخور بود، «سیب» هم بهکار میآمد. قیمت «سیب» هم از انگور ارزانتر بود و برای کارخانهدار مقرون به صرفهتر.
اما چه شد که این صنعت آبمیوه پاکتی که زمانی پشتیبان تیم فوتبالی بههمین نام در ارومیه بود، آنقدر بد مدیریت شد که نهتنها نتوانست تیم خود را پشتیبانی کند، بلکه از سرپا ماندن خود نیز عاجز شد؟
این در حالی است که اینهمه «سیب» هر سال کنار جادههای هدر میرود.
از طرف دیگر درست است که «شراب انگور» شراب گرانتری است، اما صنعتگرانِ شراب، از «سیب» هم میتوانند شراب استحصال کنند. اما چرا آنهمه سیب، نه میتواند چرخ کارخانه آبمیوه داخلی را بچرخاند، و نه چرخ کارخانههای شرابسازی خارج از ایران را، پرسش مهم دیگری است که باید کاویده شود.
علاوه بر همه اینها؛ تا همین چند سال پیش، کارخانه «میکده قزوین» برای اهداف خاص، مثلا مهمان ویژهای که الکلی بودند و برای بخش یا هتلهای خاصی «مشروب» تهیه میکرد و تعطیل نشده بود.
این سیبهای رهاشده کنار جاده، اگر نمیتوانست چرخ کارخانه آبمیوه ساندیس، را بچرخاند، آیا نمیتوانست تا قزوین حمل و به همان مصرفی برسد که سایر محصولات «میکده قزوین» مورد استفاده قرار میداد؟
پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۴
بازگشت به صلح با جهان و انسان
نامه سرگشاده رئیس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس ششم به رئیسجمهور پزشکیان
راه برونرفت از وضع بغرنج کنونی؛ بازگشت به صلح با جهان و انسان؛ این بنیاد دعوت قرآن است (نحل آیه ۱۲۵تا ۱۲۷و آلعمران ۶۴)
رئیسمحترم جمهور جناب آقای دکتر پزشکیان
با سلام و احترام
صلح و آزادی و دموکراسی و قانون، چیزی بود که ملت ایران در مبارزه برای مشروطیت، در راه آن قربانیهای رقتانگیز بسیار داد، که بخشی از آنرا میتوان در کتاب «جانباختگان مشروطیت» دید، و در نهایت ملت ایران در ۱۲۸۵ اولین مجلس شورای ملی را تاسیس کرد و بر قدرت مطلقه شاه تحمیل نمود و دست شاه و عملهواکره اورا برای تجاوز به حریم زندگی خصوصی مردم، و مال و جان و ناموس آنان بست. و تصمیمات او را در مسائل کلی کشور، مشروط و محدود ساخت.
اما برخی از سنتگرایان بیفرهنگ و نادان، آزادی را فهم نکردند و آنرا با هرجومرج یکی پنداشتند، و فترتی پیش آمد و استبدادی ۵۰ ساله حکومت را بهدست گرفت و یکبار دیگر انقلابی بر علیه استبداد شکلگرفت تا آزادی و قانون را حاکم سازد. و وضعیتی پیش آمد که حاصل تلخ آنرا امروز همه لمس میکنند، و یکبار دیگر سیاستها و مدیریت نادرست، کار را بهآنجا رساند، که اسرائیل و آمریکا جرأت یافتند که به خاک پاک ایران تجاوز کنند، و بیرحمانه شخصیتهای بزرگ نظامی و علمی و کودکان و زنان و بیگناهان ایرانرا بهشهادت برسانند و به ایران پیشنهاد تسلیم نمایند و ملت ایران با انسجام و اتحاد در مقابل آنان ایستادند و توهمات و خیالات آنان را برای بههم پاشیدن ایران به خاک سیاه نشاندند.
من قبل از اینکه راهحلی برای برونرفت از وضع موجود ارائه کنم، توجه خواننده عزیز را به مصاحبه «محمد حسنین هیکل» روزنامهنگار مصری با نخستوزیر ژاپن جلب میکنم که در حدود ۵۰ سال قبل انجام شدهاست، و خواننده عزیز را به صبوری در خواندن این گفتار دعوت میکنم.
هیکل از تاناکا نخستوزیر ژاپن میپرسد که: آیا قدرتی بزرگ مثل ژاپن ممکن است بدون سلاح هستهای و ارتشی بزرگ وجود داشته باشد؟
نخستوزیر ژاپن میگوید: «ژاپن از تولید سلاح هستهای ممنوع است و ما از طرف خود از این ممنوعیت بسیار خرسندیم و آنرا مغتنم میشماریم و دربارهاش فکر نمیکنیم. آنچه میخواهیم ایناست که از مبارزههای بینالمللی برکنار باشیم.
ما میخواهیم قدرتی اقتصادی باشیم، بدون رنگ سیاسی. کمکهای خود را به کشورهای در حال توسعه زیاد خواهیم کرد، و میخواهیم هیچ شرط سیاسیای بر آن در نظر نگیریم. برخلاف آمریکا و شوروی که شرط سیاسی دارند».
هیکل باز هم تاکید میکند که ژاپن قدرت عظیم اقتصادی است، رشد آمریکا ۳٪ و رشد شوروی (در آن زمان) ۶٪ در حالیکه رشد ژاپن بین ۱۰ تا ۱۴٪ است. در حالی که گمان میشد که رشد اقتصادی ژاپن در سال ۱۹۷۰ متوقف میشود، تولید ملی ژاپن به ۲۰۰ میلیارد$ بالغ گردید و در سال ۱۹۷۵ به ۴۰۰ میلیارد$ میرسد و در ۱۹۸۰به ۸۰۰ میلیارد $ میرسد، این تولید اکنون بهاندازه تمام دولتهای عضو مشترک اروپا است و گویا بهطوری که میگویند مرزهای طبیعی آن به آسمان خواهد رسید. (در همین سالهای اخیر مازاد تجارت ژاپن به آمریکا طبق آمار معروف، ۳ هزار میلیارد $ بودهاست)
در جای دیگری، هیکل میگوید: آیا راهی برای امنیت جز بازدارندگی وجود دارد؟ و مسئول ژاپنی میگوید: بله. راه دیگر همکاری است و این اقدامی است که ما با چین انجام دادیم و بدین صورت مصالحه کردیم.
(میعاد با خورشید ـ حسنین هیکل)
قرآن مجید داستان دو پسر آدم را چنین نقل میکند و آنرا به انسان درس میدهد: یک پسر برای زیادهخواهی و از روی حسادت، به برادر میگوید: لاقتلنّک؛ تو را میکشم! و برادر جواب میدهد: لئن بسطتَ یدک لتقتلنی، ما أنا بباسط یدیّ لأقتلک؛ اگر تو برای کشتن من دست درازکنی، من به سوی تو دست دراز نمیکنم.
پیامبر گرامی اسلام، با عفو و گذشت بزرگترین و خبیثترین دشمنان خونی خود را به همراهان و دوستان بدل کرد، و آنان را به صف مسلمانان ملحق ساخت و تسلسل جنگ و خونریزی و قصاص را متوقف ساخت. و این از بدیهیات تاریخ است.
بر خلاف جاهلان مغرض، که دفاع ِ ناچار را دلیل خشونت میگیرند و اسلام را دین خشونت بهحساب میآورند، و اسلامشناسان اولیه، اسیر تاریخ قرار میگیرند و متاسفانه این پایهی تفکر بخش عظیمی از مسلمانان قرار میگیرد، و اشتباه بزرگی در فهم پیام قرآن است که صریحاً صلح و احترام با مخالف را پایهی دعوت و پند قرار میدهد.
من سلاح متعارف را ممنوع نمیدانم، اما سلاح هستهای را موجب شیوع آن میشناسم که ناامنی و حتا نابودی بشریت را در پی خواهد داشت. زیرا اشخاصی به این سلاح، مسلح خواهند شد که هیچ مسئولیتی در برابر بشریت قائل نیستند و علت حرمت آن توسط رهبری، قطعاً چنین تفکری است و تعجب است از نادانانی که به عنوان بازدارندگی آنرا توجیه و تشویق میکنند.
راهکاری که اینجانب برای برونرفت از این بلاتکلیفی و وضعیت بغرنج و مشوش اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی، و بهخصوص سیاسی (نه جنگ، نه صلح) که عامل اصلی این وضعیت است و کل کشور را قفلکرده و کارخانهها بهدرستی کار نمیکنند و کارگاهها راکد و نیمهراکداند و معاملات و دادوستد همهچیز، معطل است و مردم راحت سر بر بالشت نمیگذارند، قابل تصور و قابل عمل است و حلال مشکلات خواهد بود.
راهکار این است که رئیسجمهور که امین ملت و از اعتماد نسبی ملت برخوردار است، و مورد اعتماد رهبری است، با اختیارات کامل و با مشاورانی مجرب و دانا، مانند دکتر محمدجواد ظریف و سیدعباس عراقچی و دیگرانی همچون آنان که بردن نامشان طولانی خواهد شد، با آمریکا وارد مذاکره شوند، و از مانورهای آنچنانی ترامپ هراسی نداشته باشند، و سیاست صلح با جهان و انسان با هر عقیده و مذهب و فکر و دستبرداشتن از ستیز با غرب و استکبار و ترک مخاصمه با اسرائیل و ترک شعار محو آن، و دستبرداشتن از دخالت نظامی در کل کشورها و بهخصوص کشورهای خاورمیانه و دستبرداشتن از غنیسازی اورانیوم که تاکنون هزینه عظیمی بر دوش کشور نهاده، و سودی جز بهانه برای جنگ و تحریم و حمله نداشته است، و بهطور موقت تا جلب اعتماد بینالمللی، بازگذاشتن دست آژانس انرژی اتمی در بازرسی را جداً دنبال کنند.
صرفنظر از نتانیاهو که هواهای بسیاری برای نابودی ایران در سر دارد و متاسفانه جاهلانی از ایرانیان را هم دنبال خودش میکشد، من شک ندارم که غرب و بهخصوص آمریکا از این سیاست و پیشنهاد که برایشان بسیار نافع است، استقبال خواهند کرد و آنانرا از باتلاق یک جنگ که عاقبت آن برای هیچ کشوری خوش نخواهد بود، رهایی خواهدبخشید و از منافع بسیار برخوردار خواهد کرد، و نیز زمینه پیشرفتی عظیم برای کشور فراهم خواهد ساخت، و نیروی عظیم ملی با سرمایههای بزرگ آن از نفت و گاز و بسیاری دیگر به کار خواهد افتاد، و بهخصوص در شرائط فعلی، سرمایهگذاری داخلی و خارجی در درون کشور بهجای فرار سرمایه، تحقق خواهد یافت. و از همه مهمتر رضایت و اعتماد عمومی به مدیریت حاصل خواهد شد.
در چنین شرائطی است که میتوان انتخاباتی آزاد برگزار کرد، و کسانی که در خارج کشوراند و از غربت رنج میبرند و مایه شرمساری است، به وطن خود بر میگردند و با نیرو و سرمایه و تخصص، به جای کشور بیگانه، به کشور خود خدمت میکنند، و اینها غیر کسانی هستند که به دشمن دلبسته و بیگانهپرستی را بهجای ایراندوستی انتخاب کردهاند.
مسالهی دیگر خروج مجمع تشخیص مصلحت از این وضع بلبشو است. اکنون مجمع تشخیص اکثراً از افراد غیرمتخصص تشکیلیافته که با یک رأی خود، حکم شرعی یا قانون مصوب را نقض میکنند، و این قطعاً غیرشرعی و غیرقانونی است و از اعتبار شرعی و قانونی برخوردار نمیباشد.
مجمع تشخیص یک مجلس بزرگ و سرنوشتساز است که باید از نخبگان و دانشمندان درجه اول کشور تشکیل شود، و معیارهای آنرا شخصیتهای بزرگ و متخصصی تعیین کنند، که ملت آنها را قبول داشته و عموم دانشمندان آنها را بتوانند بپذیرند و در شرائط کلی مناسب در کشور، این مسائل با انتخاب ملت تعیین خواهد شد و نظریه رهبری هنگامی عملی خواهد شد که از تصویب این مجمع بگذرد.
رهبری میتواند وکلا و کارشناسان معتبری داشتهباشد که بتوانند از نظر رهبری در مجمع دفاع کنند، و در این صورت است که اعتماد عمومی احیا و جلب میشود و کشور در راه مستقیم و معتبری قرار خواهد گرفت. و از اعتبار داخلی و خارجی برخوردار خواهد شد.
مسئله دیگری که نمیشود آنرا فراموش کرد، و هیچ وجدان بیداری در سراسر جهان نباید آنرا نادیده بگیرد، کشتار و ستمی است که بر فلسطینیان میرود و در مقابل چشم جهانیان، اطفال گرسنهای که برای بهدستآوردن لقمهای نان و مقداری آرد و یا غذای گرمی که قطعاً چیز قابلتوجهی نیست، با قابلمه و ظرفی بهدست، میریزند و بیرحمانه به دست صهیونیستها کشته میشوند و عجیب است که دست داعیهداران حقوق بشر و حقوق حیوانات و کمک آنها اگر نباشد، این ستم که قریب ۸۰ سال است ادامه دارد، ادامه پیدا نمیکرد.
اکنون بیش از ۴۰ قطعنامه سازمان ملل بهوسیله آمریکا وتو شده و اسرائیل با این همه کشتار، همچنان از پشتیبانی آمریکا برخوردار است.
دولت اسرائیل، استعمار گذشته و کهنه غرب امروز کار نمیکند، و غرب، هند و چین و آفریقا را از دست دادهاست. اما نیرویی نظامی در خاورمیانه، بهنام دولت اسرائیل نشاندهاست که ۸۰ سال است با قدرت تفنگ و کشتار، خاورمیانه را همچنان در چنگ دارد و از هیچ فرصتی در کشتار و تخریب و حتا گرسنگیدادن به کودکان که به دنبال لقمه نانی برای سیرکردن شکم هستند، کوتاهی نمیکند و اینهمه را به پشتیبانی غرب و بهخصوص آمریکا انجام میدهد.
گمان من این است که صهیونیستها در آینده بهسزای اعمال خود خواهند رسید، و ملتهای منطقه هرگز فراموش نمیکنند و فرزندان پدر و مادر کشته، برخواهند خواست و سزای اعمال فجیع اسرائیل را خواهند داد و اکنون در مجامع بینالمللی هیچ آبرویی برای اسرائیل و پشتیبانان غربی آن نماندهاست، و متاسفانه تمدن جدید نیز از معنا خالیشدهاست و دیگر هیچکس ادعای حقوق بشر را از غرب نخواهد پذیرفت.
ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالّتی هی أحسن، إن ربّک هو أعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین. و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین. واصبر و ما صبرک الّا بالله و لاتحزن علیهم و لا تک فی ضیق ممّا یمکرون. قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ألّا نعبد إلّا الله و لانشرک به شیأ و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون
حسین انصاریراد
۲۶ تیرماه ۱۴۰۴
©️ سایت زیتون
چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۴۰۴
«توکلی» فسادستیز، یا مداح فاسد
«احمد توکلی» «همهکاره هیچکاره» در این مملکت، امروز چهارشنبه یکم مردادماه ۱۴۰۴ چشم بر جهان فانی بست. او فرصت طلایی «حلالیتطلبی» از شهروندان ایرانی که بهخاطر قضاوتها، وکالتها، و نظرات مازوخیستی و حقپندارطلبانه او ظلم دیدهبودند را استفاده نکرد.
کاش وقتی در سال ۹۶ پسر جواناش را بهعلت بیماری کلیوی از دست داد، یا تقریبا از حدود یک دهه پیش که به پارکینسون شدید مبتلا شد، در یک شجاعت خطیر، با حلالیتطلبی از مردم هم پرونده اعمال ناصواب خود را سبکتر میکرد و پرونده اعمال صواب را سنگینتر، و هم درس عبرتی به بقیه همقطاران خود میداد که نکرد و نداد.
توکلی، زاده ۱۳۳۰ بهشهر، تنها جوانی بود که در کنکور زمان خود موفق شد از بهشهر در رشته مهندسی برق دانشگاه پهلوی شیراز قبول شود.
از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱ در این رشته ادامه تحصیل داد، اما قبل از پایان تحصیل، بهخاطر فعالیتهای انقلابی علیه سلطنت، از دانشگاه اخراج شد و تحصیلات او در مهندسی نیمهتمام ماند.
بین ۵۱ تا ۵۷ که عموما در تهران سکونت داشت، هرازگاهی بهخاطر فعالیتهای سیاسی بازداشت و زندان قبل از انقلاب را مجموعا آنچه عنوان میشود حدود ۳ سال تجربه کرد.
بعد از انقلاب بدون تخصصی خاص، یا سوادی مرتبط، در سال ۵۸ ابتدا رئیس شهربانی و مسئول کمیته انقلاب در بهشهر، و بعد دادیار و دادستان انقلاب این شهر شد.
سپس در دوره نخست مجلس شورای ملی از همین حوزه انتخاباتی به مجلس راهیافت (۷ آبان ۱۳۵۹ - ۱۳۶۰)، اما با پست وزارت کار و امور اجتماعی و سخنگوی دولت در کابینه اول نخستوزیر میرحسین موسوی ـ ۱۱ آبان ۱۳۶۰ـ مجلس را رها کرد. اما بهدلیل اختلافنظر بر سر تمرکزگرایی اقتصادی دولت موسوی، ۱۳۶۲ از این پست نیز استعفا داد.
۶۴ روزنامهٔ رسالت را با پشتیبانی مالی موتلفه بنیانگذاشت. همان روزنامهای که «خمینی» توصیه کردهبود بهخاطر مطالب دلسردکننده آن «در جبههها [و میان رزمندگان] توزیع نشود»
وی بعد از اینها تحصیل در رشته اقتصاد در دانشگاه شهید بهشتی را آغاز کرد و ۷۲ لیسانس گرفت، و در همان سال در انتخابات ریاستجمهوری با شعار «دولت پاک» و با نقد تند سیاستهای دولت نخست سازندگی شرکتکرد، و با کسب ۲۴٪ آرا دوم شد.
در همینرابطه:
آقای توکلی! شما دستهکلیدی از دروغ دارید
پس از آن در نامهای از رهبر نظام درخواست کمکهزینه و مساعدت برای تحصیل در دانشگاه ناتینگهام انگلیس کرد. رهبری درخواست او را به دکتر «مصطفی معین» وزیر وقت فرهنگ و آموزش عالی ارجاع داد و معین که در دانشگاه شیراز با او همدانشگاهی بود، بلافاصله مساعدتهای لازم را برای او انجام داد.
ضمنا به او اعلام کرد؛ لازم نبود به رهبری مراجعه کند، چون خودشان کسانی که احساس میکردند استعدادی دارند را بورسیه میکردند مثل مرحوم دکتر دادمان، محسن میردامادی و ... .
بورسیههای غیرقانونی فقط مال دوران «احمدینژاد» نبود، خشت اول آن را معمار دیگری کج گذاشته بود.
در حالی که مرحوم توکلی هنوز فوقلیسانس نداشت و قطعنا تحصیلات او در انگلستان و مدرک دانشگاهی دکتری او هم بیحرف و حدیث نمیتواند باشد، او ۱۳۷۵ از رساله دکتری اقتصاد خود با عنوان «علل تورم در اقتصاد ایران در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۶۹» دفاع کرد.
توکلی در انتخابات ریاستجمهوری ۸۰ هم شرکت کرد و انتقادات تندی را متوجه سیاستهای اقتصادی دولت خاتمی کرد، اما در این انتخابات هم پس از خاتمی که بیش از ۲۱ میلیون رای آورد، با حدود ۵ میلیون رای نفر دوم شد.
وی نماینده ادوار هفتم (۱۳۸۷-۱۳۸۳)، هشتم (۱۳۹۱-۱۳۸۷)، نهم (۱۳۹۵-۱۳۹۱) مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه تهران و عضو ادوار هشتم (۱۳۹۶ تا ۱۴۰۱) و نهم (۱۴۰۱ تا ۱۴۰۴) مجمع تشخیص مصلحت نظام بود.
مرحوم توکلی در انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۴ هم نامزد شد، اما به نفع «محمود احمدینژاد» بر اساس میثاقی کنارهگیری کرد. میثاقی که سایر نامزدهای دیگر به تعهد خود در آن میثاق وفادار نماندند. ۸۸ هم به «احمدینژاد» رای داد، اما رای خود را از روی اضطرار و ناچاری اعلام کرد.
توکلی هیچ سابقه حضوری در جبهه جنگ ایران و عراق نداشت، و در حالیکه خود را آدمی فسادستیز معرفی میکرد، بارها به وزرا یا نمایندگان پاکدست (از جمله میرحسین موسوی) حملهکرد و پس از آن با تاسیس سمن «دیدهبان شفافیت و عدالت» علیه اغلب جبهههای داخلی نظام و گاهی اشخاص حقیقی بیانیه و نامه سرگشاده صادر کرد، که هیچ تاثیری در کاهش فساد نداشت که هیچ، فقط بهانهای بود برای این ادعاها که ما «سوتزن» و آزادی بیان داریم، اما فقط «یاشار سلطانی» راهی زندان میشد.
مرحوم توکلی بعد از تجربه روزنامه رسالت، پس از بازگشت از تحصیل در بریتانیا، روزنامهٔ «فردا» را راهانداخت که موفق نبود و بیش از یکسال دوام نیاورد و بسته شد. سپس وبسایت جامعه خبری «الف» را در ۸۴ راهاندازی کرد که بیشتر منعکسکننده بیانیههای «سازمان دیدهبان شفافیت و عدالت» است.
توکلی از طریق مادر، پسرخالهٔ ناتنی برادران لاریجانی بود و همسرش نیز نسبت دخترخاله با وی داشت. دختر احمد توکلی همسر شهابالدین حائری شیرازی فرزند آیتالله محیالدین حائری شیرازی، امام جمعه سابق شیراز، و پسر او، زهیر توکلی، داماد صادق زیباکلام، است.
توکلی که پس از یک دوره رنج در اثر بیماری پارکینسون شدید، اما به علت سکته قلبی از چند روز پیش در بیمارستان بستری شدهبود، یکم مردادماه ۱۴۰۴ دارفانی را وداع گفت.
فاعتبروا یا اولیالابصار
منتشرشده در سایت زیتون
از مردم بیشاه، تا شاه بیمردم
من با «محمدعلی فروغی» در همان عنفوان جوانی آشنا شدم. وقتی استادم با احترام در موردش حرف میزد، و روزی که خاتمی آمد و گفت: «بهترین نوع حکومت، حکومتیه که عالمان و فیلسوفان بر مسند بنشینند»، استاد ریشخندی زد و گفت: «اینو ببین، فروغیاش نتوانست،تویِ آخوند انگشت کوچیکشم نمیشی!»
فروغی برای من یک محقق بود، ادیبی که فهمیده بود، چگونه ایرانیان با شیواترین لغات به بیراهه میروند!
او که کلیات سعدی، خیام، جامی، حافظ و ... را تصحیح کردهبود، بهعینه میدید که راه پیشرفت این سرزمین، نه از مسیر «شعر» که از شاهراه «فلسفه» میگذرد، و بهخاطر همین از «ضیافت افلاطون» گفت، به «آیین سخنوری» پرداخت، بعد سراغ «دکارت» رفت و از «سیر حکمت در اروپا» گفت!
فروغی با همین کتابهایاش، قصد داشت تصویر بزرگتری از دلایل عقبماندگی ایران نمایش داده، و زیرکانه راه چاره برونرفت از چرخهٔ استبداد را به مردم نمایان کند!
اما مگر میشود فرهنگ دیرپای یک سرزمین را با ۴ کتاب و چند سخنرانی تغییر داد؟!
بعدها که با تاریخ شفاهی هاروارد آشنا شدم، یکی از کسانی که حبیبالله لاجوردی با او مصاحبه کردهبود، پسر محمدعلی فروغی بود!
خاطرات محمود فروغی یکی از شگفتانگیزترین مطالبی بود که میشنیدم. شما وقتی خاطرات را از دهان راوی میشنوید، خوبیِ بزرگی دارد: هنگام خواندن یک یادنامه، واژهها هرگز نمیتوانند حس راوی را کامل انتقال دهند، اما وقتی همان خاطرات را میشنوید، احساساش کاملاً مشخص میشود!
مثلاً وقتی در ۱۳۱۴ ماجرای گوهرشاد پیش میآید، پدر داماد فروغی تولیت آستان قدس رضوی بود.
حسینقلی اسدی، فاطمه دختر فروغی را به زنی گرفتهبود، و حالا پدرش محمدولی اسدی بهجرم مشارکت در غائلهٔ گوهرشاد، زیر تیغ اتهام آشوب علیه سلطنت قرار گرفتهبود و سرانجام به دار آویخته شد!
محمود فروغی وقتی این داستان را تعریف میکند، شما ترسرا در صدای این مرد احساس میکنید. ترسی که بعدها در صدای شریف امامی، نصرتالله امینی و... بسیاری از رجل سیاسی آن دوره هم تجربه کردم!
ترسی که شاید اگر نبود، بسیاری از سازندگیهای دوران رضاشاه هم اتفاق نمیافتاد!
وقتی متفقین وارد ایران شدند، متین دفتری (همسر شمس پهلوی) نخستوزیر بود. او خدمت بزرگی به ایران کرد و به رضاشاه گفت: مذاکره با متفقین کار من نیست، و فقط از فروغی برمیاد!
شاه با اکراه قبول کرد!
فروغی که سالها به مطالعه و فرهنگستان لغات مشغولشده، و از عالم سیاست فاصله گرفتهبود، در یکی از حساسترین برهههای تاریخی نزد شاه رفت. رضاشاه شکستاش را به گردن مردم انداخت و گفت:
«این مردم لیاقت مرا ندارند».
من شیفتهی جواب فروغی به این گلایهام!
بارها همینجا پاسخ فروغیرا نوشتم و کاش محمدرضاشاه این حرفرا جدی میگرفت:
«اعلیحضرت! من در دنیا مردمانی را میشناسم که شاه ندارند؛اما شاهی ندیدهام که مردم نداشته باشد.»
فروغی نخستوزیر کشور اشغالشده ایران شد. او با دستانی بسته به مذاکره با ابرقدرتهای جهان رفت!
همه فکر میکنند که بزرگترین کار فروغی، حفظ سلطنت و یکپارچگی ایران بود!
اما بهنظر من شاهکار فروغی، گنجاندن بندی در آن توافقنامه بود، که فاتحان را ملزم میکرد، ۶ ماه بعد از اتمام جنگ ایرانرا ترک کنند!
بعدها قوامالسلطنه به استناد همین بند توانست به شوروی فشار آورده و آذربایجان را نجات دهد!
تا اینجای این رشتو، مقدمهای بر این اصل مطلب بود که فروغی بعد از توافق به رادیو رفت و متفاوتترین بیانیه تاریخ معاصر را خواند!
او که میدانست، شاه جوان هم پای رادیو شنونده حرفهایاش هست، از این فرصت استفاده کرد، تا درسی بزرگ را به او گوشزد کند و دلایل عقبماندگی ایرانیان را به شیواترین شکل ممکن به مردم نشان دهد.
فروغی ابتدا از انواع حکمرانی در دنیا گفت:
«برادران و هممیهنان عزیزم، بهحمدالله، بهفضل خداوند در سایۀ توجه شاهنشاه جوان جانبخت، بار دیگر پا به دایرۀ آزادی گذاشتید و میتوانید از این نعمت برخوردار شوید.»
اما فروغی قصد نداشت، فقط سلطنت «محمدرضاشاه» را اعلام کند، او عصارهٔ صدها کتابی را که خوانده و نوشتهبود، همراه داشت. و میخواست درسی بزرگ برای آیندگان باقی گذارد.
«معنی آزادی این نیست که مردم خودسر باشند، و هرکس هرچه میخواهد بکند؛ در عین آزادی قیود و حدود لازم است.
مردم وقتی آزاد خواهند بود که "قانون" در کار باشد و هرکس حدود اختیارات خود را بداند و از آن تجاوز نکند،
متأسفانه بسیاری از مردم چنیناند که هر وقت بتوانند زور بگویند، میگویند. همینکه امروز من زور بگویم، فردا زبردستی پیدا میشود که به من زور بگوید.
پس اولین سفارشی که در عالم خیرخواهی و میهندوستی به شما میکنم، این است که ملت آزاد آن است که جریان اُمورش بر وفق قانون باشد.
شما شنیدهاید که از تمدن و توحش و ملل متمدن و وحشی سخن میگویند، آیا درست فکر کردهاید که ملت متمدن کدام است؟ و ملت وحشی چیست؟ گمانم این است که بعضی بگویند ملت متمدن آن است که راهآهن و کارخانه و تانک و هواپیما دارد، البته ملل متمدن این چیزها را دارند، اما من به شما میگویم بدانید که این چیزها فروع تمدناند، اصل تمدن نیستند. اصلِ شرافت و شخصیت یک ملت در شرافت و احترام به قانون، مسئولیتپذیری در برابر قانون، و پاسداری از حقوق و کرامت فرد و اجتماع است.
اگر کشوری قانون را محترم بشمارد، آحاد آن ملت خود را مجبور بدانند که تابع قانون باشند، آنگاه است که آزادیِ حقیقی و آسایشِ پایدار برقرار خواهد شد.»
شرافت و قانونی که فروغی مدنظرش بود، نه آنچه مردم باید پایبندش باشند. بلکه تا حکمرانان و صاحبان قدرت، خودشان را ملتزم به قانون ندانند، هرگز عموم مردم پایبند قانون نخواهند شد.
این را وقتی متوجه میشویم که فروغی در ادامه انواع حکمرانی را میشمارد:
«قسم اول حکومت انفرادی و استبدادی است. قسم دوم حکومت خواص و اشراف است.
قسم سوم را حکومت ملی میگویند که اروپايیان دموکراسی مینامند».
اینجاست که فروغی مستقیم شاهجوان را نصیحت به التزام به قانون میکند: «شما ملت ایران بهموجب قانون اساسی، دارای حکومت ملی پادشاهی هستید، اما اگر درست توجه کنید، کمتر وقتی بودهاست، که از نعمت آزادی حقیقی برخوردار باشید، و چندین مرتبه حکومت ملی مختل شدهاست. آیا فکر کردهاید که علت آن چیست؟ معنای حکومت ملی این است که اختیار امور کشور با ملت باشد.»
و بعد شرافت را در رفتار شاه میبیند:
«پادشاه باید گفتار و کردار خود را با اصول شرافت و آبرومندی تطبیق کند، چنانکه یکی از حکمای اروپا گفته است: اگر بنیاد حکومت استبدادی بر ترس و بیم است، بنیاد حکومت ملی بر شرافت افراد ملت است و مخصوصاً اگر متصدیان امور عامه، شرافت را در اعمال، نصبالعین خویش نسازند، کار حکومت ملی پیشرفت نمیکند و بالاخره جمیع طبقات باید دست به دست یکدیگر داده، در پیشبردن حکومت ملی متفق و متحد باشند که بزرگترین آفت حکومت ملی اختلاف کلمه و نفاق است.»
فروغی با خواندن این بیانیه در ۱۵مهر۱۳۲۰ تلویحاً رفتن رضاشاه و نشستن فرزندش بر مسند قدرت را اعلام کرد و یکی از بیاد ماندنیترین نطقهای تاریخ معاصر را بهجای گذاشت!
ایران ۴سال از ۶سال جنگ جهانی دوم در اشغال بود و فروغی یکسال و دو ماه بعد این ماجرا (۶آذر ۱۳۲۱) در ۶۷ سالگی از دنیا رفت و نتوانست آزادی کشورش را ببیند!
آزادی از بیگانگان...
اما این نطق هم مثل هزاران نصیحت عالمانه فدای فرهنگ استبدادزدگیِ ایرانیان شد و باز دَر بر پاشنهی نشنیدن چرخید و ۳۷سال بعد، وقتی محمدرضاشاه از هلیکوپتر بر فراز تهران مردم خشمگین را میدید، هنگام پیادهشدن لگدی به آن زد و گفت:
«من که شاه بدی برایشان نبودم، لعنت به این مردم!».
کاش او زودتر معنای «شرافتی» که فروغی گفته بود را میفهمید!
کاش...
©️ توییتر موسیو آرسن با اندکی تغییر







