سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۴۰۲

مصدق: من پایم را از این مملکت بیرون نخواهم گذاشت

 ۱۴ اسفند‌ماه، سال‌روز درگذشت دکتر«محمد مصدق» است. دکتر «اسمعیل یزدی» از پزشکان معالج نخست‌وزیر اسبق ایران چندی پیش خاطره‌ی ذیر را درباره‌ی روزهای آخر عمر او نقل کرده است:

«راه‌حل من این بود که دکتر مصدق تحت نظر باشد چون پیشرفت سرطان کند بود و بهتر از رادیوتراپی بود. سقف دهانشان قبل از رادیوتراپی کمی متورم شده بود و برآمدگی کوچکی حس می‌کرد اما بعد از آن کاملا زخم شد. رادیوتراپی آن موقع نشت طرفی داشت و امکان هدف قرار دادن کلونی‌های محدود سرطانی نبود. برای افرادی که زخم معده داشتند این نوع درمان را تجویز نمی‌کردند، چون ریسک بود و امکان اینکه زخم باز شود و خونریزی کند وجود داشت که در مورد دکتر مصدق هم این اتفاق افتاد. البته همه چیز را در پزشکی نمی‌توان قطعی تلقی کرد.

من از دکتر«غلامحسین مصدق» سوال کردم: "شنیده‌ام که شاه برای اعزام دکتر مصدق به خارج موافقت کرده است، این موضوع را با آقا مطرح کرده‌اید؟" گفت: "بله با اینکه امکان بردن و بستری کردن ایشان در بیمارستان‌های سوئیس به خصوص لوزان که چند دوست پزشک در آنجا دارم به سهولت امکان‌پذیر است، مع‌ذلک وقتی که موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، با پرخاش گفتند چرا به خارج بروم؟ پس شماها که ادعای طبابت می‌کنید و در خارج هم تحصیل کرده‌اید، چکاره‌اید؟ اگر واقعا طبیب هستید، همین جا مرا معالجه کنید. من با مردم چه فرقی دارم، مگر دیگران که بیمار می‌شوند، برای معالجه به خارج می‌روند؟ حتی در مورد آوردن پزشک از خارج هم با وجودی که اجازه آن از شاه گرفته شده بود، گفتند: لعنت خدا بر من و هر کسی که در این زمان بخواهد مخارج زندگی چندین خانواده این مملکت فقیر را صرف آوردن دکتر برای معالجه من از خارج کند."

تا آنجا که به‌خاطر دارم و اگر اشتباه نکنم، دکتر مصدق را برای رادیوتراپی به «بیمارستان مهر» می‌بردند اما با خونریزی معده مجددا در بیمارستان نجمیه بستری کردند. همزمان زخم‌های مخاط دهان و گلو نیز تشدید شده بود. در نهایت به دلیل عود زخم معده و خونریزی شدید و عوارض دیگر در نیمه‌های شب ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ فوت کردند. ایشان به‌دلیل متاستاز ضایعه سرطانی فوت نکرد بلکه در اثر خونریزی معده و احتمالا به‌دلیل انتشار عفونت داخل خون درگذشت. ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ بعد از شنیدن خبر درگذشت دکتر مصدق به بیمارستان نجمیه رفتم اما بسیار شلوغ بود و من را راه ندادند. به سختی به افراد اجازه می‌دادند داخل بیمارستان شوند. اطراف بیمارستان بسیار شلوغ بود و من بیرون بیمارستان ایستاده بودم. آنهایی که خبر را شنیده بودند به طرف بیمارستان آمدند. بعد هم او را در احمدآباد به‌طور امانی به خاک سپردند.

«مریم سمیعی» (نوه‌ی دکتر مصدق) هم در کتاب «در خلوت مصدق» (ص ۱۷۳) این ماجرا را چنین شرح می‌دهد:

«مصدق» را عارضه‌ای افتاد و غده‌ای بر صورتش هویداشد. هنوز تصمیمی در چگونگی درمان اتخاذ نکرده بودند…

«غلامحسین‌خان» [پسر مرحوم مصدق]، بدون آن‌که از او پرسد، خود توسط پرفسور «یحیی عدل» از شاه تقاضا کرد که اجازه دهد او را روانه دیار فرنگ کند. شاه نپذیرفت و پیام داد می‌توانند برای شفایش از هر پزشک متخصصی که مایل باشند دعوت به ایران کنند. هنگامی که پسر کلام شاه را به پدر بازگو نمود،‌ مصدق سخت برآشفت و به پسرش پرخاش کرد و گفت: «که به تو گفت من قصد سفر به فرنگ را دارم؟ غلط‌ کردی سرخود از شاه اجازه گرفتی، اصلا نیازی به متخصص از فرنگ نیست که شاه اجازه بدهد یا ندهد. ابدا لازم نیست کسی از خارج بیاورید و.»