علیمرادی مراغهای/ اکنون که پس از یک آتشبس شکننده از سوی ترامپ، جنگ ۱۲ روزه پایانیافته، هیچ تضمینی برای شروع دوباره آن در آینده وجود ندارد. مگر آنکه بهجای محدودشدن و مشغولشدن به جشن پیروزی ـ البته از سوی همه طرفها ـ به درسهای آن و فراهمکردن اسباب و زمینههای مختلف برای ممانعت از گُرگرفتن دوباره شعلههای جنگ خانمانسوز گرفته شود.
این ابلهانه است که باور کنیم علل حمله اسرائیل یا آمریکا به ایران (حداقل تنها) برای ممانعت از امکان دستیابی ایران به سلاحهای کشتار جمعی بوده.
استراتژی حمله به کشورهای خاورمیانه، به بهانه جلوگیری از گسترش سلاحهای کشتار جمعی، خیلی نخنما شده، همانطور که همین ادعاها، در حمله به عراق کاملاً نادرست از آب در آمد.
سیاست اصلی اسرائیل، تضعیف ایران و کوچکشدن و تجزیه آن بوده که در این میان، برخی اپوزیسیون نیز از هول حلیمِ قدرت به دیگ افتادند و در کنار متجاوز قرار گرفته خود را مفتضح کردند!
شکی نیست که احتمالات و گمانهای اسرائیل بهعنوان آغازگرِ جنگ، غلط از آب در آمد. چرا که، علاوه بر اینکه رفتار مردم ایران برعکس انتظار اسرائیل و دوستانَش بود، رفتار کشورهای مسلمان نیز برعکس انتظارشان بود!
چون، کشورهای سنی در کنار ایرانِ شیعه قرار گرفته، اسرائیل را به دلیل آغازگر جنگ، بهشدت مورد انتقاد قرار دادند!
در حالیکه، در دوران جنگ ایران و عراق، کشورهای عربی (بهجز سوریه) در کنار عراق قرار گرفته بودند.
حسنی مبارک (رئیس جمهور مصر) ملک حسین (پادشاه اردن) و ملک فهد (پادشاه عربستان)، همگی از صدام و عراق حمایت کردند.
مصر سلاح فرستاد، اردن داوطلب اعزام کرد، و سعودیها از جنگ صدام حمایت مالی کردند. آنها حتی به آمریکا توصیههای مکرر میکردند برای کمک به صدام.
و عجیب اینکه در آن زمان، اسرائیل که صدام را خطر اصلی برای خود میدانست، آمریکا را بهشدت و مکرر تحت فشار قرار میداده تا به ایران کمک کند!
رهبران اسرائیل، بهویژه اسحاق رابین و شیمون پرز فشار قابلتوجهی را برای تعامل آمریکا با تهران، بر آمریکا وارد کردهاند و ایران ـ کنترا از بسیاری جهات ایده آنها بود!
علت این رفتار متناقض کشورهای عربی و مخصوصا اسرائیل در این چهل سال واضح است. آن زمان اسرائیل تهدید اصلی را عراق میدانست و این زمان ایران را.
یکی از درسهای همیشگیِ جنگ، و روزهای سخت، شناخت دوستان واقعی و دشمنان واقعی است. مخصوصا دوستانی که چون یالانچی پهلوان چندین دهه بوده که ایران را بهعنوان کشور دوست دوشیدهبوده، اما در روزهای سختِ جنگ، سیاست بیتفاوتی و گهی به نعل و گهی به میخ را در پیش گرفت یعنی روسیه.
درس دیگر این جنگ اینکه، حتی در قرن بیستویکم نیز دیپلماسی و حقوق بینالملل، بدون فناوری پیشرفته نظامی ناتوان هستند! و البته قدرت اصلی قبل از هرگونه فناوری نظامی، مردم هستند و راهحل واقعی مسائل در درون کشور و بازگشت بهسوی مردم.
اما درسی مهمتر و اساسیتر، تحلیل اشتباهات و نقاط قوت و مخصوصا نقاط ضعف بوده اینکه در کجا و کدام جنبهها، بند را به آب دادهایم؟!
انعطاف در سیاست، جزو لاینفک عقلانیت سیاسی است، اما یکدنگی در سیاست همیشه فاجعه میآفریند، چرا که سیاست باید بر منافع ملی باشد و چون منافع ملی در دورههای مختلف تغییر مییابد پس، سیاست نیز باید بر اساس آن مدام تغییر یابد.
سخن آخر: اکنون، تمامی طرفین جنگ از پیروزی خود میگویند که کارِ همیشگی سیاستمداران است. اما من فکر میکنم بسیاری از جنگها اصلا پیروزی نداشته، بلکه تنها مرگ، ویرانی و آوارگی و زخمهای ابدی در پی داشتهاند!
همیشه بهدنبال جنگها، سیاستمداران، پیروزیشان را جشن میگیرند و مادران، سوگِ فرزندانِشان را عزا.
زمانی در تاریکیترین روزهای جنگ ویتنام و بزرگترین شکستِ آمریکا، سناتور جورج آیکن (۱۸۹۸-۱۹۸۴) به دولت آمریكا توصیه كرد:
«اعلان پیروزی کن و به خانه برگرد»
اینکه اسرائیل یا آمریکا اعلام پیروزی میکند، ربطی به ما ندارد اما خطاب من به ایران اینست:
اعلام پیروزی کنید یا نکنید چندان مهم نیست، مهم ایناست که چگونه میتوان از جنگی دوباره ممانعت کرد و مهمِ دیگر ایناست که: هیچ جنگی نباید فراموش شود و در حد جشنِ پیروزی تقلیل یابد بلکه باید آنرا تحلیل عقلانی کرد تا به سرمایهای برای نسلهای امروزی و آینده بدل گردد و درسهای لازم از آن گرفته شود چرا که، جنگ یکی از پلیدترین واژهها در قاموس بشریت است.
پس نباید علل و عوامل و تبعات و زخمهای حاصل از آن را فراموش کرد و بر طبل شور و احساسات کوبید، چون این کار به منزله فراموشی آن و در نتیجه، تکرار و آغاز دوباره جنگها خواهد بود.
صلح و شادی واژههایی مقدس هستند: «چرا که آدم همیشه مثل هوا احتیاج داره به شادی/شادیهای سبز…»
©️ کانال علی مرادی مراغهای
پ.ن: پاسخ کوتاهی به این یادداشت اینجا نوشتهام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر