دوشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۱

دستی که نمی‌لرزد

نقل است که «حسین‌بن منصور» را سیصد چوب بزدند. به هر چوبی که می زدند، آوازی فصیح می‌آمد که: «لاتخف یا ابن منصور»
«شیخ عبدالجلیل صفار» گوید: «اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقاد در حق “حسین منصور” بود. از آن‌که؛ تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت، که چنان آواز می‌شنید و دست او نمی‌لرزید و همچنان می‌زد.»
(تذکرةالاولیا)

سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۱

تسبیح‌ی که «ملاحبیب‌الله» را از قبر نجات داد

«ملا حبیب‌الله شریف کاشانی» صاحب تفسیر زبده «منهج‌الصادقین» سکته قلبی کرد. اهالی کاشان به گمان آن‌که از دنیا رفته‌است، او را غسل داده، کفن نموده و دفن کردند.
درون قبر جریان قلبش بازگشت و خود را در کفن و قبر دید. نیت کرد که اگر از آن مهلکه نجات پیدا کند، یک تفسیر بر قرآن بنویسد.
از اتفاق تسبیح گورکن که تلقین‌خوانی و در قبر گذاشتن میت را بر عهده داشت، در آخرین لحظات در قبر جا مانده بود.
تسبیح یادگاری پدر بود و برایش اهیمت ویژه داشت. شبانه با بیل و گلنگ به جهت برداشتن تسبیح به قبرستان رفت، اما هنگامی که قبر را گشود با «ملاحبیب‌الله شریف» زنده روبه‌رو شد.
تسبیح گورکن، اسباب نجات «ملاحبیب‌الله» شد، و بعد تفسیر «منهج‌الصادقین» نوشته شد.

سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۱

شاه درون‌مان را بیرون کنیم

انگاره‌ای هست که معتقد است: ایرانی‌ها خوب می‌دانند چه نمی‌خواهند، اما در مقابل اصلا نمی‌دانند چه می‌خواهند.
نمونه دم دستی و ملموس آن همین ریس‌جمهور امروز کشور آقای «احمدی‌نژاد» است که امروزه کاملن مشخص شده که دیگر هیچ کس او را نمی‌خواهد. شواهد هم نشان می‌دهد که حاکمیت هم به زور او را تحمل می‌کند تا دوره ریاست جمهوریش سر‌آید.
اما خود همین ریس‌جمهور شدن آقای «احمدی‌نژاد» ثمره‌‌‌ همان انگاره و خصلت ایرانی است. یعنی انتخاب آقای «احمدی‌نژاد» ثمره نخواستن آقای «هاشمی» بود نه خواستن ایشان.
به عبارت بهتر، در آن انتخابات به جای آقای «احمدی‌نژاد» هر کس دیگری هم رقیب آقای «هاشمی» بود رای می‌آورد. چون مردم «هاشمی» را نمی‌خواستند.
این خصلت باعث شده که جماعت ایرانی همیشه در حال «نخواستن» و اخراج و حذف و نفی و امثال آن باشد و همیشه بهانه شادی‌اش تحقق یکی از این موارد منفی.
شاه رفت ۳۵سال پیش در چنین روزی، بیش از ۹۰ درصد مردم ایران از رفتن شاه شادمان بودند. به جرات می‌توان گفت بسیار کمتر از ۱۰ درصد از این رفتن اندوهگین بودند یا می‌توانستند حدس بزنند که این رفتن ــ فارغ از شخصیت منفی شاه و خاندان پهلوی ــ آبستن چه زیان‌هایی برای کشور است. به همین دلیل بیشترین وقت و سرمایه و انرژی مثبت عمومی ناشی از رفتن شاه به جای آن‌که صرف ساختن شرایط مساعد و بهتری از شرایط زمان شاه شود، صرف جشن و شادمانی برای این رفتن شد.
دست‌ِ‌کم ۴ سال طول کشید تا با سروصدای هواپیماهای جنگی ارتش عراق در آسمان ایران و اشغال بخش قابل ملاحظه‌ای از خاک کشور، تازه جماعت سرمست از رفتن شاه به خود آیند و هوشیار شوند که زنگ شادی تمام شده‌است.
همین خصلت است که وقتی شاهی را از کشور خود بیرون می‌کنند، هر شهروندی به تنهایی خود را بهترین شخص می‌داند که لیاقت دارد بر تخت خالی شاه بنشیند. در چنین فضایی ما یک تخت خالی داریم و به عدد شهروندان کشور شاه. و از آن‌جا که دو شاه در یک اقلیم نگنجند، بسیار سخت می‌شود گنجانیدن مثلا ۵۰ میلیون شاه در یک تخت.
بنابراین تمام وقت و انرژی و هم و غم و سرمایه‌های یک کشور، به جای آن‌که صرف پیشرفت و دانش و تعالی در همه حوزه‌ها شود، صرف این نبرد فرسایشی بر سر سهم از تخت شاه می‌شود.
این می‌شود که بعد از ۳۵ سال، تازه یادشان می‌آید که ۲۶ دی‌ماه ۵۷ شاه رفت، اما شاهی و ادعای ظل‌اللهی و سایه خدا بودنش را با خود نبرد و برای ما به یادگار گذاشت.
هنر من تنها دست گذاشتن بر نقطه ضعف و برجسته کردن آن به قصد بذر یاس و ناامیدی پاشیدن نیست. من خود نیز عضوی از همین جمعیت هستم و اگر ادعای سهم‌الارث و پادشاهی‌ام، از این جماعت بیشتر نباشد، کمتر نیست. اما مهم اینست که تا زمانی که ما درد را نشناسیم، فکر درمان اصلا وجود ندارد. درمان زمانی معنا پیدا می‌کند، که بیمار درد را در وجود خودش متوجه بشود. مرحله بعد نوبت پزشکان و متخصصان امر است که کمک کنند، باد «شاهی» و ادعای میراث پادشاه از کله ما خارج شود.
۳۵ سال پیش در چنین روزی «محدرضا شاه پهلوی» به قول خودش به قصد درمان و استراحت از ایران رفت. هم درمان شد، هم استراحت کرد. به نظر می‌رسد زمان آن رسیده باشد که میراث معنوی برجای مانده از او و خاندانش هم به استراحت بروند.
ما هر کدام در درون خود یک «شاه» داریم و بالقوه آرزوهای بلند و دور و دراز بر تخت نشستن. برخیزیم به بیرون کردن شاه درون خودمان.
این نوشته در جرس این‌جا

دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۱

قورماغه‌ای روی «نشر چشمه»

 وقتی گف‌گیر به ته‌ دیگ می‌خورد، همه چیز قلب می‌شود. اعتبار و اعتماد و اصالت و مفاهیمی از این دست شدیدا رنگ می‌بازد.

آزادی بیان یکی از بنیادی‌ترین حقوق بشری است. هر کس حق دارد حرف خود را بیان کند، الا این‌که حرف و بیان او مغایر، یا تهدید‌کننده آزادی دیگران باشد.

حرف بیان‌شده، اگر حرف حقی و از دل بر آمده بود، لاجرم مخاطب خود را پیدا کرده و بر دل خواهد نشست، و تاثیر مثبت خود را خواهد داشت.

و اگر هم حرف حقی نبود و از دل برنیامده بود، باد هوا خواهد بود و اسباب زحمت گوینده و در بهترین حالت، اگر زیانی نرساند خنثی خواهد بود بدون تاثیری مثبت یا منفی.


بر مبنای همین حق، هر کسی حق دارد خود را شاعر و نویسنده و ادیب و ... هم بداند و بنامد و آثار آفریده‌شده و برآمده از ذائقه ادبی خود را عرصه کند.

حالا یا برای دیگران به‌صورت شفاهی بخواند، و یا به‌صورت مکتوب بنویسد و چاپ کند.

اما به صرف ادعای آفریننده یک اثر، آن اثر نمی‌تواند شعر و داستان و نوشته قابل اعتنا تلقی، و در دسته‌بندی‌های حاص آن طبقه‌بندی شود.

پذیرفتن یک اثر در قالب شعر، داستان یا نوشتهٔ قابل اعتنا، به‌عنوان مقاله علمی و ... مشروط بر مطابق و منطبق‌بودن با قواعد، استاندارد و چهارچوب‌هایی است که برای آن‌ها تعریف و احصا شده است.


بر همین اساس از میان هزاران عنوان کتاب که سالیانه در سراسر دنیا تحت عنوان شعر و رمان و داستان و ... چاپ و منتشر می‌شود، تنها تعداد اندکی با اقبال اهالی و مخاطبان آن گونهٔ خاص نوشتاری رو‌به‌رو شده، و درصد قابل‌توجهی از آثار چاپی و منتشرشده، بدون کمترین اقبال و اعتنا از طرف مخاطبین، روی دست نویسنده و ناشر باد می‌کند و به‌مرور راهی کاغذفروشی‌ها و مراکز خمیرکردن کاغذ و کتاب می‌شود.


در این میان اما چندین عامل جانبی در اقبال به یک اثر و مورد توجه مخاطب قرارگرفتن تاثیر دارد، و از جمله برجسته‌ترین آن‌ها یکی این‌است که یک موسسه انتشاراتی معتبر، اثری را منتشر کرده باشد، و کتاب با امضا و با پشتوانه اعتبار آن موسسه راهی به سمت توجه و اقبال مخاطبین پیدا کند.

 
بدیهی است اعتبار یک موسسه انتشاراتی به‌سادگی به‌دست نمی‌آید، و چندین سال کار با وسواس و دقت، با تکیه بر پشتوانه علمی، ادبی، فرهنگی و ناچیز و یا در حد صفر بودن خطاهای احتمالی لازم است، تا اعتباری برای موسسه اندوخته شود، و نامی در بین نام‌ها شود.


این اعتبار اما به اندک خطایی می‌تواند با چالش مواجه شده و اگر به فوریت مرمت نشود، در کمترین زمان ممکن هدر می‌رود، و تمام می‌شود.
 
«نشر چشمه» که خوش‌نامیِ قابل توجه و سابقه چندین ساله و معتبر در انتشار اغلب آثار ادبی، هنری و علمی در اغلب حوزه‌ها داشته و دارد، و همین سابقه پشتوانه اعتماد مخاطبین و اعتبار مولفینی بوده که آثارشان در این موسسه منتشر می‌شده، و با توجه به همین پشتوانه، اعتبار و اعتماد، هر نویسنده‌ای به‌سادگی نمی‌توانسته اثرش را در این موسسه منتشر کند، این روزها کتابی را با عنوان شعر چاپ و منتشر کرده که فارغ از خطای فاحش بودن، یک گاف بزرگ در پرونده کاری این موسسه حساب می‌شود.
 
انتشار این کتاب، البته اولین خطای این موسسه در سال‌های اخیر نیست و از چندین سال پیش به این طرف، این موسسه از دقت و وسواسی که پشتوانه سابقه چندین ساله بوده، فاصله گرفته و چاپ چندین اثر با سطح پایین علمی و با فاصله از استاندارهای متعارف بعض گونه‌های ادبی و هنری، به‌مرور نشان از به ته دیگ‌ خوردن گف‌گیر بنیه علمی و فداشدن اعتبار و اعتماد و اصالت در این موسسه شده است.
 
نشر چشمه در شرایطی امضا و اعتبار خود را با گشاده‌دستی در پای انتشار مجموعه شعر «قورماغه‌ای روی تیفال» گذاشته که این مجموعه نه‌تنها کمترین قرابتی با بدیهی‌ترین قواعد ادبی در حوزه شعر ندارد، که بیشتر به هذیان‌گویی در قالب تمسخر و خنده شبیه است.

برای آن‌که دست خالی نباشیم، قطعه شعری از کتاب «قورماغه‌ای روی تیفال» سروده
«سیدرضا خاتمی» را باهم مرور می‌کنیم:
زنم وقتی از حموم میاد بوی سیر نمی‌ده
منم وقتی از حموم میام بوی تخم‌مرغ نمی‌دم
اون از شامپوی سیری استفاده می‌کنه
که بوی سیر نمی‌ده
من از شامپوی تخم‌مرغی
که بوی تخم‌مرغ نمی‌ده ...

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۱

پزشکان فوق‌تخصص قربانی کدام سهل‌انگاری شدند؟


در این‌که عمر دست انسان نیست و زمان مرگ را آدمی نمی‌داند، کمترین تردیدی نیست.
آدمی فقط می‌تواند با عمل کردن به توصیه‌های بهداشتی و امنیتی، سلامتی خود را تضمین نماید، اما نمی‌توان منکر شد که بعضا، آدمی با رعایت تمام اصول بهداشتی و امنیتی و چکاب کامل دوره‌ای علائم حیاتی سلامت خود، و درصد بالای تناسب در نمودارهای سلامت، باز هم اسیر مرگ ناگهانی شده و جان خود را زود‌هنگام از دست داده است. این البته غیر از موارد تلفات جانی است که بر اثر سوانح و حوادثی چون تصادف و سقوط و … گریبان‌گیر مردم می‌شود.
با این‌همه اما اینکه چهار پزشک فوق‌تخصص ناگهان و در یک شب در کنار هم، آن‌هم بر اثر یک بی‌احتیاتی پزشکی، جان به جان‌آفرین تسلیم نمایند، ضمن تاسف‌انگیز بودن، نمی‌تواند موجب تعجب، حیرت و پرسش افکار عمومی قرار نگیرد، و نمی‌توان به سادگی از کنار آن عبور کرد.
ظاهرا توقع عمومی آنست که حواس چهار پزشک فوق‌تخصص، هنگام خوابیدن در یک مکان، بسیار بیشتر از مردم عادی به وضعیت امنیتی و استاندارد وسایل مورد استفاده مکانی که در آن مشغول استراحت هستند، باشد.
 از طرف دیگر به نظر می‌رسد که قربانیان، در منزل یک پزشک مهمان بوده‌اند و مسلما یک پزشک آن اندازه از استطاعت مالی برخوردار هست که هنگام ساخت منزل، تمهیدات امنیتی لازم برای امنیت حد‌اقلی یک مسکن را در ساخت منزل خود لحاظ نموده باشد.
 اصلا یکی از دلایل میزان قابل‌توجه دست‌مزدی که برای طبابت یک پزشک در نظر گرفته و مصوب شده و مورد پذیرش جامعه هم قرار گرفته، تهیه و خرید چنین خدماتی برای افزایش ضریب امنیت جانی آنهاست. چرا که وجود یک پزشک لازمه تضمین امنیت و سلامت عده‌ی زیادی از افراد عادی جامعه است.
 به عبارت ساده‌تر، یک پزشک که در موقع بیماری و خطر به وجودش نیاز بیشتری احساس می‌شود، و وجودش تضمین کننده امنیت برای افراد عادی جامعه است، باید در شرایط امن‌تری سکونت و زندگی داشته باشد، تا خطر کم‌تری او را تهدید نماید. (این البته مربوط به شرایط اضطرار و تهیدستی جوامع است و الا باید همه اقشار جامعه از حداقل‌های امنیتی برخوردار باشند.)
 با همه این ظرافت‌ها و احوال، چهار پزشک فوق‌تخصص که تعدادشان در کشور اندک هست، به سادگی و به دلیل استنشاق گاز منو‌اکسیدکربن ناشی از، یا مصرف وسایل گرمایشی غیراستاندارد، یا نصب غیراستاندارد و ناقص آن وسایل، در یک شب و در کنار هم، جان خود را از دست می‌دهند. آن‌هم بر اثر همان بی‌احتیاطی که همیشه جامعه پزشکی به شهروندان عادی توصیه می‌کند تا در مقابل خطرات آن هوشیار باشند.
آیا چهار پزشک فوق‌تخصص هوشیاری لازم برای استراحت در چنین مکانی را نداشته‌اند؟
آیا وسایل گرمایشی منزلی که جان آن‌ها را گرفت، استاندارد نبوده‌است؟
آیا در ساختمان محل سکونت میزبان، تمهیدات امنیتی و استانداردهای فنی لازم لحاظ نشده است؟
 و یا اینکه همه این پیش‌بینی‌ها صورت پذیرفته، اما جعلی بوده و قربانیان به تضمین‌های جعلی اعتماد نموده و قربانی شده‌اند؟
این اتفاق ناگوار از چندین زاویه می‌تواند مورد بررسی قرار بگیرد. نتیجه این بررسی ممکن است به جواب مثبت به پرسش آخر منجر نشود و بی‌احتیاطی قربانیان دلیل اصلی آن باشد. احتمالی که با پیش‌فرض‌های مطرح شده، کمی غیرممکن می‌نماید.
با این وجود اما نمی‌توان منکر آن شد، که فقر فزاینده و رو به رشد، بیش از پیش باعث می‌شود تا تمام درآمد شهروندان صرف تامین نیازهای اولیه و ضروری شده، و درآمدهای ناچیز آن‌ها به تامین نیازهای امنیتی و خرید کالاهای استاندارد برای مصارف معمولی قد ندهد.
 از طرف دیگر، هزینه تمام‌شده بالای یک کالای مصرفی، در مقابل قیمت فروش ناچیز آن باعث می‌شود که تولید‌کنندگان به جای توجه به اصول فنی و امنیتی استاندارد، برچسب‌های جعلی صادر، و کالای معیوب و ناقص تولید، و در اختیار مشتریان خود قرار دهند. این وضعیت به آسانی به تشکیل یک چرخه معیوب کار ناقص، کلاه‌برداری و فساد در همه حوزه‌ها و ارکان جامعه منجر می‌شود.  
 خروجی و نتایج چنین چرخه‌ی معیوبی، قربانی شدن اخلاق ابتدا و بعد آمار بالای قربانیان حوادث و سوانحی است که قربانیان بی‌گناه آن به چرخه اعتماد جعلی و متزلزل جامعه تکیه نموده‌اند.
ایران نرخ بالای قربانیان ناشی از حوادث اینچنین را دارد. این نرخ هرروز روبه افزایش است. حادثه شهر دزفول و قربانی شدن پزشکان ــ ولو که به این دلایل هم نباشد‌ ــ‌می‌تواند حکم هشداری را داشته باشد که صدای زنگ خطر آن به گوش می‌رسد.
مرتبط:
تصاویری تکان دهنده از جان باختن چهار مسافر در مشهد بر اثر گاز گرفتگی (۱۸+)
مرگ مبهم ۴ پزشک در یک خانه دزفول

کشکی

خوش خطی و خوش سجعی مهر حیثیت اجتماعی و جنبه‌ی ادبی صاحب مهر را آشکار می‌کرد. بنابراین طبقه‌ی اعیان سعی می‌کردند که مهر آن‌ها خوش خط و خوش سجع باشد. برخی اسم پدر خود را هم در مهر ذکر می‌کردند. بعضی هم پاره‌ای آیات قرآن را که با اسم آن‌ها مناسبت داشت مانند (اسمه احمد) یا (انی عبدالله) یا (انه من سلیمان) سجع مهر خود قرار می‌دادند. پادشاهان و ولیعهدان تاج مانندی هم در بالای مهر قرار داده و در آن (الملک‌لله) و در اصل مهر شعری که حاکی از اسم شاه بود می‌کندند که نمونه‌های آن‌را خوانندگان عزیز در سلاطین قاجاریه در این کتاب دیده‌اند.
سادات در مهر خود حسنی یا حسینی یا طباطبائی یا موسوی یا رضوی یا تقوی که دلالت بر تیره‌های آن داشت، بعد از اسم خود می‌آوردند. طبقات پائین‌تر که در جامعه چندان یا هیچ سر‌شناسی نداشتند، فقط بکندن اسم خود بر روی مهر برنجی اکتفا می‌کردند. بعضی هم در دهات بودند که اسم خود را بر روی صابون و حتی کشک هم می‌کندند و بکار می‌بردند. مهر کشکی از همه پست‌تر بود. وقتی‌که می‌خواستند از بی‌اهمیتی نامه وسر‌شناس نبودن آن ذکری بکنند، می‌گفتند مهرش کشکی است. امروز این توصیف را به هر چیز غیر معتبری می‌دهند و ریشه‌ی آن‌‌ همان مهر کشکی است.
شرح زندگانی من «عبدالله مستوفی» ج ۳ صفحه

شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۱

«گمانه‌» شایعات را بی‌رنگ می‌کند

گمانهکمتر ایرانی است که شایعاتی از قبیل:
«سردر سازمان ملل شعر “بنی‌آدم اعضای یکدیگرند” نوشته شده.»
 «پروفسور “حسابی” و “اینشتین” رفیق گرمابه و گلستان بوده و با هم مراوده علمی داشته‌اند»
 «روز ۲۹ اکتبر به نام روز جهانی کوروش نام‌گذاری شده است» 
«اینیشتین به آیت‌الله بروجردی نامه نوشته و به مسلمان شدن مخفیانه‌ی خود اقرار نموده»
و اخباری از این دست را نشنیده باشد و در دل احساس غرور و خوشحالی نکرده باشد.
اما اینکه این اخبار ــ‌ که کمی باور آن سخت است‌ــ صحیح است یا نه، ظاهرا دغدغه خیلی از افرادی که آن‌را می‌شنیده‌اند نبوده و به همین دلیل بلافاصله آن‌را با خوشحالی و غرور منتشر می‌نموده‌اند.
انتشار وسیع و عمومی آن باعث شده باورپذیری آن هم کمی آسان‌تر شده و کمتر کسی به فکر راست‌آزمایی آن‌ها باشد.

اما حقیقت آن‌است که اکثر این خبرها دروغ و شایعه و ساخته و پرداخته ذهن خیال‌پرداز و رویاپرور بعضی از مردم است و متاسفانه بسترهای گسترش و فراگیری آن هم کمی نزد ایرانیان فراهم‌تر.
سایت «گمانه» که در صفحه «درباره ما» توضیح زیادی در مورد خود نداده و فقط به نوشتن گزاره «ستاد مبارزه با چرندیات» بسنده کرده‌است، سایتی است که تلاش می‌نماید ته‌توی خیلی این شایعات را در‌آورده و از چهره حقیقت خرافه‌زدایی نماید.
 صفحه‌ای هم با همین نام یعنی «ستاد مبارزه با چرندیات» در فیس‌بوک دارد که خوشبختانه تا کنون حدود ۶۴۰۰۰ نفر آن را می‌پسندند و مطالب آن را دنبال می‌کنند.
 دست‌اندرکاران این سایت، با جدیت تحسین‌برانگیزی تلاش می‌کنند، اخبار و شایعاتی که باور آن سخت به نظر می‌رسد، اما در سطح وسیعی در بین مردم سینه به سینه نقل و باورپذیر شده، یا از طریق شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها و یا حتی سایت‌ها و خبرگزاری‌های موجه به انتشار و فراوانی آن دامن زده شده را، مورد کنکاش و دقت بیشتری قرار داده، و با جست‌‌وجوی کسی که خبر یا شایعه را از قول او نقل می‌کنند، و اسناد، اماره‌، یا قرینه‌هایی که می‌تواند به کشف حقیقت کمک کند، صحت آن‌را راست‌آزمایی نموده و نهایتا خبر صحیح را در اختیار مخاطبان خود قرار دهد.
 تلاشی که بواسطه آن خیلی از شایعات بی‌ریشه و فراگیر و منتشر شده در بین مردم رنگ باخته و کذب بودن آن اثبات می‌شود.
 روش کاری دست‌اندرکاران این مجموعه که برای کشف حقیقت یک خبر و شایعه انواع ابزار‌ها و اسناد در اختیار را مورد استفاده قرار داده و پازل‌های تاریخی و جغرافیایی یک خبر را به منظور کشف حقیقت با دقت و وسواس ظریفی کنار هم می‌چینند تا به چهره واقعی حقیقت دست یابند ستودنی و شایسته تحسین، پشت‌گرمی و دست‌مریزاد است. خصوصا در فضا و شرایطی که شبکه‌های اجتماعی امکان نشر این‌گونه شایعات و چرندیات را به آسانی فراهم ساخته و شوربختانه در بین جماعت ایرانی، بستر گسترش این‌گونه چرندیات و خرافات و شایعات نیز فراهم‌تر است.
 جای خالی این سایت به شدت احساس می‌شد و اکنون که دوستان قدم پیش گذاشته و کار را آغاز نموده‌اند باید برای‌شان آرزوی موفقیت نموده و خدا قوت گفت.

جمعه، دی ۱۵، ۱۳۹۱

فرزاد صداو سیما

 می‌گم من چندین‌بار با دوست‌دخترم رفته بودم کیش و قشم و ابو‌موسی و ابو‌عیسی و شیراز و خلاصه خیلی جاهای دیگه، هیچ هتلی ما رو راه ندادند. گفتند باید سند ازدواج داشته باشید و ما نداشتیم خب.

می‌خام ببینیم این بنده خدا مجری معروفه (جمشیدی) چجوری بدون سند ازدواج با یه دختر رفتن تو هتل خوابیدن؟
یعنی میخاید بگید بعضی‌ها در برابر قانون هتل مساوی‌ترند؟