سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۴۰۴

حرام‌زاده‌هایی که هنوز زنده‌اند

انقلاب اسلامی قرار بود انسان تراز نوینی را خلق کند که مسلح به سلاح ایمان است. مدیرانش لباس خاکی می‌پوشیدند و بوی عرق و گلاب می‌دادند. ریش انبوه نامرتب داشتند و در یک کلام، به زخارف دنیوی بی‌اعتنا بودند!

اندک اندک، این خلوص متصلب انقلابی، جای خود را به
«مانور تجمل» داد و ایدئولوژی انقلابی از درون پوسید.

 ابتدای انقلاب حتی از به کار بردن واژه «مقامات» پرهیز می‌شد. جمهوری اسلامی «مقام» نداشت،‌ «مسئول» داشت. قرار بود «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیه» باشند. قرار بود در نظام اسلامی، «ریاست» بی‌معنا باشد.

کسانی که در راس امور بودند، «پاسخگو»هایی بودند که بنا بر «تکلیف شرعی»، پذیرفته بودند «نوکر مردم» باشند.


به‌تدریج ورق برگشت. «پاسخگو»ها، ادعای برتری ژنتیکی پیدا کردند. نوابغی شدند که منت بر سر مردم گذاشته و مدیریت جامعه را عهده‌دار شده‌‌اند.

جمهوری اسلامی تبدیل به شرکت سهامی خاصی که شد که در آن، تنها خواص انقلاب به سطوح بالای ثروت و قدرت دسترسی دارند.


با مرگ ایدئولوژی، موتور محرک نظام خاموش شد.. «پاسخگو»هایی که بنا بر «تکلیف شرعی»، «مسئولیت» پذیرفته و وام‌دار انقلاب بودند، تبدیل شدند به «مدیرانی» که باید بار نظام را بر دوش بکشند: معترضان را بکشند تا ولایت فقیه زنده بماند. تحریم را دور بزنند تا دلارهای بیت خامنه‌ای ته نکشد، و شبکه‌های رانت را زنده نگه دارند تا ساختار فرونپاشد.

به این ترتیب رابطه‌ حاکم و کارگزار وارونه شد: امروز بقای ولایت، نه محصول ستون‌های ایمان، که گروگانِ نسلِ مدیرانی است که تا مغز استخوان فاسدند.

«ولی فقیه»
دیگر، فصل‌الخطاب نیست. خامنه‌ای نه رهبر، که گروگان باندهای مافیایی است که حکومتش را بده‌کار آنان است!

مدیران فعلی جمهوری اسلامی با معیارهای اول انقلاب، همگی «حرام‌خوار»اند. نسلی از حرام‌خواران میلیارد دلاری که از بطن همین انقلاب زاده شده‌اند. حرام‌زادگانی که هنوز زنده‌‌اند و ولایت فقیه را زنده نگه داشته‌اند.
©️ توییتر مهدی پرپنجی

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۴۰۴

کاتولیک‌تر از پاپ نباشیم

 مردم، برای امثال عزت‌الله ضرغامی بیش از ۳ دهه هیچ ارزشی نداشتند. نظام اوجب بود و برای حفظ نظام، ریختن خون حتی امام زمان هم مباح شمرده‌می‌شد. 


همین الان جناب ضرغامی جرأت نقد سخنان
آیت‌الله خمینی که گفته بود: «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ یک نفر - ولو امام عصر باشد - اهمیتش بیشتر است.» (صحیفه. ج.۵.ص ۳۶۵) را ندارد. 

نه‌تنها که جرأت نقد ندارد، که حتی حاضر نیست کمتر از عنوان «امام» برای او استفاده کند. 


این
استاندارد دوگانه و تناقض رفتار و گفتار، باعث می‌شود، به‌قول معروف کسی تره هم برای این توییت و ادعا خورد نکند.

اما با وجود این نقیصه و نقیضه، این
شجاعت حداقلی هم ارزش خود را دارد. تابوی «نقد سخنان شاذ» را می‌شکند. 

ناطق نوری
هم به‌تازگی با ۴۰ سال تأخیر، اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا در سال‌های نخستین انقلاب که آیت‌الله خمینی از آن به انقلاب دوم تعبیر کرده‌بود را اشتباه دانسته، و گفته: «خیلی از گرفتاری‌ها از همان نقطه آغاز شد». 

خمینی معصوم نبود. نقد معصوم هم قبح نداشت. حتی شخصی امام باقر (ع) را به توهین «بقر» خطاب کرد. اما امام باقر در نهایت مدارا به او گفت: «من باقرم» و او را مجازات نکرد.
(1)

از آیت‌الله خمینی هم سخنانی مانده که در آن روی «شرایط زمانه» تاکید، و تصریح می‌کند: پدران ما چه حقی داشتند برای ما تصمیم بگیرند؟

از نص صریح قرآن که مقدس‌تر نداریم. در تفسیر آیات قرآن هم مفهومی به نام «شأن نزول» که همان شرایط زمان است، دقیق مورد توجه قرار می‌گیرد.

در خطبه یکم نهج‌البلاغه مولی علی (ع) به این شأن نزول اشاره و بیان می‌کند که: «ق
سمتى از احكام دينى در قرآن واجب شمرده شد كه ناسخ آن در سنّت پيامبر (ص) آمده، و بعضى از آن، در سنّت پيامبر واجب‌شده كه در كتاب خدا ترک آن مجاز بوده‌است، بعضى از واجبات، وقت محدودى داشته كه در آينده از بين رفته است.»

با وجود این شواهد و قرائنی شفاف قدسی و روایی ـ العیاذبالله ـ بالاتر از وحی منزل دانستن خیلی از فرمایشات بنیان‌گذار جمهوری اسلامی پس از گذشت بیش از ۴ دهه از وقوع انقلاب و بخش قابل توجهی از فرمایشات که دست‌کم ۱۵ سال قبل از وقوع انقلاب ایراد و بیان شده، نوعی تعصب جاهلانه است که دستی را به رستگاری نمی‌گیرد.

این‌که یک شرط مهم اجتهاد «حی» یا «زنده‌بودن» مجتهد است و بقا بر تقلید مجتهد متوفی مشروط به اجتهاد یک مجتهد زنده و رجوع در مسائل مستحدثه به مرجع زنده‌ نیز، یک دلیل «اصولی» برای درک زمانه و زمینه برای صدور فتوی است که با «آخرت» سروکار دارد. دنیا و سیاست که مثل یک سیب چرخان سیال است که دیگر جای خود دارد.

 کاتولیک‌تر از پاپ نباشیم.

(۱) المناقب لابن شهرآشوب: ج ۴ ص ۲۰۷، بحار الأنوار: ج ۴۶ ص ۲۸۹ ح ۱۲، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۱۵، ص ۳۴۴.

افشاگری ناکام هاآتص

دویچه‌وله فارسی گفت‌وگویی کرده با یکی از تنظیم‌کنندگان گزارش روزنامه «‌هاآرتص» اسرائیل با عنوان «پشت‌پرده افشاگری هاآرتص از حمایت دولت نتانیاهو از رضا پهلوی؛ روزنامه‌نگار اسرائيلی چه می‌گوید؟»

در آغاز، تیتر با استخدام کلمه «پشت‌پرده»، بی‌طرفی خود را نقض، و خواسته یا ناخواسته علیه گزارش موضع و سوگیری نموده‌است. کلمه «پشت‌پرده» عموما برای «افشای یک عملیات پنهان و عموما منفی» به‌کار گرفته‌می‌شود. 


در این گفت‌وگو که با
«گور مگیدو» یکی از تنظیم‌کنندگان گزارش هاآرتص انجام‌شده‌، ابتدای پاراگراف نخست پس از لید آمده: «در این گزارش ادعا شده بود که بخشی از حمایت‌های آنلاین از رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، در جریان جنگ میان ایران و اسرائیل، ساختگی بوده و از سوی شبکه‌ای از حساب‌های جعلی فارسی‌زبان مستقر در اسرائیل هدایت می‌شده‌است؛ شبکه‌ای که بنا بر یافته‌های هاآرتص با بودجه‌ نهادهایی وابسته به دولت بنیامین نتانیاهو فعالیت می‌کرده است.»

در این پاراگراف ابتدا نوشته
«ادعاشده» و در انتها نوشته «بنابر یافته‌های هاآرتص». این گزاره‌ها متضاد است. اگر ادعا است، باید تا انتها «ادعا» بماند، اگر «یافته»‌است، باید از ابتدا نوشته می‌شد «بنابر یافته‌های هاآرتص». تنظیم‌کننده این گفت‌وگو خواسته با این «یکی به نعل و یکی به میخ‌زدن» نوعی «میان‌داری» میان موافقان و مخالفان اتخاذ کند. در حالی‌که «روزنامه‌نگار» نه «باید قضاوت کند» و نه «باید نگران قضاوت دیگران باشد.»

در ادامه
«مگیدو» به دویچه‌وله می‌گوید: «نکته اصلی برای من این نیست که حمایت از رضا پهلوی واقعی است یا جعلی، بلکه این است که چرا اسرائیل باید در کارزاری مشارکت کند که هدفش احیای سلطنت در ایران است.» او در عین حال تاکید دارد که جایگزین جمهوری اسلامی باید «از سوی مردم ایران و بر پایه اصول دموکراتیک» تعیین شود.

در این پاراگراف میگیدو شفاف به جانب‌داری و داوری خود اعتراف و رسما اعتراف می‌کند که اولا کاری به واقعی یا واقعی‌نمایی حمایت‌ها ندارد، در حالی که ادعای اصلی گزارش هاآرتص چنین است، دوم از سوگیری دیگر خود که «چرا اسرائیل باید در کارزاری مشارکت کند که هدفش احیای سلطنت در ایران است» پرده‌ برمی‌دارد. 


ناگفته پیداست وقتی خبرنگار با پیش‌فرض تاییدی دنبال پژوهشی می‌رود، خواسته یا ناخواسته، گرفتار
خطای شناختی «سوگیری تاییدی» می‌شود و ذهنش او را به سمتی هدایت می‌کند که بیشتر روی شواهدی که پیش‌فرض او را تایید می‌کند تمرکز کند، و شواهد نقض‌کننده پیش‌فرض خود را نادیده بگیرد. 

با این وصف اصل گزارش نمی‌تواند مصؤن از خطا و با پرهیز از هر گونه داوری، پیش‌فرض یا سوگیری جانب‌دارنه‌ای باشد. اگرچه می‌تواند اتفاقی کاملا هم درست و صحیح و دقیق باشد. 

سوم حکم صادرکردن روزنامه‌نگار است: «جایگزین جمهوری اسلامی باید از سوی مردم ایران و بر پایه اصول دموکراتیک تعیین شود.» کدام شیوه‌نامه روزنامه‌نگاری به روزنامه‌نگار حق داده برای سرنوشت مردم کشوری تکلیف تعیین کند؟


این حکم را یک کنش‌گر سیاسی یا فعال فرهنگی و اجتماعی می‌تواند با تکیه بر شواهدی ـ مثلا تجربه موفق سال‌های متمادی جوامع دموکراتیک ـ نشان‌داده و صادر و برای مردم کشور خودش تجویز کند، اما روزنامه‌نگار چنین حقی ندارد. 


مگیدو در ادامه به اختلافی (دلیل) اشاره و تصریح می‌کند:«اگر این اختلاف وجود نداشت، شاید امکان انتشار چنین گزارشی هم فراهم نمی‌شد». به همان دلیل هیچ استبعادی ندارد که این گزارش باید این‌گونه تنظیم و منتشر می‌شد.


درواقع وقتی از محدودیتی پنهانی پرده می‌داری، ناخواسته ذهن مخاطب می‌تواند به این سمت هدایت شود که اگر جریان‌هایی در هسته اصلی قدرت مخالف انتشار این گزارش بوده‌اند، به همان شکل گروهی دیگر پشتیبان انتشار گزارش بوده و وقتی گزارش وام‌دار هرگونه کمکی باشد، نمی‌تواند مطلقا پاکیزه از بی‌طرفی باشد. 

 
مگیدو در ادامه ادعا می‌کند: «معمولا وقتی به ما دستور می‌دهند چیزی را منتشر نکنیم، همان‌جاست که می‌فهمیم به نقطه‌ای رسیده‌ایم. چون آن‌ها اختیار جلوگیری از انتشار مطالب نادرست را ندارند و فقط انتشار مطالب درستی را که به‌زعم آن‌ها منافع ملی اسرائيل را به خطر می‌اندازند، می‌توانند متوقف کنند.»


این ادعا دیگر از آن ادعاهاست که الف: «آن‌ها اختیار جلوگیری از انتشار مطالب نادرست را ندارند» و ب: «فقط انتشار مطالب درستی را که به‌زعم آن‌ها منافع ملی اسرائيل را به خطر می‌اندازند، می‌توانند متوقف کنند.» اگر چنین است اساسا چرا مانع از ادامه کار کل روزنامه نمی‌شوند؟ این ادعا بسیار پرتناقض است. 


در جای دیگری ایشان برای اثبات ادعای انتشار گزارش زیر تیغ فشار و سانسور نامی را بیان می‌کند که با دستور از بالا نام او به‌عنوان حامی مالی کارگزار مورد ادعا، از گزارش حذف‌شده، اما در این گفت‌وگو بدون هراس و مانع آن نام بیان، و در گفت‌وگو ثبت می‌شود.


بقیه موارد ادعاها هم تقریبا چیزی در همین حد است و بیشتر از آن نیست و از ۵ شاهدی که ادعا می‌شود گزارش را پشتیبانی می‌کند، هر ۵ قرینه ادعاهای منابع نقلی است و هیچ روش تاییدی دیگری گزارش را پشتیبانی نمی‌کند. 


با این وصف فارغ از داوری در مورد اصالت یا غیر واقعی بودن اصل ادعا، می‌توان چنین نتیجه گرفت که دست‌کم این گزارش در اثبات ادعای خود ناتوان بوده و نتوانسته آن‌چنان که باید شواهد، قرائن و اسناد محکمه‌پسندی برای مخاطب ارائه کند.

یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۴۰۴

ماه به همه وعده‌هایش وفا می‌کند

ماه به همه وعده‌هایش وفا می‌کند روشن است در شب
و خاموش در روز
به احترام خورشید
من به احترام تو
خاموش نمی‌شوم
نه این‌که تو خورشید نباشی
من ماه نیستم
ولی به همه وعده‌هایم وفادارم

شنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۴

ارزش فضیلت اخلاقی

 «ارزش» «فضیلت اخلاقی» است یک «ایدئولوژی» نیست.
انسان با گرایش ایدئولوژیکی، عقیدتی، سیاسی، فرهنگی و ... متفاوت، می‌تواند یک انسان ارزش‌مند باشد. مثلا یک برانداز ارزشی، یک مسلمان ارزشی، یک فیلم‌ساز ارزشی.

در عین‌حال، یک انسان می‌تواند با هر لیبل عقیدتی و سیاسی و فرهنگی و ...
بی‌ارزش باشد. مثلا اصول‌گرای بی‌ارزش، اصلاح‌طلب بی‌ارزش، ملی‌گرای بی‌ارزش و ...

من اگر وسط حرف دیگران پریدم، اگر ناسزا گفتم، اگر ناروا گفتم، اگر با مولفه‌های ارزش‌نما، منت‌گذاری کردم (از پدر شهیدم یاد گرفته‌ام که... من در جبهه یاد گرفتم که، من برای جانبازی‌ام بیمه هم نیستم، وقت نماز صبح است و ...) بی‌ارزشم. مهم نیست برانداز باشم، اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، یا انقلابی، ملی‌گرا و صاحب نگاه جهان‌وطنی.

ادعای ارزشی‌بودن یعنی این‌که «عطار بگوید»، ارزشی واقعی و باطنی بودن این‌که «مشک» خود ببوید.

جمعه، مهر ۱۸، ۱۴۰۴

برنده واقعی نوبل صلح آزادی‌خواهان ونزوئلا

نوبل صلح امسال در مقایسه با سال‌های دیگر، کمی هیجان بیشتری داشت و از حدود ۶ ماه قبل، مرکز توجه کنش‌گران سیاسی و فعالان صلح جهان بود.

پیوست نام
«دونالد ترامپ» رئیس‌جمهور آمریکا با این جایزه و چشم‌‌انتظاری او برای دریافت آن محل توجه بود. 


رئیس‌جمهور آمریکا ماه گذشته در جمع فرماندهان بلندپایه نظامی ایالات متحده با ناامیدی همراه با تحقیر گفته بود: «آیا جایزه نوبل را دریافت خواهد کرد؟ قطعنا نه، آن‌را به کسی می‌دهند که هیچ کاری نکرده‌است.» 

امروز ۱۰ اکتبر، بالاخره این چشم‌انتظاری به‌سر آمد و
«ماریا کورینا ماچادو» فعال مخالف حکومت ونزوئلا که از چهره‌های سرشناس جنبش دموکراسی‌خواهی در این کشور و از منتقدان سرسخت نیکلاس مادورو است، به‌عنوان برنده جایزه صلح نوبل سال ۲۰۲۵ معرفی شد.

اما اتفاق جالب‌توجهی بلافاصله پس از ناکامی رئیس‌جمهور مغرور آمریکا افتاد. ترامپ در شبکه اجتماعی «تروث» متعلق به خودش و در حساب کاربردی خودش پستی که پیش‌تر در حمایت از این خانم منتشرکرده بود را بعد از این‌که او به‌ عنوان برنده جایزه معرفی شد پاک کرد. 


اما هیجان به همین‌جا ختم نشد. چهار ساعت پیش خانم ماریا کورینا ماچادو با انتشار توییتی در حساب X خود نوشت: جایزهٔ خود را به «مردم رنج‌دیدهٔ ونزوئلا و رئیس‌جمهور ترامپ به دلیل حمایت قاطعش از جنبش ما» تقدیم می‌کند.


این ابتکار سنجیده برنده نوبل صلح، هم ترامپ را در جایگاه حامی آزادی‌خواهان ونزوئلا نگاه داشت، هم او را شرمنده کرد، هم به‌احتمال زیاد کمک‌های او به آزادی‌خواهان ونزوئلا بعد از این شدت و قوت هم می‌یابد و طعم این جایزه برای او زمانی شیرین‌تر خواهد بود که فعالیت‌هایش علیه حکومت مادورو به‌ثمر بنشیند. 

«ماریا کورینا ماچادو» بعد از بردن جایزه گفته بود مردم کشورش برای دست‌یابی به آزادی از حاکمیت اقتدارگرای نیکلاس مادورو، به‌کمک ایالات متحده چشم دوخته‌اند.

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۴۰۴

درماندگی آموخته

 روان‌شناس، «مارتین ای پی سلیگمن» ۲۰ سگ شیانلو را از ابتدای نوزادی درون یک قفس تربیت‌کرد، به‌طوری که سگ‌ها در صورت نیاز به دست‌شویی، پدال موجود در قفس را می‌فشردند و بیرون می‌رفتند، و پس از دستشویی‌کردن بازمی‌گشتند. 

او پس از تربیت این سگ‌ها، آن‌ها را به دو قفس منتقل و در هر قفس ۱۰ قلاده تقسیم نمود. سپس درب قفس (آزمایش) B را جوش داد و ۳۰ روز، روزی ۳ بار به قفس شوک الکتریکی می‌داد.

سگ‌های قفس B روزهای نخست در زمان شوک، به‌خاطر قفل‌بودن درب، خودشان را به میله‌های قفس می‌زدند، و خونی و زخمی، نتیجه‌ای نمی‌گرفتند.

 اما پس از چند روز سگ‌ها فهمیدند که با تلاش موفق نمی‌شوند. به‌جز این‌که زخمی‌شده و رنج زیاد می‌کشند. آن‌ها یادگرفتند که در زمان شوک در جای خود بایستند، 
زیرا دست‌کم از زخمی‌شدن در امان بودند.

«سلیگمن»
در انتهای آزمایش درب قفس را شکست و آن‌ها را به سگ‌های قبلی قفس A (گواه)  ملحق کرد. همان قفس سالم که با فشار اهرم درب باز می‌شد.

سپس شوک الکتریکی داد. فکر می‌کنید چه اتفاقی افتاد؟ 
تمام ۱۰ سگ گواه اهرم را فشارداده و بیرون آمدند، اما سگ‌های B (آزمایش) سر جای‌ِشان ایستاده و حرکت نکردند. 

او بزرگ‌ترین نظریه قرن را ارائه کرد:
درماندگی، آموخته‌شدنی است. بدین معنا که موجودات یاد می‌گیرند بدبخت زندگی کنند.

منطق، نیاز، عادت

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟
استاد جواب داد: مثالی می‌زنم؛ دو مرد پیش من می‌آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف. من به آن‌ها پیشنهاد می‌کنم حمام کنند. شما فکر می‌کنید کدام‌یک این کار را انجام دهند؟

هر دو شاگرد یک‌زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت: نه! تمیزه. چون او به حمام‌کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن‌را نمی‌داند. پس چه کسی حمام می‌کند؟ حالا پسرها می‌گویند: تمیزه!

استاد جواب داد: نه! کثیفه. چون او به حمام
نیاز دارد. و باز پرسید: خوب، پس کدام‌یک از مهمانان من حمام می‌کنند؟ یک‌بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه!

استاد گفت: نه! البته که هر دو! تمیزه به حمام
عادت دارد، و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می‌گیرد؟ بچه‌ها با سردرگمی جواب دادند: هر دو!

استاد این‌بار توضیح می‌دهد: نه! هیچ‌کدام‌! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد، و تمیزه هم نیازی به حمام‌کردن ندارد!

شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چه‌طور می‌توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می‌گویید، و هر دفعه هم درست است.

استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید، این یعنی: منطق! 
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی.

سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۴۰۴

منطق جنگ: نکشی، کشته می‌شوی

«ماکسیم گورکی» بیش از یک قرن پیش گفته بود: «هیچ جنایتی نیست که جنگ آن‌را تجویز نکرده باشد.»

 «جنگ» ذاتا «بی‌مروتی» و «ناجوان‌مردی» است. در جنگ توقع «مروت» داشتن، «حماقت»‌ است، و البته احمقانه‌تر، آغاز یک جنگ یا تن‌دادن به جنگ است. مگر در مواردی فوق‌استثنایی.

این‌که برای جنگ قاعده بنویسند و جنگ را وسیله‌ای برای دستاورد بدانند، عین «بی‌خردی» و رفتار براساس
خوی حیوانی است. 

این‌که لشکری بر آب مسلط شود و آب را روی سپاه رقیب ببندد، عین منطق جنگ است. منطق جنگ می‌گوید: «نکشتی کشته می‌شوی».

کشته‌شدن سرافرازانه وجود ندارد. جنگی که بر سر مال و جاه و دین یا منابع کم‌یاب؛ قدرت، ثروت، شهرت، منزلت، شهوت و عشرت دربگیرد یک منطق دارد:
«توحش».

برای مهار توحش، باید صلیب سرخ جهانی، هلال احمر و شیر و خورشید را جمع‌کرد.

به‌قول یک استاد بزرگ روان‌شناسی که گفته بود «روانشان‌شناسی، علمی زائد است، چون آمده که مردم را شاد کند، اما مردم بیش‌تر غمگین می‌شوند» (۱) این سازمان‌ها هم آمده‌بودند که جنگ‌ها را کاهش دهند، کاهش که ندادند توجیه برای کشته‌شدن هم ایجاد کردند. 

«میل به قربانی‌شدن زیر نور افکار عمومی»
مثل این است که دو نفر در خیابان با اطمینان به این‌که بالاخره یکی پیدا خواهد میانجی‌گری کند «دعوا» را آغاز می‌کنند، اما اگر تنها باشند، میزان خشونت از قوی‌کردن رگ‌های گردن و  بالاتربردن صدای فحش‌ها یا کش‌دارترکردن آن‌ها فراتر نمی‌رود. 

برای مهار توحش، باید
منطق «صلح» و زندگی مسالمت‌آمیز را تجویز و ترغیب و تشویق کرد. باید آن‌ها که هم‌دیگر را «نمی‌شناسند» اما با هم می‌جنگند، به‌خاطر کسانی که هم‌دیگر را «می‌شناسند» و در برج عاج عافیت نشسته‌اند، به‌سلامتی هم می‌نوشند، سهم کشته‌های سپاه خویش را معامله می‌کنند، و پس از نوش با رقیب، به سراغ اسلحه‌فروشان برای خرید مهمات جدید می‌روند، را آگاه کرد که اگر شما نجنگید، نه آن‌ها عافیت دارند و نه اسلحه‌ای فروخته می‌شود، نه اسلحه‌سازی سودی خواهد داشت. 

سود اسلحه دست کسانی است که ماشه را می‌چکانند. باید به‌جای
، مکانیسم ماشه، مکانیسم آشتی را فعال کرد.

حضرت علی در خطبه ۵۱ نهج‌البلاغه خطاب به لشگریانش می‌گوید: «شامیان شما را با بستن آب به پیکار دعوت کردند. اکنون بر سر دو راهی قرار دارید: یا به ذلت و خواری بر جای خود بنشینید، و یا شمشیرهای خود را از خون آن‌ها سیراب سازید. پس مرگ در زندگی توام با شکست شماست و زندگی جاودان در مرگ پیروزمندانه شماست. [شما واگنر هستید]  آگاه باشید! معاویه گروهی از گم‌راهان ـ اکثرا از بستگان شما ـ را همراه آورده و حقیقت را از آنان می‌پوشاند تا کوکورانه گلوهای‌ِشان را آماج تیر و شمشیر کند. [آن‌ها که قرآن بر سر نیزه دیده و فریب‌خوردند، گم‌راه نبودند؟ عمروعاص به‌جای گلوهای آن‌ها، قرآن را بر نیزه کرده و گلوها جان سالم بدر بردند.
(۱) 
دکتر «جی.ال.هرینگتون» ماهرترین روان‌پزشک معاصر می‌گفت: «اگر تمام متخصصان رشته ما ناگهان ناپدید شوند، دنیا متوحه غیبت آن‌ها نمی‌شود.»

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۴۰۴

درماندگی آموخته

 گروهی از دانش‌مندان پنج میمون را در قفسی قرار داده، در وسط قفس یک نردبان و بالای نزدبان نیز «موز» گذاشتند.

هر زمانی که میمونی بالای نردبان می‌رفت، دانش‌مندان بر روی بقیه میمون‌ها آب سرد می‌ریختند.


 پس از مدتی، هر وقت میمونی قصد می‌کرد بالای نردبام برود، بقیه او را کتک می‌زدند. مدتی که گذشت، دیگر هیچ میمونی، علی‌رغم وسوسه و «میل ذاتی» که به خوردن موز داشت، جرأت بالارفتن از نردبان را به خود نمی‌داد.


دانش‌مندان تصمیم گرفتند، یکی از میمون‌ها را جایگزین کنند. نخستین کاری که میمون تازه‌وارد به قفس انجام داد، طبق میل ذاتی بالارفتن از نردبان به‌قصد خوردن موز بود، که بلافاصله از سوی بقیه مورد ضرب و شتم قرار گرفت.


پس از چندبار کتک‌خوردن، میمون جدید با این‌که نمی‌دانست چرا! اما یاد گرفت که بالای نردبان نرود و قید موز را بزند.


مدتی بعد، میمون دومی جایگزین شد، و همان اتفاق تکرار شد. سومین میمون هم جایگزین شد و دوباره همان
«رفتار ذاتی» بالارفتن از نردبان و «رفتار آموخته» کتک‌زدن از سوی بقیه تکرار شد. 

به همین ترتیب، چهارمین و پنجمین میمون نیز عوض شدند. چیزی که باقی‌ مانده‌بود، گروهی متشکل از ۵ میمون جدید بود که با این‌که هیچ‌گاه آب سردی روی آن‌ها پاشیده نشده بود، اما میمونی که بالای نردبان می‌رفت را کتک می‌زدند. 


روان‌شناسان این پدیده را
«درماندگی آموخته» نامیدند. رفتاری که ناخودآگاه و بدون این‌که  دلیل‌اش را بدانیم، تحت تاثیر محیط انجام می‌دهیم.

خیلی از رفتار ما می‌تواند مشمول
درماندگی آموخته باشد. ما دلیل همه رفتارمان را نمی‌دانیم. بخشی از رفتار ما ذاتی و غریزی است. مثل خوردن و نوشیدن و خوابیدن و بیدار شدن و ... اما بخش عمده رفتار ما «اکتسابی» است و آن‌ها را از خانواده، مدرسه، محیط و اطراف‌مان (قفس) می‌آموزیم. 

این آموختن می‌تواند به دو شکل باشد. تقلیدی و بدون پرسش و پاسخ و تامل و علت‌جویی، یا همراه با واکاویِ دلیلِ انجام آن کار. 


یادمان نیست کدام‌یک از رفتاری که الان خودکار انجام می‌دهیم را، هنگام آموختن
تقلیدی فراگرفته‌ایم یا علت آن‌را به ما گفته‌اند. 

اما از الان می‌توانیم در مورد رفتار خود کنکاش، کنج‌کاوی و تأمل کنیم و ببینیم واقعا انجام آن کار دلیل یا لزومی دارد؟ یا نه ما بدون دلیل میمون‌های اطراف‌مان را کتک می‌زنیم و از حقوق طبیعی و ذاتی‌شان محروم می‌کنیم.

برجام را ایران آتش‌زد یا ترامپ پاره‌‌کرد

 در ماه‌های گذشته، اظهارنظر‌های مختلفی از مقامات و نزدیکان دولت دوازدهم در رسانه‌ها منتشرشد که در آن ادعا شده بود: دولت دوازدهم در بهار ۱۴۰۰ تنها یک امضا تا دست‌یابی به توافق هسته‌ای فاصله داشت، ولی عده‌ای نگذاشتند تا به‌زعم این افراد، پایان دولت حسن روحانی با «موفقیت» تمام نشود.

«مهدی مجاهد» که در دولت رئیسی، معاون پیگیری‌های ویژه دفتر رئیس‌جمهور بوده در پاسخ به این ادعا نکاتی را به این شرح در کانال شهید جمهور مطرح کرده‌است:

۱. این ادعا کاملاً غیرواقعی و دروغ محض است. اولاً، اگر چنین توافقی در آن برهه حساس وجود داشت، چه دلیلی داشت که خود دولت پیشین آن‌را امضا نکند؟ مگر آن‌ها در آن روز‌های پایانی، برای هیچ یک از تصمیمات خود از آقای رئیسی یا مقامات دیگر کشور مشورت یا اجازه می‌گرفتند؟ خیر. 

 ۲. ثانیاً، شهید رئیسی با حرکتی کاملاً حکیمانه و به‌منظور جلوگیری از هرگونه دوگانگی در تصمیم‌گیری و مدیریت امور کشور، به‌طور کامل از حضور در دولت و حتی دخالت در امور مرسوم و عادی پرهیز کرده و تأکید داشتند که تا روز تنفیذ، تنها یک فرمانده واحد اجرایی در کشور وجود دارد و آن‌هم آقای روحانی است و حتی ایشان از روزی که رأی آورد تا روزی که تنفیذ انجام شد (حدوداً ۴۵ روز) در نهاد ریاست‌جمهوری پا نگذاشت. 


علاوه بر این، دولت پیشین (دوازدهم) تلاش می‌کرد در روز‌های پایانی به هر قیمتی شده توافقی بکند تا بعد‌ها بتواند ادعا کند که دولت را در شرایط
توافق خارجی تحویل داده‌است، نه تخاصم و تحریم! 

۳. فارغ از این که شهید رئیسی، امیدی به اداره کشور با تکیه بر
برجام نداشت و دلیل آن هم، اثبات ناکارآمدی و عدم اثربخشی آن در رفع تحریم‌ها بود، اساساً نوع روش دولت دوازدهم در پرونده هسته‌ای به‌نحوی کشور را دچار چالش کرده بود که نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی اقدام به تصویب قانون راهبردی کردند که با تأییدات مکرر رهبر معظم انقلاب هم مواجه شد. 

۴. علاوه بر این، امضای «توافقی شکننده» با تعهدات سنگین جدید در چهارچوب همان
«برجام پاره‌شده»، نه تنها افتخار محسوب نمی‌شد، بلکه هزینه‌ای سنگین برای دولت جدید بود. 

۵. با شناختی که همگان از شخصیت و روحیات شهید آیت‌الله رئیسی دارند، «محال» بود که اگر امری منفعت مردم در آن بود، حتی یک‌ساعت آن‌را به تأخیر بیندازند تا به نام خودشان تمام شود. 

 آیت‌الله رئیسی با نگاهی واقع‌بینانه و استفاده از ابزار دیپلماسی برای رسیدن به اهداف، پرونده مذاکرات را تحت نظارت مستقیم خود قرار داد.
ایشان یک تیم «قابل اعتماد» و کاملاً «حرفه‌ای» را برای این مسئولیت خطیر منصوب کردند


۶. این تیم با رویکردی «انقلابی و محور قراردادن منافع ملی و واقع‌بینانه»، علاوه بر مدیریت حرفه‌ای پرونده هسته‌ای، دستاورد‌های بزرگی مانند عضویت رسمی ایران در سازمان
شانگهای و بریکس را نیز برای کشور به ارمغان آوردند. 

بنابراین این ادعا‌ها در حالی است که مذاکرات نیمه‌تمام دولت پیشین اولاً به نتیجه نهایی نرسیده بود (که مرور مصاحبه‌های مسئولان وقت وزارت خارجه دولت دوازدهم که اکنون نیز در تیم مذاکرات حضور دارند، مؤید این مسئله است)، ثانیاً در محتوا حداقل‌های منافع جمهوری اسلامی ایران را نیز تأمین نمی‌کرد.


متأسفانه، ادعا‌های مقامات دولت دوازدهم «فرافکنی» برای عوض‌کردن زمین بازی و فرار از پاسخ‌گویی در قبال عملکرد خودشان است.
پی‌نوشت:
۱. این ادعا مربوط به الان نیست و مربوط به روزهای قبل از شروع دولت ۱۳ است که بارها و بارها مطرح شده و در طول ۴ سال گذشته عملا با بی‌ارزش‌پنداری برای پاسخ، تاکنون بی‌پاسخ مانده بود. اما فعال‌شدن مکانیسم ماشه دوباره در افکار عمومی برجسته پاسخ‌یاب شد.

۲. الف) در مورد بند ۲، نه فقط آقای رئیسی بلکه همه رئیس‌جمهور‌ها تا برگزاری مراسم تنفیذ و سوگند و اجرای تشریفات تحویل دولت به ریاست جمهوری پا نمی‌گذارند، و دفتر مخصوصی برای «رئیس‌جمهور منتخب» تا رمان تحویل دولت، برای طی شدن تشریفات تحویل و تحول و ملاقات با نمایندگان خارجی تا پیش از استقرار برایشان وجود دارد. 

ب) مرحوم رئیسی در زمانی که به‌‌عنوان رئیس دولت سیزدهم رای آورده بود، هنوز رئیس قوه قضاییه بود و رسیدگی به امورات ریاست یک قوه دیگر اساسا فرصتی برای ایشان برای حضور در ریاست‌جمهوری باقی نمی‌گذاشت. البته در میانه‌های این زمان خودشان در نامه‌ای به رهبری درخواست کرد که رئیس قوه قضايیه را تعیین کنند که آقای اژه‌ای تعیین شد. 

ج) دو روز مانده به آغاز به‌کار دولت 
«احمدی‌نژاد» رهبری دستور داد «محمد خاتمی» که در ۸ سال ریاست‌جمهوری‌اش خلاف پروتکل‌های بین‌المللی رفتار نکرده بود، مهروموم مرکز «یوسی‌اف» اصفهان را خلاف تعهد ایران بشکند تا این بدنامی به‌نام خاتمی ثبت شود. 

۳. نوشته‌اند مرحوم رئیسی امیدی به برجام نداشت. کذب محض است. اگر امیدی به برجام نداشت، مذاکرات وین، قطر، وین، امید کور زمستان سخت، برای چه بود؟ با احتمال صدق بالا اگر روسیه «درِ باغ سبز» زمستان سخت را به آن‌ها نشان نمی‌داد، در دور دوم مذاکرات وین همان
برجام پاره‌شده را می‌پذیرفتند. 

۴. برجام پیش از آن‌که «پاره‌شده» تلقی شود، در مجلس با افتخار آتش زده‌شد، اقدام راهبردی برای آن نوشته شد و همه این‌ها تاییدات موکد مرحوم رئیسی را داشت که نشان از ترجیح «میدان» بر «دیپلماسی» است. آن مرحوم بسیاربسیار بیشتر از آن‌که قائل به دپیلماسی» باشد، «میدان‌‌»‌دار بود. 

۵. لطفا بعدا نگویید مقدمات شانگهای را قبل از آقای رئیسی دیگران فراهم کرده‌بودند و تقصیر ایشان نیست. مسئولیت همین دو خسارت شانگهای و بریکس را لطفا قبول کنید تا صبح دولت‌تان بدمد. 

شنبه، مهر ۱۲، ۱۴۰۴

گاف‌گرفتن از گاف

سوم دی‌ماه ۱۴۰۰ «علی‌اصغر محرم‌زاده» یک کاربر ارزشی، توییتی در اکانت X خود منتشرکرد که مضمون آن نقد سلاح هسته‌ای بود و این‌که سلاح هسته‌ای نه امینت می‌آورد، نه قدرت سیاسی. و نه‌تنها که این‌ها نیست، بلکه تهدید هم برای هردوی این‌ها هست. شاهد مثالش را هم شوروی سابق معرفی کرد که با وجود داشتن مقادیر قابل توجهی «بمب هسته‌ای» فروپاشید.


این حرف یا توییت، به مذاق کاربران ارزشی و انقلابی که پیدا و پنهان مدافع «سلاح هسته‌ای» بودند اصلا خوش نیامد. چه آن‌ها که بارها در توجیه صلح‌آمیز‌بودن فعالیت‌های هسته‌ای ایران، با استناد به فتوای رهبری از «انرژی هسته‌ای» و نه «بمب هسته‌ای» دفاع کرده‌بودند، چه آن‌ها که فقه را پویا خوانده و با شواهد متعدد از جمله حلّیت شطرنج از سوی آیت‌الله خمینی با توجه به ضروریات زمانه و زمینه، برای عوض‌شدن فتوای حرمت «بمب هسته‌ای» زمینه‌سازی می‌کردند و توجیه می‌تراشیدند که اگر زمینه و زمانه ایجاب کند، فتوا می‌تواند تغییر کند و نه‌تنها می‌تواند که تکلیف هم برای مفتی تعیین کرده و تاکید می‌کردند که «باید تغییر کند».

بحث دانش هسته‌ای ایران ـ چه صلح‌آمیز چه صلاح‌آمیزش ـ و توان علمی مراکز علمی ایران اصلا موضوع این نوشته نیست، بنابراین از آن می‌گذریم و اصلا وارد محتوای آن یا محتوای خود توییت نمی‌شویم.


اما این توییت واکنش‌های قابل‌توجه و عموما تحقیر و توهین‌آمیز نسبت به نویسنده توییت، حتی از طرف دوستان نزدیکی که او را سال‌ها به‌عنوان یک کاربر ارزشی و انقلابی می‌دانستند، داشت.


مثلا کاربر «لیلا آبنوس» نوشت: «مثل اینه که بگیم پلیس اسلحه و ضدگلوله نمی‌خواد، چون اینا جلوی سکته‌اش رو نمی‌گیره هر چیزی جای خودش. شوروی اگه هسته‌ای نداشت بازم سقوط می‌کرد😐»


یا کاربری با آیدی GHasem373 نوشت: «وقتی جنگ تمام‌عیار دربگیره، طرف یه اتمی بزنه وسط تهران نصف ملت پودر بشن، اون موقع می‌فهمید سلاح هسته‌ای چیه و چرا باید داشت. دشمنت اتمیه، اون وقت تو اتمی نباشی؟»


کاربر دیگری با نام z esmaeili نوشت: در این مورد
فصل‌الخطاب نظر حضرت آقاست و این دست نظرات خوارج فاقد اهمیته.

این چند نمونه تقریبا واکنش‌های مودبانه کاربران ارزشی و انقلابی به این توییت بود. بسیاری از کاربرای ارزشی و غیرارزشی اما ملی‌گرای مدافع «بمب اتمی» واکنش‌های همراه با توهین و کلمات رکیک زیادی به این توییت داشتند.


یک روز بعد آقای محرم‌زاده بعد از فحش‌خوردن‌های کافی، لینک سخنان رهبری که توییت او عینا از روی آن کپی شده‌بود را زیر توییت خود منشن (نام‌یاد)کرد.


تازه ارزشی‌ و انقلابی‌ها متوجه شدند به کجای‌ِشان خورده و در قالب دفاع از به‌اصطلاح «امنیت و اقتدار سیاسی» چه توهین و تحقیرها که غیرمستقیم متوجه رهبری نکرده‌اند.

حالا نوبت مخالفان بود که بیایند و زیر منشن‌ یا «نام‌یاد»های قبلی، عقده‌های خودشان را خالی کرده و هرچه از دهن‌شان درمی‌آید ـ که اشاره به آن‌ها مایه شرم قلم است ـ را بر قلم آورده و نثار مخالفان کنند.


از آن داستان نزدیک به ۴ سال می‌گذرد. رهبری خود طی این ۴ سال حرف‌هایی زده یا مواضعی اتخاذ کرده که ۱۸۰ درجه با مواضع قبلی او نه فقط در تضاد، که در تناقض آشکار هم بوده‌است.


از جمله این‌که در سخن‌رانی‌های مکرر به سران عربستان سعودی حمله و آن‌ها را «بی‌ارزش»، «نالایق» و «پست» می‌نامید، اما وقتی به سنبه پر زور چین، مجبور به ارتباط دوباره با همین عربستان و بازگشایی سفارت‌ها شد، همین گشایش ارتباط مجدد را از ابتکارات دولت سیزدهم خواند.


کشوری را دو سال پیش بی‌ارزش، نالایق، پست، و در آستانه اضمحلال بنامی، و ناگهان خواب‌نما شده و ارتباط مجدد با او را ابتکار بدانی و بخوانی.


به‌تازگی در یک گفت‌وگوی تلوزیونی میان «محمدجواد اکبرین» و «داریوش سجادی» در تلوزیون اینترنشنال، مناطره‌ای بر سر مواضع آقای خامنه‌ای درگرفت.

آقای اکبرین، حسب قواعد اخلاقی حفظ امنیت طرف گفت‌وگو، ابتدا تاکیدکرد که از گفتن برخی حرف‌ها به این دلیل معذورم، اما وقتی سجادی اجازه داد و گفت منعی ندارد، سخنانی از رهبری را با عنوان
«سخنان یکی از خطبای نمازجمعه» خواند که کاملا غیرقابل توجیه بود و نظر آقای سجادی را درباره این سخنان پرسید.

آقای سجادی یادآور شد که خیلی از ائمه‌جمعه حرف‌های بی‌مربوط می‌زنند و از این به‌اصطلاح او «گاف»‌ها می‌دهند و اتفاقا ستاد اقامه نماز جمعه هم به آن‌ها تذکر می‌دهد.
و با این مقدمه، تاکید کرد که این «گاف»‌ها ربطی به رهبری ندارد.


اکبرین در ادامه ضمن این‌ اشاره که آقای سجادی قبول دارد این سخنان به‌اصطلاح او «گاف» است و غیرقابل توجیه ـ و بعد از این‌که این تایید را از دهان آقای سجادی بیرون کشید ـ حالا اشاره کرد که آن خطیب جمعه شخص علی خامنه‌ای بوده و این سخنان ـ که  از نظر آقای سجادی ربطی به آقای خامنه‌ای ندارد ـ سخنان خطیب دیگری نیست و سخنان خود رهبر است.


در این
مناظرهِ سقراطی، هیچ رفتار غیراخلاقی در کار نبود. اکبرین اصلا دروغ نگفت. اما بخشی از حقیقیت را نگه داشت تا پس از واکنش آقای سجادی و سجادی‌ها بیان کند که اشکال بزرگ آن‌ها و همه آنان که دفاع تمام‌قد از هر انسانی را وظیفه خود می‌دانند، و فاقد پرنسیب یا قواعد اخلاقی تعریف‌شده‌ای هستند، این است که برخلاف توصیه‌های موکد اخلاقی و از جمله توصیه مشهور مولی علی (ع) که: «اُنْظُرْ إلَی ما قالَ وَ لا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ قالَ» به «گفته» نگاه نمی‌کنند، صبر می‌کنند ببینید «چه کسی» این را گفته، و بعد درصدد توجیه آن برمی‌آیند.

این تذبذب شخصیتی، متاسفانه شاخصه برجسته جوامع دیکتاتوری است. برای «حق» ارزشی قائل نیستند. افراد را با «حق» نمی‌سنجند، «حق» را با افراد می‌سنجند.


نقل است که
استالین گفته‌بود: اگر واقعیت با نظریه‌های ما سازگار نباشد، پس وای به حال واقعیت.

جمعه، مهر ۱۱، ۱۴۰۴

رحیم‌ترین «عبدالرحیم»

 امروز ۱۱ مهر، سال‌روز جاودانگی و درگذشت عبدالرحیم جعفری، بنیادگذار انتشارات امیرکبیر است. جعفری ۱۱ مهر ۱۳۹۴ در تهران به سرای باقی شتافت و مرحوم «سید محمود دعایی» که در آن‌زمان رئیس موسسه مطبوعاتی و نماینده رهبری در روزنامه اطلاعات بود، بر جنازه او نماز گذارد. 

جعفری از نمونه کسانی است که از چاه فقر می‌آیند، اما با اراده‌های آهنین، غیرممکن‌ها را ممکن، و مس وجود را طلا می‌کنند.

او در تولد یتیم شد. با نخ‌ریسی مادرش روزگار گذرانده، و سرانجام آن کودک یتیمِِ کار، بنیان‌گذار
موسسه انتشاراتی امیرکبیر شد. 

سرگذشت
«عبدالرحیم جعفری» از کودکی تا رسیدن‌ به‌جایگاه یک کارآفرینِ موفق ـ آن‌هم در حوزه فرهنگی و تولید محتواهایی که تا دست‌کم صدها سال دیگر، منابع کاری پژوهش‌گران آینده خواهد بود ـ می‌تواند بهترین الگو در ژانرهای مستند، سینمایی و نماهنگ برای نسل‌ها، و  همچنین کسانی باشد که «باور» دارند «خواستن توانستن است.»

یک ملت برای ترقی باید مدام برگردد به گذشته و اشتباهات و تندروی‌های خود را ببیند، چون اگر نبیند آن‌ها را تکرار خواهد کرد!
 
جعفری پس از انقلاب و مصادره انتشارات‌ و درواقع ثمره همه سال‌های عمرش، تمام تلاش خود را برای بازپس‌گیری نتیجه آن زحمات که در دست مدیران نالایق
هم «میل» و هم «حیف» می‌شد، حدود ۴ دهه تلاش کرد، اما با این امید که ناامید شد، چشم بر جهان فانی بست.

سازمان تبلیغات اسلامی
، نهادی که کاملا غیرقانونی، غیرشرعی، غیرعرفی و غیراخلاقی بعد از انقلاب بدون کوچک‌ترین خطا، موسسه او را متصرف شد، هیچ‌گاه حاضر نشد در دوره هیچ‌کدام از مدیرانش و در دوره رهبری دو رهبر نظام به این خطا اعتراف و اموال او را پس دهند. 

آن‌ها قطعنا به این باور رسیدند که در کنار سایر توقیف اموال و موسسه‌ها که بیش از ۹۰ درصد آن خلاف قانون و شرع بود، این مورد صددرصد خلاف قانون و شرع است. اما شهامت اعتراف به این خطا و جبران آن‌را نداشتند و سعادت و لیاقت آن‌را نیافتند. 

اما همین‌که یک نماینده رهبر که به هر دو رهبر نظام نزدیک و امین هر دو بوده، از طرفی چهره‌ای موجه، روحانی و میانه‌رو داشت، بر جنازه آن مرحوم نماز گذاشت، نشان می‌داد که نظام پذیرفته هم جعفری انسان بزرگ بود، هم در حق او جفای بزرگ شد، اما دریغ از شهامت به یک اعتراف، واگذاری اموال و موسسه و برگشت روند کاری موسسه به وضعیت بهینه و درست آن.

چهارشنبه، مهر ۰۹، ۱۴۰۴

بازی با کدام اعتبار

 «حسن روحانی» که از ۱۳۸۲ مسئولیت پرونده هسته‌ای ایران را بر عهده داشته و پیش از آن سازمان پدافندی جنگ ایران و عراق را فرماندهی کرده، بیش از ۱۶ سال دبیر و نماینده رهبری در شورای عالی امنیت ملی بوده، و بعد از این‌ها دو دوره پرتلاطم هم رئیس‌جمهور ایران بوده، در دو سخنرانی مجزا پرده از استانداردهای چندگانه سیاست در ایران خصوصا در حوزه سیاست خارجی بر می‌دارد. 

البته این پرده‌برداری، ناخواسته و غیرعمدی بوده. اما با توجه به صراحت ویژه‌ای که حسن روحانی دارد، که در کم‌تر سیاست‌مدار پس از انقلاب یافت می‌شود، و در سایه همین صراحت همیشه ترجیح می‌دهد جز حقیقت نگوید، در عین این‌که همه حقیقت را هم نمی‌گوید، این استاندارد دوگانه از سمت او واجد توجه ویژه است.  یعنی به  این مشت نمونه رک و صراحت بنگریم، تا سر از کار خروارها مزور و چند رو و منافق دربیاوریم.


روحانی در سخنرانی نخست به گره‌خوردن پرونده هسته‌ای ایران در سال ۸۱ و این‌که رهبری او را مسئول گشودن این گره کرده اشاره می‌کند و می‌گوید «آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای» در بازرسی از تاسیسات ایران، متوجه مقداری «غنی‌سازی با سطوح بالا» در تاسیسات ایران شده و به شورای حکام گزارش می‌دهد. 

وی ادامه می‌دهد که من از مسئولین برنامه هسته‌ای کشور یا به‌قول خودش «دوستان انرژی هسته‌ای خودمان» که در آن زمان «غلامرضا آقازاده» بود پرسیدم که داستان چیست؟ آن‌ها گفتند که این توطئه آمریکاست. ما هیچ آلودگی نداریم. میز ما تمیز و پاک بوده، آن‌ها دستمالی را در جایی دیگر به «مواد غنی‌شده» آلوده و برای ایران پاپوش درست کرده‌اند. 

روحانی تاکید می‌کند که به آن‌ها گفتم: نمی‌شود همچنین چیزی. «یک تشکیلات بین‌المللی مثل آژانس حیثیت و آبروی خود را برای این‌کار نمی‌گذارد.» و در ادامه می‌گوید که بعدا متوجه شدیم آلودگی مربوط به «سانتریفیوژهای دست‌دومی بوده که ما از دلال خریدیم و آلوده بوده و همه‌جا را آلوده‌ کرده‌است.

تا این‌جا روحانی به آژانس و تشکیلات بین‌المللی اعتبار می‌دهد و می‌گوید آن‌ها آبرو و حیثیت دارند و به‌سادگی حاضر نیستند با آبروی خودشان کودکانه بازی کنند. 

اما در سخنرانی دیگری می‌گوید که احمدی‌نژاد در نخستین‌ روزهای ریاست جمهوری به او زنگ زده و از او خواسته که او را ببیند. وی می‌رود ریاست جمهوری. نکته نخست این‌که احمدی‌نژاد به روحانی می‌گوید که «آژانس می‌خواهد پرونده ما را بفرستد شورای امنیت». این حرف را زمانی احمدی‌نژاد زده که هنوز خیلی خبری نبوده، ولی اخطار به احمدی‌نژاد داده شده و احمدی‌نژاد هم احساس خطر کرده. این نکاتی است که می‌شود از میان سطور این سخنان خواند.

این‌جا که هنوز نه به بار است و نه به دار، احمدی‌نژاد هم احساس خطر کرده و هم برای دفع خطر به مضحک‌ترین شکل ممکن از روحانی می‌خواهد که به البرادعی زنگ بزند و بگوید از حالا هزینه آژانس را ما می‌دهیم. اما وقتی هم به بار شد و هم به بار فریا می‌زد که «آنقدر قطعنامه بدین تا قطعنامه‌دونتون پاره بشه» یا «تحریم نمنه»! 

در ادامه احمدی‌نژاد از او می‌پرسد چرا آژانس می‌خواهد پرونده ما را بفرستند شورای امنیت؟ این‌جا روحانی برخلاف سخنرانی قبلی، از تشکیلات بین‌المللی اعتبارزدایی می‌کند و می‌گوید چون پول آن را غربی‌ها می‌دهند بنابراین حرف غربی‌ها برش بیشتری دارد. 

در این‌که هیچ کشور، نهاد، داور، سازمان، دولت، یا تشکیلات کوچک یا بزرگ «بی‌طرف مطلق» وجود ندارد، تردیدی نیست. همه این‌ها به دست انسان‌ها ساخته و اداره می‌شود، و انسان‌ها ذاتا دچار سوء‌گیری هستند. حالا یا خودآگاه یا ناخودآگاه. و این سوء‌گیری قطعنا بر تصمیم و هدایت نهاد زیردست‌ِشان تاثیر می‌گذارد. 

اما این‌که یک تشکیلات، به‌صرف تامین مالی از سوی یک کشور یا یک قطب، سوء‌گیری مطلق داشته باشد و یک بی‌گناه مطلق را کناه‌کار معرفی کند، ابدا چنین چیزی وجود خارجی دست‌کم تاکنون نداشته‌است. 

ولی چرا ما اصرار داریم تمام داوری‌ها در تمام سطوح از بدوی و تجدیدنظر و بازرسی و بازبینی و فرجام‌خواهی و ارجاع به مقامات بالاتر را صددرصد سیاسی و غلط، و رفتار خود را صددرصد و مطلقا پاکیزه و عاری از خطا بدانیم و اصرار داشته باشیم که در عین ضعف، این ادعا و حرف خطای خود را بر کرسی بین‌المللی هم بنشانیم جای تعجب دارد. 

سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۴۰۴

ماشین چاپ ما را خواهد چاپید

اختراع ماشین چاپ در۳۰ سپتامبر ۱۴۵۲ به‌دست گوتنبرگ آلمانی مهم‌ترین تحول فرهنگی بود که سرنوشت بشر را تغییر داد، اما این اختراع، ۳۰۰ سال طول کشید تا از سوی امپراطوری عثمانی پذیرفته شود.


برای یک لحظه، نظری به نقشه جهان بیندازیم و ببینیم
آلمان، همسایه و چسبیده به امپراطوری عثمانی بوده، اما امپراطوری عثمانی ۳۰۰ سال در مقابل مهم‌ترین اختراع دنیای جدید یعنی دستگاه چاپ مقاومت می‌کند! 

در حالی‌که همان ماشین چاپ، تنها ۱۰ سال بعد به ایتالیا، فرانسه، اسپانیا و کل اروپای شرقی رسیده، و تنها در
ونیز ۱۰۰ چاپ‌خانه دایر، و ۲ میلیون جلد كتاب تنها در همان ونیز چاپ می‌گردد. این یعنی چندین برابر کل کتاب‌ها در کل کشورهای اسلامی از اول ظهور اسلام تا آن زمان تنها در شهر ونیز!

عثمانی وقتی از
 «ماشین چاپ» آگاه شد، سلطان بایزید در ۱۴۸۵ با صدور فرمانی از مردم خواست از خواندن کتاب‌های چاپی که غیرقانونی وارد می‌شد پرهیز کنند!

سلطان سلیم اول
نیز در ۱۵۱۵حکم پدر را تمدید کرد و کسانی که به تاسیس چاپ‌خانه دست‌زدند، مجازات اعدام برایشان در نظر گرفت!  

عثمانی، ۳ قرن مقاومت کرد! آن زمان که صنعت چاپ در اروپا یک ودیعه الهی شمرده می‌شد، فقهای اهل سنت، شیخ‌الاسلام و مفتی اعظم، چاپ به زبان‌های ترکی، عربی و فارسی را حرام دانسته و می‌ترسیدند که اغلاط چاپی در متون دینی راه‌یابد و به آن‌ها بی‌احترامی شود!

حتی وقتی برخی کشیشان ارامنه دو قرن بعد از اختراع گوتنبرگ، چاپ‌خانه‌ای در
استانبول بر پا کردند، در ۱۶۹۸ تجهیزات چاپ‌خانه‌شان به امر سلطان عثمانی و به‌دست ینی‌چریها تخریب شد!

 ۲۳۳ سال بعد کم‌کم فهمیدند صنعت چاپ مفید است و فشار را شل کردند! سلطان عثمانی اجازه چاپ داد، و فتوای مفتی اعظم نیز تغییر کرد و صنعت چاپ بنام «باسمه» و «باسمه‌خانه» در قلمرو عثمانی متولد شد.

اما پس از ۳۰۰ سال نیز
تنها به چاپ قرآن رضایت دادند. مدت‌ها گذشت تا به‌قول جودت‌ پاشا «ارباب تعصبه» متقاعد شدند که چاپ متون دینی اشکال ندارد، و فقها با استناد به اصل فقهی «الامور تعتبر بمقاصدها» اجازه چاپ را دادند.
 
این تازه، نخستین کشور مسلمان بود و گر نه، ایرانِ ما همچنان در خواب قرون ماند تا زمان شکست‌هایش در جنگ با روسیه و توسط
عباس میرزا در ۱۸۱۷یعنی در حدود ۴ قرن بعد، ماشین گوتنبرگ بالاخره به ایران رسید!

این یعنی نشنیدن به‌موقع نبض زمانه و تعطیلی تولید فکر در تمام حوزه‌ها. یعنی آغاز دوره زوال و فروپاشی به‌خاطر ندیدن به‌موقع هیولایی که از چهار قرن پیش دمِ دروازه ایستاده بود!

 به‌دنبال آن، تکه‌تکه‌شدن امپراطوری عثمانی مانند یک کیک خوشمزه و خورده‌شدن توسط انگلستان و فرانسه و غرب، و البته خنجر
اردبیل اغلو یعنی صفویان از پشت که بر فرقه عثمانی فرود آمد.

ملت‌هایی که نبض زمانه را نمی‌فهمند، هر چه‌قدر هم بزرگ و عظیم‌الجثه باشند، عینا مانند دایناسور، سرنوشت‌شان انقراض است که ۶۶ میلیون سال قبل نتوانستند خودشان را با عصر یخ‌بندانِ حاصل از اصابت شهاب سنگ (چیکسولوب) بر زمین تطبیق دهند.

به‌راستی که واقع‌گرایی و درک به‌موقع نبض زمانه، موهبتی عظیم است.
©️ کانال تلگرامی علی مرادی مراغه‌ای با اندکی تغییر

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۴

برجام برنامه زندگی، اما شما انقلابی بودید

 «امیرحسین ثابتی» نماینده رادیکال مجلس شورای اسلامی ـ که همه او را از خود می‌دانند و او خود را مستقل می‌داند ـ با تلویزیون اینترنتی جدال به مدیریت «علی علیزاده» معروف به علیز گفت‌وگو کرده‌است. چند نکته قابل تامل در این گفت‌وگو وجود دارد:

۱. هنوز چند ماهی از توهین بی‌سابقه مستقیم علیز به نظام، و بی‌ادبانه غیرمستقیم به
خامنه‌ای در تلویزیون جدال نگذشته، که در آن شفاف گفت: «آقای جمهوری اسلامی تو‌ که نمی‌توانی تنبانت را بالا بکشی، غلط می‌کنی ادعای آقایی منطقه می‌کنی»، ثابتی و رسایی بدون کمترین هراس و تعقیب از اتهام تبلیغ علیه نظام و گفت‌وگو با رسانه‌های معاند با جدال مصاحبه می‌کنند. این یعنی استاندارد دوگانه در تعریف متهم و مجرم و اتهام و جرم.

۲. در این گفت‌وگو ثابتی ادعا کرده که فقط بالاشهری‌ها از توافق
برجام خوشحال شدند. فارغ از خطاهای مکرر روحانی و ظریف در برنامه اقدام جامع موصوف به برجام که علی‌اکبر ناطق‌نوری حرأت کرد و گفت: «رهبری در جریان صفر تا صد برجام قرار داشت»، ولی این‌ها چنین جرأتی نداشته و ندارند، برجام اگر آورده‌هایش در چاه ویل جاه‌طلبی‌ها ریخته نمی‌شد، باعث خوشحالی همه مردم ایران بود.



۳. آقای ثابتی که غیرمستقیم بالاشهری‌ها را تحقیر می‌کند و خوشحالی‌شان را فاقد ارزش می‌داند، خودش ساکن خیابان پاسداران از مناطق بالای شهر و گران‌قیمت تهران است.

۴. در
برجام ما دردمندانِ رنجورِ پایین‌شهر و دهاتی، بسیار بیشتر خوشحال شدیم، مثل این خانم (مژگان خطیبی) بیمار که مبتکرانه برای حس و لمس یکی از آورده‌های برجام، از حضار خواست لحظاتی نفس‌ِشان را حبس کنند تا درد او و درد همه دردمندانی که تحریم درد آن‌ها را به مرگ پیوند زده را درک کنند.

حسن روحانی می‌خواست برجام را مصادره، و به‌نام خودش سند بزند. برجامی که به تاکید مکرر نمایندگان فعلی و دوره‌های گذشته مجلس، با میان‌داری
«علی لاریجانی» کم‌تر از ۲۰ دقیقه از تصویب مجلس و سپس شورای نگهبان گذشت، ابدا نمی‌توانست تاییدیه در سطوح عالی نظام و رهبری را نداشته باشد. 

اما وقتی رهبری احساس کرد قرار است موفقیتی به‌نام و کام حسن‌ روحانی ـ که هم سودا و هم قابلیت رهبری را دارد ـ باشد، ناگهان یادش افتاده که چندین شرط را در توافقی که بسته و امضا و اجرا شده، نگنجانده‌است.

همین تذکر کافی بود که هواداران هسته سخت قدرت تمام تلاش خود را به‌کار گیرند که پیش‌بینی‌های رهبری که قبل از آن هم گفته بود «به غربی‌ها اعتماد ندارد» را محقق کنند. 

پس ابتدا مانع از هرگونه سرمایه‌گذاری غربی در کشور به دستور رهبری شدند، سپس مانع از خرید هواپیما از شرکت آمریکایی بوئینگ باز به دستور رهبری شده و دست آخر مانور‌های موشکی با شعار محو اسرائیل که می‌تواند بهانه به طرف‌های غربی بدهد را در دستور کار قرار دادند. 

حتی بدتر از این‌ها وقتی ترامپ قدرت را در آمریکا به‌دست گرفت و درخواست کرد طرف ایرانی دوباره همان قرارداد را با تغییراتی مختصری به امضای ایشان برساند موافقت نکردند تا ترامپ از برجام خارج شد. 

بعد از این باز هم روزنه‌هایی برای بازگشت به برجام در زمان بایدن گشوده شد، اما رئیسی با ادعای این‌که ما توافق بهتری خواهیم داشت، از توجه به آن خود‌داری کرد.

حالا مردم ایران مانده‌اند و میلیاردها دلار زیان از یک طرف و عدم‌النفع از طرف دیگر که مهم‌ترین دلیل آن «جاه‌طلبی»‌ و رقابت‌های درون هسته سخت قدرت بود و همین رقابت‌ها نهایتا به پشیمانی شدید‌شان خواهد انجامید. 
 

سه‌شنبه، مهر ۰۱، ۱۴۰۴

مولی علی (ع) صلح‌طلب بود

آقای «پزشکیان» اگر نهج‌البلاغه را عمیق و دقیق خوانده باشید، حتما تایید می‌فرمایید که مولی (ع) بیشتر از آن‌که «انقلابی» باشد، «صلح‌طلب» بود.

۱. مولی علی در بخشی از نامه ۴۷ که بعد از ضربت‌خوردن آن حضرت خطاب به فرزندان انشا شده، و حکم
«وصیت‌نامه» آن حضرت را دارد می‌نویسد: «أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي، بِتَقْوَى اللهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ "صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ"، فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا يَقُولُ: "صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ" أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَ الصِّيَامِ».
(شما را به «اصلاح» ذات‌البين توصيه مى‌كنم؛ زيرا از جدّ شما (ص) شنيدم كه مى گفت: «اصلاح» ميان مردم از تمام نمازها و روزه‌ها برتر است.

در این نامه چندین نکته قابل توجه وجود دارد. اول این‌که نامه بعد از ضربت‌خوردن مولی علی (ع) نوشته‌شده و اگرچه مولی معصوم است و هیچ‌گونه حب و علقه دنیوی در مورد ایشان توجیه ندارد، با این‌حال شرایط جسمی مولی در وضعیتی است که عموم اطبا از درمان آن حضرت قطع امید کرده و تحلیل جسمی او نشان می‌داد که او خود را در لحظات آخر حیات دنیایی خود می‌دیده و با توجه به این‌که پس از ضربت‌خوردن هم از این وضعیت به «رستگاری» یاد، و فرمود بود «به‌خدای کعبه رستگار شدم» در شرایط رَستن از دنیا و بلاهایی دنیایی این نامه را با تمام «جان» می‌نویسد. 

از طرفی مخاطب این نامه، ابتدا جمیع فرزندان و اهل‌بیت او ـ از جمله دو فرزند معصوم و ۴ فرزند همسر معصوم او ـ را به‌علاوه تمام کسانی که این نامه به‌‌دست‌شان برسد، مخاطب قرار داده‌است. از این بابت شاید بتوان این نامه را ارزش‌مندترین نامه نهج‌البلاغه و وصیت‌نامه اخلاقی، شرعی و شخصی مولی تلقی کرد. 

از سوی دیگر به‌خصوص توصیه‌ای را از قول نبی مکرم اسلام (ع) بیان می‌کند که با گوش‌های مبارک خود شنیده‌است. از این بابت هم محتوای نامه یک تاییده دست‌بالایی و فوق‌العاده قوی‌تری هم دارد. خطاب به فرزندانش می‌گوید از «جد شما» شنیدم. یعنی این توصیه، توصیه پیامبر اسلام است، اما به‌جای واژه
«پیامبر اسلام» برای تاکید بر صمیمیت از عبارت «جد شما» استفاده می‌کند. 

بعد از این مقدمات، اصل سفارش مولی علی (ع) از قول پیامبر گرامی اسلام (ص) در این نامه توصیه به «اصلاح» است و ثواب این اصلاح ذات‌البین را از «تمام نماز و روزه‌ها» برتر و بیشتر معرفی می‌کند. 

همین یک توصیه موکد به صلح و اصلاح در حساس‌ترین برهه حیات مولی، خطاب به تنها بازماندگان از ذریه پیامبر و از زبان آن حضرت، به‌تنهایی برای این‌که مولی علی (ص) را یک «صلح‌طلب» بنیادین بدانیم کافی است. 

۲. امام علی (ع) در خطبه ۴۳ پس از آن‌که «جرير بن عبدالله بجلی» را به‌عنوان نماينده خود براي گفت‌وگو با «معاويه» به شام فرستاد، يارانش از او خواستند که آماده مبارزه شود. 
امام فرمود: مهيا شدنم براي جنگ با شاميان، با اين‌که (جرير) را به رسالت به سویِ‌شان فرستاده‏‌ام، به‌معني اين نیست که راه «صلح» را به‌روي آن‌ها بسته‏‌ام! و اگر بخواهند اقدام به «کار نيکي» کنند، آن‌ها را منصرف ساخته‏‌ام.»

مولی علی در این نامه هم ضمن تاکید بر صلح‌طلبی خود، در ادامه تاکید می‌کند «کار نیک» و صلح را «کار نیک» معرفی می‌کند. از طرفی پیش از آن نیز نماینده‌ای را برای مذاکره با رقیب برای کاهش احتمال جنگ و خون‌ریزی فرستاده، اگرچه در همین خطبه اشاره می‌کند که احتمال داشت این مأمویت به بهای جان «جریربن عبدالله بجلی» تمام شود. 

۳. در نامه معروف ۵۳ خطاب به «مالک‌اشتر» تاکید می‌کند که: «هرگز پیشنهاد "صلح" دشمن را ـ که خشنودی خدا در آن است ـ رد مکن! که آسایش رزمندگان و آرامش فکری تو، و امنیت کشور در "صلح" تامین می‌گردد.

در این نامه ضمن این‌که مالک را توصیه به استقبال از پیشنهاد صلح دشمن می‌کند، در ادامه ضمن آن‌که صلح را موجب آسایش رزمندگان و آرامش فکری و امنیت کشور می‌داند، آن‌را موجب «خشنودی خدا» هم اعلام می‌‌کند.

۴. در نهج‌البلاغه حدود ۷۹ نامه از مولی علی (ع) خطاب به فرمانداران، فرماندهان، نمایندگان، فرزندان، بستگان و حتی دشمنان او ثبت شده‌است. از این میان ۵۰ نامه خطاب به افراد حقیقی و بقیه به خطاب به ماموران یا مردم به‌شکل جمعی است. اما نکته جالب این است که از میان این ۷۹ نامه، بیشترین تعداد یعنی ۱۶ نامه خطاب به «معاویه» یعنی دشمن‌ترین انسان در زمان او نوشته‌شده و انشای نامه‌‌ها نشان می‌دهد که اغلب در پاسخ به نامه‌های معاویه نوشته‌شده و بین آن حضرت و دشمن‌ترین انسان در زمانه او بیش از جنگ، نامه‌نگاری و مدارا و مسالمت‌طلبی در میان بوده‌است.

شواهد مکرر دیگری مبنی بر تلاش مولی علی (ع) برای صلح‌طلبی و آرامش و توجه به حقوق بنیادین مردم ارجح بر نبرد و مقابله بوده مگر آن‌که غیر از توسل به جنگ نتوان حقی را اقامه و فریضه‌ای را ادا کرد. 

اگر «نهج‌البلاغه» شیوه‌نامه رفتاری حضرتعالی است، شایسته می‌نماید پیش از دست‌یازیدن به هر اقدامی که احتمال دارد خونی را به ناحق بر زمین بریزد و باطلی را ناحق کند، تامل بیشتری نموده و به هیچ عنوان راه مصالحه، مدارا را نبسته و به آن اتکا نموده و راه را بر بهانه‌جویی برای جنگ‌طلبان و جنگ‌جویان که جز سیاهی و ظلمت نمی‌طلبند را ببندید. 

دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۴

فریب مادر به استقبال از اعدام فرزند

 محمود طریق‌الاسلامی در خانواده‌ای تاجر و بانفوذ به‌دنیا آمد.
 سال ۵۴ در ۲۳ سالگی، به‌دلیل عضویت در «سازمان مجاهدین خلق» و مشارکت در فعالیت‌های مسلحانه علیه حکومت پهلوی دستگیر شد.

پس از مدتی کوتاه، دادگاه او را به
اعدام محکوم کرد، اما نفوذ و روابط گسترده خانواده‌ ـ به‌ویژه مادرش که ارتباطات سیاسی مهمی داشت ـ حکم را به حبس ابد کاهش داد.

 دی‌ماه ۵۷ هم‌زمان با پیروزی انقلاب، محمود همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد. چند ماه بعد، تیرماه ۵۸ با جمعی از هم‌فکرانش حزب چپ‌گرای مسلح «راه کارگر» را پایه‌گذاری کرد.

این فعالیت‌ها تا تیر ۶۰ (زمانی که دوباره بازداشت شد) ادامه داشت.


پس از دستگیری، مادرش با استفاده از نفوذ خود، موفق شد با او ملاقات کند. این ملاقات اما بخشی از سناریویی تبلیغاتی نیروهای امنیتی بود.


مسئولان وعده داده‌بودند که اگر مادر در مقابل دوربین
نقش زنی «وفادار به انقلاب» را بازی کند که شخصاً پسرش را به سپاه لو داده، محمود آزاد خواهد شد.

 محمود اما بدون افشاگری مادر و پیش‌تر در یک خانه تیمی دستگیر شده‌بود.


در فیلم ضبط‌شده، محمود گریان و مضطرب بود، و مادرش با خون‌سردی، بی‌هیچ نشانه‌ای از نگرانی، به او گفت: «تو به‌خاطر گناهانت بالاخره اعدام می‌شی.»


هدف از پخش این صحنه، تشویق مردم به گزارش‌دادن فعالیت‌های سیاسی خویشاوندان و همسایگان به نهادهای امنیتی بود. اما مسئولان زندان به وعده خود عمل نکردند و چند ماه بعد، محمود را اعدام کردند. 

پس از آن، تا روز اجرای حکم، محمود دیگر حاضر به دیدار با مادرش نشد.


سرنوشت مادر از فرزندش هم تلخ‌تر بود. پس از اعدام محمود، او دچار فروپاشی روانی شد و در نهایت به بیمارستان روانی منتقل گردید.

یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۴۰۴

در تخصص خودمان سخن بگوییم

 در ایالات متحده در دوره تحصیل در مسیر طبیب‌شدن، درسی ۶ واحده داشتیم با عنوان Preparing for Doctoral proficiency (آماده‌شدن برای دکتری) که در آن دوره علاوه بر آیتم‌های Bioethics و Social communication و مدیریت درمان، اصول و اساس سخنوری پزشکی برای حتی استفاده از کلمات در مواجهه با بیماران را به ما آموزش می‌دادند.

چه بگوییم؟ چه نگوییم؟ و کجا بگوییم و کجا نگوییم؟ هر علمی ملزومات خود را دارد، و هر کسی سخنی می‌گوید، باید براساس آن دانشی که کسب‌کرده سخن بگوید.

متاسفانه شاهد آنیم که در کشور ما مثلا شخصی با سابقه مداحی و داشتن تحصیلات علوم قرآنی (که در زمینه‌ی خودش قابل احترام هست) در مورد سیاست و چگونگی استفاده از کلمات و خندیدن و نخندیدن با طرفین مذاکره و کشورهای دیگر به کسانی که سال‌ها درس دیپلماسی و سیاست خوانده‌اند، راه نشان می‌دهد.

والله اگر آن درس ۶ واحده پاس نمی‌شد، ما اجازه طبابت نداشتیم. چطور است که در سیاست هر کسی از هر جا می‌رسد صاحب‌نظر و استاد روابط بین‌الملل می‌شود؟ یا نظریات اقتصادی می‌دهند؟

کافی‌ست از این‌ها بپرسید
«میلتون فریدمن» و «آرنولد هاربرگر» که بودند؟ مانند مجسمه به شما خیره می‌شوند و پاسخی ندارند. اما همه کارشناس‌اند و راه‌حل‌های فضایی می‌دهند.

چه شد که مملکت ما به جایی رسیده که هر کس به خودش جسارت می‌دهد عرض اندام کند در مسائل تخصصی؟
توییتر دکتر علیرضا آزمند

جمعه، شهریور ۲۸، ۱۴۰۴

ریزش‌ها از آبرو آغاز شده‌است

 هم‌زمان با کنش‌ها و سفرهای جاه‌طلبانه «علی لاریجانی» و فعال‌شدن تیم سایه‌ی رسانه‌ای او، حملاتی هم در قالب «تک‌» از این طرف و آن‌طرف، مقدمتا به سمت او نشانه‌روی شده‌است.

پاتک نخست را
«عباس امیر‌فر» شلیک کرد‌ه‌است.


«امیر‌ی‌فر» فقط امام جماعت نهاد ریاست‌جمهوری دولت
«احمدی‌نژاد» نبود. او قرار بود جایگزین «حیدر مصلحی» در وزارت اطلاعات شود که خامنه‌ای طرح آن‌ها را ناکام گذاشت.

از طرفی او در مقابل «جامعه سنتی و پیش‌کسوت وعاظ تهران» نیز،
«جامعه وعاظ ولایی» را بنیان نهاد. این کار به سفارش و با پشتیبانی «اسفندیار رحیم‌مشایی» انجام شد، و در گام نخست بخشی از بودجه متمرکز جامعه وعاظ تهران، بین وعاظ سنتی و وعاظ ولایی به مدیریت امیری‌فر تقسیم شد.

این کار سروصدای یکی از قدیمی‌ و ریشه‌دارترین اصناف مذهبی که در میان طیف وسیعی از توده فقیر و سرمایه‌دار، انقلابی و ضدانقلاب، پیر و جوان، مذهبی و غیرمذهبی به‌قدر کافی هوادار داشت را، بلند کرد.


با این سروصدا، خیلی فوری انشقاق در جامعه وعاظ با وساطت بزرگان پایان گرفت. اما استخوانِ لای زخم آن، مثل آتش زیر خاکستر باقی ماند.


بعد از آن‌که «احمدی‌نژاد» در دو سال آخر ریاست‌جمهوری از اسب نیفتاده، اما از اصل افتاده‌بود، نخستین کسی که به‌سراغش رفتند و به‌زندان افتاد، همین «عباس امیری‌فر» بود.


امیری‌فر که روحانی بود و مطابق قانون باید از سوی دادگاه ویژه روحانیت بازداشت می‌شد، ۴۰ روز در بند انفرادی بود و بعد آزاد شد، اما بلافاصله با حکم دادگاه ویژه روحانیت دوباره بازداشت شد، اما به دستور علی خامنه‌ای آزاد شد. 


احمدی‌نژاد و تیم او اگرچه نمایش‌هایی از اعتراض به این بازداشت بازی کردند، اما کلا ترجیح‌ِشان در این مورد سکوت بود.


وقتی احمدی‌نژاد که از اصل افتاده بود، از اسب هم افتاد، حالا امیری‌فر در یک چرخش مواضع ۱۸۰ درجه‌ای منتقد «احمدی‌نژاد» و «مشایی» و بهاری‌ها شد، و شروع به افشاگری از شبه‌اسراری در مورد آن‌ها کرد. اما کسی از او نپرسید یا اجازه نداشت بپرسد که چرا اکنون این اسرار را افشا می‌کنی؟ و زمانی که قرار بود وزیر اطلاعات، یا رئیس جامعه نوظهور وعاظ ولایی شوی، به این شبه‌اسرار توجهی نمی‌کردی؟


اما حقیقت آن‌بود که این‌ها «اسرار» نبود، این‌ها شبه‌اسرار و مخلوطی ار راست و دروغ بود که طراحی شده‌بود تا چهره‌ای جدید از «امیری‌فر» در قبای مخالف «احمدی‌نژاد» به جامعه معرفی کند.


شایان توجه است که امیری‌فر باجناق
«فیض‌الله عرب‌سرخی» برادر دو شهید که عضو سازمان مجاهدین انقلاب است، نیز هست. این برگه هم در پرونده او به برساختن چهره‌ی جدید کمک می‌کرد.

امیری‌فر به‌تازگی و در حالی که دو رئیس‌ قوه قضائیه عوض‌شده و تشت پرونده فساد قوه‌قضاییه با نام 
اکبر طبری از بام، و جنازه قاضی منصوری از طبقه چندم یک هتل بر زمین افتاده، ناگهان هوس‌کرده خاطره‌ای تعریف کند که تنها شاهد آن ـ قاضی منصوری ـ زنده نیست تا صحت این خاطره را تایید یا تکذیب کند.

از مرحوم منصوری که گذشته. اما خاطره در اصل دو فرد زنده را متهم به پاپوشی و پرونده‌سازی می‌کند: یکی
عباس دولت‌آبادی که دیگر به‌رغم ازدست‌دادن یک دست و جانبازی بالای ۵۰٪ آبرو و اعتباری برای دفاع از خود ندارد، و دیگری «صادق آملی لاریجانی» که هم داماد کهن‌سال‌ترین مرجع تقلید شیعه است، هم رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، هم تمام برادرانش بالا‌استثناء داماد خانواده‌های روحانی شاخص در این نظام‌اند.
 
صادق لاریجانی به احتمال بسیار زیاد دنبال شکایت از این اتهام نخواهد رفت، اما طرح ادعا کار خودش را برای تخریب اعتبار «علی لاریجانی» که به‌تازگی دبیر شعام شده و گمان برده که علی‌آباد شهری است و او شهردار آن شهر است، می‌کند.

این حمله مقدماتی در حکم یک «تک» است که رو شده تا ببینند علی لاریجانی و تیم رسانه‌ای در سایه‌ی او برای پاتک چه کارت‌هایی در دست دارند که رو کنند.
منتظر تک و پاتک‌های بعدی باید ماند.

سه‌شنبه، شهریور ۲۵، ۱۴۰۴

تشدید مجازات برای «تاج‌زاده» رحمت و بخشش برای «بابک زنجانی»


این تصویر بخشی از توییت «هاتف صالحی» در مورد بازپرس فقید دادسرای بند ۲۰۹ زندان اوین است که در تجاوز ۲ تیر ۱۴۰۴ اسرائیل به بخشی از زندان اوین کشته شد. 

 «صالحی» در ادامه توییت خود نوشته: «
بدون اغراق، در طول این دو سال، یکی از بهترین لحظاتِ بازخوانیِ خاطرات زندان، یادآوریِ صفا، سادگی، صداقت، حق‌طلبی و بزرگ‌منشیِ قاضی «علی قناعت‌کار ماوردیانی» بود، به طوری که هنوز که هنوز است نام و یادش، کاممان را شیرین می‌کند و روحمان را جلا می‌بخشد.»
پی‌نوشت:

۱. بخشی از متن توییت را که نقل کرده‌ام، عینا از روی توییت رونوشت‌برداری و چسبانده‌شده‌است. پس رسم‌الخط از ایشان است. 

۲. چنان‌چه از مفاد توییت برمی‌آید، ایشان رفتار مرحوم
«قناعت‌کار» را ستوده و او را شهید می‌خواند. ضمنا «اقرار می‌کند»: «فردی بشّاش و گشاده‌رو»، «به استقبالمان آمد و پدرانه در آغوشمان گرفت». بعد از چای و ذکر این نکته که «مخاطبِ همیشگیِ پایگاه خبریِ صراط‌نیوز است» «درِ گوشی» به ما گفت: «به هیچ‌وجه قصد صدور حکم بازداشتتان را نداشتم»، اما متأسفانه «درخواست‌ها» و «فشارهایِ روزافزون از ۱۲ مسیرِ مختلف»، «مجبورم کرد»، «از دید بنده، همین امشب باید آزاد شوید».

همه این اشاره‌ها، تصریح بیّن به بی‌طرفی قاضی دارد. به بقیه موارد کار ندارم، همین‌که اشاره می‌کند:
«
از دید بنده، همین امشب باید آزاد شوید»، نشان می‌دهد «برائت» در ذهن قاضی از پیش صادر شده و بقیه تشریفات و مناسک است که باید انجام شود.

اما آیا وقتی مولا علی، در دعوی بر سر مالکیت زره خود با یک یهود، به «شریح قاضی» مراجعه کرد، شریح از مولی علی استقبال کرد؟ از او پذیرایی کرد؟ درگوشی به او گفت: مخاطب همیشگی «نهج‌البلاغه» است؟ و نهایتا به مولی گفت که: «نظر من این است که صاحب زره تو هستی اما از ۱۲ جا فشار آورده‌اند و ضمنا در زندان‌های ما لیوان نیست بطری آب‌ِ‌تان را با خود ببرید؟ 

مسلم است که پاسخ‌ همه این‌پرسش‌ها منفی است. نه! مطابق «قانون» با دو طرف دعوی
یک‌سان رفتار کرد، از مدعی برابر قاعده «البینة علی‌المدعی» درخواست شاهد برای ادعا کرد، و وقتی امیر مومنان فرزندش را به‌عنوان شاهد معرفی کرد، ادعای او را مطابق  قاعده «شهادت بستگان در مورد مدعی مسموع نیست» رد کرد، اما شهادت «مقداد» را پذیرفت.

نهایتا هم رایی صادر نشد، «مجرم» با مشاهده «انصاف» و شأن بالای جایگاه قضاوت در اسلام، «اقرار» به جرم کرد و مسلمان شد. 

 تازه این‌ها در مورد «شریح قاضی» است که قاضی معتبری در تاریخ اسلام نیست و هموست که حکم خارجی‌بودن سپاه امام حسین را صادر کرده‌است. 

جدای از این بحث اساسی، در میان سطور این «مدح‌نامه» می‌شود میزان بالایی از بی‌عدالتی در دادگستری جمهوری اسلامی را خواند.

چرا نباید در زندان‌های جمهوری اسلامی «لیوان» باشد که بازپرس به «رفیقْ متهم» توصیه کند که بطری‌های‌ِتان را با خود ببرید که به‌ تصریح متهم نورچشمی یا خودی: «الحق و الانصاف توصیه کارسازی بود.»؟

البته در زندان‌هایی که بنده بوده‌ام لیوان بوده‌است، اما برخورد بازجو، بازپرس، قاضی، و برخی از کادر دادگستری و زندان دادستان کاملا غیرمحترمانه و پرونده‌نخوانده مبتنی بر «مجرمیت قطعی» بوده‌، برخلاف نظر این بازپرس که پرونده‌نخوانده «تبرئه» بوده‌است. 

علاوه بر این‌ها، پس از اعلام خبر کشته‌شدن بازپرس قناعت‌کار، تعداد قابل اعتنایی زندانی سیاسی که سروکار پرونده‌اشان با آن مرحوم افتاده‌بوده، از رفتارهای خلاف شأن قضاوت و رویه قضایی یک بازپرس و قاضی از سوی آن مرحوم، روایت‌ها نقل کردند که اگرچه استبعادی ندارد دروغ و از روی کینه‌ورزی باشد، همچنان‌که روایت این متهم خودی، اما با توجه به کثرت آن‌ «انتقادها» در مقابل قلت این «مدح» باور پذیری آن انتقاد برای ذهن منطقی‌تر است. 

با وجود همه این اگر و اماها، طی ۴ دهه گذشته بارها و بارها مقام‌های سابق قضایی، مراجع ذی‌صلاح خودی، حتی روئسای جدید قوه قضایی در مورد روئسای قبلی اظهاراتی صریح داشته‌اند که «ابلغ‌من‌التصریح» از فراوان زیرپاگذاشتن ساده‌ترین حقوق متهم و مجرم و زندانی در دادگستری‌ و زندان‌های جمهوری اسلامی است. 

 در پایان جناب آقای «هاتف صالحی» چنان‌که انتظار می‌رفت، در دادگستری جمهوری اسلامی از یک اتهام نه، بلکه از توییت‌ها، و «رجز‌خوانی و حریف‌طلبی‌های مکرر علیه مقامات حراستی و امنیتی و حتی خود رئیس‌جمهور» «تبرئه» شدند. همچنان‌که سردار نظری در داستان کوی دانشگاه، و مهدی میرسلیم در دادستان فروش آرشیو رسانه ملی به رسانه‌های معاند، و عیسی شریفی در داستان تعاون سپاه، و وحید اشتری در داستان سیسمونی گیت و ... در خانه اگر کس است یک حرف بس و آن: بابک زنجانی از حکم اعدام تأیید‌شده در دیوان‌عالی کشور. 
اما به قول بیهقی «
ایشان را محشری‌ و موقفی‌ قوی خواهد بود، پاسخ خود دهند؛ و اللّه یعصمنا و جمیع المسلمین من الحسد و الهرّة و الخطا و الزّلل بمنّه و فضله‌».