سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۱

حرکت ندهید سبزواری‌ها را

 من نه هیچگاه از شعرهای حمید سبزواری خوشم آمده و نه اصلا اشعار او را در چارچوب‌های شعری امروز پذیرفته‌شده می‌دانم.

از سوی دیگر من تعارف و رودربایستی هم در صحبت کردن ندارم.
لیکن برای نکوداشت او، دبیر و مسئول برگزاری نکوداشت تماس گرفت و مرا دعوت کرد.


من همان پای تلفن به او گفتم نه. آدم ناراحتی هستم و مجیزگو نیستم و بیایم و بخواهم آسیب‌شناسی صحبت کنم، همه را آسفالت می‌کنم و ...
گفت اتفاقا در جلسه به یک منتقد نیاز داریم!

قرار شد ساعت سه بعدازظهر در جلسه «آسیب‌شناسی شعر معاصر» شرکت کنم و پس از آن هم در شب شعر.

جلسه آسیب‌شناسی، عمومی نبود و با حضور شاعران میهمان - که از 
مشهد و تهران آمده بودند - و شعرا و افراد اهل فضل سبزوار دور میز کنفرانسی در اتاق جلسات دانشگاه برگزار شد.

در همان اوائل شروع جلسه پس از اینکه
استاد محمد کاظم کاظمی و دکتر! محمود اکرامی از «شعر انقلاب» سخن راندند، من مخالفتم شروع شد.

ابتدا آن سخنان گهربار مرحوم دکتر را درباره سعدی گفتم که: خدا مرگت بدهد سعدی الخ. سپس گفتم اینجا خلطی شده بین مفهوم «انقلاب» و نظام برآمده از انقلاب - جمهوری اسلامی ایران - و اشعار انقلابی ربطی به این نظام ندارد.

گفتم به‌عنوان مثال
«قزوه» دهه ۶۰ و ۷۰ که «از نخلستان تا خیابان» و «مولا ویلا نداشت» را می‌سرود - که من بارها در همان زمان پای این کتاب گریسته‌ام - و می‌سرود:
«... اصلا با این طرح چطورید؟
جان‌دادن از ما
طرح اقتصادی از شما!
من فکر می‌کنم
شاعری زخم‌زبان می‌خواهد
نه مبانی
نه بیان می‌خواهد
شاعر یعنی موی دماغ سیاست‌بازان
شاعری که با خیال راحت می‌خوابد اصلا شاعر نیست
بیا به آفتابی نهج‌البلاغه برگردیم
چرا نهج‌البلاغه را جدی نمی‌گیریم؟
مولا ویلا نداشت
معاویه کاخ سبز داشت...»

آن قزوه امروز مرده است! تمام شده است دیگر! امروز قزوه را می‌بینیم که در سال «پیامبر اعظم» در خوش‌رقصی با ساز حاکمیت می‌سراید:
سالی همه سرشار از نور، سالی همه سرشار از شور
سالی همه لبریز از عشق، پیغمبر رحمت با ماست!
...
بعد اضافه کردم: «بگذارید تمام ارادت خود را نثار جناب کاظمی کنم که هنوز آن شور انقلابی و رگه‌های پر رنگ اعتراض در اشعار زیبایش نمایان است.»

بعد شروع کردم به آسفالت‌کردن شعرای حکومتی که اسم‌ِشان شده «شاعر انقلاب»!

اول از همه این ملیجک حکومتی: دکتر! محمود اکرامی شروع کرد به دعواکردن با من!...

گفت تو از قزوه و سایر شعرای انقلاب خوشت نمی‌آید، معنایش این نیست که شعرهای ایشان خوب نیستند!

گفت شعر انقلاب، شعر شعرایی است که از انقلاب به این‌سو شعر گفته‌اند.

گفت ما پس از انقلاب شعرای خیلی خوبی داریم که تبحر و مهارت فراوان در سرایش اشعارشان نشان داده‌اند! 
و گفت و گفت و گفت.

خوب من هم طبعا مخالفت کردم و بحث طولانی شد و این‌جا حوصله بیانش نیست. 
آن‌چه از گفتن این خاطره قصد داشتم این است:
گمانم این بود که صراحت لهجه‌ام باعث نمی‌شود اتفاقی از جانب اینان برای من بیفتد و از خوش‌آمد و بد‌آمد ایشان، نفع و ضرری عارض نمی‌شود، از این رو بی هیچ ملاحظه‌ای آنچه حق می‌دانستم گفتم.
اما شد.

اتفاقی که افتاد این بود که در شب شعر، اسم مرا از لیست شعرا حذف کردند!!!

رباعی‌ای سروده بودم و قصد داشتم در ابتدای شعرخوانی‌ام آن‌را بخوانم که چون نشد این‌جا می‌گذارمش:

ما حذف نموده‌ایم زاری‌ها را
در مذهب اعتراض «آری»ها را

تاریخ بخوانید و عبرت گیرید
حرکت ندهید سبزواری‌ها را
پ.ن:
برای اینکه خدای نکرده برداشت اشتباهی از مصراع پایانی این رباعی نشود و گمان نشود که منظورم حمید سبزواری بوده، قصد داشتم پیش از شروع شعرخوانی این توضیح را هم بدهم که «سبزوار از شیخ حسن جوری و شیخ خلیفه آغاز شد و با مرحوم دکتر شریعتی به اوج خود رسید و اکنون نیز بهزاد نبوی‌اش در زندان است و علی‌رغم این‌که می‌زنند و می‌کشند، من می‌دانم و می‌بینم که با رویش ناگزیر جوانه‌ها کاری نمی‌توانند کرد.»
که البته آن هم نشد!...
©️ فیس‌بوک محمدامین تاجور ۲۳ اکتبر ۲۰۱۲

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر