یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۳

روضه‌خواني با پول سفارت انگليس

در كنار سفارت عثمانی (تركيه) در تهران مسجدی بوده كه مامورين سفارت كه سنی‌مذهب بوده‌اند در آن مسجد صبح‌ها نماز می‌خوانده‌‌اند.

در اين مسجد شيخی هر روز صبح روضه حضرت زهرا(س) و اين‌كه خليفه دوم در را به پهلوی حضرت زهرا زد و ... مي‌خوانده.

 كسی می‌گويد: من گفتم اين‌كه اين شيخ هر روز اين روضه را در اين‌جا می‌خواند، يك چيزي بايد باشد. آمدم و به او گفتم: شيخنا! شما روضه ديگری بلد نيستيد بخوانيد، هر روز صبح اين روضه را می‌خوانيد؟ گفت چرا! گفتم: پس چرا هر روز اين روضه را می‌خوانی؟ گفت: من يك بانی دارم روزي پنج ريال به من می‌دهد می‌گويد اين روضه را در اين مسجد بخوان من هم می‌خوانم.
گفتم: می‌شود اين بانيت را به من معرفي كنی؟ گفت: بله، یک دكاندار در همين خيابان است. شخص می‌رود با آن دكاندار رفاقت می‌كند. بعد می‌گويد شما چطور شده كه هر روز در اين مسجد روضه حضرت زهرا(س) مي‌گویی بخوانند؟

می‌گويد: یک كسی روزی دو تومان به من می‌دهد كه در اين مسجد روضه حضرت زهرا(س) خوانده شود، من پانزده ريال آن‌را بر می‌دارم و پنج ريال را می‌دهم به اين شيخ روضه بخواند.

بعد تعقيب می‌كند ببيند كه بانی اين روضه چه كسی است. معلوم می‌شود روزی ۲۵ تومان از سفارت انگليس می‌دهند كه صبح‌ها روضه حضرت زهرا(س) در اين مسجد كه در كنار سفارت عثمانی است خوانده شود و بازار جنگ شيعه و سنی هر روز گرم باشد. 

©️ #آیت‌ا‌لله منتظری.جلوه‌های ماندگار.ص ۲۲۵

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۳

بی‌توجهی به ثروت ملی مرتع

 قبلا در یادداشت بز حیوان ناقلایی است از قول مهندس عزت‌الله سحابی یادآور شده بودم که عده‌ای از انقلابیون رویکرد علمی شاه برای حفاظت از مراتع را تخطئه می‌کردند.

حالا این گراف به خوبی نشان می‌دهد که چگونه خودمان به دست خودمان و به‌خاطر بی‌توجهی به علم و داده‌های جدید علمی و خود‌حق‌پندار بودن دست به غارت و از بین بردن ثروت‌های ملی کشورمان زده‌ایم که جبران‌ناپذیر است. 


 

پنجشنبه، تیر ۲۱، ۱۴۰۳

پادشاه دانا

آورده‌اند که چون «ذوالقرنین» به ولایت «چین» رسید و در نواحی آن ولایت نزول فرمود، یک نیم از شب گذشته حاجب درآمد و گفت: رسول ملک چین آمده‌است بار می‌خواهد.

اسکندر فرمود تا بار دادند. چون درآمد، سلام گفت و در مقام خدمت بایستاد و گفت: اگر پادشاه صواب داند، اشارت فرماید تا مجلس خالی کنند، کلمه‌ای که عرصه می‌باید داشت خلوت را شاید.

فرمود تا بیرون رفتند. حاجب بماند. گفت: ایها‌الملک این کلمه می‌باید جز ملک نشنود.
 
سکندر فرمود تا او را تفتیش کردند و احتیاط به‌جای آوردند. با وی هیچ سلاح نیافتند و بفرمود تا تیغی برهنه بیاوردند و در دست گرفت و حاجب را نیز فرمود تا بیرون رفت و او را گفت در همان مقام که هستی بایست و سخنی که داری عرضه کن. 

گفت: پادشاه روی زمین حقیقت داند و یقین شناسد که مَلِک چینم که به خدمت آمده‌ام، نه رسول او! و از تو سئوال می‌کنم که مراد تو از من چیست؟ و مقصود تو کدام؟ و رضای تو به چه نوع حاصل می‌شود، تا اگر ممکن باشد در تحصیل آن کوشم؟ هر چند بر من سخت آید و تو را و خود را از حرب و مقاتله بی‌نیاز گردانم.

اسکندر گفت: به چه ایمن شدی بر من که نفس خود را عرضه تیغ تلف و هدف تیر بلا ساختی؟ و خود را به اختیار در ورطه اسیری انداختی؟


گفت :بدانکه دانستم که تو مردی عاقلی و عداوتی قدیمی و حقدی دیرینه نیست و طلب قصاصی در میان نیفتاده است. و تو دانی که به کشتن من،‌ مسلم نشود از آن‌که اگر مرا قتل کنی، اهل چین پادشاهی دیگر را بیعت کنند و بر تخت ملک بنشانند و تو را مقصود به دست نیاید و بدنامی حاصل شود.

اسکندر سر در پیش افکند و دانست که مردی عاقل است. گفت: می‌خواهم که سه ساله ارتفاع مملکت خود امسال بدهی و بعد از آن هر سال یک نیمه محصول ولایت به من می‌رسانی.

ملک چین گفت: جز این هیچ دیگر هست؟

گفت: نه
ملک چین اجابت کرد گفت: سمعا و طاعتةً

اسکندر گفت: حال بعد از آن چگونه باشد؟ گفت: چنانکه هر دشمن که قصد من کند،‌ بر من ظفر یابد و هر دوست که به من التجا کند، محروم ماند.

گفت: اگر بر ارتفاع دو ساله اختصار کنم؟

گفت: اندکی آسان‌تر و قدری سهل‌تر از آن باشد که تقریر کردم.

گفت: اگر بر یک ساله قناعت کنم؟

گفت: در کار ملک و لشگر نقصانی نباشد، اما بر استیفای مرادات و لذات قاصر باشم. 

گفت: اگر به ثلثی از ارتفاع راضی شوم؟

گفت: ثلثی از آن جمله فقرا و مساکین و محتاجان‌ را باشد. و باقی در وجه مصالح لشگر و مؤنات ملک صرف شود.

گفت: بر ثلث اقتصار کردم.
***
ملک چین شکرها گفت و بازگشت و چون بامداد شد، مقارن طلوع آفتاب، لشگر چین دررسیدند و به عدد مور و ملخ گرداگرد لشکر سکندر فروگرفتند، و لشکر سکندر بر خود از هلاک بترسیدند و حیران بماندند. و به ضرورت بر مرکبان سوار شدند و حرب را ساخته گشتند و اسکندر برنشست و ملک چین چون اسکندر را بدید، از اسب فرود آمد و خدمت کرد.

اسکندر گفت: غدری کرد و ما را به صلح بفریفتی و جنگ را مستعد گشتی.

گفت: معاذالله که از من مکر و غدر آید. من بر همان قولم که در خدمت پادشاه روی زمین مقرر گردانیده‌ام. اما بامداد این لشکر را برای آن برنشاندم
تا ملک فرمان‌برداری و طاعت‌داری من بر ضعف و قلت حمل نفرماید. و شوکت و استعداد من ببیند و آن‌چه در نظر ملک آمدند، از لشکر من اندکی‌اند از بسیاری. نه از روی عجز و بیچارگی فرمانبردار شدم. اما دیدم که حق عز اسمه، تو‌ را نصرت می‌کند و مظفر می‌کند. دانستم که با تقدیر آسمانی مدافعت فایده نکند و با تایید ربانی مقاومت سود ندارد، به انقیاد و امتثال تلقی کردم و در طاعت‌داری تو طاعت خدای را داشتم و این تواضع و تذلل به فرمان ایزدی کردم.

اسکندر گفت: دریغ باشد که از چون تو کسی چیزی توقع کنم که از تو عاقل‌تر و کامل‌تر پادشاهی ندیده‌ام. تو‌ را از آن‌چه می‌خواستم معاف داشتم و همین لحظه بفرمایم تا تمامت لشگر من از ولایت تو بیرون شوند.
©️فرج بعد از شدت

چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۳

کرامت‌تراشی

 آورده‌اند: شیخ «مرتضی انصاری» وقتی با مریدان سفر می‌كرد، غروب پشت دروازه ماند و به شهر راهشان ندادند. آنجا با مریدان نماز خواند.

مریدی گفت: انتظار داشتیم مثل اولیای گذشته، دروازه خود‌به‌خود به روی شما باز می‌شد. شیخ گفت:بعد از مرگِ ما نیز البته از این كرامات بسیار در حق ما نقل می‌کنند.


©️محمود حکیمی.هزار و یک حکایت تاریخی. ج۳.ص۴۰

پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۴۰۳

قانون خودتان بود

به تاریخ یک‌شنبه چهاردهم تیرماه ۱۳۱۲ رای محکومیت «تیمورتاش» را این‌گونه خواندند: «تیمورتاش محکوم است به پنج سال حبس مجرد، و تادیه ۹ هزار لیره، ۲۰۰ هزار ریال به خزانه دولت. به تاریخ ۱۳۱۲/۴/۱۴ لطفی، یکانی، عقیلی»
 
وقتی رای را اعلام کردند؛ «تیمورتاش» که تا آن وقت سرش را روی عصا با دو دست تکیه داده بود؛ سر بلند کرد و گفت: «این است رای محکمه؟ خیلی ظالمانه است!»
 لطفی جواب داد: «این‌‌ همان قانونی است که شما و «داور» و «نصرةالدوله» به نام قانون محاکمه وزرا، با عجلهٔ هر چه تمام‌تر از مجلس گذراندید.
دیگر تیمورتاش جوابی نداد.

©️شبه‌خاطرات ـ دکتر علی بهزادی