دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۴۰۴

نوازنده مترو، یا نوازنده کنسرت

نشریه‌ی واشنگتن‌پست در ۲۰۰۷ ایده‌ای را طراحی کرد، که «جاشوا بل» (Joshua Bell) یکی از نوازندگان مطرح ویولن در سطح جهان، ویولن سه‌و‌نیم میلیون دلاری خود را بردارد و صبح‌هنگام، زمانی که مردم در حال رفتن به محل کار خود هستند، تعدادی قطعه‌ کلاسیک را برای رهگذران بنوازد.

چند روز قبل از این برنامه، بلیط‌های ۱۰۰ دلاری یکی از اجراهای رسمی بل تمام شده‌بود و بسیاری از علاقه‌مندان‌اش، فرصت حضور در آن برنامه را از دست داده بودند. حالا او داشت
«به رایگان» در یک ایستگاه مترو ساز خود را برای مردم می‌نواخت.

بل کاملاً چهره‌ی یک نوازنده‌ خیابانی را به خود گرفته بود: ژستی ساده، لباس‌هایی معمولی و کاسه‌ای که در آن کمی پول خُرد ریخته بود تا ره‌گذران را به ریختن پول بیشتر ترغیب کند.


اجرای بل حدود ۴۵ دقیقه ادامه پیدا کرد. با وجودی که بیش از هزار نفر از جلوی او رد شدند، تنها ۷ نفر ایستادند و اجرای او را تماشا کردند. بل طی آن مدت، حدود ۳۲ دلار کاسبی کرد که البته ۲۰ دلار را یک نفر ـ که ظاهراً او را ‌شناخت ـ پرداخت کرده بود.


۳۲ دلار درآمد برای یک نوازنده‌ی خیابانی طی ۴۵ دقیقه، خیلی هم کم نیست. اما قطعاً برای کار نوازنده‌ای مثل
«جاشوا بل» عدد ناچیزی محسوب می‌شود.

ماجرای استقبال بسیار محدود از این نوازندگی را
«جین واینگارتن» (Gene Weingarten) در مقاله‌ای در واشنگتن‌پست منتشر کرد.

واین‌گارتن این رویداد را از دریچه‌ی «اولویت‌ها»، «درک زیبایی» و «ادراک انسانی» نگاه کرد.

این‌که ما انسان‌ها، بعضی زیبایی‌ها را صرفاً به‌خاطر گم‌شدن در روندهای روزمره‌ و اولویت‌های زندگی عادی، نمی‌بینیم و نمی‌شنویم، و از کنارشان عبور می‌کنیم.

واین‌گارتن مستقیم این جمله را نگفته است، اما می‌توان از حرف‌هایش چنین چیزی را استنتاج کرد که: «ما تمام روز درگیر شتاب زندگی هستیم تا پولی در بیاوریم و مثلاً بتوانیم با آن پول بلیط حضور در اجرای جاشوا و امثال جاشوا را خریداری کنیم،‌ در حالی که در همان مدت، فرصت‌های ارزان و رایگان بسیاری با همان کیفیت در اطراف‌مان بوده که از چشم‌مان دور مانده و نتوانسته‌ایم از آن‌ها بهره ببریم.»


از روایت «واین‌ گارتن» که بگذریم، با عینک‌های دیگری هم می‌توان به این ماجرا نگاه کرد.

مثلاً این‌که ما انسان‌ها در قضاوت‌کردن، تا حد زیادی به بستر و شرایط محیطی (Context) وابسته‌ایم: یک اجرای رسمی در سالنی مجلل که برای تماشای آن یک بلیط گران‌قیمت خریداری شده، احتمالاً از نظر هنری ارزش‌مندتر از اجرای رایگان یک نوازنده‌ی خیابانی است.


چنان‌که احتمال می‌دهیم ارزش هنری «عکسی که بر دیواره‌ی یک گالری آویخته‌شده است» نیز بیشتر از عکسی باشد که یک فرد گمنام آن‌را ثبت کرده و در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرده است.


هم‌چنین لباسی را که در ویترین یک پاساژ خاص و گران‌قیمت می‌بینیم، احتمالاً شیک‌تر و خاص‌تر و به‌روزتر از لباسی می‌دانیم که در یک فروشگاه ساده در گوشه‌ای از شهر به چشم‌مان خورده است.


اگر کمی فکر کنید، مثال‌های دیگری هم به ذهن‌تان خواهد رسید که در آن‌ها، شرایط محیطی را به عنوان معیاری برای قضاوت و ارزیابی مد نظر قرار داده‌اید.

آیا تجربه‌ی جاشوا بل ارزش علمی دارد؟
با وجودی که بسیاری از کتاب‌ها و نشریات از این ماجرا با عنوان یک Psychological Experiment یاد می‌کنند، واقعیت این است که داستان «جاشوا بل» یک تجربه‌ی علمی نیست.

تجربه‌ی علمی تعریف مشخصی دارد و برای اجرای آن هم روش‌های مشخصی به‌کار گرفته می‌شود.

بر خلاف روش علمی که در آن دو تجربه‌ی مشابه با تغییر یک فاکتور مشخص مورد مطالعه و مقایسه قرار می‌گیرند، در این‌جا صرفاً با یک «اتفاق» روبه‌رو هستیم.

اتفاقی که هر کس می‌تواند به سبک و شیوه‌ی خود آن‌را تفسیر کند. (شبیه این خطا را در آزمایش زندان استنفورد هم شرح داده‌ایم).


مسائل بسیار زیادی در این‌‌جا هستند که روی رفتار مردم تأثیر می‌گذارند. مثلاً این‌که ویولنیست‌ها با فوتبالیست‌ها یا خوانندگان فرق دارند و افراد کمی آن‌ها را می‌شناسند.

نباید انتظار داشته باشیم که افراد رهگذری که از روبه‌روی جاشوا بل می‌گذرند او را بشناسند.

 چه‌بسا بسیاری از این افراد اگر ۱۰۰ دلار هم داشتند، حاضر نبودند پول و وقت‌شان را به حضور در اجرای جاشوا بل اختصاص دهند.

ضمناً نباید فراموش کنیم که صبح‌هنگام، ساعتی است که مردم می‌کوشند خود را به محل کار خود برسانند و کوچک‌ترین تأخیری می‌تواند برای آن‌ها تبعات منفی داشته باشد. چرا آن‌ها باید برای نوازنده‌‌ی بی‌سلیقه‌ای که بدترین زمان را برای نواختن ویولن انتخاب کرده است، وقت بگذارند و به کار او گوش بدهند؟ (همین اجرا اگر غروب انجام می‌شد می‌توانست نتیجه‌ی متفاوتی داشته باشد.

اما هم‌چنان یک بحث دیگر هم باقی می‌ماند. همین مردم ناآشنا با ویولن و بی‌علاقه به نوازندگی، اگر قبلاً در معرض تبلیغ و اطلاع‌رسانی قرار گرفته بودند، و می‌شنیدند که آن روز صبح قرار است یک فرد بزرگ و معروف و شناخته‌شده در مترو ساز بنوازد، حتی به‌فرض بی‌علاقگی به چنین فعالیتی، احتمالاً باز می‌ایستادند و دقایقی را به گوش‌دادن کارهای «بل» اختصاص می‌دادند.


مسئله این‌جاست که انتظار نمی‌رود در یک محل معمولی مثل ایستگاه مترو یک اتفاق خارق‌العاده بیفتد یا یک تجربه‌ی زیبا و لذت‌بخش عرضه شود.

این
«ارزیابی پیش‌فرض» است که باعث می‌شود فرصت تجربه‌ی چنین لحظاتی از دست برود.

خلاصه‌ی بحث این‌که با وجود فراگیرشدن داستان جاشوا بل و لحن تأثیرگذار روایت «واین‌ گارتن» در واشنگتن‌پست، اصل داستان ارزش علمی چندانی ندارد و نمی‌توان از آن یک اصل یا قاعده در روان‌شناسی استخراج کرد.


با این حال هنوز هم می‌توان این داستان را به عنوان یک تلنگر در نظر گرفت: کدام زیبایی‌ها را صرفاً به‌خاطر این‌که در زمان یا مکانی معمولی به چشم‌مان خورده‌اند، کم‌ارزش و عادی تلقی کرده‌ایم؟


کدام حرف‌ها و جمله‌ها را صرفاً به خاطر این‌که از فردی معمولی شنیده‌ایم، یا در نوشته‌ای ساده و پیش‌پاافتاده خوانده‌ایم جدی نگرفته‌ایم؟


کدام فرصت‌ها و پیشنهادها را صرفاً به خاطر این‌که در فضا و زمان ویژه و خاص مطرح نشده‌اند، کم‌ارزش تلقی کرده‌ایم و جدی نگرفته‌ایم؟


محیط و شرایط و فاکتورهای محیطی چه‌قدر توانسته‌اند روی قضاوت ما تأثیر بگذارند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر