این نوشته برای افراد زیر ۱۵ سال مجاز نیست
آدمهای بسیاری هستند که از زندگی و شرایطی که در آن قرار دارند خسته و ناامیدند، احساس میکنند جهان جای مناسبی برای زندگی نیست. دلشان میخواهد به این نوع زندگی پایان دهند، اما شجاعت آن را ندارند. ممکن است راههای بیشماری را آزموده باشند و در لحظه آخر پشیمان شدهباشند، یا کسی نجاتشان داده است. برای همین ممکن است این روش که در ادامه خواهد آمد نیاز گروهی را مرتفع کند. گرچه باید گفت این روش دشوار است و پیچیدگیهای بسیار دارد.
روز شروع پروژه، شما اول مهرماه سال دوازدهم دبیرستان است. آن روز دقیقا زمانیست که با زندگی به شکل طبیعی خداحافظی میکنید. و داستان آغاز میشود: شروع میکنید به خواندن هر نوع کتابی که در طول سالهای دبیرستان آنرا امتحان دادهاید. آنقدر میخوانید که شناسایی شما بعد از مدتی برای حتی نزدیکانتان مقدور نباشد.
این کار را به صورت شبانهروزی باید انجام بدهید. چون بعد به آن نیاز خواهید داشت. اگر کارتان را درست انجام داده باشید، یک روز صبح از خواب بیدار میشوید و میبینید که به شما «خانم دکتر» میگویند، چون در کنکور پزشکی پذیرفته شدهاید.
این چند ماه تا شروع دانشگاه، احتمالا بهترین روزهای تمام عمر شما خواهد بود. چون شما دکترید درحالیکه هیچ کاری نکردهاید.
اما این فقط آغاز ماجراست. شما دانشجوی پزشکی خواهید بود و از این به بعد دیگر هیچوقت آسوده نخواهید بود. بالاخره دارید پزشک میشوید و همین کافیست که از همه حقوق اجتماعیتان محروم شوید. چنین جسارتی تاوان عظیمی در پی دارد.
درسهای طولانی و دشوار، شیفت، طرح، کیلومترها دورشدن از خانواده، تحقیر و ... مراحلیست که باید طی کنید تا به شایستگی لازم برای یک خودکشی آرمانی برسید.
شما بعد از ۶ سال مرارت شروع میکنید بهکار. در یک شرایط بینظیر شغلی در مراکز درمانی با حقوقی که به زحمت کفاف کرایه رفتوبرگشت را تامین میکند. شیفت شب با تعداد فراوانی بیمار بدحال، تحت هر شرایطی بیمار دیدن حتی اگر خودتان سخت بیمارید.
مرحله بعد احساس بیارزشی شدید است نسبت به این همه تلاشی که کردهاید. اما این کافی نخواهد بود. همکلاسهای دبیرستان را میبینید که با کودکانی در آغوش و ماشینهای لاکچری از کنارتان خواهند گذشت و شما با خودتان میگویید: «عوضش من دکتر شدم» و اشک از گوشه چشمتان جاری میشود.
تا اینکه تصمیم خودتان را میگیرید. اینطور نمیشود ادامه داد و دقیقا از همین لحظه است که «عزراییل» دارد بهشما لبخند میزند.
حالا دوباره از نو شروع میکنید به خواندن. به هر حال متخصصشدن خیلی بهتر از عمومیماندن است. سنگینی دروس را روی دوشتان حس میکنید، اما با صبوری شیفت میدهید و اگر در میانش فرصتی بود چند صفحه درس میخوانید.
روز موعود فرا میرسد. علیرغم این همه سهمیه و سختی و ستم، شما قبول میشوید. این مرحله شما را به خلوص لازم برای مرگ میرساند.
و بعد: در یک بیمارستان دورافتاده در گوشهای از شهری مثلا تهران، شما به موجوداتی تبدیل شدهاید که علیرغم اینکه حرکت میکنند، بیمار ویزیت میکنند، ۳۰ ساعت متصل بیدارند، ۱۰۰ بار از پلهها بالا و پایین میآیند، مایعی تحت عنوان «چای» را مینوشند، ولی زنده نیستند.!!!
این روش از «خودکشی» بسیار آرامآرام روح و جسمتان را تحت تاثیر قرار میدهد، و ذرهذره مثل یک زهر متلاشیتان میکند. این تنها روشی از «خودکشی» است که کسی مانعتان نمیشود، کمک نمیکند که نجات پیدا کنید. چون تنها کسانی که میتوانند این شرایط مرگبار را تغییر دهند، خودشان قبلا با همین روش با زندگی بدرود گفتهاند!!!
پس حالا فرصت انتقام است: و درست بههمین دلیل یک «رزیدنت» وقتی که دارد از بیخوابی و خستگی از پا در میآید هم، قابل ترحم نخواهد بود. یا وقتی که مدتهاست از دیدار خانوادهاش محروم شدهاست.
او باید زجر بکشد. بارها و بارها بمیرد تا متوجه شود کسی برای این همه تلاشی که او کرده، پشیزی ارزش قایل نیست. در این اتاقهای مرگ، به کسی ربطی ندارد که نخبهترین جوانان این کشور دارند جان میدهند.
در بین رزیدنتها، و در هر کجا که راهی برای پزشکشدن وجود دارد، مسابقات لهشدن هر روز برگزار میشود و قربانی میگیرد. برنده هم کسی است که زیر حجم بزرگ این رنج بتواند هنوز نفس بکشد.
بدون اینکه فریادرسی باشد، بدون اینکه برای کسی نابودشدن شما به عنوان یک دکتر کوچکترین اهمیتی داشته باشد.
جوانیتان، روح و جسمتان، فرصت زیست شادمانهتان، آرامش و آیندهتان، زیر آوار متخصصشدن از بین میرود و خلاص ....
میبینید چه راهحل بینظیریست برای «خودکشی»؟ شما مردهاید بدون اینکه
مرده باشید!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر