چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۴۰۳

نغمه‌ی روسپی

 بده آن قوطی سرخاب مرا

تا زنم رنگ به بیرنگی خویش

بده آن روغن تا تازه کنم
چهر پژمرده ز دلتنگیِ خویش
+++
بده آن عطر که مشکین سازم
گیسوان را و بریزم بر دوش
بده آن جامه تنگم که کسان
تنگ گیرند مرا در آغوش.
+++
بده آن تور که عریانی را
در خَمَش جلوه دو چندان بخشم؛
هوس‌انگیزی و آشوب‌گری
به سر و سینه و پستان بخشم
+++
بده آن جام که سرمست شوم،
به سیه بختیِ خود خنده زنم:


روی این چهره ی ناشادِ غمین
چهره یی شاد و فریبنده زنم
+++
وای از آن همنفس دیشبِ من_
چه روانکاه و توانفرسا بود!

لیک پرسید چو از من، گفتم:
کس ندیدم که چنین زیبا بود!
+++
وان دگر همسر چندین شب پیش _
او همان بود که بیمارم کرد:

آنچه پرداخت، اگر صد می شد،
درد، زان بیشتر آزارم کرد.
+++
پُر کَسِ بی کَسم و، زین یاران
غمگساری و هواخواهی نیست،

لاف دلجوئی بسیار زنند
لیک جز لحظه ی کوتاهی نیست.
+++
نه مرا همسر و هم بالینی
که کشد دست وفا بر سر من

نه مرا کودکی و دلبندی
که برد زنگ غم از خاطر من.
+++
آه، این کیست که در می کوبد؟
_ همسر امشب من می آید!

وای، ای غم، زدلم دست بکش
کاین زمان شادیِ او می باید!
+++
لب من_ ای لب نیرنگ فروش_
بر غمم پرده یی از راز بکش!

تا مرا چند درم بیش دهند،
خنده کن، بوسه بزن، ناز بکش!…
سیمین بهبهانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر