شنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۴

حق «ناحق‌بودن» را به‌رسمیت بشناسیم

درخت و برگ‌وبرش، اگر سبز باشند، آتش نمی‌گیرند. یعنی ما نمی‌توانیم با چوبِ درختِ تر که هنوز جان دارد، آتش روشن کنیم. با برگ‌وبر سبز هم نمی‌شود آتش روشن کرد، یا به‌قول هم‌ولایتی‌های ما «درگیراند».

برای روشن‌کردن آتش، چوب نخست باید خشک باشد. دوم ریز و نازک و درگیرونه. به‌نارکی چوب کبریت و برگ‌های خشک.

وقتی کمی بوته و برگ و چوب نازک، شعله‌ور شد، با شعله آن‌ها، چند چوب کمی ضخیم‌تر هم آتش می‌گیرند. و با آتش چند چوب با آن ضخامت‌ها، چوب‌های با ضخامت بیشتر هم آتش می‌گیرند.


اما وقتی آتش بزرگی درگرفت، حالا در دل آن، هم چوبِ تر، آتش می‌گیرد، هم برگ‌وبر سبز و تر.

گرمای شعله ابتدا جان و تری چوب و برگ‌و‌بر را می‌گیرد، بعد خاکسترشان می‌کند.


در اجتماع برای آن‌که نشان دهند در شورش، بلوا و آنارشی ـ چه کوچک چه بزرگ ـ قربانیان انتخاب نمی‌شوند، و گناه‌کار و بی‌گناه با هم می‌سوزند و خاکستر می‌شوند، به نماد خشک و تر اشاره می‌کنند و می‌گویند «آتش که درگرفت خشک و تر با هم می‌سوزند» و مراد از خشک و تر، گناه‌کار و بی‌گناه است.


آتش از خس و خاشاک و بوته و برگ‌ها و چوب‌های نازک آغاز می‌شود، تا بتواند شعله‌ور شده، و چوب‌های ضخیم‌تر و بعد چوب و برگ‌وبر‌های سبز و تر را هم بسوزاند.


شورش‌های خشن و بزرگ و گاهی جهان‌سوز هم ابتدا با آتش انتزاعی کینه‌، حسرت، حسد، یا نفرتی در یک دل آغاز می‌شود.

کمی درشت‌تر، به عصبانیتی در کلام منجر می‌شود. ادامه داشته باشد، می‌شود ناروا و بعد ناسزاگویی و بعد فحاشی و بهتان.


همین چرخه از یک دل به یک زبان، و از یک زبان به زبانی دیگر، و از یک گروه کوچک، به گروه کوچک دیگر، و به‌مرور به گروه‌های بزرگ و بزرگ‌تر تبدیل می‌شود.


در این «خشونت‌های کلامی» در قالب ناروا، ناسزا، فحاشی، بهتان و «رگ‌های گردن به حجت قوی»، «سودی» برای گوینده نیست، و «زیانی» هم به شنونده و مخاطب نمی‌رسد.


اگر من به ناروا، به زیبارویی بگویم «زشت»، به گفتهٔ من «زیبا» زشت نمی‌شود، و از زیبایی او هم کم نمی‌شود، اما از من کم می‌شود. حسرتی و حسدی مخفی در درون من برون‌فکنی و برملا می‌شود.


اگر من بی‌سوادی را به «چاپلوسی» دکتر و مهندس خطاب کنم، چیزی به او اضافه و او دکتر و مهندس نمی‌شود، اما از من کم می‌شود. فقدان «عزت نفسی» مخفی در درون من، بر زبان آمده و خفتی آشکار را برای من رقم می‌زند.


بر همین سیاق اگر من طلبه‌ای را «آیت‌الله» خطاب کنم، به گفته من او «مجتهد» و «مرجع تقلید» نمی‌شود، و اگر «فقیه عالی‌مقام»ِ روشن‌ضمیری را «ساده‌لوح» بنامم، نه چیزی از قرب او نزد حق کم می‌شود، نه بُعدی به ابعاد من اضافه.


«حقیقت»
را با کلمات ادا و «بیان» می‌کنیم. اما کلمات قادر به مخدوش‌کردن «حقیقت» نیستند.

با آتش‌زدن قرآن، از تعداد مسلمانان، یا دست‌کم رادیکالیزم و تعصب مذهبی کاسته نمی‌شود که هیچ، افزایش هم می‌یابد، و با توهین‌کردن به «محبوب» عده‌ای ـ چه ولی‌فقیه باشد، چه شاه‌زاده‌ای ـ محبان آن‌ها کم نمی‌شوند، و از محبوبیت این گروه کاسته و به آن گروه اضافه و از محبوبیت آن گروه کاسته و به این گروه اضافه نمی‌شود.


همه این‌ نشانه‌ها را شاید ما به کم یا زیاد، در وجود خودمان نسبت به رفیقی، رقیبی، معشوقی، مغضوبی و ... دور یا نزدیک، فامیل یا غریبه، هم‌وطن و بیگانه و ... حس و درک و لمس کرده باشیم.

 
و در نتیجه به نسبت‌های مختلف واکنش‌های احساسی و عاطفی داشته و شاید هم واکنش ما «کلامی» هم شده و گاهی مشمول «خشونت کلامی» باشد.

 اما با گذشت زمان به خودمان نهیب زده‌ایم که ای کاش در آن لحظه «تحمل» و «بردباری» بیشتری می‌داشتم و سکوت اختیار می‌کردم. اگر چنان کرده‌بودم، امروز سرافکنده و شرمنده و پشیمان نبودم.


اما خیلی از این نابردباری‌ و ناشکیبایی‌ها به‌مرور تبدیل به «همه‌ حق به‌جانب من» می‌شود، و هر کس که با من نباشد، «جانب باطل».

و بر مدار این داوری خود را مستحق می‌دانم که ابتدا او را به زبان خشک و با خشونت کلامی بنوازم، و به مرور  (العیاذ‌بالله) «انا ربکم‌الاعلی» سر بدهم و به تماشای سرهای‌ِشان بالای دار بنشینم.


سرزمین ایران، امروزه بیشتر از همیشه، به مدارا و تحمل و باور به پذیرش حق «باطل‌بودن» برای دیگران نیاز دارد.


ایران امروزه بیشتر از همیشه نیاز به این دارد که هر کدام سهمی از «تقصیر» بزرگی که سرزمین‌مان را به این وضعیت انداخته بر گردن بگیریم.

 
ایران امروزه بیش از هر زمان دیگر نیاز به این دارد که ابتدا دیگران را ببخشیم، تا بعد توقع داشته باشیم بخشیده شویم.


این حساسیت را متوجه نباشیم و خود را «حق مطلق» و دیگران را «باطل مطلق» بدانیم، حق‌مان است. اما مطمئن باشیم حق‌مان نیست که همه با هم بسوزیم. تر و خشک، گناه‌کار و بی‌گناه، جنایت‌کار و مظلوم، کم‌گناه و پرگناه، کودک معصوم و کهن‌سال سیاه‌روی.


این حرف‌ها از دل کسی برمی‌آید که امید به «رحمت خداوندی» در دنیای دیگر ندارد. در این دنیا هم سهمی از منابع کم‌یاب قدرت، ثروت، عشرت و شهوت، و شهرت نداشته و گمان می‌کند که قصدی به‌جز کاهش آلام سرزمینی نداشته‌است.

و امیداور است که در این گمان خود خطا نکرده باشد.

لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ بقره ۲۸۶

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر