نوری به طناب و زنجیر نیاز ندارد
یکی از شاگردان «شیخ انصاری» شیطان را خواب دید که طنابهای متعدد در دست دارد. از او پرسید: این بندها برای چیست؟
شیطان گقت: اینها را بهگردن مردم میاندازم و بهسوی خویش میکشم.
شاگرد میگوید گفتم: طناب مرا نشان بده. لبخندی زد و گفت: امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان بهدنبال من میدوند!
نوری همدانی در ابتدائیات «فقه» پیاده است. «اصول» که دیگر جای خود دارد. نه مثل اغلب فقها که «فقه» را از سیاست جدا میدانند و قائل به تحریم تشکیل حکومت در زمان غیبت معصوم هستند، از سیاست کنارهگیری کرده، نه آنطور که باید سیاست به او میدان داده است.
در این سردرگمی از نبوغ کافی هم برای تفقه برخوردار نبوده که برای خودش مکتبی و مَدرسی و پایگاه اجتماعی ویژهای ولو توخالی مثل «محمدتقی بهجت» جور کند، و نه سری میان فلاسفه غرب برده تا چند نام چون کانت و هگل و مارکس و نیچه بداند و مثل «محمدتقی مصباح» حوزه کلاسیک دائر کند و بودجههای کلان بگیرد، و نه بلد بوده به هنرنمایی «کاظم صدیقی» خوب گریه کند تا زمینی و حوزهای چندین هکتاری در شمال تهران اشتباهی بهنام او بزنند، رئیس نهاد امر به معروف و نهی از منکرش کنند، امام جمعه تهرانش کنند و ….
خلاصه از اینجا مانده و از آنجا رانده، تلاش کرده همهچی باشد و هیچ نشدهاست. اکنون در کهنسالی که باید قوای نفسانی و هواهای دنیایی، اندکی از او فاصله گرفته باشند، و پای خود را بر لب گور حس و از خطاهایش برائت بجوید و تالیف قلوب کند تا بهخدا نزدیک شود، اتفاقا به تعبیر حضرت صائب «آدمی پیر که شد حرص جوان میگردد» خواب او نیز در وقت سحر سخت گران شده و به راهی میرود که نه به ترکستان میرسد و نه به دهی میبرد. دستگیر او خود شیطان است.
سالها پیش زمانی که هنوز قوای دماغیاش برقرارتر از امروز بود، مدح حکومت ظلم گفت و «عبدالکریم سروش» در پاسخ به مناظرهطلبی او اشتباهی کرد و به تحقیر و تخفیف او گفت «خبط دماغ» دارد. اما درست میگفت اگرچه توهینآمیز بود و نباید میگفت، اما درست میگفت و عین حقیقت بود.
نوری همدانی از روایت و صدق و کذب آنها و اصول بدیهی تشخیص روایت یا حدیث جعلی از حدیث صحیح، یا نزدیک به صحت، چیزی نمیداند. پیرو و مقلد صرف و اخباری است. هرچه در بحار نقل شدهباشد از نظر او حدیث است و ارزشمند و قدسی. مگر یک استثنا و آن اینکه حدیث و روایت، شخصیت شخص «علی خامنهای» را نقض کند.
اما در اینجا نیز کاسه چهکنم چهکنم در دست دارد. «خامنهای» استاندارد نیست. یک روز ولایت فقیه را صاحب اختیارات محدود میداند، وقتی خودش ولیفقیه شد، این اختیارات را نامحدود میخواهد.
روزی کسی برایش هاشمی نمیشود، روزی دیگر به تلمیح او را «شیطان اکبر» میداند و به این اشاره اکبر که همه عمر اتوبوس نویسندگان به دره هدایت میکرد، استخرگیر میشود و اتفاقا اجازه نمیدهد کس دیگری نماز بر پیکر او بگذارد و عمدا سطری از اذکار نماز که «لانعلم الا خیرا» را برای او نمیخواند. این در حالی است که انگشتر عقیق «قاسم سلیمانی» فرمانده محبوب علی خامنهای به تحبیب و تبرک در کفن هاشمی قرار دارد.
روزی نظرش به نظر احمدینژاد نزدیک است، روز دیگر نزدیکترین حلقه یاران او راهی زندان و «جریان انحرافی» خوانده میشوند.
روزی سعودیهای را پست و نالایق و در آستانه اضمحلال میداند، روز دیگر بازگشایی سفارت آنها را ابتکار میخواند.
بر این سیاهه از تناقضها و شخصیت مذبذب و غیراستاندارد «علی خامنهای» مثنوی ۷۰ من کاغذ میتوان نوشت.
حالا نوری همدانی کدام حدیث را صحیح بداند و کدام را فیک و جعلی؟ این است که شیطان او را راه میبرد و الحق خبط دماغ میانسالی در کهنسالی هم سختتر گریبانگیر و خسرالدنیا و الآخرتش کردهاست.
با این مقدمه دیگر نیازی نیست که به شواهدی از تاریخ اسلام که در مورد میزان بالای تحمل و رأفت و بخشش رسول خدا گواهی میدهد اشاره کنیم که بلافاصله با مهر «ابطال» و جعلیبودن روبهرو میشود، چون با کینهخویی، خشم غیرقابل مهار خونخواری سفاکانه علی خامنهای جور در نمیآید. قبای رأفت به تن علی خامنهای گشاد نیست، زشت است. آنقدر که زشت که او را لخت مینماید.
و اگر به کتب اربعه شیعه و روایاتی در باب مدرا و مدیریت ائمه استناد کنیم، بازهم «نوری همدانیها» استانداردپذیر نیستند که بپذیرند.
باور کنید نهجالبلاغه که ۴۰۰ سال بعد از زمان حضرت علی جمعآوری شده و ابنابیالحدید شافعی بر آن شرح نوشته و جرججرداق مسیحی هم آنرا آنقدر ارزشمند شناخته که بیش از ۲۰۰ بار خوانده و تحسین کرده هم اگر گزارشی داشته باشد که با شخصیت «علی خامنهای» همخوان نباشد، از نظر «نوری همدانیها» فاقد وجاهت است.
به همین علت است که وقتی در ۷ تیر ۱۴۰۴ جامعه وعاظ انقلابی کشور در استفتایی از او حکم توهین به علی خامنهای را تجاهلالعارفانه میپرسند و پاسخ مطلوب خود را میان سطور استفتا میگنجانند، بهجای اینکه بهیاد توصیه مولی در خطبه ۵۷ نهج البلاغه بیفتد که میفرماید:«آگاه باشید بهزودى معاویه شما را به بیزارى و بدگویى من وادار مىکند، بدگویى را به هنگام اجبار دشمن اجازه مىدهم که مایه بلندى درجات من و نجات شماست،» بیفتد، و یاد گفته دیگری از خود علی خامنهای که من خاک پای قنبر غلام علی هم نمیشوم بیفتد، تبخترها و انابکمالااعلی گفتنهای خامنهای در خاطرش میافتد و حکم به محاربه توهینکننده میدهد و به دست خود جایگاهی رفیع در جهنم میخرد، بدون اینکه مابهازایی در این دنیا مثل صدیقی و مصباح و مکارم و دیگر ثناگویان خامنهای نصیبش شود.
این خاسر دنیا و آخرت را فقط خود شیطان میتواند اینگونه بدون آنکه به زنجیری نیاز باشد دنبال خود بکشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر