پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۰

ویژگیهای یک گفتگوی‌ویژه

«محمدجواد اردشیرلاریجانی» ادعا می‌کند، در آنچه او فتنه ۸۸ می‌خواند، نیروهای امنیتی اصلا وارد نشدند و مردم راسا در صحنه حاضر شده و به دفع فتنه اقدام نمودند، در عین حال از نیروهای امنیتی حدود ۲۰ نفر و از مردم حدود ۱۰ نفر کشته شدند.
شب گذشته آقای «لاریجانی» در یک گفتگوی ویژه تلوزیونی(+) شرکت داشت تا درباره ابعاد پیدا و پنهان عواملی که ۹ دی را پدید آورد، گفتگو نماید و پرده از چهره فتنه‌ای بردارد که به گمان هم‌قطارانش در این روز چشمش را درآورده‌اند، ولی به نظر می‌رسد برغم حجم بالای تبلیغات، آنکه که کمترین باور را در اینباره داشته خود مبلغین بوده‌اند.
  در چنین برنامه‌هایی قاعده برآنست که مجری برنامه را از میان مجریان باسابقه و باتجربه در این حوزه انتخاب می‌نمایند. البته عملا مجریان باسابقه و چیره‌دست رسانه ملی ایران هم نمی‌توانند یک برنامه گفتگوی تصویری رسانه‌ای با حداقل استاندارهای شناخته‌شده و مالوف را به دلیل سیاست‌های خاص این رسانه، داشته‌باشند، اما چرا سیمای جمهوری اسلامی، مسؤلیت هدایت گفتگوی برنامه در مسیر منویات مهمان را خلاف اصول حرفه‌ای رسانه، بر عهده مجری جوان و بی‌تجربه و کم‌سابقه‌ای می‌گذارد که نه تنها وسواس خاصی ندارد که نسبت به سوژه مورد بحث بی‌طرف باشد بلکه استقبال هم می‌نماید که در سؤالاتی که برایش تنظیم شده، رسما له یا علیه سوژه‌های مطرح شده در برنامه موضع‌گیری و قضاوت نماید و برایش هم مهم نباشد که این رفتار او از دید افکار عمومی و همکاران رسانه‌یی‌اش پنهان نخواهد ماند و به عنوان خطاهای آشکار در سوابق او ثبت خواهد شد؟
 به نظر می‌رسد مجریان باسابقه و باتجربه رسانه ملی حاضر نشده‌اند و نیستند که به نفع سازوکار‌ها و سیاست‌های مسؤلین رسانه ملی، اصول اخلاقی حرفه‌ای خود را قربانی نموده و دست مدیران این رسانه آنچنان خالی مانده‌است که مجبور شده‌اند از چنین مجریانی استفاده نمایند. مجریان جوانی که جاذبه‌های کاذب شهرت و طی کردن ره صد ساله در یک شب و... می‌تواند بهترین بهانه باشد تا اصول و اخلاق و میثاق حرفه‌ای را به آسانی به فراموشی بسپارند.
در برنامه شب گذشته سهم مجری از زمان برنامه، دستکم یک بیستم مهمان برنامه بود و این نشان می‌دهد که این یک «گفتگو» به معنای مصطلح آن نیست بلکه رسانه ملی تصمیم گرفته‌است برنامه سخنرانی برای بعضی از چهره‌های شناخته شده نظام بگذارد و برای آنکه این برنامه سخنرانی خسته‌کننده نباشد و تنوعی هم داشته باشد و نام «گفتگوی ویژه» را با هم یدک بکشد، بهتر است که یک نفر هم روبه روی او نشسته و هر از گاهی سؤال از پیش تنظیم شده‌ای را بدون دخالت در مسیر برنامه و سخنرانی مهمان و بدون سؤال اضافی و احیانا چالش‌برانگیزی، از مهمان برنامه بپرسد ضمن آنکه البته در این سؤال قسمتی از فرمایشات او را بعنوان چاشنی سؤال هم تایید نماید.
سوالات برنامه دیشب آنقدر مصنوعی، و رفتار مجری برنامه آنقدر مکانیکی و خشک بود که، ساده‌ترین مخاطب متوجه می‌شد هیچ سوال‌جدیدی در این برنامه طرح نشده و تمام سؤالات از قبل تنظیم، و هماهنگی لازم هم صورت گرفته است که کی‌ و چه زمانی پرسیده شود. جواب‌های مهمان که البته از قبل مشخص و معرف حضور همه بوده و هست.
 نکته جالب در این میان اشاره مجری برنامه به طرح «ام‌القرای» مهمان برنامه بود که مربوط به زمانی‌است که مجری روزهای نوزدای خود را سپری می‌کرد و کیست که نداند این طرح اخیرا توسط «ابولفضل اسلامی» کاردار پیشین سفارت ایران در ژاپن مورد واکاوی و اعتراض قرار گرفته (+) و طرح این اشاره در سخنان مجری و توضیحات بیشتر مهمان، پاسخی بوده‌است به آن نوشته که صد‌البته بدون کمترین هماهنگی در برنامه دیشب درباره آن «گفتگو»! شد.
این نوشته درجرس اینجا
............در امروز نیوز اینجا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرتبط:
آفتاب آمد دلیل‌ آفتاب

این شاعر نوظهور

سه‌شنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۰

انفعال حاکمیت در قبال سرنوشت ایرانیان ربوده شده در سوریه

قاعده بر این است که وقتی امنیت یک کشور دچار اختلال شد، بلافاصله کشورهای دیگر از تمام شهروندان خود در آن کشور درخواست می‌نمایند که خاک آن کشور را تا برگشتن شرایط به حالت عادی ترک نمایند و تسهیلات ویژه‌ای نیز برای این جابجایی فراهم می‌نمایند.
 در چنین شرایطی با کمی اغماض می‌توان گفت که اولویت با متخصصان آن کشور است. چه اینکه اکثر کشور‌ها حتی در کشور خود نیز برای استفاده بهینه از تخصص نخبگان برای آن‌ها شرایط مطلوب ویژه‌ای مقرر می‌نمایند.
 قاعده بین‌المللی دیگری، حفظ جان شهروندان بیگانه را که به طور قانونی وارد خاک کشور دیگری شده‌اند، بر عهده دولت کشور مقصد قرار داده و در صورت قصور و کوتاهی و بروز حادثه یا اتفاقی باید دولت مذبور پاسخگو باشد.
در صورتی که برای احدی از شهروندان یک کشور در کشور دیگری اتفاق بدی افتاد، دستگاه دیپلماسی بلافاصله وارد کار شده و با احضار سفیر کشور مذبور و یا در غیاب آن نماینده قانونی و در صورت قطع رابطه احضار سفیر کشور حافظ منافع آن دولت، مراتب اعتراض خود را اعلام، و خواستار توضیحات فوری دولت مقصر می‌شوند. حسب عرف دیپلماتیک نماینده قانونی آن کشور نیز بلافاصله اعتراض دریافتی را به دولت خود تسلیم و دولت قول مساعد می‌دهد در کمترین زمان ممکن موضوع را بررسی و مشکل را برطرف نموده و در صورتی که خسارتی متوجه شهروند کشور مبدا‌ شده باشد، آن را به فوریت جبران و جلب رضایت نمایند.
دولت ایران یکبار به علت کوتاهی در خروج به موقع شهروندان خود از افغانستان در جریان ناامنی‌های آن کشور که توسط طالبان صورت می‌گرفت، هزینه سنگینی پرداخت نمود (+) و متاسفانه مقصر آن کوتاهی و اتفاق که به شهادت ۱۰ تن از فرزندان عزیز این کشور انجامید، هیچگاه معرفی و توبیخ نشد و یا افکار عمومی از آن مطلع نشدند.
اخیرا و بیش از یک‌هفته است که رسانه‌های رسمی داخلی و خارجی خبر از ناپدید شدن ۵ تن از شهروندان ایرانی در یک مرحله(+) و ۲ تن در مرحله‌ای دیگر(+) می‌دهند، که به نوشته رسانه‌های ایران از نیروهای متخصص و مهندسین فعال ایران در کشور بحران‌زده سوریه بوده‌اند.(+) متاسفانه تا کنون نیز از سرنوشت آن‌ها اطلاعی در دست نیست.
بدون کمترین تردید دولت ایران باید بر اساس قاعده اول، نزدیک به ۶ ماه پیش که بحران عمیق امنیتی در کشور سوریه شروع شده و هر روز نیز تشدید می‌شد، برای حفاظت از جان شهروندان خود، از آن‌ها درخواست می‌کرد که خاک آن کشور را ترک کنند و تسهیلات لازم برای بازگشت آن‌ها به کشور را نیز باید فراهم می‌نمود. اقدامی که متاسفانه نه تنها ۶ ماه پیش که زمان شروع بحران بود صورت نپذیرفت، بلکه هیچگاه پس از آن، که لحظه به لحظه بر شدت بحران افزوده شده و خطر بیشتر و بیشتر احساس می‌شد هم صورت نگرفت.
طی هفته گذشته و پس از آن ماجرا متاسفانه بر اساس قاعده دوم نیز دولت ایران نسبت به جان شهروندان خود و آنهم شهروندانی که بنا بر ادعای رسانه‌های رسمی ایران از نیروهای متخصص بوده‌اند، حساسیت ویژه‌ای از خود نشان نداده، و هچگاه خبری مبنی بر احضار سفیر سوریه به وزارت امور خارجه و اعلام مراتب اعتراض شدید ایران به دولت آن کشور، به خاطر سهل‌انگاری در حفاظت از جان مهندسین و شهرندان ایرانی، اعلام نشده و به غیر از یکی دو تماس تلفنی معمولی و قول مساعد دولت سوریه اطلاع دیگری از تلاش دستگاه دیپلماسی ایران برای پیگیری وضعیت شهروندان ربوده شده ایرانی گزارش نشده‌است.
 در همین حال نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی هم ظاهرا فراموش کرده‌اند که نسبت به سرنوشت تک‌تک شهروندان این کشور مسؤل هستند و موظف بوده و هستند که مسؤلین دستگاه دیپلماسی را برای تاخیر در خروج شهروندان ایرانی از خاک آن کشور ابتدائا و تقصیر در پیگیری وضعیت ربوده شدگان مورد سؤال و مواخذه قرار دهند.
به نظر می‌رسد تلاش برای اثبات آنکه شهروندان ربوده شده ایرانی از نیروهای فنی مهندسی بوده‌ و ربطی به نیروهای نظامی نداشته‌اند، نسبت به سرنوشت و حفظ جان آن‌ها برای حاکمیت موجود از اولویت و اهمیت بیشتری برخوردار است.

پاداش برای خشونت

جنگ بر سر مواد مخدر در مکزیک و سر بریده یک قربانی
عکس: خاویر مانزانو
یک پرسوناژ ثابت در اکثر فیلم‌های هالیوودی که تاریخ چند دهه قبل را روایت می‌کرد و قهرمانان آن اغلب مردهایی با کلاه‌های شاپوی بزرگ و سوار بر اسب بودند و همیشه هم یک هفت تیر در دستشان بود، وجود داشت که غالبا یکی از قهرمانان داستان فیلم یکی از همین مرد‌ها بود که سابقه شرارت زیادی داشت و از دست پلیس متواری بود و در اکثر شهر‌ها عکس او را روی در و دیوار نصب کرده و برای سرش جایزه تعیین نموده بودند.
این فیلم‌ها اغلب فضایی را روایت می‌کرد که نه پلیس آن پلیس به معنای امروزی بود و نه شرور و جانی متهم آن، و نه فضای بدوی و سنتی آن کمترین شباهتی با فضای فرهنگی، اجتماعی مدرن امروز داشت. پلیس جامعه امروز متناسب با رشد و تغییر سایر مختصات جامعه به سمت مدنیت و فرهنگ، رشد و ارتقا داشته و امروز دیگر همه ابزار پلیس به زور بازوی افسران تنومند و قوی و ابزار خشنی که بر علیه جانیان از آن استفاده می‌شد، خلاصه‌نمی‌شود. پلیس جامعه امروزی دانشگاه دارد، روان‌شناس دارد، شرایط استخدام دارد، ابزار مدرن و دقیق دارد و در کنار همه این‌ها، البته که قوه قهریه مجاز و قانونی هم دارد و فقط در شرایط ویژه مجاز به استفاده از آن می‌باشد. در حقیقت قوه قهریه به مقیاس وسیعی در پلیس امروز کاهش یافته و در مقابل سایر ابزارهای مدرن این نیرو کمتر قابل مشاهده می‌باشد.
در جوامع مدرن و تعریف شده امروز، هیچ شهروندی حق اعمال خشونت بر علیه شهروند دیگر را ندارد و در صورتی که شهروندی مورد تعرض و خشونت شهروندی دیگر قرار گرفت نیز حق پاسخگویی مستقیم خشونت او را ندارد و قانون و قضا از او حمایت نموده و از پلیس و نیروی انتظامی می‌خواهد که شهروند خاطی را تعقیب نموده و برای تنبیه و مجازات در اختیار قانون قرار دهد. بدیهی است کم و کیف مجازات مجرم را قانون تعیین می‌کند نه شاکی.
 در چنین شرایطی شنیدن خبر اینکه فلان شخص یا فلان گروه(+) یا فلان کشور(+) برای سر فلان شخص متهم و متواری جایزه تعیین نمود، یک واقعییت تاسف‌آور است. مهم نیست که این جایزه برای سر «قذافی» تعیین شده باشد که وجدان عمومی جهانی را به خاطر جنایات غیر انسانی خود به درد آورده، و جرم او هم برای جهانیان ثابت شده‌است، یا برای شخص اول(+) و دوم و سوم القاعده،(+) که متهم به جنایاتی اینچنین هستند، یا نویسنده‌ای (+) که شاید آزارش به مورچه‌ای هم نرسیده اما با قلم و نوشته‌اش، احساسات مذهبی یا قومی عده‌ای را جریحه‌دار نموده‌است. یا گوینده‌ای از همین قبیل.(+)
نمی‌توان از اقدامات هیچ‌یک از متهمینی که برای سرشان جایزه تعیین شده دفاع کرد، ضمن آنکه نمی‌توان بطور صددرصد هم از درخواست مجازاتشان دفاع نمود. اما هرچه باشد اینکه مجازات یک متهم - هر متهمی - را به جای قانون و پلیس و استفاده از پتانسیل‌های مدرن موجود، به همه شهروندان با هر نوع ابزار و آگاهی و شرایطی حواله نماییم(+) و پیشاپیش هم پاداش برای‌شان در نظر گرفته  و میزان و مبلغ آنرا اعلام نماییم، بیش و پیش از آنکه کمک به «صلح» و «امنیت»، و رهایی از دست شرارت‌های یک شرور یا یک گروه تروریستی و شرارت باشد، تبلیغ، تولید و تشدید هرج و مرج و نهایتا بازتولید‌‌ همان شرارت‌ها و شیو‌ه‌ها و خشونت‌هاست.
آمریکا به حق یا ناحق با ایران و بعضی دیگر از کشورهای جهان روابط حسنه‌ و دیپلماتیک ندارد. به همین دلیل نمی‌تواند از طریق دیپلماتیک به سازوکارهای مدرن تعقیب و مجازات یک مقام ارشد القاعده که ایران متهم به پناه دادن اوست، متوسل شود. همین وضعیت را با بعضی دیگر از کشور‌ها نیز دارد. از طرف دیگر به خاطر اختلاف عقیده و سلوک گاهی ممکن است فردی که از طرف دولت ایالات متحده به شرارت مشهور و متهم است و شایسته مجازات شناخته می‌شود، از طرف دولت ایران یا دولتی دیگر، شایسته تقدیر و تجلیل و پناهندگی شناخته شود و همین اختلاف دیدگاه باعث شود تا دو دولت نتوانند بر سر موضوع واحد دفع شر، به اشتراک نظر رسیده و به حل و فصل مسالمت‌آمیز آن اقدام کنند. در چنین شرایطی  که دیپلماسی مجبور به عقب‌نشینی است، ناگزیر ساده‌ترین راه خشونت برای دفع خشونت، و ابزار آن هم تهییج طمع شهروندان به دریافت پاداشی(+) می شود که البته هیچ‌گاه امکان پرداختش نیست.
 تصور کنید شهروندی یا به طمع پاداش و یا اصلا به خاطر قرابت عقیده و دیدگاه با تعیین کننده پاداش، به چنین اقدام خشنی دست بزند. در حالت مفروض شهروند مذکور آیا خواهد توانست از دست دولت خود جان سالم به‌ در ببرد تا پاداش خود را از دولتی دیگر دریافت نماید؟ قاعدتا پاسخ منفی است. حالا دور دیگری از اتهام و خشونت و جایزه، از یک کشور برعلیه کشور دیگر بر سر انسانی دیگر و نهایتا دور باطل خشونت آغاز خواهد شد.
در فیلم‌های هالیوودی همه مردم یک جور بودند، همه آن‌ها اسلحه داشتند، مرگ و کشته‌شدن در بین آن‌ها یک اتفاق ساده و طبیعی بود و مردم با آن واقعیات زندگی خود را هر روز سر می‌کردند. ضمن آنکه اگر شروری توسط یک شهروند یافته و به پلیس معرفی می‌شد، یا سر او به پلیس تحویل داده می‌شد، نه تنها بیم تشدید خشونت نبود که فیلم فضایی را روایت می‌کرد که مردم به جشن کاهش خشونت می‌روند.
به نظر می‌رسد اغلب، تعیین چنین جایزه‌هایی پیش از آنکه قصد عملیاتی شدن را تعقیب نماید، بیشتر برای تبلیغ و تهدید طراحی و اجرا می‌شود. اما نمی‌توان از تاثیرات منفی اینگونه پیشنهاد و پاداش و مجازات غافل بود.
بهترین رویه برای مجازات یک جانی و شرور در هر مقیاسی، و با هر انگیزه‌ای، دستگیری، محاکمه و مجازات پس از صدور رای قاضی محکمه است. اینکه تشکیل چنین دادگاههایی با مشکل عدیده روبه روست، به قرائت‌هایی برمی‌گردد که مروجین خشونت به خاطر ترس خود آنرا تبلیغ و تشویق می‌نمایند.
 به تعبیر شیرین خواجه رندان شیراز:
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است  کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد. 

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۰

حمله به سفارت سی سال پیش اشتباه بود امروز هم اشتباه است

نماز جماعت دانشجویان پیرو خط امام به امامت موسوی خوئینی‌ها در پشت درب اصلی سفارت آمریکا
آقای «موسوی‌خویینی‌ها» روز سه شنبه ۲۹ آذر در دیدار با دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه تهران، گفته‌اند:
 «تسخیر سفارت یک فضاحت بود، اگر حمایت امام و پشتیبانی مردم نبود، ما باید از آمریکا عذرخواهی می‌کردیم در این قضیه سفارت انگلیس هم چون مردم و مقام رهبری حمایت نکردند، دولت مجبور شد عذرخواهی کند.» (+)
از نظر اصلاح‌طلبان وخصوصا طیف افراطی و انقلابی آنها «مجمع‌ روحانیون مبارز» معیار و محک درست و نادرست و صحیح و اشتباه «اخلاق» نیست. از نظر آنها هرچه آیت‌الله «خمینی» تایید کند خوب است و درست و اخلاقی و هرچه آن مرحوم تایید نفرموده و اعتراض نمایند، غلط و اشتباه و غیراخلاقی است.
 بر همین اساس حادثه سیاه و زشت و غیر قانونی حمله و اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا در آبان ۵۸ چون تایید ایشان را به همراه داشته، کار درستی بوده، و چون ایشان از دنیا رفته و حضور ندارند تا حمله به سفارت بریتانیا را تایید کنند آن کار اشتباه و غلط است.
آقای «موسوی‌خویینی‌ها» البته کار بسیار پسندیده و نادری به تازگی انجام داده‌اند که شایسته تقدیر و ارجمندی فراوان است.
از ایشان درباره بزرگ‌ترین اشتباه سیاسی‌اش سؤال شده و ایشان در پاسخ جلوگیری نکردن از هتاکی و بی‌حرمتی به دولت موقت در اوایل انقلاب و بی‌حرمتی و آزار فقیه عالی‌قدر بعد از درگذشت آیت‌الله «خمینی» را بزرگ‌ترین خطای سیاسی خود اعلام نموده‌اند. (+)
 اینکه ایشان بزرگ‌ترین خطای سیاسی عمرخود، یعنی همراهی و حمایت از دانشجویان اشغال کننده سفارت را در زمره خطاهای خود به حساب نمی‌آورند و نه تنها آن را خطا نمی‌دانند که حتی بدان افتخار هم می‌نمایند، مایه تاسف بسیار است اما به هرحال اینکه بالاخره کجدار و مریز شجاعت می‌نمایند و رفتار سی سال پیش مجموعه حاکمیت در کج‌خلقی سیاسی با مرحوم مهندس «بازرگان» و دولت متبوع وی و همچنین آزار و حصر و هتاکی به فقیه عالی‌مقام را خطا می‌دانند،  جای تشکر و خوشحالی فراوان دارد.
اما در‌‌ همان اشاره به اشتباهات هم ایشان مجددا تایید و تاکید می‌نمایند که رفتار حاکمیت در عزل آیت‌الله «منتظری» از قائم مقامی رهبری کار درست و قابل دفاعی بوده‌است. تردیدی نیست که حادثه عزل فقیه عالی‌مقام از قائم مقامی رهبری  به خواست و اراده مرحوم آیت‌الله «خمینی» صورت گرفت. با این وصف کسی که معتقد است ایشان خطا نمی‌کند و معیار و محک صواب و عقاب و درست و نادرست تایید ایشان است، نمی‌تواند عزل آیت‌الله «منتظری» را هم کار نادرستی بداند و تا زمانی که در براین پاشنه بچرخد به صلاح ممکلت امیدی نمی‌توان داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت: وب‌سایت موسوی‌خوینی‌ها بعد از انتشار مطلب درج شده در سایت مجمع روحانیون مبارز توضیح داد که سایت مجمع حک شده و مطالب منتسب به ایشان در آن سایت «مغشوش و آمیخته‌ای از دروغ‌های بسیار» است.

دوشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۰

از جورج بوش تا احمدی نژاد با منتظر‌الزیدی

سه روز دیگر، (۱۴ دسامبر) روزی است که «منتظر‌الزیدی» خبرنگار شیعه‌مذهب عراقی، در جریان کنفرانس مشترک «نوری‌المالکی» و «جرج بوش» در بغداد، کفش‌های خود را به سمت ریس‌جمهور ایالات متحده پرتاپ کرد تا رسانه ملی، و همسو و هماهنگ با آن، سایر رسانه‌های رسمی ایران(+)، برای چندین روز خوراک تصویری و خبری از پوشش دادن چندین و چندباره تصاویر آن در بخش‌های مختلف خبری، و پوشش حاشیه‌ها و اتفاقات بعد از آن(+) به دست آورده باشند.
رسانه ملی ایران که در حوزه رسانه، استراتژی رسمی ملی ایران را نمایندگی می‌کند و لاجرم باید به قواعد رسمی دیپلماتیک احترام بگذارد و از سوی دیگر باید پاینبدی خود به اصول حرفه‌ای اخلاق رسانه را مدنظر قرار داده، و علاوه بر اینها، تابلوی علنی اخلاق اسلامی باشد، و بر اساس همه موارد یاد شده باید رفتار خلاف اخلاق و نزاکت خبرنگار عراقی در حمله و اهانت به یک دولتمرد میهمان در کشور دیگر را تقبح و با رویکردی انتقادی پوشش دهد، نه تنها اینگونه نکرد که کاملا برعکس و بر خلاف تمام عرف و رویه‌های اخلاقی و در حالی که دولت عراق رسما به خاطر این اتفاق، از دولت ایالات متحده و «جرج بوش» عذرخواهی نموده بود، در نقش وکیل‌مدافع خبرنگار هتاک و بی‌ادب ظاهر شده و تا روز‌ها پس از آن اتفاق زشت، تصاویر آن را با جهت‌گیری تاییدی به طور مرتب نمایش می‌داد.
ناگفته نماند که دخالت‌های بیجا و ناحق کشور آمریکا در سرنوشت کشور مستقل عراق و دیگر کشورها و اشغال نظامی آن کشور در زمان ریاست جمهور «جرج بوش» به بهانه‌های واهی نگهداری سلاح‌های کشتار جمعی، از طرف هر ناظر آگاه و آشنا به مسائل بین‌المللی محکوم است. علاوه بر آن محکومیت شخص «جرج بوش» به دلیل داشتن مسؤلیت مستقیم صدور دستور حمله در این باره و تصمیمات و دستورات خلاف انسانی در رابطه با محکومین زندانی،  دو چندان است که در مورد دوم اخیرا سازمان عفوبین‌الملل اقدام به محکومیت او نموده است.(+) اما هیچ محکومیت و اشتباهی به هیچ شهروندی مجوز مجازات مستقیم و اهانت و هتاکی و حمله به هیچ انسان و خصوصا دولتمردان و بویژه دولتمرد میهمان را نمی‌دهد.
اکنون و نزدیک به ۳ سال بعد از آن حادثه، رسانه‌هایی که با رویکرد تشویق و تایید، اخبار آنرا پوشش می‌دادند، خبر از حمله، اهانت و پرتاب کفش از سوی یکی از شهروندان معترض به سیاست‌های موجود، به طرف ریس‌جمهور ایران در جریان سفر ایشان به استان مازندران و شهر ساری می‌دهند.(+)
بر اساس گزارش‌ها «احمدی‌نژاد» که صبح امروز دوشنبه برای افتتاح چند طرح مسکن مهر و سخنرانی در مراسم سالگرد درگذشت «علی کردان» - وزیر متقلب و جاعل کشور در دولت نهم ـ به ساری سفر کرده بود، در هنگام سخنرانی مورد حمله از سوی فردی ناشناس قرار گرفت.یکی از افراد حاضر در این همایش که توانسته بود خود را به صندلی‌های جلو برساند، ناگهان برخاست و کفش‌های خود را به طرف رییس‌جمهور پرتاب کرد.
محصول ماجراجوی در عرصه بین‌المللی و سیاست‌های اشتباه و غیرکار‌شناسی اقتصادی دولت نهم و دهم، و اصرار بر این سیاست‌ها برغم توصیه و هشدار کار‌شناسان، اکنون در حال جوانه زدن است و چشم‌انداز خطیر آن نیز از هم‌اکنون قابل پیش بینی و رصد می‌باشد.
بدون تردید، شخص ریس‌جمهور، در ایجاد این شرایط، بیشترین تقصر و مسؤلیت را داشته و دارد، اما اینهمه به هیچ عنوان مجوز هتاکی، اهانت، و بی‌احترامی نسبت به ریس‌جمهور نمی‌شود، و هیچ شهروندی، به صرف آنکه حقوق او توسط دولت و یا در اثر سیاست‌های اشتباه دولت زایل شده و از بین رفته است، حق حمله، بی‌احترامی و اهانت به ریس‌جمهور را ندارد و باید مطالبات قانونی خود را از مجرای قانونی به رغم تمام تنگاهای موجود پیگیری نماید.
 در همین حال ماموران انتظامی محافظ ریس جمهور، و سایر شهروندان کشور هم به هیچ عنوان حق ایذا، آزار و ضرب و شتم شهروندی که در اثر تنگاهای سخت زندگی و مشکلات کنترل عصبانیت و رفتار خود را از دست داده و به ریس‌جمهور یا مقامات رسمی حمله و اهانت نموده است، را ندارند و نیروهای انتظامی مستقر در چنین شزایطی، موظفند ضمن حفاظت از ایشان از تعرض دیگر شهروندان، وی را بازداشت نموده و سپس در اختیار مقامات قضایی قرار دهند.
 اگرچه «احمدی‌نژاد» دیگر اینروزها ریس‌جمهور رسانه ملی - که در برکشیدن او به جایگاه ریاست جمهوری از هیچ کوشش قانونی و غیر قانونی دریغ نکرد-  نیست و «ضرغامی» همسو و همراه با اصولگرایان ارودی رهبری تلاش می‌نمایند کجدار و مریز با ریس‌جمهور برکشیده تا پایان دوره مدارا نمایند، اما شنیدن این خبر هم خوشایند آنها و دیگر رسانه‌های همسو نبوده و نیست. اما آیا زمانی که آنها بر خلاف تمام معیارهای اخلاقی پرتاب کفش را تبلیغ می‌کردند، گمان نمی‌کردند این شتر راه خانه آنها را هم بلد باشد؟ 
این نوشته در امروز‌نیوز اینجا      

در همین رابطه:
پرتاب‌کننده کفش به احمدی‌نژاد سابقه پرتاب تخم‌مرغ به خاتمی را در پرونده دارد

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۰

ساعت به وقت قدرت

در سال ۱۳۵۶ در حالی که ناآرامی‌های اجتماعی و اقتصادی روز به روز بیشتر می‌شد، دولت ایران، سیاست جلو کشیدن ساعت را برای صرفه‌جویی در مصرف برق برگزید. ساعت را در بهار یک ساعت جلو می‌کشیدند و در پاییز دوباره عقب می‌آوردند. این در واقع دومین تصمیم بسیار جنجالی دولت ایران در مورد زمان بود. شاه در سال ۱۳۵۵ تاریخ آغازین تقویم ایران را از هجری خورشیدی، به تقویمی تغییر داد که مبدا آن بنیانگذاری شاهنشاهی هخامنشیان بود. در نتیجه سال ایران را در آن زمان از ۱۳۵۵ هجری به ۲۵۳۵ شاهنشاهی تغییر دادند. اما تقویم جدید زیاد دوام نیاورد و دو سال بعد، در تابستان ۱۳۵۷ آن را دوباره به نظام قدیمی هجری خورشیدی بازگرداندند. انتقاد عمومی از تغییرات جدید زمانی، هم تغییر تقویم و هم جلو کشیدن ساعت، بسیار شدید بود. روحانیون استفاده از تقویم جدید را نشانه دیگری از سیاست شاه برای خیانت به اسلام نامیدند و از مردم خواستند که از تقویم سابق استفاده کنند.
اما واکنش به جلو کشیدن ساعت حتی شدید‌تر بود. هزاران اعتراض علیه این طرح ثبت شد. روزنامه‌های ایران هر روز صد‌ها نامه و سرمقاله چاپ می‌کردند که این طرح را بیهوده و غلط اعلام می‌کرد. کمدین‌ها با استفاده از ماهیت دلبخواهی زمان رسمی می‌کوشیدند مردم را برای تمسخر حکومت بسیج کنند. بسیاری علنا طرح را رد کردند و با زمان قدیمی کار می‌کردند. بعضی‌ها هر دو زمان را حفظ کردند. وقتی از کسی ساعت را می‌پرسیدی، بلافاصله جواب می‌داد: «وقت قدیم یا وقت جدید؟». بعدها می شد ردپا و نمونه‌هایی از مخالفت خوانی‌های متداول با آن طرح را در بعضی از فیلم‌ها و سریال‌های ابتدای انقلاب، که آنزمان‌ها را روایت می‌کرد، مشاهده نمود.
یک‌چندی پس از انقلاب دولتمردان ایران متوجه نتایج مثبت آن طرح شده و در سال ۱۳۷۰ (در زمان ریاست‌جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی) بر اساس محاسباتی هیئت وزیران ایران مصوبه‌ای را به تصویب رساند که طی آن ساعت رسمی کشور همه ساله در اول فروردین ماه یک ساعت جلو کشیده شود و در سی‌ویکم شهریورماه به حالت اول بازگردد.(+) اما بلافاصله پس از روی کار آمدن دولت نهم و دقیقا با استناد به‌‌ همان بهانه‌ها و دلایل مذهبیون قبل از انقلاب و برغم مخالفت و هشدار شدید کار‌شناسان از دستور کار دولت خارج و ساعت رسمی کشور به‌‌ همان حالت ایستا و ثابت تغییر جهت داد. هنوز چند ماهی از ثابت شدن ساعت رسمی برای همه سال نگذشته بود که کاز‌شناسان رسمی نتایج خسارات بسیار زیاد آنرا اعلام نموده خواستار برگشت به طرح دولت سازندگی شدند،(+)(+) اما مرغ دولت یک پا داشت(+) (+)و در مجلس نمایندگان مردم ایران نیز اراده‌ای برای اسیتفای حقوق و جلوگیری از خسارت به منابع متعلق به مردم وجود نداشت تا بالاخره پس از دو سال خسارت دولت از خر شیطان پیاده شد و طرح یاد شده مجددا در دستور کار قرار گرفت و ساعت به روال پویا و متفاوت برای دو نیم سال برگشت.
این اتفاقات زمانی واقع می‌شد که مجلس شورای اسلامی درحال بررسی لایحه‌ای بود که دولت اصلاحات به مجلس پیشنهاد داده و فرصت بررسی و تصویب آن نشده بود. طرحی که بر اساس آن ۶ روز از تعطیلات رسمی کشور برای کمک به توان مالی دولت و کاهش هزینه‌های جاری به علت کثرت تعطیلات تقویمی، کاسته می‌شد. این طرح اگرچه در زمان دولت فرصت طرح در مجلس را پیدا نکرد، اما با واکنش و مخالفت‌های صریح اصولگرایان و اصلاح طلبان توامان مواجه شد و ناگفته پیداست که سرنوشت آن پس از طرح در مجلس اصولگرایانی که به پشتوانه همین تعطیلات به مجلس راه یافته‌اند، چه بود. 
حالا و پس از دستکم ۱۰ سال خسارت و هزینه به خاطر لجبازی  و اصرار بر توقعات نازل عده‌ای بی‌سواد و خرج کردن از کیسه تهی شده دین، خبر می‌رسد که مرکز پژو‌هش‌های مجلس به ریاست «احمد‌توکلی» مشغول تهیه طرحی است که بر اساس آن بعضی از تعطیلات رسمی از تقویم رسمی کشور حذف شوند. (+)
این اتفاق درست زمانی در حال وقوع است که آقای «احمدی‌نژاد»، هم معتقد است که در ایران ساعت کار زیاد است، و هم تلاش می‌کند روزهای آخر هفته را نیز در ایران به تعطیلات اضافه نماید.(+)
 خیلی ساده قابل تصور است که اگر «احمدی‌نژاد» تصمیم دیگری داشت، یعنی تلاش داشت که مثلا از میزان تعطیلات رسمی تقویم ایران بکاهد، مطمئنا مرکز پژو‌هش‌های مجلس در حال تهیه طرحی برعکس بود. یعنی تلاش می‌کرد طرحی را به مجلس ارائه نماید که بر اساس آن روزهای آخر هفته به تعطیلات اضافه شود.
 این یعنی منطقی که بر اساس آن سود و زیان شهروندان و در ‌‌نهایت منافع ملی کمترین اثری در تهیه و تصویب یا رد طرح‌ها و لوایح مجموعه حاکمیت ندارد و آنچه در این میان بیشترن نقش را بازی می‌کند سهمی است که نیروهای درون حاکمیت از «قدرت» می‌خواهند و تایید و تصویب‌ها بر اساس نسبتی که با میزان «قدرت» آنها دارد، تعریف و تبیین می‌شود. با اینهمه نباید از نظر دور داشت که همه این مخالفان منافع ملی و پایمال کنندگان حقوق مردم در یک چیز باهم مشترکند و آن اینکه: نظر همه آنها به نظر رهبری نظام نزدیک‌تر از نظر اصلاح‌طلبان است. والبته بازهم ناگفته پیداست که نظر اصلاح‌طلبان به نظر رهبری نظام بسیار نزدیک‌تر از نظر اهالی جنبش سبز است.

وقتی پاسبانان اخلاق به بداخلاقی متوسل می‌شوند

قدما را اعتقاد بر این بود که "آنچه در آینه جوان بیند، پیر در خشت خام آن بیند". همین خصلت پختگی و دنیادید‌ه‌گی پیران است که جامعه هم از آنها توقع دارد نسبت به جوانها، کمتر دچار لغزش و خطا شوند.
جوان از آنرو که جوان است و احساساتی و زود رنج و خام، زود هم پریشان می‌شود و واکنش تند نشان می‌دهد. میان آینه و خشت خام تفاوت اگرچه از زمین تا آسمان نیست، اما بسیار است. این احساساتی و خام بودن اقتضای طبیعت جوانی است و به دلیل همین اقتضا است که اغلب از خطای جوانان درمی‌گذرند با این توجیه که: "جوان است تقصیری ندارد " و تقصیر را به گردن «جوانی»‌اش می‌اندازند و او و خطایش را می‌بخشند. اما اگر همین اشتباه از یک پیر دنیادیده و پخته سر بزند، با تعجب جامعه رو به رو شده و امکان بخشش و توجیه آن خطا کمتر است.
کارتون: اقبال ماهوری
آیت‌الله «جنتی» پیرمردی است که منش و سیاست خشنی دارد. اغلب جامعه سیاسی معتقدند که همین منش خشن آیت‌الله، الهام‌بخش و مجوز تندروی‌ها و خشونت‌ها و رفتار خلاف قاعده و قانون بعضی از جوانان شده که خود را «انصار‌حزب‌الله» و «دانشجوی‌بسیجی» و... معرفی می‌نمایند و نزد افکار عمومی نیز به «نیروهای خودسر» و «لباس شخصی» و... معروف‌اند.(+) همین منش و رفتار ناشی از آن باعث رنج جوانان بسیاری از آیت‌الله «جنتی» شده و البته به دلیل همان خامی و نپختگی خاص دوره جوانی، آثار این رنج در ادبیات طنز مخصوص جوانان ظاهر، و آیت‌الله در قالب طنز و طعنه، مورد بی‌حرمتی و بداخلاقی ایشان قرار گرفته‌است.
 اینکه آیت‌الله «جنتی» در نوشتار اغلب جوانان به سوژه طنز «کهنسالی» و  تلویحا نارضایتی از سلامت و طول عمر او تبدیل شده، رفتار نادرست و خلاف اخلاقی است. «جنتی» هر آدمی با هر خوی و خصلتی که می‌خواهد باشد و هر اشتباهی که از او سر زده باشد، به هیچ عنوان دلیل و بهانه و توجیه اهانت و تمسخر به او یا هر کس دیگر نمی‌تواند باشد. متاسفانه در جوانان عصبانی و ناراحت به دلیل همان خصلت جوانی و خامی این حرف‌ها کارگر نمی‌افتد و آنها با همین سوژه‌پردازی‌ها و طنز و تمسخرها سعی در تسکین ناراحتی‌های خود از او دارند. بدون آنکه بدانند چنین رفتاری نه تنها کاهش دهنده خشونت و عصبانیت و منش خشن امثال آیت‌الله نیست، که به بازتولید و تشدید و دور باطل این خشونت نیز می‌انجامد.
این رفتار اگرچه از هیچ گروه سنی  پذیرفتنی نیست،  که از پا به سن گذاشته‌ای که جامعه از او توقع دارد نه در آینه که در خشت خام ببیند آنچه جوانان نمی‌بینند و با همان دیدن بر رنج خود غلبه نموده و واکنش نشان ندهد، دیگر اصلا ناپذیرفتنی‌تر. خصوصا که او روحانی ملبس به لباس دین هم باشد.
به تازگی «محمد‌موسوی‌خویینی‌ها» در اعتراض به همان منش خشن و یاد شده آیت‌الله «جنتی» و در اعتراض به گفته‌های اخیر او، به همان سنت ناپسند و غیراخلاقی جوانان متوسل شده، و از منظر همان سوژه طنز «کهنسالی» آیت‌الله «جنتی» را مورد تمسخر و طعنه قرار داده است.(+) درد بزرگ و بیشتر آنکه، از هیزم همین تمسخر، حالا چند روزی است که آتش معرکه غیر اخلاقی جوانان گرم و گرم‌تر شده‌است.
 طرفداران دو نماینده دین، جمعی به اشاره آن یکی خودسری و تندروی و خشونت خیابانی می‌‌نموده‌اند، حالا هم عده‌ای نه به اشاره مستقیم، که به تلویح این یکی اجازه بیشتری پیدا کرده‌اند که دردها و زخم‌های خود را که از چماق طرفداران آن یکی دارند، با تمسخر و طعنه و بی‌حرمتی بیشتر تسکین نمایند و البته ناگفته مشخص است آنچه در این میان قربانی می‌شود و می‌سوزد و جز دود و درد سیاهی از آن باقی نمی‌ماند «اخلاق» است.

یکشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۰

قهر و آشتی اروپا از رستوران میکونوس تا باغ قلهک

نزدیک به ۱۴ سال پیش، اتحادیه اروپا، پس از تیرگی شدید روابط با ایران، به دنبال صدور حکم سنگین بر علیه مقامات رسمی و طراز اول کشور، در حادثه رستوران و دادگاه میکونوس، (+) در یک چرخش مواضع صریح، به ایران پس از دوم خرداد ۷۶ روی خوش نشان داد، و برای اولین‌بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عالی‌ترین مقام اجرایی کشور ایران به یک کشور اروپایی دعوت شده و سفر کرد (+) و بلافاصله چند کشور اروپای دیگر نیز در دعوت از ریس جمهور برگزیده ملت ایران پیش‌قدم شدند و به یمن و مبارکی این انتخاب پیشنهاد «گفتگوی تمدن‌ها»ی دولت «خاتمی» با استقبال دنیا مواجه و با اکثریت قاطع آرا در مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید.(+)
خیلی ساده و آسان قابل تصور است که اگر نتیجه انتخابات دوم خرداد ۷۶ برای اتحادیه اروپا قابل پیش‌بینی نبود، و دستکم یکماه قبل از آن تاریخ برای آنها مشخص نشده بود که، بیش از دو سوم شهروندان ایرانی تصمیم گرفته‌اند به راهی بروند که حاکمیت خلاف آن را به آنها نشان می‌دهد، و قرار است به جای همه اوامر و توصیه‌های از بالا، به جای «ناطق‌نوری» «محمد‌خاتمی» را برای ریاست جمهوری ایران انتخاب کنند، به هیچ روی سفرای قهر کرده و سفر کرده به کشور ایران برنمی‌گشتند و این برگشتن آنها، به خاطر توپ و تشر حاکمیت و پیش‌بینی ریس‌جمهور وقت «هاشمی» نبود که گفته بود "آن‌ها به زودی برمی‌گردند"، بلکه به خاطر انتخاب و رای اکثریت مردم ایران بود که با رای خیره کننده خود بر خلاف تمام تبلیغات حاکمیت، «تنش‌زدایی» در روابط خارجی، روابط حسنه با همه دنیا همراه با احترام متقابل و نماینده این تفکر «محمدخاتمی» را انتخاب نموده بودند.
بعد از حادثه کمدی و افتضاح حمله چند جوان خودسر به سفارت بریتانیا در تهران، و به دنبال آن اخطار و اخراج دیپلماتهای ایران از لندن، و تصمیم‌ بعضی از سران اروپایی بر اقدام مشابه و کاهش یا قطع روابط دیپلماتیک با ایران، اکثر رسانه‌های وابسته به اصولگرایان(+) با یادآوری حادثه قهر و آشتی بلافاصله کشورهای اروپایی با ایران بعد از رای دادگاه «میکونوس» و نوعی شبیه سازی ناشیانه تلاش می‌کنند، نتیجه رای و «نه» خیره کننده ملت ایران به حاکمیت که به انتخاب «محمد‌خاتمی» به ریاست جمهوری منجر شد و به دنبال آن سیاست تنش‌زدایی در سیاست خارجی ایشان و موفقیت‌های آن برنامه برغم سنگ‌اندازی‌های فراوان خود بر علیه ایشان را به پای اقتدار نداشته خود بنویسند و چنین تبلیغ نمایند که از قهر اتحادیه اروپا و بستن سفارت‌ها نگران نیستند چون تجربه‌ ثابت کرده است که خودشان برمی‌گردند. 

شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۰

نامه سیزدهم «نوری‌زاد» به رهبری

نامه‌‌های «محمد‌نوری‌زاد» کم‌کم به اسناد تاریخی درخشانی تبدیل می‌شوند که ارزش‌های خاصی دارد. این نامه‌ها که اکنون به شکل زنجیره‌ای و به صورت هفته‌ای یک نامه شروع شده٫ باید با دقت و وسواس خاصی خوانده و تحلیل شود. دسترسی به سایت «محمد‌نوری‌زاد» به دلیل مشکلات فنی بسیار سخت است و از طرفی نامه‌ها هم خیلی طولانی است و قاعدتا این طولانی بودن در حد حوصله همه مخاطبین نیست. من به دلیل اول٫ نامه را به طور کامل اینجا بازنشر می‌نمایم و به دلیل دوم هم قسمت‌های برجسته آن را با فونت و رنگی مشخص‌تر تنظیم می‌کنم تا دوستانی که حوصله خواندن تمام نامه را ندارند٫ قسمت‌های مهم آن را بخوانند.
اشاره کنم برجسته‌ترین و بهترین قسمت این نامه برای من آنجاست که ایشان بی‌پروا سمت و سوی انتقاد خود را در دوجای نامه متوجه آیت‌الله «خمینی» می‌کند و خوشبختانه این دو قسمت در سایت‌هایی که همیشه تعمد داشته و دارند که آیت‌الله «خمینی» را «امام» بدانند نیز از نامه حذف نشده است.درباره این نامه و کل نامه‌ها به شرط توفیق بعدا خواهم نوشت.

به نام خدایی که اشک آفرید

سلام به محضر رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنه‌ای

بار دیگر محرم سر رسید و برای ما و شما که درنیمکرهٔ تاریکِ سرنوشتِ خویش گرفتار آمده‌ایم، فرصتی از تحرک و جولان پدید آورد. مگر این محرم، و گسیل منبریان مجیزگوی، وانطباق حسین و آل و راه او، با آل و راه ما، ورقِ سرنوشتِ ما بگرداند. ما و شما سخت به این محرم محتاجیم. آری سخت. چرا که هجوم تاریخیِ مردمان به مساجد و تکایا و حسینیه‌ها و خیابان‌ها، بیرقِ برقراری ما می‌افرازد وخشم‌ها را فرو می‌نشاند وحسرت‌ها را به حاشیه می‌راند. مردمی که از ظلم به ستوه آمده‌اند، چرا بجای آنکه مشت‌ها و زنجیر‌ها و قمه‌های بالا بُردهٔ خود را برفرقِ ما فرود آرند، برسروسینه و فرق خود نکوبند؟ و برای این کوبشِ مستمر نیز بساطی از هیاهو نیارایند؟ مگر نه اینکه هر اعتراض به خون می‌انجامد؟ چرا این خون، خونِ ما باشد؟ وچرا خونِ خود مردم نباشد؟

بله، این است نشانیِ غلطی که ما از کربلا و عاشورا به مردمانِ تاریخیِ خویش تحکم فرموده‌ایم. که چه؟ که آهای آدم‌های به تنگ آمده، اگر نسبت به فاجعه‌ای معترضید، واگر هویت ایمانی و اجتماعیتان به چارچرخِ ارابه‌های حاکمیت سپرده شده، واگر نفرت‌ها و کینه‌ها و انزجار‌ها راه گلویتان را بسته، این شما و این کربلا. این شما و این شمر و حرمله. مظلومیت می‌خواهید؟ بفرمایید: مظلومیت حسین. شقاوت می‌خواهید؟ این هم شقاوت اشقیای صف بسته در برابر بانوان و کودکان حسین. ما حتی به زن یا مرد دردمندی که در جوارِ انفجار و عصیان و خروج است، اخم می‌کنیم که: خجالت بکش! مصیبت تو بیشتراست یا مصیبت حسین؟ گرفتاری تو بیشتر است یا گرفتاری زینب؟ به بچه‌های تو بیشتر ظلم شده یا به بچه‌های امام حسین؟ و چنان تنگنایی از شرمساری بر او بار می‌کنیم تا همهٔ خشم‌ها و نفرت‌ها و رنج‌ها و آسیب‌هایش را یکجا به دور اندازد و عقده‌های تلنبارش را واکند و تا می‌تواند برای امام حسین اشک بریزد و برسر و سینه بکوبد و نفرت‌هایش را به دوردست‌های تاریخ، به سمت خانهٔ خولی حواله کند.

رهبرگرامی،

این روز‌ها، روز روضه‌های پرسوز است. روز جاری شدن اشک‌های گرم. و روز احالهٔ خشم‌ها و نفرت‌ها به یک جای دور. اگر مشتاق شنودنِ یک روضهٔ داغ و آتشین‌اید، نه برهمان صندلی همیشگی، و نه جلوی دوربین صداوسیما، که نا‌شناس برزمین خاک‌آلود یک محلهٔ پرت و یک روستای بی‌نشان فرو بنشینید تا من از حنجرهٔ ملتهب مردم برای شما روضه بخوانم. روضه‌ای که اگراز عهدهٔ خوانشِ آن برآیم، اشک چیست، خون خواهید گریست.

روضه‌ام را از جایی آغاز می‌کنم که معاویه از دنیا رفته است و یزید از امام حسین برای خلافتِ خویش بیعت می‌خواهد. و حسین، نه هرکسی است که تن به این مذلت آشکار بسپارد. پس خروج می‌کند. خروج، نه برای ستیز. که از مدینه. به کجا؟ به مکه. به جایی که حریم امنِ آن برهمگان محرز است. که یعنی: آهای مردم، آهای تاریخ، شاهد باشید که من و اهلم تأمین جانی نداریم. به جایی پناه می‌بریم که آزردنِ یک حشره در آن گناهی نابخشودنی است، چه برسد به ریختنِ خون یک انسان بی‌گناه.

امام حسین خروج کرد، نه به این دلیل که عملهٔ حکومت مزاحم او بودند و نماز او را برنمی‌تافتند. و نه به این دلیل که چشم مردم به دیگری بود و به او نبود. بل به این دلیل که امام در همهٔ ممالک اسلامی آن روزگار، یک منبرنداشت. همهٔ در‌ها به روی او بسته بود. و درستی راه پیامبر به غرقاب سلطنتِ خودکامگان انجامیده بود. این گونه بود که حسین منبر خود را به شانه گرفت و آن را در زمین کربلا بر زمین گذارد. تا شاید شنونده‌ای از راه برسد و سخن تاریخی او را شنود کند. گرچه جهلِ متراکم بر او سنگ ببارد و دهانش را به ضرب نیزه و شمشیر بدوزد و اهلش را به اسیری بَرَد.

مردم ما نیز در سال‌های پیش از انقلاب، نه از آن روی خروج کردند که آنان را آب و نان و روزنامه نبود. بل به این دلیل که هزار فامیل پهلوی عمدهٔ فرصت‌های محوری کشور را به پایه‌های تخت شاه بسته بودند و برای بقای‌‌ همان تخت، مردمان معترض ما را به تخت می‌بستند و آنان را از هویت و استقلال تهی می‌کردند.

مردمان ما از رژیم پهلوی به رژیم اسلامی پناه آوردند. چرا که یک باور تاریخی به آنان می‌گفت: در هر کجا اگر احساس نا‌امنی با شماست، در رژیم اسلامی – بخاطر امتزاجِ غلیظ وعمیقش با خیر‌ها و خوبی‌ها – جزامنیتِ محض با شما نخواهد بود. مردم بی‌پناه ما با گزینش ما، از نا‌امنی به امنیت، از سرسپردگی به استقلال، از نبود آزادی به آزادی، از حقارت به تکریم، از دزدی به پاکدستی، از بی‌هویتی به هویت، از بداخلاقی به اخلاق، وخلاصه از شیطان به خدا پناه آوردند. و صادقانه رشته‌های اختیار را به تمامی، آری به تمامی، به ما و شما سپردند.

مردم ما رژیم اسلامی را حریمی سرشار از امنیت فهم کرده بودند. که اگر در هرکجای این دنیا، نا‌بحق خون می‌ریزند و نا‌بحق حقی و مالی را جابجا می‌کنند، در رژیم اسلامی خونی نا‌بحق برزمین نخواهد ریخت و نابحق نیز حقی و مالی و فرصتی ضایع نخواهد شد. مردمان ما صمیمانه به پرچمی که امام خمینی و روحانیان خوش سابقه و خوش نامی چون مطهری و طالقانی و منتظری و بهشتی، از خدا و پیغمبر و اهل بیت بالا گرفته بودند و در هر فریادشان نیزعِطری از حکمت و درستی منتشر می‌شد، اعتماد کردند.

رأیِ «آری» به جمهوری اسلامی یعنی:‌ ای مردم، شما اگر ما را برگزینید، ما روحانیان و همراهانمان به شما نشان خواهیم داد انسان و انصاف و مهر یعنی چه! شما به ما رأی بدهید، تا ما به شما نشان بدهیم صیانت از حق مردم و خواست‌های بحقشان یعنی چه! واینگونه بود که روحانیان ما برمنبرهای تاریخی خود غریو می‌کردند: آهای ایرانیان، ما روحانیانی که لباس پیامبر و علی به تن داریم، نمی‌توانیم به چیزی غیر از حکمت‌ها و درستی‌های علی و اولاد علی روی بریم. ما را اگر انتخاب کنید ما بارانی از همهٔ آن برکات آسمانی را برشما خواهیم بارید. ما آمده‌ایم تا انسانیت را بازتعریف کنیم. و آنچنان حق را از انزوا به در آوریم که یک روستایی بی‌نشان از شوقِ یکسانیِ حقوقش با رهبرانِ سرشناسِ انقلاب پای بکوبد و دست افشانی کند.

مردمان ما که اساساً خوش‌باور و زودجوش‌اند، این بار نیز ما و شما را باورکردند. مخصوصاً این سخن ما را که: درهیچ کجای تاریخ ایران، امضای یک روحانی پای یک سند استعماری ننشسته است. این مردم، آنقدر ساده و زودباور بودند که یکبار از خود نپرسیدند: امضا را کسی پای یک سند می‌نشاند که کاره‌ای باشد. روحانیان ما کجا کاره‌ای بوده‌اند که احتیاجی به امضای آنان بوده باشد؟ البته درادامهٔ این نامه خواهم گفت: اکنون، آری اکنون، درپای کدام سند استعماری، امضای روحانیان ما ننشسته است؟!

امام حسین در مکه نیز در امان نبود. عده‌ای مأموریت یافته بودند که در خفا او را از پا درآورند. پس، با حاجیان بار بست و موقتاً در صحرای عرفات بار گشود. جمعی از کهنسالان و عالمان و بزرگان طوایف را گرد آورد و با آنان از تباهی‌ها سخن گفت. از اینکه: چه بودیم و چه شده‌ایم. به کجا می‌نگریستیم و به کجا‌ها نزول کرده‌ایم. سخنرانی‌اش که پایان گرفت، به همگان خبرداد: من فردا حرکت می‌کنم. هرکه ازتباهی به تنگ آمده، و هرکس که خواهان نور است، با من همراه شود. پایان این خطابه از‌‌ همان ابتدا روشن بود. مخاطبان او، آن همه راه را درنوردیده بودند تا «حاجی» شوند. نه آنکه از نیمه راه مناسک، به سمت یک سرنوشت گنگ روانه شوند. امام از آن بزرگان و عالمان روی برگرداند و مثل همیشه به دامان خدا چنگ بُرد. و سخت گریست. و پایان کار خود را به خدا وانهاد. نامه‌های کوفیان اما راه او را به سمت کوفه کج کرد. از همهٔ وسعت این کرهٔ خاکی، یک قطعهٔ کوچک، یک زمین داغ، چشم به راه او بود: کربلا. جایی که از ملیون‌ها سال پیش به راهِ اوچشم داشت و برای کاروان کوچک او آغوش گشوده بود.

سرانجام وعده‌های ما وشما کارگر افتاد. ومردمی که با تردید به ریش ما و عبا و عمامهٔ شما می‌نگریستند، کم کم مشتاق ما شدند. و باور کردند که از ریش ما و لباس متفاوت شما، و از هواداران سراسیمه و غصبناک این قیام همگانی، می‌توان انتظار لبخند و عاطفه و علم داشت. آنان با دو گوش خود از کلام امام و مطهری و همهٔ ما، وعده‌های مفصلی از آزادی، و رواج پاکی، و غوغایی ازقشنگی‌های قانون شنیدند. ما آنقدر در جذب رأی مخالفان افراط کردیم که کمونیست‌های کشورمان نیز خود را در پس کرسیِ تدریسِ مارکسیسم تجسم کردند.

نامه‌های کوفیان نیزسراسروعده بود. که: اگربه سوی ما رو آری، ما تو را برخواهیم گزید و خاک قدمت را سرمهٔ چشم خود خواهیم کرد. تو اگر به کوفه بیایی، برفرشی از دل‌های ما پا خواهی نهاد. درِ خانه‌های ما به شوق تو واگشوده است. جوانان و کودکان ما هرصبح به امید رویت جمال تو تا دروازهٔ شهرمی روند و غروبگاه، مغموم و افسرده باز می‌آیند. بیا و مارا با نور آشنا کن. بیا و آزادیِ رفته را به میان ما بازآور. بیا و ما را با پاکی و پاکدستی بیامیز.

ایرانیان نیز با هزار حسرت و شوق به روی ما آغوش گشودند و ما را درشاه‌نشینِ دلِ خویش جای دادند و با انتخاب ما، همهٔ مقدرات کشور را به ما سپردند. تا ما به نمایندگی از آنان، انسانیت را باز تعریف کنیم و به جهانِ چشم به راه، نشان بدهیم: دراین سوی کرهٔ زمین، آسمان آنقدر پایین آمده که مردم می‌توانند با دست‌های خود ستاره‌ها را لمس کنند و به صورت خودِ خورشید دست بکشند.

وما اما، همین که براسب مراد جا گرفتیم، بی‌خیالِ پیادگان و از پا درآمدگان، مهمیز زدیم و روی به تاخت بردیم. ناگهان از انبان دارایی‌های خود، یکی از شاگردان و مجاورانِ خود را برکشیدیم و سرورویش را آراستیم و خنجر و کُلتی به کمرش بستیم و مسلسلی حمایلش کردیم و به جان جامعه‌اش درانداختیم. و او، با‌‌ همان خنجر و کلت و مسلسل، شروع کرد به باز تعریف انسانیت. اگر در زمان شاه، تکلیف مقصران و خطاکاران از یک دادگاه نیم بند بدرمی آمد، همو به مردم بهت زدهٔ ایران و جهان نشان داد که می‌شود بدون محاکمه و وکیل وبدون اعتنا به‌‌ همان وعده‌های آسمانی، هربنی بشری را سینهٔ دیوار نهاد و به شکمش خنجر فرو کرد و به سینه‌اش رگبار بست.

روانه کردن جلادی چون خلخالی به جان جامعه، تجلی میزان فهم ما از آسمان خدا بود. و معنای دیگر وعده‌ها و سخنان جاریِ ما و شما برمنبر‌هایمان. او می‌کشت، به ظاهر برای برقراری اسلام، و در باطن، برای برقراریِ خودما که بعد از قرن‌ها به نان و نوایی رسیده بودیم. و گرنه اگر ما را بصیرتی بود، گریبان دریدنِ خود خدا را به چشم می‌دیدیم. که فریاد می‌زد: آهای آنانی که هیاهویی به اسم جمهوری اسلامی به راه انداخته‌اید، در اسلام رحمت نیز هست. چرا به محض پیروزی، همانند فاتحان وحشیِ تاریخ، به اعدام و مصادرهٔ اموال مردم حریص شده‌اید؟ و چرا به گوشه‌ای از‌‌ همان سخنان منبرتان، به روزِ فتحِ مکه، به عفوعمومی پیامبر، به بخشودن همهٔ قاتلان و خطاکاران روی نمی‌برید؟ چرا آنچنان تلخ بر بندگان من می‌نگرید و عرصه را برآنان تنگ می‌گیرید که بسیاری از نخبگان و ترسیدگان جلای وطن کنند؟ اما مگر در آن غوغا، صدای خدا به گوش کسی می‌رسید؟ این شد که خدا در انقلابی که به اسم او پا گرفته بود، از ما رو گرداند و ما را به حال خود وانهاد. تا هرخاکی که می‌توانیم برسر کنیم و خود به دست خود مقدمات زوال خود را پدید آوریم.

این گونه شد که با ظهور روحانیان عبوسی چون خلخالی و روح الله حسینیان و فلاحیان، لبخند و شادمانی به صورت مردم ما ماسید و خشکید. مردم با ناباوری به قیل و قال ما و به عربده‌های ما که نسبتی با مسلمانی نداشت، نگریستند و کم کم عقب نشستند. عقب نشستند؟ بیجا کردند! ما را با این مردم هنوز کارهاست. و: افتادیم به جان مردممان. و تا توانستیم در اطرافشان سیم خاردار کشیدیم. سوژهٔ انقلابِ ما گویا نه آن افق‌های آسمانی، که اسیرکردن و به اسیری بردن مردمانِ خودمان بود.‌‌ همان مردمی که به ما آری گفته بودند و ساده لوحانه مقدرات کشور را به ما گرسنگان و کمین کردگان و سیری ناپذیران سپرده بودند. ما‌ ای عزیز، بسیار زود، آری بسیار زود، نقاب از چهره انداختیم و ذات پنهان خود را برملا کردیم. جوری که مردم در ناخودآگاه خود به ما می‌گفتند: آن آسمان پراز ستاره و خورشید را، آن وعده‌های بازتعریف انسانیت را، و ترمیم قرن‌ها تحقیر و سرشکستگی را نخواستیم، ما را بجای اولمان باز برید! ما مگر به این سخنِ باطنیِ مردممان اعتنا کردیم؟ تازه دنیا به ما روی آورده بود. ما را با این دنیا و با این مردم کار‌ها پیشِ رو بود.

در کربلا، حسین و خویشان او به محاصره آمدند. به محاصرهٔ سپاهی تلخ روی و هیچ نفهم و عربده کش و گرسنه و بی‌وجاهت. هرچه امام به بزرگان سپاه می‌گفت: راه را برمن وا کنید تا من راهِ آمده را باز گردم، یا به جایی دور هجرت کنم، به او می‌خندیدند که: کجا؟ ما تازه همدیگر را یافته‌ایم. تو، یا از این صحرای سوزان بیرون نمی‌روی یا آنگونه خواهی شد که ما می‌خواهیم. چگونه؟ زبون! خوار، خفیف! و مگر حسین را با خفت سازگاری بود؟ او، امام درستی‌ها بود. امام پاکی‌ها و پایمردی‌ها. پس اینطور! به زانو در نمی‌افتی؟ نه که نمی‌افتم، من تنها در برابر خدا سرخم می‌کنم. آهای‌ای همهٔ کوفیان، شمشیر‌ها بیرون کشید و طومار این طاغیِ بدکیش را در هم بپیچید. دست نگهدارید! شما را به خدایی که می‌پرستید دست نگهدارید. اگر دین ندارید، آزاده باشید. شما را با من کینه است، با زنان و کودکان چرا این می‌کنید؟ ما را هم با تو هم با زنان و کودکان تو کارهاست.

شمشیر‌ها به یکباره ازغلاف‌ها بیرون دویدند و یاران اندک امام یک به یک از پا درآمدند و جسم صد چاک خود او نیزدر زیر پای اسبان کوفیان فرش گردید. زنان و کودکان چه؟ به اسیری. کجا؟ کوفه و شام.

رهبرگرامی،

شاید تا کنون از این زاویه به کربلای ایران ننگریسته بودید. ما اشقیا، مردم فلک زدهٔ خویش را اسیرکردیم. برسر هیاهوهای بی‌سرانجامی چون تسخیر سفارت آمریکا، وجههٔ جهانی خود را آشفتیم و هزینه‌های فراوان و بی‌دلیلی را از جیب مردم خرج خصلتِ قلچماقیِ خود کردیم. آنچنان در عصبیت‌های فکری و اعتقادی فرو شدیم که همهٔ آن وعده‌های داده شده و کرسی تدریس کمونیست‌ها را گلوله کردیم و برسروسینهٔ مخالفان خود فرو کوفتیم. حسرت به دل مردم ما و دلِ مردمان جهان ماند تا از ما و انقلاب ما یک لبخند، و یک عنایت انسانی تماشا کنند. ما، روز به روز، و سال به سال، در خشم، در انتقام، در نفرت، درعصبیت، و در کینه‌های تو در توی دقیانوسی فرو شدیم و گام به گام که نه، ناگهان از چشم مردم خود و از چشم مردمان جهان افتادیم. وشدیم: تن‌ها. تن‌ها؟ هرگز! مارا هنوزمردمانی اسیردر چنگ هست. مردمانی که ما راه هرگونه نفس کشیدن و اعتراض و یک «نه»ی ساده را برآنان بسته بودیم.

راستی به نظر شما، تاریخ پیراست یا جوان؟ زن است یا مرد؟ شعور دارد یا ندارد؟ اگر از من بپرسید می‌گویم: تاریخ پیر باشد یا جوان، زن باشد یا مرد، شعور داشته باشد یا نه، اما یک «شاهد» است. که سینه‌ای صبور و ثبت کننده دارد. باهزار هزار سخن پند آموز. که شاه بیت سخنان پند آموز او این است: «ظلم، رفتنی است». من اما تاریخ را می‌بینم که از بلندای نگاهبانی‌اش به زیر می‌آید و بی‌طرفانه سطلِ رنگی را برمی دارد و انگشت رنگین خود را برپیشانی من می‌نشاند و دم گوشم می‌گوید: این نشانه‌ای است برای سال‌ها بی‌خِردیِ تو، و برای سال‌ها اصرار بر بی‌خِردی‌ات.

و باز انگشتش را در سطل رنگ فرو می‌بَرَد و انگشت رنگین خود را برپیشانی یکی دیگر می‌نشاند و دم گوشش می‌گوید: این نشانه‌ای است برای تشخیص سال‌ها فریب و سال‌ها هدر دادن سرمایه‌های پولی و انسانی و عاطفی و علمی مردم ایران.

و باز انگشت رنگین تاریخ را می‌بینم که برپیشانی یک روحانی جلیل القدر می‌نشیند و دم گوش آن روحانی می‌گوید: شیخ، تو قرار بود نور افشانی کنی. قرار بود دیگرانی را که سربه اندرون خانهٔ مردم فرو برده‌اند، به جهنم و قانون هشدار دهی. نه اینکه دوهزار برگ شنود تلفنی دفتر آن فقیه مطرود را پیش امام ببری و علیه آن فقیه عالیقدر سعایت کنی. وهرگز نیز از امام نشنوی: این همه شنود، حرام اندر حرام است.

من صدای تاریخ را می‌شنوم که دم گوش‌‌ همان روحانی می‌گوید: شیخ، توقرار بود مردم را با خدا آشتی دهی! قرار نبود هرکه تو را می‌بیند، نه از تو، که از خدا گریز کند. تو مگربرمنبر از سه طلاقه کردن دنیا نمی‌گفتی؟ یک نگاهی به خودت بیانداز. ببین غیر دنیا چه با خود داری؟

از دور که به جماعت خودمان می‌نگرم، هریک لکه‌ای برپیشانی داریم. نه لکهٔ ننگ. که لکه‌ای تاریخی. برای عبرتِ دیگران. که ازما چه بیاموزند؟ بیاموزند: «ازهرچه نان می‌خورید، از خدا و دین او نان مخورید»! و ما‌ ای عزیز، تا توانستیم از دین خدا نان خوردیم و دهانمان را برای آنانی که متعجبانه به ما و به بلعشِ حریصانهٔ ما می‌نگریستند، کج کردیم.

رهبرگرامی،

کربلای سال شصت و یک هجری را‌‌ رها کنید و به کربلای ایران بنگرید. کربلا اینجاست. شمر اینجاست. خولی اینجاست. سرهای به نیزه شده اینجاست. اسیراینجاست. زنان و طفلان پای برهنه و گریزان اینجایند. اشقیا اینجایند. آری اشقیا اینجایند. کجا؟ پاکان سپاه به کنار، یک نگاهی به چهرهٔ پاسداران فربه از مال حرام بیاندازید، پاسدارانی که نفس زنان از بالا کشیدن اموال مردم به نزد شما شتاب می‌کنند، اشقیا اینانند. کسانی که یک روز در صف مردم بودند و امروز به‌ برکت دلارهای نفتی و اسکله‌های قاچاق و پیمانهای بدون مناقصه و سهام مخابرات و هزار فرصت اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی، خنده کنان به فوج اسرا می‌نگرند و شلاق به دست، قهقهه سرمی دهند و اسلحه به دست، مراقب‌اند اسیری از صفِ اسارت خروج نکند.

افکار یخ بستهٔ ما را داغیِ هستهٔ خورشید نیز آب نمی‌کند. ما نیک می‌دانیم که بهترین راه آب کردن این افکار یخ زده، بازکردن راه رواجِ آنهاست. اما چرا به رواجِ افکارمان دل نمی‌سپریم؟ می‌دانید چرا؟ چون رواج افکار یخ بستهٔ ما، درهرصورت به مرگ خود ما می‌انجامد. دیر یا زودش مهم نیست. مهم، مرگی است که در ذات افکار یخ بستهٔ ما حیات دارد.

پیِ اشقیای تاریخ می‌گردید؟ پاکان وزارت اطلاعات به کنار، یک نگاهی به دزدان اطلاعات بیاندازید. اشقیا اینانند. کسانی که سر به اموال مردم و به حریم خصوصی مردم فروبرده‌اند و برای هر ایرانی پرونده‌ای از شنود‌ها و رفت و آمد‌ها برآورده‌اند. مأمورانی که نفسِ نمایندگان مجلس را بریده‌اند و نای یک اعتراض ساده را از آنان ستانده‌اند. مأمورانی که اسرای بی‌گناه خود را می‌زنند تا به هرآنچه که آنان می‌خواهند اعتراف کنند. چشم از اسرای سال شصت و یک هجری بگردانید. اسیراینجاست. درسلول‌های انفرادی وزارت اطلاعات. آیا بازجویی سربازان امام زمان از همسر سعید امامی را دیده‌اید؟ کدام شمرو خولی با زنان و دختران امام حسین آن کردند که اشقیای وزارت اطلاعات با زنان و دختران ما کرده و می‌کنند؟ بله، اسیر اینجاست. زن، مرد، پیر، جوان، کودک، نوزاد. به کجا چشم برده‌اید آقا؟

صادقانه بگویم: ما کلاهبرداریم. آری کلاهبردار. ما با مردممان عهدی بستیم و‌‌ همان عهد را ناجوانمردانه و یکطرفه گسستیم. کلاهبرداری همه فن حریف شده‌ایم که زیرکانه به خودمان قرض می‌دهیم و از خودمان باج می‌کشیم. بوالعجبی کم نظیر شده‌ایم. عین دامادی شده‌ایم که همه چیز دارد الا جوانی. و همه را با‌‌ همان جوانی‌ای که نداریم میخکوب دامادیِ خود کرده‌ایم.

چرا اشک می‌ریزید آقا جان؟ برای غارت اموال امام حسین گریه می‌کنید؟ غارت اینجاست. به پول‌هایی که سپاه بالا کشیده و می‌کشد، به پول‌هایی که رییس دولت و اعوانش بالا کشیده و می‌کشند، به پول‌هایی که از جیب مردم به جیب بشاراسد قاتل سرازیر می‌شود بنگرید. غارت اینجاست. پیش چشم ما وشما، درکربلای ایران. می‌بینم از پریشان حالی اسرا می‌سوزید؟‌ای عزیز، پریشانی اینجاست. یک نگاهی به صورت مردم بیاندازید. چرا برصورت این مردم یک لبخند، آری یک لبخند صادقانه نمی‌بینید؟ چرا باید این مردم غارت شده بخندند؟ به شمر و خولی نفرین می‌کنید؟ وقتی ما جوان مردم را می‌کشیم و به آنان اجازه نمی‌دهیم برای جوان از دست رفته‌شان یک مجلس سادهٔ ترحیم بپا کنند، این مردم، برای چه ما را شمرو خولی ندانند؟
ما را چه به دروغگویان و عهد شکنان کوفی؟ عهد شکن ماییم. دروغگو ماییم. ما با مهارت یک بازیگر گرسنه، و در یک کارناوال همگانی، فروتنیِ دروغینِ خود را به نمایش می‌گذاریم. شرمنده‌ام اما اجازه بدهید با صراحت بگویم: به یک جورتف مالی شخصیتی گرفتار آمده‌ایم. که هرروز صبح به صبح، نقاب دروغینمان را روغن مالی می‌کنیم تا کسی متعرضِ هویت مخدوش ما نشود. گرسنهٔ شهرتیم. علاقه مندیم همهٔ عقب ماندگی‌های تاریخی خود را با روغنِ دروغ برق بیاندازیم. دوست داریم مثل فواره بالا برویم. اصلاً هم به تبعاتِ بالا نشینیِ این فوارهٔ خیالین نمی‌اندیشیم. به بالا جهیدن ناگهانی خود امید داریم. بی‌خیالِ فرودی که مغز ما را فرش زمین کند. یک نگاهی به سند استحماری تأسیس نیروگاه اتمی بوشهر بیاندازید که چهار برابر پول داده‌ایم و چیزی نیزعایدمان نشده! نگاهی نیز به هجوم جنس‌های تحمیلی چینی بیاندازید. و به تعطیلی کارخانه‌ها و بیکاری جوانان و اعتیاد گستردهٔ آنان و به پول‌های بی‌زبانی که به روسیه و چین، این دو غول بی‌شاخ و دم می‌پردازیم تاهوای ما را در شورای امنیت سازمان ملل داشته باشند؟ بازهم معتقدید: پای هیچ سند استعماری امضای یک روحانی ننشسته؟

راستی اساساً آیا شما خبردارید عده‌ای به اسم دانشجو با حیثت نداشتهٔ ما چه کردند؟ داستان تسخیر و تخریب سفارت انگلستان را می‌گویم. چرا با شتاب، با‌‌ همان شتابی که به آقای احمدی‌نژاد تبریک گفتید و پیروزی‌اش را برهمگان مسجّل فرمودید، در تقبیحِ رفتارِ این دانشجونماهای هماهنگ، برنیاشفتید؟ یا اگر با رفتارشان موافقید، کارشان را تأیید نکردید؟ شما رهبر این مردمید. تسخیر و تخریب یک سفارتخانهٔ بی‌پناه، قرار است کدام بخش از مردانگی و قلچماقیِ ما را به رخِ جهانیان بکشد؟ شمایی که در جزییات امور دخالت می‌فرمایید، چرا به تقبیح این فاجعهٔ آسیب‌زا نپرداختید؟ چرا مردم فلک زدهٔ ما و نسل‌های بعدی ما باید هزینهٔ جماعتی را بپردازند که از عقل تهی‌اند؟

به این سخن مفت رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس دقت فرمایید: «تجمع دانشجویان در مقابل سفارت بریتانیا (ولابد تسخیر و تخریب آن) تجلی احساسات پاک درونی آنان بود». این جناب،‌‌ همان است که راهپیمایی با شکوه و ملیونی مردم تهران را که در سکوت و نظم و بدون خسارت انجام شد، تجلی فتنه نامید. و یا به این سخن سراسر دروغ رییس مجلس توجه فرمایید: «اقدام دیروز دانشجویان (تسخیر و تخریب سفارت بریتانیا) نمادی از افکارعمومی بود».

بله رهبر گرامی، این‌‌ همان نقابی است که ما به صورت بسته‌ایم و به نیابت از مردم، جیب مردم را خالی می‌کنیم. اشقیایی شقی‌ترازخود ما سراغ دارید؟ کربلا اینجاست. مگر نه اینکه: هر زمین کربلا و هر ماهی محرم و هر روزی عاشوراست؟ به این دلیل است که در ابتدای این نوشته آوردم: ما به این محرم سخت محتاجیم. چرا مردمی که از ظلم به ستوه آمده‌اند، بجای آنکه مشت‌ها و زنجیر‌ها و قمه‌های بالا بُردهٔ خود را برفرقِ ما فرود آرند، برسر و سینه و فرق خود نکوبند؟ و برای این کوبشِ مستمر نیز بساطی از هیاهو نیارایند؟ مگر نه اینکه هر اعتراض به خون می‌انجامد؟ چرا این خون، خونِ ما باشد؟ وچرا خونِ خود مردم نباشد؟ روضهٔ من هنوز ادامه دارد. اشک مجال سخن گفتن از خود من واستانده. اگر موافقید به همین اندک بسنده کنیم. والسلام

بدرود تا جمعه‌ای دیگر

با احترام و ادب: محمد نوری زاد
جمعه یازدهم آذرماه سال نود