پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

شهید بهشتی و براندازی دین؟

سال گذشته در گیرودار بازداشت‌ فعالین سیاسی و پلمپ دفاتر احزاب اصلاح‌طلب و ستادهای تبلیغاتی نامزدهای معترض، پس از پلمپ «دفتر حفظ و نشرآثارشهید بهشتی» در میدان هفت‌تیر تهران، مسئولین قضایی اعلام نمودند که از این دفتر جزوه‌های احزاب چپ، مجاهدین و حزب توده کشف شده، و بلافاصله از این کشف شاهکار خود نتیجه‌گیری نمودند که معترضین به نتایج انتخابات در فکر انقلاب مخملی و براندازانه بوده، و نقشه راه این براندازی را در نشریات سازمان‌هایی که در اوایل انقلاب، فعالیت‌هایی اینچنین داشتند، جستجو می‌نموده‌اند.
نکته جالب در این گزارش‌ها آن بود که به هیچ عنوان از این مکان به عنوان «دفتر حفظ و نشر آثار شهید بهشتی» که سابقه 30 ساله داشت اشاره نشده، و همیشه از آن به عنوان دفتر مشاور ارشد «موسوی» و دفتر پیگیری وضعیت شهدا و مفقودین حوادث بعد از انتخابات نام برده می‌شد.
همان زمان، دکتر «علی‌رضابهشتی» فرزند شهید «بهشتی» اعلام نمود که این جزوه‌ها نه مال امروز و دیروز، که سی سال است در آن مکان موجود، و متعلق به شهید مظلوم می‌باشد که برای بحث و مناظره با اعضای حزب توده و مجاهدین و همچنین پاسخ به شبهات آنها توسط ایشان مورد مطالعه قرار می‌گرفته است.
به رغم آنکه سال گذشته حاکمیت از این ترفند طرفی نبست و بیش از پیش آبروی خود را بر باد داد، اما آن اتفاق بار دیگر تکرار شده و اینبار حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، در سخنانی ضمن طرح اتهام‌های تازه‌ای علیه رهبران جنبش سبز، خبر از کشف جزوه‌ی بر اندازی دین از منزل دکتر «علی‌رضابهشتی» داده است.
وی که به مناسبت سالگرد تظاهرات حامیان دولت در روز نهم دی سال گذشته در جمع شماری از طلاب حوزه علمیه قم سخنرانی می‌کرد، در این باره گفته است: «از منزل یکی از سران رده اول فتنه که در واقع اتاق فکر آنان بود، جزوه بسیار تکان‌دهنده‌ای به دست آمد که در آن طرح براندازی دین از ایران، پیش از انتخابات تاکنون ترسیم شده بود»
تکرار سناریو‌های مضحک و شکست خورده‌ی اینچنینی، بیش از پیش حکایت از این واقعیت دارد که لشکر شکست خورده دروغ و دغل و فریب، غرق شدن خود را درک نموده و به عریانی فرو غلطیدن در گرداب دروغ‌های خودساخته را بیش از پیش مشاهده می‌نماید و در چنین شرایطی به هر حشیشی برای جلوگیری از غرق شدن، تشبث می‌جوید. اما گرداب دروغ و نیرنگ هر لحظه بیش‌تر و بیش‌تر آنها را در خود فرو بلعیده و دست یازیدن به این ترفندها، پیش از آنکه کمکی به نجات‌شان بنماید بیشتر به سمت غرق شدن هدایت‌شان می‌کند.
این نوشته در خودنویس اینجا
.......................در جرس اینجا
........................در کابل‌پرس اینجا
در همین رابطه:
پاسخ علیرضا بهشتی به ادعاهای وزیر اطلاعات

ساندیس سایبری

واژه «ساندیس» پس از انتخابات جنجالی ریاست جمهوری دهم و اعتراضات گسترده به نتایج آن وارد ادبیات سیاسی طنز ایران شد و به دلیل اینکه شرکت کنندگان در تظاهرات تبلیغی و نمایشی برای تبلیغ سلامت انتخابات و کلا مدافعان نظام، با این نوشیدنی پذیرایی می‌شدند، این نوشیدنی خاص، بار منفی «کودنی» «ابلهی» «حزب‌‌بادی» و معانی معادل آن را به خود گرفت وبه شکل گسترده توسط طنز پردازان جنبش سبز مورد استفاده قرار گرفت.
در نوشته‌ها وطنزهای اعتراضی «ساندیس‌خور» معادل کسانی بود که در نهایت جهالت و صرفا جهت نوشیدن یک نوشیدنی بی‌ارزش به کمترین بها حاضر بودند در مقابل خیانتهای آشکار مسئولین نظام در حق توده‌ها، سکوت نموده و نه تنها سکوت نموده که در مانورهای تبلیغی آنها نیز شرکت گسترده داشته باشند، و بدتر از آن در عملیات سرکوب مردم نیز شرکت نمایند.
با این توضیح این کلمه در حکم ناسزایی تلقی می‌شد که معترضان به نتایج انتخابات به مدافعان به سلامت انتخابات و طرفداران حاکمیت و البته توده جاهل آن نثار می‌کردند.
حالا اگر شما با وبلاگی با نام «ساندیس‌نیوز» برخورد کنید بلافاصله گمان می کنید این وبلاگ متعلق به اهالی جنبش سبز است. اما اینطور نیست این وبلاگ که از دو روز پیش روی فضای مجازی فعال شده، با توجه به شکل و ظاهر آن، همچنین لینکهای معرفی شده در سمت چپ وبلاگ، حکایت وروایت از تعلق آن به دوستان حزب‌اللهی و بسیجی مدافع نظام و ولایت و طبقه‌بندی شده در 63؟؟؟؟؟ درصدی می‌کند که به «سران فتنه» رای نداده‌اند، و ضمنا حالا در قالب سربازان کوچک ارتش سایبری نظام شناخته می‌شوند.
از طرف دیگر تعداد قابل توجه برچسب‌ها و کلمات کلیدی متعلق به «حسین‌قدیانی» و وبلاگ قطعه 26 نشانه‌ای دیگریست از اینکه مدیر یا مدیران این وبلاگ از دوستان نزدیک این نویسنده جوان هم‌سو و هم‌صدا با روزنامه «کیهان» می‌باشند.
طنز مضحکی در نامگذاری وبلاگ نهفته است. این نام، پیش از آنکه نقد «جنش‌سبز» باشد، تمسخر کاروانیان 9 دی 88 است و این تمسخر نه به دست رسانه‌های بیگانه یا خودی‌های بیگانه نشین، که توسط همان ارتش سایبری و البته از روی جهلی که از شرب «ساندیس» دست می‌دهد، صورت می‌پذیرد. و این جای تعجب نیست. چه اینکه اگر غیر از این می‌بود جای تردید و تعجب داشت.
اما از اینها که بگذریم، واقعیت جالبی در این اتفاق مجازی و مضحک و اصطلاحا حضور سایبری نهفته است. 63 درصدیان طی دو سال گذشته تبلیغات فراوانی برای ایمیل ملی و اینترنت ملی و حمایتهای جدی و آشکار از میزبانان وبلاگ وطنی ‌نمودند و در همان حال سیل وبلاگ‌نویسان و فعالان عرصه خبر ورسانه و روزنامه‌نگاری آنلاین بودند که بی‌توجه به این تبلیغات در حال کوچ به سرویسهای اینترنتی بیگانه بودند هم به دلیل عقب‌ماندگی فنی هم مسائل امنیتی و البته نوعی اعلام اعتراض به حاکمیت. حالا جالب است که همراهان سایبری و شاخه اینترنتی این جماعت وبلاگ خود را روی دامنه‌ COM ثبت نموده و از ثبت وبلاگ خود رو دامنه ملی و وطنی IR‌ امتناع نموده‌اند.
این‌هم البته یکی از فوائد بسیار نوشیدن «ساندیس» است که فبلا در باره آن توضیح داده شد.

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

قطر، جام‌جهانی‌فوتبال، ایران

«سعیدلو» ریس سازمان تربیت بدنی، که در قطر به سر می‌برد، از آمادگی ایران برای همکاری با قطر به منظور برگزاری بازیهای جام جهانی 2022 خبر داد. آقای «سعید‌لو» گفته که «ما آمادگی خود را برای برگزاری برخی بازی‌های جام جهانی که شرایط آب و هوایی قطر اجازه برگزاری آنها را نمی‌دهد، اعلام کردیم.»
همانطور که هیچ کشوری نمی‌تواند راسا و بدون نظر و انتخاب «فدراسیون‌ بین‌لمللی‌ فوتبال» (فیفا) میزبان جام جهانی فوتبال که هر چهار سال یکبار به میزبانی کشوری برگزار می‌گردد، بشود و میزبانی جام جهانی پس از داوطلب میزبانی شدن نیازمند طی کردن پروسه نفس‌گیر رضایت و انتخاب «فیفا» می‌باشد، به همان صورت کشور میزبان کمترین حقی در تغییر کوچکترین قانون مصوب آن فدراسیون ندارد و موظف است وظیفه میزبانی خود را طبق نظامنامه خاص «فیفا» که منشوری جهانی و بین‌المللی و مورد تایید اکثر کشورهای عضو می‌باشد، انجام دهد.
احتمال تخطی از این منشور، و یا احتمال آنکه کشوری نتواند امکانات لازم و شایسته را برای برگزاری بهینه این مسابقات تدارک نماید، ممکن است به تجدید نظر «فیفا» در تصمیم اتخاذ شده و صلب امتیاز میزبانی از کشور انتخاب شده، منجر شود.
از نگاهی دیگر چنانچه لازم آید در قوانین،منشور و مرامنامه تایید شده فعلی، تغییراتی ایجاد شود، طی پروسه خاصی اعلام عمومی شده و پس از اخذ نظر کارشناسان موافق و مخالف و نهایتا رای گیری، تغیییرات ایجاد شده رسما به تمام اعضا‌‌ء ابلاغ و توسط سخنگوی فدراسیون اعلام می‌شود.
طی نزدیک به یک قرن گذشته که مسابقات جام جهانی فوتبال هر چهار سال یکبار برگزار می‌شده، سابقه نداشته است که یک کشور میزبان باشد و سهمیه و امتیاز میزبانی را با کشور دیگری به اشتراک بگذارد.
به نظر می‌رسد هیچک از این اتفاقات در پروسه انتخاب همسایه جنوبی ایران «قطر» به عنوان میزبان جام جهانی فوتبال در سال 2022 نه اتفاق افتاده و نه قرار بوده است اتفاق بیفتد. والا هنگام اعلام رسمی میزبانی آن کشور این موضوع نیز رسما از طرف سخنگوی آن فدراسیون به اطلاع علاقه‌مندان فوتبال در سراسر دنیا می‌رسید.
اما علیرغم اینها روزگذشته آقای «سعیدلو» معاون ریس‌جمهور و ریس سازمان‌ تربیت‌بدنی، در جمع خبرنگاران از اعلام آمادگی ایران برای کمک به «قطر» به منظور میزبانی جام‌جهانی 2022 و همچنین موافقت نسبی امیر قطر با برگزاری برخی دیدارهای این جام‌جهانی در ایران خبر داد.
اگر طی چند روز آینده طبق معمول یکی دو ماه اخیر، این خبر توسط یک مقام اجرایی دیگر تکذیب نشده یا ‌واکنش طرف قطری را به دنبال نداشته باشد، باید اذعان کرد که پرت‌وپلاگویی مسئولین ایرانی طی پنج سال گذشته، تبدیل به یک اپیدمی منطقه‌ای شده و در اولین فرصت گریبانگیر کشور «قطر» و مسئولین اجرایی آن کشور شده است
جدای از این نکته که طنزی تلخ را روایت می‌کند، به نظر می‌رسد کشورهای منطقه فرصت برای سوءاستفاده، کلاه‌برداری و تحقیر مردم و سرزمین مقدس‌مان را در نتیجه بی‌کفایتی دولتمردان آن مناسب دیده و با دادن وعده پوچ و مضحک «اشتراک میزبانی» سعی در دوشیدن بیش از پیش و غارت سرمایه‌های مادی ومعنوی کشور دارند.
جدای از همه اینها با فرض صحت این همه حرف وحدیث، این خبر نه تنها نمی‌تواند و نباید اسباب خوشحالی باشد، بلکه اسباب سرافکندگی و شرمساری ملی و آدرس غلط دادن برای سر پوش گذاشتن براشتباهات مکرر مسولین مربوطه می‌باشد.
این نوشته در کابل‌پرس اینجا
................در خبرنگاران سبز اینجا
در همین رابطه: بازی با اعتبار ورزش ایران

جمعه، دی ۰۳، ۱۳۸۹

راه‌آهن شیراز ـ اصفهان اشتباه اصلاح‌طلبان یا جهل ‌مرکب امام‌جمعه

امام‌جمعه محترم شیراز در خطبه‌های نمازجمعه این هفته، پس از تشکر و اعلام حضور وزیر راه در این استان فرموده‌اند: «تصميمات غلط در مورد راه‌آهن شيراز ـ‌ اصفهان مربوط به دوران اصلاحات بوده كه مسئولان بعدي را مجبور به ادامه اين طرح كرد»
تا اینجای کار خدا را هزار مرتبه شکر که بالاخره یک مقام عالی‌رتبه اصولگرا و مدافع نظام و حاکمیت، غلط بودن طرح را رسما و از طریق تریبون مهم و مطرح خطبه‌های نمازجمعه اعلام نموده‌اند و قبول کرده‌اند که در حوزه مدیریت دولت نهم این اشتباه و به تعبیر ایشان غلط صورت گرفته است.
اما از این اتفاق مبارک که بگذریم، اگر قرار بود که تصمیمات دولت اصلاح‌طلب که به نظر ایشان غلط بوده ادامه داشته باشد، چه نیازی به رای آوردن اصولگرایان و تعویض مدیریت اجرایی کشور با صرف آن همه هزینه بود؟ اجازه می‌دادند که همان دولت اصلاح‌طلب مجددا رای آورده و بر سر کار بماند و همان اشتباهات را - البته به زعم ایشان - ادامه بدهد.
از طرف دیگر اگر قرار است که دولتی که جایگزین دولت دیگر شده اشتباهات دولت قبلی را تکرار نموده و ادامه دهد، چرا «جمهوری‌اسلامی» رویه گذشته و اشتباه رژیم پهلوی را ادامه نداد و برای نظام خود قانون‌اساسی جدید نوشت و سیستم مدیریتی، قضایی، تقنینی جدید تعریف نمود؟
از منظری دیگر اما، همیشه انسان را جایزالخطا دانسته‌اند اما آنچه مورد نکوهش قرار گرفته و قابل سرزنش بوده است، تکرار اشتباهی است که اتفاق افتاده و نتایج غلط خود را نشان داده است. از این منظر ظاهرا نمی‌توان و نباید اشتباه‌کنندگان اولیه را با فرض قبول اشتباه سرزنش نموده و مواخذه نمود و گناه خود را بر گردن آنها انداخت و حالا که یک مقام عالی‌رتبه- اگرچه یک مقام اجرایی نیست، ولی از آنجایی‌که بر اساس یک قانون نانوشته، خطبه‌های نمازجمعه حرف و نظر نظام تلقی شده و مورد استناد می‌باشد- غلط بودن و اشتباه دولت نهم را رسما اقرار نموده مردم منتظر خواهند بود مقامات قضایی نسبت به این اظهارات واکنش شایسته نشان دهند.
اما از این‌ها که بگذریم، علیرغم آنکه طرح‌ها و رفتارهای دولت اصلاحات و اصولا هیچ دولتی را نمی‌توان وحی‌منزل و عاری از خطا و اشتباه تصور نمود، اما به نظر می‌رسد با توجه به واکنش اعتراضی شدید متخصصان و متولیان امر منصوب به اصلاح‌طلبان به این طرح، احتمال وجود خطا و اشتباه در این طرح دست‌کم بسیار بعید می‌نماید. چه اینکه معمولا اعتراض به برنامه‌ای که نهایتا بر ملا کننده خطای معترض باشد، علی‌القاعده با این شدت و گستردگی صورت نمی‌گیرد و شدت و گستردگی اعتراضات اصلاح‌طلبان نشان می‌دهد که دولت آقای «احمدی نژاد» بر خلاف رای و نظر کارشناسان و خبرگان امر و بر خلاف مصالح مردم منطقه و صرفا برای استفاده تبلیغاتی و انتخاباتی آن خطا و اشتباه را مرتکب شده و فرمایشات امروز امام‌جمعه شیراز و دوستان دیگر از این جمع و نمونه پیش از آنکه کمکی به اصلاح اشتباه و مساعدتی برای وضعیت لغزان حاکمیت باشد خراب کردن پلی دیگر و پرده‌برگرفتن از بی‌آبرویی نهفته دیگر و یک دروغ‌گویی محض است. البته در شرایطی که اقرار و اعتراض به دروغ و رویه بی‌اخلاقی نزد دولتمردان از طریق مهره‌های جداشده امروز و همراهان دیروز صورت می‌گیرد، نمی‌توان از حضرات توقع دروغ‌نگفتن داشت.
ده‌ها سال پیش «ابن‌یمین» شاعر ارزنده پارسی، نسخه درمانی درستی برای آنها پیچیده است:
آن‌‌کس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابد‌الدهر بماند.
این نوشته در جرس
این نوشته در کابل‌پرس
در همین رابطه:
قطار دروغ و فریب هنوز به شیراز نرسیده است

چالش استاندار و وزیر راه

جمعه، آذر ۱۹، ۱۳۸۹

یادداشتی قابل توجه در مورد آلودگی هوای تهران

این نوشته در وبلاگ «آوای‌سبز» به دلیل بد قوارگی قالب وبلاگ و متاسفانه عقب ماندگی سرویس‌های وطنی ارائه دهنده وبلاگ، علیرغم ارزش شایان توجه، کمی سخت قابل خواند بود. به همین دلیل این نوشته با رعایت قواعد کپی رایت بی کم و کاست به عنوان پست مهمان اینجا منتشر می‌شود. با تشکر از آقای «وحیدنوروزی» که در شناسنامه وبلاگش خود را کارشناس ارشد محیط‌زیست و عاشق کشور ایران معرفی نموده‌اند:
این سه مطلب آخرین مطالب من در مورد آلودگی هوای تهران می باشند. لطفا حدس و گمان عجیب و غریب نزنید. خداوکیلی کسی هم به من امر نکرده که سخن نگویم . خودم دوست دارم و تصمیم گرفتم مدتی در مورد آلودگی هوا حرف نزنم. اگر هم در این چند روز مطالبی در رسانه ها دیدید همگی مربوط به مصاحبه های قبلی من می باشند. به امید هوای پاک....
مطلب اول: امروز ظهر به اتفاق دکتر رشیدی مهمان تعدادی از نماینگان مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بودیم.موضوع بحث هم آلودگی هوای تهران بود.دکتر زارع نماینده تهران جمله جالبی گفتند.ایشان محیط زیست را خطاب قرار داده و ضمن انتقاد جدی از وضعیت بوجود آمده گفتند متاسفانه این یک ماهی که هوای شهر به این وضع دچار شده است با حیثیت کشور بازی شده است.خانم لاله افتخاری هم در مورد آلودگی شدید هوا در جنوب تهران که تقریبا همیشگی است نکانی را گفتند.آقای کوثری اشاره مهمی داشتند به این نکته که طبق قانون توسعه چهارم که به اتمام رسیده است آلودگی هوای تهران باید رفع می شد که این اتفاق نیفتاده است.نمایندگان دیگر هم نکاتی را گفتند و استاندار تهران هم بیست دقیقه ای به اقدامات کمیته اضطراری آلودگی هوا اشاره کردند.بعد از مدیر کل محیط زیست تهران من به نمایندگی از شهرداری صحبت کوتاهی کردم و یادآور شدم خواسته ما فقط اجرای قانون است.حال که قوانین مصوب هم در حوزه آلودگی هوا و حمل و نقل عمومی اجرا نمی شود خواهش می کنیم یک فکر اساسی شود.پیشنهاد ابطال تمام قوانین و مصوبات مرتبط با آلودگی هوا و پیشنهاد تصویب قانون جامع کاهش آلودگی هوای کشور با ذکر بودجه،مجری، ناظر و زمان اجرا را مطرح کردم با این توضیح که در کنار این قانون جدید باید عزم ملی جزم شده و فعل خواستن هم صرف شود در غیر اینصورت ۱۵ سال دیگر هم بگذرد هیچ اتفاقی نمی افتد.(مصاحبه خانم افتخاری در مورد نتایج این جلسه را اینجا و توضیحات من به خبرگزاری شهر در مورد این جلسه را اینجا ببینید.)
مطلب دوم: همانطوری که دکتر رشیدی مدیر عامل کیفیت هوا در جلسه دوشنبه کمیته اضطراری آلودگی هوا در محل سازمان محیط زیست تاکید داشتند متاسفانه پیش بینی هواشناسی غلط از آب در آمد و سه شبه و چهارشنبه شاخص استاندارد آلاینده ها بهتر نشد که بدتر هم شد.به راستی الان چه کسی باید یقه هواشناسی رابگیرد؟ وقتی نماینده وزارت بهداشت التماس می کرد تا آخر هفته شهر را تعطیل کنیم رییس جلسه با استناد به پیش بینی هواشناسی با این کار مخالفت کرد. نماینده وزارت بهداشت بعد از جلسه به یکی از خبرگزاری ها اینگونه گفتند:
" با توجه به تداوم وضعيت آلاينده‌هاي هواي تهران، پيشنهاد وزارت بهداشت آن بود كه دو روز پاياني هفته جاري تعطيل شود اما از آنجا كه سازمان هواشناسي وضعيت جوي روزهاي آينده را مناسب و ناپايداري‌هاي جوي را پيش بيني كرد، جمع‌بندي جلسه بر آن شد كه اين ناپايداري‌هاي جوي طي روزهاي آينده سبب كاهش غلظت آلاينده‌هاي هوا شده و نيازي به اعمال تعطيلي در پايتخت نيست." متن کامل این مصاحبه را اینجا ببینید.
بیچاره دکتر رشیدی که پیش بینی آلودگی هوا را روی صفخه مانیتور لپ تاپش به من نشان می داد و فریاد می زد هوا آلوده تر خواهد شد اما در نهایت پیش بینی هواشناسی ملاک عمل قرار گرفت.
مطلب سوم: اگر اشتباه نکنم پارسال نماینده وزارت بهداشت در جلسه ای که در مجلس داشتیم آماری از مرگ و میر شهروندان در اثر آلودگی هوا را دادند ولی تاکید کردند محرمانه است و این آمار نباید منتشر شود.برای همین هم تا امروز این آمار را شخص من جایی مطرح نکرده ام.امروز دکتر ندافی از وزارت بهداشت در جلسه با نمایندگان تهران آمار مرگ و میر سالیانه شهروندان در اثر آلودگی هوا را در شهر تهران به تفکیک آلاینده بیان کردند ولی نگفتند این آمار جایی مطرح نشود و برای همین این آمار را اینجا ذکر می کنم.حداقل فوتی در اثر ذرات معلق در سال در تهران ۲۶۵۸ نفر، منوکسید کربن۱۵ نفر، ازون ۷۲ نفر و دی اکسید گوگرد ۸۹۶ نفر می باشد.
بعدا اضافه شد:
۱- امروز در سایت گوگل متوجه شدم جناب دکتر ندافی حدود ۱۰ روز پیش این آمار را به خبرگزاری فارس و به تبع آن سایر رسانه ها منتقل نموده اند.در نتیجه آمار بالا عملا جدید محسوب نمی شود.(اینجا را ببینید)
۲-ظاهرا در سایت تابناک، عزیزی وجود دارد که به من خیلی لطف دارند.فکر نمی کردم این پست اخیر را هم کار کنند.حدود یکساعت پیش از جلسه فصلی مدیران شهرداری و بازدید از دو مرکز معاینه فنی بیهقی و سراج به دفتر کارم آمدم و با کمال تعجب متوجه شدم ابن مطلب در سایت تابناک کار شده است.تعدادی زیادی از سایتها و پایگاههای خبری هم از روی تابناک برداشت نموده اند.مطلب تابناک را اینجا و اینجا ببینید.چند نمونه از خبر سایر سایتها را اینجا،اینجا،اینجا،اینجا و اینجا ببینید.
۳-خواندن مطلب چه کسی ایده آب پاشی تهران را داد؟ را از دست ندهید.

جمعه، آذر ۱۲، ۱۳۸۹

روزجهانی معلولان


برای نخستین بار در سال 1992 روز سوم دسامبر به عنوان «روزجهانی‌معلولان» از طرف سازمان ملل متحد نامگذاری و معرفی گردید.
لزوم درک شرایط معلولان در جوامع و توجه شایسته به آنها در چارچوبی درست، همراه با وقار و حفظ شخصیت ارزشمند انسانی معلولان، و بررسی شرایط جهانی برای کاهش کمی معلولیت‌ها از اهداف اصلی این روز می‌باشد.
شرایط بد اقلیمی، بهداشتی و ناآگاهی نسبت به شرایط مناسب تغذیه، رعایت نکردن اصول علمی در دوران بارداری، بی‌توجهی به هشدارهای کارشناسان بهداشت و مهم‌تر از همه اینها، فقر در کنار عوامل ثانویه‌ای چون جنگ، تصادف، حوادث طبیعی از عوامل اصلی معلولیت می‌باشند که همگرایی و همفکری جامعه انسانی در سطح جهانی می‌تواند به کاهش چشمگیر عوامل و در نتیجه کاهش معلولیت کمک شایان توجهی داشته باشد.
در کشور ایران و بعد از جنگ هشت ساله و تقدس نگاه به معلولانی که به دلیل حضور در جبهه‌های جنگ به معلولیت نائل شده بودند، متاسفانه نگاه مردم به معلولان طبقه بندی بسیار بدی شد و اگر معلولی در جامعه شناخته می‌شد که معلولیتش ناشی از جنگ نبود، نگاه به او با نوعی تحقیر همراه بود و در نقطه مقابل نگاه به معلولان جنگ که حالا جانباز خوانده می‌شدند با نوعی تقدس همراه بود.
این نگاه متاسفانه از بالا و توسط اکثر مراجع سیاسی و مذهبی شروع و تبلیغ شد و نه تنها که در تعریف جایگاه ارزشمند اجتماعی‌شان، بلکه شامل حقوق مادی و شرایط اقتصادیشان در اجتماع هم شد.
شاید بارها در سطح جامعه مشاهده نموده باشیم که نظام به شدت خود را موظف می‌داند به معلولی که معلولیتش ناشی از حضور در جنگ بوده خدمات ارائه نماید و در طرف مقابل علاقه‌ای به ارائه خدمات به معلول دیگری در همین سطح و یا شاید به مراتب بیشتر که معلولیتش ناشی از عوامل طبیعی و خدادادی بوده ندارد و با ایجاد موانع متعدد در مقابل خدمات رسانی به آنها سنگ اندازی می‌شده است.
گو اینکه این معلولان انسان حساب نشده و مثل سایر انسانها حق حیات و زندگی ندارند.
سالها از پایان جنگ هشت ساله ایران می‌گذرد و جامعه هنوز تاوان خسارتهای مادی و معنوی آن سالها را می‌پردازد و خواهد پرداخت. اما معلولی که در نتیجه فقر و فلاکت ناشی از جنگی که صدها و یا هزاران سال پیش به وقوع پیوسته و او در آفرینش آن نقشی نداشته هم انسان است و نیازمند توجه. همچنانکه من و تو نیازمند توجه هستیم و نیازمند ترحم و تحقیر نیست، همچنانکه من و تو از ترحم و تحقیر بر‌اشفته می‌شویم.
با گرامی‌داشت این روز یکبار دیگر نگاهمان به جامعه معلولان را نو کنیم. از نزدیکترین افراد کنارمان‌ شروع کنیم.

جمعه، آذر ۰۵، ۱۳۸۹

زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند

به دنبال تکذیب حضور بعضی از اساتید برجسته در همایش فلسفه تهران این نوشته کمی جرح و تعدیل شد«محمد مجتهد شبستری» همان شخصی است که چند ماه پیش در اعتراض به محدودیت علوم انسانی در دانشگاههای ایران مقاله ارزشمند «فرمان علیه فهم» را نوشته و متشر نمود و البته ناگفته پیداست که وبلاگ «معناگرا» متعلق به ایشان هم از دایره شمول لطف و مرحمت فیلترینگ دولت و حاکمیت محروم نبوده‌است. ضمنا همزمان با داغ شدن بحثهای نظری درباره سنگسار در حاشیه اخبار مرتبط با سنگسار بانو «سکینه‌محمدی‌آشتیانی» که حاکمیت به شدت از آن دفاع می‌نمود نوشته‌ای از ایشان در رد «سنگسار» و عدم کفایت ادله برای اثبات شان فقهی آن در شرایط حاضر نوشته و منتشر شد.

«سروش‌دباغ» فرزند دکتر «عبد‌الکریم‌سروش» است که نیازی به معرفی ندارد. طی یکسال گذشته دو نامه سرگشاده تند توسط پدر ایشان به رهبری نظام نوشته شده که مفهومی غیر از اعتراض به شرایط موجود در بر نداشته است. البته ممکن است راه پدر و پسر از هم جدا باشد. اما اشتراک نظر درآثار هر دو نشان می‌دهد که چنین نیست. مگر آنکه رنگ رخساره قلم بازتاب سر ضمیر نباشد.

«مقصودفراستخواه» همان کسی است که در جریان استیضاح «مهاجرانی» وزیر ارشاد دولت اصلاحات، از او به عنوان یک چهره منحرف که «وحی و عصمت انبیا و فرامکانی وفرازمانی بودن قرآن را انکار کرده» یاد، و وزیر باید پاسخگوی مصاحبه ایشان با روزنامه «ایران» می‌بود.
بر این سیاهه می‌توان نام‌های بسیاری اضافه کرد که منش و روش حاکمیت را نه تنها طی 5 سال گذشته که حتی طی سی سال گذشته مورد نقد جدی قرار داده و همواره به دلیل همین نوع نگاه و نقد، بازخواست شده و نتوانسته‌اند در جایگاه واقعی خود باشند.
اما دکتر «محقق‌داماد» اگر چه ممکن است در این طبقه معترض طبقه بندی نشود، اما نامه سرگشاده و انتقادی آتشین سال گذشته ایشان خطاب به ریاست قوه قضاییه و اعتراض شدید به رویه قضایی ناظر به حوادث پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری و اعتراض به جابجایی حاکم و محکوم، در رفتار قضایی مورد اشاره، ایشان را در زمره معترضین اصلی دستکم ریاست جمهوری آقای «احمدی‌نژاد» طبقه بندی نمود.
اما به یکباره و ناگهان پس از انصراف «یونسکو» از برگزاری همایش فلسفه در ایران و اقدام عجولانه، خام و حاکی از رنجش تهران در برگزاری این همایش بدون حضور یونسکو، همه این مغضوبین و معترضین به یکباره محبوب و عزیز! شده، هر آنچه طی این سالها درباره آنها نوشته و گفته شده بود به یکباره به دست فراموشی سپرده و همه آنها میهمانان عزیز!؟ همایش حاکمیتی شدند که خودشان بزرگترین معترضان آن به شهادت آثاری بودند که سالهاست منتشر شده و در همه جای دنیا قابل دسترسی است.
بدون شک استقلال‌رای یکی از مولفه‌های اصلی و برجسته در حوزه دانش و دانشگاه و از مشخصات بارز یک استاد دانشگاه است. دفاع از نظرات علمی و پاسخگویی به سئوالات جامعه علمی در چهارچوب همین استقلال معنا پیدا می‌کند، اما جامعه‌شناسی، فلسفه، علم، شعر، صاحب‌نظر بودن و ... منهای جامعه و مردم جامعه به تعبیر زیبای مرحوم استاد «زرین کوب» به «هزیانهای‌بی‌خودانه در بیابان» می‌ماند.
استاد فلسفه‌ای که نزدیک به دوسال است متوجه غیبت «نداآقاسلطان» در کلاس درس نشده و چهره خونین «محسن‌روح‌الامینی» را از نزدیک ندیده یا صدای مادران داغدار جامعه را نشنیده و... یا بهتر از هر کس دیگری شنیده وخود را داوطلبانه به نشنیدن زده، به راحتی می‌تواند در همایش فلسفه‌ای شرکت و سخنرانی نماید که سخنران مراسم افتتاحش «محمود‌احمدی‌نژاد» باشد. اما نامهایی که بدانها اشاره شد، همه این واقعیتها را از نزدیک دیده و شنیده‌ و در کنار دانشجویان و جامعه بارها و بارها همدردی خود را هم اعلام نموده بودند، با این‌حال مرتکب این خطای بزرگ علمی و رفتار فرهنگی شدند.
بدون تردید جامعه اینگونه رفتار را از هیچ کس خصوصا جامعه علمی به سادگی قبول نکرده و از کنار آن نخواهد گذشت.
این رفتار ثبت امتیاز منفی بزرگی در کارنامه علمی و رفتار فرهنگی این اساتید توسط مردم را به دنبال خواهد داشت.
پانویس:
تیتر عنوان مجموعه شعری از «اکبر‌اکسیر»
این نوشته در کابل‌پرس
در همین رابطه: نقدی بر عدم واکنش روشنفکران ایرانی در برابر درج نامشان به عنوان شرکت کنندگان همایش «روز جهانی فلسفه»
همایش فلسفه و روشنفکران ما

دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۹

کلیسا، کاندوم، کج‌فهمی

دستکم 150 سال پس از استفاده مردم دین‌دار و بی‌دین اروپا و به دنبال آن دیگر مناطق از یک اختراع پزشکی که ضمن اینکه ارتباط جنسی بدون بارداری را ممکن می‌سازد، نقش پر رنگی هم در جلوگیری از انتقال انواع و اقسام ویروس‌ها و بیماریهای مقاربتی برعهده دارد، «پاپ» رهبر کاتولیکهای جهان اخیرا استفاده از «کاندوم» را مجاز دانسته است.
اگر پیروان شریعت «مسیح» در سراسر دنیا می‌خواسنتد منتظر صدور مجوز «پاپ» و «واتیکان» برای استفاده از این دستاورد علمی و یا هر دستاورد علمی مشابه بمانند، می‌شد تصور نمود که اکنون جامعه مسیحی مشکل میلیونها زن و مرد مبتلا به ایدز و بیماریهای مشابه را داشت که از طریق مقاربت جنسی منتقل شده و گسترش یافته‌اند، ‌به علاوه اینکه دست به گریبان مشکل بزرگتر انفجار جمعیت در نتیجه حرس آدمی به داشتن رابطه جنسی و استفاده نکردن از این ابزار بود و یا با جامعه مادران بیماری روبه‌رو بود که بیماریشان ناشی از استفاده از دیگر داروهای کنترل بارداری، اما با عوارض منفی است. اما جامعه اروپای کاتولیک با اکثر این مشکلات دست به گریبان نیست و اگر هست در مقیاسی خرد(2) و آنهم بواسطه وجود اندک شهروندان متعصب و مقاوم در برابر علم و متواضع در برابر کلیسا و یا شهروندان بی‌بندوبار در برابر توصیه‌های بهداشتی و پزشکی.
این نگاه متمدن به علم و دستاوردهای علمی و تنظیم روابط زندگی و شهروندی و فرهنگی بر اساس تعالیم علمی پیش از تعالیم خرافی کلیسا دستکم 200 سال برای اروپای معاصر زمان برده و بیش از میلونها قربانی داشته است.
بسیار صبر و زمان نیاز بود تا دستاوردهای علمی نتایج درخشان خود را در جامعه به شفافیت نشان داده و نقش سحر خرافه و تعصب و جهل کلیسا که برساخته خواستهای دروغین اربابان کلیسا به مرور زمان و نه یک ایده مترقی آسمانی بود را باطل نماید. این صبر به وقوع پیوست و این زمان آرام آرام سپری شد و آن نقش‌ها یکی یکی باطل.
امروزه کلیسا نمی تواند نقش علم را باطل کند، لاجرم آن را می پذیرد اگرچه بسیار دور و دیر. اما دور و دیری که کمترین خسارت را به دنبال داشته و دارد.
در سویی دیگر اما در جوامع سنتی مسلمان و از جمله کشور ایران اگرچه امکان مقاومتهای اندکی در برابر خرافه‌هایی که لباس دین پوشیده‌اند از چند دهه پیش آغاز شده و نتایج آن هم امروز قابل مشاهده است، اما مقاومت اغلب شهروندان در مقابل دستاوردهای آزموده شده علمی جهانی و متظر ماندن بر صدور مجوز مراجع رسمی سنتی دینی برای استفاده از این دستاوردها و امکانات، متاسفانه هنوز به سرعت و شتاب قربانی می‌گیرد و همین مقاومت‌ها شتاب زمان برای رسیدن جامعه به ایده‌ال فرهنگ اجتماعی برساخته براساس تجربه آزموده دیگر ممالک را کند می‌نماید.
از نقش شهروندان عادی در این فرایند ناخوش که بگذریم دردآورتر سو‌ءتعبیر و جهالت یا سوء استفاده بعضی از لایه‌های رسمی حاکمیت باعث مقاومت در برابر این نتایج و دستاوردها شده، ضمن آنکه نقش مستقیم خود را در این فرایند بازی می‌کند از طرف دیگر به استحکام پایه‌های خرافه در مجامع رسمی و غیر رسمی دینی اما غیر علمی نیز کمک غیرمستقیم می‌نماید.
به عنوان مثال دقت کنیم در شرایطی که سالیان سال است ممالک مترقی آزمون وخطا نموده‌، به این نتیجه رسیده‌اند که در ایام بهار و تابستان شروع زودتر ساعت اداری بیشترین نتایج از نظر کاهش هزینه ادارت و بالطبع افزایش میزان کار و فرصت شهروندان و کارمندان را به دنبال دارد و بر همین اساس بیش از 10 سال چنین تصمصمی در این کشور نهادینه شده، ناگهان کسی از ره رسیده و صرفا با تشخیص مغایرت ساعت12 با وقت نماز و وقت شرعی با آن مخالفت نموده و تصمصم را لغو می‌نماید. حالا محاسبه نمایید چه میزان از وقت و انرژی و امکانات کشور باید صرف دفاع از تصمیم قبلی، رد تصمیم فعلی و هزینه‌های جانبی آن شود به علاوه خساراتی که اجرای ناشیانه و موقت خواست یک مقام بالا مرتبه اجرایی به کشور تحمیل می‌کند.
یا مثلا تصور نمایید در شرایطی که اعتبار علمی دانشگاه‌های معتبر جهان به واحد‌های علمی در حوزه علوم انسانی و اعتبار کرسی‌های معتبر استادی به استادان برجسته علوم انسانی است و انفکاک بین علوم انسانی و علوم تجربی به علت خویشاوندی علمی چند هزار ساله عملا غیر ممکن است، ناگهان یک شخصیت عالی‌رتبه دستور حذف و تعدیل و کاهش رشته‌های درسی و واحد‌های علوم انسانی را بدهد.
بر همین قیاس مشاهد رفتار پر شتاب قطار سیاست کشور بر دوری از علم و نزدیکی به خرافه به نام دین قابل رصد و مشاهده است.
این جماعت، دور ودیری دیگر نقش ارزشمند علم و در پرتو آن دین را خواهند پذیرفت باین تفاوت که این دوری و دیری و تا آنزمان کشور و مردم مظلوم آن را مجبور به پرداخت هزینه‌های فراوان و قربانیان زیادی خواهد کرد. مگر آنکه شرایط به همتی بلند جور دیگری رقم بخورد و با اندیکی صبر سحر نزدیک باشد.
پانویس:
1- تیتر را از آرش سگارچی وام گرفته‌ام
2- آلودگی و انحطاط جوامع امروز غربی که در بنگاههای خبری جوامع شرقی روی آن تبلیغ فراوان می‌شود اولا آنقدر که می‌شنویم نیست و ثانیا دلایل دیگری دارد.
این نوشته در خودنویس اینجا
..............................در کابل پرس اینجا

شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۹

از «نادران» دربند تا «نوری‌زاد» آزاده

دیشب در برنامه «تفسیرخبر» صدای آمریکا، هنگامی که «جمشیدچالنگی» مجری برنامه از دکتر «علی‌رضا‌نوری‌زاده» مهمان برنامه درباره نامه «محمدنوری‌زاد» خطاب به ریس قوه قضاییه سئوال کرد؛ آقای دکتر «نوری‌زاده» گفت که؛ آقای «روح‌الله‌حسینیان» که ایشان او را «خسروخوبان» خطاب فرمود گفته‌اند که اصولگرایان هم به دو دسته خوب و بد تقسیم می‌شوند و از دید ایشان(حسینیان) آقای «نوری‌زاد» و «‌نادران» و... در دسته «اصولگرایان‌بد» طبقه بندی می‌شوند.
هرچند که اغلب دوستان متوجه هستند منظور دکتر «نوری‌زاده» مقایسه مطلق این دو نفر نیست، اما با توجه به کاهش زمان برنامه «تفسیرخبر» و فرصت اندک میهمانان، خیلی از حرفها نگفته باقی می‌ماند و خیلی از حرفها هم کامل زده نمی‌شود و ناقص می‌ماند، به این دلیل ممکن است امر بر بعضی مشتبه شده و این مقایسه مطلق انگاشته شود. بنابراین شایسته است، بازخوانی مختصری از این دو شخصیت برای تمیز رفتار آنها صورت پذیرد.
لقب «حر» که به درستی از طرف جنبش سبز به آزاده سرفراز و فیلم‌ساز و نویسنده ارزشمند معاصر آقای «محمد‌نوری‌زاد» اعطا شد، به حق شایستگی و برازندگی تام با شخصیت بزرگ ایشان دارد و از این منظر به هیچ عنوان ایشان نه تنها قابل مقایسه با اصولگرایان اعم از بد و خوب نیست، بلکه حتی طبقه بندی ایشان در رسته اصولگرایان اصلا خطاست.
از طرفی قرار گرفتن نام این آزاده سرفراز و حر دلیر جنبش سبز در کنار نام آدمی که شخصیتش ترجمان واقعی کلمه حقارت است، بی حرمتی به آزادگی و سرفرازی است.
بدون شک مردم عزیز و سبز ایران نامه‌های اخیر آقای «نوری‌زاد» که درباره دوستان اصلاح‌طلب همبندش به نگارش در‌آورده را خوانده و مستحضر هستند که ایشان بارها اقرار نموده است که (مثلا سالها «محسن‌میردامادی» را نمی شناخته و به دلیل همین نشناختن و اطلاعات غلط چه قضاوتهایی که درباره او نداشته است). همین اطلاعات دروغ که از طریق کانالهای تعریف شده طی سی سال گذشته کار تغذیه فکری و روحی جماعت بزرگی از نیروهای ارشد نظام و نگه داشتن آنها در خواب غفلت را بر عهده داشته متاسفانه بارها منبع قضاوت درباره چهره‌های خدوم و ارزشمند نظام توسط آقای «نوری‌زاد» گردیده و باز همین کانالها اجازه بررسی و دقت در قضاوت را به امثال ایشان نمی‌داده‌اند. تا کودتای 22 خرداد 88 که پرده‌ها برافتاد.
و باید به حقیقت اعتراف کرد که نامه‌ها و نوشته‌های اخیر ایشان روی وبلاگ پس از توجه و دقتی که نصیب ایشان شد نقش بسیار بارز و ارزنده‌ای در تاباندن نور حقیقت به تاریکخانه دروغ و نیرنگ و تزویر حاکمیت داشته است.
در سوی دیگر اما در شرایطی که پرده از تاریکخانه دروغ برافتاده و همه مردم به عریان بودن پادشاه بی هراس از اتهام حرامزادگی اقرار و اعتراف می‌نمایند، تازه آقای «نادران» و جماعت همراهش از جمله آقایان «علی‌مطهری» «علی‌رضاذاکانی» و «احمد‌توکلی» به فکر مشروعیت زایی و پرده افکندن بر آبرویی دارند که چند صباحی است که ریخته شده اما آنها کماکان به کوبیدن آب در هاون جهالت مشغولند.
به راستی آیا حضرات از خودشان نمی‌پرسند اگر «محمدرضارحیمی» دزد است پس چرا محاکمه و مجازات نمی‌شود؟ و اگر دزد نیست چرا آقایان که بیشترین اتهام دزدی را متوجه ایشان نموده‌اند محاکمه و مجازات نمی‌شوند؟ و آنگاه در این نظام ولایی آب هم از آب تکان نمی‌خورد؟
با این تفاسیر آیا شما شباهتی بین آقایان «الیاس نادران» و «محمد نوری‌زاد» می‌بینید؟ و به راستی آیا قرار گرفتن نام اینها کنار هم و اصولگرا خواندن «نوری‌زاد» اهانت آشکار به این آزاده دلاور که «نمایشگاه‌قضاوت» ایران را به حقارت واداشته نیست؟
این نوشته در کابل‌پرس

چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۹

عید قربان، قربانی عید

تا کنون قربانی شدن شتر را از نزدیک ندیده‌ام اما یکبار به ناچار در فیلم عروسی یکی از بستگان که در مراسم عروسی او هنگام حضور عروس خانم به منزل جلوی پایش شتر قربانی شده بود دیدم. رقت‌بار بود. رقت‌بار.
شاید با توجه به اینکه برای بیش از 99 درصد مردم دنیا خوردن خوراک تهیه شده از گوشت دام و طیور لذت‌بخش می‌باشد، قانون‌گذاران که علی‌القاعده جزء همان جمعیت اکثر می‌باشند تمایلی به نوشتن و وضع قانونی نداشته‌اند که قربانی کردن حیوانات به‌ دست انسانها را ممنوع کند. و یا تمایل داشته‌اند و با توجه به توفق وجدان عمومی بشری با قربانی کردن، از وضع و جعل چنین قانونی صرف‌نظر نموده‌اند.
اما این موضوع به هیچ عنوان مانع فعالیت گروههای مدافع محیط زیست و حیوانات و طبیعت و ... از یکطرف و مدافعین سلامت روانی جامعه از طرف دیگر نشده و با همین تلاشها و اعلام خطرها در تمام جوامع مدرن کار کشتار دام و طیور به منظور تهیه خوراک انسانها به کشتارگاههای صنعتی، خارج از شهرها، در محیطی با رعایت اصول بهداشتی و از همه مهم‌تر دور از چشم شهروندان، به منظور کاهش آثار روانی مشاهده کشتار و خشونت و کمک به لطافت فضای شهرنشینی، منتقل شده، و کشتار خارج از این کشتارگاهها غیر قانونی تعریف و مستحق مجازات شناخته شده‌است.
مردم ایران خاطره مخالفت‌ آیت‌الله «خمینی» با ذبح گوسفند خارج از کشتارگاه در زمان اقامت ایشان در کشور فرانسه و اینکه ایشان قربانی شدن دام خلاف مقررات آن کشور را موجب حرمت شرعی ذبح و گوشت دانسته بودند را به خوبی به یاد دارند.
دیروز، روز میمون و فرخنده و مبارکی برای همه مسلمانان دنیا بود. روز عید. «عیدقربان». و بر اساس یک رسم دیرینه و سنت کهن، در تمام بلاد اسلامی در سراسر جهان، مراسم قربانی کردن گوسفند و شتر و... با تشریفات و طی مراسم خاصی برگزار می‌شود.
دیروز ظهر هنگام از خانه خارج شدم ، نزدیک مغازه ناگهان دیدم جمعیت قابل توجهی موتورسیکلت شادی کنان از خیابان وارد یک کوچه فرعی شده و به دنبال آنها یک خودرو نیسان که شتر زبان بسته‌ای را به قربانگاه می‌برد، وارد کوچه شد و به دنبال آن هم موتور سیکلت سوارن شاد و شاداب دیگری که هر کدام چند جوان هم‌سن و سال را ترک موتور خود نشانده بودند خودرو نیسان را به سمت قربانگاه مشایعت می‌نمودند.
برای تمام این کودکان و نوجوانان و جوانان و البته که همه مردم ایران، سالهای زیادی است که شادی دیگر بی معنا شده و تمام شادی کودکانه و شادیهای مخصوص دیگر سنین، و حتی مفهوم ارزنده و شاد «عید» خلاصه شده است به تماشای چنین مراسم‌های خشن‌ی که متاسفانه باید گفت بر اساس یک باور اشتباه و غلط که باز باید متاسفانه گفت، نه تنها در عوام جامعه که حتی در اکثر خواص نیز نهادینه شده و به همین دلیل اجازه و فرصت نقد و اعتراض را پیدا نکرده است.
همین معضل به تنهایی نقش برجسته‌ای در بازتولید خشونت به رنگها و نقشهای دیگر داشته تا جایی که جماعت ایرانی را آنچنان قسی‌القلب نموده که در روز روشن به آسانی شاهد سلاخی یک همنوع به دست همنوعی دیگر بوده و بدون کمترین رقت قلبی ضمن تماشا به تصویر برداری از آن مشغول باشند.
همین نگاه محقر و برجسته کردن سمبلی از یک مراسم خشن دینی و توجه بیش از اندازه به آن و عدم توجه به سایر وجوه لطیف، آرامش‌بخش، عرفانی و روحانی دین باعث شکل گرفتن تصویری خشن و در عین حال کاریکاتوری از دین در نگاه نسل حقیقت‌جوی معاصر در سراسر دنیا و در نتیجه گریز آنها از دین و محرومیت دائمی از سرچشمه و آبشخور بزرگ معرفت و معنویت و عرفان شده است.
در سویی دیگر بدون تردید می توان گفت که قربانی کردن تعداد قابل توجهی دام در یک روز در اکثر بلاد مسلمان، منجر به اسراف و حیف و میل طبیعی گوشت در شرایطی می‌شود که، در اکثر کشورهای جهان و خصوصا کشورهای مسلمان جمعیت کثیری از مردم با فقر شدید دست به گریبان بوده و هر روز شاهد آمار بالای مرگ و میر در اثر گرسنگی می‌باشند.
در چنین شرایطی آیا وقت آن نرسیده است که روشنفکران مسلمان همتی نموده، ضمن بررسی شرایط جهان معاصر ترتیبی اتخاذ نمایند تا صدای مردم گرسنه در سراسر جهان به نوعی به گوش متولیان صدور فتوا و مراجع تصمیم گیر و تصمیم‌ساز در عرصه دین رسیده و آثار و نتایج خسارت بار مادی و معنوی رفتارهای اینچنین در مراسم معنوی عید قربان ومراسم‌های مشابه مسیری بهتر، به سمت معنویت و عرفان و دین به معنای درست پیدا کند؟
این نوشته در کابل پرس
درهمین رابطه: و این عید خونین

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

هویجوری

هنوز اعلام نشده که قراره چیزی به حساب کسی ریخته بشه و اگه ریخته بشه، قرار نیست برداشتی صورت بگیره، می‌روم در مغازه یکی از همکاران یک کارتون چسب برا کارم سفارش می‌دم.
می گه: 35000 تومان
می‌گم:‌ باشه یک هفته دیگه میام ببرم.
یک هفته دیگه که حالا اعلام شده قراره ماهی 40000 هزار تومن بریزن به حساب سرپرست خانوار بابت یارانه، می رم کارتون چسبی که سفارش دادم بگیرم .
می‌گه: 45000 هزارتومان
××××
یک هفته قبل از این یک هفته می رم در مغازه ریس صنف.
یکی از همکاران اومده برا تمدید جواز کسب.
می گه بعد از اینکه همه کاغذ بازیا رو انجام دادم، مثل روزی که میخواستم ازدواج کنم؛ گفتن باید بری کلاس
پرسیدم: کلاس چی بود؟
گفت : درباره احکام معاملات و ... و اینکه به زن بی‌حجاب خدمات ندید! سعی کنید مشتریها تون اهل ولایت باشن و... و در ادامه گفت که مربی کلاس خیلی شفاف گفت:‌ تا اونجا که امکان دارد با هیچ بانکی معامله نکنید. نه پولی به آنها بسپارید، نه پولی از آنها بگیرید.
این همکار ما از این کلاس خیلی خوشحال بود و خیلی دعا به جون آقای «احمدی‌نژاد» و بانیان این کلاسها می کرد.
نکته جالبش این بود که یکی دوماه قبل برا اینکه بتونه از یک بانک دسته چک داشته باشه به عالم و آدم رو زده بود.هر روز که می‌رم سرکار، این پیرمرد مهربون رو می‌بینم که بدون توجه به «تامین اجتماعی، نیاز امروز پشتوانه فردا» اینجا نشسته و مشغول کار خودش هست. تفاوت او با من اینست که او به آقای «احمدی‌نژاد» رای داده و من به ایشان رای نداده‌ام. اما سهم هر دوی ما از نفت بر سفره شاید یکسان باشد.
بنده خدا هر روز مرا به خرید میوه دعوت می کند. بی خبر از اینکه سهم من از نفت بر سر سفره دوده چراغ است و مزاج آدمی که با دوده چراغ سیر می‌شود، با میوه سازگاری ندارد.

جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۸۹

تجویز خشونت برای دفع خشونت؟ به کجا می رویم؟

اعتراض‌هايي که به انحلال دانشگاه علوم پزشکي ايران و ادغام آن در دانشگاه‌هاي ديگر پزشکي تهران صورت گرفت و به يمن «جنبش سبز» امروزه امکان بروز و ظهور يافته؛ متاسفانه حدود 20 سال پيش و هنگام انحلال «شهرباني» و ادغام آن در «کميته‌هاي انقلاب اسلامي» و تشکيل «نيروي انتظامي» امکان بروز نداشت و نارضايتي‌هاي رواني، علمي و کارشناسي عميقي از اين اقدام شتاب‌زده، در روان بعضي از نيروهاي ارزشمند و کارشناس شهرباني که سالها وقت و انرژي خود را مصروف کسب مهارتهاي لازم براي حفاظت از امنيت «شهر» و «شهروندان» کشورنموده بودند، برجاي ماند و در نقطه مقابل آن امکان عقده‌گشايي براي جمعي از نيروهاي عقده‌اي و بي‌سواد يا کم‌سواد و بي‌تجربه «کميته‌هاي انقلاب اسلامي» که حالا با عناوين جديد «سردار» در جايگاه مديريت امنيت کشور قرار مي‌گرفتند فراهم مي‌شد.
عقده‌گشاييها به علاوه فقدان تجربه و تخصص در حوزه امنيت شهر و مقوله حفاظت از آن نارسايي‌هاي جديدي را در پيکره زخمي نهاد متولي نگهباني امنيت کشور ايجاد کرد و اين نارساييها و زخم‌ها در طول بيست سال گذشته نه تنها فرصت بهبودي و مرحم نيافت که هرروز زخمي جديد بر آن اضافه شد.
یکی دوسال قبل از انتخابات ریاست جمهوری دهم طرح «مبارزه با اراذل و اوباش» و جمع آوری خشن آنها از سطح محلات همراه با خشونت عریان و غیر شرعی و تصویر برداری از آن و نمایش مفتضح گاه و بیگاه در رسانه ملی بدون کمترین توجه و به دنبال آن هشدار و تذکر، بسترهای لازم برای تشدید خشونت را گسترده تر کرد.
درد و زخم‌ها هر روز بیش‌تر و بیش تر شد و بدون مرحم ماند، تا در جريان انتخابات رياست جمهوري دوره دهم که تمام اين زخم‌ها به يکباره به عريان‌ترين و زشت‌ترين شکل دهن گشود و مرحم طلبيد.
آثار بيماري شديد اين پيکر بيمار و دردمند هر روز بيش‌ از پيش خود را نمايان ساخت. پاسبانان جان و ناموس و امنيت کشور به جاي محافظت، ابتدا در خيابانهاي پايخت و کم‌کم در ديگر شهرها به عريان‌ترين شکل و بدون کم‌ترين هراس از قضاوت افکار عمومي و نمايندگان رسانه‌هاي خبري و سازمان‌هاي حقوق بشري داخلي و خارجي، به جان مردم افتاده و بي‌رحمانه، عده‌اي را به بدون کم‌ترين گناهي، به گورستان‌ها فرستادند، عده‌اي را راهي بيمارستانها نمودند و عده ديگري را هم فله‌اي دستگير و بدون کمترين توجه و رعايت حقوق انساني متهم، روانه‌بازداشتگاههاي غير استاندارد و غير انساني نموده، مورد شکنجه و آزار و تجاوز و هتک حيثيت قرار داند.
اين اتفاقات، اعتراض شديد مجامع حقوقي، و هشدار متخصصين جامعه شناسي و کارشناسان حوزه امنيت را به دنبال داشت. اما هيچ‌يک از اين اعتراضات و هشدارها مورد توجه متوليان امر قرار نگرفت و پليس با شتاب و علاقه بيشتري بر رفتار ناشايست و خارج از عرف و قانون و قاعده خود اصرار ورزيد. به زودي آثار اين رفتار نتايج و بازخوردهاي منفي خود در سطح جامعه را بروز داد.
يک يا دو روز پس از سيزدهم آبان 1388 رسانه‌ها خبر از تجاوز دسته جمعي شش نفر به يک زن مي دادند که در حاشيه يکي از خيابانهاي تهران ربوده شده و در خارج از شهر مورد تجاوز و هتک حيثيت قرار گرفته بود. اين اتفاق در شرايطي به وقوع مي پيوست که نيروي انتظامي با تمام قوا خود را موظف به مبارزه با «جنبش سبز» و راهپيمايي اعتراضي احتمالي آنان مي‌نمود.
مدت زماني کوتاه بعد از آن رسانه‌هاي مجازي تصاويري را در تيراژ وسيع روي شبکه جهاني اينترنت منتشرنمودند که خودروي نيروي انتظامي که علي‌القاعده موظف به گشت زني در سطح شهر و حفاظت از جان شهروندان و رانندگان از طريق کنترل سرعت و جلوگيري از تخلفات رانندگان متخلف است، از روي يک عابر عبور کرده و به سرعت متواري مي شود.
از آن زمان تا کنون از ميان خبرهاي که در ميان سانسور شديد خبري اجازه انعکاس و انتشار در ميان افکار عمومي پيدا کرده‌اند، افکار عمومی شاهد ترور و شهادت دکتر «علي‌محمدي» استاد فيزيک دانشگاه تهران در 22 دي‌ماه 88 بودند.
31 شهريور 89 چند موتورسوار با شليک گلوله دکتر «عبدالرضا سودبخش»، عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشکي تهران را به قتل رساندند.
يک روز پس از قتل دکتر «سودبخش»، دکتر «غلامرضا سرابي»، متخصص داخلي قلب، در برابر مطب‌اش با اسلحه مورد سوء قصد قرار گرفت. وي سپس به بخش آي.سي.يو بيمارستان «امام حسين» تهران منتقل شد ولي روز بعد جان سپرد.
يک هفته پيش نيز رسانه‌ها به نقل از واحد مرکزي خبر از قول «صابريان» مسئول اطلاع‌رساني «فرماندهي انتظامي تهران» گزارش دادند که: يک پزشک ديگر در شهرک گلستان تهران با سلاح گرم مورد سوء‌قصد قرار گرفته و کشته شد. اين خبر اگرچه بلافاصله تکذيب شد، اما خبر تصميم مضحک مسئولين حفظ امنيت کشور براي حفاظت از جان شهروندان، خصوصا جامعه پزشکي بلافاصله بعد از آن نشان مي‌داد که خبر آنچنان که يک رسانه دولتي اعلام ورسانه دولتي ديگر تکذيب کرد دروغ نبوده بلکه از آن دسته اخباري است که نبايد مردم از آن اطلاع داشته باشند.
تاييد يا تکذيب ناشيانه اين خبر يا اصلا صحت و سقم آن محل توجه اين نوشته نيست. چه اينکه آن را که عيان‌است چه حاجت به بيان است، اما نکته درد آور و مورد توجه اين نوشته پس از بسط مقدمه توجه به نيازهاي امنيتي جامعه و تعريف حقوق و وظايف متقابل شهروندان و پليس و نيازها و بسترهاي کارشناسي و علمي در اين حوزه، خبري است که رسانه‌ها از قول مدیریت پليس کشور و همچنین «سازمان نظام پزشکی» درباره حفظ امنيت شخصي پزشکان به عنوان صنفي از صنوف موجود جامعه و افرادي از شهروندان جامعه منتشر نموده اند. نسخه جديد و مضحکي که نيروي انتظامي جمهوري اسلامي براي حفظ امنيت احاد جامعه و خصوصا پزشکان پيچيده و بر سر آنها منت نهاده و فرموده است که پزشکان براي حفظ جان خود مي توانند يه پايگاههاي پليس مراجعه و وسايل حفاظت فردي از جمله شوکر و اسپري اشک‌آور دريافت نمايند و خبر آن هم در کمال ناباوري و سکوت کارشناسان، در تمامي رسانه‌ها منعکس شده و متاسفانه سکوت و بي توجهي کارشناسان حوزه امنيت و جامعه شناسي و جامعه پزشکي و اهالي رسانه‌را به دنبال داشته است.
این طرح در شرایطی تجویز و اعلام می شود که کمتر از یک هفته قبل از آن در شهر تهران یک جوان با خشونت وحشیانه انسانی دیگر در کمال ناباوری و در حضور مامورین نیروی انتظامی مستقر در محل که به سلاح‌های بهتری نیز مجهز بودند درمقابل چشم مردم سلاخی می شود و پلیس شاهد ماجرا جرات دخالت و انجام وظیفه پیدا نمی‌کند.
به ساده‌ترين شکل مي‌توان تصور نمود که اگر قرار باشد هر کس در جامعه وظيفه حفاظت از خود را خود به عهده بگيرد، کم ترين اتفاق حاکم شدن قانون جنگل بوده و کساني خواهند توانست امنيت شخصي خود را بيشتر حفظ نمايند که طبيعتا زور بيشتري دارند و البته ناگفته پيداست که در اين چرخه زور و زور آوري شخصي و فردي تا چه اندازه ابزاري مثل گازاشک‌آور و شوکر نقش اسباب بازي کودکانه خواهند داشت.
بدون شک مي‌توان به اين نتيجه رسيد که طراحان اين نظر و پيشنهاد دهندگان اين طرح کمترين آگاهي از مولفه‌هاي انساني، فني، علمي و روانشناسي و جامعه شناسي در حوزه امنیت عمومی نداشته و بيش و پيش از آن که يک کارشناس امنيت و لايق عضويت در پليس باشد، يک جاهل و لات و بزن‌بهادر محلي‌اند که نسخه اشتباه حفظ امنيت خانواده کوچک خود در محله را براي حفظ امنيت کل کشور و عده‌اي خاص از شهروندان آن کشور به‌عنوان جزئي از کل پيچيده و تجويز نموده‌اند.
به راستي آيا متوليان حفظ امنيت و نيروي پليس کشور ما به آن اندازه حقير شده‌اند که «مجهز شدن پاره‌ای از شهروندان به وسائل خشن حفاظت فردي» را نسخه عاجل شفاي درد خشونت در جامعه تشخيص داده و آن را بدون کمترين توجه تجويز و ابلاغ نموده‌اند؟
به راستي آيا خشونت و نا‌امني فقط متوجه پزشکان جامعه شده و ديگر اقشار و صنوف آحاد جامعه در کمال امنيت و آرامش زندگي مي‌کنند؟
مسئولان سازمان نظام پزشکی کشور آیا فرصت اندیشیدن وتامل در عواقب خشن و خسارت‌بار این تصمیم و ایده مشترک خود با نیروی اتظامی را نداشته‌اند؟
و سکوت، انفعال و بی توجهی کارشناسان باتجربه حوزه امنیت و اندک نیروهای متخصص ارزشمند و وفادار به سرنوشت نظام و کشور در بدنه نیروی انتظامی و ... چه تو جیهی می تواند داشته باشد؟
بدون شک تجویز چنین نسخه خشنی برای کاهش خشونت در جامعه «سرکانگبینی» خواهد بود که بیش از آنکه بیمار را به سمت بهبودی هدایت نماید «صفرا»ی خشونت را فزوده و چنانچه هر چه سریعتر به عواقب خطرناک این طرح توجه نشود در آینده‌ای نزدیک جامعه شاهد انحطاط اخلاق و سقوط انسان و انسانیت به پرتگاه‌های صعب خشونت و حیوانیت خواهد بود.
این نوشته اینجا در خودنویس
اینجا در پیک‌ نت
اینجا در کابل پرس
در همین رابطه: خانم‌ها هم باید به شوکر مجهز شوند

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۹

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

ویدئویی از یک سخنرانی «سیدحسن‌نصرالله» روی فضای مجازی منتشر شده است که ظاهرا به فرهنگ و تمدن ایرانی توهین نموده،‌ و برای توجیه علاقه مفرط خود به آیت‌الله «خمینی» و آقای «خامنه‌ای» با توجیه اینکه این هردو جد در جد عرب بوده‌ و ایرانی نبوده‌اند سخن خود را برکرسی اثبات نشانده و مشکلی که احتمالا از حمایت‌های پنهان و آشکار رهبران ایران طی سی سال گذشته از «حزب‌الله لبنان» می‌توانسته برایش بوجود بیاورد را حل نموده است.
این سخنرانی اعتراض شدید جماعت ایرانی و ایرانی دوست را درسطح وسیعی در پی داشت. بطوری که ملاحظه شد، رسانه‌های معتبر فارسی‌زبان فعال در فضای مجازی قسمت بسیار زیادی از اخبار خود را به پوشش این خبر و اعتراضات پیرامون آن اختصاص دادند.
تا اینجای کار مشکلی نیست و غیرت ملی و حتی در پاره‌ای از موارد وظیفه شرعی ایجاب می‌کند که انسان نسبت به هویت ملی خود غیرت داشته و در صورت تعرض از خود دفاع نماید و این اعتراضات بر پایه همین غیرت قابل قبول و توجیه و حتی تحسین هم می‌باشد.
اما اشکال کار در آنست که این میدان که میدان دفاع از فرهنگ و تمدن بر بستر هویت ملی و عرصه بروز و ظهور تفکر و فرهنگ و اندیشه لاجرم می بایستی باشد، با میدان کارزار و تعصب و خشونت و بی‌فرهنگی اشتباه گرفته شده و متاسفانه هرکس با هر مایه فرهنگی درست یا نادرستی خود را مجاز به حضور در این کارزار دانسته و با بدترین شکل ممکن به جای دفاع از گوهر نابی که مورد تعرض قرار گرفته است؛ به دلیل بی اطلاعی و جهل، عملا تبدیل به ابزار و سلاح حمله به آن فرهنگ ناب شده و با جهالت خود آب به آسیاب کسانی می‌ریزند که شعار «بی فرهنگی تمدن ایرانی» را پی‌ریزی نموده‌اند. در این میان البته بعضی هم متاسفانه ناخواسته آتش‌بیار معرکه آنان شده‌اند که معرکه را برای حمله به فرهنگ اسلامی مناسب یافته‌اند.
متاسفانه تعصب کورکورانه و نابجا بر ملیت و فرهنگ ارجمند ایرانی نزد بعض ایرانیان بیماری بزرگی است که ریشه در جهالت چند صد ساله داشته و با کمال تاسف باید گفت طی این چند صد سال تلاش قابل ملاحظه و ودرخور توجهی برای درمان این جهالت و تعصب کورکورانه، توسط اهالی فرهنگ، روشنفکران و هنرمندان ایرانی صورت نگرفته است. همین بیماری و تعصب اشتباه باعث شده هرگاه آدمی بزرگ یا کوچک، اهل یا نااهل، ارزشمند یا بی‌ارزش از فرهنگ و ملیت دیگری به فرهنگ و ملیت ارزشمند ایرانی حمله نموده، آنرا مورد تمسخرقرار داد، یا فروکاستن ارزش‌های آن را وجه همت خود قرار داد، به جای دفاع از طریق برکشیدن ارزشهای آن و معرفی اسطوره‌های تاریخی و الگوهای عینی و مشخص فرهنگ و تمدن والای ایرانی، فرد متعرض و فرهنگ منسوب به او مورد حمله مشابه و مقابله به مثل و تعرض و اهانت و حتاکی قرار گرفته و با این رفتار اشتباه بهترین بهانه و سند را برای توجیه ادعای شخص اهانت کننده فراهم نموده‌اند. کاری که بیش از نود درصد معترضین به اظهارات و ادعاهای اشتباه «سیدحسن‌نصر‌الله» به بدترین شکل به آن رو آورده و بیشترین بهانه را بدست آنها دادند که مدعی هستند ایرانیان جماعتی بی‌فرهنگ هستند.
از اظهارات متعصبانه و ادعای اشتباه «سیدحسن‌نصرالله» می‌‌توان به این نتیجه روشن رسید که گذر ایشان تا کنون به نگارخانه‌‌ها، موزه‌ها، کتاب‌خانه‌ها و بنگاه‌های معتبر نگهداری‌ آثار تمدنی و هنری جهانی نیفتاده و شاید تا آخر عمر هم نیفتد و اصلاهم نیازی به این حضور و گذر افتادن پیدا نکند تا آثار درخشان تمدن ایرانی را به چشمان خود دیده یا ببیند. می‌توان فهمید که حضرت ایشان اگر تا کنون به «سازمان ملل متحد» رفته‌اند، متوجه نمایش شعر زیبای «بنی‌آدم اعضای یک دیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند» بر سردر این سازمان جهانی نشده‌ است.
«سیدحسن‌نصرالله»‌ شاید به غیر از چند نام محدود و مشخص ایرانی نام دیگری نشنیده و نام‌های «موسی‌خوارزمی» «خیام نیشابوری» «غیاث‌الدین‌جمشید» «حافظ» «سعدی» «مولوی» «فرودسی» «زکریای‌رازی» «کمال‌الملک» «حسابی» «محدتقی‌جعفری» و ... به گوشش هم نخورده باشد. بنده خدا اگر به ایران هم آمده کجا اجازه داشته است «تخت جمشید» و «عالی‌قاپو» و «سیلک» و «بیستون» و... و ظرافتهای معماری و هنر و تمدن ایرانی را ببیند؟
اما آیا همه اینها به اضافه سخنان خام ونسنجیده یک عرب دلیل موجه بر حمله مشابه به تمدن عربی اسلامی است؟ و آیا به دلیل اهانت یک انسان عرب به تمدن و فرهنگ ایرانی، ایرانیان با فرهنگ اجازه دارند که کلیت جماعت عرب را به یک چشم دیده و رفتار اشتباه آن فرد را طابق‌النعل‌بالنعل و یا بدتر سرلوحه رفتار خود در دفاع از فرهنگ و تمدن درخشان ایرانی قرار دهند؟
من مطمئن هستم معترضانی که طی چند روز گذشته به بهانه دفاع از تمدن ایرانی در مقابل اظهارات «سیدحسن‌نصرالله» اعراب را جماعتی بیابان‌گرد ملخ‌خور بی‌فرهنگ بدوی خطاب نمودند در تمام عمر خود یک بیت از اشعار «متنبی» شاعر برجسته عرب قرن چهارم هجری را نخوانده و نشنیده‌اند. با اطمینان خاطر می‌توان به این نتیجه رسید که آنها حتی نام «بحتری» شاعر را هم نشنیده‌اند. البته شاید فیلم تاریخی و معتبر «محمدرسول‌الله» را هم دیده باشند و هیچگاه فراموششان نشود ولی فراموش نموده باشند که کارگردان شهیر این اثر ارزشمند سینمایی و هنری «مصطفی‌عقاد» یک عرب بود. از اینها بگذریم اغلب این دوستان بزرگوار که در گفته‌ها و نوشته‌های روزانه خود بارها و بارها به گفته‌ها و نوشته‌‌ها و اشعار بلند و زیبای «جبران‌خلیل‌جبران» حکیم معاصر مستند می‌شوند غافلند که او یک شاعر و حکیم بلند مرتبه عرب و باعث افتخار فرهنگ و ادبیات عرب و ادبیات و فرهنگ جهانی است.
بر این سیاهه می‌توان نام‌های زیادی اضافه نمود که نماینده فرهنگ وتمدن قومیت ارزشمند عرب هستند و نه تنها برای جماعت عرب که برای تمام انسانیت اسباب افتخار و ارزشمندی‌اند.همه مردم دنیا با هر ملیت و زبان و فرهنگی برای خود تمدنی دارد که برای همه دنیا هم ارزشمند و هم قابل دفاع است.
سخن آخر اینکه، همچنانکه آقای «محموداحمدی‌نژاد» ایرانی نتوانسته و نمی تواند نماینده شایسته تمدن و فرهنگ عظیم و ارزشمند ایرانی باشد به همان صورت «سیدحسن‌‌نصرالله» هم نمی‌تواند و نباید به‌عنوان نماینده واقعی تمدن و فرهنگ قومیت عرب شناخته شده و اظهارات اهانت ‌‌آمیز او اظهار نظر قوم و جماعت عرب فرض شده و دود آن بی احترامی به چشم اعراب فهیم بلکه همه مردم فهیم دنیابرود.
این نوشته در جرس اینجا

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

13 آبان سالروز بی‌اخلاقی در مناسبات بین‌المللی

اینکه به همه دلایل منطقی و غیر منطقی مردم ایران به این نتیجه رسیدند که نیاز به حکومت و رژیمی غیر از سلطنت و پهلوی دارند و آزادی‌های قانونی و شرعی ندارند و از طرفی طبقه بندی‌های اجتماعی نیز در ایران متضمن خسارت اقشار فرو دست و فربه شدن هر روز طبقات فرا دست می‌شد؛ شاید قابل قبول باشد و از این منظر بتوان توجیه عقلی برای انقلاب 57 و اقدامات طبیعی بعد از آن از جمله رفراندوم عمومی جمهوری اسلامی و نوشتن قانون اساسی جدید توسط نخبگان جدید و.... پیدا کرد.
اما اینکه با وقوع انقلاب و پس از زمان کوتاهی عده‌ای از جوانان تازه به دوران رسیده که هنوز مشق زندگی نموده سیاستمدار شده‌ و بدون کمترین توجیه شرعی، عقلی، منطقی، قضایی و برخلاف تمام معاهدات و عرف و عادت دیپلماسی بین‌المللی به سفارت یک کشور حمله نموده و پس از اشغال، دیمپلماتهای آن کشور را به اسارت گرفته و بیش از یک سال در اسارت نگه دارند و به تمام وساطت‌ها و پادرمیانیهای بین‌المللی بی توجهی نمایند، با هیچ دلیل و سندی قابل توجیه و تفسیر نیست.
اما همین اقدام سخیف نزدیک به 30 سال در کشور ما قلب شده و به عنوان یک اقدام ارزشمند و شرعی و یک حق دیپلماتیک و از موضع قدرت مورد تعریف و تمجید قرار می‌گرفت و در تمام این سی سال نیز مردم و فقط مردم جاهلانه هزینه این مانور پوشالی قدرت را از جان و مال خود می‌پرداختند.
حکایت شیرین «خر برفت و خر برفت و خر برفت» «ملای روم» حکات تلخ مردمی است که سی سال بود بی‌خبر از آنکه «شام عزای خود را بر سفره نشسته‌اند» جاهلانه در جشن‌های هرساله مراسم «روز ملی مبارزه با استکبار جهانی» شرکت نموده و از جیب و جان خود برای بی‌خردان تهیه اسباب عیش و فخر فروشی افتخار جهانی می‌نمودند.
«دانشجویان پیروخط‌ امام» و اعضای اولیه تشکیل دهنده «دفترتحکیم‌وحدت» هر ساله در چنین روزی، جدای از سایر دستگاه‌های حکومتی و دولتی مراسم مخصوص «روز ملی مبارزه با استکبار جهانی» را به طور اختصاصی همراه با برنامه سمبولیک آتش زدن پرچم آمریکا در یکی از میدانهای نزدیک سفارت سابق این کشور که از زمان اشغال به این طرف «لانه‌جاسوسی» خوانده می‌شد برگزار می‌نمود. از حدود 10 سال پیش اما این تشکل زودتر از دیگر همراهان به اشتباه خود پی برده و پس از آنکه ریس جمهور کشور منادی شعار «گفتگوی‌تمدنها» شد، اعلام کرد که برای احترام به این دعوت و به منظور اعلام حسن‌نیت به جهان مراسم سالانه ویژه این دفتر برنامه سمبلک‌ «آتش زدن پرچم» را از برنامه‌های خود حذف نموده و به عنوان اولین گروه ایرانی پیش قدم تعامل و گفتگو با جهانیان به جای تهاجم وتخاصم خواهیم بود.
این اتفاق اگر چه در مقایسه با رفتار زشت همین افراد در حمله به سفارت و اشغال آن بسیار کم و کوچک می‌نمود اما همانطور که اقدام سخیف و کودکانه آنها 30 سال قبل منشاء بدبینی بین‌المللی نسبت به کشور ایران و به دنبال آن تحریم اقتصادی، جنگ تحمیلی‌هشت ساله، انزوای بین المللی و آثار و خسارات زیانبار بیشماری در این رابطه شد، اکنون نیز این اقدام شروع شکل جدیدی از روابط با دنیا و اعلام دعوت به تعامل و رابطه در سایه گفتمانی بر محور صلح جهانی و اعتماد متقابل بود و منشا نگاه جدیدی به ایران و ایرانی شد.
همین اتفاق ساده و به دنبال آن استقبالی که دنیا از پیام ریس‌جمهور مهربان و صمیمی ایران «محمدخاتمی» به عمل آورد بسترساز آن شد که دنیا یکبار دیگر ایران و ایرانی را ازاویه زیباتری به تماشا نشسته و تحسین نماید. تحسین و تماشایی که هنوز حلاوت آن در کام عقلای دنیا قابل حس و لمس است و اگرچه دولتین نهم و دهم جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را بر محو و حذف آن گفتان و آثار آن در تمام دنیا قرار داده است و همین تلاش، اندکی حرکت آن‌را کند نموده اما محو آن دیگر ممکن نخواهد بود.
در راستای همان سیاست ارزشمند «دفترتحکیم وحدت» که هرسال شکل و رنگ زیباتر و بهتری به خود گرفت تا به آنجا که عملا سیاست مبارزه ملی به سیاست تعامل ملی تبدیل شد، وظیفه هر ایرانی است که در این روز از همه دنیا با هر وسیله که ممکن است بابت حادثه شوم «اشغال سفارت» کشوری دیگر عذر خواه باشد.
این ارجوزه به همین نیت و کمترین کاری که از این قلم ممکن بود و با دو روز تاخیر نوشته شد

چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

آزادی «شکوری‌راد» سرافرازانه یا شرمسارانه؟

من با اطمینان اعلام می کنم اگر روزی و روزگاری رسید که هر کس بتواند حرف دلش را آزادانه بر زبان آورد؛ به شرط آنکه هنوز «شرافت» رنگ و اعتباری داشته باشد و «شکوری‌راد» هم از این شرافت سهمی داشته باشد، حرف دلش این خواهد بود که از آزاد شدن با وساطت و توصیه و سفارش یک «عالم دینی»؟؟؟ به شدت پشیمان است. مگر آنکه همانطور که گفتم از شرافت تهی باشد.
در خبرها از قول آقای «محسنی‌اژه‌ای» دادستان کل کشور و سخنگوی قوه‌قضاییه؛ آمده بود که آزادی آقای دکتر «شکوری‌راد» با وساطت یکی از علمای قم؟؟ صورت گرفته و پس از آن هم اعلام شد که آیت‌الله «شبیری‌زنجانی» که همشهری دکتر‌ «شکوری‌راد» و از دوستان نزدیک پدر ایشان بوده درباره ایشان سفارش و توصیه نموده و ایشان آزاد شده‌اند.
اینکه یک زندانی آزاد شوند نه تنها موجب ناراحتی و تاثر نیست که بسیار مایه خوشحالی و شادمانی است. اما به قول معروفی از «وینسون‌چرچیل» که: «گاهی برای ماندن‌باید رفت» گاهی لازم است برای جلوگیری از زندانی شدن یک نسل و کمک به ازادی تعداد قابل توجهی زندانی بی‌گناه، مدتی زندان ماند و زندانی شد و توصیه و سفارش هم کرد که کسی توصیه نکند و توصیه نپذیرد که اکثر دردهای بی‌درمان این ملک و ملت که امروز از پس سالها به شکل کریهی دهن باز کرده و چهره نموده و مرحم می‌طلبد از همین توصیه کردنها و سفارش شدنها شروع شده و امروز تعداد قابل توجهی از آنها که سفارش کننده‌ای نداشته‌اند و یا داشته‌اند و کسی به سفارششان توجهی ننموده است یا در زندان به سر می‌برند و یا جان خود را بر سر ایمان و اعتقاد و اعتراض خود گذاشته‌اند.
اما اصل اعتراض این نوشته بیشتر از آنکه به این سیر اجتماعی باشد به نگاه متفاوتی است که یک نماینده خدا یا یک مرجع تقلید بی توجه به نتایج سوء نگاه خود می‌تواند نسبت به سرنوشت مشترک انسانهایی داشته باشد که با پدر یکی از آنها آشنا بوده و با پدر دیگر دوستان او آشنا نبوده است. در نتیجه تمام دوران عمر خود و خصوصا یکی دوسال اخیر، نسبت به هر گونه بی عدالتی و نقض عدالت سکوت نموده و اکنون که یکی از نزدیکان و یا فرزند یکی از دوستانش احتمالا قرار است قربانی این بی‌عدالتی شود سکوت را جائز ندانسته است.
البته از نظر حقیر به آن عالم دینی حرجی نیست و به آقای دکتر «شکوری‌راد» هم. اما دوستانی که «جنبش سبز» را آرمان مشترک خود می‌دانند شایسته است متوجه باشند که؛ چه کسانی ادعای همراهی با این جنبش، و ظرفیت همراهی با آرمانهای اصیل که یکی از اصول اساسی آن «برابری همه انسانها در برابر قانون» است، را دارا می باشند. وچه کسانی ادعای پوچ دارند و کمیت عمل‌شان لنگ است؟
امیدوارم آقای دکتر «شکوری‌راد» امروز شرافتمندانه با اعلام نارضایتی صریح، از این بی‌عدالتی آشکار واین نگاه ویژه نسبت به خود اعلام برائت نماید. در عیر این صورت مطمئن باشد که روزگاری که امکان اظهار نظر آزادنه وجود داشته باشد؛ اظهار نظری که امروز می تواند «سرافرازانه» باشد آن‌روز «شرمسارانه» خواهد بود.
این نوشته در سحام‌نیوز
لینک در بالاترین
به دنبال اعتراض و تذکر تورجان اینجا نوشته من از سایت سحام‌نیوز حذف شد
این نوشته در پیک‌نت
این نوشته در رادیوکوچه

شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۹

وقاف حرف آخر عشق است

نمی­دانم چند سالم بود که کتاب «شعرامروز» نوشته «محمدرضانیکومحمدی» و «ساعدباقری» را خواندم و با شعر و نام ومرام فرهیخته «قیصرامین­ پور» آشنا شدم؟
بلافاصله و در اولین فرصت «تنفس صبح» را خریدم و شد همدم همیشه من و مرا به دنیای زیبای شعر وارد کرد.
بعد از آن دیگر گوش به زنگ بودم و به قولی گوش خوابانده بودم تا اگر کتابی از این نام منتشر شد بلافاصله بگیرم. یکی دو سال بعد «آیینه­ های ناگهان» منتشر شد و اندکی بعد درباره همان کتاب در ماهنامه «شباب» مقاله «توبه شکستم» دکتر «مرتضی خاکی» را در نقد و بررسی برجستگیهای این اثر سترگ خواندم .
بعد از این هرجا قرار بود حرفی بزنم و شعری بخوانم و اعلام حضوری داشته باشم و یا به ضرورت مجری برنامه­ ای هر چند غیر ادبی هم باشم؛ شعر «قیصر» ورد زبانم بود و هر جا می­خواستم به کسی شعری توصیه کنم و الگویی در شعر نشان دهم «امین­پور» را نشان می­دادم و از شعر او شاهد مثال می­آوردم.
«قیصرامین­ پور» چند سال بعد یک روز به کاشان آمد و سه چهار ساعتی که با کاروان انجمن شاعران ایران در کاشان حضور داشتند من سعادت داشتم که همراه او باشم و از نزدیک آن کوه استوار مردانگی و مروت را از نزدیک ببینم. آنروز«آیه» دختر بچه کوچکی بود با موهای بسته که در کنار پدر شادمانی می کرد و تازه از برخاستن «قیصر» از بستر بیماری دو سه سالی بیشتر نمی گذشت و ما و بلکه خیلی از نزدیک ترین دوستان و همراهانش هم خبر نداشتند که از آن تصادف لعنتی درد بزرگی را باخود یدک می کشد و خم به ابرو نمی آورد . خبر نداشتیم و نداشتند که دکتر هر ماه چندین بار درد سنگین «دیالیز» را بر خود هموار می­کند و از همه پنهان می­دارد. این اتفاقات زمانی می افتاد که «دردواره­ها» سروده شده بود و از درد دیگران حکایت می کرد.
و بالاخره بامداد شوم هشتم آبانماه برای ما از راه رسید و «قیصر» را از همه دردها و «دردواره ­ها» رها کرد تا تمام ما یتیم شعری بمانیم که پیش­ترها کم­­تر سروده و خوانده می­شد و حالا قرار بود دیگر اصلا سروده نشود
· ·

چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۹

خبرگزاری ایرنا به نقل از آقای خامنه‌ای : قم محل تولد حضرت معصومه است

خبرگزاری جمهوری اسلامی «ایرنا» به نقل از آقای «خامنه‌ای» نوشت:
«حضرت آیت الله خامنه ای با بیان اینکه قم خاستگاه انقلاب است اظهار داشتند:این شهر محل ولادت حضرت معصومه (س)این حادثه عظیم و پدیده بزرگ تاریخی کشورما و همه جهان است»
برای مشاهده عکس در سایز بزرگ‌تر روی آن کلیک کنید

جمعه، مهر ۲۳، ۱۳۸۹

آب را گل نکنیم


بیست‌وسوم مهرماه، پانزدهم اکتبرروز «Blog Action Day» روزی است که بلاگرهای سراسر دنیا برای پست کردن مطلبی واحد با هم متحد می‌شوند.
هدف این حرکت دسته‌جمعی افزایش اطلاع‌رسانی و هشدار نسب به خطرهایی است که درحال حاضر مردم مختلف جهان را تهدید می‌کند و خطرهایی که امروزه موجود نیست، اما بی‌توجهی به بعضی از تغییرات غیرعلمی و فاقد کارشناسی لازم اکوسیستم طبیعی می‌تواند زمینه‌ساز خطرات بالقوه‌ای باشد که در اینده خطر خواهد بود و باید از حالا زنگ خطر برای آن به صدا درآید. این زنگ خطر برای هشیاری همه جامعه خصوصا مسؤلین نسبت به خطرهایی که محیط زیست را تهدید می‌نماید، به صدا در می‌آید.
امسال موضوع «آب آشامیدنی» توسط کاربران سایت Change.org انتخاب شده بود.
«آب» مایه حیات و فراوان‌ترین مادهٔ مرکب بر روی سطح کره زمین و بستر اولیه حیات به شکلی که امروزه می‌شناسیم. بیش از ۷۵٪ جرم یک انسان از آب تشکیل شده‌است و نیز بیش از ۷۰٪ سطح کره زمین را آب پوشانده‌است (نزدیک به ۳۶۰ میلیون از ۵۱۰ میلیون کیلومتر مربع) با وجود این حجم عظیم آب تنها دو درصد از آبهای کره زمین شیرین و قابل شرب است و باقی آن به علت محلول بودن انواع نمک‌ها خصوصا نمک طعام غیر قابل استفاده‌است. از همین دو درصد آب شیرین بیش از ۹۰ درصد به صورت منجمد در دو قطب زمین و دور از دسترس بشر واقع شده‌است.
«آب» در تمام ادبیات دنیا جایگاه برجسته و ارزند‌ه‌ای دارد و نماد و سمبل پاکی، روشنی و زندگی است.
در تمام ادیان جهان نیز «آب» همین نقش و جایگاه برجسته را دارا می‌باشد. علاوه بر آن در عالم‌واقع نیز نمی توان لحظه‌ای زندگی را بدون «آب» تصور نمود.
زنجیره‌ای که حیات و زندگی تمام موجودات زنده را در خشکی، دریا و هوا به هم وصل می‌کند.
http://ylym.files.wordpress.com/2008/06/thirsty-turkmen.jpg
من اینجا در حاشیه‌ رشته‌کوه‌های زیبای «کرکس» و حاشیه کویر مرکزی ایران، بر ویرانه‌های تپه‌های باستانی و کهن «سیلک» در شهر کویری‌ «کاشان» زندگی می‌کنم. شهری که «آب» آشامیدنی‌اش سالهای سال است که دیگر به سختی از مردم آفتاب‌خورده و گرمازده آن رفع عطش می کند و نمک و املاح مزاحم موجود در آن بهانه و اسباب بیمارهای ریز و درشت وفراوانی بوده و هست. در عین حال اما همین بهانه‌ها طی سالهای اخیر بهترین دستاویز برای وعده‌های توخالی و بی‌وفا مانده اهالی سیاست برای رفع این مشکل ونردبان صعوشان به جایگاه قدرت نیز بوده‌است.
سالیان سال است که مبالغ هنگفتی هزینه گزارش و خبر رسانی و نهایتا تبلیغ به مردم کویری این شهر می شود تا اعلام شود که طرح انتقال آب شرب گوارا و فاقداملاح مزاحم از مثلا «زاینده‌رود» و ارتفاعات «بختیاری» به زودی اجرا خواهد شد.
اگرچه طی پنج سال اخیر این طرح افتتاح شده و مردم حالا موقتا مزه آب شیرین‌تری نسبت به گذشته را احساس می‌کنند؛ اما هنوز «صدای پای آب» به گوش اهالی نرسیده؛ مردم در کنار گوش خود ناله‌های روبه موت «زاینده‌رود» را هر روز بیش‌تر از دیروز می‌شنوند؛ و در همین حال خبر مرگ ناگهانی و غیر طبیعی دریاچه «ارومیه» به دلیل همین دخالت‌های ناشیانه و غیر علمی در اکوسیستم نیز در رسانه‌ها منعکس می‌شود در چنین شرایطی آیا نمی‌توان پرسید؛ راه‌های بهتر، کم هزینه‌تر، علمی‌تر و کم ‌خطر‌تری برای رفع این مشکل و مشکلات مشابه موجود نبوده و نیست؟
باید به قول «سهراب سپهری» یکی از شاعرانی که بیشترین مهربانی با طبیعت را داشته است؛ به خودمان ، به مسئولین، به کارشناسان و به همه جامعه توصیه کنیم که :
«‌اب را گل نکنیم»
Change.org|Start Petition
.

یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹

۲۸ سؤال محمــــــد نوری‌زاد از رهبری

سلام به محضر رهبر گرامی حضرت آیت الله خامنه ای

قابلیت شب ها و روزهای زندان، در این است که فرد زندانی می تواند دوستان دیرین خود را به سلول خویش فرابخواند، و درخیال با آنان به گفت وشنود پردازد. یکی از هم نشینان همیشگی سلول من، شخص حضرتعالی هستید. حضور شما در سلول تنهایی من، این حسن را داشته است که بسیاری از ندانسته‌های خویش را با شما در میان گذارم، و در همان خیال از شما پاسخ گیرم. اخیراً اما با پرسش هایی روبه رو شده ام که پاسخ به آنها از جانب شما، می­‌تواند برای مردم و مسؤلین ما راهگشا باشد، و بسیاری از موانع را از پیش پای ما و شما بردارد. من، متعمدانه شأن این پرسش ها را به ساحتِ استفتاء می‌برم تا مرجعیت و رهبری شما را توأمان مخاطب قرار دهم.

رهبر گرامی!، من کشوری می‌شناسم که در فساد غلت می‌زند. در قتل و غارت و آدم کشی سابقۀ طولانی دارد. قلدر است. قلچماق است. در پیشگاه بسیاری از مردم جهان، در مدار نفرت قرار دارد. شما از او جز به «دشمن» یاد نمی‌کنید. این کشور، فاسد است. فاجر است. شیطان است. شیطان بزرگ است. آمریکاست. جلوی چشم این کشوری که ما او را «عقرب جراره» توصیف می کنیم، انقلاب اسلامی ما پا گرفت. برخلاف میل او. انقلابی که آرزوهای فراوانی با او گره خورده بود. انقلابی که قرار بود انسان و انسانیت را برای بشری که از دایرۀ بشریت بیرون افتاده بود، به نمایش گذارد. انقلابی که آمده بود آزادی را به وجاهت راستینش، بازبَرَد. انقلابی که در وعده هایش، جز رواج عدل و راستی و رشد و تحمل مخالف هیچ نبود. انقلابی که با تمامی قامت خویش، بر سر صیانت از فرهنگ این مرزوبوم اصرار می ورزید، و همۀ مرزهای انسانی را پیش روی خود می دید. امروز، سی ودو سال از برپایی این انقلاب می گذرد. انقلابی که بخش وسیعی از عمر خود را از رهبری شخص شما بهره مند بوده است. بنا به خواست و هدایت شما: خیز برداشته، و بنا به تشخیص حضرت شما: بر جای نشسته است. به چپ رفته، یا به راست متمایل شده. فریاد کشیده، و یا سکوت کرده است.من کاری به این ندارم که امروز، مردمان کشور فنلاند، از رتبۀ اول کیفیت زندگی، و مردمان آمریکا از رتبه یازدهم، و مردمان کشور ما، از رتبۀ هفتادونهم کیفیت زندگی برخوردارند، اما می خواهم بدانم به لحاظ «فرهنگی»، که تخصص و گرایش محوری انقلاب ما بوده است، امروز ما، در کدام مرتبه از دنیای فهم قرار داریم؟ من در این پرسش ها، به سراغ پرتاب ماهوارۀ امید، و دانش غنی سازی اورانیوم، و سلول های بنیادین در کشورمان نرفته ام. چرا که دستاوردهای این چنینی، نه چیزی است که ما را از ورشکستگی برهانند. که اگر کمترین نسبتی میان دستیابی به این دستاوردها، و برقراری و بقای یک نظام حکومتی بود، شوروی سابق، با آن ابرقدرتی بلامنازع‌اش، و موشک های هسته ای و ماهواره های مریخ پیمای‌اش، فرونمی‌پاشید و به موزه‌های عبرت جهانیان نمی‌پیوست. همه داشته‌ها و نداشته‌های ما، تنها آنجا که به حوزۀ فرهنگ و اخلاق اجتماعی ما مربوط است، می توانند بر درستی یا نادرستی رفتار ما انگشت نهند. از همین روی، من پرسش های فرهنگی، و اخلاقی و اجتماعی خود را، در نسبت با همان «دشمن»، یعنی پای ثابت اشارات شما مطرح می کنم. به زعم همۀ ما، کشور آمریکا، به لحاظ فرهنگی، که همان تخصص محوری انقلاب ما باشد، از هم دریده، و بنیان نظامات اجتماعی اش، به هم ریخته است. این مقایسه، درست‌ترین و شاید جوانمردانه‌ترین مقایسه‌ای است که می تواند تکلیف بسیاری از ما را روشن سازد.

من در این پرسش‌ها، هرگز سراغی از داشته‌های تکنولوژیک، و پیشرفت‌های علمی، و وضعیت تولید و کار و معیشت و رفاه و ثروت آمریکایی‌ها در نسبت به خودمان نگرفته ام. فقط به همان ساحتی ورود کرده ام که در نقطه مرکزی علایق، و وعده‌های اولیۀ انقلاب اسلامی ما بوده است. این شما، و این پرسش هایی که من، از رهبر، و از مرجع تقلید بسیاری از مردمان ایران و جهان می‌­پرسم. استفتائاتی است که پاسخ شخص شما را می‌طلبد. پیش از مطرح کردن این پرسش ها اما بگویم که من، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در آمریکا بوده ام. و تا حدودی با چندوچون حساسیت‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مردمان آمریکا آشنایی دارم. به شوق انقلاب و وعده‌های آسمانی آن بود که دست از همه چیز شستم و به آغوش میهن‌م شتافتم. و از همۀ نقاط کشورم، محروم‌ترین مناطق را برای خدمت برگزیدم: سیستان و بلوچستان. هرمزگان. و منطقۀ محروم بشاگرد. و سال ها نیز در همین وادی دست به قلم بردم و آثار هنری برآوردم. مجموعه مقالات اینجانب با عنوان «جهان پس از آمریکا» نشان دهندۀ این است که من بیش از زوال آمریکا، به تجلی و درخشش انقلاب اسلامی ایران چشم داشته ام. پس، غرض و نیّت من از گزینش و مطرح کردن این پرسش ها، شیدایی من نسبت به آمریکا نیست. تعارضات آشکاری است که در این سی ودو سالگی انقلاب اسلامی، بر طَبَق صدق می‌نهم تا مقام شامخ شما، به یک­‌ یک آنها پاسخ گوید، و مرا، و جمع بسیاری را از ابهام و بهت به درآوَرَد:

۱- حریم خصوصی مردمان، و رعایت حدود آن، یکی از حساسیت های حتمی ادیان ابراهیمی، و بویژه دین مبین اسلام، و بالاخص مذهب تشیع بوده است. آموزه های دینی ما، سرشار از توصیه هایی است که ما را به حفظ حریم خصوصی مردمان تحکم می کند. چه مسلمان، و چه غیرمسلمان.در سال های پس از پیروزی انقلاب، ورود به حریم خصوصی مردم توسط مأموران حکومتی، به امری رایج و بدیهی بدل شد. این روند، آن قدر آشکار و ملموس است که نیازی به تحقیق و پیگیری ندارد. تازه ترین، و فاحش ترین نمونۀ آن، هجوم اوباشان مذهبی، در ساعت سه بعد از نیمه شب، به منزل شخصی آیت الله صانعی در شهر قم است. در این هجمۀ طراحی شده که تحت همراهی و حمایت نیروهای انتظامی صورت پذیرفت، اوباشان مذهبی با دیلم، در ورودی دفتر و منزل ایشان را دریدند و از جا کندند و به اندرونی خانه ایشان هجوم بردند و به تخریب اموال، و ایجاد رعب و هراس همت ورزیدند. در آمریکایی که ما و شما می‌شناسیم، حریم خصوصی مردمان، شدیداً توسط قانون و مجریان قانون تحت محافظت است و ورودکنندگان به این حریم، با عکس العمل شدید دستگاه قضا مواجه می‌شوند. گرچه ، اتفاقات خارج از روال نیز صورت می‌پذیرد، اما روح جاری قانون، بنا بر صیانت سفت و سخت از حریم خصوصی مردمان دارد. حتی شنودهای تلفنی مردم پس از حادثه تروریستی یازده سپتامبر، با عکس العمل معترضانه و نابخشودنی مردم روبه رو شد. همان چیزی که در کشور ما، تفریح مأموران حکومتی به شمار می‌رود.با این توصیف، مشخص بفرمایید که درخصوص حفظ و صیانت از حریم خصوصی شهروندان، قوانین و هیأت حاکمه آمریکا به اسلام و مسلمانی نزدیک ترند یا خود ما؟

۲- در آمریکا، اقلیت های دینی، و حتی بی‌دینان و شیطان‌پرستان، از همان آزادی برخوردارند که مردمان مسیحی آمریکا. اقلیت دینی، در همۀ ایالت های آمریکا، اجازۀ احداث بناهای عبادی و اجتماعی مخصوص خود را دارا هستند. در این میان، مسلمانان، از جایگاه ویژه ای برخوردارند. در جوار برج‌های دوقلوی تخریب شده نیویورک، مسلمانان قطعه زمینی را برای احداث مسجدی بزرگ خریداری کردند. عده ای از متأثرین حادثه یازده سپتامبر، بنا بر اعتراض گذاردند تا از احداث این مسجد جلوگیری کنند. همان کاری که در کشور خودمان با همت «نیروهای خودجوش» صورت می پذیرد و کسی هم پاسخگوی رفتار سخیف آنان نیست. دستگاه قضایی آمریکا اما، با اقتدار، حق را به مسلمانان نیویورک داد و اکنون این مسجد، با کمی فاصله از مکان برج های دوقلو، در حال احداث است. اقلیت‌های دینی کشور ما، انصافاً تا پیش از انقلاب، به شکل سنتی، از آزادی بیشتری برخوردار بودند. می توانستند در همۀ دوایر دولتی استخدام شوند و از نردبان مسؤلیت های جامعه بالا روند. بعد از انقلاب اسلامی، آنان محدود و محدودتر شدند. مثلاً در یک قلم، ما هرگز به اهل سنت خود، اجازه نداده ایم در تهران، مسجدی بنا کنند و بی‌واهمه به عبادت پردازند. در روز روشن، ما عبادتگاه دراویش خود را تخریب می‌کنیم. زنانی از ادیان رسمی کشورمان را که اعتقادی به حجاب ندارند، مجبور می کنیم که پوشش بانوان خود ما را به تن کنند. در میان همۀ مسؤلان کشورمان (غیر از نمایندگی مجلس)، یک مسیحی، یک یهودی، یک زرتشتی به چشم نمی خورد. و تا این اواخر، حتی تحصیل کرده های اهل سنت نیز، اجازۀ حضور در مسؤلیت های کشور را نداشتند. پرسش اینکه، آیا ایشان، با همۀ خصلت های نامناسبی که دارند، به خدا، و به آموزه های پیامبران الهی نزدیک ترند یا ما؟

۳– کشور ما، اول کشور پرمصرف موادمخدر در جهان است. تجسم اینکه جمع کثیری از مردان و زنان و دختران و پسران ما به مصرف موادمخدر مشغول‌اند، نه برازندۀ انقلاب اسلامی، که برازندۀ هیچ حکومت و حاکمیتی نیست. روی بردن مردم ما به مصرف مواد افیونی آن هم فراتر از مردمان همه کشورها، نشان از تزلزل بسیاری از مناسبات اجتماعی و انسانی در جامعۀ ما دارد.

سخن گفتن از غنی سازی اورانیوم در کشور، آنگاه پسندیده بود که ما بر یک چنین مفاسدی خط بطلان می کشیدیم و تکلیف‌شان را یکسره می‌کردیم. دست‌یابی به دانش هسته‌ای و سلول‌های بنیادین و پرتاب ماهوارۀ امید، در جامعه ای که جمعیت فراوانی از جوانانش به خماری درافتاده اند، بیشتر به هیبت مردی شباهت دارد که موهای خود را روغن و شانه زده، و کراوات بسته، اما پای افزار او دمپایی است. و باز تجسم اینکه به نسبت جمعیت، مردمان ما، بیش از مردمان آمریکا به مصرف انواع موادمخدر معتادند، آنجا به آزار فکری ما می‌انجامد که انقلاب خویش را انقلابی فرهنگی و رهایی بخش بدانیم. با این مقدمه، پرسش من از شما این است که آیا آمریکایی ها – درخصوص موادمخدر- بافرهنگ‌تر از ما نیستند؟ که آنان کافرند، و ما با مغز اسلام سروکار داریم؟ و آیا حاکمیت موجود در آمریکا، دلسوزتر از حاکمان خود ما نسبت به مردم خویش نیستند؟ که در آنجا سرمایه حرف اول را می‌زند و در کشور ما اسلام ناب؟

۴- مردمان آمریکا به‌گونه‌ای تربیت شده اند که اغلب دروغ نمی گویند، و از دروغ و دروغ‌گو متنفرند. این اخلاق جاری، به صورت یک فرهنگ رایج، در همۀ ارکان حکومتی نیز رخنه کرده است. موارد استثنایی، در هر حوزه، من جمله دروغ‌گویی مردم و مسؤلین ، امری بدیهی است. صورت کلی اما همان است که گفته آمد. یک مسؤل حکومتی در آنجا، اگر دروغ بگوید، از جایگاه مسؤلیتی‌اش ساقط می شود. دامنه این مسؤلیت‌ها، هر چه به سمت رأس هرم و مسؤلین برتر کشور می‌رود، سخت‌گیری‌ها نیز تشدید می‌شود. امکان دروغ‌گویی یک دادستان آمریکایی، تقریباً محال است. مگر در موارد نادر. در کشور ما چه؟ دادستان ما، به راحتی سر کشیدن یک جرعه آب، دروغ می‌نویسد، و دروغ خود را در سراسر کشور منتشر می‌کند. از باب نمونه، حادثه قتل «زهرا کاظمی» را سکته، و مرگ ناشی از سلاخی جوانان‌مان در کهریزک را، متأثر از بیماری مننژیت بیانیه می‌دهد. به گمان حضرت شما، در همین خصوص دروغ‌گویی مسؤلین، آنها، به خدا و آموزه‌های دینی ما نزدیک‌تر نیستند؟

۵- از شخص حضرتعالی درباره «حق وتو» فراوان شنیده ایم. که بنایی ظالمانه و غیرعقلانی و غیرانسانی است. آمریکایی‌ها، یکی از دارندگان حق وتو، در سازمان ملل هستند. و از آن طریق، به سایر کشورها جفا می کنند. در کشور ما نیز، گونه ای از حق وتو در جریان بوده است. داستان «خودی و غیرخودی» و نظارت استصوابی، یک حق وتوی نانوشته است. حقی که ما، با تأسی بدان، دوستان خود را بر مسندها و موقعیت‌ها می‌نشانیم، و غریبگان را از آن دور می‌سازیم. با این تفاوت، که آمریکایی‌های جهان‌خوار، حق وتو را نه دربارۀ مردم خود، که در حق بیگانگان و دیگرکشورها اعمال می کنند. و ما، در کمال شهامت، حق وتوی خویش را مثل ساطوری برنده، در میان مردم خویش می‌نهیم. آنها کافرند و ما مسلمان. به نظر شرعی شما، آنان که کافرند، آیا مردمی و مردم‌دوست هستند، یا ما که مسلمان‌ایم و بهره‌مند از هزارهزار حدیث و آیۀ مغایر؟


۶- حضرت شامخ شما، شاید جزو معدود رهبران تاریخ است که فراوان سخن گفته است. کمتر رهبری به قدر شما سخن گفته و می گوید. و البته، سخنان نغز و موعظه‌گون. اطمینان دارم از اینکه می‌توانید به راحتی، در هر موضوع، بدون دغدغه ورود کنید و مفصل سخن بگویید، لذت می‌برید. این لذت اما، محدود به شخص حضرت شماست. از خود شما که فاصله بگیریم، این لذت، کم و کم‌تر می‌شود. به مردم که می‌رسد، چیزی از طعم آن باقی نمی‌ماند. به راستی که مردم ما، در بازگو کردن مکنونات قلبی خویش، محدود و در تنگنایند. شاید به همین دلیل است که واگویه کردن مسائل خنثی، در رسانه‌های ما به افراط گراییده است. مردم ما، به هیچ وجه، از آزادی بیان بهره‌ای ندارند. خفقان گسترده‌ای، زبان مردم را از کار انداخته است.
امام «علی» علیه‌السلام در فرمان شورانگیز خود به «مالک اشتر»، او را به آن‌چنان شیوه‌ای از حکومت‌داری ترغیب می‌کند که زبان یک فرد ضعیف، در برابر حاکم به «لکنت» نیفتد. متأسفانه مردم ما، در هر کجا، و حتی در پیشگاه شما، به لکنت می‌افتند و از گفتن صریح هر آنچه در دل دارند، اجتناب می‌ورزند. ترس از تجربه‌های داغ و درفش، زبان گویای مردم ما را به کام و نیام فروبرده است. و شخص شما، شاید تنها کسی هستید که از لذت غلیظ آزادی بیان در این سرزمین بهره مند است.برخلاف مردم آمریکا، که صغیر و کبیرشان از این لذت متنعم‌اند. در آنجا ، مردم، بدون لکنت، و بسیار روان، با بزرگان خود سخن می‌گویند و حتی مفاسد آنان را در حضورشان به رخ می‌کشند. درست مثل آن عرب یک لاقبا، که به خلیفه اول گفت: «اگر کج بروی با این شمشیر راستت می کنم». در این باب نیز می‌بینیم آمریکایی‌ها به آموزه‌های دینی ما راغب‌تر بوده‌اند و آن را عملی نیز کرده‌اند. آیا شیوۀ حکومتی آنان، در همین محدودۀ آزادی بیان، از سنت‌های الهی و اسلامی ما تعبیت نمی‌کند؟ و ما که در کنار سفرۀ گستردۀ این آموزه‌ها حضور داریم، آیا بی‌بهره از آنها نیستیم؟


۷- اطمینان دارم خود حضرتعالی نیک می‌دانید که نظامیان آمریکا، هرگز اجازۀ دخالت در امور سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشورشان را ندارند. دادگاه‌های فعال، سخت مراقب کوچک‌ترین تخطی نظامیان هستند. کدام نظامی درآنجا جرأت می‌کند برای یک نمایندۀ مجلس خط ونشان بکشد؟ کجا نظامیان آمریکایی، رسماً آستین‌ها را بالا می‌زنند و در زیر و بالای انتخابات کشورشان دخول می‌کنند و با راه‌اندازی کارناوال‌هایی از لباس شخصی‌ها و نیروهای خودسر، و البته با هماهنگی کامل با آنان، به ستادهای تبلیغاتی رقیبان انتخاباتی هجوم می‌برند و با مهر و موم و تخریب اموال مردم، فضا را برای پیروزی هر آن کس که خود می‌خواهند، فراهم می‌کنند؟ نظامیان آمریکایی، آن قدر به امنیت داخلی و خارجی خود بها می‌دهند که هیچ فرصتی برای ورود به حوزه‌های اقتصادی یا سایر حوزه‌های بی‌ربط ندارند. درست برخلاف نظامیان ما که اکنون، هم در حوزه­‌های سیاسی و اقتصادی یک پای محکم مداخلات داخلی و خارجی‌اند، و هم بسیاری از منصب‌های فرهنگی و اجتماعی را در سطح کشور اشغال کرده‌اند. اگر نگاهی به لیست اسامی نظامیان در هر کجا بیاندازید، بر این نکته با ما هم رأی خواهید شد که از صداوسیما تا شهرداری تا ریاست مجلس تا استانداری‌ها و فرمانداری‌ها و وزارتخانه‌ها و نمایندگی مجلس، همه جا نظامیان، پای در رکاب خروج از عهد قانونی خویش‌اند. با همان اخلاقِ اطاعتِ تشکیلاتی که ذاتی نظامیان است. با این مقایسۀ کوتاه، قبول دارید که آمریکایی‌ها، با کنار گذاردن نظامیان از هر مداخلۀ بی‌ربط، نسبت به ما که مشکلات جاری خود را با تحکم نظامیان مرتفع کرده و می‌کنیم، از رشد همه جانبه و نافذتری برخوردارند؟


۸- با پیروزی انقلاب، ما به رسانه های جمعی خود وعده دادیم که آنان را از آزادی در تحلیل‌ها و پیگیری‌ها و افشای مفاسد و انتشار باورهای خاص و عام‌شان، برخوردار خواهیم ساخت. وضعیت فعلی مطبوعات ما، در این سی ودو سالگی انقلاب، بسیار اسف‌بار و مشرف به موت است. گردی از مرگ بر سر مطبوعات و رسانه‌های دولتی افشانده‌ایم و اسمش را جریان آزاد اطلاعات گذارده‌ایم. در هیچ کجای دنیای فهم، به اندازۀ کشور ما، مطبوعات، در معرض تهدید و تعطیل و جریمه و سانسور شدید نبوده و نیستند. مگر کشورهای به قهقرا رفته. و یا شوروی سابق. و کشورهای همسان با خود ما.در عوض اما، رسانه‌ها و مطبوعات آمریکا، نه از آزادی محض و بی حدومرز، اما از آزادی بسیار بسیار فراوان و گسترده بهره مندند. یک نشریه سراسری و حتی محلی، آزاد است به هرکس و به هر موضوعی، در چارچوب قانون بپردازد، و واهمه‌ای از رییس‌جمهور و دولت او و نمایندگان مجلس و دستگاه قضایی نیز نداشته باشد. گاه در آنجا، درج یک خبر، آن هم در یک نشریه محلی، یک قاضی صاحب نام را، یک نماینده مجلس را، یک وزیر را، و یک مسؤل برجسته را به زیر کشیده و او را به چوب قانون سپرده است. برخلاف کشور ما، که مطبوعات، در تب و لرزی همیشگی، روزگار سپری می‌کنند. انصافاً آیا خدا و پیغمبر و انسان و انسانیت، در آن نظام بیشتر رعایت می‌شود یا در جمهوری اسلامی ایران؟


۹- ما پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به مردم خود، و به مردم جهان وعده دادیم که حتی کمونیست‌ها در ابراز عقیدۀ خود آزادند. این آزادی نه به این معناست که یکی بتواند بگوید: آهای مردم، من یک کمونیست هستم. بلکه به این معنا که او بتواند در دانشگاه ها، شاهد دست به دست شدن فلسفه فکری خود باشد و همزمان، در فلان اداره نیز استخدام شود. امروز اما به جایی رسیده‌ایم که احزاب فرزندان امام و انقلاب را نیز تحمل نمی‌کنیم.
خلاصه این وعده‌ها همه به فراموشی سپرده شده. در آمریکا اما، با همۀ جنایت‌هایی که او در گذشته، به ما، و به سایر کشورها روا داشته، جریان سیالی از اندیشه، در دانشگاه‌ها، آزادانه، در حال حرکت است، بی آنکه مزاحمتی برای کسی و جریانی پدید آورده شود. آیا آنان، که به زعم ما کافر و از خدا برگشته‌اند، به این آیه قرآن که: «پس به بندگان من بشارت ده، آنانی که اقوال مختلف را می‌شنوند و از بهترین آنها پیروی می‌کنند» عمل کرده و می‌کنند، یا ما که همۀ ادیان الهی را پس می‌زنیم تا درستی خود را به رخ بکشیم؟


۱۰- در آمریکا، علاوه بر فیلم سازان دولتی، که فیلم های سفارشی و موردپسند دولت را می سازند، این امکان نیز برای فیلم سازان آزاد و مستقل فراهم است که به مخفی ترین و تاریک ترین زوایای حکومت، و حتی دستگاه های امنیتی ورود کنند. فیلم بسازند، و فیلمشان نیز آزادانه و بدون کوچک ترین محدودیت، در سراسر کشور به نمایش گذارده شود. همانند فیلم ساز مستقلی چون «مایکل مور» که سیاست های «بوش» را به نقد کشید، و فیلم انتقادی اش، در آنجا ، و در سایر کشورها، به شکل گسترده ای نمایش داده شد.
در کشور ما، من نمی گویم فیلم سازی بتواند دربارۀ قتل های زنجیره ای، یا دربارۀ حساسیت های پنهان و آشکار شخص حضرتعالی، یا دربارۀ زدوبندهای یک نمایندۀ مجلس، یا دربارۀ نحوۀ بازجویی از همسر سعید امامی، یا درمورد بی کفایتی یک وزیر، یا یک قاضی، یا یک معاون وزیر، یا یک مدیر مدرسه، یا یک سرباز کلانتری فیلم بسازد، که نمی تواند بسازد، هرگز، اما این فیلم ساز وطنی، حتی بتواند دوربینش را در خیابان های شهر حرکت بدهد، و از شعارهای هر از گاه جوانان معترض بر دیوارهای شهر، تصویر بگیرد و از رازهای دلتنگی آنان اثری استغنایی پدید آورد.حالا شما انصاف بدهید، فتوا صادر کنید، و پاسخ پرسش مرا بدهید که آنان به خدا نزیکترند یا ما ؟
حرفه اصلی من فیلم سازی است. من و شما نیک می دانیم که شرکت های غول پیکر فیلم سازی هالیوود، هم در پی سودند، و هم با فیلم هایشان بر اندیشۀ مردمان جهان آوار می شوند. چه با حقنۀ یک مفهوم، چه با سکس، چه با خشونت. اما این جامعه، به آن چنان رشدی از اعتماد و اطمینان رسیده است که فیلم ساز خود را به خاطر نگاه نافذش، به چهارمیخ نمی کشد. بلکه فضا را برای جولان فکر و خلاقیت او فراخ می کند. این آمریکا، با همۀ مفاسدی که دارد، آیا بر ما، برتری فرهنگی و عقلانی و معرفتی ندارد؟


۱۱- در کشور ما، بنا به هر دلیل قانونی یا غیرقانونی، مردم از داشتن شبکه های مستقل تلویزیونی محرومند. معنای ذاتی یک چنین نگرشی، عدم اعتماد و اطمینان به فهم مردم است. و اینکه استحقاق مردم به همین اندازه است که بنشینند و از شبکه­های دولتی ارتزاق شوند. و هر خبری را، هر تحلیلی را، هر روشنگری ای را که دولت صلاح می داند، از همان زاویۀ دلخواه دولت، ببینند و بشنوند و لابد: باور کنند. البته، یک معنای پنهانی نیز بر این روند حاکم است. و آن اینکه: انقلاب اسلامی به شدت آسیب پذیر است. باید منافذ آسیب را کور کرد و راه را بر توطئه علیه انقلاب بست. و یا حتی: انقلاب، در برابر فرهنگ و باور مردم مسؤل است. نکند یک شبکه مستقل و آزاد، اخلاق و دین مردم را به بازی بگیرد و ذهن مردم را برآشوبد!؟
در آنجا اما، در کنار شبکه های دولتی، ده ها شبکۀ خصوصی، بسیار فعال تر و پرمخاطب تر از شبکه های دولتی، و صدها شبکه آزاد و خصوصی محلی وجود دارند که شبانه روز به تبلیغ و انتشار هر عقیده و مرام و نگرش درست و نادرست مشغولند. با برنامه های متنوع. کاملاً منطبق با همان آیۀ قرآن، که خدا بندگانش را به گزینش بهترین ها از میان جوراجور عقیده و مرام ترغیب می کند. این جامعه، با هر مشکلاتی که با آن دست و پا می زند، به مرحله ای از شایستگی رسیده است که: به فهم مردم خود بها داده و آنان را در گزینش مطلوب خویش مخیّر ساخته است. جوامعی که از استحکام استوانه های بقای خویش نگرانند، بر همان شبکه های دولتی تحکم می کنند. به اسم جانبداری از فکر و روان مردم. پرسش من از محضر شماست کدام یک راه درست پیش گرفته ایم؟ آنان یا ما؟


۱۲- در آمریکا، رقابت آشکاری برای روشنگری و درستگویی، میان رسانه ها و شبکه های تلویزیونی به چشم می خورد. در عین حال که رسانه­هایی نیز هستند که بنا بر انتشار دروغ و فریب مردم دارند. اما آنچه که غالب است، این است که رسانه ها، متناسب با میزان صداقتشان در میان مردم مقبولیت دارند. رسانه های دروغگو، به سرعت در مدار نفرت مردم قرار می گیرند. چرا که دروغ و انتشار آن، گناهی است نابخشودنی. این، بخشی از فرهنگ مردم آن کشور است.. هم خودشان دروغ نمی گویند، و هم فضا را بر دروغگویان تلخ و تنگ می کنند.رسانه های ما و بویژه تلویزیون ما، برعکس، به غلیظ ترین شکل ممکن، به انتشار دروغ دست می یازند. در این یک سال و چندماه گذشته، دروغگویی و دروغ پردازی و انتشار دروغ توسط رادیو و تلویزیون ما، آنچنان از مهندسی ناآگاهانه ای برخوردار بود که مخاطبین کم تجربه نیز می توانستند دروغ خام او را بفهمند و بدان بخندند. نکته آزاردهنده ای که در این سال ها ما را می­آزرد، اصرار شخص شما در تأیید مداوم این رویه در صدا و سیما بوده است. که رییس آن، توسط شما تعیین می شده است.تلویزیون ما، بسیاری از مسائل و مشکلات جامعه را نمی بیند، و در کنار آن، به موضوعاتی متوجه می شود که آن موضوعات، مسئله و مشکل مردم نیست. راز مهارت رادیو و تلویزیون ما، در خنثی گویی و خنثی پراکنی، آن هم در جامعه ای که در هر ساعت هزار خبر آشکار و نهان در او دست به دست می شود، نشان از همین دروغ پراکنی و ندیدن درد و داغ مردم دارد. با مقایسۀ این دو رویه، بسیار مشتاقیم حقاینت رفتاری ایران و آمریکا را از نگاه شما بدانیم. کدام یک بر حقیم؟ راه کدام یک از ما درست است؟ و با راستی نسبت دارد؟


۱۳- مذهب ما، علاوه بر ترغیب مردمان به خیر و خوبی، آنان را از زشتی ها و رذیله های فکری و رفتاری پرهیز داده است.یکی از این رذیله­ها، «ریا» است. این ریا، به دلایلی که جای واگشایی آن اینجا نیست، در سال های پس از انقلاب اسلامی، به یک نهضت رایج، و اخلاق مستمر در کشور ما بدل شده است. شاید در هیچ کشوری همانند کشور ما، مردمان، در مواجهه با مسؤلان و بزرگان دینی، به ریا روی نمی برند. مثلاً استاد دانشگاهی که به محضر شما راه می یابد، بلافاصله لباسی از ریا می پوشد، و خود را آن گونه به شما نشان می دهد که شما می پسندید.این ریاکاری، که از صدر تا به ذیل ما راه یافته است، در آمریکا، یک «بی تعریف» است. یعنی مردم، ریا را نمی فهمند. با آن آشنا نیستند. همه، همانی هستند که آنند. باز هم در این مورد، از سر استثنائات درمی گذریم. بله رهبر گرامی، ما که اسلامی هستیم، با ریا آمیخته ایم. و آنان که به ظاهر کافرند، ریا را نمی شناسند. به فتوای حضرت شما، کدام یک از ما آیا به خدا نزدیک تریم؟


۱۴- رهبر گرامی، من و عده ای دیگربه صورت ظاهر ، زندانیان این زمانی انقلابیم. با هر گذشته ای که داشته ایم، و با هر آینده ای که رو به ما آغوش گشوده است. نه جرم و خطای این زمانی ما حتمی است، و نه درستی آنانی که در اطراف حضرت شما ابراز دوستی می کنند.تاریخ، گواه صادق این مدعا خواهد بود. با این همه اما، ما را با شما دوستی است. دوستانی که از رهبر خود راه می جویند. رهبری کهمی داند در آمریکا، تنها قوای مسلح در عرصه های اجتماعی، تنها و تنها پلیس است. در آنجا ، بجز موارد بسیار نادر و قابل اغماض، دسته ای از مردم، علیه مردمی دیگر، و در پناه حمایت نیروهای انتظامی، وارد عمل نمی شوند. لباس شخصی ها به دانشگاه و کوی دانشگاه حمله نمی کنند. آتش نمی زنند. تخریب نمی کنند. دانشجو را مجروح و کور نمی­کنند. به منزل ناراضیان مثل آقای کروبی حمله نمی کنند. هر رفتار اجتماعی، در چنگ قانون مهار است. پلیس، و تنها پلیس است که راه ها را می بندد و راه ها را می گشاید. پلیس است که در برابر خشم مردم ناراضی از منزل و محل کار یک شخصیت، یک حزب، یک جریان فکری محافظت می کند. در آنجا چیزی به اسم دادگاه خیابانی وجود ندارد. که در همان جا حکم کنند و همان جا نیز به اجرای آن دست ببرند. پلیس، مسؤل نظم اجتماعی است. اگر لباس شخصی ها، فاجعه ای آفریدند، پلیس مسؤل است. برای آنکه لباس شخصی ها، در قاموس انتظامی آمریکا، یک بی تعریف اند.شعبان بی مخ های مذهبی اند که آبروی مذهب را می برند.. یا اگر در زمان های دور، بر علیه سیاهان بوده، این روزها به ندرت به چشم می خورند. و البته به شدت مهار شده اند. موارد نادر قابل استناد نیستند. آنچه که به چشم می خورد و قانونی است، تسلط پلیس است بر زوایای پنهان و آشکار حادثه های اجتماعی. اکنون، ما، زندانیان امروز، ققنوس آتشخوار آسمان رهبری شماییم. که خود، می گدازیم تا شما را از خطرهای در کمین باخبر کنیم.
پاسخ شما به این پرسش ها، که قطعاً عالمانه و صادقه خواهد بود، نسبت ما را با شما و با جهان فهم آشکار می کند. آیا در جامعۀ ما، پلیس همه کاره است؟ و پاسخگو؟ یا نه، دیگرانی هستند که به وقت ضرورت، اقتدار پلیس را زیر پا می گذارند و خود، بی آنکه شناسنامه ای داشته باشند، روند امور جامعه را، یا یک حادثه را در دست می گیرند. یادتان هست چندسال پیش، مردمان معترض فرانسه، چه به روز پاریس و سایر شهرهای فرانسه آوردند؟ همه جا را سوختند و تخریب کردند و غارت کردند؟ آیا جز از پلیس، توپ و تانکی به میدان رفت؟ و آیا تیری شلیک شد؟ شیوۀ مردم داری کدام یک، درست است؟ خدای متعال، کدام رویه را تأیید می کند؟


۱۵- پلیس آمریکا، هیچ گاه با سلاح گرم، معترضین خیابانی خود را از پا درنمی آورد. روال کلی جامعه آمریکا که چنین است. مگر مواردی بسیار معدود. همین پلیس، با اتومبیل خود، به سمت مردم یورش نمی برد و کسی را زیر نمی گیرد. و یا حتی مردم تظاهرکننده را–گرچه مجوز راهپیمایی نیز نداشته باشند- از بالای پل به زیر نمی اندازد. یا پلیس، یا هر جریان حکومتی. وقوع یک چنین حادثه هایی یعنی ظلم. ظلم است که دست به ریشۀ انقلاب ها و زحمت ها و فداکاری ها می برد، و بساط برقراری یک حکومت را در هم می پیچد. متأسفانه در کشور ما، و در این سال های پس از انقلاب، مشاهدۀ یک چنین وقایعی، دور از دسترس نبوده است. مرگ بی دلیل یک نفر در آمریکا، «موج» ایجاد می کند. نزد ما، موج ها، نه به خون بی گناهان، که مثلاً به پاره شدن عکسی از امام، بند است. این موج های دروغین، به دلیل آنکه امر حقی را خود ندارند، به اضمحلال ارکان جامعه ما می انجامند. که یک جا، خونی بر زمین ریخته می شود و بزرگان جامعه متأثر نمی شوند، درعوض اما، به خاطر پاره شدن یک عکس، گریبان چاک می کنند و از فرط خشم، کف بر لب می آورند.این تفاوت استخوان بندی ارکان اجتماعی آمریکا و خود ماست. به نظر شما، کدام یک از ما، به درستی، به انصاف، به عدل، به خدا، به اسلام، و به نهضت پیامبران روی داریم؟ آنها ؟ یا ما که به اسم اسلام حکومت به پا کرده ایم؟


۱۶- دوستی ما، که زندانی سیاسی این نظامیم، با شما صادقانه است. گر چه اکنون در زندانیم. و گر چه در زندان، با ما به تلخی سخن گفته اند و بر ما ناسزا باریده اند و ما را به ضرب و زور نواخته اند. دوستی ما با شما، در این روزهای تلخ زندان، از سر صدق است. و نه، نفاق. چرا که نفاق، در ظاهر به گونه ای است و در باطن به گونه ای دیگر. ما را اما چه به نفاق؟ که از همین زندان، سخن باطن خود آشکارا با شما می گوییم. نفاق آنجا پا می گیرد که نفعی به مخاطره افتد. نفع ما که زندانی شماییم، در چیست؟
در آمریکا، زندانی سیاسی وجود ندارد. یعنی زیرساخت های سیاسی، آن قدر هموار و ستودنی است که یک فرد سیاسی، بدون کسب امتیاز، و صرفاً از باب تأسیس و ثبت رسانه اش، به یک نهاد حقوقی مراجعه می کند و بلافاصله، روزنامه اش را، و شبکه تلویزیونی، و رادیویی اش را و حزبش را راه اندازی می کند و به حوزۀ فعالیت خود پای می گذارد.
در آنجا یک سؤال جدی وجود دارد. و آن اینکه:چرا باید یک شهروند، به دلیل فعالیت سیاسی اش، مثلاً شرکت در راهپیمایی غیرقانونی، و یا سخنرانی علیه رییس جمهور، و یا چون و چرا با رهبر، به زندان بیافتد؟ زندانی شدن یک فرد سیاسی در آمریکا، با غریو و اعتراض نهادهای مدنی همراه است. چرا و به چه دلیل او باید زندانی باشد؟ ما زندانیان سیاسی این روزهای انقلاب اسلامی، باورمان بر این است که بی دلیل حق آزادی از ما سلب شده است. و این یعنی ظلم. و ظلم، همان است که حتی نهضت رسولان الهی را فرو پاشید، و حکومت علی علیه السلام را از پا درآورد.شاید از ما بپرسید آیا در حکومت علی علیه السلام ظلم بوده که از پای درآمد؟ می گوییم بله.جامعه ای که به عدالت علی پشت کند، و نسبت به خلخال ربوده شده از پای زن یهودی بی تفاوت باشد، و عقیل های طایفه را به نوا برساند، و پرچم های علم را فروکشد، و اموال عمومی را ارث پدری خود بداند، و بر تحمیق و تحقیر مردمان اصرار ورزد، و دروغ و تزویر را به صحنه آورد، و نعمت های خدا را خراب کند، و به مصرف و اسراف روی برد، و به تفرقه و انشقاق درافتد، و به درجا زدن جاهلانه دچار شود، و آبروی خدا را خرج خود کند، و به اسم یاوری خدا، از خود خدا پیش افتد، و جز خسارت و خرابی بر جای نگذارد، لاجرم، خواهد شکست و فرو خواهد پاشید.
بله رهبر گرامی، ما زندانیان سیاسی، در اعتراض به این نازیبایی ها، اکنون در زندانیم. ما، به جای آنکه مورد تشویق و اعتنا قرار گیریم، به تنگنای زندان درافتاده ایم. آمریکایی ها، زندانی هایی از جنس ما ندارند، و ما بسیار داریم. کدام آیا درست و درست کاریم؟


۱۷- یکی از جرم های من، نقد حضرتعالی است. دو سال از سه سال ونیم حبس من، و عده ای دیگر چون من، به همین خاطر است: نقد مشفقانه. که قضات مأمور و معزول ما، آن را به توهین ترجمه کرده اند. در آمریکا، انتقاد از بزرگان حکومتی، بدون استثناء، امری رایج و جاری است. در ایران مگر نویسنده ای، خطیبی، روشنفکری، فیلم سازی، هنرمندی، می تواند به دزدی­های یک وزیر، و خطاهای یک روحانی، و بی قانونی های یک قاضی، و نقد رهبر نزدیک شود؟ نقد شخص اول آمریکا، یکی از امور متداول رسانه های آن کشور است. و نقد رهبر در جامعۀ ما، ظاهراً یک رؤیای دست نیافتنی! شما را به خدا، آمریکایی ها، با عنایت به همه جنایاتی که در سراسر جهان مرتکب می شوند، به فهم، به مدنیت، به رشد، به عقل، و به درستی دست یافته­اند یا ما؟
۱۸- ما از خدا برای شما شرح صدر آرزو می کنیم. که خدا به شما سینه ای گشاده، و فهمی غلیظ، و چشمی بصیر، و مردمی پای در رکاب، و فردایی نیکو عنایت فرماید. ما دوست داریم دیگرانی که خامنه ای ندارند، با حسرت به راه های طی شده، و به افق های روشن ما بنگرند. دوست داریم ما که خامنه ای داریم، به خدا، و به خوبی ها، و به خیر، و به درخشندگی های همه جانبه، نزدیک تر از دیگران باشیم.

چنین فرایندی، به راحتی، و با گشاده دستی، و با باور مردم می تواند در دسترس فهم ما و شما قرار گیرد. مثلاً،چرا نباید استادان ما، احساس آزادی کنند؟ و درعوض، احساس کنند که چشم هایی در کلاس، و در بیرون کلاس، مراقب آنانند تا به محض شنود سخن غیر، کار او را به حراست دانشگاه، و اخراج، و حتی به زندان دراندازند؟ استادان دانشگاه های آمریکا، در کمال آزادی، به نقد حکومت، و شخصیت های آن، چه در محافل رسانه ای، و چه سر کلاس درس خود می پردازند. بی واهمه. امشب در تلویزیون، زیر و بالای دولت حاکم را به هم می دوزند و فردا، انگار که چیزی رخ نداده باشد، سر درس دانشگاهی خود حاضر می شوند. استادان ما اما، با کمترین تعریض به مسائل حکومتی، به عرصه های هول و هراس درمی افتند. به نظر شرعی حضرت شما، کدام یک از ما، بر مدار حق ایستاده ایم؟


۱۹- جرم بسیاری از زندانیان سیاسی این یک سال اخیر، مثلاً شرکت در راهپیمایی غیرقانونی است. شما اگر از موضع رهبری فرود آیید و به سلول های ما پای نهید، به ما حق خواهید داد که از چشم خود حصرتعالی، جرم خود را خنده دار بدانیم. چرا که در این سی وچند سال انقلاب، کدام حزب و گروه و صنف و اجتماع مخالف، امکان راهپیمایی قانونی یافته است که ما دومی اش باشیم؟ شما که رهبر این انقلابید، در اصل، رهبر صیانت از قانون اساسی و حق مردم اید. و یکی از بندهای قانون اساسی ما، حق اعتصاب، حق اعتراض، و حق راهپیمایی مخالفین است. تلویزیون ما، به کرّات، تجمع و تظاهرات مردم آمریکا و اسراییل و سایر کشورهای غربی را علیه سیاست های حاکمانشان نشان می دهد و به زعم خود، سستی ارکان آنان را به رخ می کشد. اما ندانسته، داستان شکوهمند آزادی را در میان آنان برمی کشد. که در این کشورها، مردمان مخالف، می توانند اعتصاف کنند، تظاهرات کنند، و حتی در اغتشاش یک ماهه، پاریس و شهرهای فرانسه را به آتش بکشند، و خون از دماغ کسی جاری نشود. در کشور نازنین ما اما، تنها دستجات خودجوش، و کفن پوش، بی آنکه کسی از آنان مجوز بخواهد، اجازه راهپیمایی و اعتراض و حتی تخریب دارند. آن هم تحت حمایت قانون، و دستگاه های قضایی و انتظامی، و صداوسیما!
کفن پوشان و لباس شخصی هایی که بی واهمه از قانون و مجریان قانون، می توانند به حریم های خصوصی و اماکن علمی و رفاهی ورود کنند و آنجا را تخریب کنند و به آتش بکشند و بر سروصورت دانشجوی خفته در خواب بزنند و چشم او را نیز از حدقه درآورند. این همه، متأسفانه، پیش چشم حضرت شما صورت می پذیرد. حالا خود، در مقام یک مرجع، یک رهبر، به این پرسش من پاسخ دهید که کدام یک از ما، به حقوق شهروندی مردم خویش احترام قائلند و در حفظ و اجرای آن، از هیچ کوششی دریغ نمی ورزند؟


۲۰- رهبر گرامی، ما اکنون زندانی شماییم. بابت جرم هایی که مرتکب نشده ایم. یکی از جرم های ما این بوده است که گفته­ایم: چرا باید رییس جمهور یک کشور، به رفتاری مشکوک، و گاه غیرعقلانی دست یازد؟ از باب نمونه، به رفتار اخیر جناب آقای احمدی نژاد، دقت فرمایید! عده ای را که هیچ نسبتی با روند دیپلماسی جهانی ندارند، و خود، اتفاقاً در جایگاه مسؤلیتی خویش، با هزار مشکل و کاستی جدی مواجهند، و فرصتی برای ورود به حوزه های مغایر ندارند تا نمایندۀ ویژۀ رییس جمهور در آن حوزه ها باشند، توسط رییس جمهور به مسؤلیتی جدید و موازی فراخوانده می شوند. این حرکت آقای رییس جمهور، هیچ نیست مگر اینکه وی، به تشکیل حلقه ای مشکوک مبادرت ورزیده است. وگرنه، برای یک رییس جمهور، کدام نماینده و کدام مشاور، فرادست تر و مهیاتر از وزیری است که خود او را برگزیده است؟ مگر می شود یک رییس جمهور در حوزه دیپلماسی و فعل و انفعالات برون مرزی، خواسته ای و طرح و برنامه ای داشته باشد و وزارت خارجه، او را تمکین نکند؟ حالا اگر دانشجویی به رفتار مشکوک این رییس جمهور اعتراض کند، باید او را به بند کشید؟ رییس جمهوری که خود، آشکارا، به فهم مردم خود، و به قانون جاری کشورش توهین می کند آیا مستحق برخورد قانونی است یا منتقدینی که او را از بلاهت های رفتاری اش بازمی­دارند؟
در آمریکا، اولاً یک رییس جمهور، جرأت تخطی از قانون را ندارد تا داستان تخطی او را رهبر کشور متذکر شود و بعد از آنکه آبروی کشور و عقلانیت جاری آن را به چالش جهانی و داخلی درانداخت، تحکم رهبر او را به جای اول بازگرداند. ثانیاً تخطی یک رییس جمهور از قانون، غوغایی از انتقادها را به میان سیاسیون درمی اندازد و نشاط سیاسی کشور را برمی انگیزد. یعنی آمریکایی ها، با فراخ کردن راه منتقدین، راه را بر رفتار غیرقانونی مسؤلان خود می بندند و آن را ناهموار می کنند. نه اینکه زندان ها را از منتقدین آنان پر کنند. کاری که در کشور ما صورت گرفته و می­گیرد. حال، شما خود بفرمایید، ما اهل فهم و قانون و حق مردمیم یا آنها ؟ آیا عزل نیکسون، نه از این روی بود که حزب او، در دفتر حزب رقیب، شنود کار گذاشته بود؟ داستان واترگیت، برای آمریکایی ها، در عین حال که از یک منظر، خفت بار است، اما از صد منظر، غرورانگیز و قابل تقدیر است. با این حوادث، در آمریکا، قانون، سر برمی آورد و سرفرازی می کند. برعکس ما که قانون را، و حیثیت آن را خرج حاجت های صنفی و گروهی خود می کنیم و به دست خود، گلوله ای از آتش می پردازیم و به جان جامعه درمی اندازیم. کدام برتریم؟


۲۱- در آمریکا، قانون، به هیچ وجه از خون های به ناحق ریخته شده درنمی گذرد. اگر حادثه سال گذشته کشور ما، در آمریکا رخ داده بود، قطعاً دولت فرومی کشید و شخصیت های متعددی به زیر کشیده می شدند. درست همانی که خدا و قرآن و رسول می خواهد. که کشته شدن بی دلیل یک انسان را به مثابه کشته شدن همۀ مردم می داند و بالعکس! آیا آن ها که در قبال خون بی گناهان خود، تا بدین حد حساس و پای دررکابند، به فرامین خدا تن سپرده اند، یا ما؟باز مجدداً اشاره می کنم که در محاسبه اوضاع داخلی آنجا، از سر حادثه های هر از گاه آن در گذشته و به روال جاری جامعۀ آمریکا تأکید می کنم.


۲۲- پرسش بعدی من کمی برای شما تلخ است. می دانم. اما حقیقتی است که با تلخی آمیخته است. واقعیتی است انکارناپذیر. آمارها، در این مورد، دروغ نمی گویند. رهبر گرامی، متأسفانه یا خوشبختانه، اسلام در آمریکا، سال به سال رشد می کند. نه در آنجا ، که در همۀ کشورها. طبق آمارها که می توان بر درستی آنها نیز اذعان داشت. تنها در دو کشور است که اسلام، رو به افول دارد. یکی در کشور ما، دیگری در افغانستان. نیازی به آمار میدانی نیست. با نگاه به اطرافمان، میزان گرایش به اسلام را می توانیم رصد کنیم.آیا واقعاً امامان جمعه حضرتعالی، قابلیت و سواد این را داشته و دارند که یک نفر، به آمار موافقین اسلام بیافزایند؟ بیایید و نه با چشم محمد و علی، که با چشم رهبر یک کشور خردورز، به میزان سواد امامان جمعه و نمایندگان خویش بنگرید. و سواد آنان را در حوزه های اجتماعی و سیاسی و مردم شناسی ارزیابی فرمایید. و اندازۀ تأثیر بودونبود آنان را، و دخالت های غیرقانونی آنان را در امور جاری کشور، به ترازوی همان خرد جمعی بسپرید. نتیجه، بسیار زیان بار و آشوبنده است. شما با گماردن این امامان جمعه، بخش وسیعی از مخاطبین خود، و مخاطبین نماز جمعه، و مخاطبین اسلام را از کف داده اید. راز افول شمارگان نمازگزاران جمعه، آیا در همین نیست؟ عدالتی که در دستگاه قضایی ما چندان به چشم نمی خورد، و دولت مردانی که اغلب کارآمد و صادق نیستند، و نمایندگانی که عمدتاً بزدل و نمک گیرند، و آشفتگی هایی که در حوزه های علمی و معیشتی مردمان پدید آمده، باید هم عرصه را برای رشد اسلام در این ملک تنگ سازد. اگر اسلام در کشور ما رو به رشد بود، جای تردید بود. حالا شما خود بفرمایید، آیا ما در مسیر آسیب رساندن به اسلامیم یا آن ها؟ و آیا ما آبروی اسلام را برده ایم یا آنها؟ با این همه ادعایی که ما داریم، و ادعایی که آنان ندارند. و بنا به گفته های مکرر شما، دشمنی هایی که آنان نسبت به اسلام و مسلمین روا می دارند؟


۲۳- در آمریکا،N.G.Oهای مردمی و غیردولتی، امکان فعالیت در اغلب حوزه ها، و نفوذ در بسیاری از زوایای حکومتی را دارا هستند. در ایران، ما یکی دو حزب مخالف خود را نیز با شتاب، به اسم وابستگی به دشمنان انقلاب، تعطیل می کنیم تا جز خود ما، کسی از ما چیزی طلب نکند و خطاهای ما را به رخ نکشد و دست به اندرون مناسبات ما نبرد و برخورداری های بی دروپیکر ما را برملا نکند. کدام یک از ما، اهل «رشد» هستیم؟


۲۴- ما آمریکایی ها را به خاطر زندان ابوغریب و گوآنتانامو منفور می دانیم. اولاً این دو زندان برای غیرآمریکایی ها بود. و در هیچ یک، مثل کهریزک، به کسی تجاوز نشد، و کسی نیز سلاخی نگردید. در آمریکا، دستگاه های امنیتی، به کشتن فعالان سیاسی دست نمی برند. در کشور ما، قتل های زنجیره ای رخ داد و هیچ مسؤل مؤثر حکومتی به زیر کشیده نشد. مگر می­شود بزرگان یک کشور، در جریان یک چنین فاجعه ای نبوده باشند؟ مگر می شود اسراییلی ها به حساس ترین دستگاه امنیتی ما ورود کنند و سیاسیون ما را یک به یک از پای درآورند؟حالا خود شما قضاوت بفرمایید، با همۀ جنایت هایی که در آنجاا رخ می دهد، در این مورد بخصوص، دست ما به خون سیاسیون آلوده تر است یا دست ایشان ؟


۲۵- دستگاه قضایی آمریکا، رییس جمهوری چون کلینتون را به خاطر یک دروغ، جلوی چشم دنیا مفتضح کرد. به گمان من، این دستگاه قضایی مستقل و نفوذناپذیر، حتی غرور دستگاه عدل الهی را نیز برمی انگیزد. در کشور ما اما، رییس جمهور ما، مرتب، دروغ بر دروغ می نشاند و دستگاه قضایی ما، یک «چه گفت؟» نیز بر زبان نمی آورد.خداوکیلی کدام انصاف، کدام عدل، کدام قضاوت، خدایی تر است؟ آنچه که در آنجا جاری است؟ یا آنچه که ما به شوخی نامش را عدل در جمهوری اسلامی گذارده ایم؟ من این را هم قبول دارم که آمریکایی ها، بعد از واقعه یازده سپتامبر، عرصه را بر مردم خود و خارجی ها سخت گرفتند. از شنود تا انگشت نگاری و تا سانسور. اما بلافاصله با آرام شدن اوضاع، به جای اول خود بازرفتند و از آن دوره، و دورۀ «مک کارتی» به عنوان دوران سیاه اسم می برند.
۲۶- آمریکایی ها آن قدر از خود مطمئن اند و به زیرساخت ها و استوانه های فرهنگی و اجتماعی خود باور دارند که دراختیار نهادن تریبون برای مخالفین خود را یک زنگ تفریح می دانند. آن چنان که صدها تریبون رسمی خود را در اختیار آقای احمدی نژاد می گذارند و او، با حسی از پیروزی به وطن بازمی گردد و برای خود جشن پیروزی به پا می کند. پیروز آنانند که به چنان رشدی رسیده اند که شنودن سخنان مخالفین خود را جزیی از شاکله فهم اجتماعی و سیاسی خود می دانند. آیا ما به راستی تحمل شنودن سخنان اوباما در دانشگاه ها و شبکه های تلویزیونی که هیچ، تحمل شنودن یک ربع صحبت آقای سیدمحمد خاتمی را در یکی از هزاران تریبون های خود داریم؟داوری بفرمایید: کدام یک از ما احترام برانگیزتریم؟ نه در شعار، که در عمل؟


۲۷- افکار عمومی در آمریکا آن قدر اهمیت دارد که شرمندگی از تماشای چهرۀ معترض مردم، بسیاری از مسؤلان خطاکار را مجبور به استعفا و سپس خانه نشینشان می کند. افکار عمومی در کشور ما، یک شوخی است. و فریب فکر مردم، در کشور ما، یک امر رایج! ؟در سفر پاپ، رهبر کاتولیک های جهان به انگلستان، مردمانی که به او و به رفتار زشت کشیشان کاتولیک معترض بودند، به خیابان ها ریختند تا صدای اعتراض خود را به پاپ و به جهانیان برسانند. فشار ناشی از افکار عمومی، آن­چنان پاپ را در تنگنای بی آبرویی روحانیان خویش قرار داد که وی رسماً، و برای چندمین بار مجبور شد درمقابل رسانه های جهان قرار گیرد و از مردم پوزش بخواهد. بله، این است خاصیت اعتراض آشکار مردم. که زشتی را، حتی در پستوهای کلیسای متعصبین مسیحی نیز تحمل نمی کند. اگر اعتراض مردم نبود، و یا حتی عذرخواهی پاپ، در خفا، و در یک محفل خصوصی صورت می پذیرفت، چیزی به اسم «تربیت» به جان جامعه نمی نشست. و این است خاصیت و اهمیت افکار عمومی. همان چیزی که ما از نعمت او بی بهره ایم. و به اسم حفظ نظام، و عدم تضعیف نظام، جامعه خود را از این شایستگی بزرگ محروم ساخته ایم.ما از این نعمت بی بهره ایم، اما مردمان آن سرزمین ، در یک چنین بستری زاده می شوند و بزرگ می شوند و به کهنسالی می رسند. آیا خدای خوب، اگر بنا بر گزینش باشد، ما را برمی گزیند یا آنان را؟ این نعمت بزرگ این زمانی، در قانون اساسی کشور ما دیده شده است.اما نه حضرت شما، و نه دولت ها و مجلس ها و دستگاه قضایی، هیچ یک به صرافت این نیافتاد که حذف یک حق آشکار از حقوق مردم توسط حاکمان، به زوال آنان منجر خواهد شد. ما به سراغ این اصل شایسته نرفته ایم که امروز، پرسش از رهبر، از وضعیت مالی آستان قدس رضوی، بنیاد مستضعفان، و پول هایی که رییس جمهور در مدت مسؤلیت خود چه در شهرداری و چه در سال های اخیر جابه جا کرده، برای ما ثقیل و سنگین و همراه با تب و لرز جلوه می کند. و من، خدای خوب را می بینم که از ما، که به اسم او شعارهای بسیاری سر داده ایم، روی برگردانده، و به کسانی روی برده است که ادعای مسلمانی ندارند، اما روح مسلمانی را به جان جامعۀ خویش درانداخته اند.


۲۸- نظام ما، یک نظام دینی است. بسیار متفاوت با نظام فکری آمریکایی ها که سکولار است. با این حساب، باید در میان ما، ادب، اخلاق، تحمل، مدارا، بزرگواری، گذشت، احترام، محبت، صداقت، پاکدامنی، پاکدستی، تحمل مخالف، احترام به مخالف، فداکاری، و بسیاری از خصلت های ناب انسانی فراوان تر از یک جامعۀ سکولار باشد. پیشنهاد می کنم یک نگاهی به «ادب»یات رسانه های دولتی و ملی در همین یک سال و چندماه گذشته بیاندازید تا بدانید: انصاف و عدل و مساوات و عدم تبعیض، نه، بلکه چه محموله ای از ناسزاهای سخیف در آنها به روان جامعه جاری شده است. همۀ اینها درمقابل چشمان شما دست به دست شده است. آن ها هرگز به یک عالم دینی، هر چند غیرمسیحی، توهین نمی کنند و منزل او را و حریم او را به دست اوباشان حکومتی نمی سپرند. همان کاری که ما، با عالمان روحانی خویش، مرتکب شدیم. ایشان، با افتخار، عکس مسؤلین و رؤسای جمهوری سابق خود را، با هر گذشته ای که داشته اند، به مناسبت های مختلف، و در اماکن مربوطه، جلوی چشم همگان می گذارند. و حال آنکه ما، به محض بر سر کار آمدن، مسؤلین سابق خود را متعمدانه در مدار فراموشی و حتی نفرت خود قرار می دهیم.


رهبر گرامی، فرض بدیهی این نوشته بر این نبود که خدای‌ناکرده، مختصات جامعه و فرهنگ آمریکا را به‌مثابه‌ی یک الگو متصور شویم. ابداً. چه، جایگاه حقیقی مدینه‌ی فاضله‌ی موعود ما، فرسنگ‌ها با آن‌چه که امروز از غرب برمی‌آید، دور و متفاوت است. بلکه تنها هدف و نیت از این قلم‌فرسایی این بود که مگر باچند مقایسه‌ی عینی و ملموس، راه تامل و بازنگری را بازبشکافیم و بر تثبیت‌شده‌های مکرر و فرسوده‌ی ذهنی خود نگاهی دوباره بیندازیم.


روزگار عجیبی است. زمانی خواهد رسید که آیندگان، در زمانی نه چندان دور، به داوری اطوار ما خواهند پرداخت و به بسیاری از رفتار ما خواهند خندید و بر فرصت های به باد داده شده توسط ما، افسوس خواهند خورد…
حال، از دید شخص شما، آیا با توجه به این همه آوازه ای که با ماست، ما عاقبت به خیریم؟

با احترام و ادب–محمد نوری زاد-زندان اوین