پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۹

اعتراض کیهان به وزارت ارشاد

در شرایطی که حدود یکماه پیش «مریم زندی» در یک اقدام ستایش برانگیز و در اعتراض به محدودیتهای ایجاد شده توسط دولت نهم و دهم برای هنرمندان عکاس خصوصا، و اهالی هنر عموما، از دریافت نشان درجه یک هنری در دولت کودتا خودداری و با ارسال نامه ای سرگشاده به عنوان وزیر «فرهنگ و ارشاد اسلامی» دولت دهم شجاعانه دلایل خود برای این عدم اشتیاق را اعلام نمود، اما «بهروزغریب پور» مدیر عامل سابق «خانه هنرمندان ایران» این نشان را قبول کرد و در مراسمی طی هفته جاری این نشان را از دستان آقای «محمد علی رامین» معاون مطبوعاتی و اطلاع رسانی وزیر ارشاد دریافت نمود.
دریافت این نشان که با سکوت جامعه هنری کشور روبه رو شده بود اما اعتراض شدید محفل «کیهان» را به دنبال داشت.
روزنامه «کیهان» دیروز در ستون خبر ویژه صفحه دوم خود در گزارشی ازاین مراسم با عنوان؛ «نشان درجه یک هنری! به 2 عامل کودتای مخملی» از «بهروز غریب پور» به عنوان "عامل ناتوی فرهنگی" و " کودتای مخملی" و "از شرکاء سیاسی «رامین جهانبگلو» و «کیان تاجبخش»" یاد کرده و اعطای نشان درجه یک هنری به وی را مورد اعتراض شدید قرار داده بود.
به دنبال این اعتراض و افشاگری و تذکر «کیهان» که خواستار پس گرفتن نشان فوق از آقای «غریب پور» شده بود، امروز همان روزنامه در گزارش مفصل دیگری پیوست گزارش روز گذشته خود، همان در خواست و همان اعتراض را از طرف تعداد دیگری از همراهان همصدا با خود از جمله جمعی از نمایندگان مجلس و از همه مهم تر کسی که خود در مراسم رسمی اعطای نشان حضور داشته و نشان مذکور به دست او به آقای «غریب پور» اهدا شده یعنی آقای « محمد علی رامین» با زگو کرد.
پس گرفتن یا نگرفتن این نشان دیگر محلی از اعراب ندارد و گزارش «کیهان» و فرمایشات مخالفان جدی اعطای این نشان به آقای «غریب پور» به اندازه کافی حلاوت این نشان را به کام ایشان تلخ نموده است. اما حالا ارزش رفتار شجاعانه و تحسین بر انگیز «مریم زندی» که پیش از این اظهارات سخیف اعتراض خود را به بی هنری و بلوفهای هنری حاکمیت نشان داد، برجسته تر از پیش خود را نمایان می سازد.
اگرچه توهین به شخصیت یک هنرمند جای تاسف و تاثر دارد و از طرفی اگرچه هر کس حق دارد راه و رفتار خود را بر اساس هنجارهای پذیرفته خود انتخاب نماید و از این منظر نکوهشی متوجه آقای «غریب پور» نیست، اما در شرایطی که جمعیت غالب اهالی هنر معاصر و اساتید برجسته هنری در اقدامی هنرمندانه خط و راه خود را از دولت کودتا جدا نموده و حاضر به حضور در محفل انس کودتاییان نشده اند این اقدام آقای «غریب پور» جای سوال داشت اما «کیهان» اجازه نداد این سئوال بی پاسخ بماند و در سریع ترین زمان ممکن پاسخ آنرا اعلام نمود.
این نوشته در خبرنگاران سبز

سه‌شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۹

خرافه ای به نام سردابه غیبت وظهور

در داخل صحن امامین عسکرین در شهر سامراء مقامی است که امروزه به سرداب غیبت معروف است. در نظر برخی از عوام، حضرت مهدی(عجل الله تعالی و فرجه شریف) پس از ورود به چاه سرداب، ناپدید شده و غیبت نموده‌اند. بررسی صحت و ستم این مساله چیزی است که این نوشتار بدان می‌پردازد:

سرداب خانه امام هادی (علیه‌السلام)

اصولاً سرداب به زیرزمینی گفته می‌شود که در خانه‌های قدیمی ساخته می‌شد تا ساکنان را از گرمای بیش از حد تابستان در امان دارد و اهل خانه ساعاتی از روزهای گرم تابستان را در آنجا می‌گذراندند.

در منزل امام هادی(علیه‌السلام) در شهر سامراء نیز سردابی بود که ایشان و فرزند بزرگوارشان امام حسن عسکری(علیه‌السلام) و نیز نوه گرانقدرشان حضرت بقیه الله الاعظم(عجل الله تعالی و فرجه شریف) چند صباحی را در آن زیسته و به عبارت پروردگار مشغول بودند. پس از رحلت امام حسن عسکری(علیه‌السلام) فرزند بزرگوارشان حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی و فرجه شریف) که تنها پنج سال داشتند از دیده‌ها غایب شدند و دوره غیبت صغری آغاز گردید.1

ریشه خرافه چاه غیبت!

بعدها مردم عوام و بسیاری از جاهلان پیرامون غیبت امام عصر(عجل الله تعالی و فرجه شریف) داستان‌ها ساختند و چنین گفتند که حضرت مهدی(عج) پس از ورود به چاه داخل سرداب، ناپدید شده‌اند! بر اساس این اعتقاد زائران شیعه در داخل سرداب از حوضی که محل وضوی امام هادی(علیه‌السلام) و امام عسکری (علیه‌السلام) بود به عنوان تبرک خاک بر می‌داشتند که کم کم این مکان به بئر غیبت یا چاه غیبت معروف شد.2
همه منابع شیعه محل ظهور حضرت مهدی(عج) را مکه ذکر نموده‌اند و رواج اعتقادی نظیر سرداب و چاه غیبت در میان شیعیان سبب می‌شود موجبات وهن و تمسخر شیعه فراهم گردد و حتی برخی از معاندان و منکران وجود مبارک حضرت مهدی(عجل الله تعالی و فرجه شریف) را انکار نموده و اساساً اهل مهدویت را زیر سوال برند و آن را ساخته و پرداخته شیعه و از خرافات آن بدانند.

علمای شیعه و مقابله با خرافه چاه غیبت!

مدخل سرداب الغيبة

در هیچ یک از فنون معتبر شیعی به این مکان به عنوان «چاه غیبت» یا «محل غیبت حضرت مهدی(عج)» اشاره نشده است و بسیاری از بزرگان شیعه به انکار آن پرداخته‌اند. مرحوم محدث نوری صاحب المستدرک علت پیدایش «سرداب غیبت» را چنین شرح می‌دهند: عده‌ای از خادمان این مکان برای کسب منافع مادی و دینوی خود، چنین خرافه‌ای را رواج داده و آن را چاه غیبت معرفی کرده‌اند و از آن محل، خاکی برای تبرک در مقابل دریافت پول به زائران می‌دادند. مرحوم شیخ العراقیین از علمای عالیقدر شیعه برای جلوگیری از این اقدام ناصواب چاه مذکور را پر کرده و در آن را محکم بستند اما بعدها خادمان دوباره آن را گشوده و تا به امروز با این ترفند به گرفتن پول از زائران می‌پردازند.3

سید محسن الامین از علمای بزرگ شیعه معتقد است این توهمی فاسد برای برخی است که می‌پندارند حضرت مهدی(عج) در این سرداب است، جز این نیست که تبرک به این مکان تنها برای تبرک به آثار صالحین است. زیرا سه تن از امامان بزرگوار شیعه در این مکان زندگی کرده‌اند.4

اهل سنت و خرافه سرداب غیبت

مرحوم شیخ عباس قمی می‌گوید: این خرافه را علمای اهل سنت به شیعه نسبت می‌دهند و می‌گویند شیعه معتقد است مهدی آنها، در این چاه غایب شده و در آن جا باقی است تا هر گاه خداوند بخواهد بیرون آید و جهان را پر از عدل و داد نماید.(5) یاقوت حموی صاحب معجم البلدان از تاریخ نویسان اهل سنت در بیان سامراء می‌گوید: در سامراء سرداب معروفی در مسجد آن شهر وجود دارد که شیعه می‌پندارد مهدی آنان از این سرداب ظهور خواهد کرد!6

چنانچه همه می‌دانیم همه منابع شیعه محل ظهور حضرت مهدی(عج) را مکه ذکر نموده‌اند و رواج اعتقادی نظیر سرداب و چاه غیبت در میان شیعیان سبب می‌شود موجبات وهن و تمسخر شیعه فراهم گردد و حتی برخی از معاندان و منکران وجود مبارک حضرت مهدی(عجل الله تعالی و فرجه شریف) را انکار نموده و اساساً اهل مهدویت را زیر سوال برند و آن را ساخته و پرداخته شیعه و از خرافات آن بدانند.7

نتیجه‌گیری

«سرداب» که تنها می‌توان گفت زیرزمین خانه مسکونی امام عسکری(علیه‌السلام) و محل زندگی و سپس غیبت امام عصر(عج) بوده است از جهت آن که محل زندگی امامان بزرگوار بوده است بایستی مورد تبرک و تیمّن قرار گیرد و زائران فهیم و ارادتمند اهل بیت باید از هر گونه اقدامی که موجب وهن شیعه و سوء استفاده دشمنان شود به شدت خودداری نمایند.

رادفر، گروه دین و اندیشه تبیان


1- تاریخچه سامراء و آستان عسکریین، مصلح الدین مهدوی، ص 49

2- فرارات اهل البیت و تاریخها، جلالی الحسینی، صص 143- 141

3- کشف الاستار، محدث نوری، ص 43

4- اعیان الشیعه، محسن الامین، ج 1، ص 457

5- هدیة الزائرین، شیخ عباس قمی

6- معجم البلدان، یاقوت حموی، ج 3، صص 175- 174

7- عتبات عالیات عراق، اصغر قائران، صص 211- 2

منبع : سایا تبیان

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

پشت پرده امیرالمومنین احمدی نژاد

چند وقت پیش عکسهای سفر آقای «احمدی نژاد» به کشور «مالی» در اینترنت پخش شد که جوانان این کشور با لباسهایی که روی آن نوشته شده بود «یاامیرالمومنین محمود احمدی نژاد قدم مبارک» به استقبال ایشان آمده بودند.
نامه ای که در زیر می خوانید توسط یک پزشک ایرانی ، عضو جامعه پزشکان بدون مرز در کشور «مالی» نگاشته، و در اینترنت منتشر شده است.

سلام
من يك پزشك جوان ايراني و عضو پزشكان بدون مرز هستم و در حال حاضر در نيجريه مشغول خدمت.
جهت اطلاع، دو هفته قبل قرار بود 3 پرشك ايتاليايي عضو كانون به كشور مالي جهت ماموريت پزشكي اعزام شوند و من با توجه به حس كنجكاوي و با علم به اينكه آقاي احمدي نژاد در اين محدوده زماني قرار است به مالي و نيجريه سفر داشته باشند، از كانون درخواست كردم كه بجاي يكي از آن پزشكان من را به مالي اعزام نمايند و آنها هم به دليل بعد مسافت كمتر من نسبت به آنها اين امر را قبول كردند و من تقريبا 8 روز زودتر از رييس دولت در مالي بودم و براي كارهاي پاسپورت به سفارت مراجعه ميكردم و طي دو سه روز اول مراجعاتم به سفارت ايران در مالي متوجه شدم كه سفارت تي شرتهاي تهيه كرده كه روي آن همان جمله معروف يا اميرالمومنين احمدي نژاد مبارك باد درج شده و روزانه 200 الي 300 نفر جوان مالييايي به سفارت مراجعه كرده و كاركنان سفارت جلساتي را براي آنها گذاشته و در آخر هم يك تي شرت و يك پرچم ايران به آنها اهدا ميكردند كه بعدا متوجه شدم كه اين حوانان را براي استقبال از ريس دولت ما استخدام كرده و حتي براي حضور آنها در مسير حركت ايشان در آن روز برابر با مبلغ 5 الي 15 دلار هم به هر يك پرداخت كرده اند.
بگذريم ، من فقط ميخواهم بگويم كه مردم نيجريه و بخصوص مالي آنقدر در فقر مالي به سر ميبرند كه به جرات مي توانم بگويم 90% آنها حتي از داشتن تلوزيون و رايو محروم هستند و آنقدر در فقر زندگي ميكنند كه فقط هر كسي افراد ده و يا شهر خود را ممكن است بشناسد و حتي بيسترشان دولتمردان خود را نميشناسند چه برسد به اينكه بدانند ايران اصلا چي هست و يا اگر بدانند كه يك كشور است ولي فكر ميكنند كشوري در افريقا يا آمريكايي جنوبي بايد باشد! اين مطلب را دقيقا پس از حضور رييس دولتمان در مالي متوجه شدم كه هر جايي كه ايشان ميرفتند من چند ساعت بعد از آدمهايي كه به استقبال ايشان آمده بودند سوال ميكردم كه احمدي نژاد رييس دولت ايران است و آيا ميدانيد كه كشور ايران در كجا واقع شده كه اين جوابهاي بالا را ميشنيدم و فقط يك مورد كه بنظر كمي به سياست علاقه داشت گفت يكي از كشورهاي شوروي سابق است!
خاطره از سفر ايشان به اين دوكشور بسيار دارم كه صجبتهاي وي را وقتي در سايتها خواندم 2 شاخ به اندازه عاج فيل در آوردم! و براي شما به همين حد بسنده ميكنم تا شما نيز حقيقت را دريابيد و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!
ضمنا طي اين دو هفته تا آنجايي كه من تحقيق كردم دولت مالي يك ريال بابت استقبال از رييس دولتمان خرج نكرده است و تمامي مخارج به عهده سفارت ايران بوده جتي بنرهاي خياباني را هم سفارت ايران نصب كرده! و نيز در كل اقامت ايشان در مالي فقط يك بار راديو اين كشور علام كرده كه چنين شخصي به مالي سفر كرده است و تلوزيون آنها اصلا خبري منتشر نكرده چه قبل چه در حين و چه بعد از سفر ايشان. در نيجريه هم كما بيش اوضاع به همين منوال بود

با احترام
دكتر مجيد ا...

پنجشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۹

گاف مضحک حاکمیت دروغ و تزویر

هجدهم بهمن ماه سال گذشته پس از ناکامی تیم مذاکره کننده هسته ای ایران با 5+1 بر سر مبادله اورانیوم با غنا و وزن متفاوت در خاک یک کشور بیگانه، آقای «احمدی نژاد» به سرعت به سازمان انرژی اتمی دستور داد «با سانتریفیوژهایی که در اختیار دارید غنی‌سازی 20 درصد را انجام دهید»
بلافاصله ریس سازمان انرژی اتمی ایران اعلام کرد: «غنی سازی 20 درصد از روز سه شنبه با حضور بازرسان و ناظران آژانس بین المللی انرژی اتمی آغاز خواهد شد» و تنها چهار روز بعد از آن یعنی در 22بهمن، «احمدی نژاد» در سخنرانی خود در میدان آزادی اعلام کرد: «... من می خواهم اینجا به شما عرض کنم پریروز کار تولید سوخت 20 درصد شروع شد من می خواهم به شما خبر بدهم به لطف خدا با صدای بلند اعلام کنم که به لطف خدا خبری که رییس سازمان انرژی اتمی داد اولین محموله سوخت 20 درصد تولید شد و در اختیار دانشمندان قرار گرفت. و به لطف خدا این کار تا تامین کامل نیازهای کشور ادامه پیدا خواهد کرد ...»
5 ماه پس از آن خبر خوش و صدای بلند آقای «احمدی نژاد» برای تولید 3 روزه سوخت با غنای 20درصد به دست نیروهای متخصص ایرانی و با استفاده از تکنولوژی ایرانی، روزنامه «کیهان» امروز در گزارشی از مجلس شورای اسلامی نوشته است: «به گزارش خبرنگار امور مجلس كيهان در جلسه علني ديروز خانه ملت، رسيدگي به طرح صيانت از دستاوردهاي صلح آميز هسته اي ادامه يافت و مواد باقي مانده اين طرح به تصويب نمايندگان مجلس شوراي اسلامي رسيد.
براساس ماده 3 مصوبه فوق سازمان انرژي اتمي موظف است جهت تأمين نيازهاي سوخت راكتورهاي تحقيقاتي، آموزشي كشور براي مصارف پزشكي، صنعتي و كشاورزي، توليد و تأمين سوخت با غناي بيست درصد (20 درصد) را تمهيد نمايد.» گزارش «کیهان » در ادامه می افزاید: «خاطرنشان مي شود كشورهاي غربي خرداد ماه گذشته با تصويب قطعنامه ضد ايراني 1929 در شوراي امنيت اقدامات زورمدارانه اي را براي فشار به جمهوري اسلامي ايران جهت كنارگذاشتن حقوق مسلم هسته اي خود طراحي كردند اما يكپارچگي ملت ايران و تصميمات اخير نمايندگان ملت در جهت صيانت از دستاوردهاي هسته اي اين توطئه هارا ناکام گذاشته است»
اما فراموشکاری معمول و مخصوص دروغگویان و از جمله آقای «شریعتمداری» باعث شده است که ایشان و نمایندگان محترم مجلس یادشان برود که 5 ماه پیش بر سر غنی سازی اورانیوم با غنای 20 درصد چه تبلیغات وسیعی به راه انداختند و چه وعده ها بر سر خبرهای خوش هسته ای به ملت دادند و عدم توافق بین کشورهای غربی و ایران ربطی به قطعنامه اخیر ندارد و به عدم توافق 5 ماه پیش بر می گردد. و آنچه که آقای «احمدی نژاد» در میدان آزادی با صدای بلند اعلام نمودند و مردم را به آن بشارت دادند، در واقع نه تنها خبر خوش هسته ای و موفقیت تولید سوخت 20درصد و تحویل آن به راکتور تهران نبوده، که دروغی بوده است که صدای آن اکنون از مجلس شورای اسلامی و از میان اوراق جریده البته محترمه «کیهان» بلند تر از صدای آقای «احمدی نژاد» به گوش نه تنها ملت ایران که به گوش جهانیان می سد.
آنچه مسلم است و برای درک و دریافت آن به ذکاوت و هوش خاصی نیاز نیست، اینست که، اگر دولت آقای «احمدی نژاد» و سازمان انرژی اتمی آن توانایی تولید سوخت برای راکتور تهران را داشتند به هیچ عنوان بر سر میز مذاکره با طرفهای غربی خود حاضر نمی شدند و برای تحویل محموله سوخت تولیدی خود نیازی به بهانه جویی خاصی نداشتند. اما وقتی در میز مذاکره نتوانستند به هیچ یک از خواسته های خود برسند، برای فریب ملت به چنین سناریوی تبلیغاتی مضحکی متوسل شدند.
فراموش نمی کنیم در همان زمان جنبش سبز نیز تبلیغات وسیعی برای بهره برداری از راهپیمایی روز 22 بهمن داشت و دولت کودتا برای خنثی نمودن تحرکات تبلیغاتی و اقدانات عملی احتمالی آن نیاز شدید به خوراک تبلیغاتی داشت و توسل به چنین دروغ پردازیهای مخرب و مضحکی بدون توجه به عواقب آن، تمهید عملیات روانی بر علیه آن تبلیغات هم محسوب می شد.
اما مضحک تر از این داستان، ماجرای تولید 4 روزه سوخت و تحویل آن به راکتور تهران بود و مضحک تر از آن ماجرا، ماجرای توافق بعدی تهران با حضور برزیل و ترکیه و قبول تعهداتی از طرف ایران به مراتب سنگین تر از تعهدات اجلاس قبلی 5+1 در بی اعتنایی کامل آمریکا و غرب و حتی چین و روسیه همپیمانان قبلی ایران بود.
حالا بعد از همه آن ماجراها نمایندگان مجلس دولت را «موظف» به تولید سوخت 20 درصد می نمایند چیزی که ریس دولت ماهها پیش خبر خوش آن را به ملت داده و شیرینی آن را به اتفاق نوش جان نموده اند.
علی المدبر فتامل
این نوشته در خبر نگاران سبز اینجا
در جرس اینجا

روزنامه کیهان 20اسفند1357



اطلاعات ارزشمندي از سازمان اطلاعات آمريكا

خودروها تويوتا كرم رنگ به شماره XXE60006
شورولت مدل SUV آبي تيره به شماره XUK6939

یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۹

پیشنهاد جالب مجتبی واحدی به دولت ایران

آقای «مجتبی واحدی» در برنامه تفسیر خبر «صدای آمریکا» پیشنهاد کرد؛ برای اثبات صداقت ادعاهای آقای «شهرام امیری» دولت ایران اجازه بدهند ایشان آزادنه یک مسافرت یک هفته ای به یک کشور اروپایی به همراه همسر و فرزندش داشته باشد و یا طی چند هفته آینده چند بار دیگر هم ایشان را به برنامه های زنده تلوزیونی دعوت نمایند.

پیامدهای خونین تبلیغات دستگیری و اعدام ریگی

در اکثر جنایات خونینی که طی سالهای اخیر در کشور «عراق» اتفاق افتاده می توان رد پای نیروهای حزب بعث عراق و هواداران دیکتاتور سابق این کشور را پیدا کرد. می توان با اطمینان ادعا نمود؛ چنانکه اعدام «صدام حسین» دیکتاتور خون آشام عراق با آن شتاب و شدت صورت نمی گرفت؛ عراق امروز دستکم با این شدت از جنایت و مصیبت و حوادث خونین روبه رو نبود. و زندگی تحت الحفظ «صدام» هم خسارت وزیانی برای بشریت و مردم عراق در بر نداشت.
به همین دلیل و بر همین اساس علیرغم جنایات بیشمار و خیانتهای آشکار «اگستوپینوشه» دیکتاتور سابق کشور «شیلی» دنیا اجازه داد اودر حبس خانگی، به مرگ طبیعی از دنیا برود.
«عبدالله اوجالان» رهبر و بنیانگدار حزب کارگران کرد «ترکیه» علیرغم دریافت حکم «اعدام» نزدیک به 10 سال است که دوران حبس خود را می گذراند و دولت ترکیه بخاطر آرامش شهروندانش و همچنین موضوع امنیت ملی، از اعدام او خود داری نموده است.
دادگاه بین الملی رسیدگی به جنایات جنگی «اسلوبودان ميلوسويچ»، معروف به «قصاب بالکان» به همین دلایل چهار سال به طول انجامید، تا کمترین بهانه به دست هواداران او برای خون ریزی و جنایت و اقدامات تلافی جویانه نداده باشد.در این میان اما دستگیری «عبدالمالک ریگی» جوان خشمگین و خون آشام معترض به تبیضهای قومی و مذهبی در بلوچستان، در کشور ایران با ژستها و بلوفهای ناشیانه تبلیغاتی همراه و اندک زمانی پس از آن هم بر خلاف «صدام حسین» که دادگاه او به شکل علنی برگزار می شد، بدون کوچکترین نشانه و اطلاعات و اخبار در مورد دادگاه و سیر رسیدگی به پرونده جنایات بیشمار او با شدت و شتاب خارق العاده ای با صدور حکم اعدام و اجرای سریع آن به کار خود پایان داد.
حاکمیت جمهوری اسلامی با این رفتار بدون کمترین توجه به عواقب خونین و مرگبار آن؛ به گمان خود فکر و اعلام کرد که « پرونده ریگی و گروه تروریست جند الله برای همیشه بسته شد» اما اینگونه نبود.
بسیار روشن است که کشورهای بزرگ،ثروتمند و پیشرفته تر از ایران با وجود مسلح بودن به دقیق ترین و پیشرفته ترین امکانات سخت افزاری و نرم افزاری امنیتی، در مقابل مهار عملیات چریکی و خصوصا انتحاری از ناتوانی های مشخصی رنج می برند. با این وجود کشور ایران که در مقایسه با آن کشورها بسیار عقب مانده و ناتوان تر بوده و فاقد بسیاری از فاکتورهای امنیتی در این حوزه می باشد؛ با چه مکانیزم و توجیهی بهترین فرصتهای روانی برای تزریق آرامش به بخشهای پریشان جامعه را عملا تبدیل به تهدید بر علیه امنیت و آرامش شهروندان مظلوم و خرد جامعه و نهایتا امنیت کشور می نماید؟
«عبد المالک ریگی» دستگیر شده تنها یک فرد و یک نیرو از جمعیت معترض قومی در منطقه بلوچستان ایران بود . اما همین آدم پتانسیل بسیار ارزشمندی در دستان حاکمیت بود تا از نفوذ فوق العاده و محبوبیت او در بین هواداران انبوهش بهترین و بیشترین استفاده را به عمل آورده و با ضمانتهای لازم، هوادارن و معترضان همراه او را بر سر میز مذاکره دعوت، و با استفاده از تاکتیکهای روانی مخصوص فضای پریشان و خشونت زده منطقه را به سمت آرامش هدایت نمایند.
با ضرافتهای ویژه و سیاست ورزی مخصوص، که دولت نهم و دهم کمترین بهره ای از آن ندارد، می شد از این فرصت استفاده بهینه نموده و صلح و آرامش و آشتی را در جامعه خشونت زده تزریق و تکثیر کرد. اما متاسفانه با رفتار خشونت آمیز حاکمیت وتبلیغ منفی بر روی این رفتار عملا خشونت تزریق و تکثیر شد و حادثه دلخراش انفجار در مسجد جامع «زاهدان» نشان داد که پروند «ریگی» نه تنها بسته نشده که تکثیر هم شده است. حاکمیتی که با وعده آوردن نفت بر سر سفره مردم روی کار آمد، تنها توانسته است مصیب و داغ و درد را مهمان خانه های شهروندان مظلوم این کشور کند.
اگر نمایندگان خائن و بی کفایت مجلس به وظیفه قانونی خود در برابر بی کفایتی و سهل انگاری وزارتخانه های اطلاعات و کشور دولت نهم درقبال حادثه گروگان گیری و به دنبال آن شهادت جمعی از شهروندان و پرسنل مظلوم نیروی انتظامی توسط گروهگ تروروریست «ریگی» در سال 87 کوتاهی و سکوت نکرده و با استفاده از ابزار و اختیارات قانونی وزرای مربوط به حادثه یاد شده را مورد بازخواست و استیضاح قرار می دادند، بدون شک اتفاقات و خسارتهای جانی و مالی و روانی بعدی به بار نمی آمد.
اگر چه اقدام نماینده مردم زاهدان در مجلس، در اعتراض به بی لیاقتی و کفایتی حاکمیت در قبال حادثه دلخراش انفجار انتحاری اخیر در مسجد جامع این شهر شایسته تقدیر و توجه است ، اما شایسته است ایشان بداند که مردم مظلوم و قربانیان و مصبت زدگان حادثه اخیر تاوان همراهی غافلانه دیروز ایشان و امثال ایشان با خودمحوری و دیکتاتوری حاکمیت را می پردازند و باید به ایشان متذکر شد که ای کاش این اقدام بسیار زودتر از اینها و حداقل 4 ماه پیش اتفاق می افتاد و زمانی که وزارت اطلاعات و رسانه ملی ایران در کمال ناباوری در یک اقدام سخیف تبلیغاتی دسنگیری «عبدالمالک ریگی» را تبلییغ می کرد و با این اقدام ناشیانه در آتش جهالت و خشونت و تفرقه اقوام محروم و و مظلوم بلوچ و سنی هوادار «ریگی» می دمید، سکوت اختیار نکرده و حادثه درد آور روز گذشته زاهدان را پیش بینی می کرد و آن روز اقدام به استعفای اعتراضی می نمود.
مسلما با توجه به تجربه ای که که از رفتار ریس دولت نهم و کودنتای انتخاباتی دهم مشاهده شده است، حادثه دردناک اخیر در زاهدان کوچکترین تاثیر و در رفتار ایشان و مجموعه همراه او نخواهد داشت .اما آیا نمایندگان مجلس به همراهی، سکوت و خیانت خود ادامه خواهند داد؟
این نوشته در خبر نگاران سبز اینجا

جمعه، تیر ۲۵، ۱۳۸۹

«آن روز در آتن» نوشته «محمد نوری زاد»

پس از انتشار نوشته «سمفونی ای کاشهای من» روی این وبلاگ و توضیح کوتاه من مبنی بر موجود نبودن نوشته «آنروز در آتن» «محمدنوری زاد» دوست بزرگواری آدرس نوشته « آن روز در آتن» را در اختیارم گذاشت.
اگرچه زمینه های تغییر شخصیت «محمد نوری زاد» از یکسال قبل از این نوشته شروع شده بود ولی این نوشته را می توان اولین علائم بروز و ظهور این تغییر دانست.
آن روز در آتن
وارد کیوسک شدم . این کیوسک ، ورودی پایگاه مقاومت بود . به جوانی که بیست ساله می نمود و کلاشینکفی را وارونه حمایل کرده بود گفتم : لطفا بگویید پسرمرا بیاورند . درکیوسک یک مرد پنجاه ساله و یک جوان بیست و دوساله نیز بودند . جوان بیست ساله پرسید : پسرشما کیست ؟ گفتم : همان که سرش باند پیچی شده است . جوان ، با غروری که از سیاستمداران هفتاد ساله برمی آید گفت : به این سادگی ها ما کسی را آزاد نمی کنیم . گفتم : بگو بزرگتر این تشکیلات بیاید تا من با او صحبت کنم . دستی به اسلحه اش برد وگفت : اینجا ماهمه بزرگتریم . گفتم : پسرم ، آن وقتی که تو به دنیا نیامده بودی من درجنگ بوده ام . بگو بزرگترت بیاید . بااین حرف کمی عقب نشست .

تلفن زدند و قرار شد کمی صبرکنیم . درهمین اثنا به همان جوان بیست ساله تفنگ به دوش گفتم : پسرم ، با مردم مدارا کنید . خشونت ، هم شایسته بسیج نیست هم نشان داده است که نتیجه ای عاید ما نمی کند . جوان ، طلبکارانه و با ترشرویی گفت : ما خشونت نشان ندادیم که سه هفته زدند و رقصیدند . گفتم : این حق طبیعی مردم است که شادی کنند . زیبایی این شادی ، هم این بود که یک شیشه شکسته نشد و هم به کسی توهین نشد . اما حالا می بینی چه بساطی بپاشده ؟ مرد پنجاه ساله که مشتاق صحبت شده بود ، گفت : اگر اعتراضی دارند بروند شورای نگهبان . گفتم : شورای نگهبانی که رییسش آقای جنتی است و آقای جنتی هم به وفور از آقای احمدی نژاد حمایت کرده ؟ این را که گفتم همان جوان بیست ساله ، عبوس ترشد وگفت : آقا اینجا بحث نکنید .

واقعا هم جای بحث نبود . چرا که نه او و نه دوستان او درحال وهوای بحث نبودند . پیش از ورود به کیوسک ، دواتوبوس دیدم که ازپایگاه بیرون زدند و رفتند . با جوانانی که از جاهایی مثل جوادیه آورده بودند و دردست هرکدامشان یک چوب و چیزی مثل زنجیر بود . دراین اثنا دیدم پسرم را آوردند . جوانی که سی ساله می نمود با او بود . جوان سی ساله به پسرم اشاره کرد که تو درداخل کیوسک بمان . وبه من اشاره کرد که بیرون برویم . دربیرون کیوسک به من گفت : سرعلی چه شده است ؟ گفتم : یکی مثل شما به سرش چاقو کشیده است . چهره اش درهم شد . گفت : مواظب او باشید . گفتم : هستم . وپرسیدم : مشکل پسرمن چه بوده که او را دستگیرکرده و به اینجا آورده اید ؟ گفت : یک این که سرش باند پیچی بود ، دو این که با تلفن همراه صحبت می کرده و سه این که دنبال چیزی می گشته . به صورتش نگاه کردم و گفتم : این سه دلیل نشان دهنده ذکاوت شماست یا نشانه این که به جای صندل ، به جدول زده اید ؟ و داستان را برای او گفتم که علی ، هم آن موقع که توسط دوستان شما چاقو خورد ، و هم آن هنگامی که توسط دوستان شما دستگیر شد و به اینجا آورده شد ، تنها یک رهگذر ساده بوده است . فقط یک رهگذر!

جوان سی ساله اما اینقدر معرفت داشت که عذرخواهی کند . علی را به من سپردند و ما یکساعت پیاده راه رفتیم و علی با صدایی گرفته وغروری فروکشته داستان دستگیری و دستبند و توهین و شوک الکتریکی و .... را درراه بازگشت برایم تعریف کرد .

روز بعد باعلی رفتیم پزشکی قانونی در بلوار اشرفی اصفهانی . تامگر برای علی که از ناحیه پیشانی تا فرق سر چهارده تا بخیه خورده بود ، طول درمان بگیریم .دیدیم جمعیت فراوانی درصف اند . از پذیرش نحوه کاررا پرسیدیم . گفتند یا کلانتری یا دادسرا باید برای ما نامه بدهند تا ما برای علی پرونده تشکیل دهیم . رفتیم بیمارستان ولیعصر بالای میدان نارمک . که توسط ناجا اداره می شود و کاربخیه سرعلی آنجا انجام شده بود . پذیرش اورژانس بیمارستان گفت باید بروید کلانتری محل . کلانتری است که می تواند برای پزشکی قانونی نامه بدهد . بعد ما آمادگی این را داریم که درپاسخ به استعلام پزشکی قانونی ، خلاصه پرونده علی را به آنان بدهیم . رفتیم کلانتری محل . افسرکلانتری مرا کشید کناری و گفت : ببین عزیزم . زدند هفت نفر را کشتند و کسی هم مسئولیتش را نپذیرفته ، پسرشما که دیگر جای خود دارد . اما اگر می خواهید موضوع را پیگیری کنید بروید دادسرای محل . رفتیم دادسرای محل . خانومی درقسمت عریضه نویسی گفت : ما همه آسیب دیدگان روزهای اخیر را به دادسرای انتظامی فرستاده ایم . شما هم بروید خیابان شریعتی نبش معلم . رفتیم دادسرای نظامی . پذیرش آنجا پرسید : آیا یک فرد نظامی پسرشما را چاقوزده ؟ گفتیم نه لباس شخصی ها بوده اند . گفت : بروید دادسرای انقلاب یک خیابان پایین تر . رفتیم دادسرای انقلاب . وای که چه خبر بود آنجا . مادران و پدران خسته فراوانی را دیدم که بی رمق دراطراف دادسرا پرسه می زدند . رفتیم داخل . برگه ای دادند و گفتند بروید طبقه سوم معاونت امنیت . رفتیم طبقه سوم . از کثرت زنانی که برای تعیین تکلیف فرزندانشان ازدحام کرده بودند امکان جلو رفتن نداشتیم . همه خسته و بی قرار بودند . فریاد می کشیدند . گریه می کردند و خود را می زدند . قیامتی برپابود . به علی گفتم بیا برگردیم . راهرو را پشت سرنگذاشته بودیم که مادری دوان دوان آمد و به علی گفت : تو زندان اوین نبوده ای ؟ علی گفت : نه . پرسیدم مگر پسرشما اوین است ؟ گفت : بله . خواستم ببینم پسرشما آیا پسرمرا دیده است ؟ مادر دیگری آمد و از من پرسید برای چه آمده اید و چرا باز می گردید ؟ موضوع را گفتم . گفت : بروید خدا را شکرکنید که پسرتان درکنارتان است . زخمش خوب می شود . پسرمن کجاست نمی دانم . کاش پسرمن هم با همین زخم درکنارم بود . با شنیدن این حرف ، به علی گفتم : علی جان بیا زود برگردیم . من از این که درحضور این مادران ، حرف از زخم تو بزنم خجالت می کشم . روزی پرتحرک و بی فایده را پشت سرگذاردیم . اما هنوز که هنوز است ، فریاد آن مادران فرزند گم کرده درگوشم می پیچد . بخدا این ها مردم اند . مردم . مردم . خارجی و شورشی و اغتشاشگر نیستند . جوانان اینها چند روز پیش زیباترین جانبداری را از جمهوری اسلامی ایران کردند . باید بسیار زیرک بود . و زیرکی خدایا حتما دراین است که باید با مردم بود . نظام ما چه ساده و چه ارزان شکوهی چون ۲۲خرداد را از آن خود کرد ، و چه با شتاب آن شکوه را از اطراف خود تاراند .

به یاد حادثه چند سال پیش آتن افتادم که طی یک تظاهرات خیابانی ، یک جوان کشته شد . فردای همان روز وزیر کشور استعفا داد و دولت درمعرض واژگونی قرار گرفت . بخدا این خارجی های بی دین و ایمان این چیزهایشان خیلی خدایی است . خیلی .



نوشته شده توسط.... در پنجشنبه بیست و هشتم خرداد 1388 ساعت

یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۹

نوشته یکسال پیش «محمد نوری زاد»

سال گذشته پس از نوشته «آن روز در آتن» که به شرح دستگیری و زخمی شدن پسر «محمد نوری زاد» و متعاقب آن مراجعه به مکانهای مختلف برای شکایت از این اتفاق پرداخته بود و نهایتا به آن ختم می شد که در جایی خیلی از پدر و مادرها از او می پرسند ما برای تحویل جنازه بچه هایمان آمده ایم و موفق نمی شویم ، شما برای طول درمان و شکایت و... مراجعه کرده ای؟و.... » «محمد نوری زاد» مقاله «سمفونی ای کاشهای من» را نوشت و در تاریخ هفتم تیر ماه 88 در وبلاگش منتشر کرد. نوشته «آن روز در آتن» در اینترنت موجود نیست یا من نیافتم. اما این نوشته « سمفونی ای کاشهای من » از «محمد نوری زاد»:«محمد نوری زاد» هنگام تهیه گزارش گروه تلوزیونی جهاد سالهای اول انقلاب

من از تبار طایفه ای هستم که درحد خود برای آرمانهای این انقلاب زحمت کشیده است . چه با حضور تنگاتنگش در میان محرومین مناطق دور و مرزی ، چه در سالهای جنگ ، و چه در حضور رسانه ای اش که عمدتا همان جامعه آرمانی را در کم کاری و بدکاری و خوب کاری مسئولین رصد می کرده است . من ، دراین سی سال عمر انقلاب ، بسیار از باید ها و نباید ها نوشته و تصویر ساخته ام . و در این راه ، خدای می داند که آبروی خود را نیز به میان آورده ام و برای فرزندان و خانواده خویش زحمت تراشیده ام . و چون وامدار کسی و جریانی نبوده ام ، تیز گفته ام و تیز نوشته ام . بقدر بضاعت خود ، تلاش کرده ام دراین تیز گفتن و تیز نوشتن ، جانب انصاف و درستی را بگیرم .

این روزها اما ، روزهای تعلیق من و امسال من است . چرا ؟ خواهم گفت . من و امثال من ، در این سالها ، هرکجا که کم می آوردیم و بغضمان به مرحله شکفتن پا می نهاد ، به مولایمان خامنه ای پناه می بردیم . کاستی های خود را در کمال او غنا می بخشودیم . به زندگی ساده او غرور می ورزیدیم . از این که او به راه امام اصرار می ورزد، در پوست نمی گنجیدیم . واز این که او ، فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مالی و مسئله دار برحذر داشته ، ذوق زده می شدیم . من با لذت ، از میزان دارایی او که اگر قرار بر اسباب کشی باشد ، می شود اسباب و اثاثیه خانه او را در پشت یک وانت جای داد ، نوشته ام و ذوق کرده ام . من از انصاف و بزرگی و عدالت و شجاعت و سرزدن گاه و بی گاهش به صاحبان انقلاب نوشته و به آن بالیده ام .

این روزها که روزهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری است ، برای من و امثال من ، روزهای معلق بودن است . کسی نیست به سئوالها و ابهام های ما پاسخ بدهد . ما معلقیم . خامنه ای ما فصل الخطاب همه درماندگی ها بود ، اما من امروز به دنبال رهایی بخشی می گردم که مرا با گذشته ام آشتی دهد . من این روزها لذتی از سالهای خدمتم به انقلاب نمی برم . من از این که هموطنانم درخیابانهای شهر کشته می شوند ، به انقلابی بودن خود تردید می کنم . من افقی برای جامعه خود ترسیم کرده بودم که درآن افق ، حتی به اغتشاش و آتش زدن و خراب کردن اموال عمومی ، به دیده عبرت می نگرد و برای آن اعتبار و شانی قائل است . من جامعه ای را برای خود ترسیم کرده بودم که بزرگان نظام ، به مردم ، به چشم عیال خود می نگرند . حتی عیالی که به آنها پشت کرده باشد و در نجوای جهالت خود به آنها ناسزا بگوید . چه کنم ؟ من اینگونه جامعه ای را برای خود آراسته بودم . حکایات بعد از انتخابات ، بساط فکری مرا به هم ریخته است . این روزها من و امثال من دچار تردید شده ایم . قرار نبود در افق این انقلاب ، ظلم عربده بکشد و قداره به کمر ببندد . چه از طرف نظام چه از طرف مردم . قرار بود ما با برپایی این نظام ، خلا ایمانی و انسانی جوامع دیگر را به رخشان بکشیم . قرار بود به آنها بیاموزیم : مردمداری یعنی چه ؟ قرار بود صبوری و کرامت و درستی و انصاف و عدالت و زیبایی های گمشده انسانی را به نمایش درآوریم . من این روزها دریک خلا تعلیقی بسر می برم . از یاد آوری گذشته خویش هیچ لذت نمی برم . به مسئولین هم که نگاه می کنم ، آنها را برآمده از حق و انصاف نمی بینم . راستش را بخواهید این تردید درست بعد از اولین حادثه های بعد از همین انتخابات درمن و امثال من پیدا شده است . تا روز قبل از آن ، ما همان فداییان این انقلاب و نظام بودیم . یعنی فداییان آرمانهای خوبی که قرار بود این نظام برای مردم ما و مردم جهان به صحنه آورد . اما اکنون چه کنم ؟ خود را با چه ادله ای و احتجاجی متقاعد کنم که این روزهای جامعه من ، ادامه روزهای پیش از انتخابات است ؟ وهمان است که شهدا برای برپایی آرزوهای آرمانی این نظام از خود گذشتند ؟ این روزها من دست بر پشت دست خود می زنم و سرگردانم و ایکاش ایکاش می کنم . چه ایکاشهایی ؟ خواهم گفت :

۱- ایکاش رهبر ما درست یک روز پس از اخذ رای که هنوز شمارش آرا به پایان نرسیده ، پیام نمی داد و از نتیجه حاصله ابراز شادمانی نمی کرد . ایکاش به شکوه میلیونی شرکت کنند گان بسنده می فرمود .

۲ - ایکاش رهبر ما با اولین جرقه های اعتراض ، مثل یک بزرگ بسیار بزرگ ، جانب انصاف و عدل را می گرفت و به معترضین می فرمود : مگر خامنه ای مرده است که شما احساس دلتنگی می کنید ؟ خامنه ای هست برای این که هر معترضی احساس تنهایی نکند . خامنه ای هست تا کسی احساس نکند در این نظام فریاد رسی نیست . و می فرمود : من تا مادامی که رای دهندگان به اقناع کامل نرسند و نسبت به سلامت و صحت و نتیجه آرا خود احساس آرامش نکنند ، به جانبداری از رای دهندگان خواهم پرداخت و از حقوق آنان دفاع خواهم کرد.

۲- و کاش با اولین راهپیمایی معترضین ، خود به صفوف آنان می پیوست و در شکوهی باور نکردنی ، محبوبیت خود را صد چندان می کرد . معترضین مگر چه می خواستند ؟ غیر از احقاق حق ؟ و در میان همان جمعیت ملیونی معترضین ، می فرمود : به چه معترضید ؟ به نتیجه آرا ؟ من درهمین جا اعلام می کنم که با شما برای احقاق حق تان همصدایم . برای من که رهبر شمایم ، در وجه حقوقی ، موافق و مخالف یکسانند .

۳ - ایکاش بعد از اولین درگیری ها و اولین کشته ها ، خامنه ای ما اعلام عزای عمومی می کرد . چرا ؟ برای این که کشته شده ها ، از اسراییل و آمریکا نیامده بودند و ضد انقلاب و منافق هم نبودند . از مردم بودند . گیریم که آنها در راهپیمایی غیرقانونی کشته شده اند ، و گیریم که به هشدار دستگاههای انتظامی اعتنا نکرده اند ، اما ایرانی که بودند . انسان که بودند . چرا ما برای کشته های دیگران ارج می نهیم و برای هموطنانمان ارعاب و اختفا و تنش پیشنهاد می کنیم ؟

۴ - ایکاش خامنه ای ما در خطبه های نماز جمعه بعد از انتخابات و بعد از تشنجات اخیر ، از خانواده های کشته شدگان دلجویی می کرد . اخلاق پیامبران اینگونه است . پیامبر ما به فرموده قرآن ، از جهل مردم آنچنان می گداخت و نسبت به آنان دلسوزی می کرد که خدای متعال به او هشدار می دهد . که ای رسول ما ، تو در جانبداری از جهال و نافهم ها ، داری خودت را از پای در می آوری ! مردم ما که به آن درجه نفهم نیستند . سئوالی داشته اند که در پاسخگویی نسبت به آن تعلل شد.

۵ - ایکاش نیروهای بسیجی و انتظامی و سپاهی وارد معرکه نمی شدند . مگر چه شده بود که اینهمه نیرو باید به میان می آمدند . خدا خوب می داند که با سخن گفتن درست با این مردم ، می شد همه آنان را مجاب کرد و محبت آنان را برای نظام ذخیره کرد و از این انشقاق بزرگ ایجاد شده جلوگیری کرد . مگر دیگر می شود این مردم زخم خورده را که تعدادشان هم کم نیست ، بار دیگر به جانبداری از نظام دعوت کرد .

۶ - ایکاش خامنه ای ما بلافاصله بعد از بالا گرفتن اعتراضات به تلویزیون دستور می فرمود تا برای آقای موسوی ، حتی بعنوان یک مجرم ، فرصتهایی ایجاد کنند تا او نظرات خود را باز بگوید . اگر این اتفاق می افتاد چه بسا فاجعه های بعدی رخ نمی داد که برای ما و برای نظام ما تا ابد لکه ننگی به شمار آید .

۷ - ایکاش مراجع ما سکوت خود را می شکستند و با صراحت در باره اغتشاش های اخیر اعلام موضع می کردند و تنها به کلی گویی و دعوت به آرامش و مراجعه به شورای نگهبان اکتفا نمی فرمودند . و مثلا آیت الله جوادی آملی ، در یک بیانیه بسیار آرام و روشنگرانه ، داستان هاله نور را که رییس جمهور جلوی چشم همه آن را ساختگی اعلام کرد ، یک حقیقت و یک ماجرای درست و رخداده بیان می کردند و نسبت به دروغگویی آقای احمدی نژاد ابراز تاسف می کردند . مگر نه این که مومن باید راست بگوید اگر چه به زیانش تمام شود ؟

۸ - خامنه ای ما در نماز جمعه ، منصفانه نسبت به کاندیداها و ناسزاگویی های آنان موضع درستی گرفت . اما ایکاش کسی از مردم ، حداقل عموم مردم ، از گرایش ایشان به آقای احمدی نژاد خبردار نمی شد . امام خمینی عزیز ، هیچگاه نسبت به بنی صدر - که حتما با وی مخالف بود - اعلام نظر صریح نکرد و به انتخاب مردم - اگر چه اشتباه - احترام نهاد .

۹ - ایکاش خامنه ای ما در ملاقات با نمایندگان مجلس ، که هنوز شورای نگهبان نظر قطعی خود را درباره صحت انتخابات اعلام نکرده ، انتخابات را سالم و تمام شده برنمی شمرد و همکاری نمایندگان با دولت را به بعد از اعلام نظر شورای نگهبان موکول می فرمود .

۱۰ - ایکاش خونی ریخته نمی شد و بسیجیان در هیبت لباس شخصی به میان نمی آمدند و برای یک چنین مسئله ساده ای که به راحتی می شد به نفع نظام و همان جمعیت چهل ملیونی شرکت کننده درانتخابات مصادره اش کرد ، قشون کشی حیرت انگیزی صورت نمی گرفت .

۱۱ - و ایکاش های دیگری که اینجا تاب تحمل آن را ندارد .

نوشته یکسال پیش «محمد نوری زاد»

سال گذشته پس از نوشته «آن روز در آتن» که به شرح دستگیری و زخمی شدن پسر «محمد نوری زاد» و متعاقب آن مراجعه به مکانهای مختلف برای شکایت از این اتفاق پرداخته بود و نهایتا به آن ختم می شد که در جایی خیلی از پدر و مادرها از او می پرسند ما برای تحویل جنازه بچه هایمان آمده ایم و موفق نمی شویم ، شما برای طول درمان و شکایت و... مراجعه کرده ای؟و.... » «محمد نوری زاد» مقاله «سمفونی ای کاشهای من» را نوشت و در تاریخ هفتم تیر ماه 88 در وبلاگش منتشر کرد. نوشته «آن روز در آتن» در اینترنت موجود نیست یا من نیافتم. اما این نوشته « سمفونی ای کاشهای من » از «محمد نوری زاد»:«محمد نوری زاد» هنگام تهیه گزارش گروه تلوزیونی جهاد سالهای اول انقلاب

من از تبار طایفه ای هستم که درحد خود برای آرمانهای این انقلاب زحمت کشیده است . چه با حضور تنگاتنگش در میان محرومین مناطق دور و مرزی ، چه در سالهای جنگ ، و چه در حضور رسانه ای اش که عمدتا همان جامعه آرمانی را در کم کاری و بدکاری و خوب کاری مسئولین رصد می کرده است . من ، دراین سی سال عمر انقلاب ، بسیار از باید ها و نباید ها نوشته و تصویر ساخته ام . و در این راه ، خدای می داند که آبروی خود را نیز به میان آورده ام و برای فرزندان و خانواده خویش زحمت تراشیده ام . و چون وامدار کسی و جریانی نبوده ام ، تیز گفته ام و تیز نوشته ام . بقدر بضاعت خود ، تلاش کرده ام دراین تیز گفتن و تیز نوشتن ، جانب انصاف و درستی را بگیرم .

این روزها اما ، روزهای تعلیق من و امسال من است . چرا ؟ خواهم گفت . من و امثال من ، در این سالها ، هرکجا که کم می آوردیم و بغضمان به مرحله شکفتن پا می نهاد ، به مولایمان خامنه ای پناه می بردیم . کاستی های خود را در کمال او غنا می بخشودیم . به زندگی ساده او غرور می ورزیدیم . از این که او به راه امام اصرار می ورزد، در پوست نمی گنجیدیم . واز این که او ، فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مالی و مسئله دار برحذر داشته ، ذوق زده می شدیم . من با لذت ، از میزان دارایی او که اگر قرار بر اسباب کشی باشد ، می شود اسباب و اثاثیه خانه او را در پشت یک وانت جای داد ، نوشته ام و ذوق کرده ام . من از انصاف و بزرگی و عدالت و شجاعت و سرزدن گاه و بی گاهش به صاحبان انقلاب نوشته و به آن بالیده ام .

این روزها که روزهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری است ، برای من و امثال من ، روزهای معلق بودن است . کسی نیست به سئوالها و ابهام های ما پاسخ بدهد . ما معلقیم . خامنه ای ما فصل الخطاب همه درماندگی ها بود ، اما من امروز به دنبال رهایی بخشی می گردم که مرا با گذشته ام آشتی دهد . من این روزها لذتی از سالهای خدمتم به انقلاب نمی برم . من از این که هموطنانم درخیابانهای شهر کشته می شوند ، به انقلابی بودن خود تردید می کنم . من افقی برای جامعه خود ترسیم کرده بودم که درآن افق ، حتی به اغتشاش و آتش زدن و خراب کردن اموال عمومی ، به دیده عبرت می نگرد و برای آن اعتبار و شانی قائل است . من جامعه ای را برای خود ترسیم کرده بودم که بزرگان نظام ، به مردم ، به چشم عیال خود می نگرند . حتی عیالی که به آنها پشت کرده باشد و در نجوای جهالت خود به آنها ناسزا بگوید . چه کنم ؟ من اینگونه جامعه ای را برای خود آراسته بودم . حکایات بعد از انتخابات ، بساط فکری مرا به هم ریخته است . این روزها من و امثال من دچار تردید شده ایم . قرار نبود در افق این انقلاب ، ظلم عربده بکشد و قداره به کمر ببندد . چه از طرف نظام چه از طرف مردم . قرار بود ما با برپایی این نظام ، خلا ایمانی و انسانی جوامع دیگر را به رخشان بکشیم . قرار بود به آنها بیاموزیم : مردمداری یعنی چه ؟ قرار بود صبوری و کرامت و درستی و انصاف و عدالت و زیبایی های گمشده انسانی را به نمایش درآوریم . من این روزها دریک خلا تعلیقی بسر می برم . از یاد آوری گذشته خویش هیچ لذت نمی برم . به مسئولین هم که نگاه می کنم ، آنها را برآمده از حق و انصاف نمی بینم . راستش را بخواهید این تردید درست بعد از اولین حادثه های بعد از همین انتخابات درمن و امثال من پیدا شده است . تا روز قبل از آن ، ما همان فداییان این انقلاب و نظام بودیم . یعنی فداییان آرمانهای خوبی که قرار بود این نظام برای مردم ما و مردم جهان به صحنه آورد . اما اکنون چه کنم ؟ خود را با چه ادله ای و احتجاجی متقاعد کنم که این روزهای جامعه من ، ادامه روزهای پیش از انتخابات است ؟ وهمان است که شهدا برای برپایی آرزوهای آرمانی این نظام از خود گذشتند ؟ این روزها من دست بر پشت دست خود می زنم و سرگردانم و ایکاش ایکاش می کنم . چه ایکاشهایی ؟ خواهم گفت :

۱- ایکاش رهبر ما درست یک روز پس از اخذ رای که هنوز شمارش آرا به پایان نرسیده ، پیام نمی داد و از نتیجه حاصله ابراز شادمانی نمی کرد . ایکاش به شکوه میلیونی شرکت کنند گان بسنده می فرمود .

۲ - ایکاش رهبر ما با اولین جرقه های اعتراض ، مثل یک بزرگ بسیار بزرگ ، جانب انصاف و عدل را می گرفت و به معترضین می فرمود : مگر خامنه ای مرده است که شما احساس دلتنگی می کنید ؟ خامنه ای هست برای این که هر معترضی احساس تنهایی نکند . خامنه ای هست تا کسی احساس نکند در این نظام فریاد رسی نیست . و می فرمود : من تا مادامی که رای دهندگان به اقناع کامل نرسند و نسبت به سلامت و صحت و نتیجه آرا خود احساس آرامش نکنند ، به جانبداری از رای دهندگان خواهم پرداخت و از حقوق آنان دفاع خواهم کرد.

۲- و کاش با اولین راهپیمایی معترضین ، خود به صفوف آنان می پیوست و در شکوهی باور نکردنی ، محبوبیت خود را صد چندان می کرد . معترضین مگر چه می خواستند ؟ غیر از احقاق حق ؟ و در میان همان جمعیت ملیونی معترضین ، می فرمود : به چه معترضید ؟ به نتیجه آرا ؟ من درهمین جا اعلام می کنم که با شما برای احقاق حق تان همصدایم . برای من که رهبر شمایم ، در وجه حقوقی ، موافق و مخالف یکسانند .

۳ - ایکاش بعد از اولین درگیری ها و اولین کشته ها ، خامنه ای ما اعلام عزای عمومی می کرد . چرا ؟ برای این که کشته شده ها ، از اسراییل و آمریکا نیامده بودند و ضد انقلاب و منافق هم نبودند . از مردم بودند . گیریم که آنها در راهپیمایی غیرقانونی کشته شده اند ، و گیریم که به هشدار دستگاههای انتظامی اعتنا نکرده اند ، اما ایرانی که بودند . انسان که بودند . چرا ما برای کشته های دیگران ارج می نهیم و برای هموطنانمان ارعاب و اختفا و تنش پیشنهاد می کنیم ؟

۴ - ایکاش خامنه ای ما در خطبه های نماز جمعه بعد از انتخابات و بعد از تشنجات اخیر ، از خانواده های کشته شدگان دلجویی می کرد . اخلاق پیامبران اینگونه است . پیامبر ما به فرموده قرآن ، از جهل مردم آنچنان می گداخت و نسبت به آنان دلسوزی می کرد که خدای متعال به او هشدار می دهد . که ای رسول ما ، تو در جانبداری از جهال و نافهم ها ، داری خودت را از پای در می آوری ! مردم ما که به آن درجه نفهم نیستند . سئوالی داشته اند که در پاسخگویی نسبت به آن تعلل شد.

۵ - ایکاش نیروهای بسیجی و انتظامی و سپاهی وارد معرکه نمی شدند . مگر چه شده بود که اینهمه نیرو باید به میان می آمدند . خدا خوب می داند که با سخن گفتن درست با این مردم ، می شد همه آنان را مجاب کرد و محبت آنان را برای نظام ذخیره کرد و از این انشقاق بزرگ ایجاد شده جلوگیری کرد . مگر دیگر می شود این مردم زخم خورده را که تعدادشان هم کم نیست ، بار دیگر به جانبداری از نظام دعوت کرد .

۶ - ایکاش خامنه ای ما بلافاصله بعد از بالا گرفتن اعتراضات به تلویزیون دستور می فرمود تا برای آقای موسوی ، حتی بعنوان یک مجرم ، فرصتهایی ایجاد کنند تا او نظرات خود را باز بگوید . اگر این اتفاق می افتاد چه بسا فاجعه های بعدی رخ نمی داد که برای ما و برای نظام ما تا ابد لکه ننگی به شمار آید .

۷ - ایکاش مراجع ما سکوت خود را می شکستند و با صراحت در باره اغتشاش های اخیر اعلام موضع می کردند و تنها به کلی گویی و دعوت به آرامش و مراجعه به شورای نگهبان اکتفا نمی فرمودند . و مثلا آیت الله جوادی آملی ، در یک بیانیه بسیار آرام و روشنگرانه ، داستان هاله نور را که رییس جمهور جلوی چشم همه آن را ساختگی اعلام کرد ، یک حقیقت و یک ماجرای درست و رخداده بیان می کردند و نسبت به دروغگویی آقای احمدی نژاد ابراز تاسف می کردند . مگر نه این که مومن باید راست بگوید اگر چه به زیانش تمام شود ؟

۸ - خامنه ای ما در نماز جمعه ، منصفانه نسبت به کاندیداها و ناسزاگویی های آنان موضع درستی گرفت . اما ایکاش کسی از مردم ، حداقل عموم مردم ، از گرایش ایشان به آقای احمدی نژاد خبردار نمی شد . امام خمینی عزیز ، هیچگاه نسبت به بنی صدر - که حتما با وی مخالف بود - اعلام نظر صریح نکرد و به انتخاب مردم - اگر چه اشتباه - احترام نهاد .

۹ - ایکاش خامنه ای ما در ملاقات با نمایندگان مجلس ، که هنوز شورای نگهبان نظر قطعی خود را درباره صحت انتخابات اعلام نکرده ، انتخابات را سالم و تمام شده برنمی شمرد و همکاری نمایندگان با دولت را به بعد از اعلام نظر شورای نگهبان موکول می فرمود .

۱۰ - ایکاش خونی ریخته نمی شد و بسیجیان در هیبت لباس شخصی به میان نمی آمدند و برای یک چنین مسئله ساده ای که به راحتی می شد به نفع نظام و همان جمعیت چهل ملیونی شرکت کننده درانتخابات مصادره اش کرد ، قشون کشی حیرت انگیزی صورت نمی گرفت .

۱۱ - و ایکاش های دیگری که اینجا تاب تحمل آن را ندارد .

خواب آشفته اصول گرایان

«اصولگرایان» اینروزها آرامش ندارند و هر لحظه خوابهای آشفته می بینند. هیچ منبعی برای آنها خبر خوبی ندارد. نه برای طیف تندرو نه برای محافظه کار. آسمان همه جا برای همه آنها ابری است. خبر بد قاتق نانشان شده و امنیتشان را نشانه رفته است.
در شیراز، استاندار جدید استان فارس با «پدرخوانده اصولگرایان» آیت الله «حائری شیرازی» شدیدا مشکل پیدا کرده و پس از شکایت بر علیه او و بازداشت فرزندش همچنین بر کناری فرماندار شیراز، به جدالهایی شدید بین خود و طرفداران آیت اله دامن زده است. ناگفته پیداست که استاندار فارس منصوب غیر مستقیم «احمدی نژاد» ریس جمهور مورد تایید و حمایت «اصول گرایان» است.
فرزند آیت الله «حائری» داماد ریس مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی و مسئول سایت «الف» می باشد. آثار این جدال و تنش وسیله او به تهران منتقل شده و باعث می شود که آقای «احمد توکلی» یار و همراه ریس جمهور کودتا در انتخابات نهم و دهم ریاست جمهوری، به رغم سکوت خائنانه در مقابل نگرانی و اخطارهای «میرحسین موسوی» نسبت به ظهور دیکتاتوری مدرن با وجود آقای «احمدی نژاد» و همچنین کودتای ننگین انتخاباتی و اتفاقات خونین بعد از آن، به یکباره کاسه داغ تر از آش شده و در نطق شدید اللحنی به ریس جمهور متذکر شود که؛ «درس گردنکشی ندهد» و برای تهدید، حقوق و اختیارات نمایندگان برای استیضاح ریس جمهور را به او یاد آوری کند.
این اتفاقات و خبرهای بد البته همه بعد از نطق مودبانه؟! «علی مطهری» در پی درگیری لفظی و فیزیکی با «کوچک زاده» و «حسینیان» و«رسایی» یک روز بعد از قائله بلوای طرفداران نامبردگان جلو مجلس، اتفاق می افتد.
نمایندگان جوان حرمت بزرگترها را نگاه نداشتند و کار خود را انجام دادند؛ ظاهرا بعد از آنها، حالا نوبت وعاظ جوان وتازه به دوران رسیده بود تا حرمت و تحمل شیوخ را فرو گذارده، با نام «جامعه وعاظ ولایی» از «جامعه وعاظ تهران» و تشکل مادر«جامعه روحانیت مبارز تهران» انشعاب نمایند تا آشفتگی و پریشانی به ستاد فرماندهی و لجستیک فکری «اصولگرایان» کشانده شود.
البته باید اشاره نمود که «چامعه وعاظ ولایی» تحت نظارت و مدیریت ریس دفتر ریس جمهور آقای «اسفندیار رحیم مشایی» اعلام موجودیت می نمایند.
«جامعتین» احساس خطر می کنند و سریعا اتاق فکر با حضور سران دو تشکل تشکیل می شود. «جامعه وعاظ ولایی» به رسمیت شناخته نمی شود. اما ظاهرا شیوخ فراموش کرده اند که «وعاظ جوان» برای اعلام حضور به رسمیت آنها نیاز ندارند و به پولهای آقای «رحیم مشایی» نیاز دارند که بدون رسمیت «جامعتین» پرداخت می شود.
در این گیر و دارها «هاشمی رفسنجانی» بدون توجه به تمام مناقشات شش ماه گذشته بر سر اداره «دانشگاه آزاد اسلامی» و بحث مصوبه مجلس و طرح خفت بار یک فوریتی برای پس گرفتن آن پس از یک روز، و درگیریهای سخیف نمایندگان بر سر آن و همچنین بحث ها و بدعتهای مضحک قضایی بر سر پرونده مربوط به این موضوع، که به شکلی آشکار پرده از عدم استقلال دستگاه قضایی در ایران بر می دارد، جلسه هیئت موسسان دانشگاه را با حضور نمایندگان مقام رهبری تشکیل می دهد. نمایندگان ریس جمهور که بر اساس مصوبه جدید «شورای عالی انقلاب فرهنگی» به ترکیب هیئت امنا اضافه شده اند نیز برای حضور در جلسه اقدام می نمایند، اما آقای «هاشمی » اجازه حضور در جلسه را به آنها نمی دهد . این مسئله در شرایطی اتفاق می افتد که «میرحسین موسوی» عضو هیئت موسس که بر اساس مصوبه جدید شورا عضویت او باطل شده در جلسه حضور دارد.
و در شرایطی که «احمدی نژاد» سعی می نماید به تشکیل جلسه هیئت موسس دانشگاه آزاد و راه نیافتن نمایندگانش به جلسه مذکور، با برگزاری جلسه ای مشابه، پاسخ بدهد، ناگهان نامه ای از دفتر رهبری دریافت می نماید که «اجازه دهد دانشگاه آزادفعلا به همان شکل قدیم مدیریت شود». «احمدی نژاد» البته وقتی از نگرانی خارج می شود که خبر دار می شود آقای «هاشمی» هم نامه ای با مضمونی مشابه از همان مرجع دریافت نموده است.اما با وجود رفع نگرانی ریس جمهور این نگرانی و سئوال به وجود می آید که ؛ چرا بر خلاف عرف و عادت معمول اینبار حکم حکومتی در دو نسخه و خطاب به دونفر صادر شده است؟ به راستی حکمت این تغییر عرف از طرف رهبری چیست؟
و بالاخره هنوز جوهر توافقات جدید جامتعین و قطعنامه تحریم های جدید سازمان ملل بر علیه ایران خشک نشده که از پایگاه بزرگ و معتبر و پشتوانه اصلی اقتصادی اصولگرایان؛ بازار تهران شعار «مرگ بر دیکتاتور» به گوش می رسد. همان شعاری که معترضین به نتایج انتخابات ریاست جمهوری دهم و معتقدین وفاردار به پیروزی «میرحسین موسوی» در انتخابات خرداد سال گذشته یک سال است بر علیه دیکاتوری «احمدی نژاد» سر می دهند. حالا دیگرهیچ جایی برای «اصولگرایان» امن نیست.
و البته ناگفته پیداست که باعث و بانی همه این اتفاقات مستقیما آقای «محمود احمدی نژاد» است. همانکه نظرش به نظر رهبری نظام بر اساس خطبه های نماز جمعه 29 خرداد سال گذشته نزدیک تر است.
این نوشته در خبرنگاران سبز اینجا
در جرس اینجا
لینک در بالاترین

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

یازده سال پس از فاجعه

«فاجعه و سکوت» این همه آن چیزی است که می توان درباره حادثه ای گفت و نوشت و خواند که یازده سال پیش در چنین روزی جایی بر روی این کره خاکی، در خیابان امیرآباد و کوی دانشگاه تهران اتفاق افتاد.
به نظر می رسد همه تقویمها طی یازده سال گذشته، با هم قرار گذاشته اند در «تیرماه» روز «هجدهم» را نداشته باشند. یا داشته باشند و به سکوت بگذرانند. شاید این سکوت پاسخی است به «سکوت» سنگینی که از«هجدهم تیرماه 78» در ایران بر علیه دانشجو و دردها و زخمهایی که با خود از سهمگین ترین حادثه آن روزها داشت، شروع شده و او را مجبور می کرد که از ترس همه چیز و هم کس نشانه های درد و زخم را از چشم نامحرم مخفی نگاه دارد و به سکوت بگذراند. و چنین شد که «سکوت» بعد از «فاجعه» بزرگ و سنگین هجدهم تیرماه یازده سال پیش جزئی جدا نشدنی از این اتفاق و از این درد و از این زخم شد.
سکوتی که از حاکمیت و از دروغ و دغل ها و پرو پاگاندای قدرتمند مذهبی حاکمیت، بر علیه مظلوم ترین و فهیم ترین و آگاه ترین قشر این کشور و از اشک تمساح ریختن عالی ترین مقام این کشور بر دردهای زخم خوردگان حادثه شروع شد و با تنبیه «اروجعلی» به دلیل سرقت ریش تراش، خاتمه یافت تا مظلومیت دردمندانه «آگاهی» و حقارت بزرگ خدعه و مکر و فریب در لباس مذهب خود را به بهترین شکل نشان دهد.
کتابها آتش زده شد صورتها به ناخن عداوت عدالت ستیزان خراشیده شد و دلها خون شد و خونها ریخته شده تا کتاب «18تیر» نوشته شود.
و23 تیر . چه دروغ بزرگی در مقابل آنهمه فاجعه و چه سکوت بزرگی در مقابل آنهمه دروغ؟!
پس از یازده سال پرده ها از«فاجعه» بزرگ و سنگین حاکمیت برعلیه فرزندان مظلوم و بی پناه این ملت فرو می افتد و اسرار دروغها و دغلها و خیانتها یکی پس از دیگری در آستانه تولد یکسالگی جنبش عظیم «آگاهی» و «جنبش سبز» مردمی، از نهانخانه اسرار خائنین، برون افتاده و بر ملا می شود.
بذر و دانه این میوه که اینک دست آگاهی به ارتفاع چیدنش رسیده است، یازده سال پیش کمی بالاتر از میدان انقلاب در امیرآباد جایی که عده ای از دانشجویان مظلوم این سرزمین در خواب ناز بامدادی بودند، با یورش وحشیانه نیروهای شبه نظامی لباس شخصی و پشتیبانی لجستیکی نیروی انتظامی و سپاه و پشتیبانی فرماندهی و معنوی حاکمیت، به خوابگاه این عزیزان و اعمال خشونتی سنگین برعلیه آنها، کاشته و در طول این سالها با خون دل آبیاری شد و اینک آرام آرام می رود تا به ثمر بنشیند.
تیغ ریش تراشی که یازده سال پیش در کوی دانشگاه گم شد و حاکمیت برای نشان دادن اقتدار پوشالی خود «اروجعلی» را به اتهام دزدیدن این تیغ به داگاه کشاند، امروز در تفکر بیدار و آگاهانه مردم پیدا شده است. تیغ برنده «آگاهی» که پیدا شده است تاریشه جهالت و دروغ و نا مردی و نامردمی را از بیخ و بن برکند.
زخمهای بر جای مانده از «هجدهم تیر78» اینک فرصت التیام یافته اند. «آگاهی» چشم اسفندیار حاکمیت دروغ و مرحم دردها و زخمهایی است که ملت ایران طی چند سال گذشته؛ از دورغ و خیانت حاکمیت متحمل شده است.
ابعاد عظیم و عمیق این فاجعه بزرگ انسانی و حادثه ملی هنوز به شکل دقیق آشکار نشده است و با توجه ژرفای بلند این درد، آشکار شدن و شناخته شدن تمام ابعاد آن محتاج زمان بیشتری است . با اینهمه این روز در تاریخ معاصر ایران و و برای جنبش اصلاح طلبی و دانشجویی نقطه عطفی خواهد بود.

چهارشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۹

دستخوش «ابطحی» به «کیهان»

نقلی است که روزی روزگاری زن و مردی در مسیری اسیر راهزنانی شدند. راهزنان دستان مرد را بسته و برای آزار او همسرش را مجبور نمودند که در حضور او برایشان برقصد. زن به دستور راهزنان عمل کرد. پس از رها شدن از شر راهزنان، مرد همسرش را تحویل نمی گرفت. زن ناراحت شده و از همسرش می پرسد: چرا باید از من ناراحت باشی در حالی که من مجبور به رقص بودم و چاره ای نداشتم؟ و مرد در پاسخ می گوید: از رقصیدن چاره ای نداشتی اما خوش رقصیت برای چه بود؟
«محمد علی ابطحی» اولین لحظات پس از انتخابات دستگیر شد و پس از حدود سه ماه تحمل انفرادی و شکنجه و بازجویی در دادگاه علنی و در مقابل دوربینهای تلوزیونی به خطاها و اشتباهات خود در جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری اقرار و اعتراف کرد.
تا اینجای کار هیچگونه ملامتی متوجه او نیست. اما در قسمتی از اعترافات توسط او اتهاماتی متوجه اشخاصی دیگر شد که علیرغم اشکال ولی با توجه به حساسیت شرایط از او نادیده گرفته شده یا به دیده اغماض نگریسته شد.
«ابطحی» چند ماه بعد پاداش این خوش خدمتی خود را دریافت کرد و علیرغم اقرار به گناهان سنگین آزاد شد اما هیچکس نه دادگاه علنی از دیگر زندانیان همراه «ابطحی» دید و نه اقراری از آنها شنید و نه متوجه آزادیشان شد. گویا آزادی به شرط اقرار در مقابل دوربین بوده است و شامل حال آنانی که حاضر به پذیرش چنین شرطی نشده اند نمی شده.
پس از آزادی هیچکس بر «ابطحی» و همراه دیگر او «عطریانفر» نه تنها ایرادی نگرفت که با آغوش باز از آنها استقبال شده جمعیت انبوه جنبش سبز سعی نمود مرحم زخمهای دوران بازداشت آنها باشد.
اما «ابطحی» از این محبت ها دچار توهم شده و اینک برای برکشیدن خود به جایگاه سابق و همراه شدن با سرنشینان «کشتی نظام» به رقص اجباری در زندان و شرط آزادی، خوش رقصی خارج از زندان را اضافه نموده و پس از نوشتن پستی سراسر غلط در وبلاگش و پس از واکنش منفی توامان اهالی جنبش سبز و روزنامه «کیهان» و در راستای تکمیل همان خوش رقصی و پست نوشته غلط، یاداشتی را برای روزنامه «کیهان» ارسال نموده و از واکنش منفی آن روزنامه گله نموده است.
البته ایشان اختیار خود را دارند که حتی در خط و فرمان «حسین شریعتمداری» و همصدا با «کیهان» هم بنویسند و از گذشته سی ساله خود تبری بجویند. کاری که «پیام فضلی نژاد» به عنوان مثال انجام داد. اما شایسته است بداند و در جریان باشد که «جنبش سبز» قسمت عمده ای از مقاومت و پیروزیهای بزرگ خود را از مقاومت زندانیان سرافرازی وام می گیرد که حسرت یک آه را علیرغم تحمل شدیدترین و طولانی ترین شکنجه ها بر دل حاکمیت نهاده اند.
«جنبش سبز» پیام و راهبرد اصلی حرکت خودشان را از ورای سکوت سبز شرف آل قلم «احمد زید آبادی»، شرف جنبش دانشجویی «مجید توکلی» و حر بزرگ زمان «محمد نوری زاد» و امثالهم می گیرند و منتظر تامل و تعامل «سید محمد خاتمی» و «میرحسین موسوی» و « شیخ شجاع» با سران کودتا نمی مانند.
آقای « ابطحی» می توانند و حق دارند که از رونامه معلوم الحال «کیهان» گله کنند که چرا در صفحه 2 بار دیگر پرونده ای برای ایشان باز شده است. اما شایسته است توجه داشته باشند که؛ جنبش عظیم مردمی و سبز ایران بزرگترین افتخارشان داشتن پرونده های متعدد و متکثر نزد روزنامه «کیهان» است و روز و روزگاری که قرار باشد روزنامه «کیهان» و «حسین شریعتمداری» از انها دفاع نمایند را روز مرگ و انتحار سیاسی خود می دانند .
و در خاتمه آقای «ابطحی» می توانند هر کسی که می خواهند باشند . اما اگر بنا بر اعترافات خود در دادگاه و در نوشته های بعد از آن قبول دارند که پیش از تولد جنبش سبز قصد بر اندازی نظام را داشته اند و اکنون پشیمان شده اند، شایسته است بدانند که جنبش سبز پیش از 22خرداد قصد داشت «میرحسین موسوی» یا شیخ «مهدی کروبی» شجاع را بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند. پس از کودتای انتخاباتی برای پس گرفتن رای خود قیام کرد و پس از مشاهد خشونتی که غیر قابل باور می نمود، اینک به کمتر از مجازات قاتلین خواهران و برادران شهید خود و و بازپس گیری تمامی مناسب غصبی از حاکمیت نامشروع جاری راضی نخواهد شد و در این پروسه رهبران جنبش تا زمانی تحمل خوهند شد که در کنار جنبش و وفادار به شعارهای عمده و اصلی جنبش «نفی و پرهیز از تمامی اشکال خشونت» «صداقت کامل و شفافیت تمام در مواضع» و «احترام به آزادیهای برابر برای همه انسانها باهر نوع تفکر» باشند، و کوچکترین تعامل با حاکمیت خشونت به جدایی کاملشان از جنبش منجر خواهد شد.

سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

کیهان شریعتمداری، «شریعت» بر مدار «کیهان»

طی بیست سال گذشته «روزنامه کیهان» یکه تاز عرصه خبررسانی رسمی و دولتی بوده، و در تمام ادارات دولتی بزرگ و کوچک در صورتی که کارمندی دون پایه یا عالی رتبه، قصد کسب اطلاعات و اخبار و تحلیلهایی پیرامون آن اخباردر روزنامه ای را داشت، علی القاعده تنها روزنامه موجود «کیهان» بوده، تا آنجا که کیهان به بولتن اختصاصی و ویژه نظام تبدیل شده است.
روزنامه های «اطلاعات» «ایران» «همشهری» در بعضی مواقع البته به شکل بسیار کم رنگ تری در این عرصه حضور داشتند.
در این پروسه «حسین شریعتمداری» تبدیل به چهره اصلی و مغز متفکر تحلیل و تفسیر و ریشه شناسی و دشمن شناسی و فتنه شناسی و... در تمام عرصه ها تبدیل شده و بیش ار هشتاد درصد مقامات رده بالا در تمامی حوزه های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، و برجسته ترین آنها مذهبی، تحت تاثیر شدید القائات و تحلیلهای او قرار گرفتند و فرایند تحلیل در اصولگرایان از سرچشمه «حسین شریعتمداری» و کیهان شروع می شد و در تمامی تحلیلهای به اصطلاح مستقل اما وابسته به اصولگرایان چای پا و ریشه ذهن و تفکر «شریعتمداری» تا همین دو سال پیش قابل مشاهده بود. کار و بار بالا گرفته، پروژه «بولتن نویسی محرمانه» هم به آن اضافه شد و با هدایت و مدیریت ایشان زمینه برای پیاده کردن بعض «خواص بی بصیرت» در آینده از کشتی نظام کلید خورد. اقداماتی که «نتایج سحرش» اکنون به خوبی قابل رویت است.این اتفاق به علاوه فعالیتهای مخرب جانبی ،مثل بازجویی از بازداشت شدگان سیاسی و در ادامه آن پروژه تواب سازی آرام آرام «شریعتمداری» را به توهم «ربانیت» انداخت. اجازه بدهید داستانی از تاریخ برای توجه بیشتر مطلب برایتان نقل کنم.به گمانم «دالگورکی» نماینده روسیه تزاری در ایران نقل می کند که در کلاسهای درس «سیدکاظم رشتی»، مدرس حوزه علمیه ای که «سیدعلی محمدباب» (پیشوای بابیان) در آن درس می خوانده شرکت داشته و دردرسهای مربوط به بحث «رکن رابع» و امام زمان با ترفندهای مخصوص، «به محمد علی باب» چنین القا می کند که تو «رکن رابع»ی و به رغم قبول او، اصرار نموده و ترفندها را شدیدتر می کند. کم کم توهمی بر «باب» مستولی می شود. حالا نوبت تلقین شخصیت کاذب بعدی است. با ترفندی در قلیان وی چرس می ریزند و تغییر حالات روانی ناشی از تخدیر چرس را برای او کرامات مخصوص تعبیر می کنند و تلقین «امام زمان» به او را در دستور کار قرار می هند. ادعای نبوت و ربانیت بعد از آن خود به خود به سراغ «باب» می آید و بقیه داستان که می دانید وبرای اطلاعات بیشتر شایسته است به «کشف الحیل» نوشته «عبد الحسین آیتی» مراجعه کنید.
«حسین شریعتمداری» با زمینه ای تقریبا مشابه اما با شکل متفاوت با این داستان دچار توهم «ربانیت» و «الوهیت» شده و بر این سیاق، اگر همین فردا «سید علی خامنه ای» به اشتباهاتش اقرار و اعتراف نماید و پرده از تمام تقلبها و خیانتها بیفتد بلافاصله «شریعتمداری» او را از کشتی نظام که ساخته خود همین «خامنه ای» است، پیاده می کند چرا که «خامنه ای» با همه کرامات مخصوص یک انسان جایز الخطاست و او یعنی «شریعتمداری» یک مافوق انسان و «خدا»یی که ذاتش از هرگونه خطاهای انسانی و ... مبری است.
همین توهم باعث شده که «شریعتمداری» هیچکس را غیر از خودش قبول نداشته باشد و در تحلیلها و تفسیرها به سمتی توجه داشته باشد که با نظر او همراه و هم رای و هم نظر است و چون ذاتا نظر همه مردم به هم شبیه نیست و علایق و عقاید و نظرها متاثر از گذشت زمان و تاثیر و تاثرات تاریخی و جغرافیایی و ... تغییر می کنند، بنابراین افراد مورد علاقه آقای «شریعتمداری» هر از چند گاهی تغییر می کنند. امرزوه این زمان برای تغییر از چند سال به چند روز تغییر کرده و هر روز شخص جدیدی کشتی مخصوص نظام آقای «شریعتمداری» را به قصد سکونت در قرارگاه «سران فتنه» یا «خواص بی بصیرت» ترک می کند.
اگر سالهایی نه چندان دور آقای «هاشمی» به عنوان یکی از استوانه های اصلی نظام سوژه اصلی نوشته های «کیهان» بود و تیم مدیریتی «کیهان» و بولتن نویسان، شعار «مخالف هاشمی، مخالف رهبر است ،مخالف رهبری، دشمن پیغمبر است» را برای جماعت ساندیس خور حاضر در حاشیه نماز جمعه طراحی و هدایت می نمودند، امروزه «هاشمی» به عنوان یکی از سران فتنه و درکنار رهبران اصلی آنها سوژه اصلی «کیهان» است و شریعتمداری تلاش می کند چهارچوبهای لازم را در شخصیت وی برای انطباق با تعریف صفت «خواص بی بصیرت» پیدا کند.
کمی جلوتر از اینها اغلب خانواده شهدای هشت شهریور و هفتم تیر و از جمله خانواده محترم شهید مظلوم«بهشتی» و بسیاری از خانوداه های شهدای دفاع مقدس و از جمله خانواده شهیدان «باکری» و «همت» و... موردتوجه ویژه و اختصاصی روزنامه « کیهان» و مدیر یت آن بودند اما امروزه در همان دسته معروف «فتنه» طبقه بندی می شوند.
حملات جسته و گریخته «شریعتمداری«» به برادران «لاریجانی» فرزندان شهید «مطهری»و بعض دیگر از اصولگرایان منتقد دولت کودتا، نوید فردایی را می دهد که روزنامه «کیهان» تبدیل به فحش نامه ای بسیار شدید بر علیه «محمود احمدی نژاد» « اسفندیاررحیم مشایی» و «محمدرضا رحیمی» و در کنار آنها «سید علی خامنه ای» و «عزیز خوشوقت» و «مجتبی خامنه ای»و دیگر همراهان امروز و دشمنان فردایی چون «حمید رسایی» و «کوچک زاده» و... بشود.
در این پروسه که به زودی اتفاق می افتد البته «روح الله حسینیان» آخرین کسی است که از کشتی نظام «حسین شریعتمداری» پیاده شده و به اتفاق راهی زندان اوین خواهند شد. اما «جنبش سبز» با تمامی این فتنه گران بر اساس «منشور جهانی حقوق بشر» و در کمال رافت انسانی رفتار خواهد کرد و از هر گونه خشونتی که امروزه آنها بر علیه جنبش به کار گرفته اند خود داری خواهد نمود. اگر باور ندارید سرمقاله امروز کیهان و یاداشت روز آقای شریعتمداری را بخوانید و برای چند ماه آینده هم که این روزنامه با این مدیریت روزهای آخر خود را رقم می زنند لطف خواندن آن را از دست ندهید. ادامه دارد. یا حق.

از شمار دو چشم یک تن کم...

«نصر حامد ابوزيد» در دهم ژوئيه 1943 در شهر «طنطا» در غرب مصر متولد شد. در پانزده سالگى نيمى از قرآن را حفظ كرد و در بيست سالگى امام جماعت روستاى «قحافه»، از توابع شهر «طنطا» گرديد. بعدها وقتى امامت جمعه نيز مى‏كرد، مدتى به گروه «اخوان المسلمينِ» مصر پيوست. از بيست و پنج سالگى وارد دانشگاه قاهره گرديد. در سال 1972م.(29 سالگى)، ليسانس زبان و ادبيات عربى از دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره گرفت. چهار سال بعد فوق ليسانس خود را نيز از همان دانشكده گرفت. عنوان رساله وى «قضية المجاز فى القرآن عند المعتزلة» بود كه بعدها در كتاب «الاتجاه العقلى فى التفسير» به چاپ رسيد. دكتراى خود را در سال 1981 در رشته زبان و ادبيات عرب گرفت. رساله دكتراى او درباره «تأويل قرآن از ديدگاه ابن عربى» بود كه بعدها در قالب كتاب «فلسفة التأويل دراسة فى تأويل القرآن عند محيى الدين بن عربى» به چاپ رسيد. وى در 49 سالگى (1992م.) با خانم دكتر«ابتهال احمد كمال يونس»، استاد زبان فرانسه در دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره ازدواج كرد.
ماه آگوست 1992م. چند تن از اساتيد الازهر و دانشگاه قاهره با تسليم دادخواستى به دادگاه شهر «جيزه»، خواهان جدايى وى از همسرش به دليل ارتداد شدند. عاقبت دادگاه استيناف قاهره در 14/6/1995 به ارتداد و جدايى حكم كرد. در اين ميان سازمان «الجهاد» به رهبرى «ايمن الظواهرى» ـ دستيار اول بن لادن ـ فتواى قتل او را صادر كرد و از آن پس «ابوزيد»، مدتى در مراقبت پليس مصر فعاليت‏هاى خود را ادامه داد، و سرانجام به دانشگاه «ليدن» هلند رفت.
وى داراى 12 كتاب به زبان عربى و بيش از 70 مقاله به زبان‏هاى عربى و انگليسى است.
كتاب هاي «چنين گفت ابن عربي»، «دايره هاي ترس» (قرائتي در گفتمان زن )، «نقد گفتمان ديني» و «معناي متن» ، «رويكرد عقلاني در تفسير قرآن» از او در ايران منتشر شده است.
وی دیروز صبح در یکی از بیمارستانهای قاهره درگذشت.
در همین رابطه: گفتگوی اکبر گنجی با نصر حامد ابوزید

یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

از «شریعتمداری» تا «سجادی»

من آقای «داریوش سجادی» را خیلی نمی شناسم و به خوبی نمی دانم که مقام علمی اش چیست و کارنامه قلمی اش کدامست. تنها در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری نامه سرگشاده اش به شیخ شجاع را به خاطر می آورم که از «کروبی» خواسته بود پاسخ به «حسین شریعتمداری» را به او واگذارنماید.
آقای «سجادی» در جدیدترین نوشته وبلاگش مقاله ای نوشته که سخت است باور کنی این نوشته مال اوست . چه اینکه با همه عدم آشنایی من با او نمی باید ادبیات او چیزی باشد شبیه مقالات تخریبی «حسین شریعتمداری» در«کیهان». این نوشته او آنقدر به آن نوشته ها نزدیک و شبیه است که آدمی را به اشتباه می اندازد که نکند وبلاگ او توسط ارتش سایبری «کیهان» حک، و مقاله ای از آقای «شریعتمداری» در وبلاگ او بارگذاری شده باشد.
اصل نوشته می خواسته است که مثلا نقد یک خبط آشکار «مسعود بهنود» در آخرین نوشته وبلاگش باشد اما نا خواسته هجو وتخریب بسیار زشت او از کار درآمده است. و تاکید می نمایم ناخواسته که می دانم و می دانید آقای «سجادی» معمولا اینگونه بی پروا نبوده و نیست. و مطمئن هستم که مرا بر بی پرواییم نسبت به خودش خواهد بخشید. نه قصد تطهیر «بهنود» را دارم که خطا کرده و نه قصد تخریب «سجادی» را که خطا بر خطا نوشته است . اما نوشته حاوی جعلیات و نتیجه گیریهای خلاف اخلاقی است که نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت.
«مسعود بهنود» اخیرا در وبلاگش عکسی از آقای «کوچک زاده» منتشر نموده که ظاهرا اولین بار توسط یکی از رسانه های غربی انعکاس وسیع یافته و مربوط است به مراسم استیضاح مرحوم «علی کردان» در دولت نهم و باز ظاهرا هنگام نطق موافق استیضاح آقای «علی مطهری». «بهنود» یک خطای تاریخی در قرائت عکس مرتکب شده و نوشته است که این عکس مربوط است به اخرین درگیری لفظی بین آقایان «مطهری» و «کوچک زاد» در مجلس هشتم. تا اینجای کار مناقشه ای نیست .اما «بهنود» متذکر شده است که در عکس آقای «کوچک زاده» اشاره بی ادبی نسبت به «مطهری» دارد و آقای «سجادی» معتقد است که این اشاره کار فتوشاپ است و آقای «بهنود» فتوشاپ را نشناخته است.
بر فرض که چنین باشد . آیا آقای «بهنود» و ملت ایران و همه آنها که از طریق اینترنت و موبایل و رادیو شنیدند که حضرات از رکیک ترین کلمات نسبت به همدیگر استفاده کردند هم باید باور کنند که کلمات رد و بدل شده در مجلس فتوشاپ بوده؟.
در ادامه آقای «سجادی» «بهنود» و دوستان همفکر او را مخاطب قرار می دهد و می پرسد مگر از این بی نزاکتیها در تمام مجالس کشورهایی که قبله آمال شما هستند اتفاق نمی افتد که شما این مورد را چماق کرده اید؟ و در پاسخ این کمترین همفکر آقای «بهنود» به نمایندگی و البته با کسب اجازه عرض می کنم نه تنها اتفاق می افتد که به مراتب هم بیشتر. اما هیچ کشوری غربی که با فرض شما قبله آمال من و امثال من است شما سراغ نخواهید داشت که دبیر شورای نگهبانش مدعی باشد:«امام زمان اسامی دربست حضرات نمایندگان دوره های هفتم و هشتم را دریافت و تنفیذ نموده است». مسلما وقتی نماینده ای در پوسترها، بولتنها، و نطق های تبلیغاتیش مدعی می شود که اهل تهجد و شب زنده داری به جای تخصص است، البته که «بهنود» و بنده و امثالهم توقع داریم در نطقهای مجلس رعایت ادب و نزاکت را بسیار بیشتر از دیگران داشته باشند.
در ادامه آقای سجادی به گاف دیگر «بهنود» در موردعکس حاشیه مراسم ارتحال امام اشاره می کند که با توجه به اینکه در اینجا من به تفصیل درباره آن نوشته ام از آن می گذرم.
و اما در ادامه ایشان مدعی است که در حالی که درجریان زلزله بم سیستم تلفن همراه به کلی قطع بوده، آقای «بهنود» به دروغ مدعی شده است که کسی با او تماس گرفته و اعلام نموده است «ارگ بم سالم است». این خبر که ارگ بم سالم مانده مشخص است که دروغ بوده حالا «بهنود» دروغ گفته یا کسی که با او تماس گرفته ؟ الله اعلم؟ اما اینکه در آنروزها سیستم تلفن همراه قطع بوده هم دروغ است و به استثنای حوزه مغناطیسی امواج در اطراف شهر بم آنهم به مدت کوتاهی از زمان زلزله،در سایر نقاط کشور این سیستم کمترین اشکالی نداشت و بعید نمی نماید کسی از نقطه دیگری غیر از حوزه مغناطیسی بم زنگ زده و دروغ گفته باشد. در ثانی علاوه بر سیستم تلفن همراه زاغارت ایران دنیا چندین سال است که به سیستم تلفن همراه ماهواره ای مجهز شده و بعید نیست خبرنگاری در منطقه با استفاده از چنین تلفن همراهی با آقای «بهنود» تماس گرفته و منشا چنین به قول ایشان «گاف» ی شده باشد.
و اما در ادامه زبان نوشته آقای « سجادی » کاملا «کیهان»ی می شود و در نقش وکیل مدافع جنازهای شهدای والامقام دفاع مقدس، اعتراض دانشجویان به دفن جنازه ها در محیط دانشگاهی را زیر سئوال برده و با سخیف ترین نگاه و نازل ترین ادبیات سعی در توجیه یک رفتار ضد اجتماعی به عنوان یک رفتار ارزشی دارد. گذاشتن تصویر جنازه مطهر یک شهید دفاع مقدس در کنار تصویر عریان یک بانویی که به هرحال برای خودش حقوق و شخصیت مستقلی دارد و گرفتن نتیجه بسیار زشتی که که اگر به جای جنازه شهدای مظلوم و گمنام دفاع مقدس، قرار بود جنازه این خانم در دانشگاه دفن شود آقایان قالی قرمز پهن می نمودند!
آقای سجادی واقعا خجالت آور است!به عنوان یک انسان از شما می خواهم از خانواده ارجمند شهدا عذرخواهی کنید. برایتان احترام قائل بوده و خواهم بود اما این کج فهمی و اهانت تان را به هیچ عنوان نمی فهمهم . از این قیاس زشت شما به چنین نتیجه ای هم می توان رسید که مردم به صرف دوست داشتن و محبت شدید، علاقه داشته باشند جسد عزیزانشان پس از مرگ در منزل دفن شود. این قیاس کریه شما پس از اهانت مستقیم به شهدای دفاع مقدس ، اهانت به اصل انسانیت و واقعیت انکار ناپذیر مرگ است.
آقای سجادی ! در جام جهانی 86 مکزیک که قهرمانی آرژانتین با معرفی اعجوبه فوتبال «مارادونا» را به همراه داشت، روزنامه ها می نوشنتد؛ بعضی فوتبالیستها که در فوتبال و تکنیک نمی توانند برای خود شهرتی دست و پا کنند؛ با خطا کردن بر روی فوتبالیستهای معروف و مشهور (مارادونا)برای خود شهرت دست و پا می کنند.
«مسعود بهنود» با سابقه نیم قرن فعالیت قلمی و مطبوعاتی و همکاری با غول رسانه ای دنیا «bbc» و به شهادت کارنامه پر تعداد قلمی اش به اندازه کافی کسب شهرت و اعتبار نموده است و نیازی به کسب شهرت کاذب ندارد. اما این بعضی ها هستند که سعی دارند با خطا کردن بر روی او برای خود اعتبار و شهرتی دست و پا نمایند.

جمعه، تیر ۱۱، ۱۳۸۹

آشفتگی آشکار در دستگاه دیپلماسی

رو سه شنبه گذشته بعضی از رسانه ها و خبرگزاریهای ارزشی گزارشی را به نقل از روزنامه فرانسوی «فیگارو» نقل نمودند که بر اساس آن «ملک عبدالله» پادشاه عربستان در جریان دیدار با وزیر دفاع فرانسه در جده و در روز 5 ژوئن جاری(15خرداد) در یک اظهار نظر تحقیر آمیز و تنش آفرین، و پس از مقایسه خفت بار کشور «ایران» با رژیم صهیونیستی، اعلام نموده است که: «دو كشور در جهان هستند كه شايستگي و لياقت موجوديت را ندارند؛ يكي ايران و ديگري اسرائيل.»
پس از انتشار این گزارش و واکنش شدید رسانه های مجازی به این اظهارات مداخله جویانه و تحقیر آمیز عالی ترین مقام یک کشور مسلمان و همسایه و یکی از بزرگترین متحدان ایالات متحده در خاورمیانه، که روا بط پنهانی مشخصی با رژیم صهیونیستی دارد، متاسفانه شهروندان ایرانی کمترین واکنش رسمی از طرف دستگاه دیپلماسی مبنی بر احضارسفیر و نماینده کشور عربستان به وزارت امور خارجه و اعلام و ابلاغ مراتب اعتراض ایران به این اظهارات و درخواست توضیح و عذرخواهی رسمی از کشور متبوع، را مشاهده نکردند.
پس از چند روز سکوت منفعلانه دیپلماسی تهران که از آشفتگی شدید در راس هرم مدیرتی حکومت حکایت دارد، و در اوج ذلت و حقارت، خبر گزاری «مهر» امروز جمعه در یک خبر مجعول و واز نوع خبرهای معمول روزنامه «کیهان» به نقل از «یک مسول سعودی» و بدون ذکر نام ونشان و جایگاه سیاسی و اجراییی این مقام مسئول، اظهار داشت که:«خبر نسبت داده شده روزنامه فیگارو به عبدالله بن عبدالعزیز در تاریخ 30 ژوئن بی پایه و اساس است.»
اگرچه این حق برای کشور ایران و دستگاه دیپلماسی او محفوظ است که نسبت به چاپ خبر دروغ در روزنامه رسمی کشور فرانسه از قول عالی ترین مقام یک کشور ثالث اعتراض نموده و ظاهرا وظیفه دستگاه دیپلماسی ایران است که اینکار را به انجام برساند اما اعتراض به نوشته یک روزنامه به هیچ عنوان قابل مقایسه و طبقه بندی با اعتراض به اظهارات تحقیر آمیزعالی ترین مقام یک کشور بر اساس نوشته همان روزنامه نیست و باید بر اساس عرف دیپلماتیک این اعتراض در زمان خود به دستگاه دیپلماسی «عربستان» می شد تا کشور مذکور راسا نسبت به خبر درج شده در روزنامه بیگانه توضیح رسمی داده، ضمن عذرخواهی یا تکذیب و قبول عواقب مخاطره آمیز این اشتباه، از دستگاه دیپلماسی کشور متبوعش درخواست نماید حسب ضوابط دیپلماتیک نسبت به درج خبر کذب در یک روزنامه بیگانه واکنش لازم به کشور متبوع آن روزنامه نشان داده شود.