جمعه، آذر ۰۵، ۱۳۸۹

زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند

به دنبال تکذیب حضور بعضی از اساتید برجسته در همایش فلسفه تهران این نوشته کمی جرح و تعدیل شد«محمد مجتهد شبستری» همان شخصی است که چند ماه پیش در اعتراض به محدودیت علوم انسانی در دانشگاههای ایران مقاله ارزشمند «فرمان علیه فهم» را نوشته و متشر نمود و البته ناگفته پیداست که وبلاگ «معناگرا» متعلق به ایشان هم از دایره شمول لطف و مرحمت فیلترینگ دولت و حاکمیت محروم نبوده‌است. ضمنا همزمان با داغ شدن بحثهای نظری درباره سنگسار در حاشیه اخبار مرتبط با سنگسار بانو «سکینه‌محمدی‌آشتیانی» که حاکمیت به شدت از آن دفاع می‌نمود نوشته‌ای از ایشان در رد «سنگسار» و عدم کفایت ادله برای اثبات شان فقهی آن در شرایط حاضر نوشته و منتشر شد.

«سروش‌دباغ» فرزند دکتر «عبد‌الکریم‌سروش» است که نیازی به معرفی ندارد. طی یکسال گذشته دو نامه سرگشاده تند توسط پدر ایشان به رهبری نظام نوشته شده که مفهومی غیر از اعتراض به شرایط موجود در بر نداشته است. البته ممکن است راه پدر و پسر از هم جدا باشد. اما اشتراک نظر درآثار هر دو نشان می‌دهد که چنین نیست. مگر آنکه رنگ رخساره قلم بازتاب سر ضمیر نباشد.

«مقصودفراستخواه» همان کسی است که در جریان استیضاح «مهاجرانی» وزیر ارشاد دولت اصلاحات، از او به عنوان یک چهره منحرف که «وحی و عصمت انبیا و فرامکانی وفرازمانی بودن قرآن را انکار کرده» یاد، و وزیر باید پاسخگوی مصاحبه ایشان با روزنامه «ایران» می‌بود.
بر این سیاهه می‌توان نام‌های بسیاری اضافه کرد که منش و روش حاکمیت را نه تنها طی 5 سال گذشته که حتی طی سی سال گذشته مورد نقد جدی قرار داده و همواره به دلیل همین نوع نگاه و نقد، بازخواست شده و نتوانسته‌اند در جایگاه واقعی خود باشند.
اما دکتر «محقق‌داماد» اگر چه ممکن است در این طبقه معترض طبقه بندی نشود، اما نامه سرگشاده و انتقادی آتشین سال گذشته ایشان خطاب به ریاست قوه قضاییه و اعتراض شدید به رویه قضایی ناظر به حوادث پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری و اعتراض به جابجایی حاکم و محکوم، در رفتار قضایی مورد اشاره، ایشان را در زمره معترضین اصلی دستکم ریاست جمهوری آقای «احمدی‌نژاد» طبقه بندی نمود.
اما به یکباره و ناگهان پس از انصراف «یونسکو» از برگزاری همایش فلسفه در ایران و اقدام عجولانه، خام و حاکی از رنجش تهران در برگزاری این همایش بدون حضور یونسکو، همه این مغضوبین و معترضین به یکباره محبوب و عزیز! شده، هر آنچه طی این سالها درباره آنها نوشته و گفته شده بود به یکباره به دست فراموشی سپرده و همه آنها میهمانان عزیز!؟ همایش حاکمیتی شدند که خودشان بزرگترین معترضان آن به شهادت آثاری بودند که سالهاست منتشر شده و در همه جای دنیا قابل دسترسی است.
بدون شک استقلال‌رای یکی از مولفه‌های اصلی و برجسته در حوزه دانش و دانشگاه و از مشخصات بارز یک استاد دانشگاه است. دفاع از نظرات علمی و پاسخگویی به سئوالات جامعه علمی در چهارچوب همین استقلال معنا پیدا می‌کند، اما جامعه‌شناسی، فلسفه، علم، شعر، صاحب‌نظر بودن و ... منهای جامعه و مردم جامعه به تعبیر زیبای مرحوم استاد «زرین کوب» به «هزیانهای‌بی‌خودانه در بیابان» می‌ماند.
استاد فلسفه‌ای که نزدیک به دوسال است متوجه غیبت «نداآقاسلطان» در کلاس درس نشده و چهره خونین «محسن‌روح‌الامینی» را از نزدیک ندیده یا صدای مادران داغدار جامعه را نشنیده و... یا بهتر از هر کس دیگری شنیده وخود را داوطلبانه به نشنیدن زده، به راحتی می‌تواند در همایش فلسفه‌ای شرکت و سخنرانی نماید که سخنران مراسم افتتاحش «محمود‌احمدی‌نژاد» باشد. اما نامهایی که بدانها اشاره شد، همه این واقعیتها را از نزدیک دیده و شنیده‌ و در کنار دانشجویان و جامعه بارها و بارها همدردی خود را هم اعلام نموده بودند، با این‌حال مرتکب این خطای بزرگ علمی و رفتار فرهنگی شدند.
بدون تردید جامعه اینگونه رفتار را از هیچ کس خصوصا جامعه علمی به سادگی قبول نکرده و از کنار آن نخواهد گذشت.
این رفتار ثبت امتیاز منفی بزرگی در کارنامه علمی و رفتار فرهنگی این اساتید توسط مردم را به دنبال خواهد داشت.
پانویس:
تیتر عنوان مجموعه شعری از «اکبر‌اکسیر»
این نوشته در کابل‌پرس
در همین رابطه: نقدی بر عدم واکنش روشنفکران ایرانی در برابر درج نامشان به عنوان شرکت کنندگان همایش «روز جهانی فلسفه»
همایش فلسفه و روشنفکران ما

دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۹

کلیسا، کاندوم، کج‌فهمی

دستکم 150 سال پس از استفاده مردم دین‌دار و بی‌دین اروپا و به دنبال آن دیگر مناطق از یک اختراع پزشکی که ضمن اینکه ارتباط جنسی بدون بارداری را ممکن می‌سازد، نقش پر رنگی هم در جلوگیری از انتقال انواع و اقسام ویروس‌ها و بیماریهای مقاربتی برعهده دارد، «پاپ» رهبر کاتولیکهای جهان اخیرا استفاده از «کاندوم» را مجاز دانسته است.
اگر پیروان شریعت «مسیح» در سراسر دنیا می‌خواسنتد منتظر صدور مجوز «پاپ» و «واتیکان» برای استفاده از این دستاورد علمی و یا هر دستاورد علمی مشابه بمانند، می‌شد تصور نمود که اکنون جامعه مسیحی مشکل میلیونها زن و مرد مبتلا به ایدز و بیماریهای مشابه را داشت که از طریق مقاربت جنسی منتقل شده و گسترش یافته‌اند، ‌به علاوه اینکه دست به گریبان مشکل بزرگتر انفجار جمعیت در نتیجه حرس آدمی به داشتن رابطه جنسی و استفاده نکردن از این ابزار بود و یا با جامعه مادران بیماری روبه‌رو بود که بیماریشان ناشی از استفاده از دیگر داروهای کنترل بارداری، اما با عوارض منفی است. اما جامعه اروپای کاتولیک با اکثر این مشکلات دست به گریبان نیست و اگر هست در مقیاسی خرد(2) و آنهم بواسطه وجود اندک شهروندان متعصب و مقاوم در برابر علم و متواضع در برابر کلیسا و یا شهروندان بی‌بندوبار در برابر توصیه‌های بهداشتی و پزشکی.
این نگاه متمدن به علم و دستاوردهای علمی و تنظیم روابط زندگی و شهروندی و فرهنگی بر اساس تعالیم علمی پیش از تعالیم خرافی کلیسا دستکم 200 سال برای اروپای معاصر زمان برده و بیش از میلونها قربانی داشته است.
بسیار صبر و زمان نیاز بود تا دستاوردهای علمی نتایج درخشان خود را در جامعه به شفافیت نشان داده و نقش سحر خرافه و تعصب و جهل کلیسا که برساخته خواستهای دروغین اربابان کلیسا به مرور زمان و نه یک ایده مترقی آسمانی بود را باطل نماید. این صبر به وقوع پیوست و این زمان آرام آرام سپری شد و آن نقش‌ها یکی یکی باطل.
امروزه کلیسا نمی تواند نقش علم را باطل کند، لاجرم آن را می پذیرد اگرچه بسیار دور و دیر. اما دور و دیری که کمترین خسارت را به دنبال داشته و دارد.
در سویی دیگر اما در جوامع سنتی مسلمان و از جمله کشور ایران اگرچه امکان مقاومتهای اندکی در برابر خرافه‌هایی که لباس دین پوشیده‌اند از چند دهه پیش آغاز شده و نتایج آن هم امروز قابل مشاهده است، اما مقاومت اغلب شهروندان در مقابل دستاوردهای آزموده شده علمی جهانی و متظر ماندن بر صدور مجوز مراجع رسمی سنتی دینی برای استفاده از این دستاوردها و امکانات، متاسفانه هنوز به سرعت و شتاب قربانی می‌گیرد و همین مقاومت‌ها شتاب زمان برای رسیدن جامعه به ایده‌ال فرهنگ اجتماعی برساخته براساس تجربه آزموده دیگر ممالک را کند می‌نماید.
از نقش شهروندان عادی در این فرایند ناخوش که بگذریم دردآورتر سو‌ءتعبیر و جهالت یا سوء استفاده بعضی از لایه‌های رسمی حاکمیت باعث مقاومت در برابر این نتایج و دستاوردها شده، ضمن آنکه نقش مستقیم خود را در این فرایند بازی می‌کند از طرف دیگر به استحکام پایه‌های خرافه در مجامع رسمی و غیر رسمی دینی اما غیر علمی نیز کمک غیرمستقیم می‌نماید.
به عنوان مثال دقت کنیم در شرایطی که سالیان سال است ممالک مترقی آزمون وخطا نموده‌، به این نتیجه رسیده‌اند که در ایام بهار و تابستان شروع زودتر ساعت اداری بیشترین نتایج از نظر کاهش هزینه ادارت و بالطبع افزایش میزان کار و فرصت شهروندان و کارمندان را به دنبال دارد و بر همین اساس بیش از 10 سال چنین تصمصمی در این کشور نهادینه شده، ناگهان کسی از ره رسیده و صرفا با تشخیص مغایرت ساعت12 با وقت نماز و وقت شرعی با آن مخالفت نموده و تصمصم را لغو می‌نماید. حالا محاسبه نمایید چه میزان از وقت و انرژی و امکانات کشور باید صرف دفاع از تصمیم قبلی، رد تصمیم فعلی و هزینه‌های جانبی آن شود به علاوه خساراتی که اجرای ناشیانه و موقت خواست یک مقام بالا مرتبه اجرایی به کشور تحمیل می‌کند.
یا مثلا تصور نمایید در شرایطی که اعتبار علمی دانشگاه‌های معتبر جهان به واحد‌های علمی در حوزه علوم انسانی و اعتبار کرسی‌های معتبر استادی به استادان برجسته علوم انسانی است و انفکاک بین علوم انسانی و علوم تجربی به علت خویشاوندی علمی چند هزار ساله عملا غیر ممکن است، ناگهان یک شخصیت عالی‌رتبه دستور حذف و تعدیل و کاهش رشته‌های درسی و واحد‌های علوم انسانی را بدهد.
بر همین قیاس مشاهد رفتار پر شتاب قطار سیاست کشور بر دوری از علم و نزدیکی به خرافه به نام دین قابل رصد و مشاهده است.
این جماعت، دور ودیری دیگر نقش ارزشمند علم و در پرتو آن دین را خواهند پذیرفت باین تفاوت که این دوری و دیری و تا آنزمان کشور و مردم مظلوم آن را مجبور به پرداخت هزینه‌های فراوان و قربانیان زیادی خواهد کرد. مگر آنکه شرایط به همتی بلند جور دیگری رقم بخورد و با اندیکی صبر سحر نزدیک باشد.
پانویس:
1- تیتر را از آرش سگارچی وام گرفته‌ام
2- آلودگی و انحطاط جوامع امروز غربی که در بنگاههای خبری جوامع شرقی روی آن تبلیغ فراوان می‌شود اولا آنقدر که می‌شنویم نیست و ثانیا دلایل دیگری دارد.
این نوشته در خودنویس اینجا
..............................در کابل پرس اینجا

شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۹

از «نادران» دربند تا «نوری‌زاد» آزاده

دیشب در برنامه «تفسیرخبر» صدای آمریکا، هنگامی که «جمشیدچالنگی» مجری برنامه از دکتر «علی‌رضا‌نوری‌زاده» مهمان برنامه درباره نامه «محمدنوری‌زاد» خطاب به ریس قوه قضاییه سئوال کرد؛ آقای دکتر «نوری‌زاده» گفت که؛ آقای «روح‌الله‌حسینیان» که ایشان او را «خسروخوبان» خطاب فرمود گفته‌اند که اصولگرایان هم به دو دسته خوب و بد تقسیم می‌شوند و از دید ایشان(حسینیان) آقای «نوری‌زاد» و «‌نادران» و... در دسته «اصولگرایان‌بد» طبقه بندی می‌شوند.
هرچند که اغلب دوستان متوجه هستند منظور دکتر «نوری‌زاده» مقایسه مطلق این دو نفر نیست، اما با توجه به کاهش زمان برنامه «تفسیرخبر» و فرصت اندک میهمانان، خیلی از حرفها نگفته باقی می‌ماند و خیلی از حرفها هم کامل زده نمی‌شود و ناقص می‌ماند، به این دلیل ممکن است امر بر بعضی مشتبه شده و این مقایسه مطلق انگاشته شود. بنابراین شایسته است، بازخوانی مختصری از این دو شخصیت برای تمیز رفتار آنها صورت پذیرد.
لقب «حر» که به درستی از طرف جنبش سبز به آزاده سرفراز و فیلم‌ساز و نویسنده ارزشمند معاصر آقای «محمد‌نوری‌زاد» اعطا شد، به حق شایستگی و برازندگی تام با شخصیت بزرگ ایشان دارد و از این منظر به هیچ عنوان ایشان نه تنها قابل مقایسه با اصولگرایان اعم از بد و خوب نیست، بلکه حتی طبقه بندی ایشان در رسته اصولگرایان اصلا خطاست.
از طرفی قرار گرفتن نام این آزاده سرفراز و حر دلیر جنبش سبز در کنار نام آدمی که شخصیتش ترجمان واقعی کلمه حقارت است، بی حرمتی به آزادگی و سرفرازی است.
بدون شک مردم عزیز و سبز ایران نامه‌های اخیر آقای «نوری‌زاد» که درباره دوستان اصلاح‌طلب همبندش به نگارش در‌آورده را خوانده و مستحضر هستند که ایشان بارها اقرار نموده است که (مثلا سالها «محسن‌میردامادی» را نمی شناخته و به دلیل همین نشناختن و اطلاعات غلط چه قضاوتهایی که درباره او نداشته است). همین اطلاعات دروغ که از طریق کانالهای تعریف شده طی سی سال گذشته کار تغذیه فکری و روحی جماعت بزرگی از نیروهای ارشد نظام و نگه داشتن آنها در خواب غفلت را بر عهده داشته متاسفانه بارها منبع قضاوت درباره چهره‌های خدوم و ارزشمند نظام توسط آقای «نوری‌زاد» گردیده و باز همین کانالها اجازه بررسی و دقت در قضاوت را به امثال ایشان نمی‌داده‌اند. تا کودتای 22 خرداد 88 که پرده‌ها برافتاد.
و باید به حقیقت اعتراف کرد که نامه‌ها و نوشته‌های اخیر ایشان روی وبلاگ پس از توجه و دقتی که نصیب ایشان شد نقش بسیار بارز و ارزنده‌ای در تاباندن نور حقیقت به تاریکخانه دروغ و نیرنگ و تزویر حاکمیت داشته است.
در سوی دیگر اما در شرایطی که پرده از تاریکخانه دروغ برافتاده و همه مردم به عریان بودن پادشاه بی هراس از اتهام حرامزادگی اقرار و اعتراف می‌نمایند، تازه آقای «نادران» و جماعت همراهش از جمله آقایان «علی‌مطهری» «علی‌رضاذاکانی» و «احمد‌توکلی» به فکر مشروعیت زایی و پرده افکندن بر آبرویی دارند که چند صباحی است که ریخته شده اما آنها کماکان به کوبیدن آب در هاون جهالت مشغولند.
به راستی آیا حضرات از خودشان نمی‌پرسند اگر «محمدرضارحیمی» دزد است پس چرا محاکمه و مجازات نمی‌شود؟ و اگر دزد نیست چرا آقایان که بیشترین اتهام دزدی را متوجه ایشان نموده‌اند محاکمه و مجازات نمی‌شوند؟ و آنگاه در این نظام ولایی آب هم از آب تکان نمی‌خورد؟
با این تفاسیر آیا شما شباهتی بین آقایان «الیاس نادران» و «محمد نوری‌زاد» می‌بینید؟ و به راستی آیا قرار گرفتن نام اینها کنار هم و اصولگرا خواندن «نوری‌زاد» اهانت آشکار به این آزاده دلاور که «نمایشگاه‌قضاوت» ایران را به حقارت واداشته نیست؟
این نوشته در کابل‌پرس

چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۹

عید قربان، قربانی عید

تا کنون قربانی شدن شتر را از نزدیک ندیده‌ام اما یکبار به ناچار در فیلم عروسی یکی از بستگان که در مراسم عروسی او هنگام حضور عروس خانم به منزل جلوی پایش شتر قربانی شده بود دیدم. رقت‌بار بود. رقت‌بار.
شاید با توجه به اینکه برای بیش از 99 درصد مردم دنیا خوردن خوراک تهیه شده از گوشت دام و طیور لذت‌بخش می‌باشد، قانون‌گذاران که علی‌القاعده جزء همان جمعیت اکثر می‌باشند تمایلی به نوشتن و وضع قانونی نداشته‌اند که قربانی کردن حیوانات به‌ دست انسانها را ممنوع کند. و یا تمایل داشته‌اند و با توجه به توفق وجدان عمومی بشری با قربانی کردن، از وضع و جعل چنین قانونی صرف‌نظر نموده‌اند.
اما این موضوع به هیچ عنوان مانع فعالیت گروههای مدافع محیط زیست و حیوانات و طبیعت و ... از یکطرف و مدافعین سلامت روانی جامعه از طرف دیگر نشده و با همین تلاشها و اعلام خطرها در تمام جوامع مدرن کار کشتار دام و طیور به منظور تهیه خوراک انسانها به کشتارگاههای صنعتی، خارج از شهرها، در محیطی با رعایت اصول بهداشتی و از همه مهم‌تر دور از چشم شهروندان، به منظور کاهش آثار روانی مشاهده کشتار و خشونت و کمک به لطافت فضای شهرنشینی، منتقل شده، و کشتار خارج از این کشتارگاهها غیر قانونی تعریف و مستحق مجازات شناخته شده‌است.
مردم ایران خاطره مخالفت‌ آیت‌الله «خمینی» با ذبح گوسفند خارج از کشتارگاه در زمان اقامت ایشان در کشور فرانسه و اینکه ایشان قربانی شدن دام خلاف مقررات آن کشور را موجب حرمت شرعی ذبح و گوشت دانسته بودند را به خوبی به یاد دارند.
دیروز، روز میمون و فرخنده و مبارکی برای همه مسلمانان دنیا بود. روز عید. «عیدقربان». و بر اساس یک رسم دیرینه و سنت کهن، در تمام بلاد اسلامی در سراسر جهان، مراسم قربانی کردن گوسفند و شتر و... با تشریفات و طی مراسم خاصی برگزار می‌شود.
دیروز ظهر هنگام از خانه خارج شدم ، نزدیک مغازه ناگهان دیدم جمعیت قابل توجهی موتورسیکلت شادی کنان از خیابان وارد یک کوچه فرعی شده و به دنبال آنها یک خودرو نیسان که شتر زبان بسته‌ای را به قربانگاه می‌برد، وارد کوچه شد و به دنبال آن هم موتور سیکلت سوارن شاد و شاداب دیگری که هر کدام چند جوان هم‌سن و سال را ترک موتور خود نشانده بودند خودرو نیسان را به سمت قربانگاه مشایعت می‌نمودند.
برای تمام این کودکان و نوجوانان و جوانان و البته که همه مردم ایران، سالهای زیادی است که شادی دیگر بی معنا شده و تمام شادی کودکانه و شادیهای مخصوص دیگر سنین، و حتی مفهوم ارزنده و شاد «عید» خلاصه شده است به تماشای چنین مراسم‌های خشن‌ی که متاسفانه باید گفت بر اساس یک باور اشتباه و غلط که باز باید متاسفانه گفت، نه تنها در عوام جامعه که حتی در اکثر خواص نیز نهادینه شده و به همین دلیل اجازه و فرصت نقد و اعتراض را پیدا نکرده است.
همین معضل به تنهایی نقش برجسته‌ای در بازتولید خشونت به رنگها و نقشهای دیگر داشته تا جایی که جماعت ایرانی را آنچنان قسی‌القلب نموده که در روز روشن به آسانی شاهد سلاخی یک همنوع به دست همنوعی دیگر بوده و بدون کمترین رقت قلبی ضمن تماشا به تصویر برداری از آن مشغول باشند.
همین نگاه محقر و برجسته کردن سمبلی از یک مراسم خشن دینی و توجه بیش از اندازه به آن و عدم توجه به سایر وجوه لطیف، آرامش‌بخش، عرفانی و روحانی دین باعث شکل گرفتن تصویری خشن و در عین حال کاریکاتوری از دین در نگاه نسل حقیقت‌جوی معاصر در سراسر دنیا و در نتیجه گریز آنها از دین و محرومیت دائمی از سرچشمه و آبشخور بزرگ معرفت و معنویت و عرفان شده است.
در سویی دیگر بدون تردید می توان گفت که قربانی کردن تعداد قابل توجهی دام در یک روز در اکثر بلاد مسلمان، منجر به اسراف و حیف و میل طبیعی گوشت در شرایطی می‌شود که، در اکثر کشورهای جهان و خصوصا کشورهای مسلمان جمعیت کثیری از مردم با فقر شدید دست به گریبان بوده و هر روز شاهد آمار بالای مرگ و میر در اثر گرسنگی می‌باشند.
در چنین شرایطی آیا وقت آن نرسیده است که روشنفکران مسلمان همتی نموده، ضمن بررسی شرایط جهان معاصر ترتیبی اتخاذ نمایند تا صدای مردم گرسنه در سراسر جهان به نوعی به گوش متولیان صدور فتوا و مراجع تصمیم گیر و تصمیم‌ساز در عرصه دین رسیده و آثار و نتایج خسارت بار مادی و معنوی رفتارهای اینچنین در مراسم معنوی عید قربان ومراسم‌های مشابه مسیری بهتر، به سمت معنویت و عرفان و دین به معنای درست پیدا کند؟
این نوشته در کابل پرس
درهمین رابطه: و این عید خونین

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

هویجوری

هنوز اعلام نشده که قراره چیزی به حساب کسی ریخته بشه و اگه ریخته بشه، قرار نیست برداشتی صورت بگیره، می‌روم در مغازه یکی از همکاران یک کارتون چسب برا کارم سفارش می‌دم.
می گه: 35000 تومان
می‌گم:‌ باشه یک هفته دیگه میام ببرم.
یک هفته دیگه که حالا اعلام شده قراره ماهی 40000 هزار تومن بریزن به حساب سرپرست خانوار بابت یارانه، می رم کارتون چسبی که سفارش دادم بگیرم .
می‌گه: 45000 هزارتومان
××××
یک هفته قبل از این یک هفته می رم در مغازه ریس صنف.
یکی از همکاران اومده برا تمدید جواز کسب.
می گه بعد از اینکه همه کاغذ بازیا رو انجام دادم، مثل روزی که میخواستم ازدواج کنم؛ گفتن باید بری کلاس
پرسیدم: کلاس چی بود؟
گفت : درباره احکام معاملات و ... و اینکه به زن بی‌حجاب خدمات ندید! سعی کنید مشتریها تون اهل ولایت باشن و... و در ادامه گفت که مربی کلاس خیلی شفاف گفت:‌ تا اونجا که امکان دارد با هیچ بانکی معامله نکنید. نه پولی به آنها بسپارید، نه پولی از آنها بگیرید.
این همکار ما از این کلاس خیلی خوشحال بود و خیلی دعا به جون آقای «احمدی‌نژاد» و بانیان این کلاسها می کرد.
نکته جالبش این بود که یکی دوماه قبل برا اینکه بتونه از یک بانک دسته چک داشته باشه به عالم و آدم رو زده بود.هر روز که می‌رم سرکار، این پیرمرد مهربون رو می‌بینم که بدون توجه به «تامین اجتماعی، نیاز امروز پشتوانه فردا» اینجا نشسته و مشغول کار خودش هست. تفاوت او با من اینست که او به آقای «احمدی‌نژاد» رای داده و من به ایشان رای نداده‌ام. اما سهم هر دوی ما از نفت بر سفره شاید یکسان باشد.
بنده خدا هر روز مرا به خرید میوه دعوت می کند. بی خبر از اینکه سهم من از نفت بر سر سفره دوده چراغ است و مزاج آدمی که با دوده چراغ سیر می‌شود، با میوه سازگاری ندارد.

جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۸۹

تجویز خشونت برای دفع خشونت؟ به کجا می رویم؟

اعتراض‌هايي که به انحلال دانشگاه علوم پزشکي ايران و ادغام آن در دانشگاه‌هاي ديگر پزشکي تهران صورت گرفت و به يمن «جنبش سبز» امروزه امکان بروز و ظهور يافته؛ متاسفانه حدود 20 سال پيش و هنگام انحلال «شهرباني» و ادغام آن در «کميته‌هاي انقلاب اسلامي» و تشکيل «نيروي انتظامي» امکان بروز نداشت و نارضايتي‌هاي رواني، علمي و کارشناسي عميقي از اين اقدام شتاب‌زده، در روان بعضي از نيروهاي ارزشمند و کارشناس شهرباني که سالها وقت و انرژي خود را مصروف کسب مهارتهاي لازم براي حفاظت از امنيت «شهر» و «شهروندان» کشورنموده بودند، برجاي ماند و در نقطه مقابل آن امکان عقده‌گشايي براي جمعي از نيروهاي عقده‌اي و بي‌سواد يا کم‌سواد و بي‌تجربه «کميته‌هاي انقلاب اسلامي» که حالا با عناوين جديد «سردار» در جايگاه مديريت امنيت کشور قرار مي‌گرفتند فراهم مي‌شد.
عقده‌گشاييها به علاوه فقدان تجربه و تخصص در حوزه امنيت شهر و مقوله حفاظت از آن نارسايي‌هاي جديدي را در پيکره زخمي نهاد متولي نگهباني امنيت کشور ايجاد کرد و اين نارساييها و زخم‌ها در طول بيست سال گذشته نه تنها فرصت بهبودي و مرحم نيافت که هرروز زخمي جديد بر آن اضافه شد.
یکی دوسال قبل از انتخابات ریاست جمهوری دهم طرح «مبارزه با اراذل و اوباش» و جمع آوری خشن آنها از سطح محلات همراه با خشونت عریان و غیر شرعی و تصویر برداری از آن و نمایش مفتضح گاه و بیگاه در رسانه ملی بدون کمترین توجه و به دنبال آن هشدار و تذکر، بسترهای لازم برای تشدید خشونت را گسترده تر کرد.
درد و زخم‌ها هر روز بیش‌تر و بیش تر شد و بدون مرحم ماند، تا در جريان انتخابات رياست جمهوري دوره دهم که تمام اين زخم‌ها به يکباره به عريان‌ترين و زشت‌ترين شکل دهن گشود و مرحم طلبيد.
آثار بيماري شديد اين پيکر بيمار و دردمند هر روز بيش‌ از پيش خود را نمايان ساخت. پاسبانان جان و ناموس و امنيت کشور به جاي محافظت، ابتدا در خيابانهاي پايخت و کم‌کم در ديگر شهرها به عريان‌ترين شکل و بدون کم‌ترين هراس از قضاوت افکار عمومي و نمايندگان رسانه‌هاي خبري و سازمان‌هاي حقوق بشري داخلي و خارجي، به جان مردم افتاده و بي‌رحمانه، عده‌اي را به بدون کم‌ترين گناهي، به گورستان‌ها فرستادند، عده‌اي را راهي بيمارستانها نمودند و عده ديگري را هم فله‌اي دستگير و بدون کمترين توجه و رعايت حقوق انساني متهم، روانه‌بازداشتگاههاي غير استاندارد و غير انساني نموده، مورد شکنجه و آزار و تجاوز و هتک حيثيت قرار داند.
اين اتفاقات، اعتراض شديد مجامع حقوقي، و هشدار متخصصين جامعه شناسي و کارشناسان حوزه امنيت را به دنبال داشت. اما هيچ‌يک از اين اعتراضات و هشدارها مورد توجه متوليان امر قرار نگرفت و پليس با شتاب و علاقه بيشتري بر رفتار ناشايست و خارج از عرف و قانون و قاعده خود اصرار ورزيد. به زودي آثار اين رفتار نتايج و بازخوردهاي منفي خود در سطح جامعه را بروز داد.
يک يا دو روز پس از سيزدهم آبان 1388 رسانه‌ها خبر از تجاوز دسته جمعي شش نفر به يک زن مي دادند که در حاشيه يکي از خيابانهاي تهران ربوده شده و در خارج از شهر مورد تجاوز و هتک حيثيت قرار گرفته بود. اين اتفاق در شرايطي به وقوع مي پيوست که نيروي انتظامي با تمام قوا خود را موظف به مبارزه با «جنبش سبز» و راهپيمايي اعتراضي احتمالي آنان مي‌نمود.
مدت زماني کوتاه بعد از آن رسانه‌هاي مجازي تصاويري را در تيراژ وسيع روي شبکه جهاني اينترنت منتشرنمودند که خودروي نيروي انتظامي که علي‌القاعده موظف به گشت زني در سطح شهر و حفاظت از جان شهروندان و رانندگان از طريق کنترل سرعت و جلوگيري از تخلفات رانندگان متخلف است، از روي يک عابر عبور کرده و به سرعت متواري مي شود.
از آن زمان تا کنون از ميان خبرهاي که در ميان سانسور شديد خبري اجازه انعکاس و انتشار در ميان افکار عمومي پيدا کرده‌اند، افکار عمومی شاهد ترور و شهادت دکتر «علي‌محمدي» استاد فيزيک دانشگاه تهران در 22 دي‌ماه 88 بودند.
31 شهريور 89 چند موتورسوار با شليک گلوله دکتر «عبدالرضا سودبخش»، عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشکي تهران را به قتل رساندند.
يک روز پس از قتل دکتر «سودبخش»، دکتر «غلامرضا سرابي»، متخصص داخلي قلب، در برابر مطب‌اش با اسلحه مورد سوء قصد قرار گرفت. وي سپس به بخش آي.سي.يو بيمارستان «امام حسين» تهران منتقل شد ولي روز بعد جان سپرد.
يک هفته پيش نيز رسانه‌ها به نقل از واحد مرکزي خبر از قول «صابريان» مسئول اطلاع‌رساني «فرماندهي انتظامي تهران» گزارش دادند که: يک پزشک ديگر در شهرک گلستان تهران با سلاح گرم مورد سوء‌قصد قرار گرفته و کشته شد. اين خبر اگرچه بلافاصله تکذيب شد، اما خبر تصميم مضحک مسئولين حفظ امنيت کشور براي حفاظت از جان شهروندان، خصوصا جامعه پزشکي بلافاصله بعد از آن نشان مي‌داد که خبر آنچنان که يک رسانه دولتي اعلام ورسانه دولتي ديگر تکذيب کرد دروغ نبوده بلکه از آن دسته اخباري است که نبايد مردم از آن اطلاع داشته باشند.
تاييد يا تکذيب ناشيانه اين خبر يا اصلا صحت و سقم آن محل توجه اين نوشته نيست. چه اينکه آن را که عيان‌است چه حاجت به بيان است، اما نکته درد آور و مورد توجه اين نوشته پس از بسط مقدمه توجه به نيازهاي امنيتي جامعه و تعريف حقوق و وظايف متقابل شهروندان و پليس و نيازها و بسترهاي کارشناسي و علمي در اين حوزه، خبري است که رسانه‌ها از قول مدیریت پليس کشور و همچنین «سازمان نظام پزشکی» درباره حفظ امنيت شخصي پزشکان به عنوان صنفي از صنوف موجود جامعه و افرادي از شهروندان جامعه منتشر نموده اند. نسخه جديد و مضحکي که نيروي انتظامي جمهوري اسلامي براي حفظ امنيت احاد جامعه و خصوصا پزشکان پيچيده و بر سر آنها منت نهاده و فرموده است که پزشکان براي حفظ جان خود مي توانند يه پايگاههاي پليس مراجعه و وسايل حفاظت فردي از جمله شوکر و اسپري اشک‌آور دريافت نمايند و خبر آن هم در کمال ناباوري و سکوت کارشناسان، در تمامي رسانه‌ها منعکس شده و متاسفانه سکوت و بي توجهي کارشناسان حوزه امنيت و جامعه شناسي و جامعه پزشکي و اهالي رسانه‌را به دنبال داشته است.
این طرح در شرایطی تجویز و اعلام می شود که کمتر از یک هفته قبل از آن در شهر تهران یک جوان با خشونت وحشیانه انسانی دیگر در کمال ناباوری و در حضور مامورین نیروی انتظامی مستقر در محل که به سلاح‌های بهتری نیز مجهز بودند درمقابل چشم مردم سلاخی می شود و پلیس شاهد ماجرا جرات دخالت و انجام وظیفه پیدا نمی‌کند.
به ساده‌ترين شکل مي‌توان تصور نمود که اگر قرار باشد هر کس در جامعه وظيفه حفاظت از خود را خود به عهده بگيرد، کم ترين اتفاق حاکم شدن قانون جنگل بوده و کساني خواهند توانست امنيت شخصي خود را بيشتر حفظ نمايند که طبيعتا زور بيشتري دارند و البته ناگفته پيداست که در اين چرخه زور و زور آوري شخصي و فردي تا چه اندازه ابزاري مثل گازاشک‌آور و شوکر نقش اسباب بازي کودکانه خواهند داشت.
بدون شک مي‌توان به اين نتيجه رسيد که طراحان اين نظر و پيشنهاد دهندگان اين طرح کمترين آگاهي از مولفه‌هاي انساني، فني، علمي و روانشناسي و جامعه شناسي در حوزه امنیت عمومی نداشته و بيش و پيش از آن که يک کارشناس امنيت و لايق عضويت در پليس باشد، يک جاهل و لات و بزن‌بهادر محلي‌اند که نسخه اشتباه حفظ امنيت خانواده کوچک خود در محله را براي حفظ امنيت کل کشور و عده‌اي خاص از شهروندان آن کشور به‌عنوان جزئي از کل پيچيده و تجويز نموده‌اند.
به راستي آيا متوليان حفظ امنيت و نيروي پليس کشور ما به آن اندازه حقير شده‌اند که «مجهز شدن پاره‌ای از شهروندان به وسائل خشن حفاظت فردي» را نسخه عاجل شفاي درد خشونت در جامعه تشخيص داده و آن را بدون کمترين توجه تجويز و ابلاغ نموده‌اند؟
به راستي آيا خشونت و نا‌امني فقط متوجه پزشکان جامعه شده و ديگر اقشار و صنوف آحاد جامعه در کمال امنيت و آرامش زندگي مي‌کنند؟
مسئولان سازمان نظام پزشکی کشور آیا فرصت اندیشیدن وتامل در عواقب خشن و خسارت‌بار این تصمیم و ایده مشترک خود با نیروی اتظامی را نداشته‌اند؟
و سکوت، انفعال و بی توجهی کارشناسان باتجربه حوزه امنیت و اندک نیروهای متخصص ارزشمند و وفادار به سرنوشت نظام و کشور در بدنه نیروی انتظامی و ... چه تو جیهی می تواند داشته باشد؟
بدون شک تجویز چنین نسخه خشنی برای کاهش خشونت در جامعه «سرکانگبینی» خواهد بود که بیش از آنکه بیمار را به سمت بهبودی هدایت نماید «صفرا»ی خشونت را فزوده و چنانچه هر چه سریعتر به عواقب خطرناک این طرح توجه نشود در آینده‌ای نزدیک جامعه شاهد انحطاط اخلاق و سقوط انسان و انسانیت به پرتگاه‌های صعب خشونت و حیوانیت خواهد بود.
این نوشته اینجا در خودنویس
اینجا در پیک‌ نت
اینجا در کابل پرس
در همین رابطه: خانم‌ها هم باید به شوکر مجهز شوند

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۹

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

ویدئویی از یک سخنرانی «سیدحسن‌نصرالله» روی فضای مجازی منتشر شده است که ظاهرا به فرهنگ و تمدن ایرانی توهین نموده،‌ و برای توجیه علاقه مفرط خود به آیت‌الله «خمینی» و آقای «خامنه‌ای» با توجیه اینکه این هردو جد در جد عرب بوده‌ و ایرانی نبوده‌اند سخن خود را برکرسی اثبات نشانده و مشکلی که احتمالا از حمایت‌های پنهان و آشکار رهبران ایران طی سی سال گذشته از «حزب‌الله لبنان» می‌توانسته برایش بوجود بیاورد را حل نموده است.
این سخنرانی اعتراض شدید جماعت ایرانی و ایرانی دوست را درسطح وسیعی در پی داشت. بطوری که ملاحظه شد، رسانه‌های معتبر فارسی‌زبان فعال در فضای مجازی قسمت بسیار زیادی از اخبار خود را به پوشش این خبر و اعتراضات پیرامون آن اختصاص دادند.
تا اینجای کار مشکلی نیست و غیرت ملی و حتی در پاره‌ای از موارد وظیفه شرعی ایجاب می‌کند که انسان نسبت به هویت ملی خود غیرت داشته و در صورت تعرض از خود دفاع نماید و این اعتراضات بر پایه همین غیرت قابل قبول و توجیه و حتی تحسین هم می‌باشد.
اما اشکال کار در آنست که این میدان که میدان دفاع از فرهنگ و تمدن بر بستر هویت ملی و عرصه بروز و ظهور تفکر و فرهنگ و اندیشه لاجرم می بایستی باشد، با میدان کارزار و تعصب و خشونت و بی‌فرهنگی اشتباه گرفته شده و متاسفانه هرکس با هر مایه فرهنگی درست یا نادرستی خود را مجاز به حضور در این کارزار دانسته و با بدترین شکل ممکن به جای دفاع از گوهر نابی که مورد تعرض قرار گرفته است؛ به دلیل بی اطلاعی و جهل، عملا تبدیل به ابزار و سلاح حمله به آن فرهنگ ناب شده و با جهالت خود آب به آسیاب کسانی می‌ریزند که شعار «بی فرهنگی تمدن ایرانی» را پی‌ریزی نموده‌اند. در این میان البته بعضی هم متاسفانه ناخواسته آتش‌بیار معرکه آنان شده‌اند که معرکه را برای حمله به فرهنگ اسلامی مناسب یافته‌اند.
متاسفانه تعصب کورکورانه و نابجا بر ملیت و فرهنگ ارجمند ایرانی نزد بعض ایرانیان بیماری بزرگی است که ریشه در جهالت چند صد ساله داشته و با کمال تاسف باید گفت طی این چند صد سال تلاش قابل ملاحظه و ودرخور توجهی برای درمان این جهالت و تعصب کورکورانه، توسط اهالی فرهنگ، روشنفکران و هنرمندان ایرانی صورت نگرفته است. همین بیماری و تعصب اشتباه باعث شده هرگاه آدمی بزرگ یا کوچک، اهل یا نااهل، ارزشمند یا بی‌ارزش از فرهنگ و ملیت دیگری به فرهنگ و ملیت ارزشمند ایرانی حمله نموده، آنرا مورد تمسخرقرار داد، یا فروکاستن ارزش‌های آن را وجه همت خود قرار داد، به جای دفاع از طریق برکشیدن ارزشهای آن و معرفی اسطوره‌های تاریخی و الگوهای عینی و مشخص فرهنگ و تمدن والای ایرانی، فرد متعرض و فرهنگ منسوب به او مورد حمله مشابه و مقابله به مثل و تعرض و اهانت و حتاکی قرار گرفته و با این رفتار اشتباه بهترین بهانه و سند را برای توجیه ادعای شخص اهانت کننده فراهم نموده‌اند. کاری که بیش از نود درصد معترضین به اظهارات و ادعاهای اشتباه «سیدحسن‌نصر‌الله» به بدترین شکل به آن رو آورده و بیشترین بهانه را بدست آنها دادند که مدعی هستند ایرانیان جماعتی بی‌فرهنگ هستند.
از اظهارات متعصبانه و ادعای اشتباه «سیدحسن‌نصرالله» می‌‌توان به این نتیجه روشن رسید که گذر ایشان تا کنون به نگارخانه‌‌ها، موزه‌ها، کتاب‌خانه‌ها و بنگاه‌های معتبر نگهداری‌ آثار تمدنی و هنری جهانی نیفتاده و شاید تا آخر عمر هم نیفتد و اصلاهم نیازی به این حضور و گذر افتادن پیدا نکند تا آثار درخشان تمدن ایرانی را به چشمان خود دیده یا ببیند. می‌توان فهمید که حضرت ایشان اگر تا کنون به «سازمان ملل متحد» رفته‌اند، متوجه نمایش شعر زیبای «بنی‌آدم اعضای یک دیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند» بر سردر این سازمان جهانی نشده‌ است.
«سیدحسن‌نصرالله»‌ شاید به غیر از چند نام محدود و مشخص ایرانی نام دیگری نشنیده و نام‌های «موسی‌خوارزمی» «خیام نیشابوری» «غیاث‌الدین‌جمشید» «حافظ» «سعدی» «مولوی» «فرودسی» «زکریای‌رازی» «کمال‌الملک» «حسابی» «محدتقی‌جعفری» و ... به گوشش هم نخورده باشد. بنده خدا اگر به ایران هم آمده کجا اجازه داشته است «تخت جمشید» و «عالی‌قاپو» و «سیلک» و «بیستون» و... و ظرافتهای معماری و هنر و تمدن ایرانی را ببیند؟
اما آیا همه اینها به اضافه سخنان خام ونسنجیده یک عرب دلیل موجه بر حمله مشابه به تمدن عربی اسلامی است؟ و آیا به دلیل اهانت یک انسان عرب به تمدن و فرهنگ ایرانی، ایرانیان با فرهنگ اجازه دارند که کلیت جماعت عرب را به یک چشم دیده و رفتار اشتباه آن فرد را طابق‌النعل‌بالنعل و یا بدتر سرلوحه رفتار خود در دفاع از فرهنگ و تمدن درخشان ایرانی قرار دهند؟
من مطمئن هستم معترضانی که طی چند روز گذشته به بهانه دفاع از تمدن ایرانی در مقابل اظهارات «سیدحسن‌نصرالله» اعراب را جماعتی بیابان‌گرد ملخ‌خور بی‌فرهنگ بدوی خطاب نمودند در تمام عمر خود یک بیت از اشعار «متنبی» شاعر برجسته عرب قرن چهارم هجری را نخوانده و نشنیده‌اند. با اطمینان خاطر می‌توان به این نتیجه رسید که آنها حتی نام «بحتری» شاعر را هم نشنیده‌اند. البته شاید فیلم تاریخی و معتبر «محمدرسول‌الله» را هم دیده باشند و هیچگاه فراموششان نشود ولی فراموش نموده باشند که کارگردان شهیر این اثر ارزشمند سینمایی و هنری «مصطفی‌عقاد» یک عرب بود. از اینها بگذریم اغلب این دوستان بزرگوار که در گفته‌ها و نوشته‌های روزانه خود بارها و بارها به گفته‌ها و نوشته‌‌ها و اشعار بلند و زیبای «جبران‌خلیل‌جبران» حکیم معاصر مستند می‌شوند غافلند که او یک شاعر و حکیم بلند مرتبه عرب و باعث افتخار فرهنگ و ادبیات عرب و ادبیات و فرهنگ جهانی است.
بر این سیاهه می‌توان نام‌های زیادی اضافه نمود که نماینده فرهنگ وتمدن قومیت ارزشمند عرب هستند و نه تنها برای جماعت عرب که برای تمام انسانیت اسباب افتخار و ارزشمندی‌اند.همه مردم دنیا با هر ملیت و زبان و فرهنگی برای خود تمدنی دارد که برای همه دنیا هم ارزشمند و هم قابل دفاع است.
سخن آخر اینکه، همچنانکه آقای «محموداحمدی‌نژاد» ایرانی نتوانسته و نمی تواند نماینده شایسته تمدن و فرهنگ عظیم و ارزشمند ایرانی باشد به همان صورت «سیدحسن‌‌نصرالله» هم نمی‌تواند و نباید به‌عنوان نماینده واقعی تمدن و فرهنگ قومیت عرب شناخته شده و اظهارات اهانت ‌‌آمیز او اظهار نظر قوم و جماعت عرب فرض شده و دود آن بی احترامی به چشم اعراب فهیم بلکه همه مردم فهیم دنیابرود.
این نوشته در جرس اینجا

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

13 آبان سالروز بی‌اخلاقی در مناسبات بین‌المللی

اینکه به همه دلایل منطقی و غیر منطقی مردم ایران به این نتیجه رسیدند که نیاز به حکومت و رژیمی غیر از سلطنت و پهلوی دارند و آزادی‌های قانونی و شرعی ندارند و از طرفی طبقه بندی‌های اجتماعی نیز در ایران متضمن خسارت اقشار فرو دست و فربه شدن هر روز طبقات فرا دست می‌شد؛ شاید قابل قبول باشد و از این منظر بتوان توجیه عقلی برای انقلاب 57 و اقدامات طبیعی بعد از آن از جمله رفراندوم عمومی جمهوری اسلامی و نوشتن قانون اساسی جدید توسط نخبگان جدید و.... پیدا کرد.
اما اینکه با وقوع انقلاب و پس از زمان کوتاهی عده‌ای از جوانان تازه به دوران رسیده که هنوز مشق زندگی نموده سیاستمدار شده‌ و بدون کمترین توجیه شرعی، عقلی، منطقی، قضایی و برخلاف تمام معاهدات و عرف و عادت دیپلماسی بین‌المللی به سفارت یک کشور حمله نموده و پس از اشغال، دیمپلماتهای آن کشور را به اسارت گرفته و بیش از یک سال در اسارت نگه دارند و به تمام وساطت‌ها و پادرمیانیهای بین‌المللی بی توجهی نمایند، با هیچ دلیل و سندی قابل توجیه و تفسیر نیست.
اما همین اقدام سخیف نزدیک به 30 سال در کشور ما قلب شده و به عنوان یک اقدام ارزشمند و شرعی و یک حق دیپلماتیک و از موضع قدرت مورد تعریف و تمجید قرار می‌گرفت و در تمام این سی سال نیز مردم و فقط مردم جاهلانه هزینه این مانور پوشالی قدرت را از جان و مال خود می‌پرداختند.
حکایت شیرین «خر برفت و خر برفت و خر برفت» «ملای روم» حکات تلخ مردمی است که سی سال بود بی‌خبر از آنکه «شام عزای خود را بر سفره نشسته‌اند» جاهلانه در جشن‌های هرساله مراسم «روز ملی مبارزه با استکبار جهانی» شرکت نموده و از جیب و جان خود برای بی‌خردان تهیه اسباب عیش و فخر فروشی افتخار جهانی می‌نمودند.
«دانشجویان پیروخط‌ امام» و اعضای اولیه تشکیل دهنده «دفترتحکیم‌وحدت» هر ساله در چنین روزی، جدای از سایر دستگاه‌های حکومتی و دولتی مراسم مخصوص «روز ملی مبارزه با استکبار جهانی» را به طور اختصاصی همراه با برنامه سمبولیک آتش زدن پرچم آمریکا در یکی از میدانهای نزدیک سفارت سابق این کشور که از زمان اشغال به این طرف «لانه‌جاسوسی» خوانده می‌شد برگزار می‌نمود. از حدود 10 سال پیش اما این تشکل زودتر از دیگر همراهان به اشتباه خود پی برده و پس از آنکه ریس جمهور کشور منادی شعار «گفتگوی‌تمدنها» شد، اعلام کرد که برای احترام به این دعوت و به منظور اعلام حسن‌نیت به جهان مراسم سالانه ویژه این دفتر برنامه سمبلک‌ «آتش زدن پرچم» را از برنامه‌های خود حذف نموده و به عنوان اولین گروه ایرانی پیش قدم تعامل و گفتگو با جهانیان به جای تهاجم وتخاصم خواهیم بود.
این اتفاق اگر چه در مقایسه با رفتار زشت همین افراد در حمله به سفارت و اشغال آن بسیار کم و کوچک می‌نمود اما همانطور که اقدام سخیف و کودکانه آنها 30 سال قبل منشاء بدبینی بین‌المللی نسبت به کشور ایران و به دنبال آن تحریم اقتصادی، جنگ تحمیلی‌هشت ساله، انزوای بین المللی و آثار و خسارات زیانبار بیشماری در این رابطه شد، اکنون نیز این اقدام شروع شکل جدیدی از روابط با دنیا و اعلام دعوت به تعامل و رابطه در سایه گفتمانی بر محور صلح جهانی و اعتماد متقابل بود و منشا نگاه جدیدی به ایران و ایرانی شد.
همین اتفاق ساده و به دنبال آن استقبالی که دنیا از پیام ریس‌جمهور مهربان و صمیمی ایران «محمدخاتمی» به عمل آورد بسترساز آن شد که دنیا یکبار دیگر ایران و ایرانی را ازاویه زیباتری به تماشا نشسته و تحسین نماید. تحسین و تماشایی که هنوز حلاوت آن در کام عقلای دنیا قابل حس و لمس است و اگرچه دولتین نهم و دهم جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را بر محو و حذف آن گفتان و آثار آن در تمام دنیا قرار داده است و همین تلاش، اندکی حرکت آن‌را کند نموده اما محو آن دیگر ممکن نخواهد بود.
در راستای همان سیاست ارزشمند «دفترتحکیم وحدت» که هرسال شکل و رنگ زیباتر و بهتری به خود گرفت تا به آنجا که عملا سیاست مبارزه ملی به سیاست تعامل ملی تبدیل شد، وظیفه هر ایرانی است که در این روز از همه دنیا با هر وسیله که ممکن است بابت حادثه شوم «اشغال سفارت» کشوری دیگر عذر خواه باشد.
این ارجوزه به همین نیت و کمترین کاری که از این قلم ممکن بود و با دو روز تاخیر نوشته شد

چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

آزادی «شکوری‌راد» سرافرازانه یا شرمسارانه؟

من با اطمینان اعلام می کنم اگر روزی و روزگاری رسید که هر کس بتواند حرف دلش را آزادانه بر زبان آورد؛ به شرط آنکه هنوز «شرافت» رنگ و اعتباری داشته باشد و «شکوری‌راد» هم از این شرافت سهمی داشته باشد، حرف دلش این خواهد بود که از آزاد شدن با وساطت و توصیه و سفارش یک «عالم دینی»؟؟؟ به شدت پشیمان است. مگر آنکه همانطور که گفتم از شرافت تهی باشد.
در خبرها از قول آقای «محسنی‌اژه‌ای» دادستان کل کشور و سخنگوی قوه‌قضاییه؛ آمده بود که آزادی آقای دکتر «شکوری‌راد» با وساطت یکی از علمای قم؟؟ صورت گرفته و پس از آن هم اعلام شد که آیت‌الله «شبیری‌زنجانی» که همشهری دکتر‌ «شکوری‌راد» و از دوستان نزدیک پدر ایشان بوده درباره ایشان سفارش و توصیه نموده و ایشان آزاد شده‌اند.
اینکه یک زندانی آزاد شوند نه تنها موجب ناراحتی و تاثر نیست که بسیار مایه خوشحالی و شادمانی است. اما به قول معروفی از «وینسون‌چرچیل» که: «گاهی برای ماندن‌باید رفت» گاهی لازم است برای جلوگیری از زندانی شدن یک نسل و کمک به ازادی تعداد قابل توجهی زندانی بی‌گناه، مدتی زندان ماند و زندانی شد و توصیه و سفارش هم کرد که کسی توصیه نکند و توصیه نپذیرد که اکثر دردهای بی‌درمان این ملک و ملت که امروز از پس سالها به شکل کریهی دهن باز کرده و چهره نموده و مرحم می‌طلبد از همین توصیه کردنها و سفارش شدنها شروع شده و امروز تعداد قابل توجهی از آنها که سفارش کننده‌ای نداشته‌اند و یا داشته‌اند و کسی به سفارششان توجهی ننموده است یا در زندان به سر می‌برند و یا جان خود را بر سر ایمان و اعتقاد و اعتراض خود گذاشته‌اند.
اما اصل اعتراض این نوشته بیشتر از آنکه به این سیر اجتماعی باشد به نگاه متفاوتی است که یک نماینده خدا یا یک مرجع تقلید بی توجه به نتایج سوء نگاه خود می‌تواند نسبت به سرنوشت مشترک انسانهایی داشته باشد که با پدر یکی از آنها آشنا بوده و با پدر دیگر دوستان او آشنا نبوده است. در نتیجه تمام دوران عمر خود و خصوصا یکی دوسال اخیر، نسبت به هر گونه بی عدالتی و نقض عدالت سکوت نموده و اکنون که یکی از نزدیکان و یا فرزند یکی از دوستانش احتمالا قرار است قربانی این بی‌عدالتی شود سکوت را جائز ندانسته است.
البته از نظر حقیر به آن عالم دینی حرجی نیست و به آقای دکتر «شکوری‌راد» هم. اما دوستانی که «جنبش سبز» را آرمان مشترک خود می‌دانند شایسته است متوجه باشند که؛ چه کسانی ادعای همراهی با این جنبش، و ظرفیت همراهی با آرمانهای اصیل که یکی از اصول اساسی آن «برابری همه انسانها در برابر قانون» است، را دارا می باشند. وچه کسانی ادعای پوچ دارند و کمیت عمل‌شان لنگ است؟
امیدوارم آقای دکتر «شکوری‌راد» امروز شرافتمندانه با اعلام نارضایتی صریح، از این بی‌عدالتی آشکار واین نگاه ویژه نسبت به خود اعلام برائت نماید. در عیر این صورت مطمئن باشد که روزگاری که امکان اظهار نظر آزادنه وجود داشته باشد؛ اظهار نظری که امروز می تواند «سرافرازانه» باشد آن‌روز «شرمسارانه» خواهد بود.
این نوشته در سحام‌نیوز
لینک در بالاترین
به دنبال اعتراض و تذکر تورجان اینجا نوشته من از سایت سحام‌نیوز حذف شد
این نوشته در پیک‌نت
این نوشته در رادیوکوچه