پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۲

بد نگوییم به مهتاب

کار بد مصلحت آ‌نست که مطلق نکنیم.
ناسزا گفتن و توهین کردن به هر انسانی، با هر عقیده‌ای و نژادی و قومیتی و رنگی   دور از ادب و شخصیت اجتماعی است 

همیشه لازم نیست برای «بد گفتن به مهتاب»، تب داشته باشیم. گاهی حواس‌مان نیست. گاهی در جایی و جایگاهی قرار می‌گیریم که نباید قرار بگیریم. گاهی هم‌نشین‌ی داریم که نباید داشته باشیم و شاید خیلی دلایلی دیگر باشد که نادانسته و ناخواسته کاری بکنیم که نباید بکنیم یا حرفی بزنیم که نباید بزنیم.

کار بد مصلحت آ‌نست که مطلق نکنیم. ناسزا گفتن و توهین کردن به هر انسانی، با هر عقیده‌ای و مرامی و مسلکی و سنی و جنسی و نژادی و قومیتی و ملیتی و رنگی و نشانی و... کار بد و دور از ادب و شخصیت اجتماعی است. آلوده کردن زبان به توهین و ناسزا فقط کار آدم‌های ضعیف‌النفس، بی‌اراده و فاقد شخصیت مطلوب اجتماعی است. آدم‌هایی بدون پرنسیب و محروم از تربیت و کلاس خانواده و اجتماع.

این اصل هم مورد تایید ادیان بزرگ آسمانی است، و هم آیین‌ها و مکاتب بشری مترقی و متمدن که بر شالوده‌های منطقی و عقلی استوار و بنا شده‌اند، به همراهان خود توصیه نموده‌اند که از ناسزا گفتن و توهین کردن به دیگر انسان‌ها پرهیز کنند.

آدمی گاهی ممکن است بر اثر فشار مصائب و ناراحتی‌هایی که از طرف دیگران بر او وارد شده و ‌اصطلاحا طاقتش را طاق نموده، سطح تحمل بالای خود را از دست داده و در شرایط نامطلوب روحی و روانی، دچار لغزش اخلاقی شده و به شخص یا اشخاصی که باعث و بانی مصیبت و ناراحتی او بوده‌اند ناسزا بگوید یا آن‌ها را مورد توهین و بی‌حرمتی قرار دهد. اما اندکی که از شرایط اظطرار فاصله گرفت و کمی ناخوشایندی‌اش کاهش پیدا کرد و سطح تحمل‌اش بهبود یافت، بلافاصله از کرده خود پشیمان شده و سعی می‌کند جبران مافات کند. تنها در سایه این رفتار درست و منطقی است که می‌توان امیدوار بود بستر تعامل و آرامش برای جامعه و نفس کشیدن آرام و همراه با احترام انسان‌ها در کنار هم فراهم خواهد شد. در غیر این‌صورت هر انسانی خود را مجاز به خشونت زبانی برعلیه انسان دیگر دانسته و در سایه آن آستانه تحمل و شکیبایی جامعه پایین خواهد آمده. خشونت‌های کور رفتاری، ابتدایی‌ترین دستاورد و نتیجه این‌گونه گسترش خشونت گفتاری خواهد بود.

پس از انتخابات جنجال‌برانگیز ۲۲ خرداد ۸۸ و توسل «محمود‌احمدی‌نژاد» در تریبون‌های عمومی به ادبیاتی همراه با توهین و تحقیر درباره معترضین به نتایج انتخابات و استفاه از الفاظ سخیف درباره آن‌ها و «خس و خاشاک» نامیدن آن‌ها، به‌علاوه استفاده وسیع ایشان از ادبیاتی دون‌شان یکه مقام دیپلماتیک در تریبون‌ها عمومی‌ بین‌المللی، طی ۴ سال اول ریاست جمهوری ــ‌ که در دور دوم نیز ادامه پیدا کرد ــ و نتایج خشونت‌بار آن در فضای عمومی، گاها مخالفین در فضا‌های مجازی و حقیقی عمومی را به واکنش واداشت و متاسفانه بعضی به رفتاری دون‌شان یک انسان از یک‌طرف، و دون‌شان انسانی که مدعی مدنیت و ترقی است از طرف دیگر متوسل شده و با الفاظ توهین و تحقیر‌آمیز با شخصیت وی برخورد کردند. نتیجه این تخریب‌ها که واکنش و اعتراض به‌موقع اساتید اخلاق و کنش‌گران اجتماعی را به دنبال نداشت، گسترش وسیع این ادبیات از فضای حقیقی و شعارهای خیابانی به فضاهای مجازی، و بازتولید و تکثیر آن در شکل آثاری در قالب‌های کارتون و کاریکاتور و کاریکلماتور و هزل و هجو و... بود. کم‌ترین تردید وجود ندارد که قسمت‌عمده‌ای از بار روانی این ناهنجاری از این طرف به طرف دیگر منتقل، و تاوان این اشتباه و افراط را آنانی به سختی پس دادند که در سلول‌های انفرادی به علت ابراز عقیده شفاف خود در مخالفت با سیاست‌های غلط آقای «احمدی‌نژاد» گرفتار شده، و حالا سربازجویی طرفدار «احمدی‌نژاد» بهترین فرصت را به دست آورده بود تا غرور خورد شده خود از توهین‌های خیابانی و فضای مجازی به «احمدی‌نژاد» را بر سر کنش‌گر گرفتار شده بدبختی خالی کند که خودش هم به آن شعار‌ها و توهین‌ها معترض بوده‌است.

آن دوران ۸ ساله پر التهاب و آمیخته با درد و دردسر، دارد تمام می‌شود و کمتر دو ماه دیگر «محمود احمدی‌نژاد» بنیان‌گذار خشونت کلامی و توهین و ناسزا و درشت‌گویی که خود بزرگ‌ترین قربانی و سیبل این چرخه باطل بود، با ریاست‌جمهوری خداحافظی می‌کند. اما اعتبار تخریب شده جایگاه ریاست‌جمهوری و جایگاه‌های معتبر اجتماعی نیازمند ترمیم اساسی است و تلاش و توجه شایسته اساتید اخلاق و کنش‌گران اجتماعی و سیاسی را طلب می‌کند.

پس از اعلام نتایج حیرت‌انگیز انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم و رای قاطع شهروندان به دکتر «حسن روحانی» مشاهده شد که در بعضی از اجتماعات، مردمی که برای ابراز خشنودی از این اتتخاب به جشن و سرور مشغول بوده‌اند متاسفانه شعارهایی بر علیه بعضی از نامزدهای ناکام انتخابات سر داده‌اند که حاوی توهین و تحقیر آن‌ها بوده است.

خوشبختانه این‌بار برخلاف نوبت قبل خیلی سریع در شبکه‌های اجتماعی فعالین سیاسی از هر جناحی نسبت به این بداخلاقی‌ها واکنش نشان داده و همگان را به پرهیز از این ‌گونه رفتار ترغیب نمودند. اما آن‌چه در تمام این تذکرات و واکنش‌ها غایب بود آن‌که اغلب به شخصیت جانباز «سعید جلیلی» و شخصیت بسیجی «قالیبافب» توجه نموده و هشدار دادند که نباید به این‌ها که زمانی از جانشان برای حفظ وطن مایه گذاشته‌اند توهین شود. این گزینه درست اما ناقص است. درست‌تر و کامل‌تر آنست که بگوییم نه‌تنها نباید به سربازان فداکار و شهیدان شاهد جنگ توهین نموده و باید احترام آن‌ها را به صورت ویژه داشته باشیم، بلکه به هیچ انسانی با هر عقیده‌ و مرام و مسلک و نژاد و رنگ و جنسی، فارغ از این‌که زمانی رمنده و سرباز فداکر و جانباز بوده یا نبوده نباید توهین کرد.

تنها با چنین دیدگاه و بستر چنین نگاهی است که خواهیم توانست شادمانی امروز مردمان ایران زمین برای همه به یکسان برای همیشه نگاهبانی کنیم.
این نوشته در جرس این‌جا

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۱

سوریه و خوزستان متعلق به همه بنده‌های خدا هستند

در دهر هر آن که نیم نانی دارد                از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی   گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
(خیام)
«مهدی تائب» فرمانده قرارگاه عمار، در جایی گفته‌است که اولویت سوریه برای ما بیش از خوزستان است. (چیزی شبیه به این)
 جماعت زیادی هم از نحله‌های فکری مختلف و متفاوت به این گفته واکنش نشان داده و آن را تقبیح نموده‌اند. مخرج مشترک تمام واکنش‌ها و اعتراضات هم، بی‌توجهی به خاک وطن بوده و در این واکنش‌ها، هرکس از هرچیزی که توانسته مایه گذاشته است.
 عده‌ای از پیکر در خاک‌های خوزستان مانده عزیزان شهیدش، و عده‌ای از خاطرات نوستالژیک زمان جنگ خودش. عده‌ای دیگری نیز یاد‌آوری نموده‌اند که قسمت عمده نفت ایران در این استان تولید می‌شود، و ارزش‌های اقتصادی خوزستان را مورد اشاره قرار داده‌اند.
در این میان اما، آنچه مورد غفلت قرار گرفته و می‌گیرد، چیزی فرا‌تر از ارزش‌های زمینی و خاکی و اقتصادی است. آن چیزی که علی‌القاعده هنگام بحث و گفت‌و‌گو بر سر خاک و زمین و پول، همیشه مغفول می‌ماند و کمترین توجهی بدان نمی‌شود. و سوگ‌وارانه همیشه به سادگی هم قربانی همین معامله‌ها می‌شود. و آن «جان» آدمی است.
 امروزه فارغ از این‌که چه نظری نسبت به حاکمیت «سوریه» داشته باشیم، واقعیتی که نمی‌توان کتمان کرد و نادیده گرفت، این‌است که روزانه جان ده‌ها انسان بی‌گناه و مظلوم و بی‌سرپناه، وجه‌المعامله درگیری بر سر نبرد قدرت در این کشور می‌شود، و شوربختانه قسمت عمده این قربانیان را کودکان بی‌سرپناهی تشکیل می‌دهند که نه از قدرت چیزی می‌دانند، و نه اگر می‌دانستند هم عملن می‌توانستند تاثیری در تعیین سهم آن، و تعلق به شخص یا گروهی خاص داشته باشند.
این‌ها همه قربانی یک نزاع ناخواسته هستند، که ما بزرگان آتش‌بیار معرکه آن هستیم. نزاعی که همین امروز هم نادانسته بین خودمان درگرفته است، و داریم بر سر یک وجب خاک خدا، و این‌که متعلق به چه جغرافیایی هست، و چه خاطراتی در آن اتفاق افتاده، و چه خون‌هایی در آن ریخته شده، در آتش نزاعی می‌دمیم که هرچه باشد، نمی‌تواند منشا مقدسی داشته باشد.
 بیروت و خوزستان و لبنان و هالیوودی مقدس است، که در آن و بر سر آن، خون بر زمین ریخته نشود.
 خاکِ زمین، ملک مشا همه ساکنان دیروز و امروز و فردای آن است. تفکری که زیستن در خوزستان را فقط متعلق و حق مردم ایران می‌داند، از‌‌ همان تفکری ریشه می‌گیرد که در بین انسان‌ها قائل به درجه‌بندی‌های‌ نژادپرستانه و اندیشه‌های شوونیستی است.
 هر انسانی آزاد است که از حاصل دسترنج حلال خود، در هر نقطه این کره خاکی که علاقه‌مند است، برای گذران زندگی خود، زمین و آب و ملک تهیه کند. اگر بعضی مرزبندی‌های جغرافیایی و نژادی مانع این حق بنیادین خدادای می‌شوند، این دلیل درست بودن آن مرزبندی‌ها که امروزه شکل قانون به خود گرفته نیست.
 دینای مدرن هر روز یک مانع از محدویدت‌های سکونت و تردد و مهاجرت بین مرزهای خود را برمی‌دارد، تا عملا تعاریف سنتی گذشته از مرز و خطوط قرمز برای شهروندی و زیستن و زندگی را حذف کند.
 نه سوریه ملک طلق اعراب ساکن آن است، نه خوزستان ملک طلق اعراب ایرانی و فارس ساکن آن.
 زمین خدا متعلق به همه بندگان خداست. آن‌ها که در این زمین زیسته‌اند، آن‌ها که اکنون زندگی‌می‌کنند، و آن‌ها که از پی امروزیان خواهند آمد.
بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند         مگرای بدان که عاقلان نگرایند
بسیار چو تو روند و بسیار آیند         بربای نصیب خویش کت بربایند
(خیام)

پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۱

بازتاب بداخلاقی

واژه «دُم» در ضرب‌المثل «پا روی دم کسی گذاشتن» معنی حقیقی ندارد و مجازن به معنای کاری به کار کسی داشتن و عصبانی کردن اوست. فراوان هم در میان مردم مورد استفاده قرار می‌گیرد و اشکالی هم ظاهرن بر آن مترتب نیست.
با این‌حال، کسی این ضرب‌المثل و یا مشابه آن‌را در مورد فردی که شخصیت محترمانه‌ یا فرهیخته‌گی ویژه‌ای دارد و… به‌کار نمی‌برد. چه آن‌که بکار بردن آن تداعی کننده بی‌ادبی یا توهین خفیف است.
 این یک رسم محترمانه است و آدم‌های مبادی آداب به شدت به آن پای‌بند هستند.
 تردیدی نیست که وقتی در روابط معمولی بین انسان‌ها، رعایت این‌گونه از ادب و احترام لازم و نشانه شخصیت رعایت کننده است، رعایت آن در جایی که کمی از قلمرو شخصی فرا‌تر و عمومی‌‌تر است، نه تنها شایسته که بایسته هم هست و شاید بعض مواقع عدم رعایت این ادب، محرومیت‌هایی را برای یک بی‌توجهی به دنبال داشته باشد. قلمرو عمومی می‌تواند آثار یک توهین خفیف را تشدید کند و نتایج ناگواری به دنبال داشته باشد.
سایت «بازتاب» که تلاش می‌کند چهره‌ای تقریبن متفاوت از فضای رسانه‌ای محافظه‌کاران رسمی از خود به نمایش بگذارد، و بیشترین تلاش خود را بر افشاگری باندهایی در حاشیه امن قدرت قرار داده است، لازم است برای اثبات حسن نیت خود، بیش از سایر رسانه‌ها و مطبوعات به رعایت بعض اصول اخلاقی و حرفه‌ای در حوزه رسانه وفادار بوده و دقت و وسواس بیشتری به خرج دهد.
 این سایت، هفته قبل در مطلبی که تعرض تلویحی به جایگاه اقتصادی  «موتلفه اسلامی» در آن مشهود بود، با تیتر «آقای احمدی‌نژاد اگر جرات دارید پا روی دم موتلفه بگذارید،» پا را از حدود اخلاق و ادب و احترام، فراتر گذاشته و با تمسکبه یک ضرب‌المثل متداول، اما حاوی کلماتی با بار منفی ــ که استفاده آن در قلمرو شخصی با کمی تخفیف شاید مشکلی نداشته باشد اما در قلمرو عمومی نشانه مستقیم توهین است ــ به این گروه و منسوبین به آن توهین کرد.
 رسانه حق قضاوت بر علیه سوژه، یا  جانبداری از آن را ندارد و فقط می‌تواند در مورد سوژه اخبار صحیح، دقیق و درست بدهد. قضاوت متعلق به مخاطبین و در عهده محاکم قضایی است.
 با این توضیح، در حالی که هیچ‌گونه جرمی در مورد «موتلفه اسلامی» به‌عنوان یک شخصیت حقوقی، و و اعضای آن به عنوان اشخاص حقیقی، اثبات و اعلام نشده و حتی اتهام مشخصی هم متوجه آن‌ها نیست، تنظیم تیتر با رویکرد منفی، از ریشه غلط و خلاف اصول اخلاق است و با فرض ثابت شدن جرم هم، استفاده از الفاظی که توهین‌آمیز تلقی می‌شوند، خلاف اصول حرفه‌ای رسانه است.
مرتبط:
+ گاف خبری بازتاب
+ چاه نکنده و دردسر منار دزدیده
+ آینده‌نیوز و نقص حریم خصوصی
+ شرق و احترام به اصول حرفه‌ای

سه‌شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۱

دریغ از یک جو انصاف

«پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان به فساد من گواهی داده است. گفتا به صلاحش خجل کن»
(گلستان سعدی ـ در اخلاق درویشان)
حداد  - سروش«عبدالکریم سروش» در نوشته‌ای به مناسبت روز فلسفه، هر آن‌چه از سجع و آرایه و لفاظی سخن و قلم بلد بود را به خدمت گرفت تا اخلاق را تازیانه بزند.
 با عنوانی که نوشته بر پیشانی داشت و در مجموعه‌ای که منتشر می‌شد، مثلا قرار بود نوشته در گرامی‌داشت فلسفه و روز فلسفه باشد. اما نه تنها کسی و چیزی را گرامی نمی‌داشت که بیش از هر حرف و سخنی و نشانه‌ای، مرثیه‌ای بود که بر بالین مرده اخلاق و انصاف و تحمل، سروده و خوانده می‌شد. مرثیه‌ای که بی‌انصافی و بی‌اخلاقی را رسمن و علنن تبلیغ و ترویج می‌کرد.
 به نظر می‌رسید نویسنده از پس سال‌ها تحمل و مدارا و صبر، ناگهان روزنه‌ای برای فریاد حق‌خواهی یافته است تا هرچه، و از هر کس ظلم دیده و ستم‌ کشیده است را بر سر چند نام معروف و مسمی به فیلسوف و اهل فلسفه، فریاد بزند.
‌ای عجب!‌ ای عجب!‌ ای عجب! چه شد که تمامی مدعیان دین‌داری و اخلاق و فلسفه، از جمع دوستان و اساتید و شاگردان «سروش» بر این بی‌اخلاقی و بی‌حرمتی و بی‌انصافی آشکار یار نزدیک خود، در حق فلسفه و اخلاق و انصاف و انسانیت، فقط و فقط سکوت اختیار کردند و به تماشا نشستند؟
 در این میان تنها دانشجوی جوان و شجاعی، شهات به خرج داد و خطر کرد و چند خطی در مذمت آن نوشته در صفحه اجتماعی خود نوشت. ضمن آن‌که البته به محاسن برجسته دکتر «سروش» هم اشاره کرد و حرمت انصاف را پاس داشت.
 در آن زمان نه از دین‌دار و دین‌پژوه معاصر آقای «یوسفی اشکوری» خبری شد، نه از «مجتبی واحدی» روزنامه‌نگار، که ذره‌بین به دست، عیب اهل سیاست و اخلاق را رصد و افشا می‌کند.
چند ماه بعد از آن نوشته، دکتر «حداد عادل» که من کمترین قرابتی با منش سیاسی وی ندارم، در نوشته منصفانه‌ و خالی از آلودگی به حب و بغض شخصی، پاسخ قسمتی از آن نوشته دکتر «سروش» را داد. صادقانه باید اعتراف کرد که اگر همه کارهای «حداد عادل» به فرض بد باشد، این یکی بسیار خوب و عالی بود و من هراسی ندارم از این‌که صبر دکتر «حداد» از زمان انتشار نوشته «سروش» تا زمان انتشار جوابیه او را، به برخاستن از سینه حریف و دور زدن میدان، توسط مولی علی در جنگ احزاب تشبیه کنم. صبری که به او اجازه داد تا اندکی بر خشمش غلبه کند و نوشته تا آن‌جا که ممکن است از حب و بغض شخصی خالی باشد و در فضایی منصفانه جواب اتهامات و ادعاهای ضعیف و بدون پشتوانه سند و مدرک «سروش» بر علیه خود را داده باشد.
 نمی‌خواهم و نمی‌توانم ادعا کنم که نوشته «حداد عادل» بطور کامل خالی از حب و بغض شخصی و صددرصد خالص از اغراض شخصی است. نه چنین نیست. اما اگر رفتاری تا بدین پایه منصفانه از یک رقیب سرزده، آیا باید بدان پایه از بی‌انصافی آن‌را نادیده گرفته و تمامی محاسن این رفتار را به آب معایب رفتار سابق شست که آقای حداد این رفتارها به شما نمی‌آید؟
آیا داوری یک‌طرفه و غیر منصفانه دکتر «سروش» در مورد شخصت و نه سواد فلسفی دکتر «رضا داوری اردکانی» و آن توهین و تحقیرها که در آن نوشته در حق آقایان «لاریجانی» و «حدادعادل» شده بود، هیچ بهانه‌ای برای پاسداشت اخلاق و انصاف به دوستان دکتر «سروش» نمی‌داد تا آن‌روز آن‌گونه سکوت اختیار نکنند و امروز این‌گونه سکوت نشکنند؟
اگر درد دوستان حرمت اخلاق و انسانیت است، چرا در زمانی که نوشته سراسر بی‌انصافی و بی‌اخلاقی دکتر «سروش» منتشر شد، سکوت نمودند؟ و اگر منظور نقد رفتار سیاسی دکتر «حداد عادل» است که انصافن اینجا خطای دکتر «حداد» به کمترین درجه ممکن کاهش یافته و اصلا قابل مشاهده نیست. یعنی اینجا باید به آقای «حداد» تبریک گفت و دست او را به خاطر این نوشته به گرمی و محبت فشرد. اگر حقی از دکتر «علی‌رضا رجایی» ــ که برای من بسیار عزیز است ــ ذایل شده و با فرض مدخلیت صددرصد «حداد»، حقیقتن جای بیان و ادای آن اینجا نبوده و نیست.
 جامعه سیاست‌زده ما تا زمانی که نتواند حساب حب و بغض‌های معمول و متداول و نظرات شخصی را از حساب قضاوت‌های دیگر جدا کند، همیشه بر مدار همین دور باطل خواهد گشت و همیشه در نقطه آغازین اخلاق و عدالت و انصاف خواهد ماند.
«عبدالکریم سروش» انسانی است که نبوغ ویژه‌ای در تحصیل توامان پزشکی و فلسفه و ادبیات و متون دینی داشته است. با سعی و تلاش تحسین‌برانگیزی، این نبوغ و استعداد را بارور و برتر نموده‌است. به لطف طبع خدادادی، بر کلام و قلم تسلط و چیرگی خاصی داشته و دارد. این‌ها و خصایل و دلایل برجسته دیگری در شخصیت وی، به علاوه تربیت تعداد قابل‌توجهی از دانش‌جویان و فلسفه و حقیت‌جویان جوان و میانسالی که هر کدام اکنون حکم استادی مبرز و برجسته و صاحب کرسی تدریس در دانشگاه‌های معتبر را دارند، به ایشان شخصیت کاریزماتیکی در بین طبقه فرهیخته عطا کرده است که کمتر کسی از اهالی علم و تحصیل جرات می‌کند، نوشته، سخن، و یا شخصیت وی را مورد نقادی و بررسی دهد. همین دلیل به تنهایی کافی است تا همه آن کاریزما که نردبان برکشیدن او به بام شهرت و عالی‌مرتبه‌گی شده، خدای ناکرده اسباب سقوط او از‌‌ همان بام باشد.
این‌که عده‌ای از هم‌نسلان و هم‌کلاسان و شاگردان او در برابر خطای او سکوت می‌کنند، لطف به او نیست. ضمن آن‌که خیانت به اخلاق و انصاف و تکلیفی است که به حکم حق بر عهده دارند، خیانت مستقیم به شخصیت خود وی نیز هست.
باز هم دست‌مریزادی به «سعید حنایی کاشانی» که توضیحاتش روشنگرانه، منصفانه و عالمانه‌تر بود، و اگرچه جای پرداختن بیشتری به انصاف دکتر «حداد عادل» را داشت، اما باید به حکم لنگه‌کفش بیابانی آن را غنیمت دانسته و تحسین کرد.
  حافظ  ار  خصم  خطا  گفت  نگیریم براو
  ور  بحق  گفت جدل با سخن حق نکنیم

پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۱

ژاپنی‌ها نمی‌دانستند دزدگیر چیست!


«عباس  کیارستمی» که جدیدترین ساخته‌اش «مثل یک عاشق» بر پرده سینماهای جهان در حال اکران است، در گفت‌وگویی  با «کاترین بروکس»، خبرنگار وب‌سایت «هافینگتن پست»که ایسنا آن را ترجمه کرده حرف‌های جالبی از ناآشنایی ژاپنی‌ها با دزدگیر را بازگو کرده است.
به گزارش پارس توریسم، «کیارستمی» درباره موانع پیش‌رویش برای ساخت فیلم در خارج از ایران گفت: برخی جزئیات بودند که چندان مهم به نظر نمی‌رسیدند و آن‌گونه که تصور می‌کردم قبل از آمدن به ژاپن برای ساخت فیلم قابل توجه نبودند، اما باید آنها را می‌پذیرفتم.
وی افزود: یکی از موارد جالب درباره صدای فیلم زمانی بود که در ایران، من در فیلمنامه نوشتم که در یکی از صحنه‌ها ما صدای دزدگیر خودرو در خیابان می‌شنویم. اما وقتی عوامل ژاپنی فیلم هنگام فیلمبرداری در توکیو صدا را شنیدند، با تعجب پرسیدند که صدا چیست؟ و ما در پاسخ گفتیم که این صدای دزدگیر خودرو است. اما آنها نمی‌دانستند یعنی چه! چون در ژاپن خودرویی سرقت نمی‌شود که نیار به آن باشد.
منبع: تابناک

دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۱

فقط از جیمیل استفاده کنیم

امروزه، بعید است کسی شهروند قرن بیست‌و یکم باشد و سر و کارش مستقیم یا غیر‌مستقیم به اینترنت و شبکه جهانی نیفتاده باشد.
همچنین بعید است که در بین کاربران شبکه جهانی اینترنت، کسی بتواند بدون داشتن یک پست الکترونیکی یا‌‌ همان ایمیل، کارهای خود را راست و ریست کند. (این اصطلاح در بین مردم «راس و ریس» است، اما خوب من این‌گونه نوشتم)

داشتن یک پست الکترونیکی یا همان ایمیل خودمان، در هر شرکتی که خدمات ایمیل ارائه می‌دهد، کار آدم را راه‌ می‌ادازد، اما از مقتضیات اصلی دنیای شگفت‌انگیز مجازی، که کلی با دنیای حقیقی توفیر و تفاوت دارد، یکی هم «امنیت» است که باید آدم شش دانگ حواسش را جمع کند که اینجا ایمان و امان به سرعت باد از دست می‌رود و باید علاج واقعه را پیش از وقوع کرد.
ایمیلدر بین شرکت‌های اینترنتی که خدمات ایمیل رایگان به کاربران می‌دهند، ۴ شرکت یاهو، مایکروسافت، گوگل و ای‌او‌ال مهم‌ترین و معروف‌ترین هستند.
 اکثر کاربران شبکه جهانی از خدمات شرکت یاهو، به دلیل این‌که اولین شرکت ارائه‌دهنده این خدمات بوده استفاده می‌کنند. به نظر می‌رسد گوگل باید دوم باشد و مایکروسافت و ای‌او‌ال هم در این رده‌بندی سوم و چهارم هستند.  
اما جای تعجب است که امروزه امنیت داده‌ها برای کسی مهم باشد، اما از سرویس پست الکترونیک شرکت گوگل یعنی «جیمیل» استفاده نکند.
 اگرچه در فضای مجازی اعتماد مطلق نمی‌توان به امنیت اطلاعات و داده‌ها داشت و هرچه شرکت‌ها خود را به امکانات بهتر و بیشتری مجهز می‌کنند، در مقابل هکرها هم دانش خود را افزایش می‌دهند و از علم روز امنیت عقب نمی‌مانند، با این حال در بین شرکت‌های ارائه دهنده خدمات ایمیل، «جیمیل» گوگل بهترین و امن‌ترین گزینه برای دریافت و ارسال داده و اطلاعات است.
 جیمیل علاوه بر آن‌که از چند سال قبل به پروتکل گواهی امن SSL مجهز بوده و اطلاعات جابه‌جا شده بین مبدا و مقصد آن به صورت کد‌گذاری شده مبادله می‌شد، و به این دلیل اگر در مسیر توسط هکر سرقت می‌شد، تنها یک سری کد بود که قابل استفاده و خواندن نبود، از حدود دو سال پیش به این‌طرف سیستم تایید دو مرحله‌ای خود را هم فعال نموده. بنابراین اگر شما روی جیمیل خودتان این امکان را فعال نموده باشید با احتمال اینکه رمز ورود یا گذرواژه شما به دست کسی بیفتد، باز هم طرف نمی‌تواند وارد ایمیل شما بشود.
 این امکان یک خاصیت اخطار هم دارد. یعنی وقتی گوگل به تلفن همراه شما یک کد اس‌ام‌اس کرد، شما بلافاصله متوجه می‌شوید که گذرواژه شما به دست نا‌محرمی افتاده، اما در ورود به حریم شخصی  و خصوصی شما ناکام مانده است. با این اطلاع بلافاصله وارد جیمیل خود شده و گذرواژه را تغییر می‌دهید.
جیمیلخوب با این توضیحات، اگر تا کنون حساب کاربری در سایت گوگل نداشته‌اید، بهتر است از این آدرس نسبت به ثبت آن اقدام نمایید. و بعد هم بلافاصله با این راهنمایی وارد تنظیمات حساب خود شده و سیستم تایید دو مرحله‌ای آن را فعال نمایید.
می‌توانید برای راحتی کار، سایر حساب‌های پست الکترونیکی خود را هم به این حساب اصطلاحن فوروارد نمایید. یعنی در تنظیمات حساب‌های قبلی، آدرس این ایمیل جدید را بدهید، تا یک نسخه از ایمیل‌های دریافتی را به ایمیل جدید شما بفرستد. با این تنظیم، دیگر نیازی به چک یا وارسی کردن حساب‌های قبلی نخواهید داشت.
ضمنا گوگل اولین شرکتی است که وبلاگ فارسی خود را برای کاربران فارسی زبان و خصوصن ایران، از حدود دو سال پیش راه‌اندازی نموده‌است.
مرتبط:
+ گوگل شما را گول نمی‌زند
+ گوگل شما را گول نمی زند، به خودتان نگاه گنید

دوشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۱

دستی که نمی‌لرزد

نقل است که «حسین‌بن منصور» را سیصد چوب بزدند. به هر چوبی که می زدند، آوازی فصیح می‌آمد که: «لاتخف یا ابن منصور»
«شیخ عبدالجلیل صفار» گوید: «اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقاد در حق “حسین منصور” بود. از آن‌که؛ تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت، که چنان آواز می‌شنید و دست او نمی‌لرزید و همچنان می‌زد.»
(تذکرةالاولیا)

سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۱

تسبیح‌ی که «ملاحبیب‌الله» را از قبر نجات داد

«ملا حبیب‌الله شریف کاشانی» صاحب تفسیر زبده «منهج‌الصادقین» سکته قلبی کرد. اهالی کاشان به گمان آن‌که از دنیا رفته‌است، او را غسل داده، کفن نموده و دفن کردند.
درون قبر جریان قلبش بازگشت و خود را در کفن و قبر دید. نیت کرد که اگر از آن مهلکه نجات پیدا کند، یک تفسیر بر قرآن بنویسد.
از اتفاق تسبیح گورکن که تلقین‌خوانی و در قبر گذاشتن میت را بر عهده داشت، در آخرین لحظات در قبر جا مانده بود.
تسبیح یادگاری پدر بود و برایش اهیمت ویژه داشت. شبانه با بیل و گلنگ به جهت برداشتن تسبیح به قبرستان رفت، اما هنگامی که قبر را گشود با «ملاحبیب‌الله شریف» زنده روبه‌رو شد.
تسبیح گورکن، اسباب نجات «ملاحبیب‌الله» شد، و بعد تفسیر «منهج‌الصادقین» نوشته شد.

سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۱

شاه درون‌مان را بیرون کنیم

انگاره‌ای هست که معتقد است: ایرانی‌ها خوب می‌دانند چه نمی‌خواهند، اما در مقابل اصلا نمی‌دانند چه می‌خواهند.
نمونه دم دستی و ملموس آن همین ریس‌جمهور امروز کشور آقای «احمدی‌نژاد» است که امروزه کاملن مشخص شده که دیگر هیچ کس او را نمی‌خواهد. شواهد هم نشان می‌دهد که حاکمیت هم به زور او را تحمل می‌کند تا دوره ریاست جمهوریش سر‌آید.
اما خود همین ریس‌جمهور شدن آقای «احمدی‌نژاد» ثمره‌‌‌ همان انگاره و خصلت ایرانی است. یعنی انتخاب آقای «احمدی‌نژاد» ثمره نخواستن آقای «هاشمی» بود نه خواستن ایشان.
به عبارت بهتر، در آن انتخابات به جای آقای «احمدی‌نژاد» هر کس دیگری هم رقیب آقای «هاشمی» بود رای می‌آورد. چون مردم «هاشمی» را نمی‌خواستند.
این خصلت باعث شده که جماعت ایرانی همیشه در حال «نخواستن» و اخراج و حذف و نفی و امثال آن باشد و همیشه بهانه شادی‌اش تحقق یکی از این موارد منفی.
شاه رفت ۳۵سال پیش در چنین روزی، بیش از ۹۰ درصد مردم ایران از رفتن شاه شادمان بودند. به جرات می‌توان گفت بسیار کمتر از ۱۰ درصد از این رفتن اندوهگین بودند یا می‌توانستند حدس بزنند که این رفتن ــ فارغ از شخصیت منفی شاه و خاندان پهلوی ــ آبستن چه زیان‌هایی برای کشور است. به همین دلیل بیشترین وقت و سرمایه و انرژی مثبت عمومی ناشی از رفتن شاه به جای آن‌که صرف ساختن شرایط مساعد و بهتری از شرایط زمان شاه شود، صرف جشن و شادمانی برای این رفتن شد.
دست‌ِ‌کم ۴ سال طول کشید تا با سروصدای هواپیماهای جنگی ارتش عراق در آسمان ایران و اشغال بخش قابل ملاحظه‌ای از خاک کشور، تازه جماعت سرمست از رفتن شاه به خود آیند و هوشیار شوند که زنگ شادی تمام شده‌است.
همین خصلت است که وقتی شاهی را از کشور خود بیرون می‌کنند، هر شهروندی به تنهایی خود را بهترین شخص می‌داند که لیاقت دارد بر تخت خالی شاه بنشیند. در چنین فضایی ما یک تخت خالی داریم و به عدد شهروندان کشور شاه. و از آن‌جا که دو شاه در یک اقلیم نگنجند، بسیار سخت می‌شود گنجانیدن مثلا ۵۰ میلیون شاه در یک تخت.
بنابراین تمام وقت و انرژی و هم و غم و سرمایه‌های یک کشور، به جای آن‌که صرف پیشرفت و دانش و تعالی در همه حوزه‌ها شود، صرف این نبرد فرسایشی بر سر سهم از تخت شاه می‌شود.
این می‌شود که بعد از ۳۵ سال، تازه یادشان می‌آید که ۲۶ دی‌ماه ۵۷ شاه رفت، اما شاهی و ادعای ظل‌اللهی و سایه خدا بودنش را با خود نبرد و برای ما به یادگار گذاشت.
هنر من تنها دست گذاشتن بر نقطه ضعف و برجسته کردن آن به قصد بذر یاس و ناامیدی پاشیدن نیست. من خود نیز عضوی از همین جمعیت هستم و اگر ادعای سهم‌الارث و پادشاهی‌ام، از این جماعت بیشتر نباشد، کمتر نیست. اما مهم اینست که تا زمانی که ما درد را نشناسیم، فکر درمان اصلا وجود ندارد. درمان زمانی معنا پیدا می‌کند، که بیمار درد را در وجود خودش متوجه بشود. مرحله بعد نوبت پزشکان و متخصصان امر است که کمک کنند، باد «شاهی» و ادعای میراث پادشاه از کله ما خارج شود.
۳۵ سال پیش در چنین روزی «محدرضا شاه پهلوی» به قول خودش به قصد درمان و استراحت از ایران رفت. هم درمان شد، هم استراحت کرد. به نظر می‌رسد زمان آن رسیده باشد که میراث معنوی برجای مانده از او و خاندانش هم به استراحت بروند.
ما هر کدام در درون خود یک «شاه» داریم و بالقوه آرزوهای بلند و دور و دراز بر تخت نشستن. برخیزیم به بیرون کردن شاه درون خودمان.
این نوشته در جرس این‌جا

یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۱

پزشکان فوق‌تخصص قربانی کدام سهل‌انگاری شدند؟


در این‌که عمر دست انسان نیست و زمان مرگ را آدمی نمی‌داند، کمترین تردیدی نیست.
آدمی فقط می‌تواند با عمل کردن به توصیه‌های بهداشتی و امنیتی، سلامتی خود را تضمین نماید، اما نمی‌توان منکر شد که بعضا، آدمی با رعایت تمام اصول بهداشتی و امنیتی و چکاب کامل دوره‌ای علائم حیاتی سلامت خود، و درصد بالای تناسب در نمودارهای سلامت، باز هم اسیر مرگ ناگهانی شده و جان خود را زود‌هنگام از دست داده است. این البته غیر از موارد تلفات جانی است که بر اثر سوانح و حوادثی چون تصادف و سقوط و … گریبان‌گیر مردم می‌شود.
با این‌همه اما اینکه چهار پزشک فوق‌تخصص ناگهان و در یک شب در کنار هم، آن‌هم بر اثر یک بی‌احتیاتی پزشکی، جان به جان‌آفرین تسلیم نمایند، ضمن تاسف‌انگیز بودن، نمی‌تواند موجب تعجب، حیرت و پرسش افکار عمومی قرار نگیرد، و نمی‌توان به سادگی از کنار آن عبور کرد.
ظاهرا توقع عمومی آنست که حواس چهار پزشک فوق‌تخصص، هنگام خوابیدن در یک مکان، بسیار بیشتر از مردم عادی به وضعیت امنیتی و استاندارد وسایل مورد استفاده مکانی که در آن مشغول استراحت هستند، باشد.
 از طرف دیگر به نظر می‌رسد که قربانیان، در منزل یک پزشک مهمان بوده‌اند و مسلما یک پزشک آن اندازه از استطاعت مالی برخوردار هست که هنگام ساخت منزل، تمهیدات امنیتی لازم برای امنیت حد‌اقلی یک مسکن را در ساخت منزل خود لحاظ نموده باشد.
 اصلا یکی از دلایل میزان قابل‌توجه دست‌مزدی که برای طبابت یک پزشک در نظر گرفته و مصوب شده و مورد پذیرش جامعه هم قرار گرفته، تهیه و خرید چنین خدماتی برای افزایش ضریب امنیت جانی آنهاست. چرا که وجود یک پزشک لازمه تضمین امنیت و سلامت عده‌ی زیادی از افراد عادی جامعه است.
 به عبارت ساده‌تر، یک پزشک که در موقع بیماری و خطر به وجودش نیاز بیشتری احساس می‌شود، و وجودش تضمین کننده امنیت برای افراد عادی جامعه است، باید در شرایط امن‌تری سکونت و زندگی داشته باشد، تا خطر کم‌تری او را تهدید نماید. (این البته مربوط به شرایط اضطرار و تهیدستی جوامع است و الا باید همه اقشار جامعه از حداقل‌های امنیتی برخوردار باشند.)
 با همه این ظرافت‌ها و احوال، چهار پزشک فوق‌تخصص که تعدادشان در کشور اندک هست، به سادگی و به دلیل استنشاق گاز منو‌اکسیدکربن ناشی از، یا مصرف وسایل گرمایشی غیراستاندارد، یا نصب غیراستاندارد و ناقص آن وسایل، در یک شب و در کنار هم، جان خود را از دست می‌دهند. آن‌هم بر اثر همان بی‌احتیاطی که همیشه جامعه پزشکی به شهروندان عادی توصیه می‌کند تا در مقابل خطرات آن هوشیار باشند.
آیا چهار پزشک فوق‌تخصص هوشیاری لازم برای استراحت در چنین مکانی را نداشته‌اند؟
آیا وسایل گرمایشی منزلی که جان آن‌ها را گرفت، استاندارد نبوده‌است؟
آیا در ساختمان محل سکونت میزبان، تمهیدات امنیتی و استانداردهای فنی لازم لحاظ نشده است؟
 و یا اینکه همه این پیش‌بینی‌ها صورت پذیرفته، اما جعلی بوده و قربانیان به تضمین‌های جعلی اعتماد نموده و قربانی شده‌اند؟
این اتفاق ناگوار از چندین زاویه می‌تواند مورد بررسی قرار بگیرد. نتیجه این بررسی ممکن است به جواب مثبت به پرسش آخر منجر نشود و بی‌احتیاطی قربانیان دلیل اصلی آن باشد. احتمالی که با پیش‌فرض‌های مطرح شده، کمی غیرممکن می‌نماید.
با این وجود اما نمی‌توان منکر آن شد، که فقر فزاینده و رو به رشد، بیش از پیش باعث می‌شود تا تمام درآمد شهروندان صرف تامین نیازهای اولیه و ضروری شده، و درآمدهای ناچیز آن‌ها به تامین نیازهای امنیتی و خرید کالاهای استاندارد برای مصارف معمولی قد ندهد.
 از طرف دیگر، هزینه تمام‌شده بالای یک کالای مصرفی، در مقابل قیمت فروش ناچیز آن باعث می‌شود که تولید‌کنندگان به جای توجه به اصول فنی و امنیتی استاندارد، برچسب‌های جعلی صادر، و کالای معیوب و ناقص تولید، و در اختیار مشتریان خود قرار دهند. این وضعیت به آسانی به تشکیل یک چرخه معیوب کار ناقص، کلاه‌برداری و فساد در همه حوزه‌ها و ارکان جامعه منجر می‌شود.  
 خروجی و نتایج چنین چرخه‌ی معیوبی، قربانی شدن اخلاق ابتدا و بعد آمار بالای قربانیان حوادث و سوانحی است که قربانیان بی‌گناه آن به چرخه اعتماد جعلی و متزلزل جامعه تکیه نموده‌اند.
ایران نرخ بالای قربانیان ناشی از حوادث اینچنین را دارد. این نرخ هرروز روبه افزایش است. حادثه شهر دزفول و قربانی شدن پزشکان ــ ولو که به این دلایل هم نباشد‌ ــ‌می‌تواند حکم هشداری را داشته باشد که صدای زنگ خطر آن به گوش می‌رسد.
مرتبط:
تصاویری تکان دهنده از جان باختن چهار مسافر در مشهد بر اثر گاز گرفتگی (۱۸+)
مرگ مبهم ۴ پزشک در یک خانه دزفول

کشکی

خوش خطی و خوش سجعی مهر حیثیت اجتماعی و جنبه‌ی ادبی صاحب مهر را آشکار می‌کرد. بنابراین طبقه‌ی اعیان سعی می‌کردند که مهر آن‌ها خوش خط و خوش سجع باشد. برخی اسم پدر خود را هم در مهر ذکر می‌کردند. بعضی هم پاره‌ای آیات قرآن را که با اسم آن‌ها مناسبت داشت مانند (اسمه احمد) یا (انی عبدالله) یا (انه من سلیمان) سجع مهر خود قرار می‌دادند. پادشاهان و ولیعهدان تاج مانندی هم در بالای مهر قرار داده و در آن (الملک‌لله) و در اصل مهر شعری که حاکی از اسم شاه بود می‌کندند که نمونه‌های آن‌را خوانندگان عزیز در سلاطین قاجاریه در این کتاب دیده‌اند.
سادات در مهر خود حسنی یا حسینی یا طباطبائی یا موسوی یا رضوی یا تقوی که دلالت بر تیره‌های آن داشت، بعد از اسم خود می‌آوردند. طبقات پائین‌تر که در جامعه چندان یا هیچ سر‌شناسی نداشتند، فقط بکندن اسم خود بر روی مهر برنجی اکتفا می‌کردند. بعضی هم در دهات بودند که اسم خود را بر روی صابون و حتی کشک هم می‌کندند و بکار می‌بردند. مهر کشکی از همه پست‌تر بود. وقتی‌که می‌خواستند از بی‌اهمیتی نامه وسر‌شناس نبودن آن ذکری بکنند، می‌گفتند مهرش کشکی است. امروز این توصیف را به هر چیز غیر معتبری می‌دهند و ریشه‌ی آن‌‌ همان مهر کشکی است.
شرح زندگانی من «عبدالله مستوفی» ج ۳ صفحه

شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۱

«گمانه‌» شایعات را بی‌رنگ می‌کند

گمانهکمتر ایرانی است که شایعاتی از قبیل:
«سردر سازمان ملل شعر “بنی‌آدم اعضای یکدیگرند” نوشته شده.»
 «پروفسور “حسابی” و “اینشتین” رفیق گرمابه و گلستان بوده و با هم مراوده علمی داشته‌اند»
 «روز ۲۹ اکتبر به نام روز جهانی کوروش نام‌گذاری شده است» 
«اینیشتین به آیت‌الله بروجردی نامه نوشته و به مسلمان شدن مخفیانه‌ی خود اقرار نموده»
و اخباری از این دست را نشنیده باشد و در دل احساس غرور و خوشحالی نکرده باشد.
اما اینکه این اخبار ــ‌ که کمی باور آن سخت است‌ــ صحیح است یا نه، ظاهرا دغدغه خیلی از افرادی که آن‌را می‌شنیده‌اند نبوده و به همین دلیل بلافاصله آن‌را با خوشحالی و غرور منتشر می‌نموده‌اند.
انتشار وسیع و عمومی آن باعث شده باورپذیری آن هم کمی آسان‌تر شده و کمتر کسی به فکر راست‌آزمایی آن‌ها باشد.

اما حقیقت آن‌است که اکثر این خبرها دروغ و شایعه و ساخته و پرداخته ذهن خیال‌پرداز و رویاپرور بعضی از مردم است و متاسفانه بسترهای گسترش و فراگیری آن هم کمی نزد ایرانیان فراهم‌تر.
سایت «گمانه» که در صفحه «درباره ما» توضیح زیادی در مورد خود نداده و فقط به نوشتن گزاره «ستاد مبارزه با چرندیات» بسنده کرده‌است، سایتی است که تلاش می‌نماید ته‌توی خیلی این شایعات را در‌آورده و از چهره حقیقت خرافه‌زدایی نماید.
 صفحه‌ای هم با همین نام یعنی «ستاد مبارزه با چرندیات» در فیس‌بوک دارد که خوشبختانه تا کنون حدود ۶۴۰۰۰ نفر آن را می‌پسندند و مطالب آن را دنبال می‌کنند.
 دست‌اندرکاران این سایت، با جدیت تحسین‌برانگیزی تلاش می‌کنند، اخبار و شایعاتی که باور آن سخت به نظر می‌رسد، اما در سطح وسیعی در بین مردم سینه به سینه نقل و باورپذیر شده، یا از طریق شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها و یا حتی سایت‌ها و خبرگزاری‌های موجه به انتشار و فراوانی آن دامن زده شده را، مورد کنکاش و دقت بیشتری قرار داده، و با جست‌‌وجوی کسی که خبر یا شایعه را از قول او نقل می‌کنند، و اسناد، اماره‌، یا قرینه‌هایی که می‌تواند به کشف حقیقت کمک کند، صحت آن‌را راست‌آزمایی نموده و نهایتا خبر صحیح را در اختیار مخاطبان خود قرار دهد.
 تلاشی که بواسطه آن خیلی از شایعات بی‌ریشه و فراگیر و منتشر شده در بین مردم رنگ باخته و کذب بودن آن اثبات می‌شود.
 روش کاری دست‌اندرکاران این مجموعه که برای کشف حقیقت یک خبر و شایعه انواع ابزار‌ها و اسناد در اختیار را مورد استفاده قرار داده و پازل‌های تاریخی و جغرافیایی یک خبر را به منظور کشف حقیقت با دقت و وسواس ظریفی کنار هم می‌چینند تا به چهره واقعی حقیقت دست یابند ستودنی و شایسته تحسین، پشت‌گرمی و دست‌مریزاد است. خصوصا در فضا و شرایطی که شبکه‌های اجتماعی امکان نشر این‌گونه شایعات و چرندیات را به آسانی فراهم ساخته و شوربختانه در بین جماعت ایرانی، بستر گسترش این‌گونه چرندیات و خرافات و شایعات نیز فراهم‌تر است.
 جای خالی این سایت به شدت احساس می‌شد و اکنون که دوستان قدم پیش گذاشته و کار را آغاز نموده‌اند باید برای‌شان آرزوی موفقیت نموده و خدا قوت گفت.