چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۹

بي حرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست

بي‌حرمتي نيروهايي كه در عرف و ادبيات حاكميت از آنها به «خودسر» تعبير مي‌شود تا مسئوليت ناتواني‌، يا توانايي ناخواسته و تعمدي مسئولين امنيتي و اطلاعاتي كشور عنداللزوم براي فرار از پاسخگويي و قبول مسوليت بر عهده آنها گذاشته شده تا بواسطه آن انجام اقدامات خلاف عرف و قانون و اخلاق در جامعه تسهيل شود كار را به جاهايي مي‌كشاند كه قلم ازشرم نوشتن آن عاجز است.
عصر امروز از ملاقات خانواده‌هاي سرداران سرفراز و عالي رتبه شهيد دفاع مقدس كه در آستانه هفته بزرگداشت اين ايام قصد ملاقات با حجةالاسلام‌والمسلمين «كروبي» را داشتند؛ با توسل به اقدامات نيروهاي ياد شده همراه با توهين؛ حتاكي و خشونت جلوگيري به عمل آمد.
بنا به گزارش پايگاه اينترتي جنبش راه سبز«جرس»؛ خانواده شهیدان «باکری» و «همت» هنگامی که قصد ملاقات با «مهدی کروبی» را داشتند با اسپری گاز اشک آور مورد حمله نیروهای لباس شخصی قرار گرفتند و در جریان این حمله «احسان‌باكري» پسر شهید «باکری» بازداشت شد.
بنا بر اين گزارش، پس از آنکه یکی از نیروهای مستقر به هسر شهيد «باكري» می گوید؛ اسلحه را می گذارم روی شقیقه‌ا‌‌ت و راحتت می کنم ، درگیری شروع می شود.
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست

سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست

در کارگاه رنگرزان دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست

دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست
اين گزارش در خبرنگاران سبز

دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۹

وقتي دم‌خروس تقلب از سرمقاله «كيهان» بيرون مي‌زند

در شرايطي كه انتخاب ريس دفتر ريس جمهور و ساير مناصب دولتي ‌اقاي «مشايي» به هيچ عنوان نياز به راي و انتخاب مستقيم مردم ندارد و حتي بدون راي اعتماد و دخالت نمايندگان مجلس و با نظر مستقيم ريس جمهور صورت مي گيرد؛ روزنامه «كيهان» در سرمقاله امروز خود به قلم «حسين‌شريعتمداري»(+) ريس دفتر ريس‌جمهور را به عنوان كسي كه «بدون رأي ملت، اين روزها صاحب رأي ملت شده است» معرفي و به انتقاد شديد و بي سابقه از «محمود‌احمدي نژاد» پرداخته‌ است.
سرمقاله نويس «كيهان» كه مصاحبه جمعه‌ شب ريس جمهور با شبكه خبر(+) و اظهارات افنخار‌آميز ايشان درباره «منشوركورش» را دستمايه اعتراض خود قرار بود، بدون توجه به واكنش شادمانه و پيشنهاد كودكانه؛ عودت ندادن منشور به موزه و كشور فرستنده، توسط همين روزنامه هنگام ورود منشور به كشور(+)، ريس‌جمهور را مورد سئوال قرار داد كه : «جناب آقاي احمدي نژاد با كدام منطق علمي و اسلامي آنهم از جايگاه رئيس جمهور ايران اسلامي مي فرمايند اگر دنيا از ما درباره مديريت ايراني سؤال كند در پاسخ آنها «منشور كوروش» را ارائه مي كنيم؟!»
نويسنده در ادامه پس از ارائه تصويري سياه از وضعيت كشور ايران در زمان رژيم پهلوي تقصير همه آنها را به گردن «منشور كورش» انداخته و سئوال مي كنند: «جناب احمدي نژاد از منشور كوروش انتظار چه معجزه اي دارند كه آن را به جاي اسلام عزيز مي‌گذارند و عرق شرم بر پيشاني ملت پاكباخته و ايران دوست مي نشانند؟!»
وي همچنين پس از اعلام اينكه كشور ايران هم اكنون مقتدرترين؟؟ كشور منطقه مي‌باشد و علت اصلي اين اقتدار حضور اسلام ناب محمدي(ص) بر كرسي اداره كشور است، سئوال مي كند: «چرا بايد جاي آن با منشور كوروش عوض شود؟!...آيا اظهارات برادر عزيزمان آقاي احمدي نژاد، نگاهي معكوس به واقعيات ملموس و مصداق شكستن نردبان بعد از صعود به بام نيست؟!»
اما قسمت مهم، برجسته و در عين حال جالب توجه نوشته امروز «شريعتمداري»(+) قسمتي بود كه ايشان به قول منبريها گوشه را به كربلا زد تا به برخلاف ادعاي اصلي نوشته كه سعي مي كرد بهانه نوشتن را اظهارات ريس جمهور در مصاحبه با شبكه خبر نشان دهد، پاسخ حمله شديد آقاي «احمدي‌‌نژاد» به «كيهان» در مصاحبه با روزنامه ايران(+) را بدهد، و به آقاي «احمدي‌نژاد» متذكر شود كه اسناد موثقي از «صاحب راي نبودن او» در دست دارد كه در صورت لزوم افشا خواهد شد. ايشان متذكر مي‌شود:‌ «جناب احمدي نژاد- و رئيس دفتر ايشان كه بدون رأي ملت، اين روزها صاحب رأي ملت شده است» اما چه كسي و كدام ناظر آگاه است كه نداند ريس دفتر ريس جمهور به راي مردم نياز ندارد و آنكسي كه به راي مردم نياز دارد و بدون آن راي بر كرسي غصبي رياست جمهوري تكيه زده شخص آقاي «احمدي‌نژاد» است. نكته‌اي كه آقاي «شريعتمداري» بهتر از هركس ديگري بدان اشراف و از آن اطلاع دارد. و اسناد آن را براي روز مبادا نزد خود حفظ كرده‌ است.
روز مبادا آيا نزديك مي شود؟ بايد منتظر ماند.
اين نوشته در خبرنگاران سبز

یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

حمله شديد «احمدي‌نژاد» به «كيهان»

تنها سه روز پس از حمايت آشكار و تمام قد رهبري نظام از «محموداحمدي‌نژاد»(+) و دولت متبوعش، كه تيتر يك روزنامه «كيهان» را به خود اختصاص داد، رییس جمهور در مصاحبه با روزنامه «ایران» از روزنامه «کیهان» به شدت انتقاد کرد(+) و صریحا خواستار محاکمه رسانه هایی شد که با تهمت زدن و بی آبرو کردن افراد اخلاق اسلامی را زیر پا می گذارند.
رییس جمهوری با اشاره به مواضع برخی رسانه ها که خود را طرفدار دولت می دانند؛ گفت: «برخي اتفاقات در رسانه‌هاي ما مي‌افتد كه من از اساس به آنها اعتقاد ندارم، آنهايي كه راجع به خود من است، من شخصاً گذشت مي‌كنم، اما آيا مثلاً يك رسانه مي‌تواند به زن يك رئيس‌جمهور اروپايي نسبتي بدهد؟ اين با كدام اسلام مي‌خواند؟ ممكن است مخالف ما باشد ولي آيا من مي‌توانم نسبتي به او بدهم. حتي اگر فردي انحراف اخلاقي دارد، يك رسانه نمي‌تواند اين را بنويسد. چرا كه خلاف شرع است»
روزنامه «كيهان» كه به نظر قاطع آگاهان سياسي يكي از نردبانهاي اصلي صعود «احمدي‌نژاد» به جايگاه رياست جمهوري بوده است، و همواره مشي همراهي و همفكري همراه با حمايت از دولت را در دستور خود داشته طي چند ماه گذشته و به دنبال گسترش اعتراضات عمومي بر عليه اقدامات و اظهارات عجيب و غريب ريس‌دفتر ريس جمهور عملا به تريبون اصلي و پايگاه اجتماعي سامان دهنده اين حملات تبديل، و اين اعتراضات را در جريان همايش «ايرانيان خارج از كشور» كه با مديريت ريس دفتر ريس جمهور برگزار مي شد به اوج خود رساند.
«شريعتمداري» در اين مرحله در چند شماره پياپي حجم زيادي از مطالب «كيهان»(+) را به مطالبي در اين خصوص اختصاص داد و كار را به تهديد هم كشاند(+) و به جوابيه‌ها و فركانسهاي نارضايتي ارسال شده از طرف ريس جمهور و هوادارانش از موضعي بالا برخورد نموده و هيچ توجهي نكرد. « كيهان» اگرچه تلاش مي كرد در تمام مطالب دامن آقاي «احمدي‌نژاد» را از اتهامات مطرح شده پاك نگاه دارد، و فاصله بين ايشان و ريس دفترش را بيشتر نمايد اما حواسش به نوع رابطه آنها و جايگاه والاي آقاي «مشايي» در نظر ريس جمهور نبود.صبر ريس دفتر زيرك ريس جمهور هم بسيار بيشتر از اينها بود و هست.
بايد صبر كرد و منتظر واكنش «كيهان» ماند كه با توجه به ظرافتها و حساسيتهاي خاص موجود در روابط آنها بعيد به نظر مي‌رسد به اين سرعت اتفاق بيفتد؛ اما «شريعتمداري» آدمي نيست كه چنين حمله‌اي را بدون پاسخ بگذارد.
از طرفي طي ساليان گذشته كمتر سابقه داشته است كه «شريعتمداري» به روابط و بازيهاي پشت پرده تن داده و از جواب دادن به چنين خفت آشكاري منصرف شود.
بدون شك اگر طي روزها يا هفته‌هاي آينده سايتهاي منتسب به جنبش سبز به شكل واحد اقدام به انتشار يك سند جديد از «شوراي عالي امنيت ملي(+)» يا نوار سخنراني محرمانه يك «سردارمشفق» ديگر نمودند؛ مطمئن باشيد كه اين اطلاعات توسط شخص آقاي «شريعتمداري» و با ظرافت خاصي در اختيار اين سايتها قرار گرفته است.
اين نوشته در خبرنگاران سبز

«فقيه» و «شيخ» شجاع و نامه‌هايي براي مردم

اخبار ضد و نقيضي از بعضي سايت‌ها نقل مي شود درباره مثلا اتفاقات پشت پرده اجلاسيه اخير خبرگان رهبري، درباره اعتراض رهبري به نطق افتتاحيه «هاشمي» و همچنين قهر «هاشمي» در پي تلاش عده‌اي براي رد صلاحيت آيت‌الله «دستغيب» و گنجاندن نام «كروبي» و «موسوي» به عنوان «سران فتنه» در بيانيه پاياني و... كه پيش از آنكه خبر خوش باشد جداي از صحت و سقم، براي دلخوش كردن عوام است و بايد آنرا خبر بد دانست به فرض صحت.
آن خبرگاني كه صلاحيت بعضي‌ها را تاييد مي كنند بهتر است كه صلاحيت آيت‌الله «دستغيب» را رد كنند و نام «موسوي» و «كروبي» چه در بيانيه پاياني اجلاس بيايد چه نيايد در زمره پر افتخار «سران فتنه» يك سال و اندي است كه ثبت شده. اما آنها كه نامشان نه به درخواست نمايندگان «مجلس‌خبرگان» بلكه به خاطر قدرناشناسي خودشان از ليست مورد احترام مردم يعني همان ليست معروف «سران‌فتنه» خط خورد و دارد كاملا حذف مي شود بايد از آيندة نزديكي كه تاييد و نظر مردم، كارساز و چاره ساز خواهد بود انديشه كنند.
رسانه‌هاي معتبر عمومي ايران و جهان طي روزهاي گذشته به شكل وسيع دو نامه را منتشر نمودند كه يكي خطاب به نمايندگان «مجلس‌خبرگان» توسط فقيه شجاع معاصر حضرت آيت‌الله «دستغيب» و ديگري خطاب به ريس آن مجلس توسط شيخ شجاع معاصر‌ آقاي «مهدي كروبي» نوشته شده بود. بر خورد با هردو نامه به يك شكل بود. همان بر خوردي كه يك سال و نيم پيش رهبري نظام نسبت به نامه سرگشاده «اكبر هاشمي رفسنجاني» داشت، حالا «اكبرهاشمي‌رفسنجاني» نسبت به نامه شيخ شجاع داشت و نمايندگان«مجلس‌خبرگان‌رهبري» هم همان بي اعتنايي را نسبت به نامه همراه و همشان سابق‌شان آيت‌الله «دستغيب». به واقع اگر ايشان اعتنايي به نامه ها مي كردند بايد شگفت زده مي شديم و نويسندگان نامه هم بيش و پيش از هر كس ديگري مي دانستند كه جواب نامه‌هايشان چه خواهد بود ما آنها نامه‌هايشان را براي مردم نوشتند ضمن آنكه اين نامه‌ها از زمره همان نامه‌هاي‌است كه در روز رستاخيز به دست راست انسانها مي دهند و از معصوم نقل است كه نويسنده آن نامه‌ها خود صاحب نامه‌ها هستند. از اين روست كه شيخ و فقيه شجاع نامه عمل و وظيفه خود را‌مي‌نگارند كه وظيفه‌اشان نامه‌نگاري است و وظيفه ديگراني را متذكر مي‌شوند، تا بر وظيفه تذكر در روز حساب سرافكنده و روسياه نباشند. همان روزي كه بسياري ديگر بر وظيفه انجام نداده خود شرمنده و سر بزير خواهند بود.
اين نوشته در خبرنگاران سبز

شنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۹

با پايان كار اجلاس خبرگان ،حمله به هاشمي شروع شد

به فاصله بسيار كوتاهي پس از پايان كار هشتمين اجلاس «خبرگان رهبري» حمله به «هاشمي‌رفسنجاني» رياست مجلس خبرگان رهبري كه با توجه به حساسيت شرايط اجلاس و جايگاه رياست آن به طور موقت تعطيل شده بود، مجددا در دستور كار قرار گرفت.
روزنامه «كيهان» كه هميشه سكان‌دار و پيشقراول حمله به ريس «مجمع تشخيص مصلحت نظام» و «مجلس خبرگان رهبري» و خانواده ايشان بوده است، درصفحه 14 شماره امروز خود در مطلبي تحت عنوان «سفرهاي سئوال‌برانگيز خارجي خانواده هاشمي»(+) آمار كل مسافرتهاي وابستگان درجه چندم خانواده ايشان طي چند هفته گذشته را اعلام، و مجددا ادعاها و اتهامات پيش گفته خود درباره اين خانواده، خصوصا «مهدي هاشمي» را تكرار كرد.
به نظر مي‌رسد در شريطي كه اخيرا يك منبع رسمي خبر از ممنوع‌الخروج بودن آقايان «ميرحسين‌موسوي» و «مهدي كروبي»(+) مي‌دهد و چند ماه پيش هم مراجع اطلاعاتي مانع از خروج ريس جمهور سابق آقاي «خاتمي»(+) كه قصد شركت در «اجلاس سالانه شورای تعامل در زمینه خلع سلاح هسته‌ای» در ژاپن را داشت، شده بودند، سفرهاي متعدد خانواده و بستگان ريس مجلس «خبرگان رهبري» و سكوت رسانه‌هاي مدعي اصولگرايي امثال «كيهان» در هنگام و قوع اين مسافرتها و اعتراض بلافاصله آن رسانه‌ها پس از پايان اجلاس نوعي حق‌السكوت بوده كه در حق آقاي «هاشمي» پرداخت شده و ايشان متقابلا متعهد شده‌اند كه اين اجلاسيه را نيز به خير و خوشي برگزار نمايند.
از طرف ديگر پس از پايان اجلاس و صدور بيانيه پاياني آن، در ديدار ريس و اعضاي مجلس «خبرگان‌رهبري» با رهبري نظام آقاي «خامنه‌اي» در اظهارات شفافي تمام قد از دولت آقاي «احمدي ‌نژاد» و اقدامات او دفاع نموده و اعلام نمودند؛ كه همچنان به دفاع خود از ايشان ادامه خواهند داد(+)
اين اظهارات در شرايطي صورت مي گرفت كه ريس مجلس‌‌ «خبرگان رهبري» در بيانات افتتاحيه‌اين اجلاس(+) در اظهاراتي با بيان اينكه: «قانون، حتی قانون غلط، محور هر ملتی است و تخلف از آن به معنای دیکتاتوری، استبداد و... است» بدون ذكر نام، تلويحا آقاي «احمدي‌نژاد» را به ديكتاتوري متهم و ماجراجوييهاي دولت را مشكل ساز اعلام نموده بود.
اين نوشته در خبرنگاران‌سبز

پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۹

خاطره‌اي از استاد احمد اسلامي

به همت جمعي از جوانان و دست اندركاران كانونهاي فرهنگي «مسجد شامخي» وديگر كانونهاي مرتبط با حضرت آيت الله «خراساني» روي پايگاه اينترنتي و اجتماعي «فيس بوك» صفحه‌اي براي اين استاد بزرگ تعريف و طراحي شده و ظاهرا قرار است از طريق اين صفحه برنامه‌هاي ستاد نكوداشت ايشان پيگيري و رفع و رجوع شود.
از جمله اين برنامه‌ها دعوت شده از همه آشنايان كه عكسها، خاطرات، و مطالب مرتبط با آيت الله را در اختيار آن ستاد از طريق صفحه فيس بوك يا ديگر پايگاههاي مرتبط قرار دهند.
در همين رابطه استاد بزرگوار «احمد اسلامي» دست نوشته و خاطره ذيل را در صفحه فيس بوك خود منتشر نمود كه با توجه به عدم دسترسي اكثر دوستان به فيس بوك من آنرا از صفحه ايشان برداشت و در اينجا باز نشر مي نمايم.

از سری خاطرات اینجانب با آیت الله خراسانی دام عزه
بر و بچه های کانون شهید بهشتی مستقر در مسجد شامخی ، به بهانه زاد روز حضرت فاطمه (س) برنامه جشنی تدارک دیده و به این بهانه مسجد را آذین بندی کرده بودند ، در این میان دسته گل نهاده شده بر نماد یک ابزار موسیقی خودنمایی می کرد . این نماد پاره ای از مسجدی های سالخورده را آشفته کرد و از این روی نزد آیت الله خراسانی ـ به عنوان امام جماعت ـ گله و شکایت کردند . اعتراض آنان در آیت الله موثر واقع شد و ایشان هم واکنش نشان دادند و خواستند که آن نماد برداشته شود و البته دوستان جوان چنین کردند .

من در این رابطه ـ و در راستای مکاتباتی که معمولا داشتم ـ نامه ای به محضرشان نوشتم و ایشان هم بزرگوارانه پاسخ دادند . از آنجا که این نامه خود گویای پاره ای از منش های عالی اخلاقی ایشان هست ، ابتدا متن نامه خود و سپس تصویر دست خط ایشان را گزارش میکنم.

××××××××××××

بسمه تعالی

محضر مبارک استاد بزرگوار حضرت مستطاب جناب حاج آقای خراسانی

پس از عرض سلام و آرزوی سلامت و موفقیت برای آنجانب

جمعه شب گذشته ( شامگاه روز میلاد صدیقه طاهره – سلام الله علیها - )، در آستانه اقامه نماز با اشاره به دسته گل چیده شده بر نماد یک ابزار موسیقی به عنوان تزیین مراسم جشن میلاد فرمودید که :

- این چیست؟

- عرض کردم : دسته گلی است .

- فرمودید : این چه دسته گلی است ؟!

و بلافاصله برادران ما که متوجه اشکال و اعتراض حضرتعالی شدند ، برداشتند و ضاهرا توجه شما نسبت به این دسته گل متاثر از اشاره یکی از برادران سالخورده مسجدی بوده است که البته حفظ حرمت آنان بر ما هم واجب است و اینجانب برادران نوجوان و جوان را نسبت به این نکته فراوان تذکر داده ام .

مدتهاست که دوست داشته ام به بهانه هایی حال و هوای دوران گذشته را تکرار کنم و در محضر شما به تلمذ نشسته و مباحثاتی ضرورتی تر ، جدی تر و عمیق تر از تعارفات معمولی با آن حضرت داشته باشم ، منتهی شرم حضور اینجانب در محضر آن فرزانه بزرگوار به دلایلی و از جمله رابطه شاگرد و استادی مانع انجام این ایده و امال گشته و می گردد ، چرا که اگر ناخلف نباشم ، شاگرد شما بوده و هستم و به مصداق فرمایش معصوم آنکه شاگرد است ، بنده و برده استاد است .

ولی این بار قصه فوق الذکر را بهانه می کنم و وارد این وادی می شوم و برای اینکه اسائه ادب مرا ببخشید و از سوی دیگر پاره ای از مستندات سخن اینجانب در این نوشتار و نوشتارهای احتمالی آینده روشن باشد ، مطلع مکتوب را ، مکاتبه ای مبادله شده بین شاگرد و استادی دیگر ( آیت الله قدیری و امام ) قرار می دهم ، چه اگر من برای شما قدیری نباشم اما شما همیشه برای من بوی امام داده و می دهید و یکی از علل ارادت من به آنجانب ، ارادت حضرت عالی به امام است .

×××××××××××××××

مهرماه سال 67 در پی انتشار فتوایی از حضرت امام در مورد احکام مربوط به خرید و فروش آلات مشترکه موسیقی و نیز بازی شطرنج به دنبال استفتایی که از آن حضرت شد ( رک : به ضمیمه یک ) آیت الله قدیری طی نامه ای به محضر امام پس از اضهار شگفتی از صدور و نشر فتوایی آنچنان ، از معظم له خواستند که در این وادیها وارد نشود ! و افزودند :

" .... در هر صورت اگر ساحت قدس حضرتعالی از اینگونه مسایل دور باشد ،‌ به نظر من بهتر است و ضرورتی در نشر آن ها دیده نمیشود ." ( رک : نامه آیت الله قدیری به امام )

آنگاه امام طی دو نامه جداگانه و متوالی :

اولا ؛ از شگفتی ایشان تعجب کردند

ثانیا ؛ از برداشت ایشان از روایات و احکام اظهار تاسف کردند ؛

ثالثا ؛ با اشاره به اینکه اگر و قت و حال من مناسب بود حرفهای دیگری هم بود و باید گفته میشد ، این گونه برخوردها را با موضوعات و احکام دینی خلاف توقع دانستند

و رابعا ؛ اینگونه موضعگیریها را ناشی از تاثرپذیری از مقدس نماها دانستند ( رک : به ضمیمه دو )

و در نامه دوم به بهانه موضوع مکاتبه اول ، دامنه بحث را فراتر برده و اینگونه اظهار نظرها و موضعگیریها در چارچوب تقابل دو برداشت و دو قرائت و دو تفسیر از اسلام دانستند فلذا مرقوم فرمودند :

"... ما باید سعی کنیم تا حصارهای جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدی برسیم و امروز غریب ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانی میخواهد و دعا کنید من نیز یکی از قربانی های آن گردم . ( رک : به ضمیمه سه )

ملاحظه می فرماییید که موضع و موضوعی که امام در آن رابطه سخن گفته و آنچنان از اظهارات مجتهدی تعجب نموده و تاسف خورده و آن را خلاف توقع و متاثر از مقدس ماب ها دانسته چیست ؟

چه رابطه ای است بین ابهام و اشکالی که حضرت آیت الله قدیری در رابطه با فتاوای پیرامون آلات مشترکه موسیقی و شطرنج دارد با حصار جهل و خرافه ؟

چه رابطه ای بین این موضوعات و احکام و اسلام ناب محمدی وجود دارد ؟

و در اینجا حضرت امام کدام عامل را موجب غربت اسلام ناب محمدی می داند؟

توجه دارید که در اینجا روی سخن امام با طواغیت نیست ، با منورالفکران وارداتی و غرب زده و مشرق زده نیست ، با زرمندان بی درد نیست ، با لائیک های اباحیگر و لا ابالی نیست .

روی سخن با مجتهدی است که با تکیه بر آیات و روایات استفاده از آلات موسیقی و بازی شطرنج را حرام می داند و از صدور و انتشار چنین فتوایی از ناحیه امام اظهار شگفتی کرده و از آنحضرت می خواهد در این حوزه ها وارد نشود .

و چرا نجات اسلام ـ لااقل به پندار امام ـ از این بن بست های نظری و عملی قربانی می خواهد و امام بر قله عرفان نشسته طالب و حاضر برای این قربانی شدن است ؟!

حضرت استاد ! از این نمونه اظهار نظرها و بیانات از حضرت امام در طول 10 سال پی از پیروزی انقلاب فراوان داریم که بنده گمان نمیکنم مستحضر نباشید ولی راز اینکه نوشتار را به استناد این مکاتبات آغاز کردم ، یکی این بود که بطور ضمنی برای اسائه ادبم به ساحت شما توجیهی قابل قبول داشته باشم .

استاد بزرگوارا !

با توجه به اینکه امام استفاده از آلات مشترکه موسیقی را ( اعم از خرید و فروش ، نوازندگی و آموزش و ... البته طبق ظوابط و قواعد خاص خود ) تجویز نموده اند ، آذین بندی فضای مسجد به نام نامی دو بزرگ ، با استفاده از دسته گلی که بر روی نماد یک وسیله موسیقی تریین شده است ، چه اشکال شرعی دارد ؟

البته قبول است که : هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد و اگر سروکار ما با نسل میانسال و کهن سال باشد ، اینگونه برخوردها مشکلی ایجاد نمی کند ولی با عنایت به نا همسنی بین نمازگزاران بهتر نیست که با حفظ ظوابط و قواعد و پایمردی روی اصول و ارزشها و ضمن حفظ حرمت بزرگسالان ، اما بیشتر جانب تسلی را داشته باشیم که در بحران جوانی آنهم در این حال و هوای سیاسی است ؟

موردی را از مشی و منش امام بزرگوار مثال می زنم ، گرچه ممکن است از منظری قیاس مع الفارق باشد ولی شاید بشود پیام مورد نظر را از آن استخراج کرد .

در جریان اشغال لانه جاسوسی ـ که یک رویداد مهم کشوری و بلکه جهانی بود ـ جوانان دانشجو یک سوی قصه بودند و سوی دیگر دولت موقت بود که بارها امام با عنوان دولت امام زمان ـ عج ـ آن را مورد حمایت قرار داده بود .

دولت موقت بعنوان اعتراض به اقدام دانشجویان ناگهان و یکپارچه استعفا کرد و امام بر سر یک دو راهی قرار گرفت .

انتخاب مهمی بود یا باید از اقدام جوانان حمایت می کرد و استعفای دولت ـ دولت امام زمان ـ می پذیرفت و یا باید ضمن رد استعفا با اقدام دانشجویان مخالفت می کرد و لااقل حمایت نمی کرد .

اما امام در یک اقدام شجاعانه و بلادرنگ با قبول استعفای دولت ، اقدام دانشجویان را استقبال و اعلام حمایت نمود.

عرض من با تکیه بر این مثال این نیست که امام به اصول و قواعد و مبانی و ارزشها توجه نداشت و صرفا بدلیل جوانگرایی چنین کرد ، بلکه سخن من این است که یکی از محورهای برنامه ریزی و تصمیم سازی و سیاست گذاری و جهت گیری حضرت امام با تکیه بر ارزشها در اینگونه موارد عبارت بود از جانبداری از جوانان و نوجوانان حتی اگر باید خساراتی بپردازیم و تاوانهایی بدهیم .

استاد عزیز ! بهتر نبود که آن دسته گل نمادینی که گویای عشق و علاقه گروهی از جوانان و نوجوانان به ساحت مقدس حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ و امام امت ـ علیه السلام ـ بود تحمل می شد و پس از آن در وقت دیگر و خلوتی تذکر داده می شد ؟

البته مگر بفرمایید این یک حرام بیّنی بود که لحظه ای درنگ جایز نبود و منکری بود که حتی به بهای سرخوردگی و سرافکندگی نوجوانی باید مورد نهی قرار میگرفت .

از اینکه فراوان مصدع اوقات حضرت عالی شدم پوزش می طلبم و از اینکه تحمل فرمودید متشکرم و در انتظار ارشادات و راهنمایی های آنجانب هستم و هستیم .

والسلام علیکم و رحمه الله

شاگرد همیشگی شما

احمد اسلامی

10/7/78

و این هم تصویر نامه ایشان.

دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

نامه سال گذشته «محمدنور‌ي‌زاد» به رهبری

به نام خالق زيبايی ها
محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ايران - حضرت آيت‌الله خامنه‌ای
من هميشه، چه در نوشته‌هايم و چه در گفتگوی حضوری، شما را با واژگانی چون: آقاجان، مولای من، خامنه‌ای ما، مخاطب قرار داده‌ام. اما دراين رقعه، مصرم که حضرتعالی را «پدر» خطاب کنم. علتش را نمی‌دانم. شايد بخاطر اين که با اين واژه، الفت عاطفی فراوان‌تری برقرار می‌کنم. اگرچه واژگان پيشين، بلحاظ معرفتی کاربرد ويژه‌ای طلب می‌کنند.
من در نوشته‌هايم به ياد ندارم: مقام معظم رهبری، يا: مقام عظمای ولايت، آورده باشم. دراين دو واژه اخير، رسميت و تشخصی می‌بينم که شما را بسيار دورتر از مردم می‌نشاند. و حال آنکه ما دوست داريم شما را درکنار خود ببينيم.

پدرگرامی؛
من شايد بيش از هرنويسنده و فيلم‌سازی، در سالهای رهبری شما، درجانبداری از شما مطلب نوشته‌ام و فيلم‌های مستند ساخته‌ام. وآنچنان غليظ و ناگشودنی با شما و جايگاه شما گره خورده بودم که احساس می‌کردم: ياوری امام زمان، نسبت موکد و انفکاک‌ناپذيری با ياوری شخص شما دارد. احساس می‌کردم شما تمثيل و نماينده‌ای از همه غربت‌های تشيع محضيد. احساس و باورم به اين بود که شما، تنها فرصت تشيع برای به تجلی درآوردن معارف خفيه شيعه هستيد. معارفی که می‌بايست يک به يک به صحنه آورده می‌شدند و امکان جولان می‌يافتند.
من و دوستان هم‌فکرمن، همه آرزوها و آرمانهای متعالی شيعه را در برافراختن و هويت‌بخشی انسان زخم خورده و تکيده از انديشه‌ها و رويه‌های ناسالم بشری، و اين همه را در کلام شما و سيره شما و مواضع شما می‌جستيم. وقتی به آمريکا نهيب می‌زديد و او را از عواقب جهان‌خواری‌اش برحذر می‌داشتيد، ما غرق شعف می‌شديم. چرا که سالهای سال، در دوران ستمشاهی، حسرت يک مرگ برآمريکا به دلمان مانده بود.
وقتی از فقر و فساد و تبعيض می‌فرموديد، در پوست نمی‌گنجيديم. چرا که بخود نويد می‌داديم از پی اين خروش‌های فهيمانه، حتما افق‌های مبارکی درجهت زدودن اين رذيله‌های اجتماعی در پيش خواهد بود. وقتی فراتر از چارچوب‌های ديپلماسی، برسر طراحان دادگاه ميکونوس فرياد برآورديد و بساط خدعه و نيرنگ‌شان را برسرخودشان آوار کرديد، ما به همديگر تبريک می‌گفتيم.
بعد از واقعه هولناک يازده سپتامبر، آنجا که برجستگان سياسی ما - آنان که درادعای برتر بينی‌شان ترديدی تحمل نمی‌کردند – با شنيدن عربده‌های خشمناک «بوش» به حاشيه‌های سکوت و ترس پناه بردند، شما يک تنه سربرآورديد و آوار ديگری از شهامت و حق‌طلبی را برسر هيات حاکمه آمريکا فرو ريختيد، ما قامت راست کرديم و به خود باليديم.
وقتی به زندگی شخصی شما نگاه می‌کرديم که چگونه فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مسئوليت‌های درشت و ريز نهی فرموده‌ايد و همگان خود را از اشرافيت متداول مسئولين کنار زده‌ايد و به بهره‌مندی از يک زندگی بسيار ساده بسنده کرده‌ايد، سرافرازی می‌کرديم و به خدای خوب خود سپاس می‌گفتيم.
با هر ادله و احتجاج شما، برج بلند «چرا»های ما فرو می‌ريخت. طوری که تحقيق و مجادله را شايسته تداوم سخن شما نمی‌ديديم. از اين که گذشته و سابقه سالم و پاک و آکنده از رنج و مقاومت داشته‌ايد، و در سالهای پس از انقلاب نيز در کنار ساير مردم ايران عزيز، به مقابله با دشمن شتافتيد و عرصه دفاع مقدس را باحضور وهمراهی خود سامان داديد، شما را بي‌واسطه از جنس خود می‌ديديم و با شما و سخن و سيره شما هم‌ذات‌پنداری‌ می‌کرديم.
بعد از امام عزيز، آنگاه که ستون محکم عاطفی و احساسی و بينشی ما لرزيد، به زير سايه شما خزيديم و کاستی‌های فردی و اجتماعی خود را به يمن روزهايی که شما نويد بهبود می‌داديد، در خيال، ترميم می‌کرديم.
هرچه برحجم کاستی‌ها و بدکاری‌ها و تلخ‌گويی‌ها و عقب‌ماندگی‌های کشورمان افزوده می‌شد، به يک سخن و نهيب شما، همه را به‌ حساب دشمن بدکردار می‌گذارديم. دشمنی که در سخن شما، درهمين نزديکی‌ها بود و جز به نابودی ما راضی نمی‌شد و لحظه‌ای درنگ را نيز درحذف ما جايز نمی‌دانست. که در جای خود، تشخيص درستی نيز بود. رفتار هزار فتنه آمريکايی‌ها و تجربه‌های خود انقلاب، برهمين تیزبينی تاکيد می‌ورزيد.
با اشاره و تاييد و نصب جنابعالی، شيفتگان و سربازان و اطرافيان و ماموران شما برمنصب‌های فراوان کشور قرار گرفتند تا اين کشتی طوفان‌زده را به ساحل امن و آسايش و رشد برسانند. از شورای‌نگهبان تا قوه‌قضاييه. از فرماندهان سپاه تا فرماندهان ارتش. از امامان جمعه تا مجمع تشخيص مصلحت. از شورای انقلاب فرهنگی تا صداو سيما. هيچ منصب کليدی‌ای نبود که منتصبين شما در آن حضور نداشته باشند. حتی نمايندگان مجلس خبرگان که به صورت ظاهر از جانب مردم انتخاب می‌شوند، پيشاپيش از فيلتر شورای نگهبان شما گذر می‌کردند.
اين همه حضور حضرتعالی در مواقف چند و چون نظام، ما را به درک و لمس يک مدينه فاضله اين زمانی بشارت می‌داد. مرتب خود را به پايکوبی و تناول لذت حضور درآن مدينه قشنگ اميد می‌داديم. اگر امسال رونقی درنمی‌يافتيم، به سال ديگر چنگ می‌برديم.
ما با شما آنچنان آميخته بوديم که خود را نمی‌ديديم. به خود می‌نگريستيم که غبارآلود از جنگ و کار و زحمت آمده بوديم. به شما می‌نگريستيم که مرتب برتاييد و تقدير ازمسئولين اصرار می‌ورزيد. به زيرک‌هايی می‌نگريستيم که در زير چتر امن نظام – فارغ از درد و داغ مردم – به تکميل سفره سيری‌ناپذير خويش همت می‌کردند. و می‌ديديم: هيچ روزنامه‌ای و هيچ برنامه تلويزيونی و هيچ خبری و هيچ محکمه‌ای، از نابکاری آنانی که به اسم مسئول، کيسه بهره‌مندی خود و اقوامشان را پرکرده بودند و رسوا نيز شده بودند، اجازه نشت يک «چرا» نمی‌يافت.
در طول ساليان دراز، ما هرگز لذت يک روزنامه مستقل و صداوسيمای مردمی را که بی‌واهمه دربرابر کاستی‌ها و زد و بندها و مراودات پشت پرده افشاگری کند و سلامت جامعه را با اين رويه درست تضمين کند نچشيديم. به شوق بساط علوی و مهدوی، و افق‌های روشنی که شما نشانمان می‌داديد، و بخاطر دشمنی که صدای زنگ خطرش از داخل و خارج قطع نمی‌شد، از مطالبات امروزمان می‌گذشتيم و به فردا موکولش می‌کرديم.
و شما، پدرگرامی! مرتب بر شعله‌های درون ما آب می‌افشانديد و التهاب و گداختگی ما را فرو می‌نشانديد که مبادا دشمن شاد شويد. مباد آب به آسياب دشمن بريزيد. مبادا زبان و قلم‌تان به تضعيف نظام منجر شود. مبادا همانی را بگوييد و بنويسيد که دشمنان می‌خواهند. دشمن‌شناس باشيد. موجبات اغتشاش فکری مردم را فراهم نکنيد. مشکلات داخلی ما يک امر خانوادگی است به همسايگان مربوط نيست. مبادا بار ديگرپای اجنبی بميان آيد.
با مديريت و خواست شما، روحانيان برتمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند. ازنهادها و نمايندگی‌های ولی فقيه، تا ادارات عقيدتی و سياسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی. چه درداخل و چه درخارج. و ما تا می‌آمديم به اين همه حضور و سرک کشيدن روحانيان در زيروبالای کشور بيانديشيم، خود را سراسيمه با خواست شما مجاب می‌کرديم. که يعنی؛ لابد اين درايتی است ازجانب شما و ما از تبعات آن غافليم.
به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی، نماينده ولی‌فقيه حضورداشته و دارد و صاحب نفوذ است. جايی که تناسبی با حضور يک روحانی ندارد و اين حضور کم تناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه اين وزارتخانه بارمی‌کند. اين روحانيان، درکل، ودرطول اين ساليان هدرشده، به دليل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنه‌ای که درآن حضور داشته‌اند و گاه بر سرآن نيز ايستاده‌اند، مخاطرات فراوانی را برساحت‌های متعدد کشور تحميل کرده‌اند. هم به جهت دخالت‌های گاه و بی‌گاه‌شان، وهم بخاطر تحميل آدمهای همجوارشان.
اين روحانيان، ظاهرا حضورداشته‌اند تا چشم شما باشند در بدنه کشور. اما نه که هرکدام مختصاتی و علائقی خاص بخود داشته و دارند؛ به رديابی همان تعلقات مشغولند و مرتب از نام و وجهه و نفوذ شما بهره‌برده‌اند و سنگی از پيش پای نظام نيز برنداشته‌اند.
به عنوان مثالی ديگر: ما دکتر«علی‌شريعتی» و تفکرات او را می‌ستوديم، اما نظام، او را بخاطر اين که روحانی نبود و فراتر از چارچوب‌های حوزه می‌انديشيد، کنار گذارد تا مبادا دربرابر روحانی، يک غيرروحانی سربرآورد و در حوزه دين، ابراز وجود کند و سخنانش پراکنده شود و مردم را از اطراف روحانيان و منابرشان متفرق کند. «شريعتی»، برای برپايی اين نظام سوخت، اما اين نظام او را بخاطر روحانی نبودنش و تفکرات تازه‌اش سوزاند و حق او را در نهضتی که بوجود آورده بود ادا نکرد. اين روزها، می‌بينيم برای فلان روحانی دور تاريخ و گاه جامانده درتاريخ مراسم يادبود بپا می‌کنند اما سالگرد وفات و شهادت «شريعتی» بايد با ترس و لرز برگزار شود.
تبعات اين حضور همه جانبه شما و روحانيان برمقدرات محوری کشور، و دوختن همه مخاطرات به هيمنه نظام، اين شد که از هر سخن مخالف بهراسيم و از هرنوشته و اشاره مخالف بلرزيم. که نکند خوابی برای واژگونی نظام ديده باشند. که نکند چشم ديدن ما را نداشته باشند.
بر صداو سيما و مطبوعات سخت گرفتيم و هيچ لحنی ونقدی را به کيان کشور تحمل نکرديم. در يک وعده، دهها نشريه را به جرم نقد خودمان بستيم و آدمهای منتقد را به محفظه زندان درانداختيم. از اين می‌ترسيديم که نقد از ما، به کاسته شدن محبوبيت نظام و کيان آن منجر شود. و ما به اين محبوبيت هميشگی نياز داشتيم.
وما، عزيز گرامی! درتمامی اين سالها، از شما و حضور همه جانبه شما در ترسيم مقدرات کشور، حمايت کرديم و نوشتيم و نوشتيم و سخن گفتيم و مخاطبين خود را به همراهی با شما و نظام فراخوانديم. و گاه دراين فراخوانی بزرگ، عبوس نيز شديم و اهل خود را به رنج انداختيم و دوستان خود را از دست داديم و حلقه نظام را تنگ‌تر و تنگ‌تر ديديم.
يک سئوال؟
ما برای چه دراطراف شما گرد آمده بوديم؟ که نفعی و سفره‌ای نصيب‌مان شود؟ آنهم با شهدايی که داده بوديم و دوستانی که جلوی چشم ما پرپر زده بودند؟ که اگر اين گونه بود، ما کاسبکاران خفيفی بوديم که. ما برای اين در پشت سر شما صف بسته بوديم که از جانب شما، نسيم علوی برما وزيده بود و دوست داشتيم مردمان ما و جهان از اين فرصت تاريخی بهره‌مند شوند.
به همه می‌گفتيم صبرکنيد تا عدالت علوی را درمحاکم قضايی کشور نشانتان بدهيم. تا خوب انديشيدن و خوب بودن را، و جهانی شدن و جهانی بودن را نشانتان دهيم. هرمعترضی را به روزهای عنقريبی از خوبی‌ها وعده می‌داديم و هرمنتقد را به ديدن چيزی دلنشين درآينده متقاعد می‌کرديم. اما زمان که می‌گذشت، ديديم از آن مدينه فاضله که خبری نيست، از ابتدائيات يک رشد متداول نيز جامانده‌ايم.
ديگران، کشورهای همجوارما، فارغ از چند و چونی که ما گرفتارش بوديم، با شتاب به راه خود رفتند و بجايی رسيدند که ما امروز به التماس از آنان تخصص و تکنولوژی و برنامه و مديريت خريد می‌کنيم . و ما، با همان تاروپودی که برخود تنيده بوديم، جامانديم. چرا؟ چون از سنت‌های الهی دور افتاديم.
گفتم از‌ سنت‌های الهی دورافتاديم و به روزی درافتاديم که امروز بر فرصت‌های هدر رفته خويش افسوس می‌خوريم. ببخشيد از اين که وارد حوزه‌ای شدم که درتخصص شماست. بله، سنت‌های الهی! چيزی که شما خود مرتب به آن تاکيد داشته‌ايد. مرتب.
شما درهر سخنرانی، همه را به يکی از اين سنت‌ها فراخوانده‌ايد. عمده سخنان شما دراين سالها، يا نقد بوده يا ارشاد. که البته اين رويه درستی نيز هست. اما يک غفلت دراين ميان خود می‌نماياند. پوزش مرا بپذيريد که ناگزيرم از اينجای سخن، به محاکاتی بپردازم که مستقيم به خود شما مربوط است. و اين مستقيم‌گويی، نه که تمرين ما در اين سالها نبوده، چه بسا برای حضرت شما و هم‌طريقان ديرين من بسی نامتحمل باشد و برمن سخت بگيرند که؛ تو کی هستی که برای ولی‌فقيه ما تعيين تکليف می‌کنی؟ و اساسا چرا می‌پرسی؟ چرا؟
عزيز ما! در همه اين سالها، من نديدم يا نشنيدم که شما، درمقام شخص اول اين کشور پرمخاطره و پرآوازه، یک‌بار، حتی يک‌بار، مسئوليت يک خطا و خبط و عقب‌ماندگی و درجازدن را شخصا بپذيريد. اميد دارم بسيار بوده باشد اما من که يکی از آحاد اين مردمم، شخصا نديده يا نشنيده‌ام.
هميشه درمقام نقد، جانب مردم را گرفته‌ايد و حتی به مسئولين پرخاش کرده‌ايد، اما نبوده که به مردم بفرماييد: ای مردم! تا اينجای عقب‌ماندگی‌های کشور متعلق به ديگران است و اين مختصر متعلق به خطاهای انسانی من رهبر است. هميشه خود را برکنار از آسيب‌ها ديده‌ايد و همراه و همصدا با مردم، بر مسئولين و مجريان برافروخته‌ايد که چر فقر و فساد و تبعيض؟ چرا بدکاری؟ چرا بی‌برنامگی؟ چرا عقب‌ماندگی؟ چرا بی‌کياستی و بی‌مديریتی و بی‌خردی؟
وحال آنکه شايد پسنديده اين بود به همان روحانيان منصوب خودتان نيزمی‌نگريستيد و خرابکاری و نقش احتمالی آنان را در اين چراهای تمام نشدنی رصد می‌فرموديد. باز به عنوان نمونه، به امام‌جمعه «بندرعباس» که مثل امام‌جمعه تهران – آقای سيد «احمدخاتمی» – و امام‌جمعه مشهد – آقای «علم‌الهدی»، چهره‌ای عبوس و زبانی تلخ دارد اشاره می‌کنم که به زور، بله به زور زمينی از دانشگاه علوم پزشکی را برای ساخت مصلای بندرعباس تصاحب کرد و آنگاه که رييس اين دانشگاه اعتراض کرد که؛ اين يک تصاحب است، اينجا بايد دانشگاه می‌شد، اين غيرشرعی است، از تريبون نمازجمعه پرخاش می‌کند: «تو برو آمپولت را بزن. ما خودمان شرعی وغيرشرعی بودنش را حل می‌کنيم».
پدرگرامی!
هرکجا از سخن من دل‌آزرده شديد، با يادآوری اين نکته خود را مجاب کنيد که گوينده اين سخنان، کسی است که دوست بودنش نه برهمگان، که برخود شما ثابت است. پس، سخن دوست را بايد تاب آورد و از او نرنجيد. شايد برخی از دوستان من بگويند؛ ای منافق بريده! اگر سخنی هم با رهبر داشته‌ای و داری، آن را خصوصی برای خود ايشان می‌فرستادی. نه اين که آن را در بوق کنی و جار بزنی. که می گويم: هرآنچه من با استناد به آنها سخن می‌گويم، ازواضحات وامور آشکار کشورمان است. من مسئله‌ای محرمانه را که برملا نکرده‌ام. درضمن، تاثير و بردی که يک نامه آشکار دارد، هرگز يک نوشته محرمانه ندارد. وباز اين که: روح اين نوشته، نه از جانب يک دشمن تابلودار و منافق در کمين، که خيرخواهی کسی است که هنوز چشم به اصلاح امور دارد و همان مدينه فاضله را از جانب اين نظام طالب است.
يک اشتباه ديگر نيزمرتکب شديم. هم ما هم شما. شايد اين اشتباه به دليل انباشت معارف شيعی در درون تک‌تک ما صورت پذيرفت. و شايد از اين جهت که از انقلابی که کرده بوديم زيادی خرسند بوديم و اجرش راهم فورا به حساب خودمان واريز کرديم و بلافاصله هم دريافتش کرديم. اجر اين که ما و انقلابمان، ادامه خواست و تمايل پيامبراعظم (ص) و ائمه معصومين(ع) است. که يعنی رهبران ما همانانند و جانشينان همانان و مردم هم لابد مردم و مخاطبين همانان.
اين مهم را مرتب از سخنان شما و ساير مسئولان نيوشيديم و پذيرفتيم که می‌توانيم تاريخ اين روزگارخود را با تاريخ دوران امام‌علی و امام‌حسين (ع) مشابهت دهيم. و اصلا دراين مشابهت‌سازی به سراغ ساير امامان نرفتيم. مثلا امام‌باقر و امام‌صادق و امام‌رضا و امام‌جواد(ع). شايد بيشتر به اين دليل که ازميان همه امامان، امام علی (ع) فرصت حکومت يافته بود و کربلای امام‌حسين هم بيشتربا درون ما همراهی داشت. و مثلا به سيره و نحوه مدارای شخص پيامبراکرم (ص) با مخالفين هيچ توجهی نکرديم. و حتی نحوه مدارای حضرت علی با مخالفينشان. خودمان دراين وسط يک فرمولی برای جمهوری اسلامی خلق کرديم که هر سمتش را بشود به امامی مربوط کرد. شعار«مااهل کوفه نيستيم علی تنها بماند» ، ياشعار «خامنه‌ای خمينی ديگر است، ولايتش ولايت حيدراست»، و شعارهايی از اين دست، محصول اين نگرش تطبيقی است.
آنقدر در تشبيه و تطبيق انقلاب و حادثه‌های آن، با حکومت حضرت امير و حادثه‌های آن افراط ورزيديم که خودمان درتحليل هر ماجرای انقلاب، حتی مراودات اجتماعی‌اش، با شتاب، حضرت شما را درجايگاه حضرت اميرمی‌نشانديم و دوستان ومخالفين شما و نظام را با دوستان و مخالفين حضرت امير می‌سنجيديم.
اين افراط، کار را به جاهای باريک کشاند. به جايی که مثلا خود شما بحث مفصلی از نقش خواص و عوام را درظهور ماجرای کربلا به ميان آورديد و عبرت تاريخ را به دوستان و دشمنان هشدار داديد. غافل از اين نکته که؛ اين عبرت تاريخی، از همان ابتدا، فرضيه‌ای تثبيت شده با خود داشت و نيازی به اثبات نداشت. اين که دراين عبرت: حسين، ما هستيم، و انقلاب می‌تواند با خيانت خواص و پيروی عوام، به کربلايی درجهت حذف حسين ومرام حسين که ماهستيم منجر شود.
وباز غافل از اين که ما تنها به يک دليل و شرط، وتنها به يک دليل و شرط می‌توانستيم خود را و نظام و مسئولين نظام را با علی و اولاد او، و نظام‌مان را با ولايت و حکومت آنان بسنجيم که؛ شيوه مردم‌داری و حکومت ما، و رفتار شخصی ما، همانند آنان باشد يا متاثر از آنان.
نمی‌شود که ما دربسياری از امور مخالف آنان رفتار کنيم اما همچنان جايگاه آنان را برای خود بلوکه کنيم و به هرمخالفی و منتقدی بگوييم: حواست باشد که چه کسی و چه نظام و حکومتی را داری نقد می‌کنی.
وقتی امام‌علی، مرگ را بر خود و ياران خود روا می‌داند آنگاه که خبر ربوده شدن يک خلخال از پای يک زن يهودی را می‌شنود؛ چگونه است که علی دوستان امروز ما، از شنيدن خبر کشته شدن مردم، بله، مردم، به دست عوامل حکومت، مرگ را از خدا تقاضا نمی‌کنند؟ ما اگر از خبر تجاوز به يک دختر، مثل علی گريبان چاک زديم و زمين و زمان را متوجه اين رفتار شوم خودی‌ها کرديم، می‌توانيم از خواص و عوام انتظار مشابهت رفتاری داشته باشيم. يا اگر مثل علی، دست منتسبين خود را از بيت‌المال کوتاه کرديم – وحال آنکه درکشور ما اين مسئله بيشتربه يک شوخی می‌ماند – می‌توانستيم به مردم بگوييم؛ ما نيزعلوی هستيم.
می‌دانم که باهرسخن اين فرزندتان، از او نااميدتر و نااميدتر می‌شويد. اما سخن فرزند با پدر، هيچگاه به تلخی و گزندگی سخن يک فرد فحاش و معاند نيست. در سخن يک معاند، هيچ مفری از اميد نيست اما درسخن اين فرزندتان هنوز اميد هست. خواهم گفت.
حضرت شما، در اين سالهای رهبری، آنقدر که به دشمن و دشمن ستيزی بها داديد، به دوست و دوستی و دوستيابی بها نداديد. شايد از اين باب که باران دشمنی‌های پی‌درپی و فراوانی که برسراين نظام می‌باريد، عمده نگرانی شما را بدان‌سو گسيل نمود. و شما و ما، بيش از آن که به دوست متمايل شويم، دشمن را درمدار توجه خود قرار داديم. و دراين گردونه دشمن‌شناسی، از شناسايی دوست غفلت ورزيديم. و حيف که باز دراين گردونه غفلت، مرتب با تحريکات و تحرکات و شيوه‌های مختص به خود، از شمار دوستان خود کاستيم و برشمار دشمنانمان افزوديم.
يک مثال ديگر: اگر سخنان شما پيش از اين، نگران دشمن بود، درنماز جمعه همين هفته گذشته، ديديم که سخنان شما نگران رفتار بخشی از مردم، بله! مردم است. واين، همان دستاوردی است که در اين سی‌سالگی انقلاب، ما بدان دست يافته‌ايم. يعنی سابقا ما برای دشمن خط ونشان می‌کشيديم، حالا کارمان بجايی رسيده است که بايد برای بخشی از مردم خودمان خط ونشان بکشيم. قبول می‌فرماييد که اين روند معکوس، کاررا بجايی می‌رساند که درفردای اين نظام‌، جز دشمن، مردمی درکار نباشد.
«اردوغان»، چندی پيش وارد مجلس ترکيه شد و با شادمانی گفت: «دراين بحران اقتصادی، کمک از غيب رسيد»{نقل به مضمون}. شادمانی‌اش به طلاهای انتقالی ازايران اشاره داشت که درترکيه بارانداخته بود و صاحبی نيز نداشت. هنوز که هنوز است نه فردی ادعای مالکيت آن طلاها را داشته است و نه کشور مبدا که جمهوری اسلامی ايران باشد. اين خبرو اين خنده کنايه‌آميز «اردوغان»، مدتها دستمايه رسانه‌های ترکيه و جهان بود.
من از اين مثال اين بهره را می‌برم که ما به دست خود، بسياری از فرصت‌ها را مفت از دست داده‌ايم و برای ديگران فرصت مفت فراهم آورده ايم. ما می‌توانستيم امروز دوستان فهيم و فراوانی داشته باشيم که ما را درعبوراز بحرانهای درکمين ياری دهند اما اغلب آنان را به شيوه‌ای و تهمتی و رنجی و آسيبی و خراش عاطفی‌ای از خود رانده‌ايم و ناخواسته به صف ناراضيان پيوندشان داده‌ايم‌.
اکنون به جامعه‌ای و کشوری و نظامی دست يافته‌ايم که بجز استقلال سياسی، درساير حوزه‌ها سخت گرفتار است. رشوه و ريا و رابطه و خاصه‌پروری و اعتياد و بيماری مصرف و بيماری توليد و بيماری اجتماعی و بيماری فرهنگی و بيماری انتظامی گريبانمان را گرفته. شما با نوشته‌های من آشناييد. من از ديرباز بر سر اين امهات آواره بوده‌ام و هشدار داده‌ام. بارها گفته ونوشته‌ام که خدای متعال هرگز رعايت شهدا و زحمت‌های ما در برپايی اين انقلاب را نخواهد کرد و به راحتی آب خوردن ممکن است با پشت کردن به سنت‌های الهی فروبپاشيم و از گردونه توجه عالم و خدای عالم به دور افتيم.
پدرگرامی!
اگر سی سال پيش از شما و ما می‌پرسيدند: برای چه می‌خواهيد انقلاب کنيد؟ پاسخ می‌داديم: برای اين که مستقل شويم. برای اين که به سرافرازی اقتصادی و علمی و انسانی و قضايی دست يابيم. برای اين که مردمان دنيا بيايند و خوب بودن و خوب شدن را از ما بياموزند. برای اين که می‌خواهيم انسان را درکمال انسانيت خود به نمايش بگذاريم. و از اين حرفها.
خوب، ما برای رسيدن به اين همه خوبی، زحمت کشيديم و جنگيديم و جوانان و عاطفه‌های بسياری را از دست داديم. امروز لااقل بايد به بخشی از آنها رسيده باشيم. تماشای دورنما که نه، يک نمای نزديک از کشورمان و آسيب‌های اجتماعی و اقتصادی و قضايی و فرهنگی‌اش، و مسئولينی که به راحتی نوشيدن يک شربت گوارا دروغ می‌گويند، و البته يک استقلال سياسی آشفته – که آمريکا را وانهاده ايم و به دام روسيه و چين افتاده‌ايم – و دستيابی علمی هسته‌ای – که اگر زمان شاه بود چه بسا به بيش از اين دست می‌یافتيم (نيروگاه هسته‌ای بوشهرو ...) – و کوهی از آزمون و خطاهای انباشته شده و دانشگاه‌های از دست رفته و مردم پريشان و غم‌زده، به ما می‌گويد؛ که ما نه تنها در رسيدن به آن آرمانهای طلايی شيعی موفق نبوده‌ايم، بلکه از دستيابی به مقدمات يک نهضت انسانی نيز عاجز مانده‌ايم.
می‌دانم که واگويه کردن اين آسيب‌ها، روان شما را می‌آزارد. اين را از زبان شما بسيار شنيده‌ام . باور کنيد مردم ما با همه اين غفلت‌ها و ناکامی‌ها و عقب‌ماندگی‌ها کنار آمده بودند و می‌خواستند با شما و به رهبری شما سنگ‌های پيش پای نظام را بردارند. بهمين دليل با شکوهی مثل‌زدنی درانتخابات اخير شرکت کردند. آنان شرکت نکردند که جامعه را به آشوب بکشند. و يا جامعه را به عقب‌تر بازگردانند. مسلما تصويرشان از آينده، تصويری درخشان از جمهوری اسلامی ايران بوده است. هنوز هم هست.
همه ما و همه مردم، از اين انتخابات اخير چشم‌اندازی پراز خيرو خوبی آرزو داشتيم. فکر می‌کرديم اگر نونهال انقلاب در يک يا دوسالگی‌اش آداب معاشرت نمی‌دانست و با ترشرويی‌ انس بيشتری داشت؛ درسی سالگی‌اش می‌داند مردم يعنی چه و نحوه معاشرت با مردم يعنی چه. فکر می‌کرديم اين حداقل رشد را يافته است.
حوادث بعد از انتخابات، همه معادلات فکری و انسانی ما را بهم زد. رفتاری که تحت امرحضرتعالی با مردم شد؛ رفتار هم‌شان و هم‌طراز زحمت و فهم و همراهی مردم نبود. مردم اگر انتظار داشتند اين رفتار را از ماموران خود سر نظام ببينند، درعوض، انتظار اين راهم داشتند که رهبرشان، بلافاصله به رسم علی‌علی‌های مکررش‌، همچون علی به مددشان بيايد و دادشان بستاند. نه اين که مرتب روح و رفتار وحشيانه ماموران را تاييد کند و به مردم معترض خودش، همسنگ اغتشاشگران و براندازان نگاه کند.
به اين سخن امام‌جمعه منصوب خود درمشهد – آقای «علم‌الهدی» – توجه کنيد که درهمين نمازجمعه اخير افاضه فرموده‌اند: «.... «ابن‌ملجم‌»ها نمی‌توانند در کشورعلی (ع) به دنبال سياست باشند. بعضی از جريان‌های سياسی که ادعا دارند؛ نخبگان بايد وارد سياست شوند، بدانند که اگر ولايت‌پذير نباشند ولايت‌ستيزند و ولايت‌ستيز يعنی «ابن‌ملجم»!
اين سخن پوک و مفت و بی‌خاصيت از آن روی توسط اين روحانی کم‌سواد زده می‌شود که نعل بالنعل حکومت فعلی را حکومت علی می‌داند و فعالان سياسی را «ابن‌ملجم». و دراين تحليل پوک، اصلا هم به اين اشاره نمی‌کند که چرا وبه چه دليلی يک رييس‌جمهور قبل از انتخابات برای يک امام‌جمعه، يک ميليارد تومان پول می‌فرستد؟ و به اين نيز نمی‌انديشد که يک چنين فرمول‌هايی که ما در نظاممان خلق کرده‌ايم‌، ممکن است فرسنگ‌ها از رويه علی و اولاد علی دور باشد و حتی در مدار تنفرآنان نيز جای داشته باشد.
اگربگويم يکی از آسيب‌هايی که شما خورده‌ايد از ناحيه همين مبلغين کم خردی است که به اسم جانبداری از شما، وبا رفتار غيراسلامی و غيرانسانی‌شان، متاسفانه بذر نفرت از شما را دربين مردم افشاندند، از فرزند خود خواهيد رنجيد؟ اگر نمی‌رنجيد بايد بگويم که حضرت شما درمقام فرماندهی کل قوا، درحوادث بعد از انتخابات، با مردم خود، خوب رفتار نکرديد. ماموران شما، به سمت مردم تيراندازی کردند و آنان را کشتند و زدند و اموالشان را سوختند وتخريب کردند. متاسفانه سهم شما دراين حوادث قابل اغماض نيست. بخصوص که بعد ها مکرر فرموديد اهل مجامله نيستيد و از مواضع خود عدول نمی‌کنيد. ما بدنبال همان حنجره خشماگينی بوديم که برسرآمريکا فرياد می‌زد، که چه بکند؟ که وارد ميدان شود واز مرگ و خلخال و زن يهودی که نه، کشته شدن زنان و مردان مسلمان خودش بگويد. نه اين که بدون دلجويی از مردم زخم‌خورده، آنان را به تکرار همان رويه‌های خونين هشدار دهد.
من شما را به يک سخن ديرين خودتان ارجاع می‌دهم. پيش از آن بگويم؛ من خود شخصا نوشته‌هايی دارم که امروز از مراجعه به آنها شرم می‌کنم. اما نوشته‌های بسياری نيز دارم که هرچه زمان می‌گذرد، برنورانيت محتوايی آنها افزوده می‌شود. خوشبختانه اين سخن شما نيز اينگونه است که هرچه زمان بگذرد بر نورانيت آن افزوده می‌شود.
«...مردم اگر متوجه باشند و هوشيار باشند اگر نشانه‌های کبر و غرور و خودخواهی را درزمامداران فورا ببينند و بشناسند و خيرخواهانه اعتراض کنند و اگر احساس کردند که زمامدار درصدد رفع اين بيماری نيست درمقابل او تعرض کنند، يقينا آن بيماری علاج خواهد کرد ...»
اين سخنان شخص شماست در سال ۱۳۶۳. می‌بينيد درآن سالهای دور انقلاب، چه سخن نورانی‌ای از زبان شما جاری شده است؟ سخنی که هرچه می‌گذرد ما بدان نياز مفرطی احساس می‌کنيم. سخنی که در گردونه عمل، مطلقا به آن مراجعه نشد.
شما درآن سالها، مسئوليت چندانی نداشتيد اما در اين سالهای رهبری، کدام مسئوليت است که بدون تاييد شما مقبوليت داشته باشد؟ و چرا اين سخن، به جان جامعه درنيفتاد؟ و چرا جامعه از نورانيت آن بهره‌مند نشد؟ پاسخم را خود می‌دانم؛ درقرآن نيز سراسر نورهست اما آيا به چه ميزان در طريقت ما سهم دارد؟ درباره همان سخنان ديرين شما، بگويم که ما هرگز شخص شما را به آن آفات مورد اشاره متهم نمی‌کنيم اما شما هم درخيرخواهی ما شک نکنيد.
يادم هست که برای تلويزيون، مجموعه‌ای می‌ساختم به اسم «حماسه خمينی» وناگزير بايد همه آرشيو تصويری ملاقات‌های مردم با حضرت امام را مرور می‌کردم. خودم اين مجموعه را طراحی کرده بودم. بسيار نيز خوب بود و تاثيرگزار. دريکی از نوارها به ملاقات امام عزيزمان برخوردم با اهالی گنبد. اگر اشتباه نکرده باشم. زمان اين ملاقات هم مربوط می‌شود به سال های ۶۰-۶۱ . يعنی چند سال پس از پيروزی انقلاب. دراين ملاقات که مکتوب آن درصحيفه نورهم هست، امام عزيز رسما از مردم، به دليل اين که نتوانسته‌اند با برپايی اين نظام به وعده‌های خود عمل کنند، عذرخواهی می‌کنند. اين سخنان درشلوغی آن سالها گم شد و کسی از مسئولين به آن مراجعه نکرد.
من می‌خواهم دراين بخش از نامه‌ام شما را «مالک اشتر» خطاب کنم. تجسم اين که شما دربرابر حضرت علی ايستاده‌ايد و ايشان شما را مالک اشترخود خطاب می‌کنند چقدر شورانگيز است؟ حضرت، نامه خود را که قرار است والی و حاکم مصر شويد به دست شما می‌دهند. به راه می افتيد. درگوشه‌ای خلوت، نامه را می‌گشاييد و آن را با دقت مطالعه می‌کنيد:
«... اگر مردم برتو به ستمگری گمان بردند، عذرخود را علنا با آنان درميان بگذار. وبا اين عذرخواهی، از بدگمانی مردم کم کن. اگر چنين کردی، خود را به عدالت پرورانده‌ای و با مردم مدارا کرده‌ای. دليل و عذری که می‌آوری؛ باعث می‌شود تو به مقصود خودت برسی و مردم هم به حق خودشان دست پيدا کنند ...»
مردم ما هنوز اقتدار نظام را طالبند و هيچ گزندی را بر جمال او برنمی‌تابند. اين عذرخواهی شما می‌تواند آتش خشم مردم را سرد کند. به آنان اميد بدهد. آب رفته را به جوی باز گرداند. اما اگر اين نشود، و همانگونه که درنماز جمعه اخير فرموديد، کار به تنگناهای انتظامی بکشد، ما رفته رفته، اين باقيمانده مردم را نيز از دست خواهيم داد. و شما نيک‌تراز همه ما می‌دانيد:انظامی که مردم نداشته باشد، چه دارد؟
والسلام .
فرزند کوچک شما : محمد نوری زاد

یکشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۹

قرآن‌هايي كه بر نيزه مي سوزند

بياييم كمي با خودمان خلوت كنيم و ببينيم؛ از خدا بزرگتريم يا خدا بزرگتر از ماست؟
خيلي سئوال سختي نيست. خيلي هم فكر كردن نمي‌خواهد. خيلي هم وقت ما را نمي‌گيرد. شايد به جواب قانع كننده‌اي براي ديگران نرسيم. اما مهم نيست. مهم اين است كه خودمان به يك جواب قانع كننده برسيم.
اسلام را براي خدا مي‌خواهيم؛ يا براي خودمان؟ خدا را براي خدا مي خواهيم يا براي خودمان؟

جيب يا كيسه گشادي كه به نام دين دوخته ايم؛ بكام دين و براي خداست يا براي خودمان؟

اصلا اجازه بدهيد از دين فارغ شويم! از خدا فارغ شويم! بزرگ مردي از سلاله مروت و مردانگي زماني خطاب به نامردماني كه مروت را قرباني مي‌كردند فرموده است: «اگر دين نداريد، آزاد مرد باشيد» بياييد آزاد مردي را هم رها كنيم. آيا «انسان» هستيم يا نه؟ مي دانيد انسان بودن يعني چه؟ منظورم اين نيست كه به ارزشهاي تعريف شده و مورد قبول انسان‌ها، يا اخلاق به معناي مطلق آن باور و اعتقاد داريم يا نه؟ نه! منظورم اينست كه مثلا اگر از ما سئوال كنند فلاني! حاضري سر تو را به زور در كاسه پر از مدفوع توالت فرو كنند؟ آيا مي گوييم آري؟ يعني اين حس براي من و تو مشمئز كننده نيست؟

هست! مطمئنا هست! فقط يك ديوانه مي تواند احساس بد و ناراحت كننده به اين رفتار و رفتارهاي مشابه آن نداشته باشد و الا هر انساني در هر جايگاهي با هر اعتقادي و با هر تعريفي كه از اخلاق و شرع و هنجار داشته باشد به حكم فطرت و ذات انساني از اين اتفاق دچار تنفر و اشمئزاز و انزجار جسمي و روحي و رواني مي‌شود.

كمي شرم را فرو گذاريم و دقيق تر نگاه كنيم. حدود يكماه پيش نامه‌اي منتسب به «حمزه كرمي» از زندانيان حوادث پس از انتخابات پر حرف و حديث ۲۲ خرداد سال گذشته خطاب به دادستان كل كشور در رسانه‌ها منتشر شد كه در آن «زندانبانان جمهوري "اسلامي"» را متهم مي كرد كه بر عليه وي بدترين شكنجه‌ها و از جمله فرو كردن سر در كاسه پر از مدفوع توالت را، اعمال نموده‌اند.

نامه از طريق اكثر رسانه‌هاي مجازي و شبكه‌هاي اجتماعي گسترش وانتشار وسيعي يافت و صداي آن مثل يك بمب در تمام دنيا تركيد و به گوش همه مردم دنيا رسيد، اما متاسفانه در كشور ايران هيچكس نه اين نامه را خواند و نه صداي اين زنداني گرفتار و دربند را شنيد.

همه به اين نتيجه رسيده بودند كه همه جا امن و امان است.

كمتر از يكماه بعد از انتشار آن نامه حالا نامه‌اي مشابه و يا شايد بدتر از آن از يكي ديگر از زندانيان درگير با همان پرونده و پرونده‌ها، آقاي «عبدالله مومني» خطاب به رهبري نظام منتشر شده كه همان اتهامات را بر عليه «زندانبانان جمهوري اسلامي» به عرياني و وضوحي كاملا شفاف مطرح مي كند. اما اينبارهم نامه ناخوانده ماند و صدا ناشنيده.

گويي صدايي از تمامي زندانيان معاصر سياسي اوين به گوش مي رسد كه:

«من(ما) گنگ خواب ديده و عالم(ايران) تمام كر / من عاجزم زگفتن وخلق از شنيدنش»

در همين حال و احوال اما يك كشيش ديوانه (بخوانيد عمروبن العاص) در آن سر ينگه دنيا به طرفدارانش اعلام كرد «قرآن‌ها را بر نيزه كنيد» (بخوانيد آتش زنيد)

تمام چشم‌هاي كور و گوش‌هاي كري كه طي يك‌ماه گذشته دردنامه «حمزه كرمي» و «عبدالله مومني» را نديده و فريادهاي الغوث الغوثشان را نشنيده بودند، به ناگاه بيدار شده، چشم‌ها باز و گوش‌ها به زنگ، كه نكند كسي از سپاه «علي» شمشير بر قران بر نيزه «معاويه» وارد كند.

به راستي اسلام را براي خدا مي‌خواهيد؟ قران را براي هدايت مردم مي‌خواهيد؟ يا براي تظاهر به آن براي سنگيني جيب‌ها و كيسه‌هاي دوخته شده؟ آيا شما قران‌هاي آتش گرفته در عزتكده اوين را در اين يكسال گذشته نديديد؟ و صداي انسانيتي كه مظلومانه در پاي مثلث «زر و زور و تزوير» قرباني مي‌شد را نشنيديد؟ آيا چشمان شما بر تصويرهاي رقت‌انگيز مويه مادران داغديده بر جنازه‌ها و قبرهاي فرزندان قرباني شده در جشن پيرزوي «احمدي ن‍ژاد» در انتخابات دهم، كور بود؟

اينكه تعمدا خود را به كوري و كري خواب‌زدگي داوطلبانه زده‌ايد؛ نتيجه آن شده است كه خيلي از حقايق عريان جامعه كه همه در يك قدمي حضورتان اتفاق مي افتد را نبينيد. شما به آساني گور بزرگي كه با دستنان خود حفر نموده و با شتاب به سمت آن در حركت هستيد را نمي‌بيند. اصلا چرا را ه دور برويم؛ چرب و شيرين دنيا چنان باد غفلتي را در وجودتان دميده كه، فراموشتان شده مرگي هست، زوالي هست، آخري هست، عاقبتي هست، همه چيز هميشه و بردوام نيست و نخواهد ماند. اما مي توان امروز سرنوشت خوب فردا عاقبت خير پيش رو را رقم زد. ولي غفلت باعث شده است سرنوشت بد وعاقبت شري براي خود رقم بزنيد.
اين نوشته در خودنويس

سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

روز بلاگستان فارسي مبارك

«... ابتدا كلمه بود...»
و حالا هم فقط «كلمه» هست. بزرگترين و برترين سرمايه يك انسان. سرمايه‌اي كه اصل زندگي است. مرگ ندارد و نمي توان آنرا به بند كشيد. نمي توان آن را به اسارت برد. نمي توان آن را زندان كرد.
و براي يك نويسنده مهمترين لذت آنست كه «كلمه» را زندگي مي كند. و براي يك «وبلاگ» نويس هم.
و اين سرمايه و ثروت شايد بتوان گفت مهمترين و بهتر و بيشتر بگوييم تنها سرمايه و ابزار «و بلاگ نويس» است.
امروز روز «كلمه» است براي ما «وبلاگ» نويسان ايراني. شانزدهم شهريور روزي است كه اولين «وبلاگ» ايراني متولد شده است.
و از آن روز به اين طرف سهام عدالت «كلمه» عادلانه بين همه نويسندگان و «وبلاگ» نويسان ايراني توزيع شده است.
اما آيا بعد از آن هم امكان زيستن «كلمه» براي همه عادلانه بوده است؟
اين سئوالي است كه پاسخ آن هوشياري و همت بيشتر اهالي «وبلاگستان» را طلب مي كند.
از چند روز پيش با همت پيگير و ستايشمند «بلاگ نوشت» «وبگاه رسمي بلاگستان فارسي» راه اندازي شده است. از حالا بياييم عضوي هر چند كوچك از اين جامعه بزرگ باشيم.
****
از اولين ماههاي شروع بكار «سردبيرخودم» من مشترك فيد اين وبلاگ بوده‌ام. اگرچه با اكثر نوشته هاي اين وبلاگ و بعد هم وبلاگ ديگر آقاي «حسين درخشان» به نام «بچه قلهك» كه امروز در محاق توقيف هست مشكل داشته و دارم، اما اين به هيچ عنوان چيزي از بار مسئوليت من در مقابل يك دوست «وبلاگ نويس» و يكي از تاثير گذارترين ها در جامعه «وبلاگ» ايراني كم نمي كند.
«حين درخشان» بيش از يكسال است كه در بند است.

یکشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۹

حاج داوود قالب ساز سردار بي ادعا

او تلاش کرد با چهار پنج ماسکى که در اختیار دارد برادران جوانش را نجات دهد. سه چهار ساعت بعد اما شیمیایى هاى سردار معدوم قادسیه، سینه او را از خون و درد انباشته بود. زمانى که او را براى معالجه به تهران آوردند خون استفراغ مى کرد و نفسش به بوى گوگرد و گازهاى سمى و میکروبى، آمیخته بود. بر تخت بیمارستان فریاد مى کشید.
از ۱۵ تیر ماه ۱۳۸۲ بیمارى اش شدت مى گیرد. بسترى مى شود. اما پزشکان کارى از دستشان برنمى آمد تا آنکه او را سه چهار ماه به آلمان مى فرستند. پزشکان آلمانى تشخیص داده بودند که بیمارى او ناشى از مسمومیت شیمیایى حاصل از گاز هایى است که در جنگ به کار رفته بود آنها نوع گاز هاى شیمیایى را هم مشخص کرده بودند. بدنش پر از غده شده بود. یک بیمارى عجیب و غریب بود. شبیه سرطان اما سرطان نبود.
و این طور بود که حاجى به بستر افتاد و کم کم تحلیل رفت. او همچنان مثل همیشه خوش برخورد بود ولى بیمارى با او چنین برخوردى نداشت.
درد همچنان زیادتر مى شد و پزشکان مجبور بودند از داروها و مسکن بیشترى استفاده کنند. پزشکان تجویز کرده بودند براى کاهش درد از تریاک استفاده کند اما بیمار این خواست را نپذیرفته و گفته بود: «من چطورى تریاک مصرف کنم در حالى که خودم رئیس ستاد مبارزه با موادمخدر بودم.»
پرستاران هم نمى توانستند او را یارى کنند. او از درد خواب نداشت. به همین خاطر، تنها راهى که مانده بود، راهى زجرآور بود. نخاعش را سوراخ کردند و در مهره اول «پمپ مرفین» کار گذاشتند. پرستار دکمه پمپ را مى زد و مرفین به همه جاى بدنش مى رفت.
«ميثم كريمي» در فيس بوك خود نوشته است:
«مکان بیمارستان ساسان،زمان تیرماه 1383 ..گزارشگر:ببخشید حاج آقا شما چه پیام یا آرزویی برای مقام معظم رهبری دارید؟ مرد روی تخت: دعا میکنم خداوند عاقبت هر دوی ما را ختم بخیر کند گزارشگر: کات!!حاج آقا این چه دعاییه؟ یک چیزی بگو پخش کنند!اینو پخش نمیکنند! محترمانه نیست!.....مرد روی تخت: از این دعا بالاتر چیزی بلد نیستم..ول...ی اشکال ندارد خدا عاقبت مرا ختم بخیر کند... چه دعایی بود!چه مردی بود!و چه زود از میان ما رفت».
عكسها: فيس بوك ميثم كريمي