شنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۱

رفراندم خشت اول عمارت جمهوری‌اسلامی

عکس از اينجا
«جمهوری اسلامی» قبل از انقلاب پی‌ریزی و بنیان گذاشته شد. 
قبل از آنکه شا‌ه برود و آیت‌الله «خمینی» به ایران بیاید، رایزنی‌های مقدماتی انجام و تصمیمات گرفته شده بود. (+) بر روی این پِی حالا باید عمارتی و بنایی بنیان گذاشته و معماری می‌شد. خشت اول این عمارت و این بنیان را روز دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ گذاشتند. ۳۲ سال پیش. و کج گذاشتند. کج! از آن خشت اولی که معمار کج نهاده، دیوار و عمارت تا ثریا هم که برود کج است و ناموزون.
 «محمدملکی» اولین ریس دانشگاه تهران بعد از انقلاب و از کنش‌گران ملی مذهبی، در نامهٔ روشنگرانه‌ای، پرده از نحوه رای‌گیری و پر کردن صندوق‌ها در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ و رفراندومی که اعلام شد ۹۸ درصد به جمهوری اسلامی رای داده‌اند، برداشت و افشا کرد که تقلب قابل توجه و بزرگی در آن رفراندوم صورت گرفته و آمار اعلام شده و رای مردم به جمهوری اسلامی به میزان ۹۸ درصد یک دروغ و فریب بزرگ است. (+)
جدای از این افشاگری، اصولا نحوه برگزاری رفراندوم هم به گونه‌ای ظاهرا بوده‌است که افرادی که می‌خواستند رایی غیر از «آری» برای «جمهوری اسلامی» به صندق بریزند و با آن مخالف بودند، باید شجاعت قابل‌توجهی می‌داشتند و یا در آن شرایطی که جو غالب با انقلاب و خواسته‌های علنی آن بود، ساز مخالف کوک کردن حکم بازی با جان و زندگی را داشت و کمتر کسی حاضر است به سادگی به این بازی تن دردهد.
با این‌همه، در یک شرایط کاملا منصفانه و عادلانه هم به آسانی قابل تصور بود که، نتیجه رفراندوم پیروزی قاطعانه «جمهوری‌اسلامی» می‌باشد و اصطلاحا «جمهوری اسلامی» رای می‌آورد.
 کم‌ترین نیازی به تقلب و رای ‌سازی و آمارسازی جعلی و ...هم نبود. اما نتیجه انتخابات و رفراندوم و درصد‌های اعلام شده چیزی غیر از آن می‌شد که اعلام شد و در بهترین حالت با ۹۰ درصد رای «آری» و ۱۰ در صد رای منفی قابل تصور بود.
 هیچ اتفاق بدی هم نمی‌افتاد.  خواست طراحان «جمهوری اسلامی» و انقلابیون محقق شده بود و همه چیز هم با خوبی و خوشی و آرامش ادامه پیدا می‌کرد.
 اما این‌گونه نشد و تقلب و آمارسازی و افتخار به آمارهایی که در خوشبینانه‌ترین حالت هم نمی‌توان به تحقق آن باور داشت، از اولین لحظه‌ها و ساعات و از اولین خشت نظام در دستور کار قرار گرفت تا در کمتر از سه دهه از عمر انقلاب، نتایج تاسف‌بار و شرم‌‌سارانه آن، به عریان‌ترین و زشت‌ترین شکل خود را نشان دهد.
اصلاح امور ویران و خراب جامعه و تَرَک عمیقی که در اعتماد مردم و شهروندان نسبت به نظام ایجاد شده، تنها و تنها با بازگشت به گذشته و ترمیم خرابی‌ها و اشتباهات ابتدایی و اصلاح خشت اول ممکن خواهد شد. هرگونه تلاش برای اصلاح امور از میانه راه و مغفول گذاشتن گذشته، عملا رهی به دهی نخواهد برد.
 مرتبط:
توضیحات صادق طباطبایی در مورد نحوه رای دادن در رفراندوم

جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۱

بی احترامی به دیگران به چه قیمتی؟

حقیقت آنست که «با حلوا حلوا گفتن، دهان شیرین نمی‌شود» و با افتخار به اینکه ما گذشته غنی فرهنگی داشته‌ایم و سر‌آمدان علم و فرهنگ و هنر متعلق به ما و کشور ما بوده‌اند، نمی‌توانیم در دنیا ادعای فرهنگی و متمدن بودن کنیم و توقع هم داشته باشیم که دنیا به چشم یک کشور و ملت متمدن و بافرهنگ به ما نگاه کند.
افتخار به نمادهای برجسته و منحصر به فرد فرهنگی، علمی، هنری و ادبی زمان‌های گذشته، و دخیل بستن به تاریخ و پیشینه پرافتخار فرهنگی و هنری، اگرچه برای تشخُص بخشیدن به هویت فرهنگی و ملی و حفظ ریشه‌های عمیق فرهنگ یک ملت ارزشمند، بلکه ضروری و یک وظیفه است، اما به تنهایی نمی‌تواند نشانه آن باشد که وارثان آن آثار و آن گنچینه‌ها، واجد همه آن ارزش‌ها و آن میراث هستند و مردمان امروز، فرزندان خلف پدارن متمدن دیروز هستند و لاجرم متمدن.
 شوربختانه باید گفت ما نه تنها امروز یک کشور جهانِ‌سومی، که یک کشور عقب‌افتاده هستیم که بر اساس استاندارد‌ها و معیارهای علمی موجود، در پایین‌ترین طبقه‌ها در میان کشور‌های جهان قرار می‌گیریم.
 مردم ما از کمترین امکانات و نتایج درخشان و روبه افزون علم و تکنولوژی که محروم و ممنوع‌اند هیچ، با شاخصه‌های اخلاقی و فرهنگی نیز سال‌ها فاصله داشته و از آن‌ها نیز محروم‌اند.
لازم نیست خیلی خودمان را به شعارهای تهی از واقعیت و کذب دلخوش کنیم و خیلی به گذشته‌گانمان افتخار کنیم و خود را فریب دهیم که مثلا «منشور‌کورش» مال ما است و «بوعلی» ایرانی بوده، و «حافظ» و «سعدی» و «مولوی» ایرانی بوده‌اند و گستره جغرافیای ایران از کجا تا به کجا بوده‌است و...
به قول معروف «داشتم‌ داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است»
 این‌ها واقعیت «فقر» عمیق جامعه امروز ایران و ایرانی را در تمام زمینه‌ها عوض نمی‌کند و جبران نمی‌نماید.
خر برفت و خر برفت و خر برفت 
تزیین چهارپایان به نشانه بی‌احترامی و تحقیر دیگر کشور‌ها و دیگر مردم جهان به پرچم آن کشور‌ها و در خیابان‌های شهر‌ها گرداندن و از آن عکس و فیلم تهیه کردن و در رسانه‌های عمومی جهانی نمایش دادن، یعنی ورشکستگی در اخلاق و فرهنگ و تمدن.
 این کار، چیزی از داشته‌های آن‌ها کم نمی‌کند، از داشته‌های ما اما، بسیار کم می‌کند.‌‌ همان داشته‌هایی که زمانی بدان‌ها در جهان مشهور و معروف بوده‌ایم و با رفتاری از این دست گام‌به‌گام، و یکی‌یکی آن‌ها را از دست داده‌ایم. و آنقدر در این قربانی شدن و از دست دادن، مست و شادمان بوده‌ایم که هوشیار شدن و توجه، بسیار زمان‌بر شده‌است.
حکایت شیرین و در عین حال تلخ «خر برفت‌ و خر برفت و خر برفت» مولوی را حتما همه ما خوانده‌ایم و خیلی هم بدان خندیده‌ایم غافل از آنکه «خود حکایت نقد حال ماست‌ آن».
نشانه‌های ملی و از جمله کشور‌ها، نماد ملیت و فرهنگ آنهاست. همه مردم دنیا بر اساس احترام متقابل و پروتکل‌ها و مقاوله‌نامه‌ و میثاق‌نامه‌های بین‌المللی نوشته و نانوشته، به نمادهای ملی همدیگر احترام می‌گذارند. در داخل مرز‌ها، مردم برای صیانت از نماد‌های ملی، حتی از جان خود نیز دست می‌شویند و برای حفظ آن جان‌فشانی می‌کنند.
بی‌احترامی به نماد‌ها و اسطوره‌های ملی دیگر کشور‌ها در هیچ جایی و از هیچ فرد و مقامی پسندیده و قابل دفاع نیست. اگر یک کشور یا قوم و ملت عقب‌مانده هم بدان دست زد، بلافاصله با واکنش منفی جهانی روبه‌رو می‌شود. بر فرض هم که نشود، هیچ دستگاه دیپلماسی مترقی نباید به شهروندان خود اجازه دهد که به نمادهای ملی دیگر کشور‌ها بی‌احترامی و توهین‌ کنند.
 اینکه یک کشور حقوق کشور دیگر را پایمال نموده و یا در سرنوشت آن دخالت بیجا نموده و... امر جداگانه‌ای است که باید با روند و روش‌های دیگری بدان پاسخ داده و بدان پرداخت و الا، توسل به چنین شیوه‌های مذمومی، نه تنها باری را سبک، و گرهی را باز نمی‌کند، که عملا کورکردن گره‌ای‌ است که با دست قابل باز کردن بود و حالا به دندان هم سخت گشوده می‌شود.
 بی‌احترامی به پرچم کشور «ایلات‌متحده‌آمریکا» و «بریتانیا» و کشور اشغالگر «اسراییل» و دیگر کشور‌ها، از ابتدای انقلاب در ایران مرسوم و متداول، و حتی پسندیده بود و جوانان انقلابی ابتدای انقلاب، کمی که پا به سن گذاشته و از خامی ابتدایی آن روز‌ها فاصله گرفتند، متوجه اشتباه شده و آن را‌‌ رها نمودند.
 حتی اعضای «دفتر تحکیم وحدت» در مراسم هر ساله روز ۱۳ آبان، حدود یک دهه پیش اعلام نمودند که در احترام به طرح «گفتگوی تمدن‌ها» مراسم نمادین آتش‌زدن پرچم «آمریکا» را دیگر برگزار نخواهند کرد و از آن سال دیگر این اتفاق نیفتاد.
 اگر بی‌احترامی به دیگران و نماد‌ها و اسطوره‌های ملی و مذهبی آن‌ها، نتیجه و موفقیتی می‌توانست داشته باشد، هیچگاه امپراطوری «خسروپرویز» پادشاه گستاخ ایرانی که نامه دعوت پیامبر اسلام را پاره کرد(+)، آنگونه رقم نمی‌خورد و همه میراث گذشتگانش آنگونه بر باد نمی‌رفت.

پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۱

مختصات یک کارگردان خصوصی

«محمدحسین‌ فرح‌بخش» کارگردان فیلم «خصوصی» که فیلم او به اشاره آیت‌الله «احمد‌خاتمی» در خطبه‌های نمازجمعه تهران و اعتراض و تظاهرات خیابانی جمعی از افراد و نیروهای خودسر که خود را «انصار‌حزب‌الله» می‌خوانند، از روی پرده‌های سینما جمع‌آوری و ممنوع‌الپخش شد، در نامه‌ای به آیت‌الله «خاتمی» از فیلم و شخصیت خود دفاع نموده و اعتراض‌ و شانتاژ ایشان در خطبه‌ها را ناشی از عدم اطلاع  از وی و فیلمش معرفی نموده است.
نکته جالب توجه در این نامه ادبیات مخصوص «حسین‌شریعتمداری» و «کیهان» است که ایشان به آن متوسل شده و تلاش نموده‌است بواسطه آن خود را از اتهامات وارده تبرئه نماید.
آقای «فرح‌بخش» در قسمتی از نامه خود نوشته‌است:
 «فیلم زندگی خصوصی در نقد کسانی است که در ابتدای انقلاب متعصبانه، خود را فرا‌تر از قانون دانسته و به بهانه نهی از منکر، پونز در پیشانی زنان بدحجاب می‌کردند و امروز کارشان به ضدیت با نظام و اسلام رسیده و حتی منکر وجود امام زمان «عج» شده‌اند.»
 اگرچه ایشان از شخص خاصی نام نبرده‌اند، اما ناگفته مشخص است که منظور آقای «فرح‌بخش» از این شخص آقای «اکبرگنجی» است.
  اینکه «اکبرگنجی» در دوران انقلاب به پیشانی کسی پونز می‌زده است یا نه، من اطلاعی‌ ندارم. این ادعایی است که روزنامه «کیهان» مطرح نموده و آقای «گنجی» هم ظاهرا به آن پاسخی نداده است. این پاسخ ندادن و سکوت تا اندازه‌ای معنای تایید آن را می‌دهد.
 در اینکه انقلاب، با خود بی‌قانونی و شلختگی و بلوا و بلبشو، به‌همراه می‌آورد کمترین شک و تردیدی نیست. اما شایسته است آقای «فرح بخش» آدرس بدهند که ابتدای انقلاب ایران و در بحبوحه حوادث اول انقلاب چه کسی یا چه گروهی خود را فرا‌تر از قانون نمی‌دانست؟ آیا خود ایشان می‌توانند به صراحت اعلام کنند که آن‌زمان با ماشین بی‌قانونی و تخریب و بهم‌ریختگی همراه نبوده‌است؟
اگر جوابِِ‌شان مثبت است لطفا به این سؤال پاسخ بدهند که پس چرا انقلاب کردند؟ و انقلاب برای یک چنین آدمی چه معنایی می‌توانست داشته باشد؟
اشاره می‌کنم ابتدای انقلاب تنها و تنها یک نفر و یک گروه و حزب مشخص دم از قانون و انظباط می‌زد و خود و حزب متبوع‌اش را فرا‌تر از قانون نمی‌دانست: مرحوم آقای مهندس «بازرگان» که به‌رغم تحمل سال‌ها زندان و شکنجه در زمان رژیم سابق باز با انقلاب مخالف بود و در‌‌ همان زمان هم دم از اصلاح رژیم می‌زد.
 اما ادعای دیگر ایشان آنست که فیلم وی بر علیه کسی است که منکر وجود امام زمان شده‌است.
البته آقای «گنجی» منکر وجود امام دوازدهم شیعیان شده‌اند و برای خود هم دلایلی دارند، اما آقای «گنجی» اولین نفری نیستند که چنین ادعایی مطرح نموده و مطمئنا آخرین آن نیز نخواهند بود. اما مطمئن و مسلم پاسخ ادعای آقای «گنجی» و امثال او فیلم «خصوصی» و ادعاهای حاکمیت‌پسند کارگردان آن نیست. پاسخ چنان ادعایی سند و مدرک قوی و محکم و معتبر‌تر از اسناد و مدارکی است که مدعی در اثبات ادعای خود مطرح نموده. آنچنان‌که مثلا، ادعای ساحران زمان حضرت «موسی» را عصای او نقش بر آب کرد.
  آقای «فرح‌بخش» در ادامه نوشته است:
«سال۸۸ هم کسانی در مقابل نتایج قانونی انتخابات اعتراض‌شان را به صورت تجمع به عرصه عمومی و سطح خیابان‌ها آوردند و می‌خواستند از این طریق به خواسته‌های‌شان برسند، امروز هم گروه اندکی در اعتراض به فیلمی که پروانه نمایش قانونی دارد نفر به خیابان آورده و به شکلی غیرقانونی در سطح شهر تجمع کرده و حاضر به تمکین در مقابل نظام و تصمیماتش نیستند، میان این دو گروه چه تفاوتی هست؟
از نظر من هیچ... هر دو گروه برای مقابله با قانون به خیابان‌ها ریخته‌اند».
چنانچه نامه تصریح می‌کند، امروز گروه «اندکی» در اعتراض به فیلمی به خیابان آمده‌اند، اما آنچه نامه بدان اشاره نمی‌کند و نمی‌تواند اشاره کند آنست که، در اعتراض به نتایج انتخابات نزدیک به جهار میلیون انسان معترض در کمترین زمان ممکن به خیابان آمدند که وجود خودشان را که توسط وزارت کشور نادیده گرفته شده بود اثبات کنند، نه حدود ۴۰۰نفر که خود را صاحب هرگونه حق و حقوقی می‌دانند و ۷۰ میلیون جمعیت کشور در مقابل آن‌ها هیچ حق و حقوقی ندارند.
اما به فرض که حق با ایشان باشد و حضور خیابانی ایستادن در مقابل قانون باشد. آیا ایشان حاضرند مسؤلیت ایستادن خودشان در مقابل قانون و به خیابان آمدن در زمان رژیم گذشته، که در همین نامه بدان اشاره و تصریح نموده‌اند را قبول کنند؟
 اگر از نظر ایشان تفاوتی بین آن دو گروه نیست، از نظر بنده هم تفاوتی بین این سه گروه نیست.
نامه به شکل روشنی حکایت از دخیل بستن آقای کارگردان به ضریح «کیهان» دارد تا شفای فیلم خود را آن بگیرد. اما آقای «فرح‌بخش» کمی دیر به فکر روشن کردن اجاق خود از آتش «کیهان» و «شریعتمداری» افتاده‌اند. این البته از‌‌‌ همان بصیرت زیادی است که ایشان دارند و متوجه نیسنتند که این‌روز‌ها آن آتش و آن اجاق کم‌کم در حال افول و خاموش ‌شدن می‌باشند.
این نوشته در خودنویس اینجا

شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۱

برزخ سیاست و «عباس‌عبدی»

عکس از اينجا
 «عباس عبدی» با عصر ایران مصاحبه، و ضمن آنکه رای دادن خود در انتخابات مجلس نهم را اعلام و مورد تایید قرار داده، قویا تحریم‌کنندگان انتخابات را تخطئه، و استراتژی تحریم را شکست خورده تلقی و معرفی نموده است.(+)
برای خودش استدلال‌هایی هم دارد که من خیلی از آن‌ها سر درنیاوردم یا نمی‌آورم.
 مصاحبه و نظرات او با واکنش‌های مختلف (+) و منتقد از طرف کنش‌گران سیاسی داخل و خارج روبه‌رو شده، و هریک از زاویه‌ای نظرات و آرا او را به چالش کشیده (+) و نقد نموده‌اند. (+)
من با اینکه آیا حرف او در کل درست است یا نه، و اینکه آیا تحریم شکست خورد یا نخورد، یا درست بود یا نبود، فعلا کاری ندارم. اما در قسمتی از مصاحبه، ایشان تعدادی از کنش‌گران سیاسی را به جعل بیانیه و دروغ‌گویی متهم می‌کند. من فرض را بر این می‌گذارم که حرف و ادعای ایشان راست است و وب‌سایت «کلمه» یا «جرس» یا اعضای شورای مرکزی راه سبز امید، بیانیه جعل نموده‌اند و در حالی که زندانیان سیاسی هوادار جنبش قصد شرکت گسترده و همه‌جانبه در انتخابات مجلس نهم را داشته‌اند، این‌ها در بیرون از زندان به نام آن‌ها بیانیه جعل کرده‌اند که ما در انتخابات شرکت نمی‌کنیم.
 خوب مشخص و مسلم است که «جیمی‌کار‌تر» ریس‌جمهور سابق ایالات متحده آمریکا و اعضای سفارت سابق آن کشور در ایران، چنین دروغ‌ی نگفته و چنان بیانیه‌ای را جعل نفرموده‌اند. 
ناگفته پیداست ریس‌جمهور فعلی آمریکا و روسای جمهور ماقبل ایشان تا آقای «کار‌تر» هم این کار را نکرده‌اند. و باز ناگفته پیداست که از زمانی که آقای «عبدی» از دیوار سفارت آن کشور بالا رفت و آنجا را به اتفاق دوستانش اشغال کرد، تا کنون سفیر و سفارت و کارداری نمانده و نبوده‌است که در کار آن جعل و دروغ دخالتی داشته باشند.
 این بیانیه مسلما توسط اصول‌گرایان هم نوشته و جعل نشده و آن دروغ توسط آن‌ها ساخته نشده. هرچه هست به قولی از قامت ناساز بی‌اندام دوستان دیروز و رفقای گرمابه و گلستان آقای «عبدی» است. چرا آقای «عبدی» یکبار انقلابی عمل نمی‌کنند و از دیوار سفارتشان بالا نمی‌ورند و اسناد دورغ وجاسوسی و جعل بیانیه آن‌ها را چاپ نمی‌کنند تا همچون حماسه اشغال سفارت که ۳۲ سال است ملت از برکات آن متنعمند و بر دنیا سیادت می‌کنند، امروز هم منتفع شوند و آقایی کنند؟
آیا وقت آن نرسیده است که آقای «عبدی» همچنانکه شجاعانه دریافت نباید با «مشارکت» باشد و به ناگاه همه سوابق سوپر انقلابی و اصلاح‌طلبی خود را بوسید و کنار گذاشت، یکبار هم شجاعت به خرج داده و بدون توجیه و تفسیر اعلام کند که از دیوار سفارت بالا رفتن کار اشتباهی بود و از جامعه جهانی و از ملت آمریکا و از مردم ایران که سخت‌ترین تاوان‌ها را برای آن پرداخته و می‌پردازند، عذرخواهی کند؟
اتفاقا من هم با آقای «عبدی» همراه و همدل هستم. جعل و دروغ و بیانیه‌سازی و از این نوع کارها، الی ماشا‌الله طی ۳۲ سال گذشته در کشور ایران و تحت نام اسلام و انقلاب و نظام وجود داشته است، اما رای دادن آقای «خاتمی» و ایشان در انتخابات مجلس نهم به کم رنگ شدن و رفع آن کمک که نمی‌کند هیچ، مطمئنا آنرا تقویت هم می‌کند.
 تحریم انتخابات، پیش از آنکه مربوط به مجلس نهم باشد خواسته قلبی بیش از ۸۰ درصد مردم ایران از دستِ‌کم ۱۰ پیش به این طرف است. اما ملتی که ۳۰ سال است عادت کرده خودش به خودش دروغ بگوید که نظام برای استخدام و یارانه دادن و اولویت دادن، به شناسنامه‌ها نگاه می‌کند و اگر رای نداده باشید در اولویت نیستید و دولت نبض حیات و زندگی او را در اختیار دارد، جرات چنین تحریمی وجود نداشته.
 از طرف دیگر خود همین آقای «عبدی» در سال‌های 79-80 پیشنهاد خروج از حاکمیت را داد که نوعی تحریم از رنگی و لونی دیگر بود، اگرچه به آن عمل نشد. اما نشان می‌دهد تحریم انتخابات و نظام به طریق اولی حرف دل مردم بوده و جرات بیان‌ش را نداشته‌اند. حالا که بعد از سال‌ها قحطی شجاعت عده‌ای پیدا و پیشقدم شده و آن‌را علنا پیشنهاد و مطرح کرده‌اند، مردم هم فرصت همراهی با آن را مناسب یافته و بدان پیوسته‌اند. حالا یک بیانیه هم در میان این‌همه دعوت و بیانیه حقیقی به فرض آقای «عبدی» جعلی باشد، این دلیل استراتژی اشتباه یا شکست خورده نیست و چیزی از اصل آن کم نمی‌کند.
عکس از اينجا
این را هم اشاره کنم که آقای «عبدی» طی دو دهه گذشته دو بار و هر دو بار به نامردی تمام به زندان افتاد و در هر دو بار مورد بیشترین بی‌مهری و بی‌توجهی از طرف دوستانش در کادرهای بالای اصلاح‌طلبان قرار گرفت.
دور اول، پس از نزدیک به یک سال بدون کمترین دلیل و توضیح بر علت زندان، بنده خدا را آزاد کردند و دریغ از یک عذرخواهی خشک و خالی.  بار دوم هم مجبور شد به دوربین مخصوص آقای «مرتضوی» بگوید که در زندان به او خوش گذشته و از همه چیز راضی بوده است. اما همه این‌ها باعث نمی‌شود که او امروز در کمال خونسردی اعلام کند: همه چی آرومه.

جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۱

«خاتمی» از ملاقات با «حمیدسبزواری» تا رای به نظام

این کاملا طبیعی است که وقتی یکی را دوست داری، هر چه در ارتباط با او معنا می‌شود و به او ربط پیدا می‌کند را هم دوست باشی و مورد تعریف و تمجید قرار دهی. این‌که منطقی نیست امر دیگری است اما طبیعی هست.
اما همین‌که بهانه‌ی درست و درمونی به دست آمد که خیلی‌ هم طرف دوست داشتنی نیست و در حقیقت دوست داشتن‌های قبلی هم ناشی از یک توهم و شاید فریب و نقش‌ بازی‌کردن بوده‌است، تازه متوجه می‌شوی که چقدر کلاه سرت رفته و از آن بدتر کلاه‌هایی که تو از آن نمد سر دیگران گذاشته‌ای بی‌آنکه خودت خبر داشته باشی.
۲۰ روز از خیانت آشکار و رفتار خلاف عرف و قاعده مردانگی و شرافت «سید‌محمد‌خاتمی» گذشته است.
طی این ۲۰ روز بیش از ۲۰۰«حسین‌شریعتمداری» اصلاح‌طلب، تلاش نموده‌اند که سازوکارهای فریب و توجیه و اقناع مردم را به بهترین شکل ممکن انجام دهند. عده قابل توجهی از معترضان و مخالفان آن رفتار هم قانع شده و مثلا حکمت پشت‌پرده را دریافته‌اند. حتی عده‌ای دست پیش گرفته که؛ دیدید کار سید بی‌حکمت نبود؟ مثلا «قدیانی» به مرخصی آمد؟ بروبچه‌های زندان «متی‌کلا» بابل مرخص نوروزی گرفتند؟ دکتر «خزعلی» با مرخصی از خطر حتمی مرگ نجات پیدا کرد و... الخ؟ و مدعی شدند همه این‌ها از برکت همان رای باطله‌ای است که در صندوق روستایی نزدیک دماوند افتاد و به سعایت خبرگزاری «فارس» از آن رونمایی شد.
خوب! آزادترین کشور دنیا هست و آزادی در آن نزدیک به مطلق است. حق دارند که نظر خودشان را بنویسند و اعلام کنند. ما که بخیل نستیم! بالاخره گوش‌های شنوا که حقیقت را از چرند بازشناسند و به قول «ناصرالدین‌شاه» فرق «کلم و استکهلم» را بدانند، آنقدر خواهند شد که دروغ و نیرنگ دیگر رنگی نداشته باشد.
در سویی دیگر اما برای رسیدن به آن روزها، حالا حالا‌ها باید در مورد این اتفاق نوشت و توضیح داد و روشنگری کرد و به تاریک‌خانه‌ها نور تاباند. شیخ ما گفته است: «هیچ موقع در زندگی به این اندازه از خداوند شاکر و شکرگزار وی نبودم، و امید کامل دارم به نتیجه دادن این حرکت و مسیر». (+) من چرا خوشحال نباشم؟
 این خوشحالی بی‌دلیل نیست. اول آنکه، تکلیف عده‌ای از افرادی که اصلا و ذاتا هیچگونه قرابتی با جنبش‌سبز و آرمان‌های آزادی‌خواهانه آن نداشتند، مشخص شد و راه‌شان از فردای انتخابات و رایی که «خاتمی» به صندوق نظام انداخت از جنبش جدا شد. دیگر اینکه؛ آن‌ها که دلِ‌شان عمیقا با جنبش‌ هست، اما ماهیت امثال «خاتمی» دقیقا بر آن‌ها روشن نشده، و به همین دلیل نمی‌توانستند رفتار اشتباه و نیت اشتباه‌تر او را حلاجی درستی بنمایند، به زودی به فرصت یک حلاجی و تشریح درست و دقیق از این رفتار مزورانه پی خواهند برد و راه خود را اصلاح خواهند نمود.
 اضافه کنم که در میان این جدال‌ها، نامه سراسر محبت و پاکی بانو «فهیمی‌نژاد» مادر «سهراب اعرابی» به «خاتمی» که در توجیه آن رای و رفتار نوشته شده بود، کاملا از جنسی دیگر است و از این بابت کمترین گردی بر دامن پاک آن بانوی صبور و داغ‌دار نمی‌نشیند.(+)
عکس از اينجا
 اما همه این‌ها گفتم تا اشاره کنم که نزدیک به ۹ماه قبل و در حالی که همه هوادارن جنبش، داغ‌دار دوستان شهید خود بودند و رهبران جنبش به حصر رفته بودند، «سید‌محمد‌خاتمی» به دیدار «حمیدسبزواری» رفت.
 «حمید سبزواری» نیازی به معرفی آنچنانی ندارد. ولی جالب است بدانید و بدانیم نامبرده یاد شده علاوه بر آنکه طی ۳۰ سال گذشته نقش اصلی دلالی «کلمه» در دستگاه هنر فروشی فرهنگ و ارشاد این کشور را به عهده داشته و سراینده تعداد قابل توجهی از اشعار و سرود‌های انقلابی مخصوص به خود می‌باشد، ضمنا سراینده  سرود معروف: «آمریکا آمریکا... به نیرنگ تو» نیز می‌باشد. (+)
 قبلا هم نوشته و توضیح داده‌ام که در برهه‌ای از زمان به خاطر انقلاب و شرایط جنگ و... خیلی رفتار‌ها از دولت‌مردان ما سرزد، که در شرایط عادی بیشتر به دیوانگی شبیه است، اما شرایط حساس آن برهه‌ها آنها را قابل توجیه می‌کرد، اما پس از گذشت دوران حساسیت نه تنها ما از کرده پشیمان نشدیم که بدان افتخار هم کردیم. این سرود یکی از آن رفتار خلاف عرف و ادب دیپلماتیک خسارت‌بار ما بود.
آمریکا کشور استعمارگری هست شکی در آن نیست. در دو کودتای بزرگ بر علیه ملت ما نقش اصلی را داشته است. درست! خیلی وقت‌ها بر علیه منافع ما و ملت ما رفتار نموده. صحیح! اما اگر بی‌احترامی به کشوری جبران کننده استعمار و لطمات وارده می‌بود، حالا ما باید بر همه جهان سیادت می‌کردیم. چون به اندازه کافی طی ۳۲ سال گذشته به همه دنیا بی‌احترامی کرده‌ایم. نمونه دم دستی آن همین بی‌احترامی آقای «جواد اردشیر لاریجانی» به گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل بود، که به تنهایی نظر مثبت چند کشور را در مورد وضعیت حقوق بشر در کشور ما عوض کرد و به رای مثبت آنها منجر شد. البته به قولی عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد و البته که خدا می خواهد. بگذریم.
 اما آقای «خاتمی» که می‌خواست و مدعی بود که برای گفتگو آمده است و پیشنهاد می‌کند «گفتگوی تمدن‌ها» را جایگزین «رویارویی تمدن‌ها» کنید، به پیشواز و عیادت کسی می‌رود که بزرگ‌ترین افتخارش سرودن سرودی است که متضمن توهین به یک کشور مستقل دیگر است.
 پنهان نمی‌کنم که وقتی آن گزارش را دیدم و خواندم؛ از خاتمی بسیار ناراحت شدم و مثل همیشه خودم را فریفتم اما امروز لازم می‌بینم بدان اشاره و به اشتباه سکوت آن روزم اعتراف کنم.

چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۱

جلال‌ذوالفنون

عکس از اينجا
کشور‌ها و مردم متمدن، برای صیانت از افکار و آثار معنوی، و بهره‌برداری صحیح از نتایج مترتب بر آن، بیشترین تلاش را بکار می‌برند.
 هنرمند‌ان و دانشمندان و قهرمانان و بزرگان‌ کشورشان را، تا زمانی که زنده‌ هستند، در کمال احترام و بزرگی، تکریم می‌کنند و نکو می‌دارند. هر از گاهی برایِشان مراسم‌های تولد و نکوداشت و پاس‌داشت ویژه برگزار می‌کنند. مهمان افتخاری و ویژه مراسم‌های بزرگ ملی و میهنی و خاص قرارشان می‌دهند. مسؤلین رده بالای کشوری و خصوصا مسؤلین فرهنگی، از هر طیفی که باشند، خود را موظف می‌دانند که هر از گاهی به حضورشان شرفیاب شده و ضمن دست‌بوسی، جویای احوال و سلامتیِ‌شان شده و اگر دچار بیماری یا مسئله ناگوار دیگری باشند، از نزدیک در جریان امور مربوطه قرار می‌گیرند تا تسهیلات لازم از نزدیک‌ترین منبع و به بهترین شکل در کمترین زمان در اختیار نزدیکان آن‌ها قرار گیرد و به آن‌ها گزارش شود.
وقتی هم که از دنیا رفتند، باز تلاش می‌کنند مراسم تشییع و تدفین و مراسم‌های یادبود آن‌ها در کمال احترام و درشان شخصیت هنری و علمی و قهرمانی آن‌ها برگزار شده و نامِشان برای همیشه زنده بماند.
 از طرفی تمام نکوداشت‌های دوران حیات آن بزرگان، به نوعی متوجه بازماندگانِ خانواده آن‌ها شده، و هر از گاهی نیز به بهانه سال‌روز تولد، یا سال‌روز مرگ، مراسمی برای زنده نگه داشتن نام آن‌ها در حضور و باتکریم بازماندگان خانوادهِ‌شان برگزار می‌شود.
نام‌گذاری معابر عمومی و دانشگاهی و اماکن مخصوص قهرمانی و هنری و... و ایجاد بنیاد‌ها و جوایز مخصوص به نام آن‌ها نیز از دیگر برنامه‌های دولت‌ها برای پاسداری از حریم علم و هنر و نیکویی است.
اصولا چه انگیزه و چه هدفی در تجلیل از یک انسان درگذشته و متوفی وجود دارد؟
یاد کردن از یک انسان درگذشته به نیکی و خوبی و به قول مسلمانان «خدابیامرز» جور کردن برای او چه حاصلی در پی دارد؟
به عبارت بهتر، این یاد‌آوری و یادبود نیکو از متوفی، چه به درد او می‌خورد و چه به درد زنده‌ها و درنگذشته‌ها و آن‌ها که از پس مرگ او به دنیا خواهند آمد و چندی بعد از آن، مانند همه انسان‌های دیگر از دنیا خواهند رفت؟
مسلما مکاتب مختلف پاسخ‌های یکسان به این‌گونه سؤالات نداشته و ندارند، اما غالب مکاتب بشری و ادیان آسمانی، سازوکار‌ها و توصیه‌هایی برای زنده نگاه داشتن و یادبود و تجلیل از یاد و نام انسان‌های درگذشته و از دنیا‌رفته بزرگ دارند.
 «سعدی» علیه‌الرحمة، معتقد است «مرد نکونام نمیرد هرگز» و «مرده آنست که نامَ‌ش به نکویی نبرند». خود همین مرحوم «سعدی» از آن دسته انسان‌هایی است که زندگان بعد از او در زنده نگاه داشتن نام و یاد او تلاش داشته‌اند تا نام‌نیک و یادنیک و دفترهای نیک او امروز به دست ما رسیده‌است و ما نیز تلاش می‌کنیم و باید تلاش کنیم تا این میراث ارزشمند را بی‌کم و کاست به آیندگان بسپاریم.
 شاید انگیزه خیلی‌ها که نام «سعدی» را به نکویی زنده نگه داشتند، این بوده‌است که یک «سعدی» باشند و عاقبت خیری چون او داشته باشند.
مسلما نام آن‌ها نیز به فراخور بزرگی و نیکویی که داشته‌اند و زحمتی که در دروه زندگی برای سعادت بشر کشیده‌اند، به نیکی برده شده و می‌شود.
 استاد «شفیعی‌کدکنی» جایی نوشته است:
 «حق دارند کسانی که می‌گویند «ما حافظه تاریخی نداریم» فقر حافظه تاریخی ما نتیجه نداشتن «آرشیو ملی» است، نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان. آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیه قرن اخیر) کجا؟! گاهی دانشجویان دوره‌های دکتری ادبیات که سخت شیفته مطالعات ادبی در حوزه نظریه‌های جدید هستند، به من رجوع می‌کنند که «ما می‌خواهیم روش «لوکاچ» یا روش «لوسین گلدمن» را بر فلان رمان معاصر ایرانی، به اصطلاح «پیاده کنیم» و رساله دکتری خود را در این باره بنویسیم.» من در میان هزاران مانعی که در این راه می‌بینیم، به شوخی به آن‌ها می‌گویم:  اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوه‌خانه خیابان شانزه‌لیزه، آقای ویکتور هوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورت حساب آن روز ویکتور هوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه می‌پرسند و به شما پاسخ می‌دهند، اما ما جای قبر «فرخی یزدی» را نمی‌دانیم!»
 این گله استاد «شفیعی» گله پُربی‌راهی نیست. ‌هرکدام از ما می‌تواند قسمت عمده‌ای از این نوع بی‌توجهی‌ها نسبت به میراث فرهنگی، که من از آن به «بی‌غیرتی‌فرهنگی» تعبیر می‌کنم را، اطراف خود سراغ کند.
همه این‌ها را نوشتم تا اشاره کنم و بگویم که به‌ زعم نکته ظریف نهفته در این مصرع از غزلیات شمس که:
 «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی» مرگ گاهی نامرد است و چه بدنامردی است و مورد نظر من‌هم آن‌وقتی است که زمان را نشناسد و در بد‌ترین زمان به سراغ یک انسان بزرگ یا بزرگ‌مرد بیاید.
 اشاره مشخص من اینجا به بد موقع بودن زمان زندگی متوفی نیست که به اشاره‌های نابهنگام و ناکام و... شناخته می‌شود. نه! آنگونه مرگ و آن مردن هم البته نامردی است. اما اینجا مشخصا اشاره من به زمان مرگ مرده است. زمانی که ذهن و فکر مردم، عموما یک جاهایی درگیر است و شدیدا هم درگیر است. در چنین مواقعی اگر مرگ به سراغ یک بزرگ بیاید خیلی نامرد است. مثل مرگی که به سراغ استاد «جلال‌ذوالفنون» آمد.
 کمتر آدمی را شاید بتوان سراغ کرد که کمی اهل «دل» باشد و نام استاد «ذوالفنون» را نشنیده باشد و لختی را در سایه صدای سه‌تار خنیا‌گر او به مستی سپری نکرده باشد.
 آنانکه سراپا اهل دل باشند و گوش دل به پیغام سروش که جای خود دارد.
 نگته ظریفی گفته آنکه از مرگ این استاد بزرگ به «یتیم شدن سه‌تار ایران» تعبیر کرد، اگرچه شاگردان متعدد آن مرحوم این قابلیت را دارند که سه‌تار او را همان‌گونه که او، کوک کنند، اما خود بر یتیمی ساز او نیک واقف هستند.
 اگرچه که در گیر و دار هفت سین و نوروز و عید و استقبال از سال جدید و درگذشتن از سال قبل و همه این درگیری‌ها خبر درگدشت استاد «ذوالفنون» از صاحبدلان و اهالی حوالی معرفت و ساکنان حریم و حرم موسیقی اصیل ایرانی مخفی نماند و بلافاصله از آن باخبر و متاثر شدند، و اگرچه که نه فقط آهی، شاید بعضی حتی سفره‌های «هفت‌سین» و شادی را هم به احترام سوگ استاد جمع نمودند و زانوی غم بغل گرفتند و خبر زود‌تر از همیشه به همه رسید و داغ خود را هم نهاد اما با همه این احوال مرگ برای «جلال» نامرد بود و وقت نا‌شناس.
با این‌همه خبر درگذشت «جلال‌ذوالفنون» آن‌گونه که باید، گفته نشد و آن‌گونه که شایسته بود مردم خبر نشدند و آن‌ها که خبر شدند و اهل دلی نبودند، به کار خانه‌تکانی و عید و... مشغول بودند و متوجه نشدند چه خبر شده‌است. درد و مصیبت آنست که هر سال در سال‌گرد این خبر هم باز‌‌ همان مردم‌‌ همان درگیری و دغدغه‌ها را دارند و همین مسئله باعث می‌شود کمتر از آنچه‌شان آن استاد بزرگ بود بدانند و بخوانند و بشنوند.
به هر حال استاد «جلال‌ذوالفنون» نوازنده برجسته سه‌تار و استاد برجسته و مسلم موسیقی و هنر در شب بیست و هشتم اسفند‌ماه ۱۳۹۰ و در سن ۷۴ سالگی (۱۳۱۶-۱۳۹۰) در اثر خونریزی ناشی از انجام یک عمل جراحی، در بیمارستان البرز کرج درگذشت. تا سه‌تار ایران یتیم شود و موسیقی ایرانی در آستانه سال جدید به سوگ بنشیند.

سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۱

عید‌های کودکی

چشمه‌ای که من همیشه از آنجا برای خانه آب پر می‌کردم و زنان مهربان محله آنجا رخت می‌شستند.
مرد جوان: عباس حسن زاده
من این سال‌ها، خیلی دیر متوجه می‌شوم که عید شده‌است و همین روز‌ها عید از راه می‌رسد. خیلی جدی اگر این‌طرف و آن‌طرف، خانه‌تکانی نبینم، اصلا متوجه عید نمی‌شوم.
سال‌هایی نه چندان دور که زندگی ما رنگ کودکی و صفا داشت، همه چیز از عید خبر می‌داد، خیلی زود‌تر از آنکه از راه برسد.
آب لوله‌کشی که نبود. می‌رفتیم از سرچشمه آب پر می‌کردیم و می‌آوردیم. اولین نشانه‌های عید را می‌شد در تمایم چشمه‌ها و قنات‌ها دید. کیسه‌های پارچه‌ای اغلب سفید‌رنگی، که از هسته (پوشه) «زردآلو» پر بود و داخل آب گذاشته بودند تا تلخی آن از بین برود.
بعد ما شروع می‌کردیم به شمارش معکوس روز‌ها برا ی رسیدن عید.۲۹-۲۸-۲۷-۲۶-۲۵-۲۴-۲۳-۲۲-۲۱،... روز دیگه مونده تا عید. این‌جوری هر روز خودمان را آماده استقبال از عید و سال‌نو می‌کردیم.
قبل از خانه‌تکانی، اولین کار ما این بود که سبزی هفت‌سین را در یک بشقاب یا دور یک کوزه به سبک ویژه، می‌کاشتیم. هر روز بی‌صبرانه به این بشقاب، یا آن کوزه، سر می‌زدیم تا شاهد بزرگ و بزرگ‌تر شدن شاخه‌های سبزی باشیم که از دل گندم و جو جوانه می‌زد و بزرگ می‌شد.
کار دیگه تهیه «پِل» و «چَفتو» به اندازه کافی بود.
عید از راه می‌رسید با بوی «تَنده» و آجیل و عیدی و «پِل‌بازی» و «هوج‌گرفتن» «دوتاقبول‌ویَک‌پِل» و «اَلک‌دولک» و «هفت‌سنگ» و البته مشق‌های عید که همه تلنبار می‌شد تا روز آخر و نحسی سیزده‌به‌در رو به ته دلِ‌مان می‌چسباند.
این‌روز‌ها من ایمیلی دریافت می‌کنم که لازم هست برای عید بنویسم و تازه متوجه می‌شوم عید در راه است و من چقدر دلم برای «هفت‌سنگ» و «رخت‌بچه‌ها» تنگ شده‌است و چقدر مشق نانوشته دارم. اما سبزی عید را زود‌تر از این‌ها کاشته‌ام. 
عیدتان مبارک
این نوشته در سایت وادقان اینجا

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۰

یه سوزن به نمایندگان، یه جوال‌دوز به «احمدی‌نژاد»

عکس از اينجا
از قدیم گفته‌اند «یه سوزن به خودت، یه جوالدوز به دیگران». 
بعد از حضور ظفرمند ریس‌جمهور اسلامی ایران در مجلس شورای اسلامی و توسل چندین و چندباره آقای «احمدی‌نژاد» به ادبیات ویژه داش‌مشتی‌ها و چاله‌میدانی‌ها در پاسخ دادن به سؤالات نمایندگان، و از میدان به در کردن آن‌ها، که عملا نتیجه عکس خواست و اراده نمایندگان سؤال کننده را به دنبال داشت، سروصدای رسانه‌های اصول‌گرایان و نمایندگان مجلس درآمده است که «احمدی‌نژاد» شان مجلس را مراعات نکرد و وقاحت به خرج داد و هکذا.(+)
ناگفته پیداست که ادبیاتی که آقای «احمدی‌نژاد» در روز حضور در مجلس از آن استفاده نمود، ادبیاتی نبود که برای اولین‌بار مورد استفاده ایشان قرار گرفته باشد و برای اولین‌بار به گوش نمایندگان مجلس و رسانه‌های اصول‌گرا و مدعی اخلاق خورده باشد. بلکه دستِ‌کم ۶ سال است که ایشان در تمام تریبون‌های داخلی و خارجی از چنین ادبیاتی و حتی گاهی مستهجن‌‌تر و وقیحانه‌تر استفاده می‌کند و تمام موارد استفاده او از این ادبیات، طی ۶ سال گذشته، باسکوت آمیخته به رضایت نمایندگان مجلس هفتم و هشتم و رسانه‌های اصول‌گرا روبه‌رو بوده‌است.
از این‌ها گذشته بعد از آنکه رسانه‌های مدعی اخلاق و متولیان امور فرهنگی و اخلاقی و قضایی ترجیح دادند در برابر چنین رفتاری سکوت پیشه نمایند و هرچه آن خسرو کند را شیرین ببینند، لاجرم بعضی از پس‌نماز‌ها هم بعدا تشویق شدند و ترجیح دادند در برخورد با شخص آقای «احمدی‌نژاد» به‌‌ همان شیوه و‌‌ همان روش، که کم‌کم به یک سیره اخلاقی پسندیده تبدیل می‌شد، توسل جسته و رفتار نمایند.
 «سعیدتاجیک» ریاست بسیج وزارت نفت، به آسانی به خود اجازه داد که در خیابان و در ملا‌عام و مرئی مردم، حرمت خود را فرو گذارده و به یک بانوی محترم آنچه می‌خواهد با بکار بردن شنیع‌ترین الفاظ و عبارات فحاشی و هتاکی نماید(+) و در شرایطی که این نوع رفتار مطابق با قانون مجازات اسلامی مجازات‌های سنگینی در پی دارد، یکی دو روز پس از بازداشت آزاد شده و از پشت میز محل کارش با یک رسانه آنلاین مصاحبه نموده و به رفتار خود افتخار کند و اعلام نماید که اصلا پشیمان نیست.(+)
بگذریم از اینکه به دنبال این رسوایی، مراجع قضایی مجبور شدند مجددا نامبرده یاد شده را بازداشت و بعد از یک سال محکوم نمایند که البته احتمالا اجرای حکم ایشان هم چیزی شبیه اجرای حکم «مرتضی رفیق‌دوست» یا «سعید‌عسگر» خواهد بود که اولی شریک متهم و مجرمی بود که اعدام شد، و دومی به قصد قتل مستقیما به صورت شخصی شلیک نموده بود که از بخت بد او یا بخت خوب مضروب، طرف زنده ماند. اما مجبور است تا آخر عمر روی ویلچر زندگی کند و درد بکشد.
 هر دوی آقایان متهم البته در کمال آزادی به زندگی خود مشغولند.
در جای و جایگاهی دیگر دو تن از مداحان طراز اول کشور برای انتقاد از ریس‌جمهور و در اعتراض به بعضی موضع‌گیری‌ها و بیانات ریس‌دفتر او، و از جایگاه تریبون‌هایی که برای خودشان بسیار مقدس بود و قاعدتا باید خود حرمت آن نگه‌ می‌داشتند، با استفاده از الفاظ زشت و رکیکی، حرمت محراب و منبر و از آن مهم‌تر حرمت «انسان» را شکسته و ریس‌دفتر ریس‌جمهور را به اسافل اعضای وی تشبیه نمودند.
همه این بی‌حرمتی‌ها و حرمت شکنی‌ها با سکوت البته رضایت‌آمیز و گاهی هم همراه با خنده‌های تایید رسانه‌های اصول‌گرایان و نمایندگان مجلس به شوخی و شادمانی برگزار می‌شد.
هیچ‌کس به یاد ندارد که یک نفر از نمایندگان مجلس طی  ۶ سال گذشته یک‌بار به این ادبیات ویژه آقای «احمدی‌نژاد» که عملا و رسما وهن جایگاه رسمی پرچم، صندلی و کشور ایران در مجامع‌بین‌المللی را به دنبال داشت اعتراضی نموده باشد.
هیچ‌کس مشاهده نکرد و به یاد ندارد که یک نماینده، بابت توهین ریس بسیج وزارت نفت، به مقامات آن وزارت‌خانه یا مقامات فرهنگی مربوط به پایگاه‌های بسیج وزارتخانه‌ها و ادرات اخطاری داده باشد و یا از وزیر دادگستری در مورد کوتاهی سیستم قضا در تنبیه شخص خاطی توضیحاتی خواسته باشد.
البته که در همه موارد یادشده رسانه های اصول‌گرا نیز بر همان منش و روش دیکته شده و سکوت در برابر این رفتار، عمل نمودند.
 شایسته است که همه متوجه باشیم که این ادبیات مخصوص امروز آقای ریس‌جمهور و دیروز مداحان و بسیجیان نیست و از اولین روزهای پیروزی انقلاب در این کشور به شکل شوربختانه ناصحیحی نهادینه شده و جا افتاده است و یکی از دلایل عمده و مبنایی ریشه‌دار شدن آن، سکوت متولیان امر و ارباب رسانه‌ها در برابر آن به بهانه‌های اشنتباه بوده است.
با این‌همه اما اینک که آن نمایندگان و آن رسانه‌ها متوجه عواقب ترک وظیفه و انجام ندادن به موقع رسالت خود شده‌اند، جای شادمانی است و امیدواریم که این کمترین شعله روشن شده آگاهی، به سرنوشت دیگر تجربه‌های کور گرفتار نشده و هر روز شعله‌ور‌تر و روشنی بخش‌تر شود.
این نوشته در خود نویس اینجا

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۰

احمدخمینی

عکس از اینجا 
خانم «فاطمه‌سلطانی‌طباطبایی» همسر مرحوم «احمد‌خمینی» از اینکه برای همسر او مراسم چندمین سالگرد باشکوه برگزار نمی‌شود گله نموده‌اند.(+)
این گله در شرایطی ابراز می‌شود که طی سه سال گذشته نزدیک به ۵۰ خانواده داغ‌دار، در برگزای مراسم‌ سوگ‌واری برای عزیزانِ‌شان، با محدودیت‌های فراوانی روبه شده و مجبور شده‌اند مراسمی محدود و بدون اطلاع‌رسانی عمومی متداول و با هراس از کنترل و نظر مراجع امنیتی و اطلاعاتی برگزار نمایند.
از طرف دیگر «میرحسین‌موسوی» که اکنون دوران حصر غیرقانونی خود را سپری می‌کند، نه تنها نتوانست در مراسم تشییع و تدفین پدر خود و کمی قبل‌تر از آن در مراسم ترحیم پدر داماد خود که پدر ۳ شهید بود شرکت کند، بلکه خانواده وی نیز برای برگزاری مراسم ترحیم پدرشان با مشکلات عدیده روبه شده و آن‌ها نیز مجبور شدند مراسم مشابهی با محدویت و ترس برگزار نمایند.
به این‌ها اضافه نمایید محدودیت‌های گسترده‌ای که از اولین ساعات بعد از تشییع‌جنازه باشکوه آیت‌الله «منتطری» برای خانواده وی برای برگزاری هرگونه مراسم به وجود آمد و تا کنون نیز ادامه داشته است و از طرفی بر اساس بعضی از اقوال شفاهی و نیز بعضی شواهد و قرائن مرحوم «احمد‌خمینی» که اینک همسر وی از برگزار شدن مراسم چندمین سالگرد درگذشت او به شکلی ساده گلایه‌مند و معترض هست، در بوجود آمدن بسیاری از محدودیت‌ها برای فقیه عالی‌مقام از سال‌ها قبل بیشترین نقش را داشته است. دستِ‌کم انتشار «رنج‌نامه» توسط آن مرحوم بسیاری جرات و جسارت‌ها را برای بی‌احترامی و آزار و اذیت او و خانواده‌اش شدت بخشید و موجه ساخت.
 اما از همه این‌ها که بگذریم باید از دختر یک فقیه شیعه و عروس یک فقیه دیگر شیعه و همسر یک روحانی که پدرش بلند پایه‌ترین مقام در یک تشکیلات شیعی بوده‌است، بسیار تعجب کرد که تا بدین پایه برای برگزاری یک مراسم سوگ‌واری یا سالگرد نگران باشد، در حالی که کتاب آسمانی مسلمانان رسما اعلام می‌کند سوگ‌واری برای یک درگذشته کمکی بر افزایش حسنات و کاهش سیئات او نیست و قاعدتا مراسم سوگ‌واری و ترحیم را جلسه تنبه و تذکر برای زندگان می‌دانند.
 از طرفی دیگر شیعیان بر این اعتقاد هستند که امکان برگزاری مراسم سوگ و عزاداری برای اغلب امامان شیعه و از جمله امام سومِ‌شان، تا روز‌ها پس از وفات میسر نشد و از این حیث گاهی تلاش می‌کنند حتی با نداشتن مراسم سوگ و تسلی به یک تشبه تاریخی دست یازیده و امام شیعه را از عزیز از دست رفته خود عزیز‌تر دانسته و بدان تشبث خود را تسلی دهند.
 با این وجود به نظر نمی‌رسد توقع سرکار خانم «سلطانی‌طباطبایی» توقع به‌جا و قابل طرحی باشد و ای‌ کاش آقای «غلامعلی‌رجایی» که ظاهرا وظیفه و کاری غیر از آنکه در وبلاگش از چنین مسائلی بنویسد ندارد، اندکی به این مسائل اندیشه می‌کرد و این حرف‌ها را با ایشان در میان می‌گذاشت و مانع از آن می‌شد تا این توقع بیان عمومی پیدا کند.

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۰

«شرافت» گمشده انسان معاصر

عکس از وب‌سایت «صبح‌امروز»
«جمشیدچالنگی» ۶ ماه صبر کرد تا شاید، نظر مدیریت جدید «صدای‌آمریکا» ــ که بنا به گفته‌ها و افشاگری‌های تازه ایشان، از نزدیکان ریس‌جمهور ایران هستند ــ نسبت به او عوض شده و مجددا دعوت به کار شود. طی این ۶ ماه ایشان معلق و بلاتکلیف بود و هنوز حکم اخراج او از «صدای‌آمریکا» قطعی و نهایی نشده بود.
 اگر نظر آن مدیریت تغییر می‌کرد و آقای «چالنگی» مجددا به «صدای‌آمریکا» برای ادامه همکاری دعوت می‌شد، ظاهرا نیازی به افشاگری بر علیه آن‌ها هم احساس نمی‌شد، و صد البته که همکاری کردن با آن تیم مدیریتی و حقوق گرفتن از آن‌ها هم هیچ اشکالی نداشت.
 حتی شاید اینبار اگر از آقای «چالنگی» خواسته می‌شد که خلاف «شرافت» انسانی و اخلاق حرفه‌ای رسانه‌ای خود به نفع خواست‌ و اراده آن مدیریت، کار ویژه‌ای انجام شود، حتما انجام می‌شد.
به نظر می‌رسد، برای آقای «چالنگی»، محروم نبودن از حقوق مکفی که از آن اداره دریافت می‌نمود و ارضا حس شهرت‌طلبی شخصی که به واسطه آن شغل برای او محیا شده ‌بود، مهم می‌باشد، و آنچه که برای او و امثال او اصلا مهم نیست و به قولی محلی از اعراب ندارد، وجدان کاری و شرافت حرفه‌ای و انسانی است.
آنچه مهم است اینست که اطلاعاتی که آقای «چالنگی» درباره کثیف بودن محیط کاری قبلی خود و آلودگی مدیران آن به تهمت نزدیکی با ریس‌جمهور ایران و لابی‌های او در آمریکا و...(+) که ایشان به تازگی از آن‌ها پرده‌برداری نموده را، به تازگی به دست نیاورده و قبلا هم از آن‌ها آگاه بوده است. اما وقتی که در آن سازمان مشغول کار بوده، یا دوره تعلیق و انتظار خدمت را سپری می‌نموده، به قول معروف به او ربطی نداشته است که شاید در محیطی کار می‌کند که استانداردهای حداقلی شرافت در آن مورد توجه و اعتنا نیست. اما امروز که اخراج او قطعی شده، کاملا به او ربط پیدا کرده و لازم آمده است تا همه از وجود آنهمه پلیدی اطلاع پیدا کنند.
 «شرافت» گوهر گران‌بهایی است که دستیابی به آن کار خُردی نیست و پس از آنکه با زحمت و تقوای بسیار به دست آمد، حفظ آن دقت، وسواس و کوشش‌هوده‌ای را طلب می‌کند.
قیمت آن بسیار گران است، اما آدمی همیشه در معرض وسوسه خریدارن است تا آنرا به بهانه‌ای و به قولی به ثمن بخس از چنگ آدمی درآورند.
آقای «چالنگی» و «صدای‌آمریکا» و مدیران اسبق و سابق و دیروز و امروز آن، هریک به اندازه خودشان و بیش از اندازه توان یک رسانه به قربانی کردن شرافت و اخلاق رسانه‌ای طی سالیان اخیر توجه داشته‌اند و آنچه برایِ‌شان کمترین اهمیت را داشته، وجدان و شرافت کاری بوده و بیشتر‌ین توجه بر تهیه برنامه‌هایی بوده‌است که رضایت اربابان آن رسانه را تامین کند، نه مخاطبان و شهروندان را.
تردیدی نیست کسی که در کار کندن چاه برای درافتادن مردم به آن است و بابت آن حقوق می‌گیرد و «نان» می‌خورد، در کار عمیق نمودن چاهی است که قرار است خود در آن قرار بگیرد.
اضافه کنم در میان برنامه‌های مزخرف «صدای‌آمریکا» من برنامه «افق» و مجری ارزشمند و توانای آن «سیامک‌دهقانپور» را یک استثنا می‌دانم.
  قیصر‌امین‌پور سروده‌است:
.... وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را
به کفتر
تبدیل می‌کند
باید به بی‌تفاوتی واژه‌ها
و واژه‌های بی‌طرفی
مثل نان
دل بست
 «نان» را از هر طرف بخوانی «نان» است

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۰

میرحسین

«میرحسین‌موسوی» بلد نیست خیلی عالی بنویسید، اما خوب می‌نویسد. شاید خط خوبی هم نداشته باشد. همیشه لبخند بر لب ندارد و گاهی هم چهره دژم و خشمگینی دارد. لهجه ساده‌اش بین فارسی و آذری، یا ترکی در نوسان است و بیشتر تنه به ترکی می‌زند. خدا نکند کمی عصبانی یا هیجانی شود، تسلط بر کلام را از دست داده و اصطلاحا به تپق‌زدن می‌افتد. هی «چیزچیز» می‌کند. مدرک تحصیلی عالی دکتری حقیقی و افتخاری از چند دانشگاه معتبر و برجسته دنیا ندارد، گنجه لباس‌های رنگ و وارنگ و کلکسیون عینک‌های مختلف‌ش دیدنی نیست. در برنامه شب‌چله «چلچراغ» شرکت نکرده و نماینده ویژه رهبری در روزنامه اطلاعات هم متعهد نیست تا هر ساله برایش جشن تولد ویژه بگیرد. از همه این‌ها مهم‌تر «آقازاده» نیست و لباس پیامبر هم برتن ندارد و دخترش عروس یک مولتی میلیاردر تاجر تهرانی نیست و وصلت‌های خانوادگیش از چپ و راست به آیت‌الله «خمینی» و آیت‌الله «صدر» و «هاشمی‌رفسنجانی» نمی‌رسد. همسرش، یک دختر فرنگی‌مآب و جنتلمن بوده که پس از ازدواج با او، سادگی و دیانت را از منظر عقل و هنر انتخاب نموده است و دامادش پزشک بی‌نام و نشانی‌است که سه برادرش را در دفاع مقدس از دست داده است.(+)
یک نقاش و معمار و هنرمند ساده، که بیش از هفتاد سال است در ‌‌نهایت سادگی و بی‌آلایشی در یکی از محله‌های شلوغ و جنوبی تهران، در کنار بانوی هنرمند و باسوادش زندگی کرده‌است.
زندگیش از زمانی که نخست‌وزیر کشور بوده، تا زمانی که یک استاد ساده در دانشگاه تربیت مدرس و زمانی که بنای فرهنگستان هنر را گذاشته و ریس آن بوده است، بر یک روال و مبنا بوده و تغییری نکرده است.
اولین سیاست‌مدار ایرانی  بعد از انقلاب است که با افتخار و در نهایت صمیمیت، در مقابل مردم و دوربین‌های تلوزیونی، دست همسرش را می‌گیرد و دوشادوش او حرکت می‌کند.
 به همه این‌ها اضافه کنید، زمانی که سردبیر روزنامه «جمهوری‌اسلامی» بود، نه تنها به «بازرگان» اهانت نکرد، که حتی از «مصدق» هم دفاع جانانه نمود و همین دفاعیات جانانه او از «مصدق» باعث شد تا مورد هتاکی و نقد شهید «دیالمه» و شهید «آیت» و همراهان او قرار بگیرد.(+
اما همه این سادگی و هنرمندی و سکوت، از خرداد ۸۸ به این طرف رنگ و نشانی دیگر گرفت و دنیای او را دنیای دیگری کرد، اگرچه در شخصیتش کمترین تغییری ایجاد نشد.
دردمندانه به داغ خواهرزاده‌ مهربانش نشست که داغ فراقش بسیار عمیق‌تر از درد و داغ دیگر برادرش بود که در سال‌های جنگ به شهادت رسیده بود.
 پس از تحمل بی‌حرمتی‌ها و ناسپاسی‌های بسیار، تن به حصر خانگی و محرومیت از دیدار خانواده و دوستان داد و آنچنان محصور شد که حتی اجازه پیدا نکرد در مراسم تدفین و ترحیم پدرش شرکت کند.
 با همه این حرف‌ها او روز جمعه گذشته، در نهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت نکرده است و این خیلی مهم است. او یک قهرمان نیست ولی قیمت او برای نظام بسیار بالاست. نظام توان خرید او را ندارد.
مردم به همین دلیل دوستش دارند.

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۰

خاتمی

در دنیای واقعی شاید نتوان به آسانی دنیای ذهنی مرز دقیق و مشخصی بین عشق و سیاست و مردان عشق و سیاست قائل شد. به هر حال آدمی که یا خطر کرده و پا به دنیای سیاست گذاشته و یا عاشق دنیای سیاست بوده، آدم است و از آنرو که آدم است نمی‌تواند ذاتا تهی از عشق و علایق و وابستگی‌های به عشق باشد.
 سراسر زندگی انسان‌ها پر است از دوست داشتن و علاقه داشتن و البته دشمن داشتن. خیلی از این دوست‌داشتن‌ها بر اساس وظیفه است. خیلی وقت‌ها این علاقه سرچشمه در یک رابطه خویشاوندی دارد. خیلی وقت‌ها هوس و غریزه انگیزه و انگیزاننده این علاقه است. خیلی وقت‌ها این علاقه و دوست داشتن غلط و غیرانسانی و محکوم است.
 اما گاهی هم هست و برای اغلب انسان‌ها هم اتفاق می‌افتد که یک رابطه دوستی عمیق شکل می‌گیرد که اولا منطقی و درست و انسانی است و دوم اینکه، به هیچ کدام از دلایل و علایق پیش‌گفته مربوط نیست. شبیه علاقه‌ای که بین تعداد قابل توجهی از مردم نسبت به یک رهبر سیاسی خاص شکل می‌گیرد. مثل علاقه‌ای که عموم مردم دنیا نسبت به «گاندی» داشتند. یا علاقه‌ای که عموم مردم دنیا و خصوصا آفریقای جنوبی نسبت به «ماندلا» داشته و دارند. مثل علاقه و عشقی که خیلی از مردم ایران به آیت‌الله «خمینی» داشتند. یک نوع کاریزما.
این کاریزما خیلی وقت‌ها هم باعث شده است عاشق یا عاشقان و علاقه‌مندان به شخصی که مورد عشق و علاقه قرار گرفته، به این باور اشتباه برسند که معشوق آن‌ها اصلا خطا نمی‌کند. یک موجود اسطوره‌ای و فرازمینی و غیرانسانی است که از هر خطا یا اشتباهی پاک است.
در دنیای عشق این اتفاق اگر نیفتد، باید به عاشقانه بودن آن دنیا و آن رابطه شک کرد. در دنیای عشق اگر ظرف «مجنون» شکسته می‌شود، نشانه «میل»ی است که معشوقه به او دارد و به قولی «هرچه آن خسرو کند شیرین کند».
اما در دنیای سیاست، اگر یک رهبر سیاسی خطا کند، ظرف یک ملت را شکسته است و مطمئنا تضمینی وجود ندارد که تمام ملت این شکسته شدن را نشانه میل و علاقه رهبر به خود تلقی نموده و آن را شیرین بدانند.
من از بسط مقدمه عاجزم «خاتمی» مرد سیاست نیست. مرد سیاست نبوده است و مرد سیاست هم نخواهد بود و نباید باشد.
بین من و «خاتمی»، از دوم خرداد ۷۶ به این‌طرف، یک علاقه‌ و عشقی شکل گرفت که هیچگاه اجازه نداد خطای او را ببینم و بشناسم و قبول کنم. بار‌ها رفتاری از او سر زد که من در نگاه اول آن رفتار را غلط می‌دانستم، اما خودم را متقاعد می‌کردم که این یک روی سکه است، روی دیگر سکه را من نمی‌‌بینم. بار‌ها اتفاقی افتاد که اگر من خبر نداشتم که این اتفاق از طرف «خاتمی» صورت گرفته، به خطای مسجل بودن آن اقرار و اعتراف داشتم، اما همین‌که متوجه می‌شدم بانی آن اتفاق «خاتمی» بوده، بلافاصله این توجیه به سراغم‌ می‌آمد که، این حقیقت دارد اما همه حقیقت نیست و اگر من همه حقیقت را بدانم، کار درستی است و به حقیقت و واقعیت نادانسته اقرار نموده و بر صحت رفتار «خاتمی» مهر تایید می‌زدم.
 این اتفاق در زندگی سیاسی من بسیار اتفاق افتاد. حالا تو بگو در زندگی سیاسی چه کسانی از قماش من و یا خیلی بر‌تر از من و البته هم فکر من اتفاق نیفتاد؟
 به عنوان نمونه چرا گوش‌های من در تمامی ۱۳ سال گذشته، قابلیت شنیدن صدا و خواندن نامه آیت‌الله «منتظری» به آقای «خاتمی» را نداشت؟ بعید می‌دانم آدمی از عقل بهره‌مند باشد و در صداقت تک‌تک کلمات مرحوم آیت‌الله «منتظری» شک داشته باشد.
بر همین سیاق چرا «مسعود بهنود» آشنا به تاریخ و روزنامه‌نگار نتوانست، از میان کلمات تراشیده و دقیق و منطقی دکتر سروش که به «خاتمی» از زبان «حافظ» نوشت:
 «می‌وری و مژگانت خون خلق می‌ریزند»
درک کند که حق با «سروش» است و دستِ‌کم به عنوان یک روزنامه‌نگار هم شده، نباید در صدد توجیه یک سیاست‌مدار برآید و در یک عذر بد‌تر از گناه، دم اسب سیاست را به عرفان ناب گره زده و پای «حلاج» و «شبلی» را برای توجیه «خاتمی» به کارزار سیاست بکشد؟(+)
کتمان نمی‌کنم که تا ماه‌ها از خواندن پاسخ «بهنود» به «سروش» تا چه اندازه خرسند می‌شدم.
این معاشقه سیاسی بالاخره جایی به بن بست می‌رسد، جایی آدم متوجه می‌شود که هرچه آن خسرو کند، لاجرم شیرین نخواهد بود و گاهی بسیار تلخ است.
و حالا من به این تلخی رسیده‌ام. بسیار تلخ. این یک اقرار و اعتراف است به خطا.
 صدر این نوشته اشاره کردم که «خاتمی» مرد سیاست نیست. اما مرد دین هست. مرد مهربانی هست. مرد صبوری هست و کتمان نمی‌کنم که برای همه خیر می‌خواهد، اما چون سیاست نمی‌داند به خطا می‌رود چنانکه در ۱۲ اسفند۱۳۹۰ رفت.
 درباره توجیهات محیرالعقول عاشقان سینه‌چاک «خاتمی» و به تعبیر من «حسین‌شریعتمداری»‌های اصلاح‌طلب، زیاد نوشته شده که بهترین و منطقی‌ترینِ‌شان را می‌توانید اینجا و اینجا و اینجا بخوانید. اما من لازم می‌دانم اشاره کنم که ناسپاس‌ترین و زشت‌ترین نوشته در مورد آقای «خاتمی» را «علی‌اشرف‌فتحی» فرزند سردار شهید «فتحی» و نویسنده وبلاگ «تورجان» در گوگل‌پلاس خود نوشت که اگر چه شاید نیش قلم او به گزندگی قلم و عبارات بسیاری از اصلاح‌طلبان بی‌ادب و اپوزیسیون متوهم نبود، اما از درد نیش آن‌ها دستِ‌کم برای من بسیار عمیق‌تر و سوزاننده‌تر بود.
 «فتحی» که طلبه حوزه علمیه و دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی است، زمانی از همراهان انصار حزب‌الله بوده و از آن دوران عقده‌هایی از «خاتمی» به یادگار داشته است. اما اکنون فرصت را مغتنم و مناسب یافته، تا از این آب گل‌آلود ماهی بگیرد و عقده‌های خود را خالی نماید.
 «فتحی» بی‌پروا «خاتمی» را به دروغ‌گویی و «لااوبالی‌گری» متهم می‌کند. مستند ادعاهای او هم مشخص است روزنامه محترم «کیهان».
من البته خوشحال‌تر می‌شدم که حق با او بود و آقای «خاتمی» به دلخواه با یک دختر فرنگی دست داده بود. من آن خاتمی را بهتر می‌پسندم. اما جهت استحضار آقای «فتحی» عرض می‌کنم که، به فرض آنکه «خاتمی» به دلخواه با آن دختر کذایی دست باشد، به فتوای  آیت‌الله «منتظری» دست دادن مرد با زن اجنبی تحت شرایطی حرام نیست و آن شرایط در دست دادن آقای «خاتمی» با زن مورد اشاره شما موجود بوده است.

یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۰

از ماستِ سفید ولایت، تا روزگار سیاه ملت

آقای خامنه‌ای قبل از انتخابات مجلس نهم، در توصیه‌ و رهنمودهایی خطاب به نامزدهایی که از سافی صعب‌العبور شورای نگهبان، که یکی از شرایط بنیادی و اصلی عبور از آن، التزم به ولایت‌فقیه است، نگفتند «ماست سیاه است» که لازم باشد حضراتی که نمره قبولی از امتحان التزام‌عملی به ولایت‌فقیه گرفته بودند، به سیاه بودن آن اقرار و اعتراف نمایند. بلکه فقط گفته بودند که به نتایج اعتراض نکنید و اعتراض‌ به نتایج را دامی معرفی نمودند که به تعبیر ایشان فتنه‌گران در آن گرفتار شدند.
اما هنوز ساعاتی از اعلام نتایج اولیه انتخابات نگذشته بود، که اعلام شد، خانم «پروین‌احمدی‌نژاد» خواهر ریس‌جمهور و نامزد نمایندگی مردم گرمسار به نتایج اعلام شده انتخابات اعتراض نموده و مدعی است در انتخابات تقلب صورت گرفته است. (+)
در خبری دیگر «محمدحسن‌قدیری‌ابیانه» نامزد ناکام شهرستان کاشان، که پیش‌تر علت حضور خود در انتخابات مجلس را، موضع‌گیری ضعیف نماینده سابق آن منطقه در مجلس در قبال سران فتنه، عنوان نموده بود و خود را ولایتی‌تر از وی می‌دانست، (+) به نتایج به دست آمده معترض شده و ادعای تقلب نموده است. (+) نکته جالب آنست که وی در سایت رسمی خود از شهروندان خواسته است که موارد مشاهده شده از تخلفات احتمالی را به دفتر ایشان ارسال نمایند. و نکته جالب‌تر آنکه اختلاف رای ایشان با نماینده پیروز دستِ‌کم ۱۵۰۰۰ رای است. یعنی دو برابر کل رایی که ایشان داشته است. شایان توجه است در منطقه مورد اشاره نه وی رای آورد، نه نماینده سابق که دو نماینده از دو طیف اصلی اصول‌گرایان بودند. بلکه یک نامزد مستقل پیروز انتخابات شد.
در شهرستان آمل نیز «رضا‌حاجی‌پور» نامزد شکست‌خورده به نتایج اعتراض نموده و حتی اعتراض هواداران وی به درگیری نیز منجر شده‌است. (+)
این از نتایج سحر انتخابات مجلسی است که بدنه اصلی جنبش سبز، آن‌را تحریم نموده و رهبران اصلی آن نیز اعلام نموده بودند، در آن حضور نخواهند داشت و مشروعیتی برای آن قائل نیستند. تا صبح دولت آن هنوز باید صبر کرد.
 این اعتراضات و اتفاقات در حالی واقع می‌شود که مدعیان طرفداری مطلق از ولایت‌فقیه ادعا می‌نمودند که «اگر آقا بگوید ماست سیاه است به حضرتِ‌عباس ماست را سیاه می‌بینیم». (۱)
با این وجود به نظر می‌رسد مدعیان طرفداری بی‌قید و شرط از ولایت فقیه، نه‌ تنها در این ادعای پوچ خود صادق نبوده و نیستند، بلکه اصولا حضرتِ‌عباس را هم قبول ندارند، که به سادگی به نام او قسم خورده و حالا که صندلی را از دست داده‌اند نه تنها حاضر نیستند، ماست سفید را به فرمان رهبری سیاه بینند، بلکه از اقرار به سفید بودن آن هم امتناع می‌نمایند.
حقیقت آنست که ماست سفید است. اما آنچه درسایه تفکرات و رفتار حضرات طی سال‌های گذشته به خاک سیاه نشسته روزگاه شهروندان بدبختی است که حالا باید تاوان ماجراجویی‌ها و غفلت‌ها و شعارهای پوچ آن‌ها را بپردازند.
۱- رضا برجی عکاس جنگ
‌این نوشته در خودنویس اینجا

نمایندگان رفتنی و کارهای بر زمین مانده

برای اکثریت قابل توجهی از نمایندگام مجلس هفتم و هشتم، حفظ صندلی نمایندگی به هر قیمت، و البته تحت عنوان کذایی «حفظ‌نظام» از هر چیزی و از جمله حقوق شهروندان و موکلین و سوگند نمایندگی مهم‌تر بود.
در همین دو دوره بی‌سابقه‌ترین تخلفات از طرف دولت‌نهم و دهم صورت پذیرفت که دستگاه‌ها و نهاد‌های ناظر رسمی وقوع تخلفات را تایید می‌نمودند و حتی گزارش آن به مجلس هم راه پیدا می‌کرد، اما حفظ صندلی نمایندگی مانع از انجام تعهد نمایندگی و وظیفه قانونی می‌شد، و در نتیجه پروونده تخلفات دولتی قطور و قطور‌تر.
مجلس و دولت یکدست در این دو دوره دست به دست هم دادند، تا ته‌مانده اعتبار و آبروی بین‌المللی فراهم آمده در سایه درایت دولت اصلاحات و زکاوت شخص آقای «خاتمی» در سطح بین‌المللی را، در کمترین زمان ممکن منهدم نموده و به جای آن سنگین‌ترین و بی‌سابقه‌ترین قطعنامه‌ها و تحریم‌های بین‌المللی را بر کشور و ملت تحمیل نمایند.
گزاش‌های اولیه از نتایج شمارش آرا نامزدهای نمایندگی مجلس نهم، حکایت از آن دارد که دستِ‌کم ۱۲۰نفر از نمایندگان فعلی مجلس، صندلی سبز و جایگاه نمایندگی خود را برای دوره آتی از دست داده و جای خود را به رقبای تازه‌نفس داده‌اند. (+) این احتمال که بر تعداد نمایندگان ناکام مجلس هشتم، پس از اتمام کار شمارش آرا و نهایی شدن نتایج افزوده شود هم دور از انتظار نیست.
از طرفی وزن بعضی از نمایندگان مجلس هشتم هم که به مجلس نهم راه پیدا کرده‌اند، تغییر کرده‌است.
به عنوان مثال «علی‌مطهری» چهره منتقد دولت و نامزدی که دو طیف شاخص اصول‌گرایان «جبهه‌پایداری» و «ائتلاف‌اصول‌گرایان» حاضر نشدند، نام وی را در لیست‌های خود جای دهند، و او تلویحا و تقریبا مستقل از اصول‌گرایان، در لیست دیگری اعلام حضور نموده بود، چنانچه نتایج اولیه شمارش آرا نشان‌می‌دهد، جزء نفرات بر‌تر و اولیه نمایندگان تهران است.
 از طرف دیگر بعضی از نمایندگان اصلی و شاخص مدافع ریس‌جمهور و داعیه‌داران اصلی حفظ نظام (حفظ‌‌صندلی) به هر قیمتی، وزن قبلی خود را از دست داده و به رده‌های پایین‌تری سقوط کرده‌اند.
در چنین شرایطی و در حالی که برای نزدیک به ۱۲۰نماینده فعلی مجلس عملا صندلی سبز موضوعیت ندارد که برای حفظ آن بعضی محافطه‌کاری‌ها و مصلحت‌اندیشی‌ها را در تصمیم و رای خود برای حفظ آن لحاظ کنند، مجلس در اولین جلسه پس از ماراتن دشوار انتخابات نهم، طرح سؤال از آقای «احمدی‌نژاد» را در دستور کار دارد، که عده‌ قابل توجهی از نامزدهای هوادار او و از جمله خواهرش در لیست ناکا‌م‌های مجلس نهم قرار دارند.
شواهد و قرائن و اخبار نزدیک به توثیقی طی چند ماه گذشته نیز از دست‌یابی هوادارن رهبر نظام، به اسناد تخلفات مالی اطرافیان ریس‌جمهور و بالعکس، دست‌یابی ریس‌جمهور به اسنادی مشابه از تخلفات اطرافیان رهبری حکایت می‌کند، که برای چنین روز مبادایی، به عنوان برگ برنده از اتاق‌های امن وزارت اطلاعات خارج و به جاهای نا‌امنی منتقل شده‌است.
 با وجود مجموعه شرایط اشاره شده، به نظر می‌رسد طوفانی بعد از آرامش کذایی اصول‌گرایان در راه است و انتخابات مجلس نهم را باید نقطه عطف و شروع دوران جدیدی در تاریخ تحولات سیاسی ایران، و از بعضی منظر‌ها، مهم‌تر و برجسته‌تر از کودتای انتخاباتی خرداد ۸۸ دانست.
حاکمیت ته‌مانده اعتبار و آبروی خود را جهت بسیج مردم برای شرکت در انتخابات به میدان آورد اما نتوانست، کف مطالبات خود را حتی بر‌آورده شده ببینید، اما مشکل عمده و اصلی، بعد از ناکامی در ماراتن انتخابات حفظ مردمی است که با وعده و وعید‌های فراوان از پرداخت سود‌ سهام معوقه چند ساله عدالت گرفته، تا تهدید احتمال حمله نظامی آمریکا و غرب، در انتخابات شرکت نموه و حالا منتظر تحقق وعده‌ای هستند که عملا امکان تحقق آن‌ها موجود نیست.
 ۵۸نفر از ۷۹امضا‌کننده طرح سؤال از ریس‌جمهور به مجلس نهم راه‌نیافته‌اند.(+) خیلی از هواداران ریس‌جمهور هم جزء ناکامان هستند. (+) برای همه این‌ها در این روزهای باقی مانده از عمر دوره نمایندگی و مجلس هشتم، مهم‌‌ترین دغدغه حفظ نظام (صندلی) عملا موضوعیت ندارد تا اولویت داشته باشد یا نداشته باشد. دولت دهم و آقای «احمدی‌نژاد» هم کم‌کم به روزهای پایانی دوره خود نزدیک می‌شوند.
مردم متوقع، نمایندگان ناکام، کارهای ناتمام، و اسراری که هر طرف در انبان اطلاعاتی خود برای چنین روز مبادایی در انبان اطلاعاتی خود ذخیره نموده است.
 خیلی از نمایندگان حالا برای آخرین روزهای حضور خود در مجلس ظاهرا یک آرزو و کار نیمه‌تمام دارند. آیا استیضاح «احمدی‌نژاد» آخرین وعده محقق نشده و کار انجام نداده آن‌ها خواهد بود؟
برگ برنده دست کیست؟ چه کسی به سیم آخر خواهد زد؟
  این نوشته در جرس اینجا

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۰

از دسترس خارج شدن سایت آقای «خاتمی» و لزوم هوشیاری بیشتر جنبش‌سبز

به دنبال توضیح کوتاه دفتر آقای «خاتمی» مبنی بر اینک «توضیح و تبیین سید محمد خاتمی در اولین فرصت منتشر خواهد شد» از لحظاتی قبل سایت ایشان از دسترس خارج شد.
احتمال دارد به زودی این مشکل حل شود و سایت مجددا با همه محتوای قبلی بدون کمترین تغییری، در دسترس قرار بگیرد. همچنانکه احتمال بالا نیامدن سایت تا چند روز دیگر و احتمال تغییراتی در محتوای آن پس از بالا آمدن مجدد هم دور از انتظار نیست.
 اما در هر صورت، شرایط حاضر، لزوم هوشیاری نیروهای جنبش سبز برای درنیفتادن به دام‌ و ترفندهای احتمالی حاکمیت را بیش از پیش طلب می‌کند.
 همانگونه که خبر دیروز رای دادن آقای «خاتمی» و نحو پوشش متفاوت و غیر‌متعارف آن توسط سایت‌های خبری وابسته به حاکمیت، به نوعی تلاش داشت تا اذهان عمومی را از اخبار مطلوب و مثبت انتخابات دیروز منحرف نموده، و در بین نیروهای وفادار به آرمان‌های جنبش سبز و رهبران راستین آن تنش ایجاد نماید.
 این ترفند البته با هوشیاری به موقع دوستان افشا، و بلا‌اثر ماند.
به نظر می‌رسد، اخبار پراکنده در مورد این اتفاق، و از دسترس خارج شدن سایت شخصی آقای «خاتمی» در همین راستا طراحی و در دستور قرار گرفته باشد که هوشیاری بیشتر دوستان را طلب می‌نماید.