چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

گل بود به سبزه نیز آراسته شد

عکس از تارنمای کاشان‌نیوز
«ادواردتایلور»، فرهنگ را مجموعه پیچیده‌ای از دانش‌ها، باور‌ها، هنر‌ها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد بعنوان عضوی از جامعه، از جامعه خویش فرا می‌گیرد، تعریف می‌کند. (۱)
لغت‌نامه دهخدا با توجه به این تعریف اشاره می‌کند: «بطور کلی می‌توان فرهنگ را میراث اجتماعی انسان دانست که او را از سایر حیوانات متمایز می‌سازد. این وجوه تمایز [] منحصر به انسان است.»
‌‌ همان لغت‌نامه «فرهنگی شدن» را «هماهنگی و انطباق فرد با کلیه شرایط و خصوصیات فرهنگی» تعریف می‌نماید. (+)
آقای «واعظی» ریس کمیسیون «فرهنگی» شورای شهر کاشان است. کمیسیونی که وظیفه دارد خصلت‌های ویژه و بر‌تر مختص انسان‌ها، که او را از سایر حیوانات متمایز می‌سازد را، به شهروندان یک شهر آموزش داده و «فرهنگی شدن» را در روابط بین شهروندان با یکدیگر، شهروندان با مسؤلین، و شهروندان با جامعه و طبیعت، نهادینه کند.
 بی‌تردید اگر این کمیسیون وظایف خود را به درستی و دقت انجام دهد، کمک شایان توجهی به کاهش تنش و اصطکاک در روابط یاد شده، خواهد شد. به عبارت ساده‌تر، «کمیسیون فرهنگی» حساس‌ترین نقش و جایگاه در روابط اجتماعی و تنظیم تعادل مناسب در این روابط را برعهده دارد، و اگر  نقش خود را به درستی بازی کند، جامعه مسیر آرامش را خواهد پیمود و اگر غیر از این باشد، مسیر حرکت جامعه به سمت تنش و اصطکاک خواهد بود.
آقای «واعظی» در مصاحبه‌ای که اخیرا با سایت «کاشان‌نیوز» داشته‌اند و در پاسخ به سؤالات خبرنگار این سایت، درباره مشکلات پیش‌آمده بین عده‌ای از شهروندان بر سر ایجاد یک بازار روز در محدوده ساختمان شورای شهر، به ادبیاتی متوسل شده‌اند که نه تنها زیبنده شخصیت فردی ایشان به عنوان یک انسان در درجه نخست، و به عنون یک دبیر و معلم با سابقه آموزش و پرورش در درجه دوم نیست، بلکه اعتبار اجتماعی ایشان در جایگاه حساس و ویژه ریس کمیسیون فرهنگی شورای شهر یک شهرستان باپیشینه و متمدن را با پرسش و چالش جدی مواجه می‌نماید.
آقای «واعظی» در پاسخ به این سوال که: «علت مخالفت شما با بازار روز چیست؟» فرموده‌اند:
 «... به شهرداری اعلام کردیم که محل عبور و مرور از جلوی دفتر شورای شهر نباشد. نباید هم باشد، به همین جهت گفتیم درب محل احداث بازار روز را ببندند و در را بستیم.»
و در پاسخ به سؤال دیگری که پرسیده: «نظر شما برای ورودی بازارچه از کجاست؟» فرموده‌اند:
 «از محلة غربت‌ها راه بزنند.»
شوربختانه باید گفت بقیه پاسخ‌های مسؤل کمسیون فرهنگی شورا هم ادبیاتی بهتر از این ندارد و به ساده‌ترین شکل ممکن و بدون توجه، به درجه‌بندی غیرمنصفانه و تقسیم اهالی و مناطق شهر به؛ خوب و بد و بالا و پایین و درجه یک و درجه دو و سه و... اقدام نموده و خلاف دستور صریح قران مجید، معیارهای نازلی را دستمایه برتری جویی و فضیلت‌های کاذب و بهانه برای محرومیت جمعیت غالب توجهی از شهروندان نجیب و محروم شهر نموده است.
 اما در جملات اشاره شده، از لحن گفتاری نامناسب «نباید باشد» «گفتیم ببندند» «بستیم» و... که بگذریم، قسمتی از فرمایشات ایشات متضمن اهانت به جمعی از ساکنان شریف محله کوی «مفتح» است که متاسفانه ایشان آن محله و ساکنان آن را با واژه «محله غربت» مورد اشاره تحقیرآمیز قرار داده‌اند.
 اگرچه واژه «غربت» ذاتا بار معنایی منفی را به تنهایی با خود ندارد، اما نحو کاربرد این واژه بین جمعی از شهروندان بی‌توجه شهر، بدان بار منفی و حاوی تحقیر داده‌است. این درشرایطی است که شورای شهر عملا متولی نام‌گذاری معابر و خیابان‌ها و محله‌های شهر است و قسمت عمده‌ای از این تلاش‌ها برای زدودن آثار منفی بعضی نام‌گذاریهای مصطلح غلط بین اهالی و شهروندان از راه استفاده صحیح از فرهنگ شهروندی و آموزش آن است. استفاده عضو موثر و برجسته شورا از این ادبیات، خودبخود به عقیم شدن آن تلاش‌ها می‌انجامد.
با توجه به شخصیت فهیم و فرهیخته‌ای که از آقای «واعظی» سراغ داریم، انتظار می‌رود ایشان برای این غفلت سهوی و غیرعمد موجود در کلام و گفتارشان، در اسرع وقت جبران مافات نمایند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱ـادوارد تایلر، فرهنگ ابتدائی
این نوشته در کاشان‌نیوز اینجا

یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۰

محله باکلاس شهروند بی‌کلاس

خداوند صریحا در قرآن تنها و تنها ملاک برتری انسان‌ها را «تقوی» می‌داند. هیچگونه برتری قومی، ملی، نژادی، اقتصادی و... ملاک برتری انسانی بر انسان دیگر نیست و نمی‌تواند باشد.(سوره حجرات آیه ۱۳)
نهادهای حقوقی و مدنی بشری هم صریحا تصریح می‌نمایند که همه انسان‌ها در برابر قانون و به طریق‌اولی، در استفاده از امکانات طبیعی و حقوق اولیه مساوی هستند، و هیچ فرد یا گروهی نمی‌تواند به صرف داشتن نوع خاصی از برتری، فرد یا گروهی دیگر را از داشتن حقی، یا استفاده از یک امکان عمومی که شرایط قانونی آن محقق شده باز دارد.
هر انسانی، این حق و آزادی را دارد که از استعدادهای ذاتی و خدادادی خود به بهترین نحو استفاده نموده، و در سایه آن به موفقیت‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دست پیدا کند.
 هر کسی می‌تواند و حق دارد از حاصل دسترنج خود در هر جایی که دلش خواست برای آرامش، آسایش، و رفاه خود، خانواده و اطرافیانش، مسکن با بهترین امکانات روز تهیه کند.
اما هیچ مزیت اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و شخصی، هیچ حقی برای هیچ فردی ایجاد نمی‌کند که مانع دستیابی دیگر شهروندان به امکانات مشابه شوند. همه شهروندان در برابر قانون و به هنگام استفاده از امکانات عمومی برابر هستند و حدود و شرایط آن‌را قانون مشخص می‌نماید. چنانچه احیانا اشکالی در این مورد مشاهده شد، باید به مراجع قانونی مراجعه نمود، نه آنکه یک شهروند یا مجموعه‌ای از شهروندان، راسا اقدام به مداخله در امور عمومی نموده و تلاش نمایند تا مانع استفاده شهروندی دیگر یا مجموعه‌ای از شهروندان دیگر، از امکانات عمومی شهری شوند که قانون اجازه استفاده از آن امکانات را در اختیار آن‌ها قرار داده است.
در خبر‌ها آمده است که عده‌ای از ساکنان تقریبا متمول یک منطقه در کاشان (محدوده پارک کوزه) به بهانه‌ای سخیف و مبتنی بر یک برتری‌جویی کودکانه، در کار قانونی ایجاد یک بازار روز شهری در منطقه مورد نظر و ایجاد یک بستر شغلی سالم برای عده‌ای از شهروندان اشکال‌تراشی نموده‌اند.
 مهم‌ترین ادعای شهروندان یادشده هم این بوده‌است که خود و محله سکونتشان را «باکلاس» تصور نموده و بازار کسبی که قرار است در محل زندگی آن‌ها ایجادشود، و گردانندگان آن را «بی‌کلاس» فرض نموده‌اند و با همین استدالال سخیف و از موضع خودبرتربینی در کار دیگر شهروندان اختلال و اشکال ایجاد نموده‌اند.
حقیقت آنست که، مهم‌ترین مولفه و استاندارد در تعریف «باکلاسی» و «بی‌کلاسی» و اصطلاحا متمدن بودن یک شهروند، میزان و نسبتی است که آن شهروند با قاعده و قانون و اصول شهروندی برقرار می‌نماید و احترام متقابلی که برای همنوع خود قائل می‌شود. شکی نیست که در سایه تخلق به چنین معرفتی، ذاتا نوعی از فروتنی اجتماعی در انسان شکل می‌گیرد، که نه تنها خود را از هیچ شهروند دیگری بر‌تر نمی‌داند که به همه انسان‌ها با همه تفاوت‌ها به دیده احترام و تکریم نگاه می‌کند.
تشبث به چنین برتری سخیفی بیش از هر چیز از «بی‌کلاسی» آدمی حکایت می‌کند و ناخواسته پرده از عمق عقب‌ماندگی و دگم‌اندیش فرد، برمی‌دارد.
شایسته است، شهروندی که خود را «باکلاس» احساس می‌نماید و می‌داند، ضمن احترام به قانون، برای همسایگان خود نیز توضیح دهد که ایجاد بازار یاد شده در محل سکونت آن‌ها با مجوز قانونی قرار است احداث شود و علاوه بر آن نه تنها هیچ گونه مزاحمتی برای آن‌ها ایجاد نخواهد نمود، که به سهل و روان‌تر شدن امور روزانه آن‌ها هم کمک خواهد شد. ضمنا هیچ لطمه‌ای هم برای «کلاس» آن‌ها در پی نخواهد داشت.
 مطمئنا در سایه استقبال از حضور شهروندانی جدید در محل، بستر مناسبی برای «تعامل» بین همسایگان و متولیان و فروشندگان بازار جدید ایجاد خواهد شد و نتیجه آن رضایت همگانی خواهد بود. در غیر این‌صورت خدای ناکرده شهروندان متمول و خود باکلاس خوانده، باید هر از گاهی با سد‌معبر‌ها و موانعی روبه شوند، که جمعی از شهروندان مظلوم و بی‌گناه شهر، و به تعبیر اشتباه این دسته «بی‌کلاس» برای احقاق ابتدایی‌ترین حقوق خود در برابر ادارات دولتی و در خیابان ایجاد می‌نمایند.
این نوشته در کاشان‌نیوز اینجا

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۰

«نوری‌زاده» و تطهیر «حسنی‌مبارک»

توهم که به قول معروف سبز و سرخ نیست. حتما نباید آدم «اهوراپیروز» باشد که در یک تلوزیون ماهواره‌ای بنشیند و وعده‌های خنده‌آوری بدهد که هر ننه‌قمری را به خنده می‌اندازد، یا «فرود‌فولادوند» که اید‌ه‌های خود را با ساختن رادیوهای کنترل مرکزی و عضوگیری از طریق یک سایت اینترنتی و شبکه یوتیوب دنبال می‌کرد.
نه خیر حتما و به تنهایی این‌ها متوهم نیستند. هر کسی با هر عنوان و سابقه و مدرکی می‌تواند به سراغ توهم برود، یا توهم به سراغ او.
می‌توان احساس کرد که اگر آدم بی‌نظیری نیستم، کم‌نظیر هستم. می‌توان خود را در همه چیز و همه مقولات صاحب‌نظر و کار‌شناس فرض کرد و اظهار نظر نمود. از داروی‌گیاهی بگیر تا پیچیدیده‌ترین تکنولوژی‌های نظامی و استراتژیکی.
من خدای ناکرده، قصد توهین به هیچ شخصی، خصوصا آقای دکتر «علی‌رضا‌نوری‌زاده» را ندارم. اما آیا از رفتار متناقض و متضاد و پیش‌بینی‌های متعدد وی، که هیچکدام محقق نشده و همین‌طور هم بدون وقفه ادامه دارد، چه برداشتی غیر از توهم می‌توان کرد؟
آیا باید در برابر اینگونه رفتار و اشتباهات که در سایه سکوت و بی‌اعتنایی، پای جنبش‌سبز نوشته می‌شود، و علی‌القاعده متنافر با مانیفست بنیادی جنبش هم هست، به سادگی و با بی‌اعتنایی عبور کرد؟
آقای دکتر «نوری‌زاده» دستِ‌کم ۳۰ سال است که در خارج از کشور، در نقش یک اپوزیسیون قوی و پرانرژی ظاهر شده، و در طول تمام این سال‌ها، مشغول رایزنی و کار‌شناسی برای براندازی نظام جمهوری اسلامی بوده‌است. هر سال هم وعده می‌داده‌است که، سال بعد جمهوری اسلامی واژگون شده و او در ایران و از میدان آزادی گزارش خواهد داد. و البته هنوز این آرزوی رویایی تحقق نیافته‌است. ولی این تحقق نیافتن آرزو‌ها و رویا‌ها و پیش‌بینی‌ها، هیچ‌گاه باعث نشده، تا او سرخورده شده و کار را‌‌ رها کند و در عین حال هم یک‌بار، حتی یک‌بار به علت اشتباه در محاسبه یا اشتباه در پیش‌بینی یا اشتباه در هرچیزی که منجر به اثبات خلاف وعده‌های او، بار‌ها و بار‌ها شده، خود را موظف ندانسته که از مخاطبین خود عذرخواهی نماید.
 «علی‌رضا‌نوری‌زاده» بر خلاف آنکه تلاش می‌کند خود را آدمی جنتلمن و بافرهنگ و منسوب به پیشینه خانوادگی اصطلاحا باکلاسی نشان دهد، به معنای واقعی کلمه آدم «لمپن»ی است. در تمام مباحثه‌ها و گفتگوی‌های تصویری و صوتی خود، هیچ ابایی از به کار بردن الفاظ زشت و خلاف ادب ندارد و حرمت اشخاص برایش اصلا موضوعیت و معنا ندارد. حتی اگر مهمان رسانه‌ای باشد که تا اندازه‌ای وسواس نسبت به اصول حرفه‌ای کار رسانه‌ دارند. بی‌جهت نیست که همیشه مهمان‌ویژه شبکه ماهواره‌ای «صدای‌آمریکا» است که خیلی به اصول و قواعد رسانه توجه ندارند. با این‌حال «نوری‌زاده» در این شبکه تلوزیونی کمی جانب احتیاط را رعایت می‌کند. و الا در برنامه‌های سایت شخصی وی و همچنین چند شبکه آماتور که ایشان در آن‌ها اجرای برنامه دارد، این بی‌توجهی و مرزشکنی واویلاست.
آقای «نوری‌زاده» در برنامه امشب (۱۳۹۰/۱۲/۰۵) تفسیر خبر صدای آمریکا و در پاسخ به سؤالی که به مقایسه بین اتفاقات سال گذشته در سایر کشورهای عربی با کشور «سوریه» می‌پرداخت، گفت که کشور «مصر» کشته نداشت. و وقتی با توضیح مجری برنامه (بیژن فرهودی) مواجه شد که اعلام کرد در جریان نا‌آرامی‌های مصر دستِ‌کم ۸۰۰ نفر کشته شدند، اعلام کرد که آن‌ها را «مبارک» نکشت آن‌ها قربانی یک گروه شدند. گو اینکه این گروه ناگهان از آسمان نازل شده و فقط ماموریت داشتند تا این عده را کشته و دوباره به آسمان برگردند و اصلا روح «حسنی‌مبارک» هم از وجود آن‌ها در حاشیه و اطراف خودش بی‌خبر بوده‌است.
این اندازه کودکانه به قضیه نگاه کردن و در پی آن دست به توجیه زدن، البته که از آقای «نوری‌زاده» تعجب‌آور نیست. آقای دکتر اگر با همین وضعیت در مورد ایران روبه رو شود و مثلا شخصی مثل خودش اما در جایگاه توجیه رهبر ایران نشسته باشد و بگوید، رهبری ایران از وقایع خشونت‌بار کشور اطلاع نداشته و ناراضی بوده، بلافاصله ایراد می‌گیرد که، اگر مطلع نیست، پس چرا رهبر کشور است؟ و اگر رهبر کشور است باید که از همه چیز اطراف خودش و در حوزه تحت مدیریت‌اش با خبر باشد. به عبارتی آقای «خامنه‌ای» موظف است با خبر باشد و مانع شود، اما «حسنی‌مبارک» چنین وظیفه‌ای ندارد چون اقای دکتر چنین تشخیص داده‌ و تجویز فرموده‌اند.
بزرگ‌ترین مولفه کار کار‌شناسی و تحلیل و اظهار نظر در قلمرو عمومی، آن است که اگر آدم مرتکب اشتباه شد، بلافاصله اشتباه خود را پذیرفته و از مخاطبین خود عذر‌خواهی نماید. بعضی وقت‌ها حتی لازم می‌آید آدم مسؤلیت اشتباه همکاران و زیر مجموعه‌ای را برای ترمیم اعتبار عمومی خود برعهده بگیرد.
آقای «نوری‌زاده» ظاهرا خود را از این مولفه و مشخصه و نیاز به ترمیم اعتبار و آبرو بی‌نیاز می‌دانند. والا باید در جریان گاف رسانه‌ای موسوم به «سردارمدحی» که افتضاح عمومی گسترده‌ای را به دنبال داشت و با هیچ بهانه و توضیحی قابل توجیه و رفع و رجوع نبود، برای یکبار قبول می‌کرد که اشتباه کرده و از مخاطبین خود عذر می‌خواست. اما کیست که نداند ایشان و آقای «شریعتمداری» هیچگاه اشتباه نمی‌کنند تا نیاز به عذر و پوزش داشته باشند؟
 همیشه حق با آنهاست حتی اگر خلافش ثابت شود.

از مسیحیت «یوسف‌ندرخانی» تا اسلام «علی‌استون»

«تا امروز با همنشینی که هم‌کیش من نبود مخالفت می‌کردم. لیکن امروز، دل من پذیرای همه صورت‌ها شده، چراگاه آهوان و بت‌کده بتان و صومعه راهبان و کعبه طائفان و الواح تورات و اوراق قرآن. دین من اینک دین عشق است و هر جا که کاروان عشق برود، دین و ایمان من هم به دنبالش روان است». (ابن‌عربی)
این روز‌ها همه‌جا جشن و شادمانی در تمام محافل رسانه‌ای و فرهنگی و تبلیغی مسلمانان در ایران، به خاطر تشرف یک مسیحی جوان به دین اسلام برپا است.(+)
 مسلمانان شادمان و خرسند از این اتفاق، آن‌را به عنوان برگ برنده و یکی از اسناد معتبر حقانیت دین اسلام و فرقه شیعه مطرح، و اخبار این تشرف را با تفصیل بسیار این‌طرف و آن‌طرف منتشر نموده و روی آن تبلغ می‌کنند.
این سرور و شادمانی در شرایطی واقع می‌شود که، چند سالی است که آقای «یوسف‌ندرخانی» جوان مسلمان ایرانی، به مسیحیت گرویده و از آنجا که بر اساس قرائتی خاص از اسلام، آن‌گونه انتخاب در حکم «ارتداد» قلمداد شده و مجازات مرگ به دنبال دارد، نامبرده نیز از مدت‌ها پیش بازداشت و محاکمه، و به اعدام محکوم شده است و اکنون پس از تشریفات قانونی و نهایی شدن حکم، ظاهرا قرار است حکم اعدام ایشان طی روزهای آتی اجرا شود.
 «شان‌علی‌استون» در نوع خودش آدم بزرگ و مطرحی‌ است. یک بازیگر، کارگردان و تهیه‌کننده سینما و فرزند «الیوراستون» یکی از مطرح‌ترین و معتبر‌ترین کارگردانان سینمای آمریکا.
به نسبت و اندازه خودش مطالعه و تحقیق نموده، و اکنون در سایه آن‌ دست به انتخاب زده است. این حق طبیعی و اوست.
انسان به دلیل انسان بودن هم حق انتخاب دارد، هم حق اشتباه. اینکه این انتخاب صحیح است یا اشتباه، باید به معیار و محک‌های عقلی و منطقی آن، و همچنین خبرگان تشخیص مراجعه نمود.
با این‌حال، تردیدی وجود ندارد که میزان دانش و تجربه و تحقیقات «شان‌علی‌استون» قابل قیاس با تجربیات و تحقیقات علمی، دینی و فلسفی پرفسور «هانری‌کوربن» نیست.
 «هانری‌کربن» فیلسوف، شرق‌شناس، ایران‌شناس، و شیعه‌شناس معتبر فرانسوی و استاد دانشگاه «سوربن» بوده‌است. وی محضر علمی فیلسوفان بزرگ و برجسته از جمله «لویی‌ماسینیون» را درک کرده بود. «کربن» نخستین مترجم آثار «هایدگر» به فرانسوی است. وی به زبان‌های آلمانی، عربی، و سانسکریت مسلط بوده‌است.
 «کربن» برای تحقیقاتی پیرامون تشیع به ایران مسافرت می‌نماید. طی این مسافرت‌ها و حضور در مجامع دانشگاهی با استاد علامه «طباطبایی» آشنا شده و مباحثه علمی و ارتباط فکری بین آن‌ها برقرار می‌شود. حاصل آن ارتباط و مباحثه علاقه شدید ایشان به مذهب «تشییع» و دفاع برجسته و همه جانبه از این فرقه اسلامی، در سطوح دانشگاهی معتبر می‌شود. حتی وی در ستایش و تعریف از «تشیع» اقدام به نوشتن کتاب هم می‌‌کند. با همه این‌ها اما، ایشان کاتولیک به دنیا آمده کاتولیک زندگی می‌کند، و کاتولیک از دنیا می‌رود. (+)
 مطمئنا به‌‌ همان اندازه که «علی‌استون» حق دارد که اسلام و تشیع نشناخته را اتنخاب کند، «کربن» هم حق داشته که اسلام و تشیع شناخته را انتخاب نکند و کاتولیک باقی بماند و به‌‌ همان اندازه هم  آقای «ندرخانی» آزاد است و حق دارد که مسیحیت را انتخاب کند. تمام مجامع اسلامی و شیعی و غیر شیعی هم حق دارند از تشرف یک نفر به دین اسلام، خوشحال و شادمان بوده و آنرا رسانه‌ای نموده و تبلیغ کنند، اما به همه این دلایل حق ندارند مانع آزادی انتخاب «دین» برای انسانی شده و انتخابی را اشتباه تلقی و برای آن حکم اعدام صادر نمایند.
  این نوشته در خودنویس اینجا

مرتبط:
پاسخ آیت‌الله معصومی‌تهرانی به اشکال آیت‌الله منتظری بر کتابت تورات و انجیل

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۰

تحصیل آقای «خامنه‌ای» در دانشگاه دولتی «لومومبا» از ادعا تا واقعیت

 شبکۀ خبری «راشیا‌تودی» روسیه، به تازگی در گزارشی بمناسبت پنجاهمین سالگرد دانشگاه دولتی روسیه بنام «پاتریس‌لومومبا»، مدعی شده‌است که تعدای از رهبران برجسته سیاسی امروز جهان، و از جمله آقای «خامنه‌ای» قبلا دانشجوی آن دانشگاه بوده و از آن دانشگاه فارغ‌‌التحصیل شده‌اند.‌(+)
گمان می‌رود این یک اشتباه لفظی یا لغوی غیرعمدی بوده که بلافاصله رسانه‌ای شده  و هنوز فرصت اصلاح و توضیح یا تکذیب پیدا نکرده است.
البته اصلا غیرممکن نیست که یک بعد و زاویه از زندگی یک شخصیت، در عین شهرت جهانی، ناشناخته بماند. این امر ممکن است. ممکن خیلی غریبی هم نیست. اما کمی بعید می‌نماید.
بر همین مبنا ممکن است که آقای «خامنه‌ای» پیش از انقلاب در دانشگاه روسی «لومومبا» دانشجو بوده و درس خوانده و هیچ‌کس هم از آن خبر نداشته و لزومی هم به بیان و اعلام عمومی آن حس نشده‌است.
اما در شرایطی که این واقعیت، امر غیرممکنی نیست، در عین حال به نظر کمی غیر قابل باور می‌‌رسد و بیشتر به نظرمی‌رسد که شبکه خبری یاد‌شده، دچار یک گاف خبری و اشتباه رسانه‌ای شده و خبر اشتباه مخابره شده‌است.
باید صبر کرد و واکنش‌ها را مشاهده نمود. اگر دانشگاه یاد شده اشتباهی را تصحیح نکرد، یا از این‌طرف تکذیبیه‌ای صادر نشد، آن موقع می‌توان بهتر اعلام نظر کرد.
شواهد و قرائن موجود فعلی، برخلاف اطلاعات اعلام شده شهادت می‌دهند. اطلاعات دانشگاه «پاتریس لومومبا» پازل واحد و دقیقی را تشکیل نمی‌دهند و حلقه‌های مفقوده زیادی برای آن متصور است. چه اینکه اگر چنین می‌بود، باید در تمام این سال‌ها در اسناد و خاطراتی که از زندگی آقای «خامنه‌ای» این‌طرف و آن‌طرف منتشر شده و خاطراتی که توسط همراهان و دوستان وی از دوران کودکی و جوانی در شهر مشهد، و بعد از آن در تهران بازگو شده، و یا حتی در اسناد ساواک، ردِپایی از دوران مورد اشاره وجود داشته باشد که نیست.
اما اگر وجود داشته و اراده‌ای قوی تلاش موفقی نموده‌است که آن‌را در پرده نگه دارد و اکنون نا‌خواسته از پرده برون افتاده، به قولی این امریست علی‌حده و قابل توجه. اما در حال حاضر باید کمی صبرکرد.

جمعه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۰

جواب «های» همیشه «هوی» نیست

اگر «اخلاق» مبنای رفتار سیاسی نباشد، باید اعتراف کرد که نه تنها سنگ روی سنگ بند نمی‌شود، بلکه انسان‌ها در بهترین حالت تبدیل به حیوانات جنگل می‌شوند و قانون و قاعده «تنازع بقا» به جای حقوق و اخلاق و قانون، حکم‌فرما شده، و در چشم برهم‌زدنی، بساط قصابی انسان توسط انسان برپا می‌شود.
در این پروسه معتقدین به اخلاق و مبادیان آداب شهروندی و اخلاق انسانی هم نه تنها مورد رحم قرار نمی‌گیرند، که حتی به آن علت که نقشی منفعل دارند، زود‌تر به آتش حرص و ولع دیگران گرفتار شده و قربانیان اولیه هستند. «قانون‌‌جنگل» تر و خشک نمی‌شناسد و همه را با هم می‌سوزاند.
اما ظاهرا واقعیت موجود این‌گونه سیاه و خطرناک نیست و به نظر می‌رسد انسان‌ها در کنار همدیگر نسبتا به آرامی زندگی می‌کنند و به همدیگر احترام می‌گذارند و «رحم» و «شفقت» به اندازه قابل توجهی در مناسبات بین انسان‌ها حاکم هست.
این واقعیت البته منکر وجود نا‌امنی و جنگ و بی‌رحمی و خون‌ریزی و کشت و کشتار، بین انسان‌ها در بعضی از نقاط زمین نیست، و نمی‌توان منکر شد، که هستند آدمیانی که تلاش می‌کنند مناسبات روزمره خود را نه بر مبنای اخلاق و قانون و حقوق، که بر مبنای اصل «تنازع بقا» تنظیم نموده و به اعتبار آنکه زور، یا پول بیشتری دارند، خواهان تسلط بر دیگر انسان‌ها بوده و تلاش می‌کنند تا آن‌ها را برده و بنده خود قرار دهند و اگر مقاومت نمودند، خونشان را می‌مکند.
 جوامع به‌‌ همان میزان که نسبت بیشتری با اخلاق برقرار نموده باشند، به‌‌ همان میزان هم از رضایتمندی و سعادت و آرامش بیشتری برخورداند. و هرچه نسبتشان با اخلاق کمتر باشد، نا‌آرامی و توحش و در نتیجه نارضایتی افزایش می‌یابد.
 پوشیده نیست که کشورهای استکباری، طی سالیان متمادی با استناد به «بر‌تر»ی‌های موهوم اقتصادی و نژادی و نظامی و... تلاش می‌نموده‌اند که کشورهای ضعیف‌تر را زیردست و دست‌نشانده و مستعمره خود نموده و حقوق اساسی و انسانی آن‌ها را پایمال نمایند.
برای این برتری‌جویی و سیادت، به هر ترفندی هم که ممکن بوده، روی آورده‌اند. حتی به اخلاق دستبرد زده و با تعریف باژگونه و غلط از آن، ابزاری برای استیلای غیر‌انسانی خود فراهم نموده‌اند.
اما به‌تدریج و طی سال‌های قرن‌های نوزدهم و بیستم، این برتری‌جویی و احساس سیادت، کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر شد. کشورهای مستعمره، استقلال خود را بازیافتند و تعصبات نژادپرستانه و قومیتی و... رنگ باخته و حرکت ملت‌ها به سمت آزادی شتاب بیشتری گرفت.
ناگفته پیداست، آنچه باعث شد میزان بهره‌مندی انسان‌ها از آزادی، هر روز بیشتر و وسیع‌تر شود، تنها و تنها احترام به قانون و اخلاق و دورشدن هرچه بیشتر کشور‌ها، از توسل به شیوه‌های استیلاجویانه و منافی اخلاق بود.
تردیدی نیست، توسل به شیوه‌های غیراخلاقی و غیرقانونی، در مقابل برتری‌جویانی که به ناحق خود را مستحق برتری‌هایی موهوم می‌دانند، و اقدام به مقابله به مثل با آن‌ها برای احقاق حق، نه تنها کمکی به این امر نمی‌کند، که برافروختن آتش فراگیر «قانون جنگل» و حرکت عقب‌گرد در مسیر دستیابی به آزدای و استقلال را به دنبال دارد.
اگر «نلسون ماندلا» برای احقاق حقوق سیاهان «آفریقای‌جنوبی» در مقابل «آپارتاید» به خشونت متوسل می‌شد، سالیان سال دیگر هم مردم مظلوم آن کشور نمی‌توانستند آزدای و آرامشی که امروز از آن برخورداند را کسب کنند و «ماندلا» هم امروز نامی فراموش شده و نفرین شده برای همه تاریخ می‌بود نه آنکه افتخار و الگویی باشد برای بشریت و اخلاق.
 «ایلات‌متحده‌امریکا» چندین سال است که با بی‌احترامی کامل به قواعد و قوانین رسمی جهانی در رفتاری زشت، از اتباع ایرانی که قصد ورود به خاک آن کشور را دارند، انگشت‌نگاری می‌نماید.
 این بی‌حرمتی مسلم سیاسی، از آنرو که جهانیان خاطره دهان‌کجی آشکار ایران به قواعد بین‌المللی و اشغال سفارت آن کشور را در حافظه داشتند، با رضایت تلویحی اکثر کشورهای جهان نادیده گرفته شده و محکومیت شایسته‌ای نیافت.
این رفتار ادامه داشت و هر ایرانی که قصد ورود به خاک آن کشور را داشت، به استثنا هیئت‌های بلندپایه دیپلماتیک، که قصد حضور در «مجمع عمومی سازمان ملل» را داشتند، باید در مبادی ورودی آن کشور انگشت‌نگاری می‌شد.
واکنش اصولی و تا اندازه‌ای درست ایران می‌رفت که به سرافرازی ایران و سرافکندگی طرف آمریکایی بیانجامد، که نوبت به نمایندگی برگزیدگان ماجراجوی مجلس هفتم، در مجلس شورای اسلامی رسید، که اسباب شرمندگی و سرافکندگی قابل توجهی را برای ایران، با تصویب طرح مقابله به مثل و انگشت‌نگاری از اتباع آمریکای در مبادی ورودی کشور، فراهم نمایند. (+)
بهانه به سادگی به دست جهان افتاد تا به راحتی کشورهای دیگری نیز در بی‌حرمتی آشکار به شهروندان ایرانی، بدون هراس از واکنش‌های جهانی پیش‌قدم شده، و با تکرار رفتار مشابه «ایالات متحده» شهروندان ایرانی را در مبادی ورودی کشور خود انگشت‌نگاری کنند.
در ادامه این پروسه ناهنجار، غیر اخلاقی و مبتذل، به تازگی و در واکنش به رفتار دولت عربستان، اعضای تیم «الاتفاق عربستان» حریف «استقلال» در مرحله دوم پلی‌آف لیگ قهرمانان آسیا در فرودگاه امام  انگشت‌نگاری شدند.(+)
جدای از نگاهی که سیاست و کشورداری به این رفتار داشته و ادعاهایی که طراحان این طرح و ماجراجویان مطرح می‌کنند و حقوقی که برای خود قائل هستند، بر فرض که این یک قاعده جهانی باشد و همه کشور‌ها برای استیفای حقوق خود به مقابله به مثل روی می‌آورند، و این یک روند جهانی است، پرسش اساسی اینست: آیا در آن کشور‌ها هم آنگونه که در کشور ایران ادعا می‌شود، سیاست عین دیانت هست؟
 و اگر نه، آیا در کجای دین و دیانت نوشته و توصیه شده که در برابر دورغ دروغ بگویید و در برابرخیانت خیانت کنید؟
 البته قاعدتا طرفداران این طرح‌ها و نظریه‌ها، قرائت خاص خود از دین و اخلاق را دارند و بر اساس دینی که آن‌ها بدان مومن هستند و بر اساس آن رفتار می‌کنند نه تنها این‌ کار‌ها مجاز هست که توصیه هم شده‌است.
 بزرگ‌ترین و بر‌ترین دلیل آن‌ها هم آنست که، دین آن‌ها نسبت به تمام ادیان دیگر «بر‌تر» و «کامل»‌تر است همانگونه که سفیدپوستان «آفریقایی‌جنوبی» اعتقاد داشتند‌ نژاد آن‌ها بر‌تر است و سیاهان را استثمار می‌کردند، و همانگونه امریکا معتقد بود و است که قدرت بر‌تر است.
خسروان کشور ایران بیش از سی سال است که صلاح کشور خود نمی‌دانند و هرچه می‌خواهند و به هر قیمتی انجام می‌دهند. اما بر این نمط هر چه آن خسرو کند شیرین نخواهد بود.
 شاملو سروده بود:
کوه با اولین سنگ آغاز می شود
و ظریفی نوشته بود:
جنگ با شلیک اولین گلوله
این نوشته در خودنویس اینجا

آقای توکلی این «اضطرار» ویرانگر چیست؟

«احمدتوکلی» دستکم برای بار دوم است که از «اضطرار» برای رای دادن به «احمدی‌نژاد» سخن می‌گوید. 
از گفتگوی ایشان با خبرگزاری اقتصادی فارس،(+) تا سخنان وی در نشست «مجلس مشارکت حداکثری و انتخابات کارآمد» در دانشگاه علامه، ۹۰/۱۱/۲۷ (+)حدود ۱۰ ماه گذشه و طی این مدت نه تنها شرایط کشور بهتر نشده، که روز به روز با شیب تندی، جهت وخامت و بحران را طی نموده، و البته آقای «توکلی» هم رسما توسط معاون اول ریس‌جمهور به فساد متهم شده‌است.(+)
فرض کنیم همه شرایط فعلی امروز حاکم باشد، اما نظر رهبری نظام به نظر «احمدی‌نژاد» نزدیک نباشد. حالا قرار شود «احمد‌توکلی» در مورد «احمدی‌نژاد» تصمیم بگیرد. به سادگی قابل پیش‌بینی است، به کمتر از عزل «احمدی‌نژاد» از ریاست‌جمهوری و محرومیت دائم از هرگونه شغل دولتی برای وی، راضی نمی‌شود. برای خودش ادله محکم و محکمه‌پسندی هم دارد: روزگار به خاکستر نشسته ملت ایران، آبرو و اعتبار از دست رفته کشور، حیف و میل و هدر رفتن میلیارد‌ها تومان سرمایه مالی کشور، افزایش قابل توجه فساد و اعتیاد در بین جوانان، کاهش سنگین ضریب امنیت کشور و... کمترین ادله این درخواست می‌تواند باشد. مسلما هر آدمی که اندکی، تنها اندکی از عقل بهره برده باشد، قویا این‌ها را تایید و تصدیق می‌نماید. 
 اما چرا این اتفاق در شرایط فعلی نمی‌افتد، به دلیل‌‌‌ همان «اضطرار»ی است که ایشان را وادار نموده، علیرغم میل باطنی، و علیرغم تحقق شرایط اصلح بودن در «احمدی‌نژاد»، به وی رای بدهد. 
اما از آن جمعیت ۲۴ میلیونی که ادعا می‌شود به «احمدی‌نژاد» رای داده‌اند، چند نفر اینگونه، معتقد بوده‌اند که ایشان اقل شرایط لازم برای نامزدی ریاست جمهوری را ندارد؟ 
از دو حال خارج نیست. یا همه برخلاف نظر آقای «توکلی» معتقد بوده و هستند که ایشان تنها فرد «اصلح» برای ریاست‌جمهوری بوده و هست، یا اکثریت آن‌ها با آقای «توکلی» هم‌رای و عقیده بوده و هستند که آقای «احمدی‌نژاد» شرایط لازم برای ریاست‌جمهوری را نداشته، ولی‌‌‌ همان «اضطرار» پیش‌گفته باعث شده علیرغم اولا میل باطنی و ثانیا صلاح مملکت به او رای بدهند. 
به عبارت دقیق‌تر، صلاح کشور را یک «اضطرار» موهوم، تعریف می‌کند و تشخیص می‌دهد، نه عقل و قانون و مشورت و حکمیت. 
 در صورت اول ناگفته آشکار است که آقای «توکلی» در اقلیت هستند و حق حرف‌زدن هم ندارند چه برسد به اعتراض. مردمی هم که ایشان را به عنوان نماینده خود در مجلس انتخاب نموده‌اند، پس از افشای نظر رسمی وی در مورد ریس‌جمهور منتخب، دچار غبن و خسارت شده و اکنون می‌توانند طلبکار ایشان هم باشند. 
اما در صورت دوم که شواهد نشان از قوت و صحت آن دارد، که همه به کسی رای داده‌اند که نه تنها «اصلح» بلکه «صالح» هم نبوده و حالا هم ریس‌جمهور است، و آثار زیان‌بار آن انتخاب و اشتباه، هر روز بیش از پیش آشکار می‌شود، آیا مردم این حق را ندارند که بدانند آن «اضطرار» چه بوده است؟ 
 آن «اضطرار» چیست که باید این‌همه جان و مال و آبرو و اعتبار و ارزش‌ها، به پای آن قربانی شده و هنوز هم پروسه قربانی گرفتن باید ادامه داشته باشد، و هیچکس هم نداند که چیست و چرا؟ 
 آقای «توکلی» که سابقه عدم تفاهم شدید با «میرحسین‌موسوی» در دوره‌ای که وزیر کار او بوده‌اند، - که نهایتا منجر به رفتن ایشان از وزارت کار شد - را در پرونده و حافظه دارد، هم در این سخنان، و هم در جاهای دیگر گفته‌اند که به «میرحسین» رای نداده، چون «پایگاه اجتماعی موسوی ‌می‌تواند تحریک علیه رهبری را هدایت کند». بر فرض که درست! و این دلیلی است که وی به «موسوی» رای ندهد. تکلیف «مهدی‌کروبی» هم در دستگاه فکری و سیاسی آقای «توکلی» و دوستان ایشان، مشخص است. اما مگر در انتخابات گذشته ریاست‌جمهوری فقط این‌ها بودند؟ ‌مگر «محسن‌رضایی» فرمانده سابق سپاه و سرباز کوچک نظام به تعبیر خودش، و نماینده دیگری از طیف اصول‌گرا در‌‌‌ همان ماراتن حضور نداشتند؟ چرا به ایشان رای ندادند، که امروز دچار عذاب وجدان نبوده و مجبور باشند از «اضطرار» سخن بگویند؟ 
مگر این «اضطرار» و مصلحت فقط شامل حال ایشان می‌شده و شامل حال تعدادی دیگر از اصول‌گرایان از جمله «علی‌مطهری» دیگر نماینده مردم تهران، و اتفاقا هم‌فکر و همراه آقای «توکلی» در مخالفت با دولت «احمدی‌نژاد»، که رسما و شفاف از نامزدی «محسن‌رضایی» حمایت نموده و به ایشان رای داد، نمی‌شد؟ 
آقای توکلی در ادامه فرموده‌اند «اگر «موسوی» سکوت ‌می‌کرد، هر حرف و نطقش بر دولت تاثیرگذار بود و لطمات «احمدی‌نژاد» به کشور کمتر ‌می‌شد. اگر این قانون‌پذیری رخ ‌می‌داد، فشارهای بین‌المللی نیز کمتر ‌می‌شد» 
آقای «توکلی» در شرایطی این سخن مضحک را بیان می‌نمایند که، نه تنها نمایندگان مجلس که قانونا دولت موظف به تمکین در برابر سؤال و خواست آنهاست، بلکه حرف‌های رهبری نظام هم دیگر بر دولت تاثیر‌گذار نیست و «احمدی‌نژاد» آشکارا و گاهی با لجبازی به اقداماتی دست می‌زند که به شفاف‌ترین شکل ممکن خلاف خواست و اراده جاری رهبری کشور است. 
حتما آقای «توکلی» نخواهند گفت که خانه‌نشینی ۱۱ روزه ریس‌جمهور، مصوبه شواری عالی امنیت ملی بوده‌، و یا ایشان بکل از آن بی‌اطلاع‌اند!! 
ظاهرا آقای «توکلی» نمی‌دانند و یا نمی‌خواهند بدانند، نظامی که عملکردش شفاف و قابل دفاع باشد و اصطلاحا ریگی به کفش نداشته باشد، از سکوت، یا اعتراض علنی یک کاندیدای معترض به نتایج انتخابات، هراسی نداشته و فشارهای بین‌المللی نمی‌تواند تاثیری در روند جاری کشور داشته باشد. اما آنجا که رييس مركز پژوهش‌هاي مجلس شوراي اسلامي، با نگرانی از فشارهای بین‌المللی و آثار آن سخن‌ می‌گوید، متوجه نیست که ناغافل از وجود ریگ بزرگ در کفش کوچک دولت و جریان متبوعش پرده برداشته و ناخواسته زبان به  اعتراف گشوده است.
 حقیقت آنست که آقای «توکلی» و رفقایش، بر خلاف مصلحت کشور و نظام و مردم، همه چیز را به بازی گرفته و هر جا به بن‌بستی برخورده‌اند به یک بهانه مسخره و موهومی تحت عناوین «اضطرار» و «مصلحت» و... متوسل، و گناه را به گردن آن انداخته و از خود سلب مسؤلیت نموده‌اند. 
 می‌گویند؛ کسی که خواب است را می‌شود بیدار کرد. اما بیدار کردن کسی که خود را به خواب‌زده باشد غیرممکن است. 
 آقای «توکلی» به عیان اوضاع نابسامان کشور را مشاهده می‌کند. بازتاب و تایید آن هم در نطق‌های داغ ایشان در مجلس و واکنش‌های رسانه‌ای او قابل مشاهده است. اما آنچه دیده نمی‌شود و خبری از آن هم شنیده نمی‌شود، اندک اقدام موثری در برابر این‌همه ناملایمات و نابسامانی‌هاست که همه می‌بینند و اعلام می‌کنند و قبول هم دارند اما از واکنش مثبت و تغییر شرایط خبری نیست. ظاهرا دولتیان و مجلسیان با هم قرار گذاشته‌اند که این دور باطل اعتراض از مجلس و بی‌توجهی از دولت را آنقدر ادامه دهند تا منطق محال بودن دور را از سکه بیا‌ندازند. حضرات داوطلبانه خود را به خواب زده‌اند. 
 دور نیست که خواب‌زدگان، با کابوس آشفته از خواب خواهند پرید. آن‌روز هیچ «اضطرای» پاسخ‌گوی شرایط پریشانی و آشفتگی‌شان نخواهد بود.
این نوشته در جرس اینجا

پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۰

بولتن‌هایی که خلاف نظر رهبری نوشته می‌شود

 بولتن‌نیوز: هاشمی از نظام و انقلاب ارتزاق نموده است:
وب‌سایت «بولتن‌نیوز» در گزارش مفصلی، با عنوان «آیا خاندان هاشمی قبل از انقلاب ثروتمند بودند؟»  پس از  بررسی سخنان، اسناد و ادعاهای متفاوت، در زمان‌های متفاوت مربوط به آقای «هاشمی‌رفسنجانی»، و کشف تناقض‌های موجود در آن اسناد، نهایتا نتیجه‌گیری نموده‌است که تمام ادعاهای آقای «هاشمی» طی این سال‌ها مبنی بر اینکه سرمایه او متعلق به تمکن مالی خانوادگی و فعالیت‌های اقتصادی او قبل از انقلاب می‌باشد، خلاف واقع و کذب است.
این گزارش شفاف اعلام می‌کند که سرمایه آقای «هاشمی» و خانوده او مربوط به سال‌های پس از پیروزی انقلاب می‌باشد و با ذکر قرائنی تلاش می‌نماید اعلام کند،  این سرمایه‌ها نه طی یک پروسه و فعالیت سالم اقتصادی، که در نتیجه فساد و زد و بند‌های پشت پرده و رانت‌خواری به دست آمده‌است.
رهبری: هاشمی برای نظام هزینه نموده‌است
 ادعاهای این گزارش مستند، چیزی فرا‌تر از ادعاهای آقای «احمدی‌نژاد» بر علیه «هاشمی» و خانواده‌اش، خصوصا در شب مناظره با «میرحسین‌موسوی» در سیزدهم خرداد ۸۸ نیست.‌‌ همان ادعا‌ها و اتهاماتی که در خطبه تاریخی نماز جمعه ۲۹ خرداد ۸۸ مورد اشاره خطیب جمعه قرار گرفته، و خطیب‌جمعه قبل از آنکه حمایت تاریخی خود از «احمدی‌نژاد» با جمله معروف «نظر ایشان به نظر بنده نزدیک‌تر است» را اعلام نمایند، رسما در دفاع از سرمایه «هاشمی» و خانواده‌اش اعلام کرد که «هاشمی» «قبل از انقلاب اموال خودش را صرف انقلاب می‌کرد و به مبارزین می‌داد»  و در مورد دوران بعد از انقلاب هم گفت: «در طول این مدت هیچ موردی را سراغ نداریم که ایشان برای خودش از انقلاب یک اندوخته‏‌ای درست کرده باشد».
اطلاعات این گزارش، که در تناقض آشکار با مفاد و محتوای خطبه یاد شده می‌باشد، در حالی از طرف یک وب‌سایت هوادار و نزدیک به دولتیان، منتشر می‌شود که علاوه بر آنکه رهبری نظام رسما نظر خود را به نظر ریس‌جمهور نزدیک‌تر می‌داند، همراهان ریس‌جمهور نیز بیشترین ادعا در مورد تبعیت محض از ولایت فقیه را در شعارهای خود مطرح نموده و همواره از آن چماقی برعلیه رقبای سیاسی خود ساخته‌اند. آقای «احمدی‌نژاد» چند روز اعلام نموده بود که به خاطر حرمت شخص رهبری نظام، در برابر بعض تخریب‌ها در مورد دولت سکوت کرده و البته تهدید نموده بود که این سکوت دائمی نخواهد بود.
 همچنانکه آقای خامنه‌ای در خطبه‌ی مورد اشاره اعلان نمودند «بنده اینجا در منبر نماز جمعه، در خطبه‏‌ای که در حکم نماز است، حقایق را باید بیان بکنم»  و بر اساس اصول صریح و روشن دین اسلام، خطبه‌های نماز جمعه حکم رکعت‌های نماز را دارد و از لوازم قبولی آن و عدالت خطیب جمعه، آنست که گزارش کذب یا سخنی که به نحوی با اصول اساسی دین اسلام مغایرت داشته باشد، در آن نباشد. وجود چنین خطایی خودبه‌خود خطیب را از درجه عدالت ساقط نموده و نماز و جایگاه او خالی از اشکال نیست.
در چنین شرایطی اگر آقای «احمدی‌نژاد» به عدالت خطیب جمعه ۲۹ خرداد ۸۸، که در عین‌حال رهبر نظام و ولی‌فقیه هم می‌باشد، معتقد هستند، نباید گزارش یاد شده در وب‌سایت نزدیک به ایشان منتشر شود و همزبان و هم نظر ایشان باید به شفافیت مالی و اقتصادی آقای «هاشمی» معتقد باشند. اما در صورتی که به اطلاعات مورد اشاره و موجود در گزارش منتشره ایمان و اعتقاد دارند، تکلیف اطاعت محض آن‌ها از ولایت‌فقیهی که خطبه‌ نمازجمعه را تبدیل به دفاع از یک دزد و خانواده‌اش می‌کند، محلی از اعراب نخواهد داشت.
فیلتر بی‌فیلتر
از طرفی با توجه به اینکه انتشار چنین گزارشی، مغایر با محتوای خطبه‌های نماز‌جمعه ۲۹ خرداد ۸۸ ایراد شده توسط رهبری نظام، مصداق بند (ب) موضوع ماده ۲۱ قانون جرایم رایانه، که «محتوی‌علیه مقدسات اسلامی به شمار می‌رود» و ماده ۷ آن: «اهانت به مقام معظم رهبری (امام‌خامنه‌ای) و سایر مراجع مسلم تقلید» می‌باشد، باید سایت یاد شده، که از داخل کشور مدیریت و پشتیبانی می‌شود، با نظر کارگروه تعیین مصادیق مجرمانه، که زیر نظر قوه قضاییه اداره می‌شود، مسدود و ممنوع‌الفعالیت شده باشد. اما برغم آنکه اکثر اخبار و اطلاعات منتشره توسط این سایت مورد تکذیب قرار گرفته، ولی در کمال آزادی به فعالیت خود ادامه می‌دهد.
 به نظر می‌رسد سنبه اسنادی که این سایت در اختیار دارد بسیار قوی‌تر و محکم‌تر از اطلاعات و یا اختیاراتی است که دیگر منابع موجود در قدرت در اختیار دارند.
این نوشته در خودنویس اینجا

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۰

آقای «جعفریان» آب این جوی از ده بالا گل می‌آید

مرحوم «حسین منزوی» که جاودانه شد، «محمدحسین‌جعفریان» شاعر جانباز و حزب‌اللهی، یادداشتی نوشت که در ‌‌نهایت انصاف، حق کلمه را در مورد خداوندگار بزرگ غزل ادا نموده بود.
 «محمد‌حسین جعفریان» شاعر خوبی است. انسان منصفی هم هست. انصاف و تعادل مبنای رفتار رسانه‌ای و هنری او بوده است. نمونه‌اش همین یادداشت منصفانه که او در مورد مرحوم «منزوی‌» نوشته بود.
 همین روحیه تعادل باعث شده، جایگاه او همیشه در میان همه طیف‌ها محترم بماند و مورد احترام. هم «مسعود‌دهنمکی» شعر او را برای ترانه تیتراژ فیلمش انتخاب کند و دوست داشته باشد، هم «ابراهیم‌نبوی» به او و هنرش نگاه تحسین‌برانگیز توام با احترام داشته باشد. (+)
 «جعفریان» آدم باتقوایی است. یک پایش را در راه خدا داده است و در سراسر این سال‌ها با مناعت طبع و قناعت به زندگی ساده خود مشغول بوده و دردمندانه تلاش نموده تا پاس «کلمه» را تا بدانجا که در توان دارد، داشته باشد و پاس عقیده و حرمت گل ومهربانی را.
اما سخت است آدم برسفره بی‌ادبان گاهی مهمان شود و خوی آن‌ها در وی بی‌تاثیر باشد و در ایمان آدم رخنه نکند.
 اینکه «جعفریان» تلاش داشته است جانبداری تمام، از هنر مدرن نداشته و گاهی هم به دوستان دیروز جبهه و جنگ خود، توجه داشته، و به آن‌ها هم حرمت بگذارد، درست! اما اینکه در برقراری رفاقت و سلام و علیک با بی‌ادبان و دریده‌گان از آن جمع، حرمت خود را فراموش نموده و هم‌خوی و همزبان آن‌ها شود، درست نیست. و صد البته که اگر از این غفلت خطایی سر زد، سکوت در برابر آن نادرست‌تر.
 «مسعود‌دهنمکی» که بدزبانی و بی‌احترامی او به ساحت هنر و قلم و کلمه، نیازمند توضیح و معرفی نیست، در یک اقدام غیر اخلاقی و غیر قانونی ظاهرا، از شعر آقای «جعفریان» در تیتراژ فیلم خود استفاده می‌نماید. این مسئله شاعر را به اعتراض وا‌ می‌دارد.
اما بی‌اعتنایی «دهنمکی» به اعتراض شاعر باعث شده تا او در یک غفلت آشکار، همرنگ و رفتار غیراخلاقی چماق‌ به دستان شده و در یک مصاحبه اعتراضی، اخلاق را فراموش و به یک انسان بی‌تقصر و بی‌خبر و بی‌ربط به این قضیه بی‌احترامی نماید.
 اینکه «دهنمکی» با خانم «هدیه‌تهرانی» و سایر بازیگران فیلمش چه رفتاری داشته، به خود آنها و چهارچوب و محدوده حرفه‌ای و کاریشان مربوط است و آقای «جعفریان» حق ندارد با اشاره به آن و بدون توجه به حقوق شهروندی وی، حقوق پایمال شده خود را از آقای «دهنمکی» مطالبه نماید.
 ادبیات زشت نهفته در مصاحبه آقای «جعفریان» و اشاره «کاش با جانبازان مثل هدیه تهرانی رفتار می‌کرد» به طرز آشکاری، از عمق نگاه ابزاری، جنسی و حقیرانه ایشان به «زن» حکایت می‌کند.
 جای تعجب بسیار است، در حالی که همراهان متعصب ایشان بردن نام همسر خود در ملاءعام را منکر دانسته و از آن اجتنتاب می‌کنند و در صورت ناچاری، با عناوین سخیف «مادر بچه‌ها» و «منزل» و «ضعیفه» و... یاد می‌کنند، چگونه ایشان به خودش اجازه داده‌ این‌گونه بی پروا به نام یک زن اشاره کند؟ اشاره‌ای که تلویحا کارگردان را متهم به تفاوت نگاه جنسیتی و تزلزل شخصیت می‌کند.
ریشه این‌گونه بد‌اخلاقی‌ها از امثال آقای «جعفریان» و «سلحشور» را باید در جای خود و به موقع بررسی نمود، اما اینکه آقای «جعفریان» درباره ریشه ناملایمات و نابسامانی‌های موجود جامعه تلاش می‌نمایند، فرافکنی نموده و آدرس اشتباهی بدهند ظاهرا حکایت از آن دارد که داوطلبانه خود را به خواب زده‌اند تا زحمت جامعه برای بیدار کردنشان به جایی نرسد. البته دور نیست زمانی که خواب ماندگان غفلت و خواب‌زدگان، پریشان از خواب خواهند پرید.
مرتبط: 

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۰

«هاشمی»، اصرار بر خطا تا آخرین سنگر

ظاهرا در عرف سیاسی و اجرایی کشورهای دموکراتیک، که رای و نظر مردم ارزش و اهمیت دارد، قاعده‌ای است که بر اساس آن هرگاه اتفاق ناگوار یا اشتباهی در یک مجموعه اجرایی یا سیاسی رخداد، بالا‌ترین مقام آن مجموعه، جهت احترام به مردم و تسکین آلام عمومی، از سمت خود استعفا داده و از مردم عذرخواهی می‌نماید.
در کشور ایران طی ۳۲ سال گذشته، کمترین اعتنایی به این عرف و نتایج مثبت نشده و برغم آنکه طی این سال‌ها، ایران کانون انواع بحران و اتفاقات دردناک، ناشی از بی‌دقتی و بی‌برنامگی مسؤلین مربوطه و قانون‌گذارن و متولیان امور نظارتی بوده‌است، اما به استثنا چند مورد انگشت‌شمار، مسؤلین علاقه‌ای به استعفا و عذر‌خواهی از افکار عمومی یا صدمه دیده‌گان نداشته، و آلام عمومی از این منظر هیچ‌گاه فرصت التیام و درمان نیافته‌است.
اتفاقاتی که اگر مشابه آن در کشورهایی که استقلال قوا معنا دارد و نهادهای ناظر قوی مردمی و رسانه‌های آزاد در آن نفوذ موثر دارند، اتفاق می‌افتاد، گاهی حتی می‌توانست تا سقوط دولت و استعفای حزب حاکم در پارلمان هم پیش برود.
 «هاشمی رفسنجانی» یکی از برجسته‌ترین اشخاصی است که در نهادینه شدن این وضع بیشترین سهم را داشته است. ناگفته پیداست که اگر این موضوع به زیان او بود، مطمئنا تلاش می‌کرد وضعیت به گونه‌ای دیگر رقم بخورد. هرچند که در ‌‌نهایت این عدم استقبال از نقد شفاف و استقلال مطبوعات و نهادهای ناظر مردمی، به زیان دولت‌مردان است (۱) و امروزه زیان‌های عمیق آن دستکم در مورد آقای «هاشمی» به روشن‌ترین شیوه خود را نشان می‌دهد. تا آنجا که دوستان نزدیک ایشان نیز در بررسی وضعیت امروز او، اشاره می‌نمایند که وی  تاوان برخوردهای بد گذشته را پس می‌دهد . (+)
در دوره ریاست مجلس و ریاست جمهوری آقای رفسنجانی در این کشور، اتفاقات ریز و درشت ناگوار بسیاری رخداد. اتفاقاتی که‌گاه ابعاد بین‌المللی هم داشت و بررسی نشدن و شفاف نشدن آن توسط نمایندگان مردم، و برجای ماندن سؤالات بزرگ و بی‌پاسخ در مورد آن اتفاقات در ذهن و زبان شهروندان، درست یا نادرست بزرگ‌ترین حربه شد بر علیه رقبای سیاسی او چند سال بعد و البته که همه این بازی‌ها، مستقیم و غیرمستقیم زیان مردم را دربر داشت.
دوره ریاست ایشان بر مجلسین اول و دوم را شاید بتوان با توجه به اظطراری و جنگی بودن شرایط کشور، و حیات آیت‌الله «خمینی» به دیده اغماض نگریست.
 اما در دوره ریاست جمهوری ایشان اتفاقاتی افتاد که به هیچ عنوان قابل چشم پوشی و اغماض نیست. اتفاقاتی که هر کدام به تنهایی بحران‌های سخت و هولناکی را برای کشور در پی داشت. در تمام این اتفاقات هیچگاه شهروندان کشور شاهد یک مورد استعفا یا عذر‌خواهی مسؤلی، وزیری، مدیر‌کلی یا... نشدند.
گاهی تلاش‌های نمایندگان مجلس برای توضیح یا استیضاح یک وزیر کابینه با واکنش اعتراضی سنگین آقای «هاشمی» روبه رو می‌شد. همین واکنش‌ها باعث شد کمترین تلاش‌ها برای استیفای حقوق ملت در ابتدای کار ناکام بماند.
به عنوان مثال می‌توان به استیضاح وزیر معادن وفلزات آقای «حسین‌محلوجی» که با اعتراض شدید آقای هاشمی و تلاش لابی قدرتمند وی در مجلس چهارم با اختلاف بسیار ناچیز رای موافق و مخالف بی‌نتیجه ماند اشاره کرد.
بعضی از زخم‌های ناگواری که در دوره ایشان بر جان ملت فرود آمده و هیچگاه جرات رسانه‌ای شدن پیدا نکرد تا تکذیب شود یا نشود، تازه در دولت‌های بعدی سر باز کرد و چهره مشمئز کننده عفونت آن همه جا را فراگرفت. زخم‌هایی که حتی نمایندگان مردم در مجلس هم از آن اظهار بی‌اطلاعی می‌نمودند.
جریان قتل استاد «عی‌اکبر‌سعیدی‌سیرجانی»، و جریان اتوبوس ارمنستان که در دوره خاتمی آشکار شد، و حضور «سعید‌امامی» در بالا‌ترین رده وزارت اطلاعات «علی فلاحیان» که در وزارت «دری نجف‌آبادی» و به دنبال جریان قتل‌های زنجیره‌ای فاش شد و برای اولین‌بار و البته با تاخیر بسیار به استعفای یک وزیر در این کشور منجر شد، تنها مشتی نمونه خروار است.
این‌ها و موارد متعدد دیگری که در حد شایعه ماند و ناکامی اصلاحات در گام‌های اول اجازه نداد، نور حقیقت به تاریکخانه آن تابیده و آشکار شود، به علاوه مواردی که امکان حضور در عرصه عمومی را اصلا نیافت، و بر سر آن معاملات پشت پرده صورت گرفت تا مخفی بماند، همه از نتایج کارنامه شخص آقای «هاشمی» است.
آقای «هاشمی» در یک رفتار خود معصوم پنداری، هیچگاه حاضر نشد که حتی بعد از آشکار شدن این زخم‌ها یک عذر‌خواهی خشک و خالی از افکار عمومی داشته باشد.
 ماجراجویی‌های امروز آقای «احمدی‌نژاد» در سطح بین‌المللی و جهانی ادامه‌‌ همان رفتار و ادبیات آقای «هاشمی» است. گمان نمی‌کنم مردم ایران فراموش کرده باشند که در دوره ریاست‌جمهوری ایشان، رسانه ملی هر از گاهی یک مصاحبه رادیو تلوزیونی ترتیب می‌داد، تا ایشان به دنیا اعلام کند که ایران در حال پیشرفت‌های عمیق علمی و فنی است و به زودی در تمام زمینه‌ها به خودکفایی لازم خواهد رسید.
 این البته جدای از فرصت خطبه‌های نمازِجمعه تهران بود که دستِ‌کم ماهی یکبار در اختیار ایشان بود تا تبلیغ پیشرفت و موفقیت‌هایی را بکند که سال‌ها بعد روز به روز اخبار نتایج ناگوار آن به همه جا مخابره می‌شد. سقوط هواپیمای حامل وزیر، سقوط هواپیمای حامل فرمانده سپاه، سقوط هواپیمای حامل خبرنگاران و... سقوط صداقت سقوط اخلاق سقوط انسانیت.
آقای «احمد‌ی‌نژاد» در این زمینه شاگرد کوچک ایشان است. باور کنید اگر آقای «احمدی‌نژاد» در سخنان محیر‌العقولش به آقای «هاشمی» و دولت او کاری نداشت، تمام خطبه‌های نماز جمعه ایشان تبدیل به تعریف و تمجید از دولت وی و دستاوردهای علمی و فنی و... خصوصا در عرصه هسته‌ای می‌شد.
 «هاشمی» ۳۰ سال این‌گونه ریس بوده‌ است. همانگونه که در دولتش، کسی اجازه احترام گذاشتن به مردم و عذرخواهی و استعفا پیدا نکرد، خودش هم اینکار را بلد نیست. برای «هاشمی» ریاست بر «مجلس‌خبرگان» و «مجمع تشخیص مصلحت نظام» و «دانشگاه‌آزاد» و... از هر چیز مهم‌تر است. از خون «سید‌علی‌موسوی»، از حصر «میرحسین» و «کروبی» و زندان و شکنجه شدن «حمزه‌کرمی». این‌ها برای «هاشمی» در درجه دوم اهمیت هم نیست.
 این‌ها اگر کمترین اهمیتی برای هاشمی داشت. بلافاصله بعد از کودتای انتخاباتی خرداد ۸۸ و در اعتراض، همچون شیخ‌شجاع، از تمام مناصب دولتی استعفا می‌داد.
نتیجه تهدید به استعفای آن قابل تصور است. عقب‌نشینی حسابی رهبر درمقابل او. اما چون برای او اهمیت نداشت، از این اهرم فشار استفاده نکرد و ماند تا یکی یکی، در حالی که باور نمی‌کرد از تمام سمت‌ها برکنار شود و تمام اهرم‌ها را از دست بدهد.
 این سمت‌ها بعد از آن اتفاقات، برای او، نه تنها نانی نداشت، بلکه به راحتی نشان داد که «هاشمی» فرصت‌طلب خوبی هم نیست.
شکی نیست که مجموعه حاکمیت طی سه سال گذشته، جنایاتی مرتکب شده‌اند که با روشن‌تر شدن ابعاد آن در آینده‌ای نزدیک، هرکس دستی از دور هم بر آتش این حاکمیت داشته، شرمسار خودش خواهد بود. خنک آن قوم که چنین روز و روزهایی را پیش‌تر از این پیش‌بینی نموده و برای خود کنج حصر و زندانی خریدند تا فردای روزگار شرمنده مردم و تاریخ و سرافکنده روزگار نباشند.
آخرین اهرم فشار و تکیه‌گاه «هاشمی»، نماینده تام‌الاختیار و جانشین اصلی و کپی برابر اصل اوست که با چمدان اطلاعات ایشان در لندن درس حقوق می‌خواند تا در موقع لزوم و ظاهرا روز مبادا چمدان خود را بگشاید.
چمدان جادویی اطلاعاتی که «هاشمی» به انتظار معجزه آن، آرام نشسته است، اما خبر ندارد که محتوای آن چمدان خیلی پیش‌تر از‌ این‌ها سوخته و از درجه اعتبار ساقط شده‌است.
همانگونه که امضای ایشان پای حکم ریس جدید دانشگاه آزاد.(+)
پانوشت:
۱ـ اخلاق خدایان- دکتر‌عبدالکریم سروش - مقاله آزادی چون روش- انتشارات حکمت تهران ۱۳۸۴(+)

یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۰

در ضرورت بیان درست کلام

عموما مردم هنگامی که طرف گفتگوی یک خبرنگار قرار می‌گیرند، یا قرار است به سؤالی جلو دوربین پاسخ بدهند، یا در مراسمی که در یک سالن عمومی برگزار می‌شود، مثلا سالن عروسی، یا موارد مشابه، وقتی قرار است در مقابل جمع حرف بزنند، دست و پای خود را گم کرده و اصطلاحا به «تپق»زدن می‌افتند.
بعید می‌دانم کسی بتواند ادعا کند که هیچگاه با چنین تنگنایی روبه رو نشده، و همیشه توانسته است به راحتی و بدون هراس حرف بزند و منظورش را برساند، یا به سؤالی که از او پرسیده شده، در هر شرایطی پاسخ بدهد.
از این مدل دست و پا گم‌کردن‌ها و خیس عرق‌ شدن‌ها و تپق‌زدن‌ها، حتی در خاطرات گویندگان زبده و با تجربه رادیو و تلوزیون هم فراوان یافت می‌شود.
این‌ها کاملا طبیعی است. خصوصا در جوامعی مثل جامعه‌ای که ما در آن زندگی‌می‌کنیم و اغلب رادیو و تلوزیون و میکروفون و دوربین آن، کالا و خدماتی لوکس و دور از دسترس همگانی و مخصوص از ما بهتران شناخته و تعریف می‌شود.
 یک دلیل عمده و اصلی این رفتار بر می‌گردد به عادت‌هایی که از زمان طفولیت در وجود کودک نهادینه می‌شود. اغلب خانواده‌ها به جای استفاده از آموزش‌های صحیح تربیت کودک، و آماده نمودن صحیح آن‌ها برای داشتن واکنش‌های صحیح در شرایط مختلف، آن‌ها را از همه چیز می‌ترسانند.
 داستان «لولو»، «یک سر و دو گوش»، «آقا دیو» و... که ما از کودکی شناخته‌ایم، همیشه با ما هستند. کافی است ما در موقعیت جدیدی قرار بگیریم تا «لولو» از خواب بیدار شود و ما دست و پای خود را گم کنیم و زبانمان به «تپق‌زدن» بند بیاید.
 اما علاوه بر این ترس یادگار دوران کودکی، گاهی ما در یک شرایط مشابه، نه تنها دست و پا، که اصلا خودمان را هم گم می‌کنیم و سخن گفتن به زبان مادری هم فراموشان می‌شود. جایی که به سختی تلاش می‌کنیم ادای آنهایی را درآوریم که حرف زدن و اجرایشان را در تلوزیون دیده، یا در رادیو شنیده‌ایم. دلیل اصلی «تپق‌زدن» اینجا دقیقا‌‌ همان است که تلاش می‌کنیم تا در یک تقلید ناشیانه، کس دیگری باشیم غیر از خودمان و حرف‌هایی را بزنیم که مال خودمان نیست و بلد نیستیم کلمات آنرا دقیق ادا کنیم و حتی اطلاعات کاملی هم در مورد موضوعی که تلاش می‌کنیم درباره آن «اظهار فضل» کنیم، نداریم.
 مورد سؤال قرار گرفته‌ایم و شهامت آنکه بگوییم «نمی‌دانم» را نداریم یا می‌دانیم و گمان می‌کنیم که باید چیز دیگری یا جور دیگری گفت. گاهی ظرف چند دقیقه کلماتی را زنجیره‌وار بهم بافته و بیان می‌کنیم که نه سر دارد نه ته! نه معنی دارد، نه می‌توان یک معنی فرضی برای آن با پس و پیش کردن کلمات ایراد شده، دست و پا کرد.
 گذشته از نابلدی خوب و مفید سخن گفتن در شرایط خاص، اکثر مردم ما متاسفانه در شرایط عام و معمولی نیز مختصر و مفید سخن گفتن را بلد نیستند. نه اینکه عمدی در کار باشد، نه! بلد نبوده‌اند و اموراتشان به این‌گونه ناسره سخن گفتن تا کنون گذشته است و به همین دلیل نیازی به آموختن احساس نکرده‌اند.
 اما حقیقت تلخ و دردناک آنست که این امورات می‌توانسته به گونه‌ای دیگر، و صد‌البته بهتر و همراه با رضایتمندی و آرامش بیشتری بگذرد که «ندانستن» باعث شده آنگونه بگذرد.
 «مولوی» همان‌گونه که معتقد است «همدلی از همزبانی بهتر است»، به‌گونه و در جاهای دیگری هم معتقد است که؛ اغلب همدلی از همزبانی پدید می‌آید.  شوربختانه باید اعتراف کرد که خیلی از ناهمدلی‌ها از ناهمزبانی پدید می‌آید. این نه به معنای آن باشد که دو یا چند نا‌همدل، به زبان‌های مختلف سخن می‌گویند. چنانکه در داستان اختلاف بر سر نام انگور و عنب و الخ وجود داشت. نه! به یک ربان سخن می‌گویند اما ناقص و نامفهوم.
لزوم توجه به «زبان» در علوم انسانی و مجهز و مسلط شدن به شیوه‌های مختصر و مفید بیان مقصود و سخن گفتن، بر هیچ کسی پوشیده نیست. اما متاسفانه مورد غفلت همه هست. حتی در میان روشنفکران و مدعیان سواد و فهم. از این رهگذر بسیار آسیب‌ها متوجه فرد و به تبع آن جامعه شده است. 
شاید در جامعه، دبستانی برای آموختن چگونه سخن گفتن نباشد، شاید اراده‌ای برای برآورده کردن چنین نیازی نزد جامعه موجود نباشد، اما هر کس به اندازه خود آن اندازه قابلیت و استعداد را دارد که خودش برای آموختن دست بکار شود. هر کس می‌تواند قبل از آنکه دست و پایش را در سخن‌ گفتنی خاص گم کند، از هم‌اکنون دست بکار آموختن شود.
«لو‌لو» را به خواب ابدی بفرستیم تا دیگر زبان‌مان بند نیاید.

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۰

«فضل‌الله‌صلواتی» و تاوان تقوی

«فضل‌الله‌صلواتی» ممنوع‌الخروج شد.(+) شاید خیلی مهم نباشد. خیلی‌ها در این کشور ممنوع‌الخروج‌اند. «خاتمی» ریس‌جمهور سابق ایران ممنوع‌الخروج است. این به خودی خود خیلی مهم نیست. اما گمان می‌کنم ممنوع‌الخروج بودن با ذات آزادی، و با اصول مصرح قانون اساسی که آزادی انتخاب را حق انسان می‌داند و جزء حقوق اساسی او طبقه‌بندی و تعریف نموده در تعارض باشد.
شاید بتوان گفت دولت یا افراد عموما، این حق و اجازه را دارند که برای خود حریمی بر اساس قانون تعریف نموده، و دیگران را از «ورود» به آن ممنوع و محروم نمایند. دولت‌ها می‌توانند مرزهای جغرافیایی شناخته شده کشور متبوع خود را، به عنوان حریم خود تعریف، و ورود فرد یا افرادی را به آن حریم براساس منافع ملی و ظرافت‌های خاص امنیتی ممنوع نمایند.
اما «ممنوع‌الخروج» بودن فرد یا افرادی از کشور، یا از یک حریم عمومی، در حالی که فرد هیچ جرمی مرتکب نشده یا تحت پیگرد و تعقیب قضایی پرونده‌ای نیست که بیم فرار از تحمل محکومیت آن جرم و یا تامین خسارت احتمالی که به فردی وارد نموده، به نظر می‌رسد در قانون و عرف محلی از اعراب نداشته باشد.
به عبارت ساده‌تر فرد یا خطایی مرتکب شده، که باید بر حسب شکایت فردی خاص، و یا اگر آثار آن خطا متوجه عموم باشد، بر اساس اعلام جرم دادستان به جریمه، شلاق یا زندان محکوم شده باشد که در این صورت قرار گرفتن در چهارچوب زندان خود حکم ممنوع‌الخروجی را دارد. یا خطایی مرتکب نشده و آزاد است و قصد مسافرت یا مهاجرت یا جلای وطن دارد. در این‌صورت حق اوست که به شرط وجود شرایط ورود به مکان مقصد، از حریم فعلی بدون هیچ مانعی خارج شود.
اما شاید احتمال نکته پوشیده‌ای را بتوان در این میان سراغ کرد و آن اینکه بیم آن باشد که شخص ممنوع‌الخروج حامل اسراری باشد، که افشای آن‌ها می‌تواند برای امنیت ملی مخاطره‌آمیز باشد و احتمال آن وجود دارد که در خارج از مرزهای کشور، بیگانگان فرد مورد نظر را با استفاده از اهرم‌هایی تحت فشار قرار داده و ایشان قادر به مقاومت نبوده و اسرار را فاش نماید. حالا به قول معروف، باید چهار‌پا آورد و باقلی بار کرد. پس علاج واقعه را پیش از وقوع نموده و شخص صاحب اسرار را از قرار گرفتن در معرض چنین خطری دور می‌نمایند و امنیت ملی هم بازیچه بیگانگان نشده‌است.
دکتر «فضل‌الله‌صلواتی» استاد دانشگاه، شاعر، و از مبارزین و زندانیان برجسته قبل از انقلاب است. از تباری روحانی و اهل علم و تقوی و داماد استاد علامه  مرحوم «محمدتقی‌جعفری».
ایشان از معدود مبارزان و یاوران انقلاب است که هیچگاه حاضر نشد، از حمایت و همراهی و تقلید از فقیه عالی‌مقام حضرت‌ آیت‌الله «منتظری» دست کشیده و از او جدا شود. تاوان این همراهی را هم سخت پرداخت. چه در دولت سازندگی، چه اصلاحات و البته که مشخص است در دولتین نهم و دهم سرنوشت این دوستی و همراهی چیست.
دکتر «صلواتی» به همین دلیل که هیچگاه حاضر نبود بر سر آرمان‌های خود با کسی یا گروهی معامله کند، به استثنای سالهای آغازین بعد از پیروزی انقلاب، دیگر هیچگاه، حق شرکت در هیچ انتخابی را نیافت و در تمام این سال‌ها، از حضور در تمامی عرصه‌های اجرایی و قانون‌گذاری و قضایی، داوطلبانه محروم ماند. با این وصف ایشان نمی‌تواند از درون حاکمیت به اسراری دسترسی داشته باشد و هیچ کانالی هم برای دستیابی به اسرار مگوی حاکمیت در اختیار نداشته است. چه اینکه هم خودش هم مرجع و مرادش، مرحوم آیت‌الله «منتظری» از سال‌ها پیش مردود و مطرود نظام شناخته می‌شده‌اند.
با این حساب، ایشان نمی‌تواند حامل اسراری باشد که افشا شدن آن آنطرف حریم و مرز حاکمیت موجود، امنیت آن‌ها را به خطر اندازد. از طرف دیگر آقای «صلواتی» تا همین چند سال پیش بار‌ها و بار‌ها به خارج از ایران مسافرت نموده و اگر قرار بود گرفتار شود و اسراری لو دهد، یا معامله‌ای در کار بود، باید در مسافرت‌های قبلی اتفاق می‌افتاد. از این منظر ایشان امتحان خود را پس داده‌است. برغم همه این‌ها برای آنانکه شاید میزان پایداری بر سر ایمان و اصول یاران واقعی انقلاب را نمی‌دانند، ذکر خاطره‌ای شنیدنی در مورد استاد «صلواتی» و مقاومت دلیرانه او در برابر شکنجه‌های سنگین ساواک، از زبان فرزند او شاید خالی از فاید نباشد تا میزان انصاف و مدارای مدعیان را هم نشان دهد.
«فریدصلواتی» فرزند هنرمند استاد در خاطره‌ای می‌نویسد:
«... شبی در لبنان در یک رستوران مهمان بودیم. جمعی از دوستان آنجا بودند و شخصی بلند شد و همه را به هم معرفی کرد. به من هم که رسید گفت. آقای «فریدصلواتی» و گذشت. شام را که خوردیم با مهمان‌ها مشغول بحث و گفتگو شدیم. درهمین حین یکی از گارسون‌ها آمد و دست بر روی شانه من زد و گفت: می‌توانم چند دقیقه وقتتان را بگیرم؟ با تعجب گفتم: با کمال میل، بفرمایید. و با هم شروع به قدم زدن وسط حیاط کردیم. این آقای محترم ناگهان ایستاد و رو به من کرد و گفت: داشتم از مهمان‌ها پذیرایی می‌کردم یک وقت شنیدم که شما را با نام «فریدصلواتی» معرفی کردند،... همینطوره؟ با تعجب گفتم: بله چطور؟ مگه شما ایرانی هستید؟ ایشان گفت: بله ایرانی هستم، جسارت نباشه می‌توانم سوال کنم آیا شما شخصی به نام دکتر «فضل‌الله‌صلواتی» را در اصفهان می‌شناسید؟ راستش کمی جا خوردم... گفتم: چطور مگه؟ گفت: به من بگویید ایشان را می‌شناسید یا نه؟ گفتم: بله، ایشان پدر من هستند.
ناگهان رنگش عوض شد و چند ثانیه‌ایی ایشان به من خیره شد و سپس سرش را پایین انداخت و با خود گفت: چقدر این دنیا کوچک است. من باید کجا پسر دکتر «صلواتی» را ببینم...
گفتم مگر شما پدر مرا می‌شناسید؟ رویش را به من کرد، دیدم بغضی گلویش را گرفت و گفت: پسرم، من ۴۵ سال پیش شکنجه‌گر پدرت درکمیته مشترک تهران بودم و اگر هم نام ایشان را به یاد دارم برای اینه که آنقدر ایشان را شکجه کردم دریغ از اینکه نام یک نفر را لو بدهد. ببین حالا روزگار با من چکارکرده است که باید با پسر او برخورد کنم و خاطرات وحشتناک آن دوران برایم تداعی شود. به راستی من باید تاوان اشتباه کاری‌های چه کسی را پس دهم؟ دیدم بنده خدا شروع کرد به گریه و دائم از من و پدرم حلالیت می‌طلبید.
به اتفاق دوستان، رستوران راترک کردیم... یکی از دوستان از من سوال کرد که: فرید! فلانی با تو چکار داشت؟ من هم قضیه را برای برایش شرح دادم و گفتم: مگه شما این آقا را می‌شناسید؟ دوستم گفت: آره بابا طرف سالهاست که اینجا کار می‌کنه، در ضمن زندگی دردناکی هم داره. همه خانوادش متلاشی شدن بعد از انقلاب با زن و دختر و پسرش از ایران فرار کردن سوریه و از آنجا به اسراییل رفتن و در به در به دنبال کار می‌گشته تا در یک فاحشه‌خانه مشغول کار می‌شه سال‌ها آنجا بوده ودر آنجا عاشق یک فاحشه می‌شه و زنش قضیه را می‌فهمه و طلاق می‌گیره و مجبور می‌شه دختر و پسرش رو خودش بزرگ کنه. به مرور بچه‌هاش بزرگ می‌شن و متاسفانه دخترش در‌‌ همان فاحشه‌خانه مشغول کار می‌شه و یک روزهم پی می‌بره که پسرش جذب کلوپ‌های همجنس‌گرایان شده‌است و این مرد تا این مسائل را می‌بیند وضعیت روحیش به هم می‌ریزه و از اسرائیل خارج می‌شه و به لبنان کوچ می‌کنه، حالا هم در همین رستوران گارسونی می‌کنه.
به دوستم گفتم تنها زندگی می‌کنه؟ دوستم گفت: نه با دو تا بچه‌های دخترش که از راه نامشروع به دنیا آمدند.»(+)
دکتر صلواتی مبارز خستگی‌ناپذیر و زندان و شکنجه‌دیده قبل از انقلاب، و از بانیان اصلی و صاحبان عمده «دهه‌فجر» دقیقا در‌‌ همان ایام، به‌‌ همان بهانه‌های واهی که دلیل رد صلاحیت او در انتخابات بوده و بار‌ها بار‌ها آزار را برای او و خانواده‌اش به دنبال داشته، ممنوع‌الخروج می‌شود.
اما همچنانکه در برای آن مامور ساواکی معذور شکنجه او بر پاشنه رضایت و سلامتی نچرخید، برای مامورین معذور و ماجور امروز هم بر‌‌ همان پاشنه نخواهد چرخید.

جمعه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۰

همه کارام با دسته، کارد کُلم بی‌دسته

در حالی‌که هیچ مصوبه‌ای دال بر اجبار شهروندان ایرانی به داشتن صندوق‌های پستی مخصوص دریافت نامه، قبوض تسهیلات مصرفی ساختمان، و مرسولات پستی، نصب شده روی درب منازل ساختمان تصویب نشده و به اطلاع عموم نرسیده‌است، طی حدود یک سال گذشته، شرکت مخابرات کاشان، بدون اجازه و رضایت صاحبان منازل، اکثر اهالی را موظف نموده‌اند که در قبال پرداخت هزینه‌ای، این صندوق‌ها را روی درب‌ منزلشان نصب نمایند.
اکثر شهروندان کاشانی در شرایطی مجبور و موظف به پرداخت چنین هزینهٔ تزیینی شدند، که در تمام طول سال برای کمترین هزینه ضروری خود، برنامه‌ریزی نموده و تلاش می‌نمایند، با انظباط شدید اقتصادی و قناعت در مصرف، دخل و خرج خود را تنظیم نموده تا بتوانند از عهده مخارج سنگین جاری زندگی بر‌آیند.
 در چنین شرایطی و با توجه به اینکه محل ارتزاق اکثر شهروندان و خانوارهای این شهرستان، فعالیت‌های کارگری موسمی، و یا کارگری در کارخانه‌هایی است که طی سالهای اخیر با بحران اقتصادی روبه‌رو شده‌اند و سرپرست این خانوار‌ها اغلب با سیلی صورت خود را سرخ نگاه می‌دارند، به نظر می‌رسد این اقدام «شرکت‌مخابرات کاشان» جدای از آنکه یک خلاف آشکار به علت نبود مجوز قانونی چنین اقدامی می‌باشد، یک کج‌سلیقه‌گی و بی‌برنامگی در شناختن موقعیت و زمانی است که لازم آمده تا این خدمت تزیینی و نه ضروری، به هزینه‌های شهروندان بار شود.
با توجه به آنکه اغلب شهروندان، پس از دریافت خدمت یاد شده و پرداخت هزینه آن، این طرف و آن طرف اعلام نارضایتی نموده و احساس نموده‌اند که این برنامه یک جبر دولتی و با پشتوانه مصوبه و قانون می‌باشد، و از پذیرش و پرداخت‌ هزینه آن گریز و گزیری نیست، شایسته است مسؤلین محترم مخابرات کاشان و متولیان اجرای این برنامه، به افکار عمومی و شهروندان پاسخ دهند به استناد کدام مصوبه، این اقدام بدون اخذ رضایت شهروندان از یک سال پیش در سطح شهر آغاز شده و در حال حاضر نیز بر همان سبک و سیاق ادامه دارد؟

پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۰

از خودمان شروع کنیم

پیروزی انقلاب با ورود من به دبستان همزمان بود. من یک بچه مسلمان از یک خانواده انقلابی، بیشترین آمادگی را داشتم تا هر دروغی از طرف خانواده‌ام درباره محاسن انقلاب و متولیانش، و متقابلا درباره بدی‌ها و معایب دشمنان انقلاب، یا رقبای سیاسی فاتحان و مسؤلین امور را، به گوش جان بشنوم و با دل و جان بپذیرم. به‌‌ همان اندازه که خانواده و اطرافیان من هم همین آمادگی را داشتند تا چنین دروغ‌ها را از دیگرانی بشنوند و با جان و دل بپذیرند و به من منتقل کنند.
بی‌آنکه متوجه باشیم انقلابیون و فاتحان هم می‌توانند دروغ بگویند.
در تمام آن دوران‌ و ۱۰ سالی بعد از آن، از هر هم‌کلاسی یا هر شخصی که مثل من حاضر نبود ساده‌لوحانه هر دروغی را باور کند، متنفر بودم. اصلا چرا این را بگویم؟ آقا! من در‌‌ همان دوران کودکی، در حالی‌که اجازه شرکت در انتخابات نداشتم، ولی از جان و دل برای نامزد نمایندگی مردم منطقه در مجلس شورای اسلامی، مهند‌س سید «احمد‌کاشانی» بی‌مزد و منت تبلیغ کردم، صرفا به خاطر آنکه در کتاب تاریخ درسی، که به روایت متولیان امور نوشته می‌شد و من باور کرده بودم «عین‌حقیقت» است و «دروغ» نیست، خوانده بودم که آیت‌الله سید «ابوالقاسم‌کاشانی» پدر او، آدم بزرگی بوده‌است و چه خدمت‌ها که در حق مردم داشته و چه محنت‌ها که در این راه کشیده‌است و پاداش آن هم ناسپاسی دربار، درباره او بوده‌است.
اشتباه کردم. اشتباه!
 اقرار و اعتراف می‌کنم که اشتباه کردم. نه تنها در این مورد که بسیار دیگر و بسیاران دیگر. و تا متوجه نشدم که فاتحان انقلاب هم دروغ‌گویی بلدند، این اشتباهات در مقیاس وسیعی ادامه داشت. این را از باب نمونه گفتم.
 اما این اقرار به اشتباه را از آن بابت در این مقدمه آوردم که قصد دارم «منع رطب کنم» و ناگفته پیداست که باید «خرما خورده نباشم».
این روز‌ها که کشور ایران از هر نظر با شیب و شتاب بسیار تندی، مسیر پرتگاه را می‌پیماید، ناله‌های اصول‌گرایان را می‌شود از هر محفل، و با هر نام و نشانی با صدای بلند شنید که البته این صدا‌ها و ناله‌ها دیگر اثر و اعتباری ندارد که: گوش اگر گوش اصول‌گرا و ناله اگر ناله‌ اصول‌گرا، آنچه البته به مسیر درستی نمی‌رود، چرخ سرنوشت کشور است، که در این پروسه جز پرتگاه نمی‌شناسد و هزینه آن هم مستقیما از جیب ملت پرداخت می‌شود.
در چنین شرایطی، اصلاح‌طلبان منزوی و درحاشیه، از دولت‌مردان و رقبای سیاسی‌شان که در متن جریانات و حوادث سیاسی اخیر قرار داشته و دارند، می‌خواهند که با اقرار به اشتباهات گذشته خود، مسؤلیت وضعیت موجود و شرایط ناگوار آن‌را بپذیرند. اشتباهاتی که برغم تذکر و اعلام خطر کار‌شناسان خبره و اهل فن، و اصلاح‌طلبان، به اصرار از سوی آن‌ها پی‌گیری و انجام می‌شد.
برای «اصول‌گرایان» از هر طیف و دسته‌ای که باشند، اقرار به اشتباه مطمئنا بدون هزینه نخواهد بود. هم هزینه شخصی و هم هزینه جناحی. اینکه این هزینه‌دادن چه ارزشی دارد و چه آرامشی را برای آن‌ها به دنبال دارد، و چه نعمتی را نصیب کشور و ملت می‌کند، امر دیگری است.
به هر حال جسارت و تقوای قبول اشتباه و اعتراف به آن، «اکثیر»‌ی است که اگر در هر جا کم‌یاب باشد، به نظر می‌رسد در بین «اصول‌گرایان» اینروز‌ها، نایاب است و بازار آن در آن‌سو کساد.
اما بالاخره و به زودی این قرق شکسته خواهد شد و به دنبال آن سیل عظیم اقرار و اعتراف از هر سو روان خواهد شد. اینکه سعادت شکستن این سد و این قرق اول‌بار به نام چه کسی رقم خواهد خورد باید منتظر ماند.
اما نه آیه آمده است که اشتباه فقط مخصوص اصول‌گرایان است و نه واقعیت چنین است. اشتباه مال همه انسان‌ها و همه طیف‌ها و جناح‌های سیاسی است. در بعضی کم و در بعضی زیاد. بعضی اعتیاد به خطا دارند و با راه درست بیگانه‌اند و بعضی تلاش می‌کنند در تجربه دیگران شریک شوند تا خطا‌یشان کمتر و کمتر شود. اما قبول اشتباه و اقرار و اعتراف به آن یک قرق دستکم سی‌ساله‌ است، و همه گرو‌ه‌ها و جناح‌های سیاسی در ۳۰ سال گذشته به انداز مساوی از آن احتراز نموده‌اند.
 نتایج و آثار اقبال عظیم عمومی از افرادی که به کوچک‌ترین خطاهای خود بزرگ‌ترین اعتراف را نمودند، بزرگ‌ترین دلیل است بر اینکه، اولا تا چه اندازه مردم ما در پذیرش خطای مسؤلین، از خود قابلیت و ظرفیت نشان می‌دهند، و دوم اینکه تا چه اندازه کشور و جامعه ما از این اکثیر بی‌نصیب است و از نبود آن رنج می‌برد. حکایت اقبالی که مردم ایران به فقیه‌عالی‌مقام و مجاهد نستوه مرحوم آیت‌الله «منتظری» برغم ۲۰سال تبلیغات منفی حاکمیت بر علیه آن بزرگ‌مرد، نشان دادند، خود سندی روشن بر این واقعیت می باشد.
اما این قرق باید از جایی شکسته شود. باید بزرگ‌مردی از خودش شروع کند تا راه برای دیگران باز شود. اینکه همه از همدیگر توقع داشته باشند و در این چشم‌انتظاری همه فرصت‌ها بسوزد و همه امکانات هدر برود، به نظر می‌رسد چشم‌اندازش از هم اکنون مشخص و هویدا است.
به عنوان نمونه بعضی از اصلاح‌طلبان هستند که اشتباهات بزرگی را در مقاطعی مرتکب شدند که شاید ارتکاب آن اشتباه ذاتی شرایط آن دوران بود و هر کس دیگری هم جای آن‌ها بود آن اشتباهات را مرتکب می‌شد. اما با گذشت زمان عمیقا به اشتباه خود پی برده و عملا تلاش نمودند تا جبران مافات کنند، اما هیچگاه یا نتوانستند یا نخواستند و یا از آن‌ها خواسته نشد که به آن اشتباهات اقرار کنند و هیچگاه جامعه نتوانست حلاوت اقرار و اعتراف زبانی را چشیده و نتایج درخشان آن را لمس کند. همین عدم اعتراف اغلب برگ برنده‌ای در دست رقبای آن‌ها هم بود و سایه شوم آن چون شمشیر داموکلسی همیشته بر سرشان سنگینی می‌کرد و می‌کند.
 از طرفی وقتی هنوز یک مورد اتفاق نیفتاده که اصلاح‌طلبان از رفتار اشتباه گذشته خود اظهار پشیمانی نموده و عذرخواهی کنند، چگونه توقع دارند این قرق توسط اصول‌گراین شکسته شده به قولی چگونه خرما خورده منع رطب می‌کنند؟
با این تفصیل بهتر نبیست دوستان بزرگوار اصلاح طلب ما امروز خرما خوردن را کنار گذاشته و فردا از دوستان اصول‌گرا در خواست کنند که: به اشتباهتشان اقرار و اعتراف نمایند؟
البته اینجا روی سخن من به جماعت «انسان» اصلاح‌طلب هست، والا طیف «شریعتمداری» و فرشته‌خوی اصلاح طلبان را کاری ندارم، که آن‌ها فرشته‌اند و ناگفته پیداست در عالم فرشته‌گی و عصمت همه از هر خطا و گناهی مبری هستند.
به عنوان نمونه، کمتر کسی است در بین اصلاح‌طلبان، که به سلامت نفس و بزرگواری سید «محمدخاتمی» شک داشته باشد.
همه خوب می‌دانند که مرحوم مهندس «بازرگان» به سرنوشت «انورسادات» دچار نشد که «خاتمی» در سرنوشت او خوانده و در «کیهان» نوشته بود (1) و البته که همه به نیکی می‌دانند که خاتمی میانه‌رو و اصلاح‌طلب و مهربان امروز، «خاتمی» رادیکال سه دهه پیش و مدیر مسؤل کیهان آن دوره نیست و رفتار او طی این سه دهه نشان داده است که، همچنانکه پیش‌بینی او درست از آب در نیامد، هیچ دفاعی هم از آن نوشته‌ها و سوءتفاهم نسبت به پدر بزرگ و منادی «جمهوری دموکراتیک ایران» نداشته و ندارد و در رفع و رجوع آن هم همه کار کرده است، الا یک اقرار ساده به آن اشتباه.
 بهتر نیست «خاتمی» چون همیشه این‌بار هم اولین باشد؟
پانوشت
1-مرگ آقای سادات و نطق آقای بازرگان. رونامه کیهان (۱۶ و ۱۸و ۱۹مهر ۱۳۶۰

سه‌شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۰

«حدادی» که «عادل» نیسست

«غلامعلی‌حدادعادل» که در بی‌عدالتی محض شورای نگهبان، به ناحق به جای «علی‌رضا‌رجایی» وارد مجلس ششم شده و در مجلس هفتم به ریاست رسید، اما دوستان اصول‌گرا نتوانستند برای یک دوره کامل ریاست او را بر مجلس تحمل نمایند، اخیرا در یک نشست انتخاباتی با حضور جمعی از هادیان سیاسی سپاه پاسداران، فرمایشاتی ایراد نموده است که بسیار خواندنی، جالب و حائز اهمیت است (+) و با اندکی توجه می‌توان به عمق سخن و نیت او، از ورای این حرف‌ها پی برد. البته که چنین نیت‌یابی «بصریت» فوق‌العاده نیاز ندارد.
آقای «حداد» در این نشست، رسما اعلام نموده است: «خوشبختانه بخش افراطی و ضد نظام و فتنه‌گر اصلاح‌طلبان در این انتخابات در لاک انزوا و سکوت فرو رفتند و بخش خنثی و به تعبیری داخل نظام آن‌ها در صحنه مانده‌اند.»
شکی نیست که اصلاح‌طلبان و نمایندگان مجلس ششم، با رای واقعی و اکثریت واجدین شرایط به این پست انتخاب شده، برخلاف نمایندگان مجلس هفتم و هشتم که مسابقه بدون رقیب را با میزان مشارکت بسیار کم واجدین شرایط برنده شده بودند، چون پشتوانه مردم را داشتند نمی‌شد آن‌ها را با عناوین و برچسب‌های متداول برکنار کرد، بلکه باید تحمل کرد، تا دوره‌شان سرآید، بعد از گردونه رقابت خارجشان نمود. ناگفته پیداست که اگر چنین اجازه‌ای به مردم داده می‌شد، مردم امثال «علی‌رضا‌رجایی» را انتخاب می‌نمودند و سر آقای «حداد» از نمد نمایندگی مجلس بی‌کلاه می‌ماند و شاید دستکاری دوباره در آرا و پروسه ابطال ویژه دردسرساز می‌شد، پس چه بهتر که آب را از ریشه گل‌آلود کنیم.
 ایشان ادامه می‌دهند:
 «باید تلاش کرد در یک برنامه مهندسی ۵ ـ ۶ ساله انشاالله این واژه و این جریان [اصلاح‌طلبی] را از اساس حذف کرد. حالا در این انتخابات عده‌ای می‌مانند و ممکن است به مجلس هم بیایند اما باید به گونه‌ای این‌ها را خنثی و بی‌اثر کرد که کم‌کم همین گروه اندک باقی مانده نیز حذف شود.»
 آقای حداد یا به آثار مترتب بر این حرف‌های خود واقف نیست، یا واقف است و خود را فرا‌تر از عقل و قانون می‌داند. مسلما اگر هیئت‌های اجرایی و شورای نگهبان کسی را «صالح» برای انتخابات تشخیص دادند، یعنی هر اقدامی برای جلوگیری از انتخاب آن‌ها «غیر قانونی» و خلاف بین شرع است. اگر صلاحیت ندارند، چرا شورای نگهبان و هیئت‌های اجرایی آن‌ها را تایید نموده‌اند؟
آقای «حداد» در ادامه با قبول تلویحی تایید شفاف آیت‌الله «خمینی» از اغلب نیروهای موثری که اینروز‌ها جزء «بی‌بصیرت» طبقه‌بندی می‌شوند، همه آن‌ها را دربست منحرف می‌داند و افزایش بصیرت امروز مردم را باعث لو رفتن آن‌ها می‌داند، اما به گمان ایشان امام با توجه به اینکه در سن ۷۶ سالگی رهبری نظام را برعهده گرفته بود و اطرافیانی آلوده داشت، متوجه انحراف آن‌ها نشده بود.
آیت الله «منتظری» در کتاب خاطرات خود بعضی جا‌ها اشاره‌هایی به وجود بعضی انحرافات در مورد اطرافیان آیت‌الله «خمینی» می‌نماید. آن اشاره‌ها با واکنش شدید عده‌ای و از جمله آقای «بادامچیان» روبه شده‌است. نامبرده نقدی بر خاطرات آن مرحوم نوشته‌ و در آن بار‌ها و بار‌ها آن مجاهد نستوه را مورد نقد و حمله به این دلیل قرار داده‌اند، اگرچه میان این اتهامی که آقای «حداد» به اطرافیان بنیانگذار می‌زند، با نقدهای مجاهد نستوه تفاوت از زمین تا آسمان است و اگرچه اصلا شخصیت سنی و علمی آیت‌الله «منتظری» با آقای «حدادعادل» قابل مقایسه نیست، اما باید دید آقای «بادامچیان» که امروز شریک انتخاباتی آقای «حداد» می‌باشد، در مورد این اتهامات چه واکنشی نشان خواهد داد. بگذریم.
 ایشان در ادامه با تایید دروغی که آقای «هاشمی» در ۱۴خرداد ۶۸جعل، و درباره لیاقت آقای «خامنه‌ای» برای رهبری، به مرحوم آیت‌الله «خمینی» نسبت داد، می‌گوید: «این خدا بود که آقای هاشمی را دچار محاسبات اشتباه کرد.»
پدر همسر «مجتبی‌خامنه‌ای» که از چند سال پیش گمانه‌زنی‌هایی در مورد جانشینی آقای «خامنه‌ای» در مورد ایشان اینطرف و آنطرف شنیده می‌شد، درباره دامادش با نظر مثبت گفته‌است: «ایشان‌‌ همان گونه که حضرت آقا فرمودند خودشان آقا هستند. اگر کسانی گرد شمع وجود ایشان جمع می‌شوند به خاطر اندیشه والا، روحیه انقلابی، ساده‌زیستی و عطرافشانی معنوی ایشان است. نه اینکه چون دامادم هست این را عرض کنم. از دوستان دیگر بپرسید و تحقیق کنید. ببینید بعد از حضرت آقا با بصیرت‌ترین فرد و انقلابی‌ترین فرد در این کشور کیست؟ یقیناً آقا مجتبی نفر دوم هستند در کشور»
حالا مشخص می‌شود آن‌ها که از کمترین نشانه‌ها بیشترین تشخیص را داده و آنرا با گمانه‌زنی اعلام نمودند،  چه بصیرتی داشتند که صبر نکردند تا چنین روزی برسد که آقای «حداد» اینگونه به لیاقت دامادشان اشاره کند، بلکه آن‌ها اشاره نشده اوضاع را رصد نموده بودند. اگرچه امروز نزد ایشان به بی‌بصیرتی متهم هستند.
 آقای «حداد» در ادامه خیلی روشن و شفاف اعلام نموده‌اند: «دعواهای جبهه پایداری و متحد مسئله‌ای فرعی و جهت رقابت و داغ کردن تنور انتخابات است». البته توصیه هم نموده‌اند: ‌ «مبادا خودمان هیزم این تنور را چنان زیاد کنیم که نیروهای انقلاب بسوزند».
این نوشته در امروزنیوز اینجا
________________________________________
پی‌نوشت:
خبرگزاری مهر گزارش می‌دهد که «حدادعادل» اظهارات منتشر شده منسوب به خود در جمع هادیان سپاه را تکذیب نموده است. این نوشته مستند به گزارش روز‌آنلاین است. منتظر پاسخ و توضیحات روز بر این تکذیبیه می‌مانیم.
از طرفی این گزارش دو روز پیش در روز منتشر شده و آقای «حداد» با تاخیر دو روزه اقدام به تکذیب آن نموده است. این تاخیر غیرموجه شاید دلیل خیلی چیزها باشد.

۱۵هزار نیروی قدس سپاه در سوریه نیستند

در اینکه سپاه پاسدارن ایران در اتفاقات اخیر در کشور سوریه مداخله دارد، با توجه به شواهدی که بعضی از رسانه‌های منطقه بدان اشاره نموده‌اند، شکی نیست. اصلا نیروی قدس سپاه پاسدارن ایران به چنین منظوری شکل گرفته و تجهیز شده‌است.
 اما اینکه برای سپاه ایران و حاکمیت در شرایط فعلی، این امکان وجود داشته باشد که ۱۵هزار نیرو را به سادگی به آن کشور اعزام نماید، اگرچه غیر ممکن نیست، اما بسیار بعید است و دست زدن به چنین اقدامی، در وضعیتی که کشور شرایط امنیتی مطلوبی ندارد، بیشتر به یک دیوانگی و انتحار شبیه است.
 روز گذشته روزنامه «ها‌آرتص» اسرائیل، در خبری کوتاه اعلام نمود:
 «یک عضو بلندپایه شورای ملّی سوریه گفته‌است که فرمانده سپاه قدس ایران، «قاسم سلیمانی»، جدیداً به سوریه رفته‌است و بطور رسمی به سرکوب خونین ۱۱ ماهه معترضان بدست حکومت «بشار اسد» کمک می‌کند. وی ادامه داد، سلیمانی در اتاق جنگ سوریه حضور دائمی دارد و در طراحی عملیات کشتار توسط ارتش سوریه، نقش اساسی (مدیریتی) ایفا می‌کند»
 یک روزنامه چاپ ترکیه نیز گزارشی را با استناد به همین خبر منتشر نمود.(+)
 بلافاصله بعضی از رسانه‌های زرد (+) و جمعی از وبلاگ‌های فارسی زبان، با جعل و تحریف این خبر در یک گزارش وارونه، اعلام نمودند که سردار «قاسم سلیمانی به همراه ۱۵هزار نیروی سپاه قدس برای همراهی با ماشین ترور و کشتار دولت سوریه، وارد خاک آن کشور شدند.»
 قبل از هر چیز، این کار تحریف خبری، خلاف اخلاق است و محکوم. اما منتشرکنندگان و دامن‌زنندگان به این خبر، آیا قبل از بازنشر آن، توجه نکردند که ۱۵هزار برای یک چنین معدودی عدد بسیار بزرگی است و جدای از دشواری‌های خاص ترابری و لجستیکی، اصولا این تعداد نیروی داوطلب و جان‌برکف آماده جان‌فشانی برای یک دولت بیگانه در سپاه قدس ایران بالقوه هم وجود ندارد، چه برسد به بالفعل و آنهم اینهمه؟
آیا این دوستان (اگر غرض و مرض دشمنانه‌ای نداشته باشند) کمی فکر نکردند که به فرض صحت، این یک اتفاق بسیار بزرگ است و رسانه‌های بزرگ و معتبر جهان به سادگی از کنار یک چنین خبری عبور نکرده و اینچنین مورد بی‌اعتنایی آن‌ها قرار نمی‌گیرد؟
 دامن‌زنندگان به این دروغ بزرگ، گمان می‌کنند چه کسی و یا چه طیفی از این خبر و برجسته کردن آن سود می‌برند؟  آیا خبر دارند که با این جعل و تحریف، نا‌دانسته و ناخواسته در زمین چه کسی و برای چه گروهی بازی می‌کنند؟
آیا کسی غیر از «حسین شریعتمداری» و امثال او، از این بازی و این‌دورغ‌پراکنی خوشحال می‌شوند؟ دروغی که تبلیغ اقتدار پوشالی سپاهی است، که از تمام اقتدار و شهامت زمان جنگ آن، تنها نام و نشانی بجا مانده‌است؟
تردید نباید کرد، دروغ بار کجی است که هچگاه به منزل مطلوبی نمی‌رسد و دستاورد مهمی جز خسارت و خسران، برای جاعل و منتشر کننده آن به‌همراه نخواهد داشت.

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۰

دهه فجر حاکمیت، دهه زجر مردم

در هر جامعه‌ای که عقلانیت حاکم باشد و در تصمیم‌گیری از احساسات خبری نباشد، مسلما معشیت و رفاه شهروندان، در اولویت بوده و سیاست‌گذاری‌ها بر این اساس تنظیم می‌شوند.
 زنجیره‌ای از علت و معلول‌ها، بر محور عقلانیت، با نظمی دقیق شکل می‌گیرند، تا میزان بالایی از نشاط و رضایتمندی را، حتی در بد‌ترین شرایط و ناگورای‌ها به نمایش گذارند.
به عنوان نمونه به ژاپن نگاه کنید. شکیبایی اعجاب‌انگیز آن‌ها در حادثه عظیم زلزله و سونامی اخیر، در کنار اجساد قربانیان آن حادثه و ناگواری‌های خاص چنین شرایطی، دنیا را وادار کرد در مقابل این مردم و این شکیبایی تحسین‌برانگیز، زبان به احترام گشوده و انگشت تحیر و تعجب به دندان بگیرد.
همین کشور در شرایط عادی و معمول زندگی، از امکانات خدادادی بسیار ناچیزی در مقایسه با سایر کشورهای دنیا برخوردار است، تا جاییکه بنابر بعضی گزارش‌ها، گاهی زمین برای دفن خاکستر اجساد مردگانی که سوخته شده‌اند و به اندازه یک موزاییک جا نیاز دارند، به سختی پیدا می‌شود. این یعنی جمعیت نسبتا زیادی، در سرزمین کوچکی، در کنار هم زندگی می‌کنند و گزارش‌های رسمی، حکایت از میزان بالای رضایت آن‌ها از زندگی دارد. این کشور علاوه بر کمبود زمین برای کشاورزی و ساختمان برای خانه و مسجد و کلیسا و کارخانه و ساختمان‌های اداری و...، ثروت‌های خدادادی و معدن و نفت و... هم به نسبت سایر کشور‌ها در اختیار ندارد.
 کمی آنطرف‌تر از این کشور، کشور «کره‌شمالی» قرار دارد. با وسعتی بسیار بیشر از این کشور و جمعیتی کمتر. اما تقریبا به اندازه کشور ژاپن از منابع و معدن طبیعی محروم است. در همین حال، میزان برخوردای شهروندان این کشور، از طراوت و نشاط و رفاه، در بد‌ترین رتبه‌ها و رده‌بندی‌های جهانی است.
در این کشور به غیر از توجه ویژه به «انرژی‌هسته‌ای» و آنهم بیشتر شاخه نظامی آن، دستاورد علمی قابل توجه دیگری ثبت و معرفی نشده‌است. در عوض سالیانه مبالغ بسیار سنگین و حیرت‌آوری از جیب مردم فلک‌زده آن، هزینه تبلیغات در مورد شخصیت‌های سیاسی و رهبری کشور شده، و چه مقدار وقت و انرژی مفید مردم، به پای چنین برنامه‌های نمایشی توخالی هدر می‌رود.
کشور «ایران» در مقایسه با دو کشور پیش گفته، بیشترین قرابت‌ها را با کشور «کره‌شمالی» دارد. با این تفاوت که از ثروت‌های طبیعی و خدادادی و معادن و... بسیار بیشتر از کشور یاد شده برخوردار است. از طرفی برخلاف آن کشور، تقریبا تمام جمعیت آن مذهبی و غالبا مسلمان هستند. اما میزان برخورداری شهروندان ایرانی از رفاه و رضایت و نشاط اجتماعی، اگرچه از «کره شمالی» شاید بیشتر باشد، اما از «ژاپن» که درصد بسیار ناچیزی از وسعت جغرافیایی و ثروت‌های ایران را دارد، بسیار کمتر است و طی سال‌های اخیر نیز بر وسعت این محرومیت افزده شده‌است.
ایران در مقایسه با اکثر کشورهایی که موقعیت اقلیمی و گستره جغرافیایی و ثروت مشابه دارند نیز، از منظر میزان رضایتمندی شهروندان از معشیت و رفاه و طراوت اجتماعی، از وضعیت مطلوبی برخوردار نیست، و اغلب در رتبه و رده‌های بد جدول‌ها و شاخص‌های جهانی قرار دارد.
طی سی سال گذشته نیز شوربختانه این روند با شیب تند روبه افزایش داشته است. روزی نیست که علائم و نشانه‌های آشکار این وضعیت، ازجمله: افزایش اعتیاد به مواد مخدر و الکل، افزایش نابسامانی‌های اجتماعی چون: قتل، خودکشی‌ خصوصا در بین جوانان، افزایش آمار طلاق از یکطرف و کاهش آمار ازدواج از طرف دیگر، افزایش بی‌بندوباری‌های اخلاقی، بیکاری و... گزارش نشود. با وجود چنین وضعیت رقت‌باری مردم ایران شاهد آن بوده‌ و هستند که سالانه بر شدت تبلیغات دولتی و حکومتی، و جشنواره‌ها و سوگواره‌ها، با هزینه‌های سرسام‌آور آن و البته از جیب همین مردم افزوده شده‌است، و همزمان با نسبتی بسیار بیشتر، شاخص‌ها حکایت از کاهش شدید نشاط اجتماعی و طراوت و سرزندگی در بین مردم داشته‌اند. 
این به ساده‌ترین شکل نشان می‌دهد که، در تصمیم‌گیری‌ها و نزد حاکمیت به جای «عقلانیت» «احساس» حاکم بوده و هر سال نیز از اولی کاسته شده و بر دومی افزدوه شده‌است.
این روز‌ها مصادف است با «دهه‌فجر»، ۱۰ روزی که حکومت ایران از سی‌ودو سال پیش تا کنون آنرا گرامی داشته و با صرف هزینه‌های سنگین و سرسام‌آور و نمایش جشنواره‌های به‌اصطلاح بین‌المللی، تلاش نموده‌است تا یاد و خاطره روزهای آغازین انقلاب را زنده نگاه داشته، و ضمنا بدان نوعی تقدس هم ببخشد.
ناگفته پیداست میزان بالای نارضایتی مردم از اینگونه مراسم و جشنواره‌ها، به دلیل جعلی و کذایی‌بودن، و ضمنا در سایه آن بی توجهی به فقر روز افزون کشور، آنقدر رو به افزایش بوده، که این مراسم از یکی دوسال پس از انقلاب، اندک اندک نام «دهه‌زجر» را به جای «دهه‌فجر» به خود گرفت و هر سال نیز بر تعداد ناراضیان از آن افزوده شد.
ته مانده اعتبار و رضایتی که نزد بعضی از هنرمندان و سینماگران و... در مورد این دهه و جشنوارهای آن وجود داشت نیز، با کج‌سلیقگی مسؤلین بیگانه با هنر دولتین نهم و دهم، و تصمیمات نابخردانه آن‌ها بر باد رفت تا عملا از همه چیز آن دهه و آن جشنواره‌ها و هنر‌ها تنها یک ماکت مقوایی برجای بماند از بنیانگذاری که اینروز‌ها حاکمیت بیشترین تلاش را بر محو نقش و جایگاه او دارد.
 به نظر می‌رسد حالا دیگر، نه «احساسات» که «بی‌عقلی» است که در تصمیم گیری‌ها بیشترین نقش را بازی می کند.

چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۰

تکذیب، درمان دروغی که اثبات آن سخت است

فرزند آقای «محسنی‌اژه‌ای» دادستان کل کشور، با ماشین مدل‌بالا ویراژ می‌دهد یا نمی‌دهد را، درصد بسیار ناچیزی از مردم خبر دارند. سند قابل ارائه به عموم مردم در این زمینه وجود ندارد و چنین ادعایی می‌تواند با تردیدهای جدی مواجه شده و به سادگی تکذیب شود. بنابراین چه بهتر که چنین ادعایی که در یادداشت «مجتبی‌واحدی» خطاب به دادستان کل کشور، مورد اشاره و یاد‌آوری قرار گرفته بود، در شبه‌جلسه مطبوعاتی و رسانه‌ای سخنگوی دستگاه قضا، به سادگی تکذیب شود.(+) اما در چنین نمایش کنفرانس مطبوعاتی، اولا هیچ خبرنگار مستقلی که شرافت حرفه‌ای و کاری برایش مهم است، نباید حضور داشته باشد، و ثانیا بقیه خبرنگاران مامور و معذور هم باید توجیه شوند که حق ندارند از سخنگوی دستگاه قضا، و دادستان کل کشور در مورد دیگر ادعاهای مطرح شده در نامه مشاور «مهدی‌کروبی» و مشخصا مورد حضور نامبرده در جلسات انرژی‌درمانی آقای «علی‌اکبری» و نوشتن توصیه‌نامه برای نامبرده که فیلم آن به وفور در شبکه‌های اجتماعی موجود است، سؤال نمایند.
 بدیهی است دادستان کل کشور در برابر چنین سؤالی با چالش جدی روبه‌رو شده و نخواهد توانست سؤال کننده و افکار عمومی را متقاعد کند که چگونه رسانه‌ملی «علی‌اکبری» را به عنوان کلاه‌بردار معرفی نموده،(+) و دادستان‌‌ همان دستگاه به حضور وی مشرف، و عذر بد‌تر از گناه توصیه‌نامه امضا کردن برای یک کلاه‌بردار را در پروند دارد؟ و در صورتی که بخواهد آنرا تکذیب نماید، از چاله در نیامده، به چاه فیلمی خواهد افتاد که رندانه از حضور ایشان در آن مراسم ویژه تهیه شده و به وفور در دسترس عموم قرار دارد.
 لذا باید برای تکمیل سناریوی نمایش کنفرانس مطبوعاتی، آقای دادستان با تکذیب اتهامی که اثبات آن مشکل به نظر می‌رسد، بدون پرداختن به دیگر اتهامات مطرح شده، به خیال خود آن یادداشت را بی‌پاسخ نگذاشته و خیالش از طرف افکار عمومی هم راحت شده‌است.
 آقای «محسنی‌اژه‌ای» دادستان کل کشور و سخنگوی دستگاه قضا، البته که اکنون نیز خبر ندارند که مشغول بازی در سناریویی هستند، که پرده آخر مطابق میل آن‌ها بازی نخواهد شد و بازیگران ناشی باعث خواهند شد، تشت رسوایی کارگردانان، از بلند‌ترین بام‌ها بر زمین افتد.