۱.تابستان سال ۱۳۵۸ بود. ساختمانی در بلوار کشاورز تهران میزبان چندماههام بود تا برای انتشار مجلهای برای کودکان و نوجوانان، با جمعی از یاران (که نفراتی از آن جمع در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند) تلاش کنیم.
منِ خراسانی که از حوزهی قم به تهران آمدهبودم تا در آغاز انقلاب، نقشی در تغییر فرهنگ سرزمینم برعهده گیرم، شبها را بهتنهایی در همان ساختمان سپری میکردم و به اتفاقات روزها و شبهای پس از انقلاب میاندیشیدم.
۲.شبهای امرداد، مطلبی نوشتم با عنوان «حریمهای نامحترم» و فردای آنروز، در مشورت با دوستان در مورد انتشار آن در یکی از روزنامهها، پاسخ گرفتم که: «انتشار آن در این مقطع زمانی، به مصلحت نیست».
پس از پیروزی انقلاب، از عناوینی چون؛ «حریم یا حرمت روحانیت، حرمت نظام مقدس، حرمت قوانین، حریم رهبری و ...» به فراوانی در بیانات مسئولان و سخنوران و نویسندگان استفاده میشد.
هیچیک از آنان، فرصت کافی برای کنکاش پیرامون این «حریم»ها را نه برای خود و نه برای مخاطبان، در نظر نمیگرفت و با ابهامگویی، عملا راه سوءاستفادهی از عناوین یادشده را باز میگذاشت.
البته تردیدی نیست که هر انسانی، فارغ از عناوین اکتسابی، «محترم» است و هر اندیشهای که مبتنی بر عقلانیت باشد، به میزان احترام به عقل و خرد آدمی، از احترام برخوردار است و انسان صاحب اندیشهی عقلانی، احترام خاص خود را دارد و اگر نام آن را بتوان «حریم» گذاشت، مطمئنا «حریم محترمی» دارد که همه باید آن را مورد توجه قرار دهند.
من که به نوبهی خود اندک روحانیان انقلابی قبل از انقلاب را میشناختم، و روحانیان بیتفاوت و یا درباری را نیز میشناختم، از طرفی با «طلبکارشدن همهی روحانیان از مردم» روبهرو شدم و از سویی، افراد بیسواد و روضهخوانی را میدیدم که صرفا بهخاطر داشتن لباس روحانیت و بدون انگیزهی علمی و معنوی و صرفا برای دکانداری و کسب درآمد، مدعی «حریم روحانیت» برای خویش میشدند و گویی «قرآن خوانهای نشسته بر سر قبر مردگان» که متأسفانه از لباس روحانیت استفاده میکردند، حق آبوگل در انقلاب داشته و میتوانند بر سر خوان گستردهی انقلاب نشسته و صاحبان انقلاب را از سر سفرهی آماده شده با تلاش آنان، برانند!
۳. انقلاب اسلامی، مبتنی بر «برداشتی نو و عقلانی از دین و شریعت» شکل گرفته بود و تعداد معدودی از روحانیان «نماد» چنین اسلامی بودند. آیةالله خمینی، آیةالله منتظری، آیةالله طالقانی، آیةالله مطهری و آیةالله بهشتی و روحانیان روشناندیش دیگری چون آقایان؛ نعمتالله صالحی نجفآبادی، گلزادهی غفوری، باهنر، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، علی تهرانی، جلالالدین طاهری، علی خامنهای، عبدالکریم موسوی اردبیلی، رضا زنجانی، عبدالکریم هاشمینژاد و امثال آنان، چهرههای مشهور و میدانداران معرفی چهرهی «اسلام عقلانی» شمرده میشدند.
۴. ناگهان و پس از پیروزی، روحانیانی با رویکرد «مخالف عقلانیت» و تحقیرکنندهی آن، شتابزده پا به میدان حمایت از انقلاب گذارده و خود را متولی «روحانیت» دانستند و هرگونه نقد و بررسی و یا مخالفت با برداشتها و نظریات یا عملکردهای غیرمنطقی خود را با عنوان «شکستن حریم روحانیت» مورد هجوم قرار دادند.
در ابتدا، این گروه، توان لازم برای سرکوب را نداشت و اندکاندک با نفوذ در ارگانهایی چون قوهی قضائیه و تلاش برای حضور در مجلس خبرگان و اعمال نظر در تصویب قانون اساسی، سعی در کسب قدرت نمود و موفق به تثبیت خود در قدرت شد.
از سویی، برخی روحانیان انقلابی نیز تحت تأثیر افکار و اندیشههای مخالف عقلانیت قرارگرفته و اندکاندک جبههی مخالف را تقویت کردند و از باورهای گذشتهی خود فاصله گرفتند. مصداق بارز این افراد، شخص آقای خامنهای بود که از روشنفکری انقلابی، امروز به تقابل با نواندیشی دینی رسیده است.
۵. رویکردهای غیرمنطقی و خشونتبار برخی نیروهای سیاسی کمونسیت و حتی مسلمان که از راههای غیرمنطقی در پی کسب قدرت انحصاری بودند و مصداق کسانی شدند که «مردم آنها را به روستا راه نمیدادند و آنها خوشخیالانه و با داعیهی کدخدایی، سراغ خانهی کدخدا را میگرفتند!» در شکلگیری اقتدار «خشونتطلبان حکومتی» نقش اساسی داشتند و عملا به تقویت «جبههی مخالف عقلانیت» میانجامید.
۶. افراط جبههی مخالف عقلانیت در سوءاستفاده از عنوان «دین و روحانیت» سبب شد که «حریمهای نامحترم» بسیاری شکل گیرد و متأسفانه برخی از افراد روشناندیش نیز دجار «توهم» شوند. کسب قدرت از سوی برخی روحانیان روشناندیش و اقتضای قدرت که «نقد» را چندان برنمیتابد، فضایی قراهم کرده بود که جوان حساس سال ۱۳۵۸ را به فکر فرو میبرد.
۷. من خود روحانی غیرمعممی بودم که در خانوادهای روحانی (پدر، دو برادر، سه داماد=جمعا هفت نفر روحانی) زندگی میکردم ولی از آنهمه حریمهایی که مخالفان عقلانیت ساخته بودند با تمام وجود خود متنفر بودم.
من در طول سالها طلبگی دیده بودم که هیچ تفاوت عمدهای در زندگی ما بهاصطلاح روحانیان و مردم عادی دیده نمیشود. نمیتوانستم درک کنم که با وجود نقاط ضعف بسیاری که در «سازمان روحانیت آن زمان» وجود داشت (در بند دوم به آن پرداختم) اینهمه ادعاهای بیهوده و «تقدسهای نامقدس» و «حریمهای نامحترم» چرا ساخته میشود و روحانیت را از «نعمت نقد» محروم میسازد تا نتواند عیوب و نواقص خود را برطرف کند و اندیشهِ زمینیاش را با زمینیان تست کند و عملکرد دنیاییاش را با مردم دنیا بسنجد و هرجا نمرهی قبولی نگرفت، اندیشههای خودساختهاش را تغییر دهد و «خود را بشکند و نه آیینه را».
۸. در آن نوشتار ۱۳۵۸ نوشته بودم که؛ «من در کار خود و خدا ماندهام که با چه ابزاری میتوان این حریمهای نامحترم را شکست و حقایق و وقایع را آنچنانکه هست، به مردم شناساند و افراد را به جایگاه حقیقیشان بازگرداند و روحانیان را از برج عاج ساختگی و غیرواقعی، به زیر کشیده و در میان مردم نشاند؟!!».
حقیقتا عقلم نمیکشید که چه قدرت و نیرویی میتواند از روحانیت و همهی اموری که ساخته و پرداختهی دست انسان است، مثل «قانون و نظام حکومتی و ...» بهگونهای «تقدسزدایی» کرد و تقدس را مختص «خداوند سبحان و آنچه ساخته و پرداختهی حقیقی اوست» دانست و این «حریم الهی» را بدون توسعه و تضییق، عنوانی شایستهی او دانست و نقص غیرخدایی آدمیان را پذیرفت و به دیگر آدمیان نیز تعلیم داد؟!
۹. چندی بعد و در تابستان ۱۳۶۲ (و پس از آن مکررا) در جمع برخی دوستان گفتم، ما در کار خود و خدا مانده بودیم که با چه ابزاری میتوان حریمهای نامحترم را شکست، ولی غافل از آنکه خدا در حال شکستن آن حریمهای نامحترم است.
تکیهزدن روحانیت بر مناصب قدرت و آزمون سخت حکومت بر مردم و کنشها و واکنشهای آنان در برابر قدرتمندان و گفتارها و رفتارهای ایشان، همان ابزار جادوییای بود که میتوانست «هیبت و حریم قدسی چندصدسالهی روحانیت» را بشکند و ادعاهای پوچ را رسوا سازد و جایگاه حقیقی آنان را برای خود و مردم برملا کند.
۱۰. درسی که میتوان از تاریخ گرفت جز آن نیست که؛ «هر حریم نامحترم و تقدس نامقدسی که درست شود، روزی شکسته خواهد شد و رسوایی آن برای مدعیان خواهدماند». فرقی نمیکند که «روحانیت» باشد یا غیرروحانیت، سلطنت «ظلاللهی» نیز شکسته شد. جمهوریت دموکراتیک مورد ادعای «اتحاد جماهیر شوروی» نیز شکست. جهانگیری هیتلری نیز پایان یافت. سرنوشت همهی حریمهای نامحترم یکسان است.
امیرمؤمنان علی(ع) میگوید: «الحجر الغصب فیالدار رهن علی خرابها=سنگ غصبی در بنای یک خانه، گروی خرابی آن است».
قدرتی که بدون شایستگی و صرفا با ادعاهای غیرعلمی و نه مبتنی بر عقلانیت، عدالت، رضایت و اختیار حقیقی صاحبان اصلی قدرت(مردم) کسب شود، خود «گرو»ی است برای تباهی و شکست و نوعی غصب است که رهن خرابی بنای قدرت خواهد شد.
در پایان خلاصهی غزل خواجهی شیراز را یادآوری میکنم که؛
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند، جنین نیز هم نخواهد ماند
من ارچه در نظر یار، خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
. بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
زمهربانی جانان طمع مبُر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند