دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۴

سوگیری و جانبداری در انتشار خبر

ایرنا خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، شنبه ۲۱ آذرماه، در مطلبی  با تیتر «گاردین: گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری/ تروریست‌پروری وهابیت سعودی و تلاش کنگره برای محدودکردن ایرانیان»، به مطلبی در روزنامه انگلیسی «گاردین» اشاره کرده که در آن نویسنده به اعمال محدودیت‌های جدید کنگره آمریکا در قبال ایرانیان، و شهروندان آمریکایی که به ایران سفر می‌کنند، واکنش منفی نشان داده است. 

 نکته جالب توجه و تاسف در بازنشر این مطلب «گاردین» در خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی اینست که؛ یادداشت گاردین را «احمد صدری» جامعه‌شناس ایرانی‌ و استاد دانشگاه «لیک فارست» نوشته، و طی یک‌دو روز گذشته با استقبال شایان توجه ایرانیان در سراسر دنیا، بار‌ها این طرف و آن‌طرف بازنشر، و در شبکه‌های اجتماعی همرسان شده است. اما در بازنشر خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران، مطلقا اشاره‌ای به نام نویسنده یادداشت نشده و نا‌م این استاد ایرانی مسلمان شیعه از مطلب «گاردین» فاکتور گرفته شده است. 

 به لحاظ قواعد رسانه‌ای، ایرادی بر کار ایرنا نیست. چون به منبع اصلی که «گاردین» باشد رفرنس داده شده، اما این کم‌لطفی در حق استاد «احمد صدری» به هیچ روی قابل توجیه نیست. این‌ موضوع وقتی برجسته‌تر خود را نشان می‌دهد که وقتی «سید حسین موسویان» یادداشتی در هر یک از نشریه‌های خارج از کشور منتشر می‌کند، ایرنا مطلب را با برجسته‌کردن شخصیت «موسویان» و بها دادن به نوشته با رویکرد برجسته‌کردن شخصیت نویسنده بازشر و منشر می‌کند.

دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۴

با دروغ همراه نشویم

وب‌سایتی با عنوان «خبرگزاری ایرانشهر» روز گذشته (۷ آذر ۹۴) در خبری همراه با انتشار چند عکس نیمه‌عریان از یک زوج جوان در کشوری غیر از ایران، مدعی شد که این عکس‌ها متعلق به دختر یکی از فرماندهان عالی‌رتبه سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران است.

 بلافاصله دو سایت؛ که یکی عمر و اعتبارکی در بین رسانه‌ها دارد، و دیگری نورسیده است و هنوز زبانش برای سنجش اعتبار باز نشده، با ذوق‌زدگی عکس و خبر را بازنشر نمودند.

 در یک نگاه ساده می‌شد با احتمال بسیار بالا حدس زد که این عکس‌ها با آن اندازه از عریانی نزد دختر، نمی‌تواند متعلق به فرزند یک فرمانده عالی‌رتبه و مشهور سپاه باشد.

نه این‌که چنین چیزی ممکن نباشد ــ  که هست ــ اما بسیار بعید و دور از ذهن.

با این توصیف پیش از توجه به توصیه‌ و مرام‌نامه‌های رسانه‌ای، عقلانی‌ترین رفتار آن‌ست که آدم نسبت به صحت این خبر و عکس، اندکی تردید به خرج داده و در بازنشر آن کمی تأمل کند و دنبال اعتبار منبعی باشد که خبر را منتشرکرده و اگر اعتبار منبع تایید شد، احتمال خطا در منابع معتبر را هم لحاظ کند و باز هم اندکی بیش‌تر در بازنشر تامل و تردید کند.

همه این تاملات را موخر بر اصلی اساسی و ارزش‌مند که معتقد است باید به حریم خصوصی شهروندان احترام گذاشت عرض می‌کنم و با این پیش‌فرض بحث می‌کنم که بازنشرکنندگان اصلا نمی‌خواهند به این اصل اخلاقی توجهی داشته باشند، والا با قبول و توجه به این اصل بحث من به قول فلاسفه «از حیز انتفاع ساقط است.»
 
با این همه اما منتشر‌کننده اولیه عکس و خبر، بدون کم‌ترین توجه به اصول حرفه‌ای رسانه و خبر، خبر و عکسی را که یا در صحت آن تردید داشت، یا با شیطنت و با نیت سوء و به‌قصد تخریب شخص، سازمان یا نظام سیاسی منتشر کرده بود.

بازنشرکنندگان ثانویه هم نه عنایت مختصری به عقلانیت نشان داده بودند، نه به اصول
مرام‌نامه رسانه‌‌‌ای و خبر را بازنشر کرده‌اند.

 به فاصله کم‌تر از یک روز سایت خبرگزاری ایرانشهر، بدون کم‌ترین توضیح، اصلاحیه یا عذرخواهی از مخاطبین یا سوژه مورد بحث، عکس و خبر را از خروجی خود حذف کرده‌استَ. اما عکس در یک رسانه و عکس و خبر به نقل از ایرانشهر در رسانه دیگر موجود است و حالا از منابع ثانویه کپی، بازنشر و دست‌به‌دست می‌شود.


حالا رسانه‌های جاعل منتشرکننده این دروغ پیش از همه در چاهی گرفتار می‌شوند که خود برای دیگران کنده بودند. اما در این فقره آن‌ها که به عمق چاه سقوط می‌کنند، تنها رسانه‌های جاعل و دروغ‌ساز و بازنشکنندگان نیستند، در چنین شرایطی همه آن‌ها که در مخالفت با شخص، سازمان یا نظام سیاسی با جاعلان هم‌داستان هستند، اما به قواعد اخلاقی وفادارند نیز در خطر سقوط به چاه قرار دارند.
 
برای جلوگیری از خطر این‌گونه رسانه‌ها، گروه‌ها و افراد، باید با مشاهده چنین جعلیاتی، بلافاصله آن‌را تکذیب و توصیه عمومی کرد که از بازنشر آن خودداری شود.


جدای از زیان سیاسی چنین اشتباهاتی برای یک جریان سیاسی خاص، کم‌ترین زیانی که از این دروغ‌سازی‌ و شایعه‌پراکنی‌ها متوجه جامعه می‌شود، لطمه‌خوردن
اعتماد عمومی جامعه در نگاه کلان و افزایش ریسک اعتماد نزد همه شهروندان در تعامل با یک‌دیگر، و در نتیجه کندی کنش مثبت اجتماعی است.

 رخوت و افسرگی عمومی و اجتماعی همه جامعه را فرا می‌گیرد و ترمیم چنین وضعی زمان و هزینه بسیار می‌برد.

یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۴

از حول «خبر» در دام «شایعه» نیفتیم

تلاش رسانه‌ها برای این‌که «اولین» باشند و خبر دست اول را زود‌تر از سایر رسانه به‌دست بیاورند و منتشرکنند، به ذات رسانه برمی‌گردد، و رسانه‌ای که به این نکته ذاتی بی‌توجه یا کم‌توجه باشد، به‌سادگی در گردونه رقابت با سایر رسانه‌ها کم‌آورده و پرونده‌اش بسته می‌شود.

این خصلت ذاتی، هیچ عیبی هم فی‌نفسه ندارد مگر آن‌که ملاحظات دیگری در کار باشد.

 
 رسانه‌های معتبر و بزرگ، همیشه تلاش می‌کنند این سرعت در انتشار خبر و اولین رسانه و منبع سایر رسانه‌ها بودن‌ِشان، حتما با فاکتور «دقت» و «صحت» هم توام و همراه باشد.

بنابراین اگر خبری را دریافت کردند که نیاز به تایید بیشتری داشت، کمی در انتشار آن تأمل می‌کنند و در فاصله این تأمل، به‌سرعت با یکی دو منبع تماس می‌گیرند تا صحت خبر دریافتی برای‌ِشان محرز شود، پس آن‌گاه اقدام به انتشار خبر می‌کنند.


از آن‌جا که عالم رسانه با مدیریت انسانی سروکار دارد، طبعا از خطاهای انسانی هم به‌دور نیست، و با لحاظ کردن وسواس و دقت‌ فراوان، بازهم هرازگاهی، «گاف»، «گپ» یا «خطا» گریزناپذیر است و البته راه اصلاح آن‌هم تعبیه شده که باید بلافاصله خبر اشتباه یا شایعه منتشر‌شده را اصلاح کرد و برای مخاطب توضیح داد و او را از اشتباه بیرون آورد.


 با همه این‌ها اما بعضی وقت‌ها خطاهایی اتفاق می‌افتد که نه ناشی از خطاهای متعارف انسانی در نقل و دریافت خبر، که از «از حول حلیم در دیگ افتادن» خبر می‌دهد، و این مدل خطا یا گاف، بیش از یک خطای متعارف می‌تواند با آبروی رسانه بازی کند.


تابناک ساعت ۵۰: ۱۹ عصر پنج‌شنبه ۲۸ آبان‌ماه در خبری با عنوان «قتل قهرمان پرورش اندام کشور تایید شد»، به‌نقل از بخش ورزشی خود خبری را تایید کرد که به گفته‌‌ همان گزارش «مورد تردید قرار گرفته‌بود» و حالا این رسانه ادعا می‌کرد، تردید‌ها برطرف شده و خبر تایید می‌شود.

 
گذشته از تایید خبر یک قتل، تابناک در چکیده‌ای که در پیشانی خبر خود برای این اتفاق نوشته بود مدعی شد: «بابک محمدی اهل سنندج که غیر از ورزش حرفه‌ای، خوانندگی هم می‌کرد، دیروز به قتل رسید.»

این یعنی این رسانه در فاصله آن تردید تا این تایید، اندکی هم در مورد پیشینه شخصیت مقتول کسب اطلاع و آن‌را تایید و این اطلاع نمی‌تواند از منبعی موهوم کسب شده باشد.


بلافاصله تعداد قابل‌توجهی از رسانه‌ها با توجه به ارزش هیجانی و خبری این خبر و تایید، خبر را به نقل از تابناک پوشش دادند.


 تنها ۶ ساعت پس از انتشار این خبر، ایسنا در ۲۳: ۲ دقیقه بامداد جمعه در تکذیبه‌ای بر این خبر، گزارش داد که نه‌تنها
«بابک محمدی» به‌قتل نرسیده، بلکه اصلا در میان قهرمانان پرورش اندام کشور، قهرمانی به این نام وجود ندارد، و عکس قهر‌مان پرورش اندامی که با نام جعلی «بابک محمدی» منتشرشده، عکس «علی اکبری» یکی از ورزش‌کاران پرورش اندام است که در سلامت کامل به‌سر می‌برد.

 این‌که تابناک ورزشی از چه منبعی تاییده خبر قتل یک قهرمان پرورش اندام را می‌گیرد، و چه منبعی برای تابناک توضیح می‌دهد که این قهرمان علاوه بر ورزش حرفه‌ای خوانندگی هم می‌کرده و با توجه به این‌که پیرامون یک قهرمان ورزشی آن‌همه منبع موثق برای تایید یک خبر مردد یا شایعه آن‌هم خبری که به حیات و ممات یک انسان ربط دارد وجود دارد، و همه آن منابع در دسترس رسانه‌‌ی معتبری چون تابناک هست، و این رسانه به‌جای مراجعه به آن‌ها به منبعی که نه‌تنها موثق نیست که تخیل و توهمات شبیه به چاخان هم دارد مراجعه می‌کند، پرسش‌هایی است که باید تابناک به آن پاسخ بدهد.

 
انتشار چنین اخباری، بدون توجه به مراتب دقت و صحت آن، جدای از لطمه‌زدن به آرامش جامعه، اعتماد مخاطبین نسبت به اعتبار رسانه را به‌شدت کاهش داده و دچار لطمه‌ای می‌کند که ترمیم آن اگر ممکن باشد با فرصت و هزینه بسیار همراه است.


می‌توان رسانه اول بود. می‌توان مبنع برای بسیاری از رسانه‌ها بود و سریع‌تر از اغلب رسانه‌ها به اخبار دست یافت و منتشر کرد. اما اندکی دقت و تأمل در تایید اخبار، سرمایه عظیمی برای اعتبار رسانه و اعتماد مخاطب فراهم می‌کند.

چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۴

یک نفر غضنفر خانواده هاشمی را بگیرد

همه مردم دنیا عوض می‌شوند. زمان سپری می‌شود. آدم پخته و باتجربه‌تر می‌شود. پختگی و تجربه کمک می‌کند آدم متوجه خطاهای دوران خامی و گذشته خود شود و اگر تلاش برای جبران آن نمی‌کند، دست‌کم تلاش می‌کند آن‌ها را تکرار نکند.

 این یک قاعده عام است و در مورد آدم‌های موفق و پیروز صدق می‌کند، و شوربختانه باید گفت: بیش از قاعده هم استثنا دارد و ظاهرا جمعیت زیادی علاقه‌ای ندارند از اشتباهات گذشته خود درس بگیرند، و آن‌ها را تبدیل به راز و رمز موفقیت در آینده کنند.

 
«محسن هاشمی بهرمانی» فرزند ارشد پسر خانواده هاشمی رفسنجانی از این نمونه است. آقا محسن اخیرا در گفت‌وگویی با هفته‌نامه «چلچراغ» که سحام‌نیوز آن‌را با عنوان: «حاج آقا دست به سرچشان قوی است» بازنشر کرده، گفته‌است: «حرف‌ها علیه خانواده هاشمی در اصل از زمان اصلاحات شروع شد.»


تردیدی نیست که بین هاشمی امروز، با هاشمی ۸۴، یا هاشمی رئیس مجلس، با هاشمی رئیس‌جمهور، و هاشمی نشسته بر صندلی قدرت، و هاشمی فاقد این صندلی، خیلی تفاوت و تغییر هست. 
فارغ از آن‌که از آن دوران تا کنون و در زمان‌های مختلف زمان سپری شده و مرحله به مرحله هاشمی، پخته‌تر و باتجربه‌تر شده، فرق و فاصله بین شهروند و دولت‌مند بسیار زیاد است، و هیچ‌کدام از حال هم‌دیگر خبر ندارند، مگر آن‌که در جای‌گاه هم‌دیگر قرار بگیرند و شرح و حال هم بدانند.

هاشمی رفسنجانی
پس از پایان ریاست جمهوری «محمد خاتمی» از دولت‌مندی افتاد و اندکی بعد به‌رغم داشتن ریاست مجلس خبرگان و ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، اما نه دیگر دولت‌مند بود، و نه می‌شد او را شهروند خطاب کرد.

اما حالا در شرایطی قرار داشت که وضع شهروندان را خوب درک، و از نزدیک‌تر شرایط این‌ طرف میز را لمس می‌کرد.


در چنین شرایطی رفتار آدمی هم تغییر می‌کند. و به تناسب تغییر رفتار، رفقا و رقبا نیز تغییر می‌کنند. و باز به تناسب این تغییر، منهای اصول، اولویت‌ها و سیاست‌ها و نگرش‌ها هم تغییر می‌کنند.

این تغییر را می‌شود به‌عینه در شخصیت و رفتار هاشمی رفسنجانی دید. به‌عنوان یک شاخص و الگو و مصداق این تغییر، می‌توان آخرین خطبه آقای هاشمی که بار‌ها پس از آن نیز پای‌بندی و وفاداری خود به مواضع تصریح و اشاره‌شده در آن خطبه را تجدید و تکرار کرده، به عنوان شخصیت امروز ایشان و به عنوان مثالی دیگر یکی از خطبه‌های ایشان در دهه هفتاد را به عنوان شخصیت ایشان در دوره زمانی تغییرنکرده عنوان و معرفی کرد.

 
در این میان هم‌رنگ و هم‌راه با هاشمی اکثر اعضای خانواده و نزدیکان ایشان نیز جهت رفتار سیاسی و شخصیتی خود را تغییر داده و با این تغییر هماهنگ شدند.

ناگفته پیداست که این هماهنگی تلویحا تبری و فاصله از بعضی کج‌رفتاری‌ها و خطاهای گذشته را معنا می‌کند و عموما افراد ترجیح می‌دهند آن دوران به فراموشی سپرده‌شده و از آن سخنی به میان نیاید.


در این میان شخصیت
«محسن هاشمی بهرمانی» جالب و قابل تامل است.

محسن هاشمی هنوز در حال و هوای دهه شصت و هفتاد که هاشمی با اقتدار خطبه می‌خواند و پیش از خطبه‌ها مستمعین و اقتداکنندگان به او، شعار «مخالف هاشمی مخالف رهبر است، مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» را سر می‌دادند، سیر می‌کند و متوهمانه گمان می‌کند آن‌ها که آن‌روز مخالفت با هاشمی را دشمنی با پیغمبر می‌دانستد، آدم‌های دیگر بودند و آن‌ها که اندکی بعد شعار مرگ بر غارت‌گر بیت‌المال برای اطرافیان هاشمی را جای‌گزین شعار قبلی کردند، آدم‌های دیگر.

و باز آن‌ها که شعار «م.رگ بر هاشمی» را جای‌گزین شعار«درود بر رهبری، سلام بر هاشمی کردند» آدم‌های دیگر.


بنده خدا خبر ندارد که همه این آدم‌ها یکی هستند. منتهی به‌مرور زمان عوض می‌شوند، اما نه بر مدار پختگی و عقل، بلکه بر مدار و محور و اشاره «شعبان بی‌مخ‌ها» و به تعبیر مرحوم «مطهری» آدم‌های مکانیکی هستند و برای‌شان محتوای شعار مهم نیست، مهم، دادن شعار است و نوشیدن ساندیس در سپاس از آن.


از اصل خارج نشویم. «هاشمی رفسنجانی» به استناد شخصیت اقتدارگرایش از اول انقلاب به این سمت، و بروز و ظهور نوعی اشرافیت در منش و رفتار، از طرف مردم و نه اصلاح‌طلبان به
«اکبرشاه» شهرت یافت.

جهت استحضار و اشراف حضرت آقای «محسن هاشمی بهرمانی» چند مورد مستند را اشاره می‌کنم تا حضرت ایشان کمی تامل و شاید از گل‌زدن به خودی و خودشان اندیشه و اجتناب کنند:


یک: اندکی پس از درگذشت آیت‌الله خمینی
«عبدالمجید شرع‌پسند» برادر دو شهید، فرزند جانباز و نماینده مردم کرج، با گریه از مجلس شورای اسلامی تحت ریاست آقای رفسنجانی اخراج شد. مسبب گریه مظلومانه و اخراج این برادر شهید و نماینده شجاع، اظهارات توهین‌آمیز آقای شیخ مهدی کروبی، تحت ریاست و سکوت رضایت‌مندانه آقای «هاشمی رفسنجانی» در مقام ریاست مجلس شورای اسلامی بود.

ماشاالله آقا محسن «دست ‌به سرچشان قوی است»، اگر علاقه دارند جرم این بنده مظلوم خدا را بدانند، در مشروح مذاکرات مکتوب مجلس که موجود است. به قول خودشان سرچ کنند و بلکه سردربیاورند هاشمی پدر که بوده و اکنون که هست.


دو: در آستانه انتخابات مجلس چهارم، بعضی از جریانات در اقدامی، عکس‌های خانوادگی مهندس
«بهزاد نبوی» را در تیراژ وسیع منتشر و به در و دیوار زدند. شرح درد‌نامه آقای مهندس نبوی در نامه سرگشاده ایشان و نامه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به آقای هاشمی رفسنجانی موجود است و ایضا دست به سرچ آقا محسن هم باید کماکان برای یافتن نامه‌های اشاره‌شده قوی باشد.

می‌توانند بیابند و بخوانند و اگر هاشمیِ پدر پاسخ دندان‌گیری به نامه مذکور داده، آن‌را جهت تنویر افکار عمومی منتشر بفرمایند بد نیست.

ضمنا از آن مشارکتی‌ها که به قول آقا محسن بر علیه هاشمی شایعه می‌کردند، قطنا اسمی به نام بهزاد نبوی وجود ندارد.


سه: بد نیست اگر آقا محسن دست به سرچشان قوی نیست، از حاج‌آقا ـ که دست به سرچشان قوی است ـ کمک بگیرند و متن خطبه آقای هاشمی همزمان با
کنگره برلین را یافته و مطالعه و مرور کنند.

از جهت روشن‌شدن بعض نکات مبهم در ذهن و نقاط تاریک در اندشیه آقا محسن بدک نیست.

 
ضمنا گمان نمی‌کنم
استاندار اردبیل که در زمان ریاست‌جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی مدال مدیر نمونه و لیاقت گرفت، مثلا دکتر هاشم آقاجری، یا دکتر سعید حجاریان یا دکتر مصطفی تاج‌زاده یا دکتر محسن آرمین باشد.
****
بر این سیاهه می‌توان خیلی افزود. اما به‌عنوان ختم کلام به اظهارات تحقیرآمیز حضرت آیت‌الله در آستانه‌‌ همان اتنخاباتی که آقا محسن از آن به‌عنوان نقطه شروع شایعات بر علیه پدر صحبت می‌کنند اشاره می‌کنم که با خودشیفتگی خاصی گفته بود: اگر کسی بود که بتواند کشور را اداه کند، نامزد ریاست‌جمهوری نمی‌شدم.

این یعنی معین و کروبی و مهرعلیزاده نمی‌توانند کشور را اداره کنند و فقط من می‌توانم. از احمدی‌نژاد حرفی نزنیم بهتر است.

 
آقای «محسن هاشمی» نه تنها غضنفر خانواده هاشمی رفسنجانی است، بلکه در توهم شدید هم زندگی می‌کند. و ظاهرا گمان می‌کند که زندان فقط برای «مهدی» و «فائزه هاشمی» بوده و اگر هر اتفاق بیفتد و هرکس سرکار بیاید، کسی به امپراطوری او کاری نخواهد داشت و او تامین لازم را گرفته است.


آقا محسن خبر ندارد که همه آن‌ها که اکنون پشت سر هاشمی ایستاده و قوی از او و اقداماتش حمایت می‌کنند، فقط به‌خاطر شخصیت امروزی و تغییریافته او و پایمردی قوی او بر حقوق مردم است که مردم را به دور آیت‌الله جمع کرده، و البته که آقا محسن نمی‌داند که این اظهارات ایشان نه‌تنها کمکی به محبوبیت آیت‌الله نمی‌کند، که لطمه‌ شدیدی به اعتبار در حال ترمیم او زده و فقط هزینه‌های این ترمیم را افزایش می‌دهد.
 
شایسته است یکی انصارحزب‌الله و جبهه پایداری را‌‌ رها کرده و غضنفر خانواده هاشمی را بگیرد.
 
نتیجه بازی غیر از مهار این مدافع نابلد، شکست مفتضحانه‌ای خواهد بود.

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۹۴

دزدی و عذر بدتر از گناه

تارنمای اینترنتی «علم فردا» که در حوزه الکترونیک و اینترنت فعال است، در آخرین پست خود که لحظاتی پیش منتشر کرد، فایل کِرَک (قفل‌شکن) نسخه نهایی ویندوز ۱۰ را منتشر کرد. کاری که اگر سایت‌های کاسب‌کار و کپی‌کار _ که توجهی به اخلاق به معنای عام و از منظری جزئی‌تر قواعد کپی‌رایت و حق مولف ندارند _ انجام می‌دادند ــ که انجام می‌دهند ــ مورد سؤال و تعجب نبود، اما از این وب‌سایت که داعیه‌دار توجه به اخلاق حرفه‌ای و رعایت حق مولف است، بسیار عجیب و زشت است.

از زشت‌بودن این کار در نگاه عام که بگذریم، عذر بد‌تر از گناهی است که این سایت برای این رفتار خلاف قانون و قاعده و اخلاق خود آورده و مثلا خواسته اعلام کند که پایش را از گلیم قانون و اخلاق بیرون نگذاشته است.


«علم فردا» نوشته است: «حقیقتا دوس نداریم در وب‌سایت علم فردا هیچ کِرَکی منتشر بشه چون واقعا به حقوق مولف اعتقاد داریم اما بنا به دو دلیل مهم مجبور شدم که این کرک ویندوز ۱۰ رو در اختیار شما دوستان عزیزم بذارم:
۱- امریکا و محتدانش هیچوقت به ما رحم نکردن!
شرکت‌های نرم‌افزاری آمریکایی (به اضافه متحدان و شرکای تجاری‌شون) خیلی از سرویس‌های رایگان‌شون رو بدون هیچ تعارفی و به طرز توهین‌آمیزی از ما دریغ کردن بنابراین چه دلیلی داره ما بخوایم به حقوق مولفین آمریکا احترام بذاریم؟!»

 به دلیل دوم این سایت کاری ندارم که فنی است و در حوصله بحث نیست، اما به همین دلیل اول نگاه کنیم که چه‌قدر کودکانه، حقیر و زشت است، و آدمی را تا چه پایه می‌تواند بدون کم‌ترین نصیبی حقیر کند.


یکم: شرکت
«مایکروسافت» منتشر‌کننده ویندوز، یک شرکت خصوصی متعلق به یک شهروند آمریکایی به نام «بیل گیتس» است و ابدا ربطی به رحم‌نکردن آمریکا به ما ندارد. آن‌که ــ بر فرض صحت ــ به ما رحم نکرده، دولت ‌آمریکاست نه ملت، و نه افراد و شخصیت‌های حقیقی یا حقوقی با ملیت آن کشور.

دوم: این آقای «بیل گیتس» که شرکت سخت‌افزاری و نرم‌افزاری «مایکروسافت» متلق به ایشان است، برحسب اتفاق یکی از مشفق و مهربان‌ترین سرمایه‌داران بزرگ جهان ـ خصوصا نسبت به کودکان بی‌سرپرست و فقرای جهان ـ است، به طوری‌که علاوه بر آن‌که در زمان حیات خود موسس بزرگ‌ترین بنیاد خیریه با بالا‌ترین میزان کمک به مستمندان بوده، تمام دارایی خود را پس از مرگ به‌طور کامل وقف کمک به نیازمندان جهان کرده و رسما هم اعلام کرده فرزندان از اموال وی نباید ارث ببرند.

 با این توصیف آدمی که «رحم» و شفقت‌اش به دنیا ثابت شده نمی‌تواند نسبت به مردم ایران «بی‌رحم» باشد.


 سوم: با فرض آن‌که در اصل دولت آمریکا نسبت به ایران و جهان مهربان بود و همه ظلم‌ها از ناحیه همین مایکروسافت و همین آقای «گیتس» متوجه ما و دیگر نقاط دنیا بود، آیا به صرف این قاعده، دزدی ما از یک دزد یا ظالم یا ستم‌کار مجاز و کاری اخلاقی و درست است؟
به عبارت مشهور: آیا «هدف وسیله را توجیه می‌کند؟»

طراحی فایل‌های کرک و قفل‌شکن برای نرم‌افزارهایی که با قصد فروش از ابتدا با رمز و قفل طراحی می‌شوند، و هنگام استفاده از آن باید رمز یا لایسنس آن‌ها را از مراکزی خاص خریداری کرد، در معارف شرعی و دینی تعبیری دارد که به آن «دزدی» می‌گویند.
 
کمک به انتشار  این این فایل‌های سرقتی هم در حکم دزدی و نشر رفتار خلاف اخلاق است.


شوربختانه باید گفت به غیر از وب‌سایت «علم فردا» از همین امروز و فردا تعداد قابل توجهی از سایت‌های واسطه بدون کم‌ترین توجیه اخلاقی و صرفا با توجیه اقتصادی و به‌منظور بالابردن تعداد مخاطب و کلیک و جذب آگهی و کاربر، اقدام به انتشار و آموزش دانلود فایل کرک نسخه نرم‌افزاری ویندوز ۱۰ می‌کنند که بر حسب قاعده باید برای دانلود قانونی آن هزینه پرداخت و لایسنس خرید.


اما‌ ای کاش وب‌سایت «علم فردا» هم مثل همه سایت‌های دیگر همین کار را بدون توجیه و بهانه انجام می‌داد و برای توجیه رفتار غیراخلاق خود به عذری بد‌تر از گناه متوسل نمی‌شد.

چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۴

اصلاح‌طلبی در گذار سوم، هجرت به درون

سال ۸۱ از دو نفر از محمدرضا خاتمی و محسن میردامادی چهره‌های برجسته اصلاح‌طلب مجلس ششم وقت گرفتم و به‌طور جداگانه با آنان درباره برخی دغدغه‌های خود در باب مسیر اصلاح‌طلبی در کشور صحبت کردم.

چکیده سخن من این بود که
اصلاح‌طلبان به‌سرعت باید در شیوه سیاست‌ورزی خود تجدیدنظر کنند. گفتم که سرنوشت کشور اکنون به شیوه سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبان گره خورده‌است.

یادآوری کردم که رویکرد
اقتدارگرایان در همیشه تاریخ مشخص بوده است: آنان اقتدارطلبند و تاریخ گواه است که محاسبه «هزینه‌ ـ فایده» در فرهنگ اقتدارگرایان نیست. آنان یک هدف دارند و به هر قیمتی می‌خواهند به آن هدف دست‌ یابند.

بنابراین هیچ انتظاری از آنان برای تغییر روش سیاست‌ورزی‌شان نیست. اقتدارگرایی، اقتدارگرایی است و ماهیت آن اقتضا می‌کند که تحت هر شرایطی و به هر هزینه‌ای بکوشد تا خود را و قدرت خود را و منافع خود را استحکام بخشد. اما
اصلاح‌طلبی معنی دیگری دارد.

 اصلاح‌طلبی یعنی ارائه یک بازی ماهرانه و حساس روی طناب سیاست، به‌گونه‌ای که در پایان در مسیر اصلاح امور و تامین منافع بلندمدت جامعه، گامی به پیش رفته باشیم.

فرق اقتدارگرایی با اصلاح‌طلبی در این است که اقتدارگرایی فقط «بُـرد» می‌خواهد، حتی اگر عملکرد او به زیان منافع جامعه باشد، و اصلاح‌طلبی در پی تامین مصالح و منافع بلند‌مدت جامعه است، حتی اگر «ببازد» و آبرویش برود و قدرت را واگذارد و زندانی شود و به تبعید برود.

مثال دو مادری را زدم که بر سر کودکی اختلاف داشتند و برای داوری پیش امیر مومنان (ع) رفتند. هر یک از آن دو مدعی بود که آن کودک، فرزند اوست. حضرت نیز پس از آن که با گفت‌وگو مسئله را حل‌شدنی نیافتند، دستور دادند که کودک دو نیم شود و هر نیمه‌ای به یکی از مدعیان مادری تحویل شود. در این لحظه بود که یکی از زنان مدعی گفت که از ادعای خود می‌گذرد و موافق است که کودک را به زن دیگر بسپارند. و چنین شد که حضرت فرمودند همین زن که از حق خود گذشت، مادر واقعی آن کودک است و کودک را به او سپردند.

چرا که تنها
مادر واقعی است که وقتی می‌بیند کودک‌اش در خطر است، حاضر است برای سلامت فرزندش از هر منفعتی چشم بپوشد.

اکنون باید گفت اصلاح‌طلب واقعی کسی است که مانند آن مادر حقیقی عمل کند. این‌جا، کودک،‌ همان منافع ملی، و مصالح بلندمدت جامعه است. اصلاح‌طلب واقعی کسی است که هرگاه دید که حضور فعال او در سیاست یا تلاش او برای کسب قدرت، ممکن است منجر به رفتارهایی از سوی رقیب شود که به منافع بلندمدت جامعه لطمه بزند، عطای قدرت را به لقایش ببخشد و کناره بگیرد.

یعنی همان کاری که
اصلاح‌طلبان باید در مجلس ششم می‌کردند و نکردند و همان کاری که باید در انتخابات ریاست‌جمهوری ۸۴ می‌کردند و نکردند، و البته این همان کاری بود که در انتخابات ریاست‌جمهوری ۹۲ کردند و امید می‌رود که در آینده نیز هر جا لازم باشد چنین کنند.

در همان دیدارها به آن دو چهره اصلاح‌طلب گفتم که «نظریه خروج از حاکمیت» یک نظریه غیراصلاح‌طلبانه است. این نظریه پیام غیردوستانه‌ای به رقیب می‌دهد. شما سخن از «خروج از حاکمیت» می‌گویید، اما آنان این نظریه را «خروج بر حاکمیت» تلقی می‌کنند و این می‌تواند آغازی بر یک بازی حذفی در فضای سیاسی ایران باشد که حتی اگر به خشونت نکشد، ممکن است سال‌های درازی به طول بینجامد و خسارت‌ها بیافریند.

 صرف‌نظر از آن که چه کسی آغازگر است، شروع یک بازی حذفی در فضای سیاسی ایران بسیار آسیب‌ناک است، و نهایتا دودش به چشم مردم ایران خواهد رفت. به‌ویژه آن‌که تجربه تاریخی این دیار نشان می‌دهد که در تمام دوران پس از مشروطیت، اقتدارگرایان معمولا وقتی وارد بازی‌های حذفی می‌شوند، نه ملاحظات عقلانی را رعایت می‌کنند و نه ملاحظات اخلاقی را، و این می‌تواند بسیار خسارت‌بار باشد.

گفتم که در سال‌های پس از جنگ تحمیلی،
نظام تدبیر وارد مسیری پر هزینه شده‌بود؛ قانون اساسی که می‌رفت تا بعد از جنگ به‌عنوان میثاق ملی جان بگیرد، با تفاسیری خاص روبه‌رو شد و از جایگاه فصل الخطاب فرود آمد؛ کشور مانند جاده‌ای شده‌بود که رانندگان در آن بی‌هیچ ضابطه‌ای می‌راندند و حرکت جمعی ما بسیار پرهزینه شده‌بود.

 اصلاح‌طلبی با این داعیه مطرح شد که روند امور کشور در همه حوزه‌ها به مدار قانون و ضابطه‌مندی بازگردد، و تردد مردم ما در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، سامان‌مند و پیش‌بینی‌پذیر شود.

اما امروز جامعه ما مثال چهارراهی شده‌است که در آن خودروها به هم گره خورده‌اند و روند امور کشور متوقف شده‌است. یعنی این جاده نه‌تنها دیگر همان ترددها و حرکت‌های بی‌ضابطه قبلی را ندارد، بلکه سیاست‌مداران ما به‌مثابه رانندگان خودروهایی که در وسط یک چهارراه گره خورده‌اند، از خودروهای خود پیاده شده‌اند و هر طرف دیگری را متهم به بستن راه می‌کند و به دیگری نهیب می‌زند که راه را باز کند.

گفتم به‌گمان من
اصلاح‌طلب واقعی کسی است که صرف‌نظر از این که چه کسی چهارراه را بسته است، دنده عقب بگیرد و بگذارد راه باز شود و چهارراه سیاست، اندکی تخلیه شود و هیاهو و ازدحام کاهش یابد، تا دوباره بشود حرکتی قاعده‌مند را سامان داد.

 بی‌گمان اقتدارگرایان عقب نخواهد رفت، و راه را باز نخواهند کرد و در چنین حالتی آن‌که زیان خواهد دید جامعه است. پس این اصلاح‌طلبان‌اند که باید گامی به‌عقب روند و بهانه را از رقیب بستانند تا بازی سیاست دوباره به مسیر عادی خود بازگردد و راه سیاست‌ورزی عقلانی در این دیار مسدود نشود.

 بر همین اساس
«نظریه مهاجرت به درون» را مطرح کردم. نظریه مهاجرت به درون می‌گوید برای آن‌که چهارراه سیاست در ایران اندکی آرام بگیرد، و بازی سیاست به مسیر عقلانی خود بازگردد، اصلاح‌طلبان باید آگاهانه و به انتخاب خود، برای مدتی از صحنه سیاست، دوری کنند.

دست‌ِکم آن است که آن چهره‌هایی از اصلاح‌طلبان که رقیب در مورد آن‌ها «حساسیت» دارد، و مواضع آنان را خصمانه ارزیابی می‌کند، اندکی آرام گیرند و به بهانه‌های مختلف (مانند تمارض، ادامه تحصیل، بازنشستگی، مشکل اقتصادی و ...) فعالیت سیاسی خود را کاهش دهند و مطبوعات اصلاح‌طلب نیز به آرامی فعالیت خود را کاهش دهند یا کم‌رنگ کنند، تا این وحشتی که در دل رقیب به‌وجود آمده‌است، آرام گیرد.

که اگر رقیب گمان کند اصلاح‌طلبان مترصند که وارد فاز حذف رقیب شوند، او زودتر دست به‌کار می‌شود و یک بازی حذفی دو طرفه در می‌گیرد که اگر چنین شود برای سال‌ها آتشی به جان این ملت خواهد افتاد.

«مهاجرت به درون»
یعنی اندکی کاهش برون‌گرایی و بازگشت به خویش و کاهش هیاهوی خویش و سرکردن در گریبان خویش و اندیشیدن در رفتار خویش و به رقیب نشان‌دادنِ خویشیِِ خویش را و به او اطمینان‌دادن که من نیامده‌ام که تو را حذف کنم، بلکه من آمده‌ام تا بی‌قاعدگی‌های رفتاری و سیاسی در نظام تدبیر را سامان‌مند کنم، اما اگر این اقدام من بخواهد درهم‌ریختگی را و بی‌ثباتی را و تنش را بیشتر کند، من نیستم.

خط قرمز من
«منافع ملی» است و هیچ بی‌ثباتی و تنش بلندمدت و تهاجم و رفتار حذفی، متضمن منافع ملی نیست. 

گرچه آن‌روز هر دو چهره اصلاح‌طلب سخن مرا تایید کردند و خود نیز از روند موجود اظهار نگرانی کردند و از من خواستند تا این نکات را در نشستی در جمع بزرگ‌تری از اصلاح‌طلبان مجلس ششم بیان کنم، اما نه آن نشست چهره بست و نه مجلس ششم حوصله شنیدن سخنان مرا داشت.

تشتت و هیجان و خشم و غرور، و سرعت وقایع در هر دو سوی عالم سیاست بیش از آن بود که ندای نحیف عقلانیت شنیده شود و سرانجام رقیب نیز با رد صلاحیت گسترده نمایندگان مجلس ششم در انتخابات مجلس هفتم، ورود خود به یک بازی حذفی را آشکارا اعلام کرد و مجلسیان نیز با استعفای دسته‌جمعی خود بر آتش این بازی حذفی دمیدند و نبردی آغاز شد که کشور ما را، از دیدگاه علم مدیریت، وارد مرحله
«تله بنیانگذار» کرد، و به مسیری درافتادیم که همچنان امروز ـ پس از ۱۰ سال ـ ادامه دارد و آتش بر جان منافع ملی ما افکنده است و مردم خسته ما را اکنون حتی از دوران جنگ تحمیلی نیز درمانده‌تر کرده است و چنان شده است که پیدا نیست افقی که از آن نور امیدی جوشیدن گیرد.

من بعدها ایده خود را در مورد خطرناک‌بودن روند موجود، نوشتم و آن‌را به تحلیلی از علم مدیریت در مورد مراحل عمر نظام‌ها مزین کردم و برای چاپ به برخی نشریات سپردم، که البته اوضاع دگرگون‌شده بود و استقبالی نشد، و سرانجام پس از حذف و تعدیل فراوان در مجله «فرهنگ اندیشه» منتشر شد.

 تحلیل من از اوضاع سیاسی کشور، امروز نیز همچنان همان است که در آن مقاله آورده‌ام. و همچنان معتقدم اقتدارگرایان، بنابر ویژگی ذاتی اقتدارگرایی، توانایی لازم برای خارج‌کردن کشور از بن‌بست سیاسی موجود را ندارند، و فروبستگی کنونی سپهر سیاسی کشور را نشانه پیروزی خویش انگاشته‌اند و درصدد تحکیم آن‌اند و همچنان متوجه مسیر خطرناکی که کشور در آن قرار گرفته‌است ـ و آمدن دولت یازدهم نیز نتوانست در آن فتوری در افکند ـ نیستند و همچنان بر این باورم که این رسالت تاریخی اصلاح‌طلبان است که از خود هزینه کنند و بن‌بست کنونی را بشکنند و در این میان نقش کسانی مانند آقای خاتمی،‌ یگانه است.

به گمان من اکنون نوبت آن است که
آقای خاتمی، به‌عنوان برجسته‌ترین سرمایه نمادین اصلاح‌طلبی امروز ایران، و به‌عنوان یگانه چهره‌ای در میان رهبران اصلاح‌طلبی که همواره به اقتضای اصلاح‌طلبی عمل کرده‌است، گامی پیش نهد و دوباره از خویش هزینه کند و وظیفه خود را به‌عنوان یکی از شخصیت‌های مرجع جامعه مدنی، به‌موقع و به‌خوبی به‌انجام رساند.

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
 هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
و اکنون که برخی از دوستان از من خواسته‌اند تا در مورد وظایف اصلاح‌طلبی در زمان حاضر چیزی بنویسم، سخنی بیش از آن‌چه ۱۰ سال پیش نوشته‌ام ندارم.
محسن رنانی

چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۴

خدای حجاز، خدای خراسان

«شیخ ابو‌الحسن خرقانی» وقتی به شخصی گفت:کجا می‌روی؟
گفت: به حجاز.
گفت: آن‌جا چه کنی؟
گفت: خدای را طلب کنم.
گفت: خدای خراسان کجاست که به حجاز می‌باید شد؟ رسول علیه‌السلام فرمود که طلب علم کنید اگر به چین باید شدن. نگفت طلب خدای کنید.
(تذکرة‌الاولیاء)