شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۷
آموزش فن و حرفه یا بنگاه فروش مدرک
دقیقا نمیدانم بودجهای که به مراکز آموزش فنیوحرفهای اختصاص داده میشود چهقدر است. اما میشود گفت این بودجه کمترین بازدهی و خروجی را دارد، و بالای ۹۰ درصد هنرجویان یا کارآموزان این مراکز، مهارتی در آنجا یاد نمیگیرند.
دوشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۷
جلاییپورها
در نخستین ساعات ۳۰ فروردین، کانال سحامنیوز خبری مبنی بر بازداشت محمدرضا جلاییپور فعال سیاسی اصلاحطلب منتشر کرد.
با توجه به خطمشی پایگاه خبری، تحلیلی خط سوم که: جای صدا در بند نیست، به سرعت جستوجویی جهت پوشش اخبار مرتبط با بازداشت وی انجام دادم.
امروز، زمانی که کانال حمیدرضا جلاییپور را بررسی میکردم با موضوع مهمی مواجه شدم که لازم دانستم برای حمیدرضا جلاییپور و جلایی پورهایی که صدایی در جامعه دارند این دلنوشته را به نگارش در آورم.
درست یا غلط در جامعه امروز ما افرادی همچون علی مطهری، احمد منتظری، حمیدرضا جلاییپور و … شرایطی دارند که مسؤلیت خطیر صدای مظلوم شدن را بر دوشِشان مینهد.
بدون شک برخی از دوستان عنوان خواهند کرد که ای کاش این یادداشت را بعد از آزادی محمدرضا منتشر میکردی!! اما بنا به دلایل گوناگون، معتقد هستم که دقیقا امروز وقت انتشار این یادداشت است. از جمله آن دلایل، تکرار شرایط مشابه بازداشت محمدرضا در سالهای گذشته و نوع برخورد پدرش در مواجهه با او و دیگر بازداشتشدگان همسان اوست.
بخشهایی از درخواست حمیدرضا جلاییپور از رهبری در سال ۸۹ برای آزادی فرزندش: پدر محمدرضا جلاییپور گفت که فرزندش امروز بعد از گذشت ۵ روز از بازداشت با مادر خود تماس گرفتهاست.
جلاییپور ضمن تاکید بر سه برادر شهید خود تصریح کرد: «من معتقد و پایبند به حل امور از مجاری قانونی و اداری هستم، اما در این یازده ماه همه راههای اداری و قضایی را رفتهام و با اینکه منع تعقیب فرزندم صادرشده، پنج نفر بدون اینکه مشخص شود از کجا هستند به آن وضعیت به خانه ما آمدند و به حریم خانواده من تجاوز کردند.»
این استاد دانشگاه تصریح کرد: «در این شرایط تنها امیدمان به رهبر انقلاب است و از ایشان درخواست میکنم که دستور رسیدگی به این وضعیت را بدهند.
بخشهایی از مطلب جلاییپور درباره بازداشت فرزندش در اردیبهشت ۹۷
جلاییپور در مطلبی با عنوان «چرا زندان انفرادی چند ناظری، از تکناظری بهتر است» از نگرانیهای خودش درباره عدم اطلاع قطعی از جای محمدرضا میگوید و در ادامه این یادداشت به مکالمه تلفنی اشاره میکند که کارشناس (بازجو) محمدرضا تماس گرفته و گوشی را به فرزندش میدهد و جلاییپور در گام نخست جویای جا و مکان او میشود و نهایتا از پاسخهای محمدرضا به این نتیجه میرسد که او در اوین نیست و همچون سال ۸۰ که برخی از ملیمذهبی ها را در بازداشتگاه عشرتآباد نگه می داشتند، احتمالا محمدرضا نیز در بازداشتگاهی خارج از اوین حضور دارد.
و یا در یادداشت دیگری با عنوان «پاسخگویی غیرمستقیم» از اینکه به تصورش، محمدرضا در بازداشتگاه ۲ الف سپاه در اوین نگهداری میشود، تلویحا ابرازی خرسندی میکند!
جناب آقای جلاییپور! ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما و آرزوی آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی علیالخصوص محمدرضای شما و همه محمدرضاها، خدمت حضرتِتان عارض هستم که امروز و در زمان بررسی مطالب کانال شما درباره فرزند برومند و مبارزتان در راه آزادی، متوجه شدم که شما در گام نخست به واسطه اصلاحطلب بودن محمدرضا به نقد عملکرد بازداشتکنندگان او پرداختهاید. هرچند ردپای احساسات پدری در مطالبِتان مشهود و غیرقابل انکار و کاملا هم طبیعی است، اما در مواجهه با این موضوع شما را اینگونه یافتم که در گام نخست از منظر یک اصلاحطلب از محمدرضایتان به دفاع پرداختهاید تا یک پدر. همین مطلب باعث شد تا سوالی در ذهنم پیش آید.
جناب جلاییپور اگر محمدرضا جلاییپور فرزند شما نبود، از خانواده شهدا نبود؟ و تمام شاخصهایی را که امروز به واسطه فرزند حمیدرضا جلاییپوربودن دارد نداشت؟ اما عملکردی همانند عملکرد محمدرضا (فارغ از نگاه سیاسیش) را داشت، باز هم از او اینگونه دفاع میکردید؟
و آیا در میان دوستان و همفکران شما که در اعتراض به بازداشت غیرقانونی فرزندتان از هر تریبونی استفاده میکنند، در مقابل حق یک محمدرضا جلاییپور ناشناس و گمنام هم اجماع میشد؟
متاسفانه پاسخ منفیست!
پاسخ منفی سوال خود را در جستوجویی که در مطالب پیشینیتان انجام دادم، یافتم.
پیش از آنکه نتیجه جستوجوی مطالب پیشینِتان را عنوان کنم، خدمتتان عارض هستم که شخصا تجربهای همچون بازداشت امروز فرزندتان در سال ۹۵ و نوع برخورد شما و برخی از دوستان شما دارم که چون نمیخواهم خدای ناکرده تلقی شخصی از موضوع مدنظر پیش آید، از ذکر آن پرهیز کرده و تنها به نتیجه جستوجوی موضعگیریهای کلی شما در دفاع از حق مظلوم اکتفا میکنم.
برای دریافت پاسخم ابتدا نام اسامی را در کانالِتان جستوجو کردم که در سالهای اخیر بازداشت شدهاند. افرادی چون شیخ احمد منتظری، دکتر مهدی خزعلی، هنگامه شهیدی، نرگس محمدی و محمد مهدویفر.
این افراد چهرههای شاخصی هستند که برخی از اعضا مراکز حاکمیتی همچون نمایندگان مجلس شورای هم در اعتراض به بازداشتشان سخن گفتند، اما شما نگفتید.
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم و همچنین حضرت آیتاللهالعظمی بیات زنجانی در اعتراض به بازداشت شیخ احمد منتظری، نمایندگان فراکسیون امید به بازداشت نرگس محمدی، علی مطهری و محمود صادقی به بازداشت هنگامه شهیدی و مهدی خزعلی و بسیاری از جانبازان اصلاحطلب به بازداشت محمد مهدویفر اعتراض و خواستار پیگیری این موارد شدند، اما جناب جلاییپور شما هیچ نگفتید و اگر هم گفتهاید آنرا علنی نکردید.
جناب آقای جلاییپور در این مملکت جوانان گمنام بسیاری وجود دارند که مشی و مرامِشان، همان مشی و مرامیست که شما مدعی آن هستید. البته با دو تفاوت عمده. نخست اینکه آنها به گفتمانی که شما مدعی آن هستید، دستکم در دو مقطع حساس، در سالهای ۷۶ و ۸۸، عملا وفاداری خود را ثابت نمودهاند و دومین تفاوت هم در نحوه هزینه دادن آنها در این راه است.
این جوانان در مسیر مشترکی که همه ما برای تجلی پیداکردن این گفتمان پیمودهایم، بهمراتب هزینهای سنگینتر از هزینهی فرزند شما پرداخت کردهاند، اما چون فرزند جلاییپور و جلاییپورها نبودهاند نامی از آنها بر زبان نیامده است.
اجازه دهید تا به همین بهانه نام دو تن از آنها را یادآوری کنم.
۱. سعید زینالی جوانی بود که چون محمدرضای شما دلمشغولی ایرانش را داشت. تیر ۷۸ همان سپاهی که شما مدعی هستید فرزندتان را بازداشت کرده، به اذعان خانوادهاش، او را برای ۱۰ دقیقه صحبت جلو درب منزل پدرش فراخوانده و متاسفانه پس از ۱۸ سال هنوز دقیقه نهم، ۱۰ نشده.
جناب جلاییپور شیرینی لحظهای که پس از ۵ روز جهنمی در سال ۸۹ با شنیدن صدای محمدرضا چشیدهاید را خانواده زینالی ۱۸ سال است که انتظار میکشند.
نکته قابلتوجه برای این خانواده ایناست که پس از مدتی بیخبری از فرزند و پیگیری علل آن، پدر خانواده را نیز از کار بیکار کردهاند.
۲. ستار بهشتی کارگری وبلاگنویس بود. درد او دردی بود که آفت و بوی تعفن آن جامعهاش را نابود کردهاست. درد «مصلحتاندیشی!»
او را نیز چون محمدرضا بردند و بعد از ۱۳ روز پیکر بیجانش را تحویل مادر پیرش دادند. مادر پیری که تمام زندگیآش ستار بود.
نکته قابل توجه اینکه دوستان شما از زندان موضوع ستار را برای اولین بار علنی کردند، اما شما باز هم سکوت کردید.
باور بفرمایید که سعید و ستار نیز خانوادههایی نگران و چشمانتظار داشتند. اما چون صدای مظلومیت آنها همچون صدای پدر محمدرضا بلند نبود، جامعه هم صدایی از مظلومیت این دو جوان و خانوادههای چشم به راهشان به نحو احسن نشنید.
ای کاش پدر محمدرضا صدای آنها و صدای جوانانی که گمنامِگمنام بودند نیز میشد.
جناب جلاییپور! گاهی فکر میکنم شهدای کهریزک چهقدر خوشبخت بودند که فرزند روحالامینی هم در میانِشان بود. مقاومت پدر او باعث شد مرتضوی، کسی که همه تصور میکردند تا روزی که زنده است نامش بهنام نظام گره خورده، از عرش اعلا به فرش ۲۴۱ اوین هدایت شود.
اما اگر پدر شهید روحالامینی نبود، بازهم با سعید مرتضوی اینگونه برخورد میشد. قطعا تصدیق میفرمایید که اینگونه نمیشد. کما اینکه در میان کشتهشدگان ۸۸، تنها آن سه جانباخته کهریزک، از جانب حاکمیت شهید خوانده شدند.
جناب جلاییپور از خانواده شهدای جنبش سبز در این سالها احوالی پرسیدهاید؟ اگر اینگونه است چرا در کانالتان مطلبی در این باره در دسترس نیست؟
جناب جلاییپور از اعماق وجودم آرزو میکنم قبل از انتشار این دلنوشته، محمدرضایِتان را در منزلش به آغوش گرفته باشید و خبر آزادی او قبل از نشر دلنوشته من باشد.
امیدوارم حلاوت و شیرینی وصالی را که پس از لحظههای دردآور و جهنمی چشمانتظاری فرزند چشیدهاید، را هرگز فراموش نکنید تا زین پس صدای خانوادههای چشم دوخته به دری شوید که فرزندی برومند چون فرزند شما دارند، اما جایگاه شما را ندارند.
در پایان از صمیم قلب آرزو میکنم که تمامی فرزندان ایران که به واسطه ابراز عقیده در بند شدهاند هرچه زودتر به آغوش خانواده خویش بازگردند. بدون شک محمدرضا جلاییپور هم از این قایده مستثنی نیست.
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ارادتمند شما
مسعود مویدی
(مدیرمسوول پایگاه خبری، تحلیلی خط سوم)
۸ اردیبهشت ۹۷
شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۷
شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۷
به کلههای خود دست نزنید
با گمان قریب به قطع و یقین میتوان گفت؛ تاکنون هیچ داروی معجزهگری برای مشکل «طاسی» سر درست نشده و کماکان بهترین راهحلها؛ جراحی و کاشت مو، استفاده از کلاهگیس و موی مصنوعی و البته بهترین آن؛ کنارآمدن خیلی راحت با طاسی سر است.
چند مدتی است یک تبلیغ پرسر و صدا، از تمام کانالها تبلیغات شد که در آن جوانی ادعا میکرد دارویی (شامپو) اختراع (درست) کرده است که با یک دوره مصرف آن طی چند ماه، همه آنهایی که موهای سرشان ریخته، دوباره شاهد رویش مجدد موها شده، حتی پا را فراتر گذاشته و اعلام میکرد یک شامپوی مکمل دیگری هم ساختهاند که با یک دوره استفاده از آن، موهای سفید مشتری تا سن ۵۰ سال، مجدد به رنگ قبلی خود یعنی سیاه برمیگردد.
این تبلیغات بلافاصله به کانالهای پرمخاطب تبلیغاتی در تلگرام، اینستاگرام و توییتر راه یافت و توجه سیل مشتریان را به سمت محصول متوجه کرد.
تنها راه برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد این محصول هم، یک شماره تماس بود که شما باید شماره خود را به آن شماره پیامک میکردی تا آنها برای مشاوره، فروش یا سایر راهنماییها با شما تماس بگیرند و هیچ آدرس دفتر یا کارخانه و فروشگاهی هم اعلام نمیشد.
***|
بنده شماره خودم را پیامک کردم. با من از دفتر شرکت تماس گرفته شد. شخصی چند سوال در مورد سن، میزان طاسی، نوع بیماریهای خاص و ... پرسید و در پایان به من مژده داد که ظرف سه الی چهار ماه با استفاده از این محصول، موهای جدید روی سرم شروع به رشد میکند! وقتی پرسیدم آدرس دفترتان کجاست؟ یا ضمانت اثربخشی محصول چه میتواند باشد؟ پاسخی داد که به جای مو، شاخ روی سرم سبز شد.
اول اعلام کرد ما مراجعه حضوری نداریم و فقط تلفنی پاسخگوی مشتری هستیم. بعد قیمت محصول را حدود ۵۰۰ هزار تومان اعلام کرد، اما یادآور شد چون من خودم پیامک زدهام، مشمول تخفیف۵۰ درصدی شده و میتوانم نصف قیمت بخرم، علاوه بر این یک کرم پوستی زعفران اصل هم بهعنوان هدیه به محصول من اضافه میشود.
تشکر و تکرار کردم چگونه اثربخشی محصول را ضمانت میکنید؟ پاسخ داد: یک شماره تلفن روی بستهای که از طریق پست، محصول را به دست شما میرساند هست که میتوانید در صورت اثربخش نبودن با شماره نوشته شده تماس گرفته و مشکل را توضیح دهید. تمام.
در کمال خونسردی و ادب توضیح دادم که ترجیح میدهم اول مو روی سرم سبز شود و بعد، نهتنها مشمول تخفیف۵۰ درصدی و هدیه کرم زعفران شما نباشم که پس از حصول نتیجه حتی۱۰ برابر پرداخت کنم و با این وصف نمیتوانم مشتری شما باشم. و ترجیح میدهم فعلا طاس بمانم و کرم زعفران نداشته باشم و البته ۲۵۰ هزارتومان ناقابل هم در حساب یا جیبم باقی بماند.
***
تمام شواهد علمی، بازرگانی، روانشناسی، دارویی و نوع برخورد مدعی تولید محصول با مشتری که ترجیح میدهد پشت یک یا چند خط تلفن و یک یا چند شماره حساب مخفی بماند، و هیچ ضمانتی به مشتری ندهد و در عوض ادعای ارایه خدماتی با کمتر از دستکم یک بیستم قیمت متعارف آن باشد، نشاندهنده آنست که چنین دارو و محصولی وجود خارجی دارد، اما ابدا اثربخش نیست و ابدا کارایی مورد ادعا و اشاره را نداشته و نخواهد داشت.
اما طراحان این پروسه، دقیقا پیشبینی کردهاند که هزینه پیگیری قضایی برای این ادعای کذب و تقاضای جبران زیان وارده، آنقدر از اصل ضرر زیادتر هست که از میان هزاران خریدار، شاید یک یا دو نفر اقدام به اقامه دعوا کنند که پرداخت خسارت یک، دو یا سه نفر، لطمهای به سود سرشاری که از این معامله نصیب آنها کرده نخواهد زد.
شاید در این معامله، چند گروه به سودهای کلان برسند. اول رسانههایی که مبالغ کلان برای تبلیغ این محصول دریافت کردند. دوم تولیدکنندگان و ارائهکنندگان، که به لطف تمرکز روی بازار بزرگ متقاضیان این محصول و به لطف تبلیغات فراوانی که روی آن صورت میگیرد، در کوتاهمدت فروش خوبی کرده و بهزودی کاسه و کوزهها را جمع خواهند کرد برای طراحی محصول بعدی تا مردم این تبلیغات و این زیان و این بازی یادشان برود.
اما جدای از اینها و جدای از جمعیت قابلتوجه فلکزدهای که پس از مصرف این دارو، نهتنها درمانی نگرفته، بلکه پشیمانی و استرس، به ریختن بیشتر موهاشان منجر شده، آنچه بیش از هر چیز زیان میبیند و زیان آن بهسادگی قابل ترمیم نیست، «اعتماد عمومی» و شکافی است که بین اعتماد مردم با رسانههایی که مبلغ این دروغپردازیها شدند ایجاد شده. این شکاف نهتنها به اعتماد مردم در مورد این محصول و در این حوزه که به اعتماد در نگاه کلان و در ساختارهای اخلاقی یک جامعه لطمه میزند.
منتشرشده در روزنامه آفتاب یزد ۱۹ مردادماه ۹۶
پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۶
حرفی که افتاد و فریادی که بلند شد
«حرف که بیفته صاحبش آن را ورمیداره». این ضربالمثلی است که شاید الان فرصت مناسبی برای استفاده از آن باشد.
نهم بهمنماه امسال پایگاه خبری مشکات آنلاین در یادداشتی از فرماندار خواست بیخیال کنفرانس خبریای که بهمناسبت آغاز دهه فجر تدارک دیده، شود و بهجای آن به مسائلی که در دست خبرنگاران است، اما فرصتی برای انتشار آن پیدا نمیکنند بپردازد.
این سایت خبری در ادامه نوشت «چند وقت قبل تعدادی از مسئولان شهرستان کاشان برای بازدید از روند اجرای پروژه کنارگذر کاشان به محل اجرای پروژه میروند و از پیمانکار میپرسند چرا کار کُند پیش میرود؟ در پس و پیش گفتوگوها ناگهان پیمانکار میگوید: فلان مسئول با من تماس گرفته و گفته اول باید کنارگذر فلان شهر همجوار اجرا شود.»
دو روز بعد، خبرنگاری در نشست خبری فرماندار اطلاعات بیشتری را در قالب یک پرسش مطرح کرد و گفت در صحنه این خبر «چلهدوان» معاون عمرانی فرمانداری، نمایندگانی از شهرداری، شورای شهر و اداره راه در محل پروژه کنارگذر حضور داشتهاند.
خبرنگار از فرماندار بهعنوان نماینده دولت خواست در این زمینه شفافسازی کند. درحالی که انتظار میرفت «حمیدرضا مومنیان» پاسخ به این پرسش را به چلهدوان که در سوال بهصراحت از او نام برده شده بود واگذار کند، اما خودش پاسخ گفت.
البته مومنیان در این صحنه شفافسازی را فدای مصلحتاندیشی کرد و بهجای سخنگفتن از کسی که این توصیه را به پیمانکار کرده، درباره روند پروژه کنارگذر کاشان توضیح داد.
امروز مشکاتآنلاین فایل تصویری این پرسشوپاسخ را منتشر کرد. فرماندار در قسمتی از سخنانش میگوید «بعضا توصیههایی به پیمانکار کردهبودند که بکن این کار رو یا نکن این کار رو».
فضای رسانهای شهر در جستوجوی نام این مسئول بود که یکی از کانالهای حامی ساداتینژاد با ادبیاتی زننده به این خبر واکنش نشان داد و نوشت مشکات آنلاین چند سال از مسائل شهر عقب است «چون اون موقع که نماینده شهرستان این حرف را میزد، ایشون پاچهخواری اون نماینده رو میکرد».
شاید اگر گردانندگان این کانال حامی ساداتینژاد کمی تدبیر بهخرج میدادند، متوجه میشدند که خبرنگار خطاب به فرماندار میگوید این اتفاق «چندی وقت قبل» رخ داده نه «چند سال قبل».
اطرافیان نماینده تلاش کردهاند توپ را به زمین منصوری بیندازند، اما با دستپاچگی حرفی را از زمین برداشته و خود را در مقام پاسخگویی قرار دادند.
حالا مسئولان کاشان به ویژه آقای نماینده باید پاسخگو باشند.
رئیس اداره راه و شهرسازی کاشان هم باید با برگزاری کنفرانس خبری توضیح دهد که چرا این پروژه اینهمه طول کشیده است.
چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۶
باید برای تهران فکری کرد
خدمات در تهران به نسبت دیگر کلانشهرها و شهرستانهای کشور، خیلی گران است. زندگی در سایه همین خدمات گران بسیار سخت است و اغلب طبقه پایین یا حتیمتوسط جامعه برای جُفت و جلاکردن دخل و خرج خود، مجبورند در چند شیفت کارکنند و قید خیلی از نیازهای طبیعی زندگی را بزنند.
در تمام این سالها، سیاستهای تشویقی و امتیازاتی برای خروج و انتقال کارمندان از تهران به شهرستانها و محدودیتهایی برای انتقال از شهرستانها به تهران، اعمال و اجرا شده و هرچه جلوتر آمدهایم دامنه آن هم وسیعتر و شدیدتر شده است، تا شاید جلوی حرص بیرویه برای حضور در مرکز گرفته شود.
اما افزایش جمعیت تهران طی همین سالها و گسترش بیش از حد این کلانشهر در سطح و افزایش طبقه و تراکم و ارتفاع آن نشان میدهد که این سیاستگذاریها کمترین تاثیر را داشته و کماکان تهران دارد بزرگ و پرجمعیتتر میشود.
البته این نکته موردتوجه هست که بیشتر جمعیت مهاجر تهران، تابع سیاستهای تشویقی برای خروج از تهران و مشمول محدودیتهای حقوقی و اداری برای ورود به تهران نیستند و بیشتر آنها را طبقه کارگری تشکیل میدهد که به ظن اینکه «علیآباد (تهران) شهری است» و میتواند آرزوهای آنها را جامه عمل بپوشاند، به این شهر سرازیر میشوند.
غالبا هم در خانههای قوطیکبریتی و در شرایط سخت کاری در این شهر روزگار میگذرانند و تنها دلخوشیشان این است که در تهران زندگی میکنند.
ادامه این حرص و افزایش جمعیت اما دیگر نه برای تهران قابل تحمل است، نه برای خود این مردم و حتما باید سیاستگذاران کلان نظام برای رهایی از این وضعیت، طرحی نو دراندازند و چارهای دقیق بیندیشند. طرح و چارهای که از تمام ظرفیتها و پتانسیلهای رسانهای و تبلیغی و حقوقی و اقتصادی و قضایی و تقنینی استفاده کند و کمک کند تا پراکندگی جمعیت این سرزمین که نام ایران را بر خود دارد، از این وضعیت کاریکاتوری خارج شده و نسبت متعادلتری پیدا کند.
در ذهن همه مردم ایران این باور به شکل عمیقی شکلگرفته که همه امتیازها و موقعیتها و امکانات برای زندگی و رشد و پیشرفت فقط در تهران موجود است و آدمی که دنبال موفقیت و رشد و امکانات بیشتر باشد، بهدنبال یافتن این امکانات، قطعا نخستین انتخابش سراب تهران و زندگی در میان گرانی و دود و آلودگی و انواع بیماریهای ناشی از آن و در شرایط سخت است و در این شرایط توهم پیشرفت و موفقیت هم دارد.
البته نمیتوان منکر آن شد که برخی از امکانات خاص ناشی از برخی سیاستگذاریهای اشتباه، فقط امکان بروز و ظهور در تهران را دارد و داوطلبین این شرایط و این امکانات، منصفانه امکان عملیکردن ایده و علاقهمندیهای خود را جز در تهران ندارند که حتما در طرح نویی که درانداخته میشود، این تضعییقات باید مورد بررسی دقیقتری قرار گیرد.
بیش از سه دهه پیش چاره در انتقال پایتخت از تهران به شهری دیگر دیده شد و حتی طرحهای مقدماتی آن در حال بررسی و آماده اجراشدن بود که با شهردارشدن «کرباسچی» در دوران ریاست جمهوری مرحوم هاشمی و ایجاد اصلاحاتی در ساختار ظاهری شهر و اضافهشدن برخی امکانات شهری، موقتا به شکل مُسکّنی مشکل حل شد تا طرح انتقال پایتخت از دستور کار خارج شود.
اما اقدامات، زیربنایی و عمیق نبود و اندکزمانی بعد آثار مُسکّن کوتاهمدت تمام شده و مشکلات در ابعاد گستردهتری خود را نشان داد.
در دوران ریاستجمهوری آقای «احمدینژاد» چاره مشکل، انتقال بخشی از پایتخت به برخی از کلانشهرها و پراکندن پایتخت در کشور اندیشیده شد، طرحی که از شدت خامی، عملا امکان اجرا حتی با اجبار و اصرار هم پیدا نکرد و هزینههای مستقیم و غیرمستقیم سنگینی هم همین اجرای موقت انتقال مثلا سازمان میراث فرهنگی به شیراز بر دوش کشور گذاشت.
زلزله خفیف شامگاه و بامداد پنجشنبه ۳۰ آذرماه ۹۶ و کلاف سردرگمشدن همه شهر در زمانی کمتر از نیم ساعت، اخطاری بود که نشان بدهد وضعیت تهران بهشدت و بسیار بیش از آنچه حدسزده میشد، غیر قابل کنترل و خدای ناکرده در صورت حادثه غیرقابل امدادرسانی و مهار است و به قولی: بلاندیده دعا را شروع بایدکرد، علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.
تنظیم طرح و برنامهای که کمک کند باور مردم نسبت به امتیازات زندگی در مرکز اصلاح شود، سیاستهای تشویقی برای خروج از تهران را علاوه بر جماعت کارمند شامل سایر طبقه و جمعیتها هم بکند، سیاستهای قبلی را هم در زمینه تشویق، هم در زمینه محدودیت حسابشده تشدید کند، از همه کارشناسان خبره علوم اجتماعی و شهرشناسی و... بهره بگیرد و... امروزه نیاز ضروری و فوری و فوتی برای اداره کشور و پایتخت و تهران است که دیرشدن آن عواقب وخیمی نه فقط برای ساکنین تهران که برای همه ایران خواهد داشت. باید برای تهران فکری کرد.
منتشرشده در روزنامه آفتاب یزد ۴ دیماه ۹۶

