یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۴۰۴

بت‌پرستی از فردوسی تا شاملو

«احمد شاملو» ۲۱ آذرماه ۱۳۰۴ در تهران به‌دنیا آمد. دیروز صدمین زادروز او بود. برخلاف تصور و انتظار، شاملو در کم‌تر از یک سده، تمام شد.

فقط در ذهن عده‌ای که اهل
«بت‌سازی» و گرفتار کیش شخصیت هستند، و از «شاملو» یک «ابرانسان» ساخته بودند مانده‌است. 

کثیری از این متوهمان، نه چند خط شعر شاملو را خوانده بودند، و نه اگر خوانده بودند، از آن سردرآورده بودند.

بسیاری دیگر جز یک نام از او چیز دیگری نمی‌دانستند. نه از شخصیت فردی‌اش، نه از شخصیت اجتماعی و فرهنگی و نه از شخصیت و کارنامه ادبی او. 

اغلب متاثر از تعریف‌های اغراق‌آمیز و غلوها در مورد او، تصوری در ذهن‌شان از او به عنوان یک
«ابرانسان» شکل گرفته بود.

در میان این بسیاران، هم مترجمین عالی بودند، هم شاعران عالی، هم کنش‌گران سیاسی و فرهنگی عالی و هم آدم‌های مذهبی عالی. چرا؟ من نمی‌دانم.

واقعا نمی‌دانم چرا باید
«ضیاء‌ موحد» با آن پیشینه علمی به‌خود جرأت بدهد که در یک سخنرانی رسمی بگوید: «بعد از حافظ بزرگ‌ترین شاعر زبان فارسی شاملوست».

واقعا نمی‌دانم چرا آدمی مثل
«مفتون امینی» با آن کارنامه درخشان ادبی و سوابق تحصیلی و کارشناسی، باید همین جمله موحد را درباره شاملو تکرار کند؟

البته درک می‌کنم که عده‌ای ناخواسته گرفتار
«سوگیری شناختی» درباره شاملو شده و برخی نیز در واکنش به شخصیت‌شکنی‌های بی‌قاعده و دور از اخلاق عده‌ای امثال «یوسفعلی میرشکاک» و «هویت‌سازان»، و شاملوستیران، ناخوادآگاه «شاملوستا» شده‌اند. 

درک می‌کنم که عده‌ای جذب بازسرایی‌‌های ترجمه‌های شاملو از آثار شاعران انقلابی و عموما آمریکای لاتین ـ که  اغلب هم با صدای گرم و خوانش‌های بسیار زیبا و تاثیرگذار او منتشر می‌شد ـ شده‌اند و این ارزش انکارناشدنی را به همه شخصیت او تعمیم داده‌اند. 

درک می‌کنم که تک‌بیت‌هایی از او ارزش بسیار بالایی در تویت‌کردن و استناد در مقالات آتشین اعتراضی دارد و این خودش خیلی تساعد به شنیده‌شدن یک مولف می‌دهد. 


اما با همه این‌ها درک نمی‌کنم چرا «احمد شاملو» یا «الف.بامداد» در ۱۰۰ سال گذشته این‌قدر بیش از اندازه «باد» کرد و بزرگ شد.؟

شاملو ـ به نظر من ـ شاعر نیست، شاعر بزرگ و بزرگ‌ترین شاعر طلبش.

شفیعی کدکنی، منوچهر آتشی، سهراب سپهری و خیلی‌های دیگر به شعر او نقدهای جدی داشته‌اند.

از سویی دیگر شاملو شخصیت موجهی هم نداشت. بی‌پروا در اغلب حوزه‌ها اظهارنظر می‌کرد. (این جمله میرشکاک درست است که شاملو راجع به صدر و ذیل آفرینش منبر می‌رود). ادعاهای غلوآمیز داشت.

شاملو دهقان ولخرج بود. یعنی مارکسیست اشرافی. هرچند منزل  گران‌قیمت محل سکونت او متعلق به
«حائری طوسی» یا «آیدا سرکیسیان» باشد.


با ملی‌گرایی در پایین‌ترین سطح آن هم مخالف بود. صدای شجریان را با بی‌ادبی عرعر خر می‌‌خواند. به فردوسی بزرگ توهین می‌کرد و شاهنامه را شایسته خواندن نمی‌دانست. در سخنرانی برکلی هم گفت که در زندان از سر ناچاری دوبار آن‌را خوانده.

برای اظهارنظر در مورد یک اثر سترگ و مهم، دستکم باید ۱۰ بار آن‌را سر فرصت خواند، فیش‌برداری کرد، مطابقه کرد، از کارشناسان امر مشاوره گرفت، نقد را بازخوانی و بازبینی کرد. ولی شاملو خود را بی‌نیاز از این استاندارها می‌دانست و نقد هم نمی‌کرد، توهین می‌کرد، تخفیف و تحقیر می‌کرد.

کافی است سری به نظرهای اساتید بلندمرتبه موسیقی در مورد «نینوا» اثر بی‌نظیر «حسین علیزاده» بزنید.بلااستثنا تحسین کرده‌اند بلااستثنا. اما شاملو با بی‌شرمی ـ بدون این‌که سواد هارمونی و موسیقایی داشته باشد ـ آن را مزخرف می‌نامید.

مخاطبین آثارش را تخفیف و تحقیر می‌کرد اگر برداشتی متفاوت از او از سرودن برداشت کرده‌باشند. (نگاه کنید به مقدمه شعر و شعور. اثر داریوش آشوری از چاپ دوم به بعد) برداشت آشوری در مورد شعر «برشته گندم‌زار» را به‌شدت نکوهش کرده‌است.

شاملو بی‌نزاکت، بی پرنسیب، بی‌ادب و بدزبان، و به فساد اخلاقیِ فردی متهم بود که صفت‌‌های اشاره‌شده، موید این اتهامات بود. البته اعتیاد به انواع مخدر را منکر نبود. حین سخنرانی در سمینارهای رسمی سیگار روشن می‌کرد بدون عذرخواهی و آن‌هم با هیبت لاتی.

سوادش از ادب کلاسیک ایران بعد از اسلام در حد یک دیپلم ادبی هم نبود. نمونه بارزش
«حافظ شاملو» است که مشتی نمونه خروار است. خیلی از کلمات را برداشت اشتباه کرده و ابیات را غلط غلوط خوانده بود.

اما چرا آدمی که سه آلبوم شعرخوانی او از خیام و حافظ و مولوی و حسب اتفاق با اقبال عمومی مواجه و بارها تجدید نشر شده‌بود، یک‌بار
«تاریخ بیهقی» را نخواند که آن‌همه ادعا می‌کرد به آن مسلط است؟ به گمان من برای آن‌که «بیهقی» را هم در حد حافظ و «کوچه الله‌اکبر» می‌شناخت و هراس داشت دست‌اش در «بیهقی‌نشناسی» هم رو شود.

بامداد نه وزن می‌شناخت، نه موسیقی! و از سرودن (ساختن) یک دوبیتی موزون هم ناتوان بود. «پریای ننه دریا» نه ارزش موسیقایی دارد نه «فولکلور». شاملوپرستان برای اثبات این‌که شاملو با وزن و قافیه هم کشتی گرفته و به قول میرشکاک پشت آن‌را به خاک مالیده، دست‌ِشان به همین یک مثلا ترانه بیشتر نمی‌رسد. 

اما نگاه کنید به
سهراب سپهری که مثنوی «بی‌نظیر» تاکید می‌کنم «بی‌نظیری» در ناکامی یک عشق از زبان مادران عاشق و معشوق بر مزارشان دارد. چرا اصرار دارم بی‌نظیر؟ چون نمونه‌ای مشابه آن در ادب فارسی ندیده‌ام. همه سوگ‌وارند اما گله‌ای در کار نیست. بیش از ۴۰۰ بیت در نهایت استواری وزن قافیه و مطابق با استانداردهای «شمس قیس».

 سپهری تا ابد زنده است. چون تمام اشعارش (غیر از این شعر کلاسیک) به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده و به چاپ‌های متعدد رسیده است. 

اما «از بوق یک دوچرخ‌سوار الاغ پست، شاعر زجای جست و مدادش نوکش شکست» قابل ترجمه‌شدن به یک زبان هم نیست. ماندگاری‌اش پیش‌کش. 

من جرأت می‌کنم بگویم «شاملو شاعر نبود» اما نویسنده «از صبا تا نیما» که خود اهل طوس بود و عاشق فردوسی و در قرن ۱۵ به سبک «خراسانی» شعر می‌گفت و چه خوب هم می‌گفت
«مشرق چپق طلایی خود را 
برداشت به لب گذاشت روشن کرد
یا 
این سگ به من انداختن و بسته چنین سنگ
شعبان نجابت نپسندد رمضان را ... الخ»

جرأت نکرد. چرا؟ چون تعارف داشت. نمی‌خواست «اخوانی»‌اش لطمه بخورد.

شاملو بیش از هر چیز می‌خواست شاعر باشد. پس باید هوس شاعری را با سرو
«سالاد کلمات» در تیراژ بالا ارضا می‌کرد.

ای کاش هوس پژوهش‌گری و کتاب کوچه فقط داشت که بسیار بزرگ بود و بزرگ می‌ماند. 

چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۴۰۴

شعرشناس نیستی

 معروف‌ است که «عرفی‌شیرازی» شعر معروف را در وصف بارگاه حضرت علی (ع) سروده بود و بار‌ها می‌خواند و می‌گفت: من صله خود را از امیر خواهم گرفت، اما خبری نمی‌شد!

شعر «عرفی» این بود:

 «این بارگاه کیست که گویند بی‌هراس 
کای اوج عرش سطحِ حضیضِ تو را مماس»


یک سرِشب، در زیر رواق بارگاه نشسته و شعر خود را زمرمه می‌کرد. در همین وقت دید یک درویش روستائی، شمعی به‌دست گرفت و بر مزار علی روشن کرد و طلب صله نمود درحالی‌که رقصان می‌خواند:
 «شمع می‌سوزم برایت یا امیرالمومنین
قد این گلدسته‌هایت یا امیرالمومنین!»

هنوز شعرش تمام نشده بود که یک قندیل طلا از بالای سقف‌‌ رها شد و یک‌راست افتاد توی دامن روستائی شعرخوان!

خادم حرم گفت: این صله تست بردار و برو! روستائی رفت.


«عرفی» که همه این منظره را دیده بود، آهسته رو به ضریح کرد و گفت: 
«یا امیرالمومنین! سید اوصیا هستی، و امام اتقیا هستی، و منصوص از قِبلِ خدا هستی، و معصوم از همه زلت و خطا هستی، و صاحب نام بر عرش خدا هستی و پدر ائمه هدی هستی و شاگرد مصطفی هستی، اما... شعر بلد نیستی!»
©️سنگ هفت قلم ــ باستانی‌پاریزی

جمعه، آذر ۱۴، ۱۴۰۴

دوگانهٔ پایان‌ناپذیر سیستانی-ساچادینا

دکتر عبدالعزیز ساچادینا شاگرد نامدار علی شریعتی و استاد برجسته مطالعات اسلامی در دانشگاه‌های آمریکا در سن ۸۳ سالگی درگذشت.

او که از شیعیان هندی‌تبار متولد تانزانیا بود، در اواسط دهه ۶۰ میلادی، مدتی در دانشگاه فردوسی درس خواند و علی شریعتی و
جلال‌الدین آشتیانی از استادانش بودند.

در دوران تدریس و پژوهش در غرب نیز او از مؤلفان پرکار در زمینه مطالعات اسلامی بود.

 اما آن‌چه که نام او را بیشتر بر سر زبان‌ها انداخت، بروز تنش میان او و
آیت‌الله سیستانی بود که با چند دیدار جنجالی در نجف در سال ۱۹۹۸ آغاز شد، با نامه تند آیت‌الله علیه او اوج گرفت و با توبه‌نامه و عذرخواهی او در ۲۰۲۳ پایان یافت.

آقای سیستانی به رساله دکتری ساچادینا درباره مهدویت که با نام «مهدویت در اسلام» منتشر شده‌بود، نقدهای جدی داشت و آن‌را متاثر از آرای شرق‌شناسان غیر مسلمان می‌دانست.

او همچنین معتقد بود که سخنان ساچادینا در دفاع از
پلورالیسم و پذیرش ادیان ابراهیمی، منجر به تضعیف اسلام در غرب می‌شود.

ساچادینا
در گزارشی که از گفت‌وگوهای تنش‌آلود خود با آقای سیستانی در ۱۹۹۸ نوشته از انتقادهای مرجع بزرگ شیعه نسبت به رویکردهای لیبرالیستی دولت «محمد خاتمی» در ابتدای این دولت سخن گفته است.

او نوشته که حتی ترجمه کتاب
آیت‌الله ابراهیم امینی درباره مهدویت نیز که با تقدیر آیت‌الله صافی گلپایگانی مواجه شد، موجب رضایت آیت‌الله سیستانی نشده و او معتقد بوده که این ترجمه یک اقدام سیاسی بوده است.

از نظر آقای سیستانی، تحلیل ساچادینا از مهدویت، همسان‌سازی امام دوازدهم با مسیح مورد نظر مسیحیان بوده و شیفتگی ساچادینا به هم‌زیستی و تکثرگرایی موجب تضعیف اسلام نسبت به دو دین ابراهیمی دیگر می‌شود.

ساچادینا بعدها در گفت‌وگویی تاکید کرد مخاطب کتابش آکادمیسین‌های غربی‌ بوده‌ و او قصد داشته نگاه منفی مستشرقان نسبت به مهدویت را اصلاح کند، و ناچار بوده که بی‌طرفانه نظر دهد تا مورد قبول مخاطبان خاص خود قرار گیرد.

یکی دیگر از نقدهای آقای سیستانی، درباره یک سخنرانی ساچادینا بوده که نظر
آیت‌الله خوئی درباره برده‌داری را بیان کرده بود. آقای سیستانی گفته که من هم منتقد برخی دیدگاه‌های استادم بودم، ولی احترام ایشان را حفظ کرده و نقدهایم را علنی نکردم، اما لحن شما نسبت به ایشان توهین‌آمیز بوده‌است.

دکتر ساچادینا نیز پاسخ‌داده که قصد داشته برای مخاطبان امروزی در غرب، موضع اسلام درباره برده‌داری را توضیح دهد و قصد توهین نداشته است.

در این دیدارها آقای سیستانی از ساچادینا می‌خواهد که تعهد کتبی دهد که دیگر درباره مسائل مذهبی سخنرانی نخواهد کرد. شکست این مذاکرت منجر به موضع‌گیری علنی دفتر آیت‌الله شد و از خوجه‌های شیعه مقیم کانادا خواست دیگر از ساچادینا برای سخنرانی مذهبی دعوت نکنند و پاسخ سوالات اعتقادی خود را از او نخواهند، چراکه او برداشت‌های نادرست و ناسازگار با موازین شرعی و علمی دارد و سخنانش موجب تشویش اذهان مؤمنین می‌شود.

ربع قرن پس از این تنش، در تابستان۲۰۲۳ ساچادینا که دچار بیماری لاعلاج شده بود، نامه‌ای به دفتر آیت‌الله نوشت و از او عذرخواهی کرد و گفت که از مواضع خود پشیمان شده است.

دفتر آیت‌الله سیستانی هم از قول او پاسخ داد که امیدوار است ساچادینا پس از بهبودی، مواضع نادرست خود را جبران کند.

تجربه این دوگانه که در عالی‌ترین سطوح حوزوی و دانشگاهی رخ داد، نشان می‌دهد که شیعیان به‌عنوان یک اقلیت در جهان اسلام و غرب، راه دشواری برای ایجاد توازن داخلی و مواجهه با «دیگری‌»های خود در پیش رو دارد.

نگرانی عمده آقای سیستانی، استفاده از تریبون مجالس مذهبی برای ترویج تکثرگرایی و مدارای خطرساز برای هویت دینی بوده است.

شاید از همین روست که در سال‌های اخیر، نگرانی نسبت به افزایش تعداد سخنرانان غیر روحانی در مجالس مذهبی بیشترشده است.

مدافعان تقویت هویت دینی معتقدند که سخنرانان غیر روحانی و غیر حوزوی به شکل ناخواسته‌ای نسبت به تقویت هویتی دغدغه‌مند نیستند و جایگاه روحانیت را تضعیف می‌کنند.

البته این نگرانی در دهه‌های گذشته نیز سابقه داشته و امام خمینی و آیت‌الله یوسف صانعی نیز با امامت افراد غیر روحانی در نمازهای جماعت مخالف بودند.

آیت‌الله مکارم نیز چند سال پیش گفت سخنرانان غیر روحانی نباید به جایگاه روحانیون در منابر لطمه بزنند. یکی از دلایل خشم روحانیون و مداحان و طیف مذهبی هیئتی از مواضع دکتر
عبدالرحیم سلیمانی نیز ادامه تلبس او به لباس روحانیت است و معتقدند این وضعیت به مشروعیت‌بخشی این لباس لطمه می‌زند.

در دو دهه اخیر نیز مدیریت حوزه علمیه قوانین سخت‌گیرانه‌تری برای صدور اجازه استفاده از لباس روحانیت وضع کرده تا بر حساسیت تریبون منبر و لباس خاص روحانیت تأکید کند.
منبع: کانال تقریرات