کاریزما و کلام
چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۴۰۴
شعرشناس نیستی
معروف است که «عرفیشیرازی» شعر معروف را در وصف بارگاه حضرت علی (ع) سروده بود و بارها میخواند و میگفت: من صله خود را از امیر خواهم گرفت، اما خبری نمیشد!
جمعه، آذر ۱۴، ۱۴۰۴
دوگانهٔ پایانناپذیر سیستانی-ساچادینا
دکتر عبدالعزیز ساچادینا شاگرد نامدار علی شریعتی و استاد برجسته مطالعات اسلامی در دانشگاههای آمریکا در سن ۸۳ سالگی درگذشت.
او که از شیعیان هندیتبار متولد تانزانیا بود، در اواسط دهه ۶۰ میلادی، مدتی در دانشگاه فردوسی درس خواند و علی شریعتی و جلالالدین آشتیانی از استادانش بودند.
در دوران تدریس و پژوهش در غرب نیز او از مؤلفان پرکار در زمینه مطالعات اسلامی بود.
اما آنچه که نام او را بیشتر بر سر زبانها انداخت، بروز تنش میان او و آیتالله سیستانی بود که با چند دیدار جنجالی در نجف در سال ۱۹۹۸ آغاز شد، با نامه تند آیتالله علیه او اوج گرفت و با توبهنامه و عذرخواهی او در ۲۰۲۳ پایان یافت.
آقای سیستانی به رساله دکتری ساچادینا درباره مهدویت که با نام «مهدویت در اسلام» منتشر شدهبود، نقدهای جدی داشت و آنرا متاثر از آرای شرقشناسان غیر مسلمان میدانست.
او همچنین معتقد بود که سخنان ساچادینا در دفاع از پلورالیسم و پذیرش ادیان ابراهیمی، منجر به تضعیف اسلام در غرب میشود.
ساچادینا در گزارشی که از گفتوگوهای تنشآلود خود با آقای سیستانی در ۱۹۹۸ نوشته از انتقادهای مرجع بزرگ شیعه نسبت به رویکردهای لیبرالیستی دولت «محمد خاتمی» در ابتدای این دولت سخن گفته است.
او نوشته که حتی ترجمه کتاب آیتالله ابراهیم امینی درباره مهدویت نیز که با تقدیر آیتالله صافی گلپایگانی مواجه شد، موجب رضایت آیتالله سیستانی نشده و او معتقد بوده که این ترجمه یک اقدام سیاسی بوده است.
از نظر آقای سیستانی، تحلیل ساچادینا از مهدویت، همسانسازی امام دوازدهم با مسیح مورد نظر مسیحیان بوده و شیفتگی ساچادینا به همزیستی و تکثرگرایی موجب تضعیف اسلام نسبت به دو دین ابراهیمی دیگر میشود.
ساچادینا بعدها در گفتوگویی تاکید کرد مخاطب کتابش آکادمیسینهای غربی بوده و او قصد داشته نگاه منفی مستشرقان نسبت به مهدویت را اصلاح کند، و ناچار بوده که بیطرفانه نظر دهد تا مورد قبول مخاطبان خاص خود قرار گیرد.
یکی دیگر از نقدهای آقای سیستانی، درباره یک سخنرانی ساچادینا بوده که نظر آیتالله خوئی درباره بردهداری را بیان کرده بود. آقای سیستانی گفته که من هم منتقد برخی دیدگاههای استادم بودم، ولی احترام ایشان را حفظ کرده و نقدهایم را علنی نکردم، اما لحن شما نسبت به ایشان توهینآمیز بودهاست.
دکتر ساچادینا نیز پاسخداده که قصد داشته برای مخاطبان امروزی در غرب، موضع اسلام درباره بردهداری را توضیح دهد و قصد توهین نداشته است.
در این دیدارها آقای سیستانی از ساچادینا میخواهد که تعهد کتبی دهد که دیگر درباره مسائل مذهبی سخنرانی نخواهد کرد. شکست این مذاکرت منجر به موضعگیری علنی دفتر آیتالله شد و از خوجههای شیعه مقیم کانادا خواست دیگر از ساچادینا برای سخنرانی مذهبی دعوت نکنند و پاسخ سوالات اعتقادی خود را از او نخواهند، چراکه او برداشتهای نادرست و ناسازگار با موازین شرعی و علمی دارد و سخنانش موجب تشویش اذهان مؤمنین میشود.
ربع قرن پس از این تنش، در تابستان۲۰۲۳ ساچادینا که دچار بیماری لاعلاج شده بود، نامهای به دفتر آیتالله نوشت و از او عذرخواهی کرد و گفت که از مواضع خود پشیمان شده است.
دفتر آیتالله سیستانی هم از قول او پاسخ داد که امیدوار است ساچادینا پس از بهبودی، مواضع نادرست خود را جبران کند.
تجربه این دوگانه که در عالیترین سطوح حوزوی و دانشگاهی رخ داد، نشان میدهد که شیعیان بهعنوان یک اقلیت در جهان اسلام و غرب، راه دشواری برای ایجاد توازن داخلی و مواجهه با «دیگری»های خود در پیش رو دارد.
نگرانی عمده آقای سیستانی، استفاده از تریبون مجالس مذهبی برای ترویج تکثرگرایی و مدارای خطرساز برای هویت دینی بوده است.
شاید از همین روست که در سالهای اخیر، نگرانی نسبت به افزایش تعداد سخنرانان غیر روحانی در مجالس مذهبی بیشترشده است.
مدافعان تقویت هویت دینی معتقدند که سخنرانان غیر روحانی و غیر حوزوی به شکل ناخواستهای نسبت به تقویت هویتی دغدغهمند نیستند و جایگاه روحانیت را تضعیف میکنند.
البته این نگرانی در دهههای گذشته نیز سابقه داشته و امام خمینی و آیتالله یوسف صانعی نیز با امامت افراد غیر روحانی در نمازهای جماعت مخالف بودند.
آیتالله مکارم نیز چند سال پیش گفت سخنرانان غیر روحانی نباید به جایگاه روحانیون در منابر لطمه بزنند. یکی از دلایل خشم روحانیون و مداحان و طیف مذهبی هیئتی از مواضع دکتر عبدالرحیم سلیمانی نیز ادامه تلبس او به لباس روحانیت است و معتقدند این وضعیت به مشروعیتبخشی این لباس لطمه میزند.
در دو دهه اخیر نیز مدیریت حوزه علمیه قوانین سختگیرانهتری برای صدور اجازه استفاده از لباس روحانیت وضع کرده تا بر حساسیت تریبون منبر و لباس خاص روحانیت تأکید کند.
منبع: کانال تقریرات
دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۴
هنوز هم میشود سرِ چشمه را به بیل گرفت
برخلاف نظر شیخ اجل حضرت سعدی که بیش از ۷ قرن پیش، عرفی فرموده: «سر چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گرفتن به پیل»، اهل علم معتقدند که «نشدن»ِ مطلق نداریم و با قید و امکاناتی میشود، و با البته «باور» و «اراده» راستین حتما میشود ناممکنها را هم «ممکن» کرد.
مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی ۵ روز بعد از مناظره شب ۱۳ خرداد ۸۸ احمدینژاد و میرحسن، نامهای بدون سلام به رهبری نوشت و خلاف سایر مکاتباتی که مابینشان صورت میگرفت و پیک میبرد و میآورد، این نامه را شخصا به بیت برد و تحویل داد که از تحویل آن به رهبری تا بالاترین میزان احتمال مطمئن شود.
برای هاشمی این نامه اهمیت ویژه داشت و نقطه عزیمتی در زندگی سیاسی او بود. شاید ادبیات سخیف مناظره شب ۱۳ خرداد ۸۸، هاشمی را «متنبه» کرده و ناگهان خشت خام برایش مثل «آینه» شفافشده و اتفاقات بسیاربسیار ناگواری را ـ نه فقط برای خود که برای حتی احمدینژاد ـ هم در آینده آن آینه میدید.
با همین انذار، تکلیف خویش دید که «جلو ضرر را از همینجا» بگیرد.
آب که از سر گذشت، بین یک وجب و صد وجب فرق است. اگر یک وجب باشد، میشود دستی دراز کرد و به گیسوی مغروق چنگ زد و او را بالا کشید. حتی تا ۱۰ وجب هم میشود. اما کمی سختتر است. بیش از آن هم «غیرممکن»ِ مطلق نیست، اما سخت و سختتر میشود و شاید به «پیلها» نیاز باشد.
کاری کرد کارستان. نامهای نوشت «بدون سلام». در این «سلام ننوشتن» نشانهای بود که سابقه داشت. نشانه هشدار بود. نشانه تذکار و انذار بود. نشانه اینکه این نامه تعارفبردار نیست. این نامه برخلاف تعریف و تمجیدها، یا تغییر و تغییُرهای عمومی که نمایش و برای افکار عمومی است، نمایشی نیست، عمومی نیست، خصوصی و «واقعیت» علیالارض است.
و اسم رمز آنرا آقای خامنهای میدانست که اگر به آن توجه کرد و بیدار شد که فبهالمراد، اگر نه، دستکم سندی در تاریخ از ادای تکلیفی که بر دوش بوده و اداشده ماندگار خواهد شد.
هاشمی سعی داشت به رهبری بگوید اگر امروز «بگمبگمهای» آقای «احمدینژاد» جلو دوربین تلوزیونی شفافسازی نشود، و مثل همیشه در کلاف پیچیده ابهام بماند، گرهای که امروز میشود بهدست گشود، فردا گشودن آن به دندان هم سخت خواهد شد اگرچه «غیرممکن» نیست.
اما چرا گرهگشایی آسان با دست را به سختی دندان حواله دهیم؟ آنهم بعد از آنهمه هزینه؟ همین الان پا درمیانی کنیم و جلو ضرر را بگیریم.
اصلا مفروض که فرزندان من و آقای «ناطقنوری» را هم اگر لازم شد علنی محاکمه کرده و زندان بیاندازید، پرونده دانشگاهی خانم «رهنورد» را هم دستور بررسی کارشناسی قرار دهید، اگر حق با آقای احمدینژاد بود، با خانم «رهنورد» و عنداللزم با همسرشان میرحسین هم «قانونی» و «شفاف» برخورد کنید تا «اعتماد» ترک برداشته اجتماعی ترمیم شود.
هزینه این ترمیم الان کم است. اما اگر توجه نشود، این شکاف عمیق و عمیقتر خواهد شد و وقتی فروریخت، خشک و تر را انتخاب و سوا نمیکند، همه را با هم میسوزاند.
اما همه این «انذار»های نهفته میان سطور آن نامه، نادیده و ناشنیده و ناخوانده ماند. اکنون آن «سرمایه اجتماعی» فروریختهاست. اکنون اگر واقعا گرگهای والاستریت هم به گله مردم نگونبخت ایران حمله حمله کنند، فریاد کمک و «گرگ آمد» چوپان، در میان هیاهوی دروغهای قبلی او شنیده نمیشود.
و هرکس زمانی متوجه حمله گرگها میشود که بهقول «مارتین نیمولر» «گرگها به سراغ نه گله او، که خود او بیایند».
الان گله را گرگ برده، آب از سر گذشته، گره کور شده و بهدست قابل گشودن نیست، و خیلیهای دگر. اما هنوز فرصت هست که جلو گرگ را بگیریم که دستکم خودمان را پارهپاره نکند.
اکنون به پیل نمیشود سرِ چشمه آببرده را گرفت. اما به «بیلها» میشود.
بیاییم از انتشار عمومی فیلم عروسی سران رجزخوان و فیلم زندگی خصوصی دختر مشاوران عالی رهبر و درگیریهای درونی «عبرت» بگیریم و بلاندیده دعا را شروع کنیم.
شنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۴
حق «ناحقبودن» را بهرسمیت بشناسیم
درخت و برگوبرش، اگر سبز باشند، آتش نمیگیرند. یعنی ما نمیتوانیم با چوبِ درختِ تر که هنوز جان دارد، آتش روشن کنیم. با برگوبر سبز هم نمیشود آتش روشن کرد، یا بهقول همولایتیهای ما «درگیراند».
برای روشنکردن آتش، چوب نخست باید خشک باشد. دوم ریز و نازک و درگیرونه. بهنارکی چوب کبریت و برگهای خشک.
وقتی کمی بوته و برگ و چوب نازک، شعلهور شد، با شعله آنها، چند چوب کمی ضخیمتر هم آتش میگیرند. و با آتش چند چوب با آن ضخامتها، چوبهای با ضخامت بیشتر هم آتش میگیرند.
اما وقتی آتش بزرگی درگرفت، حالا در دل آن، هم چوبِ تر، آتش میگیرد، هم برگوبر سبز و تر.
گرمای شعله ابتدا جان و تری چوب و برگوبر را میگیرد، بعد خاکسترشان میکند.
در اجتماع برای آنکه نشان دهند در شورش، بلوا و آنارشی ـ چه کوچک چه بزرگ ـ قربانیان انتخاب نمیشوند، و گناهکار و بیگناه با هم میسوزند و خاکستر میشوند، به نماد خشک و تر اشاره میکنند و میگویند «آتش که درگرفت خشک و تر با هم میسوزند» و مراد از خشک و تر، گناهکار و بیگناه است.
آتش از خس و خاشاک و بوته و برگها و چوبهای نازک آغاز میشود، تا بتواند شعلهور شده، و چوبهای ضخیمتر و بعد چوب و برگوبرهای سبز و تر را هم بسوزاند.
شورشهای خشن و بزرگ و گاهی جهانسوز هم ابتدا با آتش انتزاعی کینه، حسرت، حسد، یا نفرتی در یک دل آغاز میشود.
کمی درشتتر، به عصبانیتی در کلام منجر میشود. ادامه داشته باشد، میشود ناروا و بعد ناسزاگویی و بعد فحاشی و بهتان.
همین چرخه از یک دل به یک زبان، و از یک زبان به زبانی دیگر، و از یک گروه کوچک، به گروه کوچک دیگر، و بهمرور به گروههای بزرگ و بزرگتر تبدیل میشود.
در این «خشونتهای کلامی» در قالب ناروا، ناسزا، فحاشی، بهتان و «رگهای گردن به حجت قوی»، «سودی» برای گوینده نیست، و «زیانی» هم به شنونده و مخاطب نمیرسد.
اگر من به ناروا، به زیبارویی بگویم «زشت»، به گفتهٔ من «زیبا» زشت نمیشود، و از زیبایی او هم کم نمیشود، اما از من کم میشود. حسرتی و حسدی مخفی در درون من برونفکنی و برملا میشود.
اگر من بیسوادی را به «چاپلوسی» دکتر و مهندس خطاب کنم، چیزی به او اضافه و او دکتر و مهندس نمیشود، اما از من کم میشود. فقدان «عزت نفسی» مخفی در درون من، بر زبان آمده و خفتی آشکار را برای من رقم میزند.
بر همین سیاق اگر من طلبهای را «آیتالله» خطاب کنم، به گفته من او «مجتهد» و «مرجع تقلید» نمیشود، و اگر «فقیه عالیمقام»ِ روشنضمیری را «سادهلوح» بنامم، نه چیزی از قرب او نزد حق کم میشود، نه بُعدی به ابعاد من اضافه.
«حقیقت» را با کلمات ادا و «بیان» میکنیم. اما کلمات قادر به مخدوشکردن «حقیقت» نیستند.
با آتشزدن قرآن، از تعداد مسلمانان، یا دستکم رادیکالیزم و تعصب مذهبی کاسته نمیشود که هیچ، افزایش هم مییابد، و با توهینکردن به «محبوب» عدهای ـ چه ولیفقیه باشد، چه شاهزادهای ـ محبان آنها کم نمیشوند، و از محبوبیت این گروه کاسته و به آن گروه اضافه و از محبوبیت آن گروه کاسته و به این گروه اضافه نمیشود.
همه این نشانهها را شاید ما به کم یا زیاد، در وجود خودمان نسبت به رفیقی، رقیبی، معشوقی، مغضوبی و ... دور یا نزدیک، فامیل یا غریبه، هموطن و بیگانه و ... حس و درک و لمس کرده باشیم.
و در نتیجه به نسبتهای مختلف واکنشهای احساسی و عاطفی داشته و شاید هم واکنش ما «کلامی» هم شده و گاهی مشمول «خشونت کلامی» باشد.
اما با گذشت زمان به خودمان نهیب زدهایم که ای کاش در آن لحظه «تحمل» و «بردباری» بیشتری میداشتم و سکوت اختیار میکردم. اگر چنان کردهبودم، امروز سرافکنده و شرمنده و پشیمان نبودم.
اما خیلی از این نابردباری و ناشکیباییها بهمرور تبدیل به «همه حق بهجانب من» میشود، و هر کس که با من نباشد، «جانب باطل».
و بر مدار این داوری خود را مستحق میدانم که ابتدا او را به زبان خشک و با خشونت کلامی بنوازم، و به مرور (العیاذبالله) «انا ربکمالاعلی» سر بدهم و به تماشای سرهایِشان بالای دار بنشینم.
سرزمین ایران، امروزه بیشتر از همیشه، به مدارا و تحمل و باور به پذیرش حق «باطلبودن» برای دیگران نیاز دارد.
ایران امروزه بیشتر از همیشه نیاز به این دارد که هر کدام سهمی از «تقصیر» بزرگی که سرزمینمان را به این وضعیت انداخته بر گردن بگیریم.
ایران امروزه بیش از هر زمان دیگر نیاز به این دارد که ابتدا دیگران را ببخشیم، تا بعد توقع داشته باشیم بخشیده شویم.
این حساسیت را متوجه نباشیم و خود را «حق مطلق» و دیگران را «باطل مطلق» بدانیم، حقمان است. اما مطمئن باشیم حقمان نیست که همه با هم بسوزیم. تر و خشک، گناهکار و بیگناه، جنایتکار و مظلوم، کمگناه و پرگناه، کودک معصوم و کهنسال سیاهروی.
این حرفها از دل کسی برمیآید که امید به «رحمت خداوندی» در دنیای دیگر ندارد. در این دنیا هم سهمی از منابع کمیاب قدرت، ثروت، عشرت و شهوت، و شهرت نداشته و گمان میکند که قصدی بهجز کاهش آلام سرزمینی نداشتهاست.
و امیداور است که در این گمان خود خطا نکرده باشد.
لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ بقره ۲۸۶
منتشرشده در پایگاه تحلیلی زیتون
دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۴۰۴
مهندس بازرگان سالمترین سیاستمدار معاصر
مهندس «هاشم صباغیان» وزیر کشور دولت موقت، در خاطرهای از مهندس بازرگان مینویسد: «چندماه از نخستوزیری مهندس مهدی بازرگان گذشته بود که فیش حقوقی ایشان از حسابداری نخستوزیری رسید.
بازرگان نگاهی به آن افکند و گفت: مگر این مردم چند بار باید به من حقوق بدهند؟ من حقوق بازنشستگی را از دانشگاه دریافت میکنم، و آن نتیجه سی سال خدمت فرهنگی اینجانب بودهاست.
بنابراین این مبلغ را به خزانه برگردانید و از ماه بعد دیگر فیش حقوقی بهنام من صادر نکنید.
پس از ترورهای گروه فرقان آقای مهندس بازرگان آمادگی پیدا کردند که حفاظت مختصری از ایشان و محل کار و خانهشان بهعمل آید. لذا آقای بازرگان و همسرش مدتی از دوران نخستوزیری را در یکی از آپارتمانهای دولتی که قبلاً محل زندگی نگهبانان کاخ شاپور غلامرضا در دوران طاغوت بود زندگی میکرد.
چون در آغاز انقلاب، شب و روز به کارهای مردم و امور مملکت میرسید و نمیتوانست به خانه خود برود. غذای ایشان و همسرش مانند همه کارمندان نخستوزیری ـ هنگام ناهار و شام در منزل و یا دفتر کار ایشان داده میشد.
یک روز از من (هاشم صباغیان) پرسیدند که هر پرس غذا چهقدر برای دولت تمام میشود؟ جواب دادم باید سئوال کنم. پس از آنکه از مسئول سئوال نمودم، ایشان گفتند: ۱۴۰ تومان هزینه میشود.
چندماه بعد مهندس بازرگان چکی در حدود سی هزار تومان از حساب شخصی خود امضا کرد و دستور داد که به حساب خزانه دولت بریزند.
من با حیرت گفتم: این چک را برای چه نوشتهاید؟ حواب داد: در مورد غذای خود حرفی ندارم، اما پول غذای همسرم را باید به بیتالمال بپردازم.
بازرگان در اندیشه فرهیختگان. ص۶۳۰
از کیف انگلیسی تا پوتین روسی
ظاهرا بنیانگذار مفهوم «تئوری توطئه» در یکی دو قرن اخیر را «ناپلئون» گذاشت، همو که جمله معروف «کار کار انگلیسیهاست» از او، جمله کلیدی سریال «دائیجان ناپلئون» اثر جاودانیاد ناصر تقوایی در خاطرهها ماندگار شد.
بریتانیا حدود یک هزاره بزرگترین امپراتوری آبی جهان بود. همانگونه که اتحاد جماهیر شوروی بزرگترین امپراتوری خاکی یا خشکی و سرزمینی جهان بود.
اساسا اغلب اروپاییها، خانه و زندگی ثابتِشان اروپا بود، باغ و ییلاقاتشان در سراسر آفریقا و آسیا پراکنده. هند که امروز در اقتصاد و فناوری و دموکراسی، بریتانیا را پشت سر گذاشته، تا حدود یکسده پیش مستعمره انگلیس بود.
این باور که «کار کار انگلیسیهاست» واقعیت داشت، اما بریتانیا سه سده پیش و پس از درگیریهای مکرر بر سر تکمیل سلطه خود بر آمریکایِ نویافته، و بیخردی بر سر رفتار با مهاجرین به آمریکا، اول آمریکا را از دست داد.
سپس در دو جنگ جهانی بهمرور بسیاری از مستعمرات خود از جمله هند را و تقریبا دستاش در آسیا کوتاه شد.
با ورود آمریکا به جنگجهانی دوم و کمک به نجات متفقین از شر فاشیسم هیتلری، سیادت جهانی خود را هم از دست داد.
با اینحال تا همین اواخر در اکثر کشورهای جهان که مستعمره آن کشور هم نبودند، سرمایهگذاریهایی داشت که نوع تقسیم درآمد آن سرمایهگذاری، بیشتر کشور میزبان را به یک مستعمره تبدیل میکرد.
طلای سیاه که از زمین جوشید، بزرگترین و بیشترین تجهیزات استخراج و پالایش نفت را عموما همین بریتانیا داشت. بر همین اساس «قرارداد دارسی» که حق انحصاری کشف و استخراج و پالایش نفت در ایران را ۶۰ سال در اختیار این انگلیس قرار میداد، در ۱۹۰۱ و زمان قاجار بین ایران و دارسی منعقد شد.
بعد از قاجار و پس از فترتی که در اثر جنگ جهانی دوم ایجاد شده بود، تغییراتی که منافع بیشتری برای ایران تضمین میکرد در قرارداد داده شد، اما در زمان دولت مرحوم مصدق صنت نفت ایران ملی اعلام و دست بریتانیا از «مفتخریدن» نفت ایران کاملا کوتاه شد.
این اتفاق نقطه عطفی در تاریخ سیاست خارجی ایران است که دوست و دشمن، همیشه برای منافع خود به آن استناد میکنند.
اقلیتِ ناچیزِ مخالفِ مصدق آنرا به زیان ایران و مصدق را خائن میدانند، اکثریت موافق طرح، بعضی مصدق را قهرمان ملی و بعضی با وجود اینکه اصل طرح را دربست قبول دارند، اما مصدق را خائن میدادند.
بگذریم. انگلیس با همه حیلهگری، استعمارگری و سیادت چندین قرنه بر جهان، به ایران بهاندازه یک دهم شوروی دیروز و روسیه امروز خیانت نکرد.
چه کسی است که نداند حوزه قفقاز همه متعلق به ایران بوده و طی حدود دو سده گذشته بهزور از ایران جدا و به شوروی الحاق شد؟
چه کسی است نداند شوروی کمونیستی با ایجاد احزاب دستنشانده چپ در ایران و از جمله حزب توده که رسما و بدون شرم و با افتخار تحتالحمایگی خود به روسیه را اعلام و خواستار واگذاری نفت شمال به روسیه بودند، به منافع ملی ما ضربه زد و نهایتا منجر به انقلاب ۵۷ شد؟
چه کسی است که نداند روسیه ابتدای انقلاب قول داد نیروگاه بوشهر را راهاندازی کند، اما بهرغم دریافت وجه قرارداد، دو دهه در اجرای تعهدات خود تأخیر داشت و هیچ خسارتی هم بابت آن نپرداخت.
این در حالی بود که در جریان جنگ ایران و عراق، نخستین قدرتی که به عراق که تا سال ۶۲ در فهرست تروریستی غربیها بود، میگ و سوخو داد و بلافاصله بعد از این کمکِ جنگافزاری، ایران بزرگترین شکست تاریخی در جنگ ۸ ساله را تجربه کرد، همین روسیه بود.
سیاهه ظلمها، خیانتها و جنایتهای روسیه در حق ایران آنقدر زیاد و مشهود است که نیاز به فهرستکردن و ارائه شواهد نیست.
اما بهعنوان نمونه برجسته از خروار جنایتهای این همسایه ـ بهقول فرمانده سابق سپاه قدس ـ «نامرد» که نه فقط منافع ملی، که حیثیت سیاسی و مذهبی ما را هم نشانه گرفت، به دو نمونه اشاره میکنم تا نشان دهم پوتینلیسها تا چه اندازه زبون، حقیر، بیشخصیت، مخالف منافع ملی و مخالف بینات مذهبی دین مبین اسلام و در عینحال «شرقگدا» هستند.
یکی حمله مسلحانه و خونین به حرم امام رضا در مشهد که هنوز کفن شهدای آن خشکنشده و هنوز شاهدانی از آن دوران زنده هستند.
این بیحرمتی به حریم حرم، عبور از خطوط قرمز حیثیت و آبروی دینی یک خداباور است که به آب زمزم هم تطهیر نمیشود. اما چرا پوتینلیسان در این مورد که خسارت دنیا و آخرت برایِشان بهدنبال دارد و بیحیثیتی و بیآبرویی دینی، داوطلبانه خود را بهخواب میزنند؟ اللهاعلم.
دومین مورد: حالا که مکانیسم ماشه برحستهشده و همه تلاش میکنند تا از قِبل آن نیشی به دولت حسن روحانی و امور خارجه او بزنند، بدون اینکه یادشان باشد: ۱ـ جواد ظریف در گفتوگوی شفاهی با سعید لیلاز تصریح کرده که در روابط خارجی «میدان» «راهبر» بود و دیپلماسی «پیرو»
و ۲ـ بعد از افشاشدن این گفتوگو که قراربوده محرمانه بماند، رهبری در تایید همین سخنِ وزیر امور خارجه تاکید کرد که تصمیمات مهم در همه دنیا در مراجع بالادستی اتخاذ میشود و امور خارجه فقط مجری است، لازم است یادآوری شود که رفیق روسیه به تمام قطعنامههای موضوع برجام که قبل از آن در شورای امنیت تصویب شدهبود، با وجود داشتن حق وتو، نهتنها وتو نکرده که رای مثبت هم داده بود.
این ادعای دروغ این روزهای وزیر خارجه به قول اهل حقوق: حکم «انکار بعد از اقرار دارد که مسموع نیست».
دو دهه پیش رسانه ملی ملی ایران برای تاکید بر همان باور سنتی ناپلئونی که «کار کار انگلیسیهاست» سریالی ساخت با عنوان «کیف انگلیسی» و در نهایت تحقیر، نمایندگان ایرانی را ـ که از همین آب و خاک بودند ـ چنان تحقیر کرد که به هدیه یک کیف انگلیسی، در پارلمان به طرح و لوایحی رأی میدهند که تضمینکننده منافع انگلیس است نه ایران.
یک دهه بعد نیز عدهای جوان انقلابی ریختند و سفارت انگلیس را بههم ریختند. تاوان آن حرکت انقلابی را البته مردم ایران تا قِران آخر پرداختند، و باز پاداش حملهکنندگان هم از جیب ملت ایران پرداخت شد.
اما دولت بریتانیا برگشت و سفارت دوباره گشوده شد. بعد از آن عدهای تلاش کردند با شعارنویسی روی دیوار این سفارت، کلاهی از نمد «انگلیسستیزی» نصیب خود کنند، اینبار البته خسارات را ملت ایران پرداخت، اما دیگر پولی در کار نبود که پاداشی به شعارنویسان پرداخت شود.
.
کوتاه سخن اینکه سه جزیره استراتژیک بوموسی، تنب کوچک و تنب بزرگ رسما و مطابق اسناد بینالمللی متعلق به کشور ایران است. اما روسیه و چین بارها پای بیانیههایی که آنرا متعلق به کشوری دیگر میداند، امضا زده و وقیحانه خواستار مذاکره ایران و امارات بر سر تملک ملکی شدهاند که سند رسمی منگولهدار آن دست ایران است.
در چنین شرایطی سادهترین و پیشپاافتادهترین واکنش به این وقاحت و گستاخیها، اخراج سفرای چین و روسیه از ایران و قطع روابط با آنها و گشایش سفارت کدخدای جهان در ایران بود.
اما آنها که فکر میکنند ایرانی خود را به یک «کیف انگلیسی» میفروشد، حیثیت و آبرو و اعتبار پارلمان و سیاست خارچی خود را به دست مشتی ابله به لیسیدن پوتینِ اولیانوف فروختند.
منتشرشده در پایگاه خبری تحلیل زیتون
جمعه، آبان ۱۶، ۱۴۰۴
راکفلری که فکر میکرد راکفلر است
مدير شرکت روی نيمکت پارک نشسته، و سرش را بين دستانش گرفته بود و به اين فکر میکرد که آيا میتواند شرکتاش را از ورشکستگی نجات دهد يا نه؟
بدهی شرکت خيلي زياد شدهبود و راهی برای بيرونآمدن از اين وضعيت نداشت. طلبکارها دائماً پیگير طلب خود بودند. فروشندگان مواد اوليه هم تقاضای پرداخت براساس قرارداهای بستهشده داشتند.
ناگهان پيرمردی کنار او روی نيمکت نشست و گفت: «بهنظر مياد خيلی ناراحتی؟»
بعد از شنيدن حرفهای مدير، پيرمرد گفت: «من میتونم کمکات کنم.»
نام مدير را پرسيد و يک چک برای او نوشت و داد به دستاش و گفت: «اين پول رو بگير. يک سال بعد همين موقع بيا اينجا. اون موقع میتونی پولی که بهت قرض دادم رو برگردونی.» بعد هم از آنجا دور شد.
مدير شرکت، حالا یک چک ۵۰۰ هزار دلاری در دست ديد که امضاء «جان.دی.راکفلر» را داشت. يکی از ثروتمندترين مردان جهان.
با خود فکر کرد: «حالا میتونم تمام مشکلات مالی شرکت رو در عرض چند ثانيه برطرف کنم.»
اما تصميم گرفت فعلاً چک را نقد نکند و آنرا جای امنی نگه دارد. همينکه میدانست اين چک را دارد، اشتياق و توان تازهای برای نجات شرکت پيدا کرد.
توانست از طلبکاران برای پرداختهای عقبافتاده فرصت بگيرد. چند قرارداد جديد بست و چند سفارش فروش بزرگ دريافت کرد. در عرض چندماه توانست تمام بدهیها را تسويه کند و شرکت به سودآوری دوباره رسيد.
دقيقاً يک سال بعد از اتفاقی که در پارک برايش پيش آمده بود، با چک نقدنشده به پارک رفت و روی همان نيمکت نشست. راکفلر آمد اما قبل از اينکه بخواهد چک را به او بازگرداند و داستان موفقيت را برای او تعريف کند، پرستاری سررسید و راکفلر را گرفت و فرياد زد: «گرفتمش!» بعد به مدير نگاه کرد و گفت: «اميدوارم شما را اذيت نکرده باشد. اين پيرمرد هميشه از آسايشگاه فرار میکند و به مردم میگويد که راکفلر است.»
مدير تازه فهميد اين پول نبود که شرايط او را تغيير داد، بلکه اعتماد بهنفس بهوجود آمده در او بود که قدرت لازم برای نجات شرکت را به او داد.
اشتراک در:
نظرات (Atom)