یکشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۴۰۳

بخشی از نامه مرحوم منتظری به آیت الله خمینی

مرحوم منتظری ۲ اردیبهشت ۶۷ (۱۳ ماه مانده به درگذشت آیت‌الله خمینی) در نامه‌ای به او مواردی را متذکر شد که وقتی امروزه به آن نگریسته می‌شود، حکم «آن‌چه در آینه جوان بیند، پیر در خشت خام آن بیند!» را دارد. در بخش‌هایی از این نامه آمده‌است:

برای من قابل تحمل نیست که فرصت و موقعیتی که خدای متعال در عصر غیبت حضرت ولی عصر (عج) برای عالم تشیع پیش آورده و روحانیت و مرجعیت شیعه این چنین مایه امید ملت‌های محروم و مظلوم جهان شده، به‌سادگی این امید به یاس مبدل گردد و حیثیت اسلام و تشیع که در چهره حضرتعالی متبلور شده، خدای ناکرده ملکوک و خراب گردد که در این صورت برای قرن‌های متمادی دیگر از عظمت و عزت اسلام و روحانیت و قداست ولایت فقیه خبر و اثری نخواهد بود.

 قطعا حضرتعالی از اوضاع نابسامان مردم و رکود اقتصادی و سقوط پول ما (دلار سال ۶۷ فقط ۹۶ تک تومان) و کسری بودجه و خرابی شهرها و مراکز اقتصادی و تعطیل‌شدن کارخانه‌ها و تورم و گرانی و کمبودها و بیکاری‌ها و خانه‌بدوشی میلیون‌ها شهروند چندین استان کشور و ترک مغازه و بازار و محل کار و پناه‌بردن به دهات و کوه‌ها و تعطیل‌شدن موسسات فرهنگی و بالا رفتن نارضائیها و رشد مفاسد اداری و اخلاقی که لازمه قهری این وضع است کم و بیش اطلاع دارید.

اگر در گذشته چنین گفته می‌‎شد که یک عده قلیلی که از انقلاب ضربه خورده‌اند و نتوانسته‌اند خود را با آن هماهنگ کنند، به این‌گونه مطالب خلاف واقع دامن می‌‎زنند و اینجا و آنجا نامه‌پرانی و جوسازی می‎‌کنند، دیگر امروز این احتمال وجود ندارد.

 خدا را گواه می‌‎گیرم که بسیاری از دوستان انقلاب و حضرتعالی که قبل از انقلاب و پس از انقلاب فداکاری‌هائی داشته‌اند امروز در آستانه یاس و شک قرار گرفته‌اند، و متاسفانه یکی از کارهای روزمره من گوش‌دادن به درددل و شکایات این قبیل افراد است و اصرار دارند مطالبشان را که نوعا مسائلی کلی است به عرض حضرتعالی برسانم، و من هم جز سکوت و طفره‌رفتن راهی ندارم.

 ما متاسفانه در جنگ و در بسیاری از کارهای دیگر فرصت‌های زیادی را از دست دادیم، و هر روز دل‌مان را به گزارش‌های مبالغه‌آمیز نسبت به خوبی وضع خود و خرابی وضع دشمن و به شعارها و وعده‌های بی‌اساس خوش کردیم و اجازه احتمال خلاف‌دادن را هم ندادیم تا بالاخره وضع ما به اینجا رسید که دولت‌ها که جای خود دارند، بسیاری از ملت‌ها را هم از دست دادیم و آن‌همه قداست و احترام و ایمان و امید سال‌های اول انقلاب که سرمایه عظیمی برای انقلاب بود بتدریج از دست می‌‎رود، و آن‌چنان چهره نورانی اسلام و انقلاب و مقام رهبری را خراب جلوه داده‌اند که جز تعدادی انگشت‌شمار در هر کشوری برای ما باقی نمانده است.

من برخلاف آنچه شاید فکر شود، آدم بدبین و تندی نبوده و نیستم ولی از این واقعیت تلخ رنج می‌‎برم که ما در اثر قصورها و ضعف‌ها و خودمحوری‌ها و سوء‌مدیریت‌ها و سپردن کارها به دست ضعفا و سیاست‌های غلط و ناهماهنگی‌های روشن در تصمیمات و در اجرا، یک چنین ملت بزرگ و فداکار و کم‌نظیر در تاریخ را بتدریج از دست بدهیم.

البته من از تلاش و احساس مسئولیت بسیاری از برادران مسئول خبر دارم و آنان را دعا و تایید می‌کنم، ولی از این متاسفم که بسیاری از ما گرفتار یک حالت غرور و خودبینی و غفلت از واقعیات شده‌ایم و تذکرات را هم به بازی می‌‎گیریم و شاید علت عدم استجابت دعاها هم همین حالت ما باشد.

من از توطئه ابرقدرت‌ها در دامن‌زدن به نارضائی‌ها و تبلیغات مسموم ایادی آنان خبر دارم، ولی می‌‎گویم سرمایه عظیم ما همین ملت فداکار است، تا کی باید آنان در این وضع زندگی کنند؟ و علاوه بر فشار اقتصادی برخورد بعضی از ما هم با آنان تند و خصمانه باشد؟

به شعارهای تلقینی و مصاحبه‌های ساختگی نباید دل خوش کرد. باید واقعیت‌های اجتماعی را هم در نظر داشت. خدا شاهد است روحانیت در حال انزوا و بدنامی قرار گرفته، در بسیاری از شهرها به روحانیون به‌خصوص اگر بفهمند شاغل پست و مقامی هستند توهین علنی می‌‎کنند، تعداد داوطلب برای جبهه‌ها و کمک‌کننده به جبهه‌ها و حاضر در مراسم سریعا رو به کاهش است و بسیاری از کمک‌ها از روی فشار و ترس و رودربایستی است.

 این مطالب را من از افراد ناراضی و رادیوهای ضدانقلاب نمی‌گویم، از قول همان رزمندگان و شهیدداده‌ها و مردم کوچه و بازار و از قول بسیاری از مسئولین و شاغلین می‌‎گویم.

 تا دیر نشده و فرصت‌ها به‌کلی از دست نرفته، حضرتعالی که در مقاطع مهم این انقلاب را از سقوط نجات داده‌اید بجاست فکری بکنید و به گزارش‌های معمولی و رسمی اکتفا نکنید.

من می‌‎دانم که بعضی از مسئولین یا شهامت صراحت‌گوئی را ندارند و یا به ملاحظه حال حضرتعالی و پرهیز از نگران‌کردن شما مسائلی را به حضرتعالی به همان نحو که واقعیت دارد نگفته و نمی‌گویند.

۵ رمضان المبارک ۱۴۰۸ مطابق ‏۲ اردیبهشت ۶۷

حسینعلی منتظری

خاطرات جلد دوم صفحه ۱۰۴۵

این نامه ۱۳ ماه و ۱۲ روز قبل از درگذشت آیت الله خمينى نوشته شده است.

قدرت، بحران و خِرَد، در چرخشگاهی پرمهالک

فرزند «محمدعلی فروغی» نقل می‌کند که در شهریور ۱۳۲۰، پس از بازگشت «فروغی» از دیدار «رضا شاه» از پدر می‌پرسد که: «این بار رضاشاه با رضاشاهی که شما را در سال ۱۳۱۴ از نخست‌وزیری عزل کرد چه تفاوتی داشت؟ 

فروغی می‌گوید: آن‌موقع ما بحث می‌کردیم، رضاشاه گوش می‌کرد، و بعد تصمیم می‌گرفت. اما این بار شاه خودش حرف می‌زد، ما گوش می‌کردیم، خودش تصمیم می‌گرفت. 

درس تاریخ همین است؛ حکومت‌ها وقتی سقوط می‌کنند که گوش‌کردن را کنار می‌گذارند.

این پاسخ کاملاً زیبنده‌ی بصیرت، هوش، و بیانِ ممتاز محمدعلی فروغی (ذکاء‌الملک) است. 

هیچ صورت از "قدرتِ‌سیاسی"، تحت هیچ شرایطی، و با هیچ توجیه لاهوتی یا ناسوتی، و برای هیچ‌کسی فارغ از ویژگی‌های شخصیِ اخلاقی/فکری/ایمانی، نباید که اولاً "مطلق" و ثانیاً "مادام‌العمر" باشد. 

این پیش‌فرض که «قدرت، قطعاً فاسد می‌کند» بصیرتِ تاریخیِ برآمده از تجربه هزاران‌بار آزموده بشر در جوامع مختلف و متکثر است و باید چون یک «اصل قطعی» و تخطی‌ناپذیر، نصب‌العین هر سیاستِ عملی باشد. 

یک ملاحظه ویژه در نظر به این سخن فروغی هست: آنگاه که رضاشاه، فروغی بیمار را برای احراز پست نخست‌وزیری به سعدآباد فراخواند، او در موقعیتِ «کیش‌ومات» سیاسی قرار داشت تا هیچ راهی بجز از کناره‌گیری از سلطنت نداشته باشد که به ناچار برگزیده بود. همین هم بود که جای «مشورت» نبود، تنها نگرانی آن بود که «فروغی» نپذیرد، که خوشبختانه پذیرفت. 

فروغی نیز در این پذیرفتن، برای خاطر «ایران» پای بر دلچرکینی خودش از «رضاشاه» نهاد، غرور شخصی‌اش را پامال نمود تا تقاضای «رضاشاه» را پذیرفت.

همین «آدم‌شناسی» ممتازِ رضاشاه هم بود که او را متقاعد نمود تا به‌رغم غرور متورمی که یافته بود، و به‌رغم خفّتی که چنین دعوتی از فروغی برایش داشت، متقاعد شد که احدی به‌جز فروغی نیست که بتواند کشور و سلطنت پهلوی را در این گذرگاه و گرداب پرمهالک ناوبری کند. آخرین تصمیم سیاسی او در زمره درست‌ترین‌ تصمیم‌هایش شد. 

خردمندی و مهارت سیاسی فروغی در آن شرایط پرلهیب که می‌توانست به راحتی به تجزیه ایران بیانجامد، کشور را از انحلال و تلاشی نجات داد. هزینه این نجات، «محمدرضا پهلوی» بود! کانال علی صاحب‌الحواشی

چهارشنبه، فروردین ۲۹، ۱۴۰۳

پیروزی بدون جنگ

آورده‌اند که چون «ذوالقرنین» به ولایت «چین» رسید و در نواحی آن ولایت نزول فرمود، یک نیم از شب گذشته «حاجب» درآمد و گفت: رسول ملک چین آمده‌است بار می‌خواهد.

سکندر فرمود تا بار دادند. چون درآمد، سلام گفت و در مقام خدمت بایستاد و گفت: اگر پادشاه صواب داند، اشارت فرماید تا مجلس خالی کنند، کلمه‌ای که عرصه می‌باید داشت خلوت را شاید.

فرمود تا بیرون رفتند. حاجب بماند. گفت: ایها‌الملک! این کلمه می‌باید جز ملک نشنود. 

سکندر فرمود تا او را تفتیش کردند و احتیاط به‌جای آوردند با وی هیچ سلاح نیافتند و بفرمود تا تیغی برهنه بیاوردند و در دست گرفت و حاجب را نیز فرمود تا بیرون رفت و او را گفت در همان مقام که هستی بایست و سخنی که داری عرضه کن. 

گفت: پادشاه روی زمین حقیقت داند و یقین شناسد که ملک چینم که به خدمت آمده‌ام، نه رسول او. و از تو سئوال می‌کنم که مراد تو از من چیست؟ و مقصود تو کدام؟ و رضای تو به چه نوع حاصل می‌شود؟ تا اگر ممکن باشد در تحصیل آن کوشم؟ هر چند بر من سخت آید و تو را و خود را از حرب و مقاتله بی‌نیاز گردانم؟

سکندر گفت: به چه ایمن شدی بر من که نفس خود را عرضه تیغ تلف و هدف تیر بلا ساختی؟ و خود را به اختیار در ورطه اسیری انداختی؟

گفت: بدانکه دانستم که تو مردی عاقلی و عداوتی قدیمی و حقدی دیرینه نیست و طلب قصاصی در میان نیفتاده است. و تو دانی که به کشتن من،‌ مسلم نشود از آن‌که اگر مرا قتل کنی، اهل چین پادشاهی دیگر را بیعت کنند و بر تخت ملک بننشانند و تو را مقصود به دست نیاید و بدنامی حاصل شود.

اسکندر سر در پیش افکند و دانست که مردی عاقل است. گفت: می‌خواهم که سه ساله ارتفاع مملکت خود امسال بدهی و بعد از آن هر سال یک نیمه محصول ولایت به من می‌رسانی.

ملک چین گفت: جز این هیچ دیگر هست؟

گفت: نه

ملک چین اجابت کرد گفت: سمعما و طاعتةً

اسکندر گفت: حال بعد از آن چگونه باشد؟ گفت: چنانکه هر دشمن که قصد من کند،‌ بر من ظفر یابد و هر دوست که به من التجا کند، محروم ماند.

گفت: اگر بر ارتفاع دو ساله اختصار کنم؟

گفت: اندکی آسان‌تر و قدری سهل‌تر از آن باشد که تقریر کردم.

گفت: اگر بر یک ساله قناعت کنم؟

گفت: در کار ملک و لشگر نقصانی نباشد، اما بر استیفای مرادات و لذات قاصر باشم. 

گفت: اگر به ثلثی از ارتفاع راضی شوم؟

گفت: ثلثی از آن جمله فقرا و مساکین و محتاجان‌ را باشد. و باقی در وجه مصالح لشگر و مؤنات ملک صرف شود.

گفت: بر ثلث اقتصار کردم.
***
ملک چین شکرها گفت و بازگشت. و چون بامداد شد، مقارن طلوع آفتاب، لشگر چین دررسیدند و به عدد مور و ملخ و گرداگرد لشکر سکندر فروگرفتند. و لشکر سکندر بر خود از هلاک بترسیدند و حیران بماندند. و به ضرورت بر مرکبان سوار شدند و حرب را ساخته گشتند و اسکندر برنشست و ملک چین چون اسکندر را بدید، از اسب فرود آمد و خدمت کرد.

اسکندر گفت: غدری کرد و ما را به صلح بفریفتی و جنگ را مستعد گشتی.

گفت: معاذالله که از من مکر و غدر آید. من بر همان قولم که در خدمت پادشاه روی زمین مقرر گردانیده‌ام. اما بامداد این لشکر را برای آن برنشاندم تا ملک فرمانبرداری و طاعت‌داری من بر ضعف و قلت حمل نفرماید. و شوکت و استعداد من ببیند و آن‌چه در نظر ملک آمدند، از لشکر من اندکی‌اند از بسیاری. نه از روی عجز و بیچارگی فرمانبردار شدم. اما دیدم که حق عز اسمه، تو‌را نصرت می‌کند و مظفر می‌کند. دانستم که با تقدیر آسمانی مدافعت فایده نکند و با تایید ربانی مقاومت سود ندارد، به انقیاد و امتثال تلقی کردم و در طاعت‌داری تو طاعت خدای را داشتم و این تواضع و تذلل به فرمان ایزدی کردم.

اسکندر گفت: دریغ باشد که از چون تو کسی چیزی توقع کنم که از تو عاقل‌تر و کامل‌تر پادشاهی ندیده‌ام. تو‌را از آن‌چه می‌خواستم معاف داشتم و همین لحظه بفرمایم تا تمامت لشگر من از ولایت تو بیرون شوند.

کتاب «فرج بعد از شدت»

پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۲

صدیقی و نشستن بر شاخه نظام و بریدن بُن

صدیقی و نشستن بر شاخه نظام و بریدن بُن

 منطقی و موجه‌ترین واکنشی که نظام می‌تواند در قبال «داستان واگذاری املاک حاشیه حوزه علمیه ازگل و اتهاماتی که متوجه صدیقی شده» بکند،‌ این است که از او بخواهد دستکم از سمت امامت جمعه موقت تهران استعفا دهد یا به‌قولی او را «بیستفتایند».


همین واکنش و اقدام منطقی هم هزینه بسیار بسیار زیادی دارد، اما هزینه‌اش از دیگر واکنش‌ها بسیار کم‌تر است. اما بعید می‌دانیم اندک عقلانیتی نزد نظام و حاکمیت مانده باشد که دست به این اقدام مفید بزند. بنابراین به احتمال زیاد همان واکنشی را خواهند داشت که نسبت به اتهام فساد اخلاقی «قاری لواط‌‌کار» داشتند. یعنی پس از این‌که اتهامات او ناگهان به‌شکل سنگین از سمت چند قربانی مطرح شد، او را قاری منتخب اجلاس افتتاحیه مجلس شورای اسلامی آن دوره گذاشتند که بعدها با اعتراض «علی مطهری» روبه‌رو شد.

داخل پرانتز عرض کنم که «علی مطهری» اگر ذره‌ای اعتقاد و ایمان درست داشت، نباید فقط به یک اعتراض ساده بسنده می‌کرد. باید همه تلاش خود را یا برای برائت کامل و متقاعد‌کننده افکار عمومی متهم، یا اثبات اتهام و پیگیری تنبیه او، هم از جنبه شخصی به نفع قربانیان، هم از جنبه عمومی به نفع اعتبار نظام و هم از جنبه شرعی به نفع اعتبار کلام‌الله به‌کار می‌گرفت و اقدام می‌کرد. یا دست‌کم مثل بقیه نمایندگان چون «بز اخفش» سکوت اتخاذ می‌کرد. این اظهارنظرهای واقعا بی‌جای «علی‌ مطهری» حکم «شر رساندن» به جای «امید خیر» است. بگذریم.


در مورد دیگر وقتی «سعید مرتضوی» دادستان عمومی و انقلاب وقت تهران ناگهان با اتهامات متعدد سوء‌مدیریت در جایگاه قضایی که منجر به قتل دست‌کم سه شهروند شد، بعد اتهام تارک‌الصلاه‌بودن وی که از طرف «عباس عبدی» متوجه وی شد، و بالاخره به‌رغم مقاومت‌ها از سمت راس هرم، از سمت دادستانی برکنار شد، در یک کج‌دهنی و لجاجت آشکار، «احمدی‌نژاد» او را در دولت به‌کار گرفت و به او سمت خطیری اعطا کرد.


واکنش به اعتراض‌ها را هم همه خاطرمان هست که نتیجه‌اش شد پخش ویدیوی تلاش برای ارتشا از سمت برادر رئیس دستگاه قضا و بازداشت شبانه او بود، اما در کمال حیرت مردم، فردای آن روز با دستور رسیده از بالا آزاد شد. و این سئوال در ذهن شهروندان نگون‌بخت بدون پاسخ ماند که: اگر مرتضوی مقصر نیست، چرا به اتهام «فاضل لاریجانی» که دو برادرش رئیس دو قوه بودند رسیدگی نشد؟ و اگر متهم هست چرا آزاد شد؟


بر این سیاهه بسیار می‌توان از واکنش‌های لجوجانه نظام با اتفاقاتی که ذهن مردم را پریشان می‌کند افزود و احتمال بالا می‌رود که درباره صدیقی هم همین کار بکنند و او کماکان در جایگاه امامت موقت جمعه بماند و شاید مثلا تنها به‌جای هر چهار هفته یک نمازجمعه، مثلا هر ۸ هفته یه نمازجمعه بخواند.


اگر چنین کنند، پای آنان که به‌خاطر ذخیره آخرتشان هر هفته شال و کلاه می‌کنند و برای اقامه نماز جمعه به دانشگاه تهران می‌روند، سست خواهد شد و به همان اندازه هم خلل و سستی در ایمان‌ِشان راه خواهد یافت. و این خطر برای یک نظام دینی از فروپاشی اقتصادی بدتر است.


ولی نظام و مدیران فعلی آن، آنقدر در توهمات خود گرفتارند که صلاح ملک و ملت پیشکش، صلاح خودشان را هم نمی‌دانند و نشسته بر سر شاخ بن می‌برند.


ناگفته پیداست، اگر غیر از این باشد و او از امامت جمعه استعفا دهد هم، در ایمان همان مردم سستی دیگری روی خواهد داد و آن این‌که از خودشان خواهند پرسید اگر ریگی به کفش این «شیخ‌البکاکین» نبود، چرا استعفا داد و با این وصف تکلیف‌ نماز‌هایی که ما پشت سر ایشان خوانده‌ایم چه می‌شود؟

….

مورد صدیقی البته به قول «وحید اشتری» در مقایسه و مقابله با مورد فساد «نورمفیدی‌ها» در گرگان «ریگی در برابر کوه» است، اما مورد صدیقی از یک نظر بسیار مهم‌تر است و نباید به‌سادگی از کنار آن گذشت. نورمفیدی منسوب بنیان‌گذار نظام به یک سِمت است، اما «صدیقی» منصوب رهبری فعلی نظام به چندین سِمت و همه آن‌ها هم از جمله ریاست سابق دادگاه انتظامی قضات، ریاست ستاد امر به معروف و نهی از منکر، امام جمعه موقت تهران، واعظ اختصاصی رهبری در حسینیه امام خمینی در ایام کرونا و مهم‌تر از همه این‌ها متصف به «استاد اخلاق و عرفان» بودن، سمت‌های مهمی است.


فساد صدیقی از قالیباف و طائب و طبری و آملی لاریجانی و این‌ها خیلی مهم‌تر است. حکم ریشه را دارد کمک به خشکیدن ریشه صدیقی، امیدواری به خشکیده‌شدن ریشه فساد را بسیار بسیار ضریب خواهد داد.

زیتون

پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۲

رکورد پرشوری شکسته خواهد شد خاطرتان جمع

 ۲ اسفند ۱۴۰۲ جمهوری اسلامی انتخاباتی را با پایین‌ترین میزان مشارکت در طول ۴۵ سال گذشته برگزار خواهد کرد. حضور مردم پای صندوق‌های رای، برای نظام در این انتخابات ضروری هست، ولی نه تا آن‌جا که خودش را به آب و آتش بزند و به قول جنتی‌ «از دستشان در برود» و حادثه دوم خرداد تَکرار شود.

اما نمایش انتخابات برای نظام بسیار ضروری و این‌بار از همه دفعات قبل حساس‌تر است که حتما با توسل به آمارسازی و جعل و مهندسی، مشارکت را چندین برابر واقعیت و «بی‌نظیر» «دشمن‌شکن» و …تبلیغ خواهند کرد.

پیش‌بینی‌های خودکامبخش که از یک‌سال پیش شروع شده و مهم‌ترین آن متعلق به وزیر کشور که متولی برگزاری انتخابات است، مشتی نمونه خروار از عزم جزم برای نمایش «مشارکت بالا» «دشمن‌شکن» و همراهی مردم با نظام است.

این انتخابات از جهاتی شبیه انتخابات ۱۴۰۰ است که هدف جمهوری اسلامی از آن نمایش، انتخاب «ابراهیم رئیسی» به‌عنوان رئیس‌جمهور بود، ولو این‌که یک نفر هم به او رای نداده باشد. میزان مشارکت هم خیلی محلی از اعراب نداشت. بهانه به اندازه کافی برای مشارکت پایین وجود داشت. بنابراین با خیال راحت، ابتدا کسی که توان رای‌آوردن در انتخابات داشت را از هر سلیقه و حزب و جناح «رد صلاحیت» کردند.

به عنوان نمونه «احمدی‌نژاد» که سبد رای قابل‌توجهی در میان توده رای‌دهنده داشت و هنوز هم در میانه سکان مدیریتی و تقنینی و قضایی کشور، هوادارانی که «دلیری» خاصی داشتند که روز ثبت‌نام درب وزارت کشور را از پاشنه درآورند و همراه با او وارد وزارت کشور شوند، رد صلاحیت کردند.

در سویی دیگر «مصطفی تاج‌زاده» که انصافا آدم پاک‌دست و محبوب‌القلوبی است و در صورت تایید صلاحیت‌شدن پتانسیل تبدیل‌شدن به یک «میرحسین موسوی ۸۸» یا «محمد خاتمی ۷۶» را داشت، پس نظام سری که درد نمی‌کند دستمال نبست و دردسر رد صلاحیت را به‌جان خرید.

در مرحله دوم لازم بود که این شبه‌انتخابات «مخالف‌خوان‌های» بی‌خطر بدون «سبد رای» داشته باشد، که در مناظره‌ها خطوط قرمز را هم رد کنند و مثلا رئیسی را ۶ کلاسه خطاب کنند، اما مهم این بود که «بارِ انتخابات را به باغ قلهک ببرند.» البته مجوز چنین جسارتی از سوی بیتی که نامزد مورد نظر به آن بستگی دور فامیلی داشت صادر شده بود.

و نامزدی که دوره کوتاهی در دولت اعتدال (رحِمِ اجاره‌ای اصلاحات) رئیس کلی بانک مرکزی را بر عهده داشت و می‌شد به زور سریش او را به‌ ریش اصلاح‌طلبان چسباند و به‌عنوان نماینده سبد رای اصلاح‌طلبان به خورد افکار عمومی داد، تایید صلاحیت کردند.

عده‌ای هم از خودی‌ها بودند که به‌‌فرموده آمده بودند تا در روزهای منتهی به برگزاری انتخابات اعلام کنند: تا «آب رئیسی هست، تیمم ما حرام است»، پس به نفع او کناره می‌‌گیریم تا سهم‌مان از غنائم پس از انتخابات در کابینه یا بالاتر کابینه مصلحت نظام محفوظ بماند.

چند تنی هم ماندند تا «نقش تزیین رقابتی‌بودن انتخابات را بازی کنند» و مسلما محروم از سهم غنائم نمی‌بودند.

***
اما یک گام مهم دیگر هم لازم بود که اگر این «روزنه» گشوده نمی‌شد، سناریوی «انتخابات رقابتی با حضور همه طیف‌های سیاسی» نقشی کم داشت. مسئولیت گشودن این روزنه را «محمدرضا جلایی‌پور» به عنوان «استاد کمپین‌کردن» و «بهزاد نبوی» موسوم به «چریک پیر اصلاحات» که اشکنه‌خوردن با «بادامچیان سوپر اصول‌گرا» را به چلوکباب‌خوردن با «ابراهیم یزدی اصلاح‌طلب» ترجیح می‌داد، بازی کردند و با شعار «بزنیم زیر میز» از پشت میز جبهه اصلاحات برخواسته‌اند و به سراغ «عبدالکریم سروش» رفتند که کمک کند و برایشان بنویسد: «همتی را نصرت می‌کنیم تا ردای رئیسی بپوشد ‌و چشم خلایق به جمال عبدالناصر روشن شود.»

سناریو تا این‌جا دقیق و درست اجرا شده بود. حاکمیت خاطرش جمع بود که زنبیل «آراء باطله» از سبد رای «عبدالناصر همتی» که نمایش «اصلاحات» را بازی می‌کرد بالاتر است. پس برای این‌که سرکوفت اصلاح‌طلبان بهانه بهتری داشته باشد لازم بود یکی دو خبرنگارنمای اصلاح‌طلب هم در ساعت ۳ بعد از ظهر روز برگزاری انتخابات با صدای آمریکا مصاحبه و پیش‌بینی قطعی کنند که رای‌گیری به مرحله دوم کشیده می‌شود و پیش‌بینی احتمالی که «اگر دوستان اندکی نصرت کنند «همتی» مرحله اول پیروز میدان است.
***
خلاصه نظام به هر آن‌چه می‌خواست رسید. رئیسی رئیس شد، «عبدالناصر همتی» که «صبا آذرپیک» ۳ بعدازظهر روز برگزاری انتخابات پیش‌بینی می‌کرد احتمالا برنده قطعی دور اول باشد، به آراء باطله باخت، نامزدهایی که مانده بودند تا نقش رقابتی‌بودن انتخابات بازی کنند، از سوی «وحید حقانیان» عضو ارشد بیت رهبری تقدیر شدند. روزنه‌گشایان در لاک خود فرو رفتند و «محمدرضا جلایی‌پور» هم به زندان افتاد.

حالا یکی دو مانده مانده به انتخابات ۱۲ اسفند «محمدرضا جلایی‌پور» استاد کمپین‌  آزاد می‌شود تا برای چندمین بار «بزند زیر میزِ» شورا و اجماع و حکمیت، و برود به‌دنبال «روزنه‌گشاییه دیگری. عده‌ای هم که جاهایی بندهایی آب داده و نگران افشا‌شدن بند آب‌داده شده بودند به جمع اضافه شدند.

به‌قول مافیا «هرکس خریدنی است، قیمت‌ها فرق می‌کند» جمعی را هم خریده و همراه «روزنه‌گشایان» کرده‌اند. حالا این‌که چرا نام «محمد قوچانی» که جرات جسارت به «مصطفی ملکیان» را دارد که چرا به «اسب رئیسی گفته یابو»، و همیشه در خط مقدم روزنه‌گشایی است، در لیستی که ۱۱۲ نفر بوده و ۱۱۰ نفره معرفی شده بماند برای بعد.

***
غروب جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ بلندگوهای رسانه ملی و هم‌نوا با آن‌ها فارس و تسنیم و مشرق و پادوهایی رسانه‌ایشان در شبکه‌های اجتماعی جشن و پایکوبی برگزاری انتخاباتی که قبل از چشم استکبار جهانی، چشم اصلاح‌طلبان را با مشارکت پرشکوه کور کرد و به جهت استقبال پرشکوه امکان رای‌گیری از هم مردم فراهم نشده و انتخابات تا گرفتن رای آخرین داوطلب تمدید می‌شود، را برگزار خواهند کرد.

با ارفاق زیاد، از یک هفته بعد از آن هم بازداشت‌های فله‌ای به مرور از سرگرفته شده و ضامن تورم و گرانی که به سختی تا برگزاری انتخابات نگه داشته شده بود رها خواهد شد.

کارگزاران و اعتدال و توسعه هم سهم‌شان از رونق «روزنه» را دریافت خواهند کرد، حمیدرضا جلایی‌پور به دانشگاه خواهد رفت تا جامعه‌شناسی درس بدهد. ندای ایرانیان هم خاموش خواهد شد.

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۲

کلاه

روزگاری مردها عادت نداشتند بدون «کلاه» از خانه خارج شوند و کلاه بخشی از فرهنگ مردانه‌شان بود. فرقی نمی‌کرد کجا می‌روند؛ محل کار، تفریح یا خرید. هرچه بود باید کلاه به‌سر می‌گذاشتند
اما نوع کلاه‌ها بنا به این‌که تابستان بود یا زمستان فرق داشت. در دوره قاجاریه و قبل از آن، سربرهنگی مرد علاوه‌ بر آن‌که نشانه بی‌ادبی و بی‌وقاری بود، حتی در شب به‌هنگام خواب نیز عرقچین بر سر می‌گذاشتند، و روزها نیز معمولا در زیر کلاه عرقچین بر سر داشتند.

در گذشته‌های نه‌چندان دور، کلاه نشان‌دهنده پایگاه اجتماعی فرد بوده است. کلاه از واژگانی است که متنوع‌ترین ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات با معانی گوناگون را در زبان فارسی ساخته است: 


کلاه کلاه‌کردن: از کسی گرفتن و به دیگری دادن. کلاه کسی را برداشتن و به دیگری دادن و از او به دیگری. از یکی قرض‌کردن و به طلب دیگری دادن.

 سر کسی بی‌کلاه ماندن: مغبون و بی‌بهره شدن.

کلاه به‌سر: کنایه از پسر یا مرد. کلاه به‌سر نداشتن به معنی مرد نداشتن: فلان خانه کلاه به‌سر ندارد یعنی مردی یا پسری در آن خانه نیست.

 کلاهش پشم نداشتن: مهابتی نداشتن. کاری ازدستش ساخته نبودن.

 کلاه را برای سرما و گرما بر سر نمی‌گذارند: مراد آن است که مرد باید غیور باشد.

کلاه کسی پس معرکه بودن: عقب بودن از دیگران، پیشرفت نداشتن.

کلاهت را بالا بگذار: کنایه از این‌که مسامحه شما در امر مواظبت فلان یا زیردست موجب این رسوایی شد. در قدیم به‌جای این تعبیر می‌گفته‌اند: «سربفراز»

کلاه در هم رفتن: پنداشتی و خلافی در میان آمدن.

کلاه‌مان توی هم می‌رود:  میانه ما به‌هم می‌خورد.

 دوختن کلاه از (این) نمد: فرصت‌طلبی یا سوءاستفاده از فرصت به‌دست‌آمده در موقعیتی خاص.

کلاه احمد بر سر محمود گذاشتن ‌/‌ نهادن: با وام گرفتن از کسی وام دیگری را پرداختن و این کار را مداومت دادن. به مال دیگران مدارا‌ کردن از جهت ناداری. از معامله اموال دیگران زندگی گذراندن.

لباس رسمی و معمول تهرانی‌های دوره قاجار برای همه طبقات شال و کلاه و جبه برای مردان، و پیراهن کوتاه برای پوشاندن بالاتنه و دامنی بلند که تا پشت قدم‌های پا را بپوشاند برای زنان بود و اگر زنان هرگاه به دلایلی از خانه خارج می‌شدند از چادر، چارقد و روبنده استفاده می‌کردند.

 کلاه، بخش جدانشدنی از لباس مردان به‌شمار می‌رفت. در آن دوره کلاه برای مرد به منزله چادر برای زن بود و مردی بدون کلاه در کوچه و بازار دیده نمی‌شد.

 در این دوران، بازار کلاه‌دوزها رونق بسیار خوبی داشت. معروف‌ترین کلاه‌هایی که مردان آن دوره بر سر می‌گذاشتند کلاه‌های نمدی، پوستی و مقوایی بود که بعد از آن کلاه پهلوی یا کلاه اجباری خانم‌ها شد. استفاده از کلاه پهلوی که از آن به نام کلاه زورکی یاد می‌شد ازجمله قوانینی بود که رضاخان آن را عمومی کرد و مردم مجبور به استفاده از آن شدند.

 قانون اتحاد شکل (یونیفورم)، همه مردان را موظف کرد که باید ملبس به کت و شلوار و مجبور به استفاده از کلاه نقابدار (کلاه پهلوی) شوند، در غیر این صورت، آژان‌ها، جُبه‌های مردان را در ملأعام با قیچی بریده و شال و کمربند و کلاه آن را نیز لگدمال می‌کردند.

جمله تمسخرآمیز: «هم کلاه سرمان گذاشتند، هم کلاه‌مان را برداشتند» همزمان با تغییر لباس و اجبار در پوشیدن کلاه پهلوی بر سر زبان‌ها افتاده بود.

وجه تسمیه جمله مشهور«این کلاه برای سرت گشاد است» نیز، بعد از تاجگذاری رضاخان، در میان مردم رواج پیدا کرد.

منبع: روزنامه شهروند

شنبه، تیر ۲۴، ۱۴۰۲

حجامت، خون تیره، خون روشن

حتما این جمله را شنیده‌ایم که با «حجامت»، خون‌های کثیف بیرون می‌آید و با بیرون‌آمدن کثافاط از خون، بدن دوباره سلامت می‌شود.

خیلی از کسانی که حجامت می‌کنند می‌گویند: خودمان دیدیم که خونی بسیار تیره از محل تیغ‌خوردن بیرون آمد که در تیرگی چیزی کم از قیر نداشت.
خونی که از حجامت بیرون می‌آید تیره است ولی کثیف نیست.چرا؟ 


در بدن همه‌ی پستان‌داران و همین‌طور انسان، ساختار رگ‌ها مشابه هستند و همه‌ی رگ‌های خونی یا «شریان» به حساب می‌آیند و یا «ورید» هستند.

تفاوت شریان‌ها و ورید‌ها در چند چیز است که به زبان ساده می‌گویم. شریان‌ها از قلب به سمت اعضا می‌روند، وریدها از اعضای بدن به سمت قلب.
 شریان‌ها دیواره‌ای ضخیم دارند و خون با فشار درون‌شان حرکت می‌کند.
ورید‌ها دیواره‌ای نازک دارند و فشار خون در آن‌ها بسیار کمتر از شریان‌ها است.

این تفاوت‌ها فقط در ساختار عروق است وگرنه خون همیشه خون است.

وقتی قلب می‌زند، خونی که تازه با اکسیژن ترکیب شده است را به شریان و شریان به اعضا می‌دهد و اعضای بدن وقتی اکسیژن خون را مصرف می‌کنند آن را به ورید‌ها و وریدها هم آن را به ریه‌ها می‌دهند.

این اتفاق در کمتر از یک ثانیه می‌افتد و دوباره چرخه تکرار می‌شود. خون داخل شریان‌ها به‌خاطر همراه‌داشتن اکسیژن قرمز روشن و خون وریدی به‌خاطر از دست‌دادن موقت اکسیژن قرمز تیره است.

در بدن انسان سطح پوست پر است از ورید‌های کوچک با دیواره‌های نازک و این سطحی‌بودن وریدها، حتی در تنظیم دمای بدن هم به‌کار می‌آید.

یادمان بیاید در کودکی احتمالا لیوان را دور دهانمان کیپ و محکم گذاشته باشیم و با مکیدن هوای درونش آن را به دهان چسبانده و بعد از چند ثانیه لب‌ها کبود می‌شدند.

این کبودی برای تجمع بیشتر خون در وریدهای لب‌ها بود. بادکش حجامت هم درست همین است. وقتی لیوان یا کاپ که هوای درونش را می‌کشند را به پوست می‌چسبانند، خون‌های وریدی سطحی که دیواره‌ای نازک دارند و فشاری برای مقابله با فشار منفی بادکش ندارند در سطح پوست جمع می‌شوند.خون وریدی اکسیژن کمی دارد و تیره است و از پوست زخمی زیر بادکش بیرون می‌آید.

این خون اگر به مسیر گردش خون بدن بازگردد، در ثانیه‌ای روشن می‌شود و خون روشن در جای دیگر بدن تیره می‌شود.این تیرگی‌ها دلالت بر آلودگی یا کثیف‌بودن ندارد.
قصدی بر تایید یا رد کردن «حجامت» ندارم ولی بدانید خون کثیف و خون تمیز زمینه‌ای علمی ندارد.


از بالا به پایین: خون وریدی، خون شریانی

منبع: توییتر دکتر میرمحمدخان