ما مرکز دنیا نیستیم
ما ایرانیان به اشتباه فکر میکنیم «مرکز ثقل» جهانیم و فکر و ذکر دیگران، ما هستیم.
چنین نگرش و طرز تفکری گذشته ما را به باد داد، آینده ما را هم به باد خواهد داد.
مدام انگشت روی ماشه هستیم تا با کوچکترین حرکتی، بچکانیمش.
پیامهای نوروزی یک سیاستمدار کانادایی، که فقط به فکر جذب آرای کاناداییان از هر ملیت و مذهبی برای انتخابشدن در انتخابات بعدی است، را نشان از سیاستی پنهان میبینیم.
نتیجهاش: فحاشیها به کنار، با متهمکردن یکدیگر به بازیچهشدن دست خارجیها بین خود تفرقه میاندازیم.
توجه یک سایت دولت آمریکا به یک زن در میانه پرداختن به شماری از زنان فعال ایرانی، با پیشینهها و سوابق متفاوت را چرخش در سیاستها میبینیم. نتیجهاش: فحاشیها به کنار، با بحث و جدل بیهوده درباره آلترناتیوبافی دعوا راه میاندازیم.
صحبتهای یک اسرائیلی که ایران چندپاره به نفع اسراییل است را یک استراتژی بزرگ برای تکهپاره کردن ایران میبینیم. نتیجهاش: فحاشیها به کنار، تلاش مردمان خود برای آزاد زندگی کردن را تجزیهطلبی مینامیم و از خودی، غیرخودی میسازیم.
آیا این به این معناست که در سطح کلان دولتهای خارجی سیاستهای خود را ندارند؟ البته که دارند. همانگونه ما که دوست داریم، آنها مانند آنچه ما میخواهیم عمل کنند. اما آیا آنها میکنند؟
با نگاهی به تاریخ معاصرمان معتقدم بخش زیادی از سرنوشت ما تحت تاثیر پدیدهای بوده که در زبان انگلیسی Self-fulfilling prophecy خوانده میشود. به این معنا که انتظارات و باورهای ما در مورد آنچه اتفاق خواهد افتاد، چنان پرقدرت است، که باعث میشود فکرهایی کنیم و اقداماتی را انجام دهیم که در نهایت همان انتظارات و باورها به واقعیت تبدیل شود.
اگر معتقدیم سرنوشت ما در دست خارجیهاست و توطئهای در میان است، دست به کارهایی میزنیم و موجی راه میاندازیم که در پایان آنقدر به ضرر ما تمام شود که چارهای نداریم جز آنکه خارجیها را مسبب آن فرض کنیم.
جنبش «زن زندگی آزادی» ثابت کرد که ما میتوانیم نه فقط خود، بلکه جهان را متحول کنیم. چه کسی مقابل آن ایستاده جز خود ما: اول، حکومتی ضدایرانی و بعد اپوزیسیونی تمامیتخواه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر