جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

محمد حسین مصلحی

روي سنگهاي غسالخانه پيكر سه شهيد قرار داشت و اطراف دو شهيد«محمد مدرس زاده» و « عباسعلي زارع مجرد» خانواده هايشان اجتماع نموده بودند.كمي آنطرفتر روي سومين سنگ غسالخانه پيكر شهيدي بود كه كسي از خانواده اش حضور نداشت.زير چفيه خونين او كاغذ نوشته اي بود:«شهيد «محمد حسين مصلحي وادقاني». به گلزار شهدا برگشتم.
****
سالهاي اوليه كودكي،زماني كه هنوز حافظه من دقيقا شكل نگرفته بود،تاريك روشني در ذهن و حافظه ناقصم برچاي مانده از جوان پر شور و شري كه هر از گاهي به خانه ما مي آمد.من آنروزها از مفاهيم برادر و خواهر وپدر و مادر و بستگي نسبي بين انسانها هيچ نمي دانستم.اينكه اين جوان پر شر و شور كيست ؟ كجا زندگي مي كند ؟ وچه ارتباطي با خانواده ما دارد؟ هيچ نمي دانستم.

تنها چيزي كه برجسته تر از ديگر اتفاقات در حافظه ام مانده اينست كه :هر بار كه اين جوان به خانه ما مي آمد با خودش كلي كتاب ونشريه مي آورد و در جايي كه در خانه هاي روستايي ما «دولاب» ناميده مي شود،روي هم تلنبار مي كرد.

بعدها كه حافظه من كم كم شكل كامل تري گرفت و اغلب مفاهيم برايم معني پيدا كرد؛ متوجه شدم كه اين جوان «محمد حسين مصلحي»برادر بزرگ من است كه در شهر كاشان مشغول تحصيل است و هراز گاهي آخر هفته ها و تعطيلات به روستاي محل تولد و خانه پدري و خانواده سر مي زند.و باز بعدترها كه كمي با درس و مشق و سواد آشنا شدم و به كتابهاي تلنبار شده اش در «دولاب» خانه سرك كشيدم ،

متوجه شدم كه روي اكثر كتابها نام «دكتر علي شريعتي» نوشته شده است.

انقلاب كه پيروز شد ،هشت ساله بودم .بعضي از شر و شور و رفتارهاي انقلابي اين برادر را انچنان كه مي ديدم- به ياد دارم وانچه را كه نمي ديدم اينطرف و آن طرف از دوستان و همولايتي ها و آشنايان شنيده ام.مديريت راهپيمايي و تظاهرات وشعار دادن در روزهاي انقلاب در روستاي ما را به عهده داشته است و در شهر كاشان نيز اغلب كلاس و مدرسه را براي شركت در راهپيماييهاي انقلاب،توزيع اعلاميه و پوستر امام و .... رها و نهايتا در آستانه اخذ ديپلم ترك تحصيل مي نمايد.

فرصت بسيار كمي يافتم براي درك حضورش .بلافاصله با شروع جنگ تحميلي به مناطق جنگي جنوب اعزام و تاپايان دوره خدمت سربازي در خرمشهر و آبادان حضوري پر رنگ داشت پس از اتمام خدمت سربازي در آموزشكده بهورزي استان اصفهان آموزش بهورزي ديد و به استخدام شبكه بهداشت و درمان كاشان در آمد ودر خانه بهداشت روستا به عنوان بهورز مشغول خدمت شد.طي اين مدت چندين بار زندگي وكار را رها و به مناطق جنگي اعزام شد.

در آستانه سالهاي پاياني دفاع مقدس تلاش مي كرد كه به صورت داوطلب آزاد ادامه تحصيل دهد .اما پس از پذيرش قطعنامه 598 در ماههاي آغازين تابستان 1367 جنگ از زاويه ديگري شروع شد.اينبار نيز او درس و خانواده را رها و به عنوان «پزشكيار» به مناطق غربي كشور اعزام شد.

سال 67من مشغول تحصيل در كاشان بودم و درچنین روزهایی به علت بازيگوشي و تجديدي در چند درس مجبور بودم گرما ي طاقت سوز كاشان را تحمل كنم. قبل از ظهر شانزدهم مرداد ماه 67 در شهر قدم مي زدم كه ماشين بنياد شهيد در سطح شهر گشت مي زد و اعلام مي كرد كه : پيكر سه شهيد دفاع مقدس امروز بعد از ظهر در شهر تشييع خواهد شد.

ساعت 4 بعد از ظهر عقب يك وانت باري خودم را رساندم به غسالخانه«دارالسلام گلابچي » كاشان.روي سنگهاي غسالخانه پيكر سه شهيد قرار داشت و اطراف دو شهيد«محمد مدرس زاده» و « عباسعلي زارع مجرد» خانواده هايشان اجتماع نموده بودند.كمي آنطرفتر روي سومين سنگ غسالخانه پيكر شهيدي بود كه كسي از خانواده اش حضور نداشت.زير چفيه خونين او كاغذ نوشته اي بود:«شهيد «محمد حسين مصلحي وادقاني» به گلزار شهدا برگشتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر