جمعی کثیر از دانشجویان هیتلری آلمان را گرفته بودند تا در میدان برلن اعدام کنند، یک دانشجوی ایرانی که سرش را مثل هیتلریها اصلاح کرده بود در جزء آنها آورده بودند. همه را شانه و چشم بسته به صف کردند تا فرمان آتش داده شود. رفیق ایرانی ما وقتی دیده بود کار جدی است و بیسؤال و پرسش تا دم تیر رسیدهاست، هیچ چیز دیگر نداشت بگوید. بیاختیار جمله معروف هر مسلمان را به یاد آورد و شهادت خود را بلند گفت:
ـاشهد ان لا اله الا الله!
اتفاقأ فرمانده آتش، قفقازی مسلمان بود، به سربازان گفت: دست نگهدارید، سپس دست دانشجوی ایرانی را گرفت و آهسته گفت: فیامانالله!
او بعدها به قفقاز رفت و در آنجا مطب داشت و بعد به ایران آمد و هماکنون [چاپ دوم کتاب در سال ۱۳۶۰] به عنوان دکتر «امینی»، در خیابان کریمخانزند، مشغول مداوای اطفال و خردسالان است!
قضا چو ساری و جاری به نارضا و رضاست
خوشا کسی که به رغبت رضا به حکم قضاست
کسی که گشت به رغبت به حکم قضا
قضا رود به رضای وی، این جزای رضاست
ـاشهد ان لا اله الا الله!
اتفاقأ فرمانده آتش، قفقازی مسلمان بود، به سربازان گفت: دست نگهدارید، سپس دست دانشجوی ایرانی را گرفت و آهسته گفت: فیامانالله!
او بعدها به قفقاز رفت و در آنجا مطب داشت و بعد به ایران آمد و هماکنون [چاپ دوم کتاب در سال ۱۳۶۰] به عنوان دکتر «امینی»، در خیابان کریمخانزند، مشغول مداوای اطفال و خردسالان است!
قضا چو ساری و جاری به نارضا و رضاست
خوشا کسی که به رغبت رضا به حکم قضاست
کسی که گشت به رغبت به حکم قضا
قضا رود به رضای وی، این جزای رضاست
«سنگ هفتقلم» دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر