سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۳

نمی‌توانید جلو کوری فرزندان این کشور را بگیرید استعفا بدهید

آقای «سید محمود نوری‌زاده» نماینده مردم مشگین‌شهر در دوره پنجم، وقتی ریاست سنی مجلس را ترک کردند، سخنی گفتند که آن سخن برا همیشه یک سخن ماندنی شد. نوری‌زاده فرمود: «در هر حال آن ریاست سنی هم برای یک روز و نیم خداوند مرحمت کرد و تمام شد و همه ریاست‌های دنیوی و مادی همین‌گونه است.»

آقای پزشکیان! دوره ریاست‌جمهوری شما هم شانس بیاورید، در بهترین احتمال ۴ سال دیگر تمام می‌شود. آن وقت شما می‌مانید و خود و خدایتان که آیا از خودتان راضی هستید؟ آیا خدا از شما راضی است؟

آقای دکتر پزشکیان! همان‌گونه که شما پزشک هستید، «ماهاتیر محمد» هم پزشک بود.‏ماهاتیر جایی گفته: «من پزشک بودم، روزی در مطب پس از معاینه کودکی که در بغل مادرش بود نسخه نوشتم، مادر پرسید هزینه این نسخه چقدر است؟ وقتی مبلغ را به او گفتم، نسخه را روی میز من گذاشت و گفت قدرت پرداخت ندارم، چاره‌ای ندارم جز اینکه که فرزندم کور شود و تا آخر عمر رنج ببرد.»


وی یادآور می‌شود: «این جریان چنان بر روحیه من اثر گذاشت که همان روز مطب را بستم و سعی کردم در کار سیاسی و اجرایی وارد شوم و مراتب مختلفی را بتدریج پیمودم تا توانستم نخست‌وزیر شوم. آن روز مردم کشورم فقیر بودند، بسیاری از آنان بالای درخت خانه داشتند، اما کشورم امروز به جایی رسیده است که امسال فطریه رمضان را به خارج فرستادیم و کسی در داخل کشور فقیر نیست.» (۱)

‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ماهاتیر محمد یک روز که متوجه عقب‌ماندگی و فقر عمیق کشورش شد، پزشکی را رها کرد و وارد عالم سیاست شد به نیت آن‌که مادری آن‌قدر نیازمند نماند که نتواند داروی کوری چشم فرزندش را جور کند. اما در کمتر از دو دهه مالزی را به یکی از قطب‌های شاخص اقتصادی شرق آسیا بدل کرد.

 او که این‌روزها دوران بازنشستگی‌اش را می‌گذراند، اگر از خودش بپرسد که آیا از خودم راضی هستم؟ شاید وجدانش پاسخ خیلی محکم و مثبتی به او ندهد. اما همه اقتصاددانان و اهل توسعه می‌دانند کاری کرده‌است کارستان و او را تحسین می‌کنند.

به احتمال بسیار قوی خدا هم از او راضی است.


آقای پزشکیان! «ماهاتیر محمد» کشور فقیری را تحویل گرفت و ثروتمند کرد. «خامنه‌ای» کشور ثروتمندی را تحویل گرفت و فقیر کرد. شما در تبلیغات انتخاباتیان فرمودید: «می‌خواهیم سیاست‌های کلی رهبری را اجرایی کنیم». باور کنید مرحوم «رئیسی» و رقیب جدی شما آقای «جلیلی» بسیار بسیار بهتر از شما و بدون کمترین مانع می‌توانستند «سیاست‌های کلی رهبری» را اجرا و پیاده‌سازی کنند.

پس اگر واقعا در آن گفتارتان ذره‌ای صداقت بود، باید میدان اجرای اوامر رهبری را به آقای جلیلی واگذار می‌کردید. نه آنکه برخلاف نظر مولی علی (ع)که می‌فرماید «حکومت این دنیا از آب بینی بز هم برای من کم‌ارزش‌تر است»، با شادمانی نمی‌گفتید: «اگر رهبری نبود اسم من از صندوق بیرون نمی‌آمد.»


آقای پزشکیان! به هزاران ناترازی و رفتار خلاف علم و عقل در سیاست‌هایتان که کشور را زمین‌گیر کرده کاری فعلا ندارم. پس از سقوط «بشار اسد» اسراری از جنایات این پدر و پسر بر ملا می‌شود که «انسانیت» از انسان‌بودن خود شرم می‌کند.

سیاست‌های کلی رهبری همین جنایات و مشابه این جنایات در حق مردم سوریه، اوکراین، یمن، و از همه مهم‌تر شهروندان مظلوم ایران بوده‌ و هست.


اگر  هنوز اصرار دارید که اجراکننده این سیاست‌ها باشید، شما را به‌خیر و ما را به سلامت. اما حضرت علی به اندازه کافی مظلوم هست، خداوکیلی دست از سر نهج‌البلاغه و استناد به آن کتاب شریف بردارید، که خسرالدنیا و الاخره خواهید بود.


و اما اگر احساس می‌کنید مقاومتی جلو برنامه‌های توسعه و خدمت به مردم شما را گرفته و مانع تحقق آرمان‌های حامی مظلومان شماست، هر چه زودتر صادقانه با مردم مطرح کرده و استعفایتان را تقدیم رهبری نظام کنید تا آبرو و سعادت خود را در دنیا و آخرت حفظ کنید. والا تعداد کودکان «کور» این کشور تساعدی رو به افزایش است.
پانویس:
(۱) سخنرانی مهاتیرمحمد در کنفرانس حقوق بشر از نظر اسلام کوالالامپور
منتشر شده در زیتون

سه‌شنبه، دی ۰۴، ۱۴۰۳

زندگی همش همین‌جوره

  راننده تاكسي گفت: مي‌دوني بهترين شغل دنيا چيه؟
گفتم: چيه؟
 گفت: راننده تاكسي. 
خنديدم. 

راننده گفت: جون تو! هر وقت بخواي مياي سركار، هر وقت نخواي نمياي، هر مسيري خودت بخواي ميري، هر وقت دلت خواست يه گوشه مي‌زني بغل استراحت مي‌كني، هي آدم جديد مي‌بيني، آدم‌هاي مختلف، حرف‌هاي مختلف، داستان‌هاي مختلف... موقع كار مي‌توني راديو گوش بدي، مي‌توني گوش ندي، مي‌توني روز بخوابي شب بري سر كار، هر كيو دوست داري مي‌توني سوار كني، هر كيو دوست نداري سوار نمي‌كني، آزادي، راحتي.


ديدم راست مي‌ گه. گفتم: خوش به حالتون.

راننده گفت: حالا اگه گفتي بدترين شغل دنيا چيه؟ 
گفتم: چي؟ 

راننده گفت: راننده تاكسي! بعد دوباره گفت: هر روز بايد بري سر كار، دو روز كار نكني ديگه هيچي تو دست و بالت نيست، از صبح هي كلاچ، هي ترمز، پا درد، زانودرد، كمردرد، با اين لوازم يدكي گرون، يه تصادفم بكني كه ديگه واويلا مي‌شه، 
هر مسيري مسافر بگه بايد همون رو بري، هرچي آدم عجيب و غريب هست سوار ماشينت مي‌شه، همه هم ازت طلبكارن، حرف بزني يه جور، حرف نزني يه جور، راديو روشن كني يه جور، روشن نكني يه جور، دعوا سر كرايه، سر مسير، سر پول خرد. 

تابستون‌ها از گرما مي‌پزي، زمستون‌ها از سرما كبود مي‌شي. هرچي مي‌دويي آخرش هم لنگي.

به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت: زندگي همه چيش همين‌جوره. هم مي‌شه بهش خوب نگاه كرد، هم مي‌شه بد نگاه كرد.

سه‌شنبه، آذر ۲۷، ۱۴۰۳

مصوبه بندتنبانی

 رو‌ش تصویب لوایح در حزب «ایران نوین» در زمان ریاست «مهندس ریاضی» چنین بود که در هنگام رای‌گیری در مجلس، نماینده‌ها به لیدر فراکسیون نگاه می‌کردند. اگر او از جا بلند می‌شد، اعضای فراکسیون «ایران نوین» هم بر می‌خاستند و لایحه تصویب می‌‌شد. اگر او همچنان در جایش می‌نشست، معلوم بود که تصویب لایحه منظور نظر نیست. لذا آن‌ها هم از جا بر نمی‌خاستند.

در مورد یکی از لوایح در حزب تصمیم گرفته شد به علتی به آن رای داده نشود. روزی که قرار بود لایحه در مجلس مطرح شود، بعد از نطق‌های قبل از دستور، لایحه در دستور کار قرار گرفت و طبق آیین‌نامه، نمایندگان موافق و مخالف سخنرانی کردند.

آن‌روز وزیری که در مجلس کنار دست مهندس «خواجه‌نوری» نشسته بود، او را به حرف گرفت به‌طوری که «خواجه‌نوری» به‌کلی از جریانات مجلس غافل ماند.

فصل تابستان بود و هوا گرم. کولر مجلس درست کار نمی‌کرد. «خواجه‌نوری» برای آن‌که کمی هوا به بدن خود برساند، از جا برخاسته و شروع به هوادادن به داخل لباسش کرد.

از قضا بلندشدن «خواجه‌نوری» مصادف شد با لحظه‌ای که «مهندس ریاضی» اعلام رای کرده بود. اکثریت نمایندگان که طبق معمول مشغول صحبت با یکدیگر بودند، به محض اینکه رئیس مجلس اعلام رای کرد، به لیدر چشم دوختند، «خواجه‌نوری» ایستاده بود (البته برای خنک شدن) پس آن‌ها هم مثل بچه‌های حرف‌شنو از جا بلند شده ایستادند.

«مهندس ریاضی» بدون آن‌که زحمت شمارش را به خود بدهد، پتک را روی تریبون زد و با صدای بلند گفت: تصویب شد.

تازه اینجا بود که «خواجه‌نوری» متوجه شد که هوادادن به لباس و خنک‌کردن نیمه پایین بدن، باعث چه اشتباه بزرگی شده. ولی کار از کار گذشته بود و عرق شلوار لیدر فراکسیون باعث تصویب لایحه‌ای شد که قرار بود تصویب نشود.

بهزادی علی‌ ــ شبه خاطرات ــ تهران ــ زرین ۱۳۷۰

یکشنبه، آذر ۲۵، ۱۴۰۳

کامنتی در یک وبلاگ

آشنایی را می‌شناسم که پس از داشتن ۵ داماد و یک عروس، برای خانم اولش «هوو» آورده است.

بعد از ازدواج مجدد، نه‌تنها با همسر اول خود به عدالت رفتار نکرد، بلکه هر روز شاهد کتک‌خوردن همسر اول این مرد بودیم و حتی خرجی روزمره او را هم نمی‌داد و زن، با بافتن قالی در خانه این و آن مخارج روزمره خود را تامین می‌کرد و هنوز هم همین‌طور است.


 زمستان گذشته، بر اثر جروبحثی که با هم کرده بودند، تمام شیشه‌های خانه زن اول را شکسته بود که آن زن بیچاره با کارتن درهای اتاق را پوشاند تا در سرمای زمستان بتواند به زندگی اندوه‌بار خود ادامه دهد، و آقا در کنار زن دیگرش روزگار بگذراند.


 این مرد حتی یارانه دریافتی این زن را هم به او نمی‌دهد و گاه نزدیک بوده است که آب و برق او را هم قطع کنند که با کمک خیرین قبض‌ها پرداخت شده است و هر از گاهی با کتک و مشت و لگد این خانم را نوازش می‌کند.


 همه این‌ها را گفتم برای این مطلب: دیروز که از کوچه رد می‌شدم، دیدم این آقا پشت شیشه عقب ماشین خود نوشته است: الهی بشکند دست مغیره!!

شنبه، آذر ۲۴، ۱۴۰۳

خدای جای کارما نشسته

يكي از ياغيان بلوچ (سردار حسين‌خان) را دستگير كرده، در كرمان زنداني ساختند. پسر جوان سال اين ياغي نيز همراه او دستگير شده در همان زندان و زير یک غل با پدر بود.
 
طفلك در زندان مبتلا به ديفتری می‌شود. سردار بلوچ از زندانبانان التماس مي كند كه بچه بيمار را از زندان خارج كنند تا بلكه معالجه شود. فرمانفرما نمي پذيرد.
سردار توسط «افضل‌الملك كرماني» كه از نزديكان فرمانفرما بود؛ خواهش خود را از حضور فرمانفرما تكرار مي‌كند. فرمانفرما نمي پذيرد. افضل مي‌گويد كه سردار حاضر است ۵۰۰ تومان قرض كند و پيشكش دهد تا فرزندش را از پيش چشمش خارج كنند. فرمانفرما نمي‌پذيرد.
 
افضل به آخرين حربه متوسل مي شود كه: «آخر خدايي هست! پيغمبري هست! ظلم است كه پسري چنين رشيد در برابر چشم پدرش زير كُند و زنجير بميرد و كسي به دادش نرسد. اگر پدر گناهكار است؛ باري پسر كه گناهي ندارد.»

 ناصرالدوله باز جواب نفي مي‌دهد كه: «فرمانفرماي كل مملكت كرمان؛ انتظام مملكت خود را به ۵۰۰ تومان رشوه سردار حسين‌خان بلوچ نمي‌فروشد.»
 همانروز فرزند سردار بلوچ در پيش چشم اشكبار پدر خود جان مي‌دهد.

يكي دو روز بعد؛ يكي از محبوب‌ترين فرزندان فرمانفرما به ديفتري مبتلا مي‌شود. اطبا هرچه جهد مي‌كنند؛ سودي نمي‌بخشد. به دستور ناصرالدوله فرمانفرما؛ ۵۰۰ گوسفند در كرمان و ولايات اطراف قرباني كرده و به فقرا مي‌بخشند. ولي باز افاقه نمي‌شود و پسر فرمانفرما نيز جان مي‌دهد.

فرمانفرما چنان مغموم مي‌شود كه تا چند روز پي در پي مويه مي‌كند و موي مي‌كند و هيچكس را نمي‌پذيرفت. خانواده او كه اين حالت روحي او را مي‌بينند؛ از افضل‌الملك مي‌خواهند كه به ديدن او رود تا بلكه او را به خورد و خوراك بازگرداند.

افضل ناخوانده يااللهي گفته به اطاق خصوصي فرمانفرما وارد مي‌شود. هنوز سلام‌وعليك نكرده؛ فرمانفرما فرياد مي‌زند: «افضل! عاصي شده‌ام. باور كن كه پيري نيست! پيغمبري نيست! خدايي نيست! هيچ كس نيست! وگرنه ؛ اگر من پيرمرد قابل ترحم نبودم؛ و دعاي شبانگاهي من كارگر نبود؛ لااقل به دعاي اين فقرا و .. به بركت اين ۵۰۰ گوسفند و نذر و نذورات مي‌بايست فرزند من نجات يافته باشد.»


 افضل پاسخ مي‌دهد: «حضرت اجل اين فرمايش را نفرماييد كه هم خدايي هست و هم پيغمبر و پير! و بالاخره كسي هست! اما بدانيد كه فرمانفرماي كل مملكت عالم نيز؛ انتظام مملكت خود را به ۵۰۰ گوسفند رشوه ناصرالدوله نمي‌فروشد!»

آنگاه هر دو نشستند و لحظه‌اي به هم نگريستند و مدتي گريستند و باز‌گريستند.

شنبه، شهریور ۲۴، ۱۴۰۳

زمان عوض شده است

«رحیم بوقی» بعد از ۳۰ سال از حبس برگشته بود. عاشق «شهناز قرقی» شده بود اما چون نه کاروبار درست و درمانی داشت و نه خانواده‌ی به‌درد بخوری، پدر شهناز جوابش کرده بود.

رحیم هم گذاشت و رفت کویت تا پولی به جیب بزند. سال۵۶ که هنوز «هوا دلپذیر» نشده بود و «بوی گل و سوسن و یاسمن» در وطن نپیچیده بود، همان یک سال اول به حبس افتاد. با هندی بدقلقی حرفش شده بود و ناغافل کلکش را کنده بود.

بعد از ۳۰ سال که بالاخره آزاد شده بود، به خانه برگشته بود در حالی که ۵۰ ساله بود و دوران «احمدی‌نژاد» بود و شهناز دو بار عروسی کرده بود وعروس و داماد داشت و ۴۷ ساله‌ی هنوز دلبری بود. شوهر اول با جنگ رفته بود و شوهر دوم هم اعدام شده بود.

رحیم اما توی همان ۳۰ سال پیش گیر کرده بود. در جهانش نه شاهی رفته بود نه جنگی شده بود نه «آغاسی» مرده بود و نه روزگار فردین و گنج قارون گذشته بود.

آمده بود تا با همان زبان و نگاه ۳۰ سال قبل زنی را دوست داشته باشد و خوشبخت کند که دیگر قصه‌ها و غصه‌ها و زخم‌های بی‌شماری را در جهانش جا داده بود، و عجب کار محالی بود که عشق هم از پسش بر نمی‌آمد.

دختر خاله مهین را شبانه شوهر دادند. خوشگل بود و ۱۵ ساله. داماد سن‌وسالی داشت و بی پول و پله هم بود اما چاره‌ای نبود. اگر خان آقا خبردار می‌شد که دخترش دو ماهه باردار است، خون راه می‌انداخت. هیچوقت هم معلوم نشد پدر واقعی بچه کیست و چطور چنین اتفاقی افتاده.

دخترک را از ترس خان آقا هول هولکی به عقد «زال ممد» درآوردند و تمام. نه لباس عروسی در کار بود نه سفره‌ی عقدی نه جشن و ماشین عروس و بوق بوقی.

آقای دکتر پزشکیان!
زبان جهان ایرانی عوض شده. اینکه «نهج‌البلاغه» را فوت آب هستید و  باورهای محکمی دارید و اهل دروغ نیستید و وفادار و پای بسته‌ی چارچوب‌هایی هستید خیلی هم خوب است، اما روزگار عوض شده و زبان آدم‌ها چیز دیگری‌ست و در جهانشان مرگ‌ها و کوچ‌ها و سقوط‌ها و گلوله‌ها و ساچمه‌ها و نداشتن‌ها و از دست‌دادن‌ها و مفارقت‌ها و دغدغه‌های بسیاری اتفاق افتاده. 
نمی‌توانید با جملات و نقل قول‌هاو روایت‌ها و دعاها کمک‌شان کنید.

شما پزشک هستید و می‌دانید باید بیمار را درمان کنید و نه بیماری را و این بسیار امر دشواری‌ست.

خودتان هم می‌دانید که انتخاب شدنتان به کدامین دلایل است. حکم انتخاب شما را نه «اختیار» بلکه «اجبار» صادر کرده است. جهان آدم ایرانی جهان ناگزیری‌ها و هرگزها و مباداهاست. این پیروزی نیست. به تعویق انداختن شکست است. امید نیست، گریز از یاس است.

کاش اگر کار زیادی از دست‌ِتان برنمی‌آید و درمان کاملی سراغ ندارید، کمی از رنج‌هایش کم کنید و نگذارید بیشتر از این درد بکشد.


هیچ دوست ندارم جای شما باشم اما حالا که پا پیش گذاشته‌اید امیدوارم پای حرف‌ِتان بایستید.

شنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۳

 ترکیب «اردوکشی خیابانی»، بعد از انتخابات پر حرف و حدیث ریاست‌جمهوری دهم، توسط آیت‌الله «علی خامنه‌ای» به ادبیات سیاسی ایران وارد، و متعاقب آن به شکل گسترده‌ای توسط مدعیان سرسخت طرفداری از وی در تمام سطوح و در تمام مجادلات سیاسی به‌کار گرفته شد.

از نظر آیت‌الله «خامنه‌ای» و همراهان او «اردوکشی خیابانی» کار بسیار بد و شاید بدترین اتفاق سیاسی طی سی سال بعد از انقلاب است و این عبارت همواره به شکل ابزاری برای فشار بر رقبای سیاسی و مدعیان تقلب در انتخابت ریاست جمهوری مورد استفاده حاکمیت و در راس آن رهبری نظام قرار گرفته است.
پیش فرض تمام گفته‌ها و ادعاها هم این بوده و هست، که اگر فردی، گروهی، جناحی، حزبی، و ... به چیزی اعتراض و ادعایی دارد، باید ادعا و اعتراض خود را در چهارچوب قانون و از مسیرهای شناخته و معرفی شده آن پی‌گیری نماید. بنا بر این پیش فرض، اگر قرار باشد هر کس یا گروهی، برای اثبات ادعا یا اعتراض خود، به خیابان بیاید و برای اعلام اعتراض و جلب توجه و نشان دادن ادعای خود، آرامش خیابان و امنیت مردم را بهم ریزد، به قولی «سنگ روی سنگ بند نشده» و هر روز و هر ساعت باید شاهد تظاهرات و درگیری و شعار و خیابان‌بستن و ... و به دنبال آن خشونت و خطر جانی هم بود. بدون تردید چنین اوضاعی به تنهایی می‌تواند مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلیل برای بی‌سروسامانی و عقب‌ماندگی کشور برای همیشه باشد، و در سایه چنین شرایطی، امنیت و آرامش از تمام کشور رخت بر می‌بندد و به جای آن ترس، و اضطراب و نگرانی مطلق جایگزین می‌شود.
اما چه کسی در این کشور به جای تن دادن به قانون و پی‌گیری ادعاها و اعتراضات خود از مسیر قانونی به «اردوکشی خیابانی» روی آورده است؟
برای یافتن پاسخ این پرسش، باید کمی به عقب برگشت و سابقه سرنخ اولین «اردوکشی‌ها»ی کوچه و محله را یافت و بررسی کرد تا از سرنخ آن کوچه و محله‌ها به خیابان رسید تا حقیقت اشکار شود و این آشکاری حقیقت نوری بتاباند بر «سیه‌رویی آن‌که در او غش باشد.»
رهبری امام خمینی خواست یک ملت بود که در اطاعت از آن رهبری، هم به تکلیف شرعی خود عمل می‌کرد (زیرا که یک مرجع مسلم دینی به این تکالیف دستور می‌داد) و هم در اطاعت از این رهبری به خواست دیرینه خود یعنی از میان برداشتن سلطنت یعنی حاکمیت مطلق یک فرد بر مقدرات ملت و مملکت می‌رسید. آقای شریعتمداری نتوانستند عبرت بگیرند و بدانند که ایستادن در برابر خواست یک ملت، فرجامی بسیار تلخ به همراه دارد. مایلم در اینجا خاطره‌ای را نقل کنم و که خوانندگان عزیز کم‌کم با درازنویسی من آشنا شده‌اند و دور از انتظارشان نیست.
در اواخر ماه‌هایی که در پاریس خدمت امام(ره) بودم (اواخر دی یا اوایل بهمن) قرار شد که من جهت انجام پاره‌ای از کار‌ها به ایران بیایم. مقدمات کار تا جایی پیش رفت که من برای خداحافظی خدمت امام رسیدم، از جمله نکاتی که ایشان لازم دیدند که متذکر شوند این بود که فرمودند شما خدمت آقای شریعتمداری برسید و سلام مرا به ایشان ابلاغ کنید و عرض کنید که ایشان گفتند (نقل به مضمون) من به شما علاقه دارم و مایلم که شما همیشه در میان مردم محترم باشید و کاری نکنید که مردم قم عصبانی بشوند، من قمی‌ها را می‌شناسم اگر عصبانی بشوند کسی نمی‌تواند جلو آنها را بگیرد. اگر مردم قم نسبت به بعضی از کارهای شما عصبانی بشوند دست به کارهایی می‌زنند که من هم نمی‌توانم جلو آنها را بگیرم (ناگفته نماند که پیش از پرواز من به سوی ایران حضرت امام توسط مرحوم حاج احمد آقا پیغام دادند که شما بمانید با هم می‌رویم به ایران.)»(۶ شهریور ۱۳۹۰، سایت تاریخ ایرانی به نقل از آهنگ راه سایت شخصی سید محمد موسوی خوئینها)
مجاز بودند بفرمایند من نمی توانم از مردم بخواهم که نکنید؟
درباره‌ی حاج غلام و معنای مردم قم از زبان آقای محمد یزدی در سند پنجم مکتوب دوم بحث شد. جالب اینجاست که رئیس دادگاه انقلاب اسلامی ارتش آقای محمد ری‌شهری اقدامات خود را به افعال و خواسته های همین مردم قم استناد می کند: «پس از پخش مصاحبه ی آقای قطب زاده و مشخص شدن همسوئی مواضع آقای شریعتمداری با وی در براندازی، با سوابقی که مردم از مواضع ایشان علیه انقلاب و امام داشتند، به عنوان اعتراض به خانه‌ی آقای شریعتمداری ریختند و خانه و همچنین مراکزی که در قم به ایشان مربوط می شد، مانند دارالتبلیغ را تصرف کردند و انتظار داشتند که به اتهام ایشان رسیدگی شود. (ری شهری، خاطره ها، ج ۱ ص ۲۴۳-۲۴۲)
مقام قضائی بجای اینکه به قانون استناد کند به خواسته های گروههای فشار استناد می کند و بر اساس همانها عمل می کند. این همان اراده‌ی مرحوم آیت الله خمینی نیز بوده است. ترجمان زبان مردم صندوق رأی است و نمایندگان منتخب مردم در چارچوب قانون نه گروههای فشار و اشخاصی همانند حاج غلام خاطرات آقای یزدی.«تسخیر دارالتبلیغ: در نخستین هفته های که حضرت امام به قم تشریف آوردند، غائله حزب خلق مسلمان با اتکاء به شخصیت و موقعیت آقای شریعتمداری به وجود آمد. یک روز به ما اطلاع دادند که اوضاع قم به هم ریخته و شبیه دوران قبل از پیروزی انقلاب اغتشاشهایی بوجود آمده است. بنده در آن ساعت در منزل مرحوم اشراقی داماد حضرت امام نشسته بودم و امام هم تشریف داشتند. قرار شد از منزل خارج شویم تا از نزدیک در جریان اوضاع قرار گیریم…. مشاهده کردم که در چهارراه و نیز سرکوچه آقازاده در خیابان ارم که به منزل امام منتهی می شد سنگربندی کرده اند و خلاصه شهر حالت مضطربی دارد. چند دقیقه بعد آقا شیخ غلامرضا [از اعضای دفتر آیت الله شریعتمداری] را دیدم و شروع کردیم به صحبت کردن و در پی جمله ای که ایشان به زبان آورد، من عصبانی شدم و گفتم: تو غلط کردی! تو می دانی که اگر توهین کوچکی به امام بشود، دیکر اثری از آقای شریعتمداری در قم نمی ماند؟» گفت: «آیا تو فکر می کنی که مردم قم به همین سادگی دست از آقای شریعتمداری می کشند؟» گفتم: «اگر تا یک ساعت دیگر این بساط را جمع نکردید، می دانم که چه کار کنم.» گفت: «مثلا چه کار می کنی؟» گفتم «خواهی دید.»
بعد به نزد باجناقمان مرحوم محسن آقا رفتم و از او خواستم تا حاج غلام را خبر کند. حاج غلام شخص قوی تنومندی بود که خیلی ها از او می ترسیدند و سرش درد می کرد برای کارهای بزن بهادری! هروقت هرجایی به بن بست کشیده می شد و تکلیف احساس می کردیم به حاج غلام متوسل می شدیم و او هم خودش را ملزم می کرد تا کاری را که از او خواسته ایم تمام و کمال انجام دهد. وقتی حاج غلام خودش را به ما رساند گفتم: «بچه هایت را جمع کن و برو سراغ این ترکهایی که شهر را به آشوب کشیده اند و تا آنجا که در توان داری آنها را دستگیر کن! بعد به ساختمان نزدیک پل منتقل کن»… حاج غلام گفت: «این کارها برای چیست؟» گفتم: «کار نداشته باش و کاری را که از تو خواسته ام انجام بده. فقط یادت باشد که جان امام در خطر است.» حاج غلام گفت:«چشم.» و رفت.
در کمتر از نیم ساعت حاج غلام و نوچه هایش افتادند به جان خلق مسلمانها. زدند و بستندد و گرفتند و به ساختمان مزبور منتقل کردند. آقا شیخ غلامرضا همه کاره‌ی آقای شریعتمداری هم جزو دستگیرشدگان بود…. به بنده پیغام دادند که آقای شریعتمداری با شما کار دارد. با آنکه می توانستم حاج غلام را با خود بردارم، با یکی از بچه های رده سوم و چهارم وارد بیت آقای شریعتمداری شدم. وقتی با ایشان ملاقات کردم، دیدم رنگ از صورتش پریده است… گفت: امنیت جان من چه می شود؟» گفتم: «امنیت شما به عهده من» ….
فردای آنروز پیش از ظهر به محل سابق ساواک رفتم. شیخ غلامرضا را در یکی از سلولها زندانی کرده بودند … گفتم باید قاضی به پرونده شما رسیدگی کند و کار شما مسیر قانونیش را طی کند.» جا خورد و گفت: «واقعا می خواهی مرا درگیر پرونده و قانون کنی؟» گفتم: «مثل اینکه خبر نداری که حکومت اسلامی است؟» بعد شخصی را که همراه خود برده بودم به شیخ غلامرضا معرفی کردم و گفتم: «ایشان قاضی است و از شما بازجویی به عمل می آورد.» تا آن وقت ما کار بازجویی نکرده بودیم و به فرد همراهم گفتم: «این در واقع اولین بازجویی رسمی است که ما انجام می دهیم.»…. (خاطرات آیت الله محمد یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۰، ص۱۸۸-۱۸۵)
اسناد شفاهی از این دست الی ماشا الله وجود دارد که مردم به دنبال نطق آتشین یک نماینده مجلس، یا خطبه‌ها نماز جمعه یک خطیب و البته با هماهنگی، پیش‌بینی و زمینه چینی از قبلة مردم همیشه در صحنه را به «اردو کشی خیابانی» ترغیب نموده و اغلب هم ادعا شده است که این حضور به شکل خودجوش و از قبل پیشبینی نشده بوده است.
آخرین مورد از ایزن حضور پیش بینی نشده و خودجوش مردم همیشه در صحنه، اصولا مردمی که از ابتدای انقلاب غالبا «همیشه در صحنه» معرفی می‌شده‌اند و این خصلت اسباب تکریم و ترفیع و احترام آنان بوده است ردمی «اردوکش» هستند. بدیهی است کسی که در خانه حضور داشته باشد، یا مطالبات قانونی خود را از طریق توسل به سازوکارهای قانونی و در کمال ارامش و بدون شعار نمایش‌ها ویژه شهری و خیابانی پی‌گیری کند، آامت در صحنه» محسوب نمی شود.
مردم ایران از سی سال گذشته عادت کرده اند که در طول سال چندین بار به خییابن بیایند و در قبال این به خیابان آمدن پاداش بگیریند و اگر نیامند ند تنبیه شودند. این حضور خیابانی لازمه اثبات وجود است و اگر چنین نباشد ، افراد از بدیهی ترین و نستین حقوقو انسانی هم محروم هستند. بیش از 90 در صد مردم کشور که در این راهپهپیمایی‌ها بالاجبار شرکت می‌کنند، موکد معتقد هستند که این راهپیمایی‌ها نه تنها کمترین سودی به حالا نظام و مردم ندارد که البته خسارتبار و زیان‌اور هم هست. دنیا هم دقدقا می‌داند که مردم ایران به زور از با ترفند‌های و ساندیس به این تاظهرات ترغیب و تشویق می شوند«لغت‌نامه دهخدا واژه «اردو» را: «مجموع سپاهیان با تمام لوازم آن که بجانبی گسیل دارند. مجموعه ٔ قشون و لوازم او در سفر.» معنی می‌کند.
این کلم توسط آیت‌الله علی خامنه‌ای به ادبیات سیسی ایران (شعوری ). لشکر پادشاهی . (غیاث اللغات ) : و شما آنجا رسولان به اردو فرستید و شرط خدمت بجای آرید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598). در مراجعت به اردوی قاآن با مسارعت بجانب قوناق و ایمیل که اردوی قدیم کیوک خان بود. (جهانگشای جوینی ). در تمامت ممالک کلیسای محدث ساختند و بر در اردوی تقوز خاتون همواره کلیسا زده ... (رشیدی ). || لشکرگاه . (غیاث اللغات ) (شعوری ) (آنندراج ). مَحله :
یک شمع بر ایوان تو خورشید منور
یک خیمه در اردوی تو گردون معلا.

جمعه، مرداد ۲۶، ۱۴۰۳

فرهنگسازی

 «ماهاتیر محمد»: من چشم‌پزشک بودم، روزی در مطب، پس از معاینه کودکی که در بغل مادرش بود نسخه نوشتم. مادر پرسید: هزینه این نسخه چقدر است؟ وقتی مبلغ را به او گفتم، نسخه را روی میز من گذاشت و گفت قدرت پرداخت ندارم، چاره‌ای ندارم جز اینکه که فرزندم کور شود و تا آخر عمر رنج ببرد.
این جریان چنان بر روحیه من اثر گذاشت که همان روز مطب را بستم و سعی کردم در کار سیاسی و اجرایی وارد شوم و مراتب مختلفی را به‌تدریج پیمودم تا توانستم نخست‌وزیر شوم. آن روز مردم کشورم فقیر بودند، بسیاری از آنان بالای درخت خانه داشتند، اما کشورم امروز به جایی رسیده است که امسال فطریه رمضان را به خارج فرستادیم و کسی در داخل کشور فقیر نیست. من کارم را با «فرهنگ‌سازی» آغاز کردم و خصایلی را که در راس آن روحیه تلاش و عار نبودن کار و در کنار آن روحیه تسامح و تحمل دینی بود تعمیق نمودم.
شما امروز در ادارات ما خانم‌هایی را می‌بینید که مسلمانند با حجاب کامل در کنار خانمی بدون حجاب نشسته‌اند و هیچکدام به دیگری اعتراضی ندارند و به یکدیگر امر و نهی نمی‌کنند و در کشور رفاه در سایه آرامش حاکم است.

©️ سخنرانی مهاتیرمحمد در کنفرانس حقوق بشر از نظر اسلام.کوالالامپور

پنجشنبه، مرداد ۱۱، ۱۴۰۳

امروز با توست، فردای قیامت با تو نخواهد بود

هارون‌الرشید یک سال به مکه رفته بود "... چون مناسک گزارده آمد و باز نموده بودند که آن‌‌جا دو تن‌اند از زاهدان بزرگ یکی از «ابن سماک» گوینده و یکی را «ابن عبدالعزیز عمری» و نزدیک هیچ سلطان نرفته‌اند. 

«فضل ربیع» را گفت: یا عباسی! و وی را چنان گفتی، مرا آرزوست که این دو پارسامرد را که نزدیک سلاطین نروند ببینم و سخن ایشان را بشنوم، و بدانم حال و سیرت، و درون ایشان تدبیر چیست. مراد آنست که متنکر نزدیک شویم تا هر دو را چگونه یابیم.

فضل گفت: صواب آمد. چه فرماید؟ گفت: بازگرد و دو خر مصری راست کن و دو کیسه. در هر یکی هزار دینار زر و جامه بازرگانان پوش و نماز خفتن نزدیک من باش تا بگویم که چه باید کرد.

هارون گفت: مرا پندی ده! که بدین آمده‌ام تا سخن تو بشنوم و مرا بیداری افزاید. گفت: یا امیرالمومنین از خدای عزوجل بترس که یکی است و هَنباز ندارد ... و بدان که در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید. و کارت از دو بیرون نباشد: یا سوی بهشت برند یا دوزخ و این دو منزل را سه دیگر نیست. 

هارون به درد بگریست چنانکه روی و کنارش تر شد.

فضل گفت: ایهاالشیخ! دانی که چه می‌گویی؟ شک است در آنکه امیرالمومنین جز به بهشت رود؟

«پسر سمّاک» او را جواب نداد، و ازو باک نداشت، روی به هارون کرد و گفت: یا امیرالمومنین! این «فضل» امشب با توست و فردای قیامت با تو نباشد و از تو سخن نگوید، و اگر گوید نشنوند. تن خویش را نگر و بر خویشتن ببخشای.

فضل گفت: ایهاالشیخ! امیرالمومنین شنونده بود که حال تو تنگ است و امشب مقرر گشت. این صلت حلال فرمود بستان.

پسر سماک تبسم کرد و گفت: سبحان‌الله العظیم، من امیرالمومنین را پند دهم تا خویشتن صیانت کند از آتش دوزخ، و این مرد بدان آمده است تا مرا به آتش دوزخ اندازد. هیهات بردارید این آتش از پیشم که هم‌اکنون ما و سرای و محلت سوخته شویم. و برخاست و به بام بیرون شد."

©️تاریخ بیهقی. مجلد۸. ص۷۳۸

یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۳

روضه‌خواني با پول سفارت انگليس

در كنار سفارت عثمانی (تركيه) در تهران مسجدی بوده كه مامورين سفارت كه سنی‌مذهب بوده‌اند در آن مسجد صبح‌ها نماز می‌خوانده‌‌اند.

در اين مسجد شيخی هر روز صبح روضه حضرت زهرا(س) و اين‌كه خليفه دوم در را به پهلوی حضرت زهرا زد و ... مي‌خوانده.

 كسی می‌گويد: من گفتم اين‌كه اين شيخ هر روز اين روضه را در اين‌جا می‌خواند، يك چيزي بايد باشد. آمدم و به او گفتم: شيخنا! شما روضه ديگری بلد نيستيد بخوانيد، هر روز صبح اين روضه را می‌خوانيد؟ گفت چرا! گفتم: پس چرا هر روز اين روضه را می‌خوانی؟ گفت: من يك بانی دارم روزي پنج ريال به من می‌دهد می‌گويد اين روضه را در اين مسجد بخوان من هم می‌خوانم.
گفتم: می‌شود اين بانيت را به من معرفي كنی؟ گفت: بله، یک دكاندار در همين خيابان است. شخص می‌رود با آن دكاندار رفاقت می‌كند. بعد می‌گويد شما چطور شده كه هر روز در اين مسجد روضه حضرت زهرا(س) مي‌گویی بخوانند؟

می‌گويد: یک كسی روزی دو تومان به من می‌دهد كه در اين مسجد روضه حضرت زهرا(س) خوانده شود، من پانزده ريال آن‌را بر می‌دارم و پنج ريال را می‌دهم به اين شيخ روضه بخواند.

بعد تعقيب می‌كند ببيند كه بانی اين روضه چه كسی است. معلوم می‌شود روزی ۲۵ تومان از سفارت انگليس می‌دهند كه صبح‌ها روضه حضرت زهرا(س) در اين مسجد كه در كنار سفارت عثمانی است خوانده شود و بازار جنگ شيعه و سنی هر روز گرم باشد. 

©️ #آیت‌ا‌لله منتظری.جلوه‌های ماندگار.ص ۲۲۵

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۳

بی‌توجهی به ثروت ملی مرتع

 قبلا در یادداشت بز حیوان ناقلایی است از قول مهندس عزت‌الله سحابی یادآور شده بودم که عده‌ای از انقلابیون رویکرد علمی شاه برای حفاظت از مراتع را تخطئه می‌کردند.

حالا این گراف به خوبی نشان می‌دهد که چگونه خودمان به دست خودمان و به‌خاطر بی‌توجهی به علم و داده‌های جدید علمی و خود‌حق‌پندار بودن دست به غارت و از بین بردن ثروت‌های ملی کشورمان زده‌ایم که جبران‌ناپذیر است. 


 

پنجشنبه، تیر ۲۱، ۱۴۰۳

پادشاه دانا

آورده‌اند که چون «ذوالقرنین» به ولایت «چین» رسید و در نواحی آن ولایت نزول فرمود، یک نیم از شب گذشته حاجب درآمد و گفت: رسول ملک چین آمده‌است بار می‌خواهد.

اسکندر فرمود تا بار دادند. چون درآمد، سلام گفت و در مقام خدمت بایستاد و گفت: اگر پادشاه صواب داند، اشارت فرماید تا مجلس خالی کنند، کلمه‌ای که عرصه می‌باید داشت خلوت را شاید.

فرمود تا بیرون رفتند. حاجب بماند. گفت: ایها‌الملک این کلمه می‌باید جز ملک نشنود.
 
سکندر فرمود تا او را تفتیش کردند و احتیاط به‌جای آوردند. با وی هیچ سلاح نیافتند و بفرمود تا تیغی برهنه بیاوردند و در دست گرفت و حاجب را نیز فرمود تا بیرون رفت و او را گفت در همان مقام که هستی بایست و سخنی که داری عرضه کن. 

گفت: پادشاه روی زمین حقیقت داند و یقین شناسد که مَلِک چینم که به خدمت آمده‌ام، نه رسول او! و از تو سئوال می‌کنم که مراد تو از من چیست؟ و مقصود تو کدام؟ و رضای تو به چه نوع حاصل می‌شود، تا اگر ممکن باشد در تحصیل آن کوشم؟ هر چند بر من سخت آید و تو را و خود را از حرب و مقاتله بی‌نیاز گردانم.

اسکندر گفت: به چه ایمن شدی بر من که نفس خود را عرضه تیغ تلف و هدف تیر بلا ساختی؟ و خود را به اختیار در ورطه اسیری انداختی؟


گفت :بدانکه دانستم که تو مردی عاقلی و عداوتی قدیمی و حقدی دیرینه نیست و طلب قصاصی در میان نیفتاده است. و تو دانی که به کشتن من،‌ مسلم نشود از آن‌که اگر مرا قتل کنی، اهل چین پادشاهی دیگر را بیعت کنند و بر تخت ملک بنشانند و تو را مقصود به دست نیاید و بدنامی حاصل شود.

اسکندر سر در پیش افکند و دانست که مردی عاقل است. گفت: می‌خواهم که سه ساله ارتفاع مملکت خود امسال بدهی و بعد از آن هر سال یک نیمه محصول ولایت به من می‌رسانی.

ملک چین گفت: جز این هیچ دیگر هست؟

گفت: نه
ملک چین اجابت کرد گفت: سمعا و طاعتةً

اسکندر گفت: حال بعد از آن چگونه باشد؟ گفت: چنانکه هر دشمن که قصد من کند،‌ بر من ظفر یابد و هر دوست که به من التجا کند، محروم ماند.

گفت: اگر بر ارتفاع دو ساله اختصار کنم؟

گفت: اندکی آسان‌تر و قدری سهل‌تر از آن باشد که تقریر کردم.

گفت: اگر بر یک ساله قناعت کنم؟

گفت: در کار ملک و لشگر نقصانی نباشد، اما بر استیفای مرادات و لذات قاصر باشم. 

گفت: اگر به ثلثی از ارتفاع راضی شوم؟

گفت: ثلثی از آن جمله فقرا و مساکین و محتاجان‌ را باشد. و باقی در وجه مصالح لشگر و مؤنات ملک صرف شود.

گفت: بر ثلث اقتصار کردم.
***
ملک چین شکرها گفت و بازگشت و چون بامداد شد، مقارن طلوع آفتاب، لشگر چین دررسیدند و به عدد مور و ملخ گرداگرد لشکر سکندر فروگرفتند، و لشکر سکندر بر خود از هلاک بترسیدند و حیران بماندند. و به ضرورت بر مرکبان سوار شدند و حرب را ساخته گشتند و اسکندر برنشست و ملک چین چون اسکندر را بدید، از اسب فرود آمد و خدمت کرد.

اسکندر گفت: غدری کرد و ما را به صلح بفریفتی و جنگ را مستعد گشتی.

گفت: معاذالله که از من مکر و غدر آید. من بر همان قولم که در خدمت پادشاه روی زمین مقرر گردانیده‌ام. اما بامداد این لشکر را برای آن برنشاندم
تا ملک فرمان‌برداری و طاعت‌داری من بر ضعف و قلت حمل نفرماید. و شوکت و استعداد من ببیند و آن‌چه در نظر ملک آمدند، از لشکر من اندکی‌اند از بسیاری. نه از روی عجز و بیچارگی فرمانبردار شدم. اما دیدم که حق عز اسمه، تو‌ را نصرت می‌کند و مظفر می‌کند. دانستم که با تقدیر آسمانی مدافعت فایده نکند و با تایید ربانی مقاومت سود ندارد، به انقیاد و امتثال تلقی کردم و در طاعت‌داری تو طاعت خدای را داشتم و این تواضع و تذلل به فرمان ایزدی کردم.

اسکندر گفت: دریغ باشد که از چون تو کسی چیزی توقع کنم که از تو عاقل‌تر و کامل‌تر پادشاهی ندیده‌ام. تو‌ را از آن‌چه می‌خواستم معاف داشتم و همین لحظه بفرمایم تا تمامت لشگر من از ولایت تو بیرون شوند.
©️فرج بعد از شدت

چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۳

کرامت‌تراشی

 آورده‌اند: شیخ «مرتضی انصاری» وقتی با مریدان سفر می‌كرد، غروب پشت دروازه ماند و به شهر راهشان ندادند. آنجا با مریدان نماز خواند.

مریدی گفت: انتظار داشتیم مثل اولیای گذشته، دروازه خود‌به‌خود به روی شما باز می‌شد. شیخ گفت:بعد از مرگِ ما نیز البته از این كرامات بسیار در حق ما نقل می‌کنند.


©️محمود حکیمی.هزار و یک حکایت تاریخی. ج۳.ص۴۰

پنجشنبه، تیر ۱۴، ۱۴۰۳

قانون خودتان بود

به تاریخ یک‌شنبه چهاردهم تیرماه ۱۳۱۲ رای محکومیت «تیمورتاش» را این‌گونه خواندند: «تیمورتاش محکوم است به پنج سال حبس مجرد، و تادیه ۹ هزار لیره، ۲۰۰ هزار ریال به خزانه دولت. به تاریخ ۱۳۱۲/۴/۱۴ لطفی، یکانی، عقیلی»
 
وقتی رای را اعلام کردند؛ «تیمورتاش» که تا آن وقت سرش را روی عصا با دو دست تکیه داده بود؛ سر بلند کرد و گفت: «این است رای محکمه؟ خیلی ظالمانه است!»
 لطفی جواب داد: «این‌‌ همان قانونی است که شما و «داور» و «نصرةالدوله» به نام قانون محاکمه وزرا، با عجلهٔ هر چه تمام‌تر از مجلس گذراندید.
دیگر تیمورتاش جوابی نداد.

©️شبه‌خاطرات ـ دکتر علی بهزادی

چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۴۰۳

نغمه‌ی روسپی

 بده آن قوطی سرخاب مرا

تا زنم رنگ به بیرنگی خویش

بده آن روغن تا تازه کنم
چهر پژمرده ز دلتنگیِ خویش
+++
بده آن عطر که مشکین سازم
گیسوان را و بریزم بر دوش
بده آن جامه تنگم که کسان
تنگ گیرند مرا در آغوش.
+++
بده آن تور که عریانی را
در خَمَش جلوه دو چندان بخشم؛
هوس‌انگیزی و آشوب‌گری
به سر و سینه و پستان بخشم
+++
بده آن جام که سرمست شوم،
به سیه بختیِ خود خنده زنم:


روی این چهره ی ناشادِ غمین
چهره یی شاد و فریبنده زنم
+++
وای از آن همنفس دیشبِ من_
چه روانکاه و توانفرسا بود!

لیک پرسید چو از من، گفتم:
کس ندیدم که چنین زیبا بود!
+++
وان دگر همسر چندین شب پیش _
او همان بود که بیمارم کرد:

آنچه پرداخت، اگر صد می شد،
درد، زان بیشتر آزارم کرد.
+++
پُر کَسِ بی کَسم و، زین یاران
غمگساری و هواخواهی نیست،

لاف دلجوئی بسیار زنند
لیک جز لحظه ی کوتاهی نیست.
+++
نه مرا همسر و هم بالینی
که کشد دست وفا بر سر من

نه مرا کودکی و دلبندی
که برد زنگ غم از خاطر من.
+++
آه، این کیست که در می کوبد؟
_ همسر امشب من می آید!

وای، ای غم، زدلم دست بکش
کاین زمان شادیِ او می باید!
+++
لب من_ ای لب نیرنگ فروش_
بر غمم پرده یی از راز بکش!

تا مرا چند درم بیش دهند،
خنده کن، بوسه بزن، ناز بکش!…
سیمین بهبهانی

چگونه خودکشی کنیم؟

این نوشته برای افراد زیر ۱۵ سال مجاز نیست

آدم‌های بسیاری هستند که از زندگی و شرایطی که در آن قرار دارند خسته و ناامیدند، احساس می‌کنند جهان جای مناسبی برای زندگی نیست. دلشان می‌خواهد به این نوع زندگی پایان دهند، اما شجاعت آن را ندارند. ممکن است راه‌های بی‌شماری را آزموده باشند و در لحظه آخر پشیمان شده‌باشند، یا کسی نجاتشان داده است. برای همین ممکن است این روش که در ادامه خواهد آمد نیاز گروهی را مرتفع کند. گرچه باید گفت این روش دشوار است و پیچیدگی‌های بسیار دارد.

روز شروع پروژه، شما اول مهرماه سال دوازدهم دبیرستان است. آن روز دقیقا زمانی‌ست که با زندگی به شکل طبیعی خداحافظی می‌کنید. و داستان آغاز می‌شود: شروع می‌کنید به خواندن هر نوع کتابی که در طول سال‌های دبیرستان آن‌را امتحان داده‌اید. آن‌قدر می‌خوانید که شناسایی شما بعد از مدتی برای حتی نزدیکان‌تان مقدور نباشد.

این کار را به صورت شبانه‌روزی باید انجام بدهید. چون بعد به آن نیاز خواهید داشت. اگر کارتان را درست انجام داده باشید، یک روز صبح از خواب بیدار می‌شوید و می‌بینید که به شما «خانم دکتر» می‌گویند، چون در کنکور پزشکی پذیرفته شده‌اید.

این چند ماه تا شروع دانشگاه، احتمالا بهترین روزهای تمام عمر شما خواهد بود. چون شما دکترید درحالی‌که هیچ کاری نکرده‌اید.

اما این فقط آغاز ماجراست. شما دانشجوی پزشکی خواهید بود و از این به بعد دیگر هیچ‌وقت آسوده نخواهید بود. بالاخره دارید پزشک می‌شوید و همین کافی‌ست که از همه حقوق اجتماعی‌تان محروم شوید. چنین جسارتی تاوان عظیمی در پی دارد.

درس‌های طولانی و دشوار، شیفت، طرح، کیلومترها دورشدن از خانواده، تحقیر و ... مراحلی‌ست که باید طی کنید تا به شایستگی لازم برای یک خودکشی آرمانی برسید.

شما بعد از ۶ سال مرارت شروع می‌کنید به‌کار. در یک شرایط بی‌نظیر شغلی در مراکز درمانی با حقوقی که به زحمت کفاف کرایه رفت‌وبرگشت را تامین می‌کند. شیفت شب با تعداد فراوانی بیمار بدحال، تحت هر شرایطی بیمار دیدن حتی اگر خودتان سخت بیمارید.

مرحله بعد احساس بی‌ارزشی شدید است نسبت به این همه تلاشی که کرده‌اید. اما این کافی نخواهد بود. همکلاس‌های دبیرستان را می‌بینید که با کودکانی در آغوش و ماشین‌های لاکچری از کنارتان خواهند گذشت و شما با خودتان می‌گویید: «عوضش من دکتر شدم» و اشک از گوشه چشم‌تان جاری می‌شود.

تا اینکه تصمیم خودتان را می‌گیرید. این‌طور نمی‌شود ادامه داد و دقیقا از همین لحظه است که «عزراییل» دارد به‌شما لبخند می‌زند.

حالا دوباره از نو شروع می‌کنید به خواندن. به هر حال متخصص‌شدن خیلی بهتر از عمومی‌ماندن است. سنگینی دروس را روی دوش‌تان حس می‌کنید، اما با صبوری شیفت می‌دهید و اگر در میانش فرصتی بود چند صفحه درس می‌خوانید.

روز موعود فرا می‌رسد. علی‌رغم این همه سهمیه و سختی و ستم، شما قبول می‌شوید. این مرحله شما را به خلوص لازم برای مرگ می‌رساند.‌‌

و بعد: در یک بیمارستان دورافتاده در گوشه‌ای از شهری مثلا تهران، شما به موجوداتی تبدیل شده‌اید که علی‌رغم اینکه حرکت می‌کنند، بیمار ویزیت می‌کنند، ۳۰ ساعت متصل بیدارند، ۱۰۰ بار از پله‌ها بالا و پایین می‌آیند، مایعی تحت عنوان «چای» را می‌نوشند، ولی زنده نیستند.!!!

این روش از «خودکشی» بسیار آرام‌آرام روح و جسم‌تان را تحت تاثیر قرار می‌دهد، و ذره‌ذره مثل یک زهر متلاشی‌تان می‌کند. این تنها روشی از «خودکشی» است که کسی مانع‌تان نمی‌شود، کمک نمی‌کند که نجات پیدا کنید. چون تنها کسانی که می‌توانند این شرایط مرگ‌بار را تغییر دهند، خودشان قبلا با همین روش با زندگی بدرود گفته‌اند!!!

پس حالا فرصت انتقام است: و درست به‌همین دلیل یک «رزیدنت» وقتی که دارد از بی‌خوابی و خستگی از پا در می‌آید هم، قابل ترحم نخواهد بود. یا وقتی که مدت‌هاست از دیدار خانواده‌اش محروم شده‌است.

او باید زجر بکشد. بارها و بارها بمیرد تا متوجه شود کسی برای این همه تلاشی که او کرده‌، پشیزی ارزش قایل نیست. در این اتاق‌های مرگ، به کسی ربطی ندارد که نخبه‌ترین جوانان این کشور دارند جان می‌دهند.

در بین رزیدنت‌ها، و در هر کجا که راهی برای پزشک‌شدن وجود دارد، مسابقات له‌شدن هر روز برگزار می‌شود و قربانی می‌گیرد. برنده هم کسی است که زیر حجم بزرگ این رنج بتواند هنوز نفس بکشد.

بدون این‌که فریادرسی باشد، بدون اینکه برای کسی نابودشدن شما به عنوان یک دکتر کوچک‌ترین اهمیتی داشته باشد.

جوانی‌تان، روح و جسم‌تان، فرصت زیست شادمانه‌تان، آرامش و آینده‌تان، زیر آوار متخصص‌شدن از بین می‌رود و خلاص .... 

می‌بینید چه راه‌حل بی‌نظیری‌ست برای «خودکشی»؟ شما مرده‌اید بدون اینکه مرده باشید!!

سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۳

چرا پیامک‌های تبلیغاتی بدون اجازه کاربر ارسال می‌شود؟

حق طبیعی و قانونی هر شهروند است که از امکانات موجود که برای رفاه حال انسان‌ها طراحی و ساخته‌شده استفاده بهینه و مطلوب بکند.

حق همه شهروندان و استفاده‌کنندگان از امکانات و وسایل مدرن هم هست که تا آن‌جا که قانون و امکانات نرم‌افزاری وسایل مورد اشاره اجازه می‌دهد، از مزاحمت‌های احتمالی آن در امان باشند و سازوکاری در اختیار داشته باشند که جلو مزاحمت‌های احتمالی را بگیرند.

 تلفن همراه یک امکان و ابزار مدرن برای رفاه حال شهروندان امروزی است. همه شهروندان حق دارند به فراخور بودجه و امکانات خود، از امکانات این نرم‌افزار بهره‌مند باشند. نیز این حق را هم دارند که تا سرحد ممکن از مراحمت‌های احتمالی آن دور و ایمن باشند.

 ظاهرا امکانات سخت‌افزاری و نرم‌افزای برای به حداقل رساندن مزاحمت‌ها در استفاده از این وسیله، توسط طراحان و سازندگان نخستین آن مورد توجه قرار گرفته، و آن‌چه هم که در طراحی نخستن نبوده، با آشکارشدن مشکل حین استفاده و به مرور به ساختار آن افزوده شده است.

 به عنوان مثال؛ این امکان که استفاده‌کننده از این وسیله نام و شماره مخاطبی که با او تماس گرفته است را ببیند و بشناسد (caller id) از ابتدا در شمار خدمات این وسیله نبود و بعدا به امکانات آن اضافه شد.

یکی از مراحمت‌های خیلی ساده و پیش پا افتاده که در عین حال می‌تواند شدیدا با اعصاب دارنده این وسیله بازی کند و او را آزار بدهد، دریافت پیامک‌های ناخواسته است. برای این امر افراد می‌توانند حتی‌المقدور شماره خود را در اختیار همه‌کس قرار ندهند. این از سهم کاربر.

اما در سوی دیگر اپراتورهای ارایه‌دهنده خدمات تلفن همراه هم این امکان را دارند که راسا و بدون هماهنگی، انبوه پیامک‌های تبلیغاتی را روانه تلفن‌های همراه کاربران خود بکنند. اتفاق‌ی که از هر منظر که به آن نگاه کنی امری ناپسند، غیر‌قانونی و غیر‌شرعی است و از طرف دیگر نه تنها سود چندانی برای شرکت‌هایی که تبلیغ آن‌ها می‌شود ندارد، که بر عکس باعث خشم و ناراحتی اغلب کاربرانی می‌شود که این پیامک‌ها را دریافت می‌کنند.

می‌توان حدس‌زد تعداد قابل‌توجهی از کاربران تلفن همراه در ایران به محض دریافت این‌گونه پیامک‌ها که بدون اجازه برای آن‌ها فرستاده می‌شود، آن‌ر‌ا نخوانده از گوشی خود پاک می‌کنند. اغلب آن‌ها هم که این پیامک‌ها را می‌خوانند، غیر از آن‌که با یک نگاه تمسخرآمیز از کنار آن رد شوند، کار دیگری انجام نمی‌دهند و درصد ناچیزی از کاربران دستورالعمل این پیامک‌ها که غالبا ارسال یک کد عددی برای شماره خاصی برای اطلاع از نحوه خدمات است را اجرا و دنبال می‌کنند.

 با اوین وصف، تا کنون هیچ‌کدام از اپراتورهای تلفن همراه در ایران خود را مقید به رفع این‌گونه مزاحمت‌ها و و طراحی سازوکاری که کاربر بتواند راسا اقدام به حذف این پیامک‌ها کند، نکرده است.

تمام سازوکارهای پیشنهادی و موجود هم که تاکنون و در چند مرحله طراحی و به کاربران اعلام شده، ناقص و یا عملا بدون فایده‌است و کاربران پس از اجرای‌ آن‌ها باز هم با سیل این پیامک‌ها در تلفن خود مواجه هستند.

 این وضعیت نشان می‌دهد، هیچ‌یک از اپراتورهای سه‌گانه تلفن همراه در ایران، برای کاربران خود احترامی قائل نیستند و چون کاربر مجبور به استفاده از خدمات آن‌هاست، هرگونه که دلشان بخواهد با مخاطب و کاربر خود رفتار می‌کنند.

از طرف دیگر جای تعجب بسیار دارد که وقتی می‌شود با کسب رضایت کاربران و با ارائه خدمات متفاوت، کاربر بیشتری جذب کرد، چرا همه اپراتور‌های تلفن همراه در ایران اصرار دارند، همه خدماتشان دقیقا مشابه هم‌دیگر باشد و هیچ تفاتی بین یک اپراتور با اپراتور دیگر نباشد؟ (تفاوت‌های جزئی ملاک نیست)

به عنوان مثال؛ چرا یک اپراتور ابتکاری به خرج نمی‌دهد و اعلام نمی‌کند که مثلا می‌خواهد نخستین اپراتوری باشد که فقط با اجازه کاربران پیامک تبلیغاتی ارسال می‌کند و اگر مخاطب اجازه ندهد، ابدا پیامکی ارسال نخواهد کرد و با این ابتکار میزان اقبال و علاقه مردم به این طرح و اپراتور خود را بسنجد؟

 از همه این‌ها گذشته به نظر می‌رسد ارسال این پیامک‌ها و ایجاد این مزاحمت‌ها شرعا و قانونا خلاف باشد و باید در جایگاهی بالاتر سازمان تنظیم مقررات رادیوی و بالاتر از آن دولت و نمایندگان مجلس به این مسئله ورود کرده و جلو این مراحمت‌‌های انبوه برای کاربران و شهروندان را بگیرند.

ناگفته نماند که در توجیه قطع‌نکردن این پیامک‌ها بار‌ها گفته شده که حذف ارسال این پیامک‌ها، به یک بازار رقابتی و شغلی نوساخته که نام آن‌را «سیستم ارزش افزوده» گذاشته‌اند لطمه می‌زند، اما این عذر بد‌تر و خیلی بزرگ‌تر از گناه است. کمترین تردید وجود ندارد که هیچ اقتصادی نه‌تنها به‌واسطه ترغبیب مردم به مصرف‌گرایی کاذب و دلالی و واسطه‌گری رشد نمی‌کند، که واسطه‌های متعدد بین تولیدکننده و مصرف‌کننده، حکم انگل در یک سیستم اقتصادی را دارد و مانع جدی در راه فعالیت سالم اقتصادی و سرمایه‌گذاری و تولید و ایجاد شغل به معنای درست کلمه است.
منتشرشده در ایلنا

دوشنبه، تیر ۰۴، ۱۴۰۳

به‌جای نگهبان، آدم تربیت کنیم

به‌تازگی طرح نصب دوربین‌های پایش تصویری در اکثر شهرهای کشور در دستور کار فرمانداری‌ها قرار گرفته است. در کلان‌شهرها و شهرهای بزرگ، تعداد دوربین‌های بیشتر و در شهرهای کوچک هم به نسبت قراراست تعداد دوربین‌های کم‌تری نصب شود.

«در سال ۱۳۵۷ در ایران ما، به ازای هر صد هزار نفر جمعیت، کمتر از ۱۴ نفر زندانی داشته‌ایم، در حالی که اکنون دربرابر هر صد هزار نفر بیش از ۲۰۰ زندانی داریم.» (اقتصاد سیاسی، مناقشه اتمی ایران، محسن رنانی)

طی دست‌کم سه دهه، جمعیت کشور ما؛ حداکثر ۳ برابر، و در همین زمان تعداد زندانیان کشور ما دست‌کم ۱۵ برابر شده است.

این آمار مربوط به دست‌کم ۱۰ سال پیش است و در حال حاضر جمعیت زندانیان کشور دست‌کم ۲۰ برابر آمار سال‌‌های نخست پیروزی انقلاب است.

این افزایش زندانی که معنای دیگر آن افزایش بزه و تخلف و فساد است، در حالی اتفاق افتاده که تکنولوژی رو به توسعه و افزایش بوده‌است، آن‌هم به مقیاس بسیار بالا، اما توسعه تکنولوژی نتوانسته‌است جلو افزایش تساعدی جرم را بگیرد، سهل است برخی مواقع به افزایش جرم هم منجر شده‌است.

 در سال ۵۷ که در ایران به ازای هر صد هزار نفر جمعیت ۱۴ نفر زندانی داشتیم، دوبین‌های مداربسته پایش تصویری هنوز اختراع نشده بود. شاید ما راه را اشتباه رفته‌ایم و اکنون هم اصرار داریم همان روش چند دهه گدشته را طابق‌النعل‌بالنعل ادامه دهیم.

این روزها نماهنگ کوتاهی در شبکه‌های اجتماعی از یک سخنران عرب پخش می‌شود با این مضمون که «چین» صدها سال پیش با هزینه‌ بسیار گزاف «دیوار بزرگ چین» را برای جلوگیری از حمله بیگانگان طی چندین سال ساخت.

اما در همان ۱۰ سال نخست بعد از ساخته‌شدن این دیوار، چین سه بار مورد تعرض و حمله قرارگرفت. چون مهاجمان به راحتی به نگهبانان دروازه‌ها «رشوه» می‌دادند و نگهبانان دروازه‌ها را به روی آن‌ها می‌گشودند.

در این نماهنگ سخنران اشتباه بزرگ چین را «ساخت دیوار» معرفی می‌کند، در حالی که باید «نگهبان» می‌ساختند.

البته که «دیوار» و «نگهبان» در این نماهنگ استعاره‌هایی از اسلحه و انسان هستند و در ادامه هم سخنران اشاره می‌کند که جامعه‌ای که در آن سه رکن «خانواده»، «آموزش» و «اسطوره» تقویت نشده باشد، با فرض داشتن بلندترین دیوارها و قوی‌ترین سلاح‌ها، باز هم امن نخواهد بود.

جامعه امن «انسان امن» می‌خواهد و انسان امن، انسانی است که نه نیازی به «رشوه دادن» دارد، نه «رشوه‌گرفن».

مولی علی (ع) ۱۴۰۰ سال پیش گفته است: «از در خانه‌ای که "فقر" وارد شد، از پنجره‌ی آن "دین" خارج می‌شود.» فرد و جامعه‌ فقیر نه‌تنها دین نمی‌توانند داشته باشند که امنیت و آرامش هم نخواهند داشت.

بیاییم یک‌بار هم به جای سرمایه‌گذاری بر روی دیوار و اسلحه و دوربین، روی انسان و آموزش انسان سرمایه‌گذاریکنیم. شاید جواب داد.

جمعه، تیر ۰۱، ۱۴۰۳

گل صداقت

روزی شاه‌زاده‌ای تصمیم به ازدواج گرفت. با یکی از دانایان شهرش در این باره مشورت کرد.

دستور دادند که همه دختران شهر، به میهمانی شاه‌زاده دعوتند و شاه‌زاده در این جشن همسر خود را انتخاب می‌کند.

دختر خدمتکار قصر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد، چرا که عاشق شاه‌زاده بود، اما تصمیم گرفت که در میهمانی شرکت کند تا حداقل یک‌بار شاه‌زاده را از نزدیک ببیند.

روز جشن همه در تالار کاخ جمع بودند. شاه‌زاده به هر یک از دختران دانه‌ای داد و گفت کسی که بهترین گل را پرورش دهد و برایم بیاورد همسر آینده من خواهد بود.

شش ماه گذشت و با این‌که دختر خدمتکار با باغبانان مشورت کرد و از گل بسیار مراقبت کرد، ولی گلی در گلدان نرویید.

روز موعود همه دختران شهر با گل‌هایی زیبا و رنگارنگ در گل‌دان‌های‌شان به کاخ آمدند. شاه‌زاده بعد دیدن گل‌دان‌ها اعلام کرد که دختر خدمتکار همسر اوست.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش گلی نیست! شاه‌زاده گفت: این دختر گلی را برایم پرورش داده که او را شایسته‌ی همسری من می‌کند: گل صداقت! همه دانه‌هایی که به شما دادم عقیم بودند و ممکن نبود گلی از آن‌ها برويد!

کانال مصطفی نیکومنش

یکشنبه، خرداد ۲۷، ۱۴۰۳

فوتبال، بنگاه‌های مالی، شهرداری‌ها

  هیچکس مدعای این ندارد که ورزش‌کار صرفا کسی است که حتما در یک یا دو رشته ورزشی معروف و خاص داری شهرت ملی یا بین‌المللی باشد. مثلا فوتبالیست یا والیبالیست مشهوری حتما باشد.


 نه همین‌که انسان از سلامت جسمی متعارف برخودار باشد، و در هفته زمانی را برای پناه‌بردن به کوهگردی و پیاده‌روی هم اختصاص دهد؛ و تلاش کند تا آنجا که ممکن است برای تردد به‌جای سوار شدن بر خودرو شخصی یا عمومی پیاده‌روی را ترجیح دهد، هم سلامت شخصی و بدنی خودش در اولویت بوده و هم کمک به کاهش سوخت آلایندهایی چون بنزین و گازوییل نماید خودش ورزشکار است و البته فرهنگی هم.

از این منظر آقای «نادعلی» مسؤل سابق سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری کاشان، که سررشته یا تحصص در ورش خاصی نداشت، ورزشکار محسوب می‌شد و انتخاب ایشان به سمت مدیریت مجموعه‌ی سازمان رفاهی تفریحی کاشان، که به تازگی به عنوان دیگری تغییر نام داده، مورد اعتراض نبود. دستکم از این منظر مورد اعتراض نبود.

متولی ورزش شهر، شهرداری است، یا اداره ورزش و جوانان شهر؟ تردیدی نیست که متولی ورزش کشور وزارت ورزش و جوانان و به تبع آن، متولی ورزش در شهرستان‌ها هم اداره‌های ورزش و جوانان شهرستان‌ها هستند. با وظایف، تکالیف و امکانات مشخص.

متولی امور شهری هم شهرداری‌ها هستند با وظایف، تکالیف و امکانات مشخص.

اما از آنجا که ورزش هم به نوعی قسمتی از امور شهری حساب می‌شود، از این منظر این دو نهاد در قسمتی از وظایف و اهداف می‌توانند اشتراک راه و همپوشانی وظایف و اهداف داشته باشند و با برنامه‌ریزی برای رسیدن به نتایج بهتر به همدیگر کمک کنند.

تا اینجای کار هیچ مشکلی نیست. اما مشکل از آنجا آغاز می‌شود، که از یک‌طرف، همکاری، جای خود را به دخالت در کار همدیگر داده، و از طرف دیگر سیاست «شترمرغی» سرلوحه برنامه‌ها می‌شود و به وقت پریدن، شتر می‌شوند و به وقت باربردن، مرغ.

قسمتی از مشکل زیرساختی و ریشه در ساختار وزارت‌خانه ورزش و جوانان و و سازوکارهای تخصیص منابع و... دارد و قسمتی هم متوجه سیاست‌گزاری و نظارت نزد مقامات عالی یک شهر است.

در شهر کاشان دستکم ۱۰ سال است که همچون تعداد قابل از توجهی از شهرهای کشور، به جای آنکه اداره ورزش و وجوانان و متولیان شهر، شرکت‌های خصوصی را ترغیب و تشویق و جذب خدمات تی‌مداری و باشگاه‌سازی کنند، تمام بار مالی تیم‌داری و خصوصی‌سازی در امر ورزش را بر دوش شهردای گذاشته و خود را راحت کرده‌اند. بدون توجه به اینکه تیم و باشگاه سازی شهردای مصداق خصوصی‌سازی ورزش نیست و هیچکدارم از استاندارهای خصوصی‌سازی در محول کردن وظایف اداره ورزش و جوانان به شهردای، محقق نشده و لاجرم نتیجه مناسبی هم گرفته نمی‌شود.

به ندرت تیم‌های متعلق به بعضی شهردای‌های کشور موفق بودند سری در بین سرها داشته باشند یا نامی برای خود دست و پا کنند. اینرا مقایسه کنید با نام‌هایی مثل: سپاهان اصفهان، فولاد اهواز، مس کرمان، سایپا کرج، پیکان تهران، ترکتورسازی تبریز، ماشین‌سازی اراک، داماش گیلان، پاکدیس ارومیه، نساجی مازندان، شرکت صنایع چوب شموشک نوشهر، باریج‌اسانس کاشان، و... که تبدیل به برندهای معتبر در حوزه ورزش و اقتصاد شده و علاوه بر موفقیت‌ها در عرصه ورزش، در حوزه اقتصاد نیز بالاترین کمک را به امر تبلیغ محصولات تولیدی واحد تلیدی و کمک به تثبیت و تقوییت برند خاص آن محصول نموده‌اند.

نگاهی به این آمار کمک‌کننده است:

تهران: پرسپولیس ـ استقلال ـ پاس تهران ـ سایپا ـ صبا ـ راهآهن ـ پیکان ـ نفتتهران ـ بهمن ـ بانک

ملی ـ هما ـ کشاورز ـ آرارات ـ دارایی ـ استیل آذین ـ شهباز ـ عقاب ـ بانک تجارت ـ پارس خوردو ـ برق

تهران ـ بانک سپه تهران

اصفهان: سپاهان ـ ذوبآهن ـ پلی اکریل ـ تام اصفهان

گیلان: ملوان ـ پگاه (استقلال رشت گذشته و داماش آینده) ـ چوکا تالش ـ سپیدرود رشت ـ استقلال

انزلی

خوزستان: فولاد ـ نفت آبادان ـ استقلال اهواز ـ جنوب اهواز ـ نیروی اهواز ـ استقلالخوزستان ـ

نفتمسجدسلیمان ـ نورد اهواز ـ آب و برق ـ تاج آبادان ـ کارگر آبادان ـ تاج مسجدسلیمان ـ جم آبادان

آذربایجان شرقی: تراکتورسازی ـ شهرداری تبریز ـ ماشین سازی تبریز ـ گسترش فولاد

فارس: فجرشهیدسپاسی ـ برق شیراز ـ کمای شیراز ـ تاج شیراز

خراسان: ابومسلم ـ پیام مشهد ـ پدیده ـ گچ مشهد ـ آریا مشهد ـ سیاه جامگان

کرمان: مس کرمان ـ مس سرچشمه

مازندران: شموشک ـ نساجی ـ نفت قائمشهر ـ ایرسوتر ـ قدس ساری ـ وحدت ساری ـ تاج نوشهر ـ

شهرداری ساری

بوشهر: شاهین بوشهر ـ پاس بوشهر

هرمزگان: آلومینیوم ـ کاوه بندرعباس

کرمانشاه: شیرین فراز

یزد: شهید قندی ـ استقامت یزد

لرستان: گهردورود ـ خیبر خرم آباد

آذربایجان غربی: پاکدیس ارومیه

استان مرکزی: گسترش اراک

دوشنبه، خرداد ۲۱، ۱۴۰۳

هجوم اندیشه‌ در حکایتِ آغازینِ مثنوی مولانا

✍: مجید محسنی وادقانی/ نخستین حکایتی که مولانا پس از ۳۵ بیتِ آغازینِ مثنوی بیان می‌کند، حکایتِ پادشاه و کنیزک است. این حکایت از بیت ۳۶ مثنوی آغاز شده و با نتیجه‌گیری‌های آن تا بیتِ ۲۴۶ یعنی پیش از حکایتِ طوطی و بقال پایان می‌یابد.
 
 مولانا این داستان را در ۲۱۱ بیت سامان می‌دهد، اما اگر در محتوای داستان و ابیاتی که مرتبط با حکایت است کمی دقت کنیم می‌بینیم که از ابیات مزبور حدود ۱۱۱ بیت را می‌توانیم حذف کنیم، بدونِ آن‌که لطمه‌ای به اصل داستان وارد شود. یعنی این حکایت با ۱۰۰ بیت کامل است. به نظر می‌رسد این تعداد ابیات برای یک داستان عاشقانه در مقایسه با داستان‌های عاشقانه‌ای همچون «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین» و یا «ویس و رامین» بسیار اندک است.

 خوانندۀ آشنا با متونِ داستانیِ مذکور با خواندنِ این صد بیت درمیابد که مولانا بدونِ بیانِ توصیفاتِ شورانگیز و تصویرسازی‌های خیال‌آمیز، سعی داشته است این ۱۰۰ بیت را محملی برای بیان مقاصد و اندیشه‌های خود کند.

 مولانا بدون مقدمه وارد داستان شده و تنها با یک بیت پادشاه را توصیف می‌کند:
بود شاهی در زمانی پیش از این
مُلک دنیا بودش و هم مُلک دین
   (دفتر اول، بیت ۳۶)

پنج اتفاق مهم در چهار بیتِ آغازینِ داستان روی می‌دهد:
 ۱- پادشاه به شکار می‌رود.
 ۲- کنیزکی را می‌بیند.
 ۳- عاشق او می‌شود.
۴- او را می‌خرد.
 ۵- کنیزک بیمار می‌شود.
به همین سادگی و بدون هیچ توصیفی از شخصی خاص و تصویرسازی از محلِ اتفاق.

 مولانا حتی از احساساتِ پادشاه و زیبایی کنیزک هیچ سخنی نمی‌گوید و بلافاصله، از این چند بیت، نکته‌ای را نتیجه می‌گیرد:
آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود

کوزه بودش آب می‌نامد به دست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
   (دفتر اول ، ابیاتِ ۴۱ و ۴۲)

این دو بیت، خود دو حکایت است که مولانا آن‌ها را در نهایت فشردگی بیان کرده و به دو تمثیل تبدیل می‌کند. این دو تمثیل در حقیقت از یک اندیشه سخن می‌گویند و آن این‌که «همۀ نعمت‌ها در یک جا جمع نمی‌شود» و یا این‌که «برخورداری از نعمت‌ها توأم با محرومیت‌هاست.»

بیان این اندیشه در ابتدای داستان که تفسیرها و توضیح‌ها می‌توان برای آن گفت و نوشت، نشان می‌دهد که اندیشه‌ها در ظرف وجودیِ مولانا در حالِ سرریزی است و او با بی‌تابی در انتظار بهانه‌ای است تا اندیشه‌هایش را به دیگران اهدا کند.

مولانا در جای‌جای این حکایت و در مسیر تعریف داستان، توصیه‌ها، تذکرها و راهنمایی‌هایی را در قالب احادیث و تمثیل‌ها و رویدادهای روزمره و … بیان می‌کند، که در این یادداشت کوتاه و مجال اندک امکانِ بررسیِ همۀ آن‌ها نیست.

او با هر اتفاق کوچکی نتیجۀ بزرگی می‌گیرد و خوانندۀ داستان را با نکته‌ای مهم مواجه می‌کند. خواننده پس از خواندنِ قسمتِ کوتاهی از داستان خود را غرق در اندیشه‌هایی می‌بیند که ذهنِ او را درگیر، و برای درک آن‌ها می‌بایست در منابع دیگر جست‌وجو کرده و کتاب‌ها و مقالاتِ دیگری را مطالعه کند.

مولانا گاه در یک بیت چند نکته و اندیشه را بیان کرده و حتی بار معناییِ یک واژه، سنگینیِ معنا بر لفظ را به صورت شگفت‌آوری تا چندین برابر افزایش می‌دهد. برای نمونه به این بیت توجه کنید:

گر خدا خواهد نگفتند از بَطَر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
   (دفتر اول ، بیت ۴۸)

   ‏این بیت در مورد طبیبانی است که خود را سرآمدِ طبیبانِ جهان می‌دانستند بدون آن‌که توجّهی به ارادۀ خداوند داشته باشند.
واژۀ «بَطَر» در لغتنامه‌ها به این معانی آمده است: غرور و تکبر، ناسپاسی و سرکشی، سرمستی و خوشی، کفرانِ نعمت، حیرانی و غفلت.

با کمی دقت در معنیِ بیت می‌توان دریافت که تمامیِ معانیِ «بطر» در این بیت صدق می‌کند. در این بیت علاوه بر بار معناییِ واژۀ بَطَر حداقل به سه نکته اخلاقی و اجتماعی و اعتقادی برمی‌خوریم که به اختصار عبارتند از:
۱- ذم و نکوهش بطر، با تمامیِ معانی‌یی که از آن گفته شد.
۲- اعتقاد به ارادۀ خداوند در انجام امور و ذکر «ان‌شاءالله»
 ۳- عجز و ناتوانیِ انسان در انجام امور بدون توفیق و ارادۀ الهی.

پر واضح است که برای تحلیل و تفسیر و توجیهِ هر یک از این نکات می‌توان به آیات و احادیث و سخنانِ اولیاء و اوصیاء و آثار متخصصان و صاحب‌نظران مراجعه کرد.

برای آشکاریِ بیشترِ سخن و در حد گنجایشِ این یادداشت به نمونه‌هایی دیگر بدون توضیح توجه کنید:
- علم و آگاهیِ خداوند از درونِ انسان و لزوم آشکار کردن آن در پیشگاهِ باری تعالی:
لیک گفتی گرچه می‌دانم سِرت
زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
   (دفتر اول ، بیت ۶۰)
- ناتوانیِ عقل در شرح عشق (تقابل عقل و عشق) و تفسیر و شناخت عشق تنها با خودِ عشق:
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
     (دفتر اول ، بیت ۱۱۵)    
 ‏
- پنهان کردن اسرار از دیگران برای زودتر رسیدن به خواسته‌ها:
گورخانۀ راز تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود
    (دفتر اول ، بیت ۱۷۵)

- پرهیز از ناامیدی و همواره امید داشتن به کرم خداوندی:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
      (دفتر اول ، بیت ۲۲۱)

   در حکایتِ «پادشاه و کنیزک» حداقل با ۵۰ نکتۀ اخلاقی، اجتماعی، روان شناسی، دینی، عرفانی و … مواجهیم. خواننده با خواندنِ این داستان و دقت در معانیِ واژه‌ها و ابیات و بررسی و تحلیل تمثیلات و ریشه‌یابیِ توصیه‌ها و راهنمایی‌های مولانا که گاه از زبانِ خودِ او و گاه از زبانِ شخصیت‌های داستان بیان می‌شود، به سنگینیِ حجم اندیشه‌ها و افزونیِ بارِ معانی بر الفاظ پی خواهد برد.

منابع:
شرح مثنویِ شریف، بدیع الزمان فروزانفر، ج۱، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۸۰٫
فرهنگ فارسیِ دکتر محمد معین.
لغتنامۀ دهخدا.
مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد، تصحیح رینولد نیکلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۳

فوتبال، فساد، داوری و تبانی

روزنامه جام جم یک‌شنبه ۲۰ خردادماه از اعترافات تکان‌دهنده خداداد افشاریان، رئیس پیشین کمیته داوران فدراسیون فوتبال، درباره فساد گسترده در فوتبال ایران پرده برداشت.

افشاریان، که اکنون در بازداشت به سر می‌برد، به دست‌کم ۱۵ مورد تبانی در لیگ برتر و لیگ دسته یک اعتراف کرده و از نقش برخی داوران و کمک‌داوران در تعیین نتایج مسابقات خبر داده است. به گفته منابع آگاه، این داوران به زودی برای پاسخگویی به اتهامات خود به دادگاه احضار خواهند شد.

بر اساس این گزارش، افشاریان نام تعدادی از داوران و کمک داوران لیگ برتر را به عنوان عوامل تبانی ذکر کرده و اعتراف کرده است که این تبانی‌ها معادلات لیگ برتر و لیگ دسته یک را در سال‌های اخیر به هم زده‌اند.

گستردگی فساد در فوتبال ایران به حدی است که کیومرث هاشمی، وزیر ورزش، روز پنجشنبه رسما اعلام کرد فصل جدید لیگ برتر قطعاً با VAR (کمک داور ویدئویی) برگزار خواهد شد.

با این حال، مقامات دولتی و قضایی معتقدند که استفاده از VAR به تنهایی کافی نیست و باید با عوامل فاسد و رشوه‌بگیر در سیستم داوری نیز برخورد قاطع شود.

جام جم به نقل از یک مقام آگاه، از گستردگی فساد در باشگاه‌های فوتبال و دخالت مدیران، مربیان و داوران در تبانی و اعمال نفوذ بر نتایج مسابقات خبر داده است. این مقام آگاه هشدار داده است که در صورت برخورد با تمامی متخلفان، افراد زیادی از فوتبال ایران کنار گذاشته خواهند شد.

این افشاگری‌ها در حالی صورت می‌گیرد که روز گذشته فریبرز محمودزاده، مسئول وقت لیگ یک و معاون امور ویژه مهدی تاج، رئیس فدراسیون فوتبال، نیز بازداشت شده است.

رئیس پیشین کمیته داوران فدراسیون فوتبال جمهوری اسلامی در جریان یک پرونده فساد مالی با اتهام دریافت «رشوه» بازداشت شد.

بنا بر گزارش خبرگزاری ایسنا در روز چهارشنبه ۱۶ خرداد، خداداد افشاریان، رئیس سابق کمیته داوران فدراسیون فوتبال، در رابطه با پرونده «پرداخت رشوه از سوی باشگاه مس رفسنجان به برخی مدیران فوتبال» بازداشت شده است.

علاوه بر بازداشت خداداد افشاریان، پنج متهم دیگر در ارتباط با این پرونده به دادگاه احضار شده‌اند.

خبرگزاری ایسنا به نقل از «یک مقام آگاه» گزارش داده که «خداداد افشاریان در رابطه با این پرونده روانه زندان شده است.»

در اواخر اردیبهشت و در فاصله‌ای کوتاه پس از انتشار گزارش‌ها درباره پرونده‌ای جدید از گسترش فساد سیستماتیک در فوتبال ایران و احضار دو مدیر فدراسیون و یک سردبیر رسانه ورزشی در دادگاه، برکناری‌ها در فدراسیون فوتبال آغاز شد که برکناری خداداد افشاریان، رئیس پر حرف و‌حدیث کمیته داوران یکی از این موارد بود.

خداداد افشاریان پس از برکناری در دفاع از خود متنی را با عنوان «استعفانامه» در اختیار رسانه‌ها قرار داد و مدعی شد که «برای جلوگیری از حواشی بیشتر از سمتش کنار‌ه‌گیری کرده است»؛ اقدامی که برخی کارشناسان فوتبال در ایران آن را «به دستور مقامات قضایی و فدراسیون» و یا برای «دفاع از خود» دانستند.

خداداد افشاریان پیش از این نیز در ارتباط با تخلفات دیگری از جمله ایجاد تغییرات در شناسنامه پسرش برای صغر سن خبرساز شده بود.

محمدرضا فغانی، داور بین‌المللی فوتبال، پیش از این در گفت‌وگو با صدای آمریکا تأکید کرده که فساد در فوتبال ایران موضوعی ریشه‌دار است.

مهاجرت واژگان از زبانی به زبانی دیگر

 هیچ زبانی از زبان‌های دیگر «بی‌نیاز» نیست و  مهاجرت واژه‌ها در همه زبان‌ها وجود دارد. چنان‌که از زبان فارسی هم واژه‌های فراوانی به عربی راه یافته است.

پافشاری برای حذف کامل واژه‌های دیگر زبا‌ن‌ها، متعصبانه و اشتباه است. دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند واژه‌های فارسی برای رادیو، تلویزیون، سینما، کتاب، عشق، شهید و ... برگزیند که همه مردم آن را به‌کار‌بندند.

زبان‌ها گاه به دلیل همسایگی، و گاه هم‌کیشی، داد و ستد زبانی و واژگانی دارند. زمانی که یک واژه دوره طولانی تاریخی را در زبانی دیگر بگذراند، از حالت «مهاجر» به «مقیم» تغییر هویت می‌دهد و تابعیت زبان مقصد را می‌گیرد.

این موضوع  در زیان فارسی با همسایگی و هم‌کیشی ما با زبان عربی اتفاق افتاده است. همچنان‌که شاید کسانی ندانند واژه‌‌های دفتر، وزیر، مهندس و... فارسی است که در عربی از آن اسم فاعل و جمع مکسر هم ساخته‌اند.

اصل بر این است تا زمانی که واژه‌های زیبای فارسی و متداول داریم، باید از آن‌ها‌ استفاده کنیم. زبان فارسی به دلیل قدرت ترکیب‌سازی و پشتوانه تاریخی، بسیار غنی و ثروتمند است و بی‌اعتنایی به آن ‌جفا به این میراث معنوی است؛ اما وقتی برای یک واژه، برابر مشخص و همه‌فهم در زبان تعریف نشده است، اولویت با واژه‌‌ غیر فارسی است که کاربرد عام یافته، و مخاطبان بیشتری آن‌را می‌فهمند؛ بنابراین، به عنوان نمونه واژه «وقت» را حتما تعداد بیشتری از مردم می‌فهمند تا «تایم».

کانال زین قند پارسی

درخواست فرانسه از لبنان برای کنترل حزب‌الله

 فرانسه به دولت لبنان اطلاع داده که عملیات نظامی اسرائیل در نخستین مرحله خود شامل حملات هوایی علیه تأسیسات حیاتی دولت لبنان (حومه جنوبی بیروت) خواهد بود.
مرحله بعدی حمله شامل ورود زمینی نیروهای اسرائیل به جنوب لبنان برای پاک‌سازی مناطق اطراف رودخانه لیتانی است.

فرانسه از دولت لبنان خواست که حزب‌الله را تحت فشار قرار دهد تا حملات خود به اسرائیل را متوقف کند تا پاریس بتواند تل آویو را متقاعد کند که این عملیات نظامی خود را متوقف کند.

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۴۰۳

آیا پشت «ساداتی‌نژاد» به سرمای «روسیه» گرم است؟

 «سید جواد ساداتی‌نژاد» حدود ۵۰ سال دارد. یعنی سنی که نه می‌تواند سابقه‌ای در انقلاب داشته باشد، نه در دوران دفاع مقدس. در بیش از نیمی از این سن هم مشغول تحصیل در ایران تا پایان مقطع کارشناسی‌ارشد، و سپس دکتری در روسیه بوده و بلافاصله پس از پایان تحصیل، به‌رغم فقدان تجربه لازم، پست‌های حساس اجرایی از ریاست دانشگاه کاشان که در گرید خود دانشگاه معتبر و بزرگی است، تا معاونت وزیر و سپس نمایندگی مجلس و ریاست کمیسیون و پس از آن هم وزرات داشته است.

این‌ها نشانه «نظرکردگی» خاص این سید میانسال کاشانی است.

این وزیر که اکنون در یک پرونده به سه سال حبس محکوم شده، هنوز هم عضو هیئت‌ امنای دانشگاه تهران (معتبرترین دانشگاه ایران) است.

اما نکته جالب این است که این نماینده نظرکرده سابق، از سوی یک نماینده دیگر مجلس که هم سوابق تحصیلی عالی دارد، هم سوابق انقلابی و دفاع مقدس، و هم افتخار «فرزند شهید» و چشم و چراغ ملت به تعبیر بنیان‌گذار جمهوری اسلامی را دارد (محمود صادقی) متهم به سوء‌استفاده مالی در زمان معاونت وزیری و هزینه‌کردن بخشی از بودجه دانشگاه کاشان در ستاد تبلیغاتی «سعید جلیلی» برای انتخابات ریاست جمهوری را داشته‌است.

در پرونده شکایت ایشان علیه ادعای محمود صادقی، محمود صادقی تبرئه شده اما قوه قضائیه با گشاده‌دستی برای نخستین‌بار از یک تخلف ایشان گذر کرده و یا دستکم به افکار عمومی پاسخ نداده که اگر اتهام «محمود صادقی» درست نبود، چرا تبرئه شد؟ و اگر درست بود، چرا شاکی او یعنی همین نماینده نظرکرده محکوم نشد؟

ساداتی‌نژاد پیش از شکایت هم در یک اظهارنظر توهین‌آمیز‌ درباره انتخابات دور دوم ریاست‌جمهوری حسن روحانی پیش‌بینی کرده بوده که «ما روحانی را بدرقه خواهیم کرد و به دولتی پایان خواهیم داد که بی‌اخلاقی‌های زیادی را در کشور حاکم کرد.»  پیش‌بینی‌ای که محقق نشد، اما «حسن روحانی» با فروتنی و گذشت از این اتهام گذر کرد و علیه او طرح شکایت نکرد.

با این وجود ساداتی‌نژاد برای نمایندگی دور بعد هم از حوزه انتخابیه کاشان نامزد شد، و صلاحیت او به‌رغم این شبهات مالی و توهین به ریاست‌جمهوری کشور که اتفاقا ملبس به لباس روحانیت بود، تایید و برنده انتخابات هم شد.

شهروندان حوزه انتخابیه ایشان مکرر تایید می‌کنند که در جریان هر دو دوره انتخاب ایشان بد‌اخلاقی‌های فراوان از سوی ستاد‌های تبلیغاتی وی در تخریب رقبا صورت گرفته که در هر دو دوره با اغماض مقامات قضایی مواجه بوده‌است.

لازم به یاد‌آوری است که چند سال پیش یک دانشجوی مقطع دکتری شیمی دانشگاه کاشان در خوابگاه این دانشگاه خودکشی کرد و شایعاتی پیرامون ربط این خودکشی به نارضایتی‌هایی این دانشجو از دوران ریاست ساداتی‌نژاد بر دانشگاه کاشان و سپس رئیس بعدی دانشگاه که از دوستان نزدیک ساداتی‌نژاد بود در سطح افکار عمومی مطرح شد.

با این‌حال ساداتی‌نژاد که با هزینه‌های میلیاردی نماینده حوزه انتخابیه کاشان در مجلس دهم شده‌بود، ناگهان به عنوان گزینه «وزارت جهاد کشاورزی» از سوی دولت رئیسی مطرح شد.

محمود صادقی نماینده مدعی فساد ساداتی‌نژاد می‌گوید که در همان زمان اسناد تخلف طرح‌شده علیه ساداتی که تاییدیه سازمانی قضایی را هم داشته در اختیار رئیسی قرار داده و نسبت به انتخاب ایشان به وزارت کشاورزی هشدارهای لازم را داده است، اما این هشدارها از سمت آقای رئیسی با کم‌محلی و بی‌توجهی مطلق روبه‌رو شده و نه‌تنها به این هشدارها توجه نشده که حتی تیم آقای رئیسی در همان اوان کار ادعا کرده بود که «ساداتی‌نژاد موفق‌ترین وزیر کابینه خواهد بود.»

ساداتی‌نژاد بلافاصله پس از نشستن روی صندلی وزارت جهاد کشاورزی متهم به فامیل‌سالاری در این وزارتخانه شد و حتی این اتهام دست‌مایه نماهنگ‌های طنز در شبکه‌های اجتماعی هم شد، اما کماکان وزیر نورچشمی دولت رئیسی با «مصئونیت آهنین» ماند.

اما ناگهان در میان بهت و حیرت افکار سیاسی هنوز یک‌سال از دوره دولت سپری نشده، ناگهانی ساداتی‌نژاد از اسب وزارت پیاده‌شد. پیاده‌شدنی که با تفسیر و گمانه‌زنی‌های فراوان از عزل و استعفا و فساد و … همراه شد، اما مرغ دولت رئیسی یک پا داشت که «ساداتی کماکان در کنار دولت حضور دارد و دولت از مشاوره و راهنمایی‌های ایشان بهره‌مند خواهد بود.»

تشت رسوایی «ساداتی‌نژاد» اما بالاخره از بام دولت سید محرومان افتاد و پس از گمانه‌زنی‌های قرین واقعیت که ساداتی‌ را مجرم می‌شناخت و دولت سعی بر نعل‌وارونه‌زدن بر این گمانه‌زنی‌ها داشت، به تازگی رئیس قوه‌قضاییه رسما فساد وزیر و مجرم بودن ایشان را اعلام و خط بطلانی بر تمام انکار و  ادعاهای تیم دولت سید محرومان کشید.

با وجود همه این‌ها ساداتی‌نژاد هنوز از همان مصئونیت آهنین و پشت‌گرمی به صوری‌بودن این حکم و عدم‌اجرای آن برخوردار و به‌شدت به آن پشت‌ و دلگرم است. از طرفی حکم صادره هیچ مطابقتی با جرم‌های متعدد واقع‌شده ندارد اگر چه قوه قضائیه اعلام کرده این حکم فقط در مورد یکی از اتهامات ایشان است و سیر قضایی در مورد پرونده یا پرونده‌های دیگر ایشان ادامه دارد، اما همه می‌دانند که سه سال حبس در مقابل تخلف صورت‌گرفته در تخصیص ارز به نورچشمی‌ها در واردات نهاده‌های دامی و مشکلاتی که از این رهگذر گریبان امنیت غذایی کشور را گرفت، بسیار ناچیز است.

به نظر می‌رسد همین وضعیت مشمول اتهام دیگر ایشان که معاونت در بزرگ‌ترین اختلاس تاریخ سیاسی ایران دارد هم ساری و جاری خواهد بود. طلیعه‌های این گمانه‌زنی از هم‌اکنون آشکار است که سخن‌گوی بی‌تجربه و جوان دولت به‌رغم اعلام رسمی ریاست قوه قضائیه بر مجرم‌بودن ساداتی‌نژاد و صدور حکم سه سال زندانی برای ایشان، آن‌را تعبیر به اختلاف نظر می‌کند و ارزشی برای این حکم قائل نیست.

این‌که چرا دست‌کم دو دهه آقای رئیسی که از مقامات عالیه قضایی کشور بوده و صددرصد در جریان اتهام نخست ایشان در دانشگاه کاشان، بوده و با این‌حال با بی‌توجهی وی را به سمت وزرات منصوب و پیش‌بینی بهترین وزیر برای وی داشته و پس از برکناری سعی در سرپوش‌گذاشتن به کل پرونده اتهام و جرم ایشان داشته و پس از علنی‌شدن پرونده به دروغ ادعای کشف جرم و معرفی آن به قوه‌قضاییه کرده (ادعایی که از سمت رئیس دستگاه قضا مطلقا تکذیب شد) پرسش بسیار بسیار مهمی برای افکار عمومی است که البته خیلی مکتوم نخواهد ماند و مثل همه روند قبلی بالاخره پرده از آن برداشته خواهد شد. اما آن‌روز کمی برای آن‌ها که همراه با او تلاش‌ برای اثبات بی‌گناهی این تحصیل‌کرده روسیه می‌کنند روزگار تلخی خواهد بود.
منتشرشده در زیتون