یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۷

نبشتن

نیازی نیست به خودم یادآوری کنم؛ چند سال پیش دوستانم در شورای نویسندگان «انتظار» می‌خواستند ویزه‌نامه شماره دهم را منتشر کنند، و آن زمان من چگونه بودم.
نیازی نیست «مجتبی خلیلی» به من یادآوری کند که چندین و چندبار از من خواست، چند خطی قلمی کنم و من اصلن نتوانستم که نتوانستم. باورکنید «مجتبی» دست آخر خسته شد و از من خواست روی یک برگه کاغذ بنویسم: «نمی‌توانم بنویسم» و دریغا که آن هم نتوانستم.
اما حالا نیازی هست که بگویم: همه این‌ها بهانه‌ای شد برای اینکه بنویسم و بگویم که اینروز‌ها سرشارم از نوشتن و سرشارم از نیاز به نوشتن. اینکه نوشتن می‌توانم، شک نیست همین که می‌بینید، حکایت توانستن است. اما آنکه نوشتن می‌دانم، حکایت دیگری است و قضاوت این حکایت با شما و این زمان بگذار تا وقت دگر.
 «حقا، و به حرمتِ دوستی، که نمی‌دانم اینکه می‌نویسم راهِ سعادت است که می‌روم، یا راهِ شقاوت و حقا که نمی‌دانم اینکه نبشتم طاعت است یا معصیت»
 «عین القضات»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر