سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

نامه تند عبدالرضا موسوی به علی معلم دامغانی

سخنی چند با ذواللامِ مفتوح
بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين
جناب آقای معلم
بی‌سلام و بی‌عرض ارادت
خبر را امروز شنيدم؛ كه حضرتت رئيس «فرهنگستان هنر» شده‌ای. مثلاً انتخابی! و كدام خفيف‌العقل است كه باور كند اين شعبده‌بازی ناشيانه را؟

به قول حافظ: «غالباً اين‌قدرم عقل و كفايت باشد». اما به هر حال شد آن‌چه شد، و رفت آن‌چه رفت. انتخابی يا انتصابی، جناب‌عالی در حال حاضر رئيس فرهنگستان هنريد و بنده كه شما را نيک می‌شناسم، اكنون با چند پرسش مواجه‌ام.

آيا به‌ياد داری كه در محفل چهارشنبه‌ها، در حوزه هنری حتی از تمسخر ظاهر «احمدی‌نژاد» ابایی نداشتی؟ (بی‌آن‌كه در آينه به چهره خود نظری از سر انصاف افكنده باشی) كه گفت: 
«از تو گر انصاف آيد در وجود/ به ز عمری در ركوع و در سجود)

و به ياد داری كه چه استدلال‌ها در اثبات عبارت «كل قصير فتنه» اقامه می‌كردی (بی‌آن‌كه طول جسمی و فكری خود را برای یک‌بار هم كه شده، با خط‌كش مروت و انصاف اندازه گرفته باشی؟)

اين‌ها را گفتم كه بعد مثلاً اضافه كنم: چه‌طور می‌توانی امروز حكم رياست فرهنگستان هنر را از دست «احمدی‌نژاد» بگيری كه يک‌هو به‌ياد آوردم، آن‌روزها تو تازه از سمت رياست مركز موسيقی صدا‌وسيما بر كنار شده بودی و 
روزها در حوزه، علاف و بی‌كار از همه زودتر می‌آمدی و از همه ديرتر می‌رفتی.

بنابر‌اين حق داشتی كه ناراضی باشی و قُر بزنی. البته اين قُرزدن‌ها و در عين حال چاپلوسی‌كردن‌ها، بيانيه‌های ادبی به‌اسم اين و آن نوشتن‌ها و نقبی به
دكتر كردان و ديگر دكاتر متنفذ زدن‌ها، عاقبت كار خودش را كرد و آقای معلِم (كه من دوست‌تر می‌دارم معلَم به فتح لام بخوانم‌اش كه به حقيقت نزديک‌تر است) به آرزوی خودش رسيد. جایی در خور شأن و عظمت حضرت استاد!

اما حضرت استاد! راستی‌راستی شما فكر می‌كنيد كه حد و شأن شما تكيه‌زدن بر چنين منصبی است؟
فارغ از اين‌كه جای چه كسي قرار گرفته‌ايد. آيا گمان می‌كنيد، جامه رياست فرهنگستان هنر بر قامت شما بلند يا گشاد نيست؟
باز هم فارغ از اين‌كه چه كسانی در دهه‌های اخير در مصدر مراكز فرهنگی و هنری قرار گرفته‌اند.

فعلاً از فراتر و فروتر شما می‌گذريم؛ چرا كه اگر قرار باشد با آقای فلانی (كه زمانی از مسئولان تلويزيون بود و از دو چشم نابينا، و امروز هم شغلی دارد كه تنها عضو ضروری برای انجام وظايف محوله‌اش، دو چشم بيناست) مسابقه دهيد، كه خب، حتما شما برنده‌ايد.

 اما همان‌طور كه گفتم، بياييد فارغ از مه‌تر و كه‌تر ببينيم كه خود شما از هنر و معرفت انواع و انحاء آن چه ميزان بهره داريد؟ از سينما، تئاتر، نقاشی، خوشنويسی، معماری، موسيقی و...، ادبيات را نمی‌گويم چون فرهنگستانی مستقل دارد و اگر شما فضيلتی در اين حوزه می‌داشتيد، جای‌تان آن‌جا (در كنار رياست دائمی آن يعني جناب
حداد عادل بود) كه خب، نيست.

از خوش‌نويسی و معماری و نقاشی و تئاتر میگذرم، كه به كلی با آن بيگانه‌ايد. از علائق سينمایی‌تان می‌گويم تا مطالعه‌كنندگان اين نامه، به‌ويژه كارمندان فرهنگستان هنر، بدانند كه حضرتت آن‌قدر فيلم هندی به منزل برده‌ای و با شوق و شعف به تماشای آن مشغول شده‌ای كه صبیه مكرمه به 
زبان هندی و حتی لهجه‌های ايالات مختلف هندوستان (به اذعان خود شما) كاملاً مسلط شده‌اند.

شكی نيست كه اين جای تحسين دارد، اما اين تحسين به هيچ وجه به شما مربوط نمی‌شود كه حتی كلمه‌ای از تماشای اين‌همه فيلم نياموختيد.

اين از علايق سينمایی! حالا بد نيست سری به سلايق موسيقایی شما بزنيم كه البته بر كسی پوشيده نيست. شما سال‌ها رياست مركز موسيقی صدا‌وسيما را به‌عهده داشتيد، كه در طی اين سال‌ها نه‌تنها ريشه موسیقی اصيل، سنتی و هنری را در صدا‌وسيما خشكانديد و علناً در صحبت‌های‌تان مدعی می‌شديد كه دوره
موسيقی سنتی به‌سر آمده، بلكه در همان موسيقی پاپ هم به سخيف‌ترين شكل و هيئت‌اش علاقه‌مند شديد و از فرصت استفاده كرده، در آرزوی شاعر مردمی‌شدن و قرارگرفتن در كنار ترانه‌سراهای گذشته، از هول حليم در ديگ افتاديد، و آن نوع از شعر و شاعری نيم‌بند اجق‌وجق را كه به‌هرحال جای خودش را اگر نه در ميان ذوق سليم ايرانيان، لااقل در بين افاغنه بازكرده‌بود، به‌كلی رها كرده و به ورطه زبان شكسته بسته محاوره در اُفتاديد...

باری، آن‌همه آهنگ‌ساز و آن‌همه خواننده و نوازنده رنگ‌به‌رنگ و آن‌همه تجربه‌های مختلف از «آتلانتيس و تخنه» بگير تا «جمجمک برگ‌خزون» با پول بيت‌المال و تبليغ و ترويج دستگاه عريض و طويل صدا‌وسيما با چندين شبكه و ميليون‌ها بيننده و شنونده، حاصلش چه بود؟ دريغ كه حتی یک شعر حضرت 
استاد ورد زبان مردم كوچه و بازار نشد، و همه تلاش‌های «علی معلم دامغانی»، به علاوه حمايت‌های دولتی و زورچپانی تلويزيون و ياری دوستان و آشنايان و در و همسايه نتوانست به اندازه «نميشه نميشه» سوسن در دل و ذهن و زبان مردم جای بگيرد. بگذريم ... .

خلاصه كلام اين‌كه در موسيقی هيچ‌گاه سلايق تو از
«مجيد اخشابی» و «شادمهر عقيلی» فراتر نرفت و همه افتخارت در آن دوران اين بود كه كاری كردی كه مردم به‌جای موسيقی لس‌آنجلسی، موسيقی صداوسيمای جمهوری اسلامی ايران را گوش كنند كه البته نكردند.

هم از اين‌رو هيچ‌یک از اساتيد و مفاخر موسيقی ايران مثل
استاد شجريان و شهرام ناظری و ديگران راضی به همكاری با شما نشدند؛ و جای دو صد افسوس است، اگر امروز هم استاد شجريان بار ديگر به‌سبب حضور شما در فرهنگستان، كلاس‌های آواز خود را تعطيل كنند.

راستی، مطلبی به‌يادم آمد! زمانی كه كتاب مرحوم معارف (شرح ادوار صفی‌الدين ارموی) با ويرايش اين كمترين منتشرشد، حضرتت در جلسه‌ای با حضور تعدادی از آشنايان و ناآشنايان طعن و تسخر میزدی كه فلانی (يعنی مرحوم آقای معارف كه استاد شما بود و البته شما شاگرد خلفی براي ايشان محسوب 
نمی‌شويد) خودش را با اين كارها خراب كرد.

منظورت از اين‌كارها، نوشتن درباره موسيقی بود كه به‌عقيده شما معارف در آن تخصصی نداشت. اما بنده می‌گويم خجالت هم خوش چيزی است! لااقل مرحوم معارف دستی به دوتار و تنبور داشت، و امروز پنجه شكسته او در ميان اساتيد دوتارنواز خراسان، معروف و
رايج است.

موسيقی نظری را هم كاملاً می‌شناخت و همان شرح ادواری كه نوشته، گواه است بر اين مدعا. از موسيقی غربی نيز غافل نبود و همواره به آثار «باخ» و «بتهوون» و «موزارت» بادقت گوش می‌كرد.

با وجود اين‌همه فضايل بود، كه به‌خودش اجازه داد، «ادوار صفی‌الدين» را شرح كند كه نياز به آگاهی از علوم 
ديگری هم داشت. مثلاً بايد عربی می‌دانست، كه او استاد بود. بايد رياضی و فيزیک (صوت‌شناسی) می‌دانست، كه خود می‌دانی كه می‌دانست و تو هيچ از اين‌ها نمی‌دانی.

چند بار من خود به چشم خويشتن ديدم كه چگونه وقتی جوانی ترجمه مصرعی عربی را از تو خواسته، از پاسخ‌اش سر باز زدی و به‌قول امروزی‌ها پيچاندی‌اش.

آن‌وقت داعيه ادبيت داری و دوست‌تر می‌داری كه 
شارح و اديبت بخوانند تا شاعر. البته ما جوان‌ها ياد گرفته‌ايم كه هر چه جناب استاد گفت، بگوييم چشم و اساساً اغماض را وظيفه خود می‌دانيم.

به‌همين سبب است كه اگر حضرت استادی در هنگام قرائت شعری از ميرزا احمد سند، چپ و راست گاف صادر كرد و حتی «دَم شمشير» را كه اظهر‌من‌الشمس است، «دُم شمشير» گفت و يا در شرح ابيات «بيدل» «پرت‌وپلاهایی» به‌هم بافت، كه مرغ پخته 
را هم به‌خنده واداشت، چندان‌كه زنده‌شد و پر در‌آورد و پرواز كرد و در حين پرواز تخم‌مرغ دوزرده هم گذاشت، ما از لبخندی ملايم حتی پرهيز كرديم.

میبينی استاد! ما راه و رسم شاگردی را خوب بلديم، ولی تا وقتی كه شما هم حدّ خودت را بشناسی.

چه خوب گفت حضرت رسول (ص) كه: 
«رحم‌الله امرء عرف قدر نفسه» می‌فرمايد: «رحمت خدا بر آن كسی كه اندازه خودش را می‌شناسد».

اگر از انبيا حرف‌شنوی داری، اين سخن حضرت رسول است، و اگر سخن شعرا به گوشت مقبول است، مولانا می‌گويد: «نازنينی تو ولی در حدّ خويش» يعنی پا از گليم خودت فراتر مگذار و به همان شعر و شاعری‌ات بچسب و سعی كن بيش‌تر در همين حوزه مطالعه كنی. البته نه آن‌گونه كه ... نه!

 آن‌گونه 
مطالعه كن كه ملک‌الشعرای بهار و علامه قزوينی و فروزانفر می‌كردند. يا امروز شفيعی كدكنی و مهدی محقق، و مهدوی دامغانی می‌كنند.

 آری، جدّی مطالعه كن تا در مواجهه با پرسش جوانان نگون‌بختی كه گول قيافه و عصای تقلبی‌ات را می‌خورند، پاسخ‌های جعلی تدارک نبيني. استاد گران‌مايه! اديب معظم!

اگر با خواندن اين نامه، قصد استعفا نكردی (كه نمی‌كنی) لااقل در سمتی كه هستی به‌قدر ارزنی هم كه شده، جایی براي مروّت و راستی و معرفت بازكن.

 اين‌كه
ميرحسين موسوی نقاش است، معمار است، تاريخ معاصر را خوب خوانده، با ادبيات و خوش‌نويسی بيگانه نيست، به چند زبان زنده دنيا مسلط است، مرد سياست است و اگر از نظرگاه تو ببينيم هم قدّش بلند است و هم حسن‌منظری، دارد و تو هيچ‌یک از اين‌ها را نداری، اصلاً مهم نيست.

آن‌چه مهم است، اين است كه او از سيادت و شهامت و صداقت بهره‌ای تام دارد. به‌هوش باش كه پا جای پای چه كسی می‌گذاری؟ و با كدام طايفه طرفی؟

در اين سال‌ها به انبانی از نفاق و دروغ و تزوير بدل شده‌ای. از هيچ‌گونه نجواگری و سخن‌چينی و تهمت و سعايت پرهيز نداری. تنها اين من كه سالی به سالی از سر اتفاق به زيارتت نائل می‌شوم، هم‌اكنون با همين حافظه مصدوم، صدها دروغ صريح مسلم و ده‌ها تهمت و شايعه و سعايت از حضرتت سراغ دارم.


گيرم كه قول آن بزرگ كه گفت «با خلق به نفاق زی» صحيح باشد، آيا اين همه نفاق با خلق است يا با خالق؟ عجالتاً بيش از اين حوصله نوشتن ندارم.

خدا را شاهد میگيرم كه لااقل بخش زيادی از انگيزه من در نوشتن اين نامه رضايت حضرتش بوده و بعد از آن آگاه‌كردن بعضی جوانان كه درباره گفتار و كردار امثال جناب‌عالی، همواره با تعجب از اين كه‌ترين می‌پرسند.

و اما سخن آخر اين‌كه: ای معلََّم! تو را به «هاله نور» لام مفتوح را مخوان مكسور

والعاقبه للمتقين
سيد عبدالرضا موسوی طبری


... و دیگر هیچ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر