در محاسن و معایب آیتالله خمینی
ناصر دانشفر/ در آئین رونمایی از نسخهٔ سوم مجموعه آثار امام، آقای «سید حسن خمینی» فرمودهاند: «باید از بسیاری از نهادهای فرهنگی کشور گله کرد که نسبت به امام یا بیتوجه هستند یا کمتوجه؛ نمیخواهم نام بیاورم، اما این نهادها یا تحلیل غلط دارند و یا توجه ندارند. بحث بر سر فرد یا شخص نیست، بلکه امام هویت تمام جمهوری اسلامی است.»
این سخنی بهغایت درست است و نمیتوان کتمان کرد که تمام تشخص نظام کنونی برگرفته از معمار و بنیانگذار انقلاب است.
شوربختانه با نوهٔ مرحوم «خمینی» در مورد اینکه نهادهای فرهنگی کشور به سیروسلوک «روحالله» بیتوجه یا کمتوجهاند موافق نیستم، حتی باور دارم که تحلیل و تفسیر نهادهای حاکم، نهتنها تحلیل غلط و اشتباه از رفتار و مرام او ندارند، که عیناً نعلبهنعل مطابق آن عمل میکنند.
متأسفانه جناب «سیدحسن خمینی» از امام یک قدیس معصوم در ذهن ساختهاند و بدین سبب عملکرد فاجعهبار نظام را که با استناد به این یا آن کنش نیای ایشان انجام میشود، معلل به عدم درک درستِ گفتار و کردار آیتالله «خمینی» تفسیر مینمایند.
تأسفبارتر اینکه، او پا را فراتر از فقط از این میگذارد و میگوید: «همه چیز را باید با امام مقایسه کرد؛ همچون قرآن که در دین بستر است، و همهچیز دین با قرآن قیاس میشود، در انقلاب اسلامی نیز همهچیز با امام قیاس میشود.»
به گمان من نوادهٔ «روحالله» متوجه تبعات سخن خود نمیباشد، چرا که این گفته بدان معناست که جمهوری اسلامی «شخصمحور» است و قانون در آن جایی ندارد.
به یاد دارم که پس از ارتحال مرحوم امام، رادیو «بیبیسی» در تحلیلی از شخصیت وی گفت که مردی مُرد که کلام او قانون بود، این شاید به مذاق بچههای نسل انقلاب خوش میآمد و بدان فخر میفروختند، اما حقیقت آن است که حکومتداری با این رسم و رسوم عین استبداد و مغایر با حکومت قانون است.
من از قافلهٔ جوانانی هستم که عاشق «خمینی» بودند، او را مولا و مقتدای خود میدانستند، حکم او را حکم خدا میانگاشتند و حق را با او میسنجیدند.
امروز نسل نو از خود میپرسد چرا؟ چرا بچههای انقلاب کور و کر شدهبودند؟ و این همه انحراف از آرمانهای انقلاب را نمیدیدند؟ و در برابر آن نمیایستادند؟
پاسخ من این است که مشی اجتماعی ما سه مشکل اساسی داشت.
اولاً مبتنی بر «فره ایزدی» بود، «ولی فقیه» از ناحیهٔ خداوند مؤیّد و حکمش بر یکایک مردمان نافذ بود.
ثانیاً براساس دادههای کانالیزهشده و گاه خودسانسوری برنامهریزی گردیدهبود، و ثالثاٌ بدون اطلاع و آگاهی از حقوق شهروندی و تکلیف حاکمیت نسبت به مردم تدوین شدهبود.
اینها ما را انسانهایی مسخشده، عاشق و والهٔ مولا و تکلیفمحور ساخته بود. اینجا گفتهٔ «سیدحسن» معنا دارد، «خمینی» نه فقط نائبالامام که مظهر همهٔ خوبیها بود، از او به یک اشاره، از ما به سر دویدن.
این طریق زیستن لاجرم به «طالبانیسم» منجر میگردد که شد. من یاد گرفتهام که سیاه و سفید نبینم، و لذا هماکنون که بهجای دلدادگی، منتقد بنیانگذار انقلاب هستم، او را یکسره خبط و خطا نمیدانم، و باور دارم که ایران تحت یکدهه حکومت وی پستی و بلندیهای بسیاری را طی کرده است.
اندیشه، گفتمان و عملکرد او مملو از خوب و بد است و لذا نوهٔ امام بهجای خردهگرفتن بر این و آن، ابتدا باید به نقد جد بزرگوار خود بنشیند.
من از ایشان میپرسم که موارد ذیل آیا جز به حکومت دیکتاتوری فعلی میتوانست منجر گردد؟:
۱. تفسیر مطلقالعنان بودن از «ولایتفقیه» که توان تعطیل نه فقط «احکام ثانویه» که «احکام اولیه» را هم در صورت صلاحدید خویشتن دارد.
۲. تکفیر و مرتد جلوهدادن دگراندیشان به صرف تعبیر و تفسیر نوین از دین. قصهٔ پر غصهٔ لایحهٔ قصاص، حکم به مهدوالدمبودن خانمی که «اوشین» را الگوی خود دانسته بود، دو نمونه از این رویهٔ ناصواب است.
۳. حذف و ساقطکردن منتقدین، با قوهٔ قهریه و یا با بهکارگیری چماقداران همیشه در صحنه.
۴. اصرار به پاکسازی مخالفان، بهجای پیشگرفتن راهبرد رأفت و گذشت. این منحصر به وابستگان به نظام شاهنشاهی نگردید، و در تراژدی قتلعام ۶۷ به اوج خود رسید.
۵. گماردن افراد قسیالقلب و سنگدل بر عدالتخانه و گرفتن جان بیگناهان، یا محکومنمودن بزهکاران به جزایی نامتناسب با جرم.
۶. عبور مداوم از قانون با توجیه مصلحت و شکستن قبح قانونگریزی.
۷. نقض پیمان و عدم وفا به وعده و وعیدهایی که دلیل اصلی رجوع مردمان به آخوندجماعت، بهویژه شخص رهبری گردیده بود.
۸. تثبیت برتری هملباسهای خود با پذیرش دادگاههای ویژهٔ روحانیت، یعنی مهر تأییدزدن بر «آپارتاید» و جدازیستی آنان.
۹. استفاده از شعائر مذهبی برای پیشبرد مقاصد خود.
۱۰. علیرغم منکوبنمودن روحیهٔ چاپلوسی و مداحی در ابتدای انقلاب، مانع دستبوسینشدن، آن هم از سوی مسئولان نظام. عدم برخورد با اشکهای اغلب تصنعی در پای منبر و خطابه.
***
عرض کردم که خمینی را یکسره منفی نمیبینم و اذعان دارم که او در سه حوزهٔ پندار، گفتار و رفتار مواضع قابل دفاعی دارد که شایستهٔ ارجنهادن است:
۱. علیرغم حاکمیت «فقه سنتی» بر حوزه، با اصرار بر «فقه پویا» قرائت جدیدی از دین مبتنی بر زمان و مکان ارائه نمود که قادر به انطباق با برخی از نیازهای جهان کنونی میباشد.
فتوای حلیت «شطرنج» و «موسیقی» در این راستا قابلیت تحقق یافت. چالشهای متعدد با «شورای نگهبان» به همین دلیل اتفاق افتاد.
۲. از ولایتمطلقه برای حل منازعات مجلس و «شورای نگهبان» به نفع تودهٔ محروم بهره گرفت.
۳. بر اینکه «میزان رأی ملت است» و حکومت یک امر وکالتی میباشد، تاکید فراوان داشت. او بارها گفت که مردم در انتخاب مختارند، حتی اگر در گزینش افراد یا نحلههای فکری بهخطا بروند، یکی از دلایل عدم وجود «نظارت استصوابی» غلیظ در آن برهه همین طرز تلقی از حقوق مردمان در ایشان بود.
۴. زنان سنتی را به عرصه اجتماع آورد. بانوانی که باتوجه به نگرش حاکم بر جامعه، جایی جز اندرونی نمیشناختند و با تعاملات مدنی هیچگونه آشنایی نداشتند، با چراغ سبز یک مرجع شیعه، پا به عرصهٔ مبارزه گذاشتند و این نخستین گام مهم و نقطهٔعطف تاریخ ایران گردید.
اگر عزیزان خواننده عصبانی و خشمناک نشوند، میگویم نطفهٔ جنبش «زن زندگی آزادی» آن روز بسته شد.
۵. تکیهای ستودنی بر وحدت مردمان داشت، و آنرا رمز پیروزی و استمرار نظام میدانست. با آنکه بهمرور دائرهٔ خودیها را محدود به علاقهمندان «جمهوری اسلامی» نمود، اما علیرغم اختلافات مبنایی وفاداران به حاکمیت، با لطایفالحیل از رودرویی آنان جلوگیری نمود تا منجر به انشقاق و دوقطبی نگردد.
در انتصابات خود تحت تأثیر گروهبندیهای جامعه قرار نمیگرفت، همانقدر به چپها، بها میداد که راستها را قدر میدانست. به «انصاری» نوشت: گرفتار چپ و راست نباشید که انسانیت اصل و اساس انتخاب من است.
۶. خودباوری را در جامعه نهادینه نمود. او به ما یادآور شد که نوع نگرش انسان، اساس پیروزى و اساس شکست است.
در کشوری که نهچندان پیش نخستوزیرش معتقد به عدم توان ساختن «لولهنگ» بود، او تأکید داشت که باور انسان بنیان تمام امور میباشد.
۷. پس از تندرویهای غیراصولی و غیراخلاقی گزینش آنرا منحل نمود. بیانیهای ۸ مادهای صادر کرد که شاهکار او در دفاع از «حقوق شهروندی» است.
۸. در عزل خاطیان مسامحه نمیکرد. هر چند نصب امثال «خلخالی» و «لاجوردی» لکهٔ ننگی برای اوست و جنایتهای آنان بخواهیم یا نخواهیم، بهپای او نوشته میشود، اما باید اذعان کرد که وی پس از دریافت گزارشات متعدد از عملکرد جنایتکارانهٔ آنان در عزلِشان درنگ ننمود.
۹. سیاست «نه غربی و نه شرقی» را سرلوحهٔ کار خود نمود. اگر به «امپریالیسم» آمریکا میتاخت، سر بر روی زانوی امپریالیسم شرق نمینهاد.
از حملهٔ «شوروی» به افغانستان دفاع نکرد، برای گردنکلفت و متجاوز شرقی سلاح نفرستاد. شنیدهها حاکی از آن است که او معتقد به رابطه با هر دو کشور، براساس منافع متقابل بود که شرایط جاری هیچگاه اجازه نداد.
جریان «مک فارلین» که توسط عدهای نادان به بنبست رسید، شاهد ماجرا میباشد.
۱۰. به «امت اسلامی» باور داشت، فتوا داد که پشت سر «اهل سنت» نماز بگذارید، اعاده هم لازم نیست. در پی درانداختن طرح «هلال شیعی» نبود. حتی برای تحقق امت حاضر به ارسال سلاح و مزدور به اینجا و آنجا نبود. با وجود دستورکار «محو اسرائیل»، از حضور نظامی سپاه در دفع حملهٔ این رژیم خبیث به «لبنان» جلوگیری نمود.
***
آسید حسن آقای عزیز! میبینید که علیرغم وجود فضای بهشدت منفی علیه جد شما، بیمماشات از خوبیها و خدمات ایشان مینویسم.
میدانم که تبعاتش چیست و موجبات چه حملاتی خواهد شد. اما شما نیز باید بپذیرید که خشتهای کج این بنیان را شخص آیتالله خمینی چیده و این بنای کج و معوج حاصل خطاهای راهبردی اوست.
جناب حسن آقای خمینی! ما مردم خطاکاریم که نفهمیده و نسنجیده، پشت سر نیای شما چون گله راهافتادیم و نتیجه این شد که میبینید، اما متهم اصلی این قصه جز «روحالله مصطفوی» نیست. او که از حکومتداری هیچ نمیدانست، در هیچ حیطهای از امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی طرح و برنامهای برای ساختن نداشت، چرا وارد گودی چنین پرمخاطره گردید؟
او خطا کرد و رفت. بد و خوب او را تاریخ قضاوت خواهد کرد. اما از شما متعجبم که برای ادامهٔ مشی این ملت نسخهٔ مشی منبطق بر فکر و عملکرد ایشان را تجویز مینمایید.
نه بزرگوار، بزرگترین خطای راهبردی جد شما تئوری «ولایت مطلقه فقیه» بود که دین و دنیای مردمان را به باد داد.
مردم حالا حالاها باید جانبکنند تا از شر این شجرهٔ خبیثه که چون کلیسای «قرون وسطی» آزادی فکر و اندیشه، رفتار و کردار و کوچکترین کنش شخصی و اجتماعی را از آنان گرفته، خلاص شوند.
نه جناب سید حسن
از طلابودن پشیمان گشتهایم
مرحمت فرموده ما را مس کنید.
عزت زیاد
۱۲ خردادماه ۱۴۰۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر