دوشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۸

ديروز عاشورا بود

اين متن را ديشب نوشتم اما به علت نبودن اينترنت امروز ارسال مي كنم

آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
و سبزه ها به صحرا ها خشکیدند
و ماهیان به دریا ها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامه خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشد
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
(فروغ)
==
امروز از ميدان « امام حسين » تا ميدان «انقلاب» بارها و بارها خيابانهاي منتهي به خيابان انقلاب را بالا و پايين رفتم و عليرغم آنكه چهره نسبتا موجهي داشتم؛ اجازه ورود به خيابان انقلاب و همراهي با مردم را نيافتم و هربار با تهديد و فشار و گاهي با استشاق گاز اشك آور بازگشتم و خيابان ديگري را امتحان كردم و امتحان كرديم؛ مجموعه عزاداران اباعبداله الحسين و مردم عزادار تهران و هر بار تكرار همان قصه.وغصه بزرگي در دل كه ا ز همه طرف صداي شليك گلوله را مي شنيدي و حضور سنگين نيروهاي انتظامي به همراه نيروهاي لباس شخصي بسيج را پر رنگ تر از هميشه مي شنيدي.
يعني آنطرفها كه صداي خون مي آيد چه خبر است؟اين دودها كه هر لحظه سياهتر و پر رنگ تر فضاي حوالي ميدان «فردوسي » را در بر مي گيرد نشانه چيست؟
ساعت 12 ظهر به ميدان انقلاب مي رسم . با ابوالفضل تماس مي گيرم . از پشت تلفن صداي بلند و عميق و وسيع « يا حسين ميرحسين»به گوش مي رسد . شتابزده مي گويد كه تقاطع خيابان« آزادي» و « اسكندري» حضور دارد.به همان سمت نگاه ميكنم ؛ دودي سياهتر كه هر لحظه بيشتر و بيشتر مي شود فضاي خيابان آزادي را فراگرفته است و از ميدان «انقلاب» به بالا به سمت ميدان « آزادي » تمام مسير ويژه عبور اتوبوس و جايگاههاي مسافران در اشغال سنگين گارد ويژه نيروي انتظامي و ميروهاي لباس شخصي بسيج است. و هر از گاهي نيروهاي گارد ويژه با عبور پر سرو صدا ؛ همراه با چرخاندن باتوم در فضا مانوري را براي ايجاد رعب و وحشت به نمايش مي گذارند.
آيا اين قصه ها؛ غصه شهادت « سيد علي موسوي» و چهار انسان بزرگ ديگر را آبستن است؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر