پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۴۰۲
۷ اکتبر
۷ اکتبر ۲۰۲۳ (۱۵ مهر ۱۴۰۲) «حماس» حملهای گسترده و هماهنگ را از نوار غزه به جنوب «اسرائیل» آغاز کرد.
دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۲
کلاه
روزگاری مردها عادت نداشتند بدون «کلاه» از خانه خارج شوند و کلاه بخشی از فرهنگ مردانهشان بود. فرقی نمیکرد کجا میروند؛ محل کار، تفریح یا خرید. هرچه بود باید کلاه بهسر میگذاشتند
اما نوع کلاهها بنا به اینکه تابستان بود یا زمستان فرق داشت. در دوره قاجاریه و قبل از آن، سربرهنگی مرد علاوه بر آنکه نشانه بیادبی و بیوقاری بود، حتی در شب بههنگام خواب نیز عرقچین بر سر میگذاشتند، و روزها نیز معمولا در زیر کلاه عرقچین بر سر داشتند.
در گذشتههای نهچندان دور، کلاه نشاندهنده پایگاه اجتماعی فرد بوده است. کلاه از واژگانی است که متنوعترین ضربالمثلها و اصطلاحات با معانی گوناگون را در زبان فارسی ساخته است:
کلاه کلاهکردن: از کسی گرفتن و به دیگری دادن. کلاه کسی را برداشتن و به دیگری دادن و از او به دیگری. از یکی قرضکردن و به طلب دیگری دادن.
سر کسی بیکلاه ماندن: مغبون و بیبهره شدن.
کلاه بهسر: کنایه از پسر یا مرد. کلاه بهسر نداشتن به معنی مرد نداشتن: فلان خانه کلاه بهسر ندارد یعنی مردی یا پسری در آن خانه نیست.
کلاهش پشم نداشتن: مهابتی نداشتن. کاری ازدستش ساخته نبودن.
کلاه را برای سرما و گرما بر سر نمیگذارند: مراد آن است که مرد باید غیور باشد.
کلاه کسی پس معرکه بودن: عقب بودن از دیگران، پیشرفت نداشتن.
کلاهت را بالا بگذار: کنایه از اینکه مسامحه شما در امر مواظبت فلان یا زیردست موجب این رسوایی شد. در قدیم بهجای این تعبیر میگفتهاند: «سربفراز»
کلاه در هم رفتن: پنداشتی و خلافی در میان آمدن.
کلاهمان توی هم میرود: میانه ما بههم میخورد.
دوختن کلاه از (این) نمد: فرصتطلبی یا سوءاستفاده از فرصت بهدستآمده در موقعیتی خاص.
کلاه احمد بر سر محمود گذاشتن / نهادن: با وام گرفتن از کسی وام دیگری را پرداختن و این کار را مداومت دادن. به مال دیگران مدارا کردن از جهت ناداری. از معامله اموال دیگران زندگی گذراندن.
لباس رسمی و معمول تهرانیهای دوره قاجار برای همه طبقات شال و کلاه و جبه برای مردان، و پیراهن کوتاه برای پوشاندن بالاتنه و دامنی بلند که تا پشت قدمهای پا را بپوشاند برای زنان بود و اگر زنان هرگاه به دلایلی از خانه خارج میشدند از چادر، چارقد و روبنده استفاده میکردند.
کلاه، بخش جدانشدنی از لباس مردان بهشمار میرفت. در آن دوره کلاه برای مرد به منزله چادر برای زن بود و مردی بدون کلاه در کوچه و بازار دیده نمیشد.
در این دوران، بازار کلاهدوزها رونق بسیار خوبی داشت. معروفترین کلاههایی که مردان آن دوره بر سر میگذاشتند کلاههای نمدی، پوستی و مقوایی بود که بعد از آن کلاه پهلوی یا کلاه اجباری خانمها شد. استفاده از کلاه پهلوی که از آن به نام کلاه زورکی یاد میشد ازجمله قوانینی بود که رضاخان آن را عمومی کرد و مردم مجبور به استفاده از آن شدند.
قانون اتحاد شکل (یونیفورم)، همه مردان را موظف کرد که باید ملبس به کت و شلوار و مجبور به استفاده از کلاه نقابدار (کلاه پهلوی) شوند، در غیر این صورت، آژانها، جُبههای مردان را در ملأعام با قیچی بریده و شال و کمربند و کلاه آن را نیز لگدمال میکردند.
جمله تمسخرآمیز: «هم کلاه سرمان گذاشتند، هم کلاهمان را برداشتند» همزمان با تغییر لباس و اجبار در پوشیدن کلاه پهلوی بر سر زبانها افتاده بود.
وجه تسمیه جمله مشهور«این کلاه برای سرت گشاد است» نیز، بعد از تاجگذاری رضاخان، در میان مردم رواج پیدا کرد.
منبع: روزنامه شهروند
شنبه، تیر ۲۴، ۱۴۰۲
حجامت، خون تیره، خون روشن
حتما این جمله را شنیدهایم که با «حجامت»، خونهای کثیف بیرون میآید و با بیرونآمدن کثافاط از خون، بدن دوباره سلامت میشود.
خیلی از کسانی که حجامت میکنند میگویند: خودمان دیدیم که خونی بسیار تیره از محل تیغخوردن بیرون آمد که در تیرگی چیزی کم از قیر نداشت.
خونی که از حجامت بیرون میآید تیره است ولی کثیف نیست.چرا؟
در بدن همهی پستانداران و همینطور انسان، ساختار رگها مشابه هستند و همهی رگهای خونی یا «شریان» به حساب میآیند و یا «ورید» هستند.
تفاوت شریانها و وریدها در چند چیز است که به زبان ساده میگویم. شریانها از قلب به سمت اعضا میروند، وریدها از اعضای بدن به سمت قلب.
شریانها دیوارهای ضخیم دارند و خون با فشار درونشان حرکت میکند.
وریدها دیوارهای نازک دارند و فشار خون در آنها بسیار کمتر از شریانها است.
این تفاوتها فقط در ساختار عروق است وگرنه خون همیشه خون است.
وقتی قلب میزند، خونی که تازه با اکسیژن ترکیب شده است را به شریان و شریان به اعضا میدهد و اعضای بدن وقتی اکسیژن خون را مصرف میکنند آن را به وریدها و وریدها هم آن را به ریهها میدهند.
این اتفاق در کمتر از یک ثانیه میافتد و دوباره چرخه تکرار میشود. خون داخل شریانها بهخاطر همراهداشتن اکسیژن قرمز روشن و خون وریدی بهخاطر از دستدادن موقت اکسیژن قرمز تیره است.
در بدن انسان سطح پوست پر است از وریدهای کوچک با دیوارههای نازک و این سطحیبودن وریدها، حتی در تنظیم دمای بدن هم بهکار میآید.
یادمان بیاید در کودکی احتمالا لیوان را دور دهانمان کیپ و محکم گذاشته باشیم و با مکیدن هوای درونش آن را به دهان چسبانده و بعد از چند ثانیه لبها کبود میشدند.
این کبودی برای تجمع بیشتر خون در وریدهای لبها بود. بادکش حجامت هم درست همین است. وقتی لیوان یا کاپ که هوای درونش را میکشند را به پوست میچسبانند، خونهای وریدی سطحی که دیوارهای نازک دارند و فشاری برای مقابله با فشار منفی بادکش ندارند در سطح پوست جمع میشوند.خون وریدی اکسیژن کمی دارد و تیره است و از پوست زخمی زیر بادکش بیرون میآید.
این خون اگر به مسیر گردش خون بدن بازگردد، در ثانیهای روشن میشود و خون روشن در جای دیگر بدن تیره میشود.این تیرگیها دلالت بر آلودگی یا کثیفبودن ندارد.
قصدی بر تایید یا رد کردن «حجامت» ندارم ولی بدانید خون کثیف و خون تمیز زمینهای علمی ندارد.
از بالا به پایین: خون وریدی، خون شریانی
منبع: توییتر دکتر میرمحمدخان
دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۴۰۲
حرمت امامزاده با متولی است
در تمام دنیا با هر عقیده و اعتقادی «سرباز وطن» مورد احترام است و سربازی که در راه ایمان و وطن جان خود را از دست میدهد، مقدس و مورد احترام بیشتر. احترام به بازماندگان قربانیانی که در راه دفاع از ناموس، خاک و وطن جان خود را از دست دادهاند، یک نقطه اشتراک در تمام نظامهای سیاسی متکثر و متنوع دنیا است.
تمام قربانیان جنگ ۸ ساله، برای خانوادههایشان، نظام و مردم کشور مقدس
و مورد احترام هستند. بازماندگان و وابستگان به آنها هم از این احترام عمومی و
اصولی سهم دارند. در کنار این احترام و تقدس معنوی، قانون امتیازاتی را هم برای
بازماندگان این قربانیان و آسیبدیدهگان از دفاع مقدس، در سطوح و با نسبتهای
مختلف مقرر کرده است.
مثلا بستگان درجه یک و دو شهدا، جانبازان و آزادگان
از سهیه ویژهای در بین قبولشدگان کنکورهای سراسری برخوردارند. یا برای جانبازان
و آزادگان عزیز، سهمیه استخدامی و امتیازهای ویژهای در محل کار در نظر گرفته شده
است.
این مختص به ایران و بازماندگان جنگ تحمیلی نیست. در تمام کشورهای دنیا
چنین اصل مسلمی پذیرفته شده و وجود دارد. حتی در برخی کشورهای درگیر در دو جنگ جهانی، این امتیازها، نه فقط
متعلق به نسل اول بازماندگان، بلکه به یکی دو نسل بعد از نسل اول هم تعمیم و تسری
دادهشده و هنوز با رضایت سایر شهروندان اعمال میشود.
با همه اینها اما گاهی تمرکز و تبلیغ ناشیانه بر یک اصل درست و
محترمانه، یا تلاش برای سوءاستفاده از یک امر مقدس، و توسل به امور مقدس برای
رفتار نامقدس، میتواند منجر به لوثشدن اصل تقدس امر و نتیجه برعکس شود
در اصل احترام و تقدس و امتیازهای ویژه
برای قربانیان و آسیبدیدگان و بازماندگان جنگ و دفاع مقدس ایراد و اعتراضی ابدا
وجود ندارد
اما در اینکه
امتیاز چه باشد؛ و نحوه اعمال امتیازها از یکطرف، و از طرف دیگر برتریطلبی خاص
و خارج از قاعده بعضی آسیبدیدگان و وابستگان قربانیان جنگ، و سوءاستفاده از یک
قاعده مقدس و تبدیل بعضی امتیازات به ابزاری برای اعمال اقتدار ویژه بر علیه قانون
و عرف جامعه و سلب آرامش دیگران، البته که اعتراض و ایراد اساسی وجود دارد و بدون
کمترین تردید هرگونه زیادهخواهی و زیادهروی در این زمینه، جدای از آنکه صدمات
جبرانناپذیری به منافع عالی نظام و کشور میزند، به نارضایتی عمومی شهروندان از
یک قاعده مقدس و نتیجه عکس آن قاعده در جامعه منجر میشود.
فرض کنیم انسانی به خاطر دفاع از وطن و ناموس و خاک
کشورش، داوطلبانه به مقابله با دشمن متجاوز شتافته و در این راه مقدس جان خود را
از دست داده باشد. حالا اگر فرزند همین شهید یا یکی از بستگان او با استفاده از
عنوان مقدس شهید، به اقداماتی دست بزند که نتیجه آن سلب آسایش و آرامش شهروندان و
ناموس همین آب و خاک شود، قطعنا این رفتار با هدف مقدس شهیدی که از جانش برای حفظ
این ناموس و این آب و خاک گذشته در تناقض آشکار است.
حدود دو سال پیش، حضرت آیتالله «جوادی عاملی» مفسر کمنظیر قرآن و
استاد بلندمرتبه حوزه علمیه، نسبت به شادمانی مقابل سفارت عربستان در ایران در
زمانیکه ولیعهد این کشور از دنیا رفته بود اعتراض کرده و آن رفتار را خلاف توصیههای
اخلاقی دین اسلام معرفی کرده بود. وقتی این رفتار آنگونه مورد اعتراض فقیه و حکیم
متاله قرار میگیرد، تکلیف حمله به سفارت و آتشزدن و ایراد خسارت به اموال آن به
طریق اولی مشخص است.
با این وصف آیا کسی به صرف اینکه
فرزند یا برادر شهید باکری، شهید نظری، شهید تندگویان یا هر یک از شهیدان این کشور
است، این حق را دارد که به سفارت یک کشور که در پناه تضمینهای قانونی بینالمللی
در این کشور دایر شده و دولت ایران ضمانت حفاظت آن را سپرده، حمله کند و از رهگذر
این بیقانونی مانع از آرامش و آسایش شهروندان و ناموس این کشور شود؟
متهم اصلی حمله به سفارت عربستان برای اثبات اینکه
رفتارش گناه نبوده، در دادگاه به وابستگی خود به چندین شهید و جانباز دفاع مقدس
استناد کرده است.
بهراستی توصیه کدام شرع و کدام قانون و وصیت کدام شهید
حقیقتبینی، انجام رفتاری است که خسارتهای کلان آن متوجه تکتک شهروندان یک کشور
شود؟
اگر حرمت امامزاده با متولی است، حفظ حرمت مقام شهادت و
احترام بازماندگان واقعی شهدا هم به طریق اولی قبل از هرکس دیگری با خانواده
شهداست.
چه تعداد آدم بیاصل و بیریشهای که برای گرفتن حقوقهای
نجومی و زندگیهای اشرافی و خندیدن به ریش بازماندگان ایثارگران و خانوادههای
معظم شهدای دفاع مقدس، از این بیتوجهی عدهای اندک از خانواده بزرگ ایثار و
شهادت، سوءاستفاده کرده و با ریاکاری، نیات پلید خود را زیر چفیه مقدس شهدا
پنهان کردند و سرمایه این کشور را به یغما بردند. عده بسیار زیادی که نه در جنگ
سهمی داشتهاند و نه در انقلاب، اما بیقانونی و لوثکردن امور مقدس شهادت و دفاع
مقدس توسط عده بسیار قلیلی ار میان هزازان خانواده ایثارگر و شهید راه را برای
تخلف اینها هموار کرد.
یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۴۰۲
گاف مومیایی
در روزهای نخستین مردادماه، شایعهای مبنی بر کشف یک جسد مومیایی شده در همدان، و در برخی موارد در «باشت» در شبکههای اجتماعی در گستره وسیعی منتشر شد.
دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵
خبرگزاری مهر از قول مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی استان همدان، این
خبر را تکذیب کرد.
یک روز بعد از این تکذیبیه،
خبرگزاری صداوسیما سهشنبه ۵ مردادماه
۹۵ عین شایعه را با رویکرد تایید و با ادبیاتی
سرشار از غلطهای ویرایشی و نگارشی به این شکل منتشر
کرد: «طبق نسخه قدیمی بر روی پوست میش نقشه تونلی در وسط تپه باستانی هگمتانه را
که با ساروج پلمپ شده بوده را باز کردند و در حفاری و کاوش باستانشناسی که سه روز
به طول انجامید جسد مومیاییشده از دوران مادها کشف شده که احتمالاً از نوادگان
پادشاه دیاکو است. نام این مومیایی «موبانا» است که احتمال میرود ملکه «ماندانا»
مادر کوروش کبیر باشد»
بلافاصله سایتها و رسانههای
زیادی از جمله جامجم آنلاین، فردانیوز، آفتاب نیوز، دانشجو آنلاین، خبرداغ، بروزترین، ملیون، آسماندیلی، کاسپین، پیکنت و حتی سایت سازمان مجاهدین خلق، این خبر را عینا از روی دست خبرگزاری صداوسیما
رونویسی و با آب و تاب منتشر کردند.
این خبر آنقدر حساسیت داشت و
آنقدر مهم بود و آنقدر هم منابع مورد وثوق و در دسترس پیرامون آن وجود داشت، که
رسانههای فریبخورده به سادگی میتوانستند اینگونه دستپاچه نشوند و اینقدر
شتابزده چنین خبری را آنهم با آن غلطهای ویرایشی فاحش، از روی دست هم رونویسی و
بازنشر نکنند و در دام شایعه نیفتند.
این خبر برای آنکه بدیهیترین شاخصهای یک خبر صحیح را
داشته باشد، حتما لازم بود از قول منابعی در محدوده جغرافیایی حادثه (مثلا
استاندار همدان)، یا منابعی مربوط به حوزه خبر (مثلا مدیر کل میراث فرهنگی استان)،
نقل و گزارش میشد.
وقتی منبع اولیه بدون توجه به
این اصل اساسی تنها به نقل خبرنگار خود اعتماد میکند و خبری با آن سطح از حساسیت
را بدون کمترین توجه و ویرایش منتشر میکند، و رسانههای بازنشرکننده نیز در عین
بیتوجهی به این اصل، آنرا بازنشر میکنند، مسلم است که چنین گاف فاجعهباری هم
باید در انتظار این جامعه خبری و رسانهای باشد.
اما نکته
متاثرکننده و خسارتبار برای خبر، رسانه و حوزه اطلاعرسانی آنست که، بهرغم آنکه
خبرگزاری صداوسیما، یک روز پس از تکذبییه خبرگزاری مهر مرتکب گاف خبری و خطا شده و
یک شایعه تکذیب شده را در قالب خبر مستند منتشر کرده و رسانههای متعددی نیز از
روی دست آن خبرگزاری خبر را رونویسی و بازنشر کردهاند، و در حالیکه ایرنا
خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی مجددا مجبور به تکذیب خبر در چهارشنبه ۷ مردادماه شده، اما هیچیک از رسانههای منتشرکننده خبر دروغ، حاضر به پذیرش خطای
خود، عذرخواهی از مخاطبین و جامعه خبری و توجه به تکذیبیههای متعدد نشدهاند و
هیچکدام هیچ تکذیبیهای را در این مورد منتشر نکردهاند.
پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۴۰۲
ریش بیریشه
گویند در عصر «سليمان نبی» پرندهاى براى نوشيدن آب به سمت بركهاى پرواز كرد، اما چند كودک را بر سر بركه ديد. پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.
همين كه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب، به آن بركه مراجعه نمود.
پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من مُتصور نيست.
پس نزديک شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد.
شكايت نزد سليمان برد.
پیامبر آن مرد را احضار، محاكمه و به قصاص محكوم کرد دستور به كوركردن چشم داد.
پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت: چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند، بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد! و گمان بردم كه از سوى او ايمنم.
پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند.
👤 علامه دهخدا
از روبسپیر حقوقدان، تا بناپارت نظامی
زمان انتخابات، بعضی دوستان از خطر نظامیان میگفتند. در جریان مناظرهها هم یکی از کاندیداها با افتخار از این که نظامی نبوده سخن گفت.
در حالیکه آدمها (برای قضاوتهای مهم درباره آنها) به نظامی و غیرنظامی تقسیم نمیشوند، به خوب و بد (از نظر اخلاقی) و کارآمد و ناکارآمد (از منظر حرفهای) تقسیم میشوند.
به مورد خاص ایران یا مصر در شرایط فعلی کاری ندارم. اما به لحاظ تاریخی، مواردی که در آن نظامیان بسیار موفقتر از غیرنظامیان عمل کردهاند، و حتی همچون یک نجاتدهنده ظهور کردهاند کم نیست.
از ژنرال «رضا پهلوی» تا ژنرال «آتاتورک» و حتی از ژنرال «فرانکو» (اسپانیا) تا ژنرال پینوشه (شیلی).
این ممکن است برخی را برآشوبد که چهطور چنین چیزی ممکن است؟ در حالی که شماری از ابرروشنفکران جهان (از آرتور کوستلر تا ارنست همینگوی) با حضور در اسپانیا و پوشیدن لباس سربازی علیه ارتش فرانکو جنگیدند، تا از این افتخار تاریخی در دفاع از «جمهوری» مقابل «دیکتاوری نظامی» برخوردار شوند؟
همانطور که از زمان کودتای «پینوشه» علیه «آلنده» در «شیلی»، این واقعه همواره همچون دلیل قطعی و جامعی علیه جنایت «امپریالیسم» از طریق نظامیان کودتاگر ارائه میشده است.
پاسخ من این است که آنچه در اسپانیا «جمهوری« خوانده میشد، تلاش کمونیستها برای درستکردن حکومتی طرفدار «شوروی» در اسپانیا بود، در حالیکه «فرانکو» گرایشات مترقی و توسعهگرا داشت؛ چیزی نهچندان دور از این هم در شیلی بود.
ولی غلبه گفتاری جریان روشنفکری بهخوبی توانسته بود این حقایق را تا حدی وارونه جلوه دهد.
این هم البته جای تأمل دارد که سیاسیون حرفهای از کوبیدهشدن همردیفهای نظامی خود (که در شرایط خاصی ممکن است رقیب آنها باشند) بهره میبرند.
اما جا دارد که ما هوشیار باشیم. میزان، اخلاق و کارآمدی است نه اسم و عنوان.
هیچ دلیلی در دست نیست که یک حقوقدان یا یک ادیب به صرف حقوقدان یا ادیببودن، برای حکومتکردن، گزینهٔ بهتری از یک ژنرال باشد. باید دلایل بیشتری ارائه کرد.
«روبسپیر» یک حقوقدان بود، و «بناپارت» یک نظامی. دشوار نیست فهم اینکه کدامیک چه کرد. از قضا نظامیان چون با واقعیت دست و پنجه نرم میکنند و مدیریت بحران کردهاند، بعضاً شانس بیشتری برای درک درد و درمان دارند، تا بسیاری از کسانی که از مدرسه به کاخ ریاست میآیند.
کودتا واقعه خوبی نیست، چون حکایت از یک بحران دارد. اما این به معنای آن نیست که وقوع کودتا همیشه یک خبر بد است. کودتا معمولا حکایت از ناکارآمدی دارد، حتی اگر حکومت وقت مشروع باشد.
و ناکارآمدی گاه بهترین دلیل نامشروعیت یک مشروعیت ناتوان است.
مرتضی مردیها
۵ جولای ۲۰۱۳
سهشنبه، تیر ۱۳، ۱۴۰۲
شلیک به حقوق در پرونده ایرباس ۶۵۵
علیرضا ارزنده کارشناس ایمنی هوانوردی از کالیفرنیا
شنبه ۱۲ تیر ۱۳۶۷ سوم ژوئیه 1988 ایرباس شرکت هواپیمایی ایران ایر، فرودگاه بینالمللی بندرعباس را به مقصد دبی ترک کرد. پروازی که هرگز به مقصد نرسید.
این پرواز طبق برنامه ساعت 17/10 از باند فرودگاه بلند شد و بر اساس طرح پرواز مصوب هواپیما باید با اوجگیری تا سقف پروازی ۱۴ هزار پا در مدتزمان ۲۸ دقیقه در فرودگاه بینالمللی دبی به زمین مینشست. پرواز۶۵۵ با هواپیمای ایرباس ۳۰۰ انجام میشد.
خلبان پرواز کاپیتان «محسن رضاییان» که سابقه بیش از ۷ هزار ساعت پرواز را در کارنامه خود دارد و از دانش زبان انگلیسی خوبی نیز برخوردار است، به همراه کمکخلبان خود «کامران تیموری» و مهندس پرواز «محمدرضا امینی» جزءبهجزء همه چیز را بهدقت کنترل میکنند.
۲۹۰ مسافر این هواپیما از جمله ۶۶ کودک زیر ۱۲ سال، ۵۳ زن و ۳۶ تبعه از کشورهای یوگسلاوی، هند، پاکستان، ایتالیا و امارات متحده عربی سواحل خلیجفارس را زیر پای خود دارند و برای فرود در فرودگاه مقصد لحظهشماری میکنند. تا ارتفاع ۱۲ هزار پایی اوجگیری طبیعی مطابق با Flight Plan انجام میشود و خلبان با برج مراقبت فرودگاه بندرعباس، مرکز کنترل راههای هوایی ایران و امارات (Center) در تماس است.
هواپیمای ایرباس ایران ایر به شماره پرواز ۶۵۵ با شناسه ثبت EP-IBU قبل از ورود به محدوده عملیاتی مرکز کنترل هوایی امارات در محلی به نام «مولبیت» به مرکز کنترل هوایی کشور اطلاع میدهد که قصد اوجگیری و صعود به ارتفاع نهایی پرواز خود یعنی۱۴ هزار پایی را دارد.
دقیقه هفتم سفر سپریشده و همهچیز در پرواز و در سیستم هوانوردی تجاری (Civil Aviation) عادی است، اما پشت پرده غیرعادی این حادثه، روی دریا و در آبهای سرزمینی ایران به کمین نشسته است؛ ناو جنگی «یو اس اس وینسنس» که چند روز قبل بندر «سندیگو» را به مقصد خلیجفارس ترک کرده و روز هفتم خرداد به خلیجفارس رسیده بود.
این ناو در ساعت 10:22 صبح روز دوازدهم تیر وارد آبهای سرزمینی ایران شده و چند مایلی نیز از آبهای بینالمللی دور شده است. هفت دقیقه از برخاستن پرواز شماره ۶۵۵ گذشته و کشتیهای امریکایی حاضر در خلیجفارس در مجموع ۱۱ مورد اخطار به این هواپیما دادهاند. اما چرا خلبان رضاییان به این اخطارها توجه نکرده است؟
دلیل بسیار واضح است. ۷ مورد اخطار ناو وینسنس روی فرکانس ۲۴۳ مگاهرتز ارسالشده و یک اخطار توسط ناو سایدز روی همین فرکانس ارسالشده و سه اخطار روی فرکانس اضطراری 5/121 مگاهرتز ارسالشده است. فرکانس ۲۴۳ مخصوص هواپیماهای نظامی است. پس واضح است که خلبان رضاییان این پیامها را دریافت نکرده چراکه بهطور اصولی ایرباس تجهیزات دریافت این فرکانس را در خود ندارد.
هفت دقیقه از پرواز سپری شده، در آسمان همهچیز عادی و طبق برنامه دنبال میشود اما روی دریا حادثهای تلخ در حال رقم خوردن است چرا که ناخدا «ویلیام راجرز» دستور شلیک دو موشک به سمت هواپیما را میدهد. دو موشک رها میشوند و لحظاتی بعد پرواز ۶۵۵ برای همیشه از صفحه رادار مرکز کنترل راههای هوایی ایران محو میشود.
بلافاصله مقامات امریکایی اعلام میکنند که یک فروند F-14 تام کت ایرانی را هدف قرار دادهاند اما با مشخصشدن نوع هواپیما امریکا مدعی شد که اشتباه کرده است. ادعایی که هرگز توسط متخصصان مورد قبول واقع نشد.
ممنوعیت استفاده از سلاح علیه هواپیمای مسافربری هفتم دسامبر ۱۹۴۴ ضمن تنظیم و امضای پیمان حملونقل هوایی موسوم به شیکاگو سازمان جهانی هوانوردی (ICAO) تشکیل شد اما موجودیت آن بهطور رسمی در ۱۹۴۷ ثبت شد و نخستین جلسه آن هم۶ مه ۱۹۴۷ برگزار شد. ایران ۹ آگوست ۱۹۵۰و آمریکا ۱۹آوریل ۱۹۴۶ بهطور رسمی به پیمان شیکاگو و در نتیجه به ایکائو پیوستهاند.
این سازمان تضمینکننده ایمنی و رشد منظم صنعت هوانوردی در سطح بینالمللی و توسعه ایمنی پرواز و ناوبری هوایی بوده و در عمل کل جامعه بینالمللی را در برمیگیرد. معاهده شیکاگو که اساسنامه ایکائو نیز بهشمار میآید در مقدمه خود به اینکه هواپیمایی بینالمللی یا ترجمه بهتر آن هوانوردی بینالمللی میتواند سبب ایجاد دوستی و تفاهم بین ملتها شود تأکید میکند.
بر اساس ماده یک معاهده شیکاگو، استفاده از سلاح علیه هواپیماهای غیرنظامی منعشده و حاکمیت کشورها بر فضای کشورشان اجازه بهکارگیری سلاح ضد هواپیماهای غیرنظامی را به آنها نمیدهد.
امضاکنندگان پیمان شیکاگو موافقت کردهاند که در صورت ورود بدون مجوز هواپیمایی به حریم هوایی کشور خود ابتدا از خلبان هواپیما بخواهند فرود بیاید یا مسیرش را تغییر دهد. ماده ۳ مکرر معاهده شیکاگو با صراحت و به طور مؤکد از کشورها میخواهد که از سلاح علیه هواپیمای مسافربری برخودداری کنند.
پرده آخر
قبل از شلیک موشک به هواپیمای ایرباس ایرانی پرواز ۶۵۵ توسط ناو «وینسنس» بحث بین بخشهای اطلاعات جنگی سه ناو وینسنس، مونتگومری و سایدز بالا میگیرد. گزارش تیم بررسی حادثه ایکائو که در محل وقوع حادثه تهیه شده اذعان میدارد در دقایق قبل از شلیک موشک عدهای هواپیما را یک هواپیمای مسافربری و عدهای هم آن را هواپیمایی جنگی که قصد عملیات داشته تلقی کردهاند. ۲ دقیقه بعد، از مرکز اطلاعات جنگ ناو وینسنس گزارشی مبنی بر اینکه هواپیما یک F-14 جنگنده است به دست میآید و خواسته شده بود که قبل از گشودن آتش روی هواپیما به او اعلان خطر کنند. در همین حال کارکنان ناو سایدز فریاد میزنند هواپیما تجاری است صبر کنید.
گفتوگو بین سه ناو ادامه دارد که ناخدای وینسنس تصمیم میگیرد موشک خود را پرتاب کند. بنا به اعلان سازمان هواپیمایی کشوری ایران، ادعای امریکاییها مبنی بر اشتباه گرفتن ایرباس عظیمالجثه با هواپیمای جنگنده F-14 فاصله زیادی با حقیقت دارد زیرا بر اساس گزارش ایکائو در بخش 16-1-3 هواپیمای ایرباس مجهز به سیستم «ایجز» است و ناو وینسنس هم از تجهیزات کافی و بهروز برای تشخیص حالت پرواز برخوردار بوده است.
جلسه فوری شورای ایکائو در چهارم جولای سال ۱۹۸۸تشکیل شد و ضمن تقبیح کاربرد سلاح علیه هواپیمای غیرنظامی با دولت ایران و خانوادههای داغدار اعلام همدردی کرد.
در پی این حمله و به درخواست جمهوری اسلامی ایران شورای ایکائو در سیزدهم جولای ۱۹۸۸ جلسه فوقالعادهای برای رسیدگی به درخواست ایران تشکیل داد. در این جلسه خواسته صریح ایران در ۵ بند ارائه شد:
۱. شناسایی صریح عمل نقض مقررات بینالمللی
۲.شناسایی این حقیقت که کشورهای عضو، مسئول اعمال جنایتکارانه مأموران خود هستند حتی اگر در حیطه اقتدار خود عملنکرده باشند.
۳. محکومیت صریح آمریکا برای استفاده از سلاح علیه هواپیمای مسافربری ایرباس ایران.
۴. تشکیل کمیسیون فرعی برای بررسی جنبههای مختلف حقوقی، فنی و سایر جنبههای ساقط ساختن هواپیمای ایران ایر و گزارش به شورای ایکائو و از طریق آن به اجلاس فوقالعاده مجمع برای پیشبینی اقدامات لازم برای جلوگیری از تکرار حوادث مشابه.
۵. خاتمه فوری استفاده از زور و تهدید علیه فضای جمهوری اسلامی ایران و کشورهای حاشیه خلیجفارس.
موضع جمهوری اسلامی ایران در شورای ایکائو و دیوان بینالمللی دادگستری این بود که ناو جنگی وینسنس حقوق بینالملل را نقض کرده است. در جلسه ۱۲۵ شورای ایکائو، ایران تصمیم شورا را اشتباه دانست و به استناد ماده ۳۷ و بند ۱ ماده ۳۶ و ماده ۸۴ معاهده شیکاگو تقاضای پژوهش از تصمیم ایکائو را تقدیم دیوان کرد.
در این تقاضا با استناد به معاهده شیکاگو ۱۹۴۴ و معاهده مونترال ۱۹۷۱ (معاهده جلوگیری از اقدامات غیرقانونی علیه امنیت هواپیمایی کشوری) ایران اعلام کرد که آمریکا هر دو معاهده را نقض کرده است. ایران از دیوان خواست تا اعلام کند آمریکا بخشهای مقدمه، موارد یک تا سه و بندهای الف تا ج ماده ۴۴ ضمیمه ۱۵ معاهده شیکاگو، همچنین مواد ۱ و۳ و بند ۱ از ماده ۱۰ معاهده مونترال را زیر پا گذاشته است.
مطابق موارد اشارهشده مهمترین بحث ایران در دادخواست خود به دیوان نقض حاکمیت ایران در آبهای سرزمینیاش بهوسیله ناو جنگی وینسنس و بهکارگیری سلاح علیه هواپیمای غیرنظامی ایرانی بود. بهکارگیری سلاح علیه هواپیمای غیرنظامی بر اساس مقدمه ماده ۴۴ و ماده ۳ مکرر معاهده شیکاگو منع شده است.
از سویی دیگر بر اساس ضمیمه ۱۵ معاهده شیکاگو صدور NOTAM یا اطلاعیه هوانوردی از اختیارات کشورهایی است که در منطقه خدمات هوانوردی ارائه میدهند و آمریکا بهطور قانونی اجازه صدور چنین اطلاعیههایی را در محل مورد مناقشه نداشته است.
هرچند در زمان حادثه آمریکاییها مفاد اطلاعیه مبهم صادرشده توسط خود را نیز رعایت نکرده و هواپیما را در کریدور بینالمللی و در ارتفاع ۱۳ هزار و ۵۰۰ پایی هدف قراردادند.
نماینده آمریکا در جلسه فوقالعاده ایکائو حمله به هواپیمای مسافری ایران را دفاع از خود مطرح کرده و بیان میدارد که در روزهای سوم و چهارم همان ماه خلیجفارس بسیار ناامن بوده است. دو کشتی پاکستانی و لیبریایی هدف قرارگرفته بودند و صبح روز حادثه یک فروند F-14 که از بندرعباس برخاسته بوده قصد حمله به ناوهای امریکایی را داشته است (توجه کنید که جنگنده F-14 هواپیمای رهگیری و Fighter است و تجهیزات حمله از هوا به سطح را در اختیار ایران نگذاشته بودند).
ناو وینسنس چندین بار به هواپیما اخطار داده است اما پاسخی دریافت نکرده، پس در راستای Self defense اقدام به شلیک موشک کرده است.
جورج بوش معاون رئیسجمهوری وقت آمریکا ضمن اظهار تأسف بخشی از مسئولیت این حادثه را متوجه دولت ایران دانست که اجازه داده هواپیمای مسافری روی ناو جنگی پرواز کند! ادعایی که هرگز و توسط هیچکس پذیرفته نشد و بیش از اینکه ادعایی حقوقی باشد موضوعی سیاسی تلقی شد.
در هیچکدام از بررسیها، خروج پرواز ۶۵۵ از کریدور بینالمللی ثبتنشده و همچنین هیچگونه عدولی از طرح پروازی به ثبت نرسیده است.
بوش در شورای امنیت سازمان ملل متحد اظهار داشت اگر ایران به جنگ خود با عراق خاتمه داده بود بهطور قطع این حادثه اتفاق نمیافتاد! از همین جمله میتوان دریافت که آمریکا جبهه جدید را در سواحل جنوبی و جنوب شرقی کشور علیه کشورمان به نفع عراق گشوده بود.
سالها پس از اظهار این جمله توسط بوش مجامع بینالمللی عراق را عامل شروع جنگ دانسته و بر دفاع ایران از خود صحه گذاردند. اما تمامی این ادعاها باگذشت زمان رنگ باخت و مشخص شد که آمریکا در آن زمان فقط به خاطر امکان بهرهگیری از ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد که حق دفاع مشروع را برای همه قانونی میداند موضوع پرواز بر فراز ناو، بهسوی ناو و سایر موارد را مطرح کرده بود.
حقیقت این است که دولت آمریکا با نقض مشهود ماده ۳ مکرر معاهده شیکاگو مرتکب تخلف بینالمللی شده بود و مسئول وقوع این حادثه بود، چرا که در وهله نخست بر اساس گزارش گروه تحقیق ایکائو پرواز ۶۵۵ در قلمرو حاکمیتی ایران قرار داشته و اقدام آمریکا درواقع تجاوز به حریم هوایی ایران محسوب و نقض فاحش تعهدات بینالمللی مندرج در منشور سازمان ملل متحد در زمینه احترام به حاکمیت و تمامیت ارضی کشورها است.
دوم اینکه حمله به هواپیمای مسافربری ایران توسط ناو جنگی امریکا صورت گرفته است که این ناو جزئی از دارایی نیروی دریایی آمریکا محسوب میشود و ازآنجا که نیروی دریایی امریکا و منتج از آن ناو جنگی وینسنس ارگان دولتی (اجرایی) ایالات متحده آمریکا بهحساب میآید، با استناد به ماده ۲،۳،۴و ۴ کمیسیون و اصل مسلم حقوقی وحدت دولت (State Unity Principle) عمل انجامشده منتسب به دولت ایالات متحده امریکا است.
سوم اینکه بر اساس تمام گزارشها، ناو جنگی در زمان حمله در آبهای سرزمینی ایران بوده و این به معنی نقض حاکمیت دریایی و قانونی ایران بر آبهای مزبور است.
نیویورکتایمز ۴ سال بعد بهوضوح افشا کرد که این ناو دانسته در آبهای سرزمینی ایران ورود کرده و در آبهای بینالمللی نبوده است.
در ۲۲ فوریه ۱۹۹۶ حدود دو ماه مانده به برگزاری دیوان بینالمللی، طرفین نامهای را به دیوان ارائه و اعلام کردند که دولتهای متبوعشان موافقت کردهاند که قضیه را ادامه ندهند.
جمهوری اسلامی ایران تا سال ۱۳۹۱ شناسه پرواز ۶۵۵ را در پروازهای خود بهکارگرفت و ناو وینسنس در نهم ژوئیه ۲۰۱۰ جهت اوراقشدن بهفروش گذاشته شد. ناخدا ویلیام راجرز در سال ۱۹۹۱ بازنشسته شد اما یاد و خاطره ۲۹۰ مسافر ایرباس این پرواز تا ابد در تاریخ باقی خواهد ماند.
چاپ شده در روزنامه ایران ۱۲ تیرماه ۹۶
یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۲
«علیرضا رجایی» قربانی ائتلاف اصلاح و اصول
تایید اعتبارنامه «غلامعلی حدادعادل» و «علیاکبر محتشمیپور» توسط منتخبان مجلس ششم، ننگی نیست که با رنگ حلالیتطلبی و عذرخواهی پاک شود و «علی شکوریراد» که به گفته خود، دیگران را مجاب کرده به اعتبارنامه حدادعادل رای دهند به اتفاق همان دیگران، در وضعیت امروز«علیرضا رجایی» روی تخت بیمارستان و فرصتی که برای کثافتکاریهای سیاسی «حدادعادل» مهیا کردند، مسول و سهیم هستند.
در انتخابات مجلس ششم فقط «حداد عادل» نبود که ناجوانمردانه و با ابطال آرای مردم بر کرسی منتخب آنها نشست. «علیاکبر محشتمیپور» هم برکرسیای نشست که مردم به «رسول منتجبنیا» سپرده بودند، اما چون از جبهه خودی بود نهتنها کسی اعتراض نکرد که تن به معاملهای کثیف دادند و به اسم مصلحت، به اعتبارنامه «حدادعادل» رای دادند تا «محتشمیپور» را در مجلس نگاه دارند..
معاملهای که کمترین ناماش خیانت به آرا و اعتماد مردم است و شرمندگی تاریخیاش متوجه «علی شکوریراد» و دیگران! و ما که ۴ سال برای «علیاکبر محتشمیپور» نوشتیم نماینده مردم در مجلس در حالی که همچون «غلامعلی حدادعادل»، هرگز نماینده مردم نبود.
این سخنان «علی شکوریراد» را بخوانید در مصاحبه با «مهدی قدیمی» در سال ۱۳۹۱ و بعد از این، هرموقع یاد آن دو صندلی شرمنده مجلس ششم افتادید، یادتان باشد چه کسانی به اسم مصلحت، خیانت به اعتماد مردم کردند: «سرنوشت اعتبارنامه حدادعادل و محتشميپور با هم گره خورده بود. چون آقاي محتشميپور هم جزء ۳۰ نفر اول تهران نبود. عادلانه اين بود كه ما به هيچ يك از اين دو نفر راي ندهيم، در حاليكه محتشميپور بهدلیل عملکرد مسئولانه و شجاعانهاش در «روزنامه بیان» پس از توقیف فلهای مطبوعات محبوبیت پیدا کرده بود و با اينكه هنوز اعتبارنامهاش تاييد نشده بود بهعنوان رئيس فراكسيون جبهه دوم خرداد انتخاب شده بود،. من هم با اينكه قرابت سیاسی با آقاي محتشميپور نداشتم اما همانطور که اکنون بر همگان آشکار شده است در عالم سياست فردي قوي و استخواندار و به قول معروف "مرد" است. برخلاف اکثر مشاركتيها که معتقد بودند به هيچكدام از اين دو نفر راي داده نشود، من معتقد بودم كه به هر دو نفر راي بدهيم چون رايدادن به يكي از دو نفر غيرمنطقي بود. من خودم قبول مسئوليت كردم و رفتم با آقاي «عليرضا رجايي» صحبت كردم. گفتم اين حق شماست و ما نبايد به آقاي محتشمي و آقاي حداد راي بدهيم، اما تحليل ما اين است كه راي بدهيم. آيا شما از حق خودت گذشت ميكني؟ ايشان هم با كمال بزرگواري گفت: شما هرچه مصلحت ميدانيد همان را عمل كنيد و اين اولين ديدار من با عليرضا رجايي بود. به آقاي «منتجبنيا» هم كه ذيحق بود همين را گفتم و ايشان هم گفت هرطور كه مصلحت ميدانيد عمل كنيد. من اخلاقا و وجدانا خودم را راضي كردم كه به اعتبارنامه اين دونفر رأی بدهیم و دیگران را نیز مجاب کردم. اما آقاي حداد عادل بعد از آن رئيس فراكسيون اقليت مجلس ششم شد و در مجلس هفتم هم رئيس شد و در سال ۸۸ هم شد سخنران ميدان وليعصر و من پشيمان شدم كه بهخاطر مصلحتانديشي آن زمان فرصت اين كارها را در اختيار آقاي حدادعادل قرار داديم. از اين بابت من از مردم عذرخواهي ميكنم و فکر میکنم بابت كارها و مواضع آقاي حدادعادل من هم بايد از مردم عذرخواهي كنم.»
بهجای ساخت ضریح امام علی فاضلاب اهواز را بهسازی کنید
سال ۱۳۸۶ دوازده نفر از مسئولین استان خوزستان به همراه دو نفر از علمای قم، در نجف اشرف خدمت حضرت «آیتاللهالعظمی سیستانی» رسیدند چون مقرر شده بود ضریح امام (ع) را استان خوزستان متقبل شود و بسازند، نیاز بود از معظمله کسب اجازه کنند.
بعد از توضیح در خصوص ضرورت تعویض ضریح و اینکه ضریح فعلی ساخت شش امامیهای بهره است، ایشان فرمودند: من بهرهایها را بهتر از شما میشناسم و در جواب یکی از مسؤلین استان خوزستان که گفت مردم ولایتمدار و دوستدار امیرالمومنین (ع) در خوزستان آمادهاند که ضریح را بسازند فرمودند: شما بروید فاضلاب اهواز را درست کنید که به خانههای مردم سرازیر نشود!
راوی حجهالاسلام احمدی از مسئولان ستاد بازسازی عتبات قم
دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۲
۸۸ محصول انتخابات محصولی
فرض بگیریم که فردای ۲۲ خرداد ۸۸، نتیجه انتخابات، آن که اعلام شد، نبود و «میرحسین موسوی» برنده انتخابات و علیالقاعده ریسجمهور ایران میشد، به نظر شما جای «صادق محصولی» برگزارکننده انتخابات با آن اتهامات سنگینی مالی که برای نخستینبار در صداوسیما «مهدی کروبی» از عمق و مفتوحبودن پرونده و شراکت «محمود احمدینژاد» در آن پرده برداشت، کجا بود؟
شنبه، خرداد ۲۰، ۱۴۰۲
آن هنگام که نفس هوا میشود
«آن هنگام که نفس هوا میشود» پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز در ۲۰۱۶، داستان زندگی، آرزو، عشق و آرمانهای اخلاقی «پال کالانیتی» پزشک جراح و نویسندهای است که در میانههای راه زندگی و عشق و امید و آرمان، متوجه میشود که سرطان دارد.
«عکسهای سیتیاسکن را سریع ورق زدم. تشخیص واضح بود:
تومورهای درهمتنیدهی زیادی، ششها را گرفته بودند. ستوان فقرات تغییر شکل داده،
یک لُب کبد سراسر از بین رفته و سرطان بهشدت گسترش یافته بود.من رزیدنت جراحی مغز
و اعصاب بودم… طی ۶ سال گذشته، نتایج چنین اسکنهایی
را زیاد بررسی کرده بودم. اما این یکی فرق داشت. اسکن خودم بود.»
مقدمه کتاب با شعری از «الیوت» و با تصویر و جملات بالا آغاز میشود و بعد فراز و فرود زندگی «پال کالانیتی» از کودکی تا مرگ بر بستر اتفاقاتی که شخصیت اخلاقی و حرفهای و آرمانی او را میسازد و اغلب در اتاق جراحی؛ که یا او در قامت پزشک بر بالین بیماری است، یا پزشکی که تحتنظر پزشکی دیگر دوران سخت مبارزه با سرطان را طی میکند، پیش میرود.
کتاب در کنار روایت داستانی، نثر زیبا و ادبیات جذابی دارد: «رگههای نور صبحگاهی از افق شرقی نمایان شدند و آرامآرام ستارهها را پاک کردند.» «دوقلوها ۲۳ هفته و ۶ روز در رحم بودند. آنها نزدیک به چهار ماه رشد حفاظتشده در رحم طلبکار بودند.» «پیامبری بودم که با میثاقی جدید از کوه برمیگشتم.»
«کالانیتی» در «آن هنگام که هوا نفس میشود» انگار دارد
ما را جراحی میکند، اما اینبار با قلمش، تا غده غمی عمیق را از درونمان بردارد.
درد دارد، اما این جراحی به زندگی «معنا» میدهد. التبه پرسشهای بزرگ را به جان آدم
میریزد:
«تشریح جسد، یک رویداد پزشکی سرنوشتساز، تجاوز به
مقدسات و بهوجودآورنده انبوهی از احساسات است. … همه چیز بین تاثر و ابتذال در
نوسان است. وقتی این جایی اصلیترین تابوهای جامعه نقض میشود.»
«پزشکها به هر شیوه قابلتصوری به بدن تعدی میکنند.
انسانها را در بیپناهترین، وحشتزدهترین و خصوصیترین حالتهایشان میبینند.
آنها را در ورود به این دنیا، و سپس بیرون رفتن از آن همراهی میکنند.»
کتاب پر از داستانها و صحنههای متاثرکننده از زندگی و مرگ
بیمارانی است که نویسنده، یا پزشک مستقیم آنها بوده یا دستیار و رزیدنت. از دو
قلوها که پیش از موعد به دنیا آمده و یک روز بعد مردند تا پیرزن هشتاد ساله که در
اثر یک جراحی کوچک مرد.
صحنههای جراحی آنقدر دقیق و با جزييات روایت میشود که مخاطب حس
میکند در صحنه جراحی حضور دارد و بوی استخوان سوخته را میشنود و از رقتانگیزی
صحنه جراحی گاهی پریشان میشود.
«آن هنگام که نفس هوا میشود» همانگونه که «آبراهام
ورگس» نویسنده و متخصص بیماریهای عفونی در پیشگفتار آن نوشته؛ «روایت روشنی از
اخلاق و میثاق پزشکی» است که همه پزشکان امروز باید بخوانند، اگرچه داستانها و
صحنههای دلخراش روایتشده در این کتاب را، هر روز تجربه میکنند و تجربه کردهاند،
اما بدون شک زاویه دید و روایت این کتاب از پزشکی، اخلاق، مرگ و معنای زندگی دیدی
جدید به آدم میدهد. دیدی جدید برای دیدن زمان، زندگی، بیمار، شغل و شرافتحرفهای.
«پال کالانیتی»، جراح مغز و اعصاب، که
کارشناسیارشد ادبیات انگلیسی و کارشناسی زیستشناسی را از دانشگاه «استنفورد»
دریافت کرده و تحصیلات تکمیلی و پژوهشس خود را در تاریخ، فلسه علم و پزشکی در
دانشگاه «کمبریج» دنبالکرده و در دانشکده پزشکی «ییل» پزشکی خوانده، نهایتا از
استنفورد، در جراحی اعصاب و پسادکتری در علم اعصاب فارغالتحصلی شده بود، در مارس ۲۰۱۵ پس از یک دوره دو ساله مبارزه سخت با سرطان مرد.
کالانیتی نوشتن «آن هنگام که نفس هوا میشود» را در سال آخر عمر
خود با عشق به نوشتن و نویسندگی آغاز کرد، اما پیش از اتمام کار، به قول خودش
فرصتش تمام شد و مرد.
همسرش یکسال پس از مرگ وی کتاب را با پینوشتی در مورد
زندگی و شخصیت کالانیتی منتشر کرد که همان سال عنوان پرفروشترین کتاب سال نیویورک
تایمز را به خود اختصاص داد.
این کتاب در ۲۰۰ صفحه توسط انتشارات کولهپشتی تهران، با ترجمه «شکیبا محبعلی»
و در سال ۹۵ منتشر شده است.
سهشنبه، خرداد ۱۶، ۱۴۰۲
به تصمیم قهرمانان ملی در اهداء مدالهایشان احترام بگذاریم
«حمید سوریان» که امسال به طرز تاسفآوری در المپیک ناکام شد و مردم هم با ناکامیاش تلخکام شدند، مهرماه ۸۸ بعد از بازگشت از رقابتهای قهرمانی کشتی فرنگی مردان جهان در دانمارک، مدال طلای جهانی خود را به «محمود احمدینژاد» رئیسجمهوری اسلامی ایران تقدیم کرد.
اینکار «سوریان» در حالی که فضای جامعه از حوادث بعد از انتخابات ریاستجمهوری دهم، بهشدت ملتهب بود و بخش عمدهای از جامعه سهم زیادی از این التهاب را متوجه «احمدینژاد» میدانستند، و از طرفی رویکرد شخصیتی احمدینژاد در ۴ سال نخست ریاستجمهوری و شهرداری تهرانش خیلی قابلپسند طبقه متوسط نبود، با واکنش منفی عمومی مواجه شد و مردم نسبت به این کار «سوریان» اظهار سرگرانی و نادلخوشی کردند.
البته میزان بالای محبوبیت سوریان در بین مردم باعث شد تا اعتراضها به این رفتار او بسیار کمتر از اعتراضهایی باشد که مردم نسبت به «علیرضا افتخاری» در واکنش به در آغوشکشیدن «احمدینژاد» در یک آیین رسمی داشتند. واکنشهایی که ترکشهای آن تا چند سال بعد ادامه داشت و گویا هنوز هم ادامه دارد.
«افتخاری» بعدها جسته و گریخته از قرارگرفتن در شرایط عمل انجامگرفته و تلویحا از مهندسی فضا برای انداختنش به دام «احمدینزاد» سخن گفت و البته صدایش به جای نرسید.
«سوریان» اما صبر کرد تا در یک فرصت مناسب و در زمانی که «احمدینژاد» از اسب افتاده بود و دیگر سمتی نداشت، از طریق رسانه ملی و چشم در چشم مردم ایران پرده از سکوت چند ساله برداشت و اعلام کرد که داستان اهداء مدال به رئیسجمهور، نه براساس میل باطنی و شخصی، که بر اساس برنامه مدیریت و مهندسی شدهای بوده است که او در آن دخالتی نداشتهاست. «محمد بنا» را هم بر گفتهها و ادعای خود شاهد گرفت و «بنا» هم حرفهای «سوریان» را تایید کرد.
***
در جریان مسابقات المپیک ریو ۲۰۱۶، «کیانوش رستمی» و «سهراب مرادی» که در وزنهبرداری مدال طلا، و «سعید عبدولی» که در کشتی فرنگی مدال برنز، گرفتند، بلافاصله در مصاحبههایی اعلام کردند که مدالهای خود را به «مدافعان حرم» تقدیم میکنند.
این رفتار ورزشکاران مدالآور المپیکی ما با واکنشهای متفاوت و البته آلوده به ادبیات کلامی ناپسندی در بین شهروندان ایرانی و در شبکههای اجتماعی روبهرو شد.
عدهای صدرصد معتقد بودند که کار آنها بهترین کار بوده و آنها را تحسین کردند. عدهای کار آنها نپسندیدند، اما این حق را به آنها دادند که هر کاری که دلشان خواست با مدال و عنوان جهانی خود بکنند، و عدهای هم قویا و سوگوارانه با توسل به ادبیات نامناسب به این رفتار واکنش اعتراضی نشان دادند.
***
یک ورزشکار ملی، یک هنرمند، یک دانشمند یا یک چهره مشهور و به قول فرنگی و امروزیش «سلبریتی»، پیش از آنکه متعلق به قلمرو عمومی باشد، یک انسان با حدود و حقوق شخصی و فردی است و حق دارد در حوزه و قلمرو شخصی خود، رفتاری داشته باشد که به هیچ کسی ربطی نداشته باشد.
از این منظر هم «حمید سوریان» حق دارد مدال طلای جهانی کشتی فرنگی خود را به «احمدینژاد» تقدیم کند و هم «رستمی» و «مرادی» و «عبدولی» حق دارند هر بلایی که دلشان میخواهد بر سر مدال المپیکی خود بیاورند، و هیچ کسی حق ندارد به آنها اعتراض کند.
از طرف دیگر اما، سلبریتیها، تمام یا بخش عمدهای از محبوبیت و سرمایه اجتماعی خود را مدیون شهرتی هستند که در بستر و فضای عمومی جامعه برایشان فراهم شده، و از این منظر، شایسته است که در بذل و بخشش این سرمایه و سرمایهگذاری صحیح آن، نهایت دقت و احتیاط را اعمال، و رویکرد مثبت یا منفی عمومی جامعه را هم مورد توجه داشته باشند.
با این وصف اگرچه هر قهرمان ملی، هنری، علمی یا یک شخصیت محبوب، حق دارد سرمایه خود را هرجا که میخواهد هزینه و خرج کند، اما قطعنا اگر به توقع مثبت جامعه یا هواداران خود در این سرمایهگذاری و بذل و بخششها توجهی نشان ندهد، قطعنا بالاترین زیان متوجه خود او و سرمایه اجتماعیاش خواهد شد.
از این منظر میتوان با چهره مشهوری که به این اصل توجه نکرده، همدل نبود و حتی میتوان از دستش عصبانی هم بود، اما ابدا حق توهین و طلبکاری و رفتار ناشایست از این دست نسبت به وی وجود ندارد.
با این همه اما، همچنانکه «حمید سوریان» و «علیرضا افتخاری» فرصت و البته شجاعت پیدا کردند تا پشتپرده هزینهکردن از عنوان قهرمانی و سرمایه اجتماعیشان به نفع شخصیتی که اقبال عمومی با او نبود را افشا کنند و اعتبار خود را ترمیم و بازسازی کنند، شاید قهرمانان امروز ما هم بعدها این فرصت و شهامت را یافتند که پشت پرده تصمیم رفتار امروزشان را برملا کنند.
«حسین رضازاده» که امروز زبان درآورده و مثل بلبل حرف میزند، بعد از یکی از قهرمانیهایش برابر دوربین تلوزیون، ریاست مجلس شورای اسلامی را «غلامعلی عادل حداد!!» خطاب کرد. مشخص بود پیش از سخنگفتن، کسی حرفها را به او دیکته کرده و آن بنده خدا آنقدر از سیاست بهدور است که یک نام مشهور و متعارف و متعلق به یکی از سران عالی نظام را بلد نیست.
خیلی از این بندههای خدا هم شاید اصلا نمیدانند مدافع حرم یعنی چه.
این نوشته در مرداماه ۹۵ در نگام منتشر شده است.
به کلههای خود دست نزنیم
با گمان قریب به قطع و یقین میتوان گفت؛ تاکنون هیچ داروی معجزهگری برای مشکل «طاسی سر» درست نشده و کماکان بهترین راهحلها؛ جراحی و کاشت مو، استفاده از کلاهگیس و موی مصنوعی و البته بهترین آن؛ کنارآمدن خیلی راحت با طاسی سر است.
چند مدتی است یک تبلیغ پرسر و صدا، از تمام کانالهای تبلیغاتی میشود که در آن جوانی ادعا میکند دارویی (شامپو) اختراع (درست) کردهاست که با یک دوره مصرف آن طی چند ماه، همه آنهایی که موهای سرشان ریخته، دوباره شاهد رویش مجدد موها شده، حتی پا را فراتر گذاشته و اعلام میکرد یک شامپوی مکمل دیگری هم ساختهاند که با یک دوره استفاده از آن، موهای سفید مشتری تا سن ۵۰ سال، مجدد بهرنگ قبلی خود یعنی سیاه برمیگردد.
این تبلیغات بلافاصله به کانالهای پرمخاطب تبلیغاتی در تلگرام، اینستاگرام و توییتر راهیافت و توجه سیل مشتریان را به سمت محصول متوجه کرد.
تنها راه برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد این محصول هم، یک شماره تماس بود که شما باید شماره خود را به آن شماره پیامک میکردی تا آنها برای مشاوره، فروش یا سایر راهنماییها با شما تماس بگیرند و هیچ آدرس دفتر یا کارخانه و فروشگاهی هم اعلام نمیشد.
بنده شماره خودم را پیامک کردم. با من از دفتر شرکت تماس گرفته شد. شخصی چند سوال در مورد سن، میزان طاسی، نوع بیماریهای خاص و ... پرسید و در پایان به من مژده داد که ظرف سه الی چهار ماه با استفاده از این محصول، موهای جدید روی سرم شروع به رشد میکند و وقتی پرسیدم آدرس دفترتان کجاست؟ یا ضمانت اثربخشی محصول چه میتواند باشد؟ پاسخی داد که به جای مو، شاخ روی سرم سبز شد.
اولا اعلام کرد ما مراجعه حضوری نداریم و فقط تلفنی پاسخگوی مشتری هستیم. بعد قیمت محصول را حدود ۵۰۰ هزار تومان اعلام کرد، اما یادآور شد چون من خودم پیامک زدهام، مشمول تخفیف۵۰ درصدی شده و میتوانم نصف قیمت بخرم، علاوه بر این یک کرم پوستی زعفران اصل هم بهعنوان هدیه به محصول من اضافه میشود.
تشکر و تکرار کردم چگونه اثربخشی محصول را ضمانت میکنید؟ پاسخ داد: یک شماره تلفن روی بستهای که از طریق پست، محصول را به دست شما میرساند هست که میتوانید در صورت اثربخش نبودن با شماره نوشته شده تماس گرفته و مشکل را توضیح دهید. تمام.
در کمال خونسردی و ادب توضیح دادم که ترجیح میدهم اول مو روی سرم سبز شود و بعد، نهتنها مشمول تخفیف۵۰ درصدی و هدیه کرم زعفران شما نباشم که پس از حصول نتیجه حتی۱۰ برابر پرداخت کنم و با این وصف نمیتوانم مشتری شما باشم. و ترجیح میدهم فعلا طاس بمانم و کرم زعفران نداشته باشم و البته ۲۵۰ هزارتومان ناقابل هم در حساب یا جیبم باقی بماند.
تمام شواهد علمی، بازرگانی، روانشناسی، دارویی و نوع برخورد مدعی تولید محصول با مشتری که ترجیح میدهد پشت یک یا چند خط تلفن و یک یا چند شماره حساب مخفی بماند، و هیچ ضمانتی به مشتری ندهد و در عوض ادعای ارایه خدماتی با کمتر از دستکم یک بیستم قیمت متعارف آن باشد، نشاندهنده آنست که چنین دارو و محصولی وجود خارجی دارد، اما ابدا اثربخش نیست و ابدا کارایی مورد ادعا و اشاره را نداشته و نخواهد داشت.
اما طراحان این پروسه، دقیقا پیشبینی کردهاند که هزینه پیگیری قضایی برای این ادعای کذب و تقاضای جبران زیان وارده، آنقدر از اصل ضرر زیادتر هست که از میان هزاران خریدار، شاید یک یا دو نفر اقدام به اقامه دعوا کنند که پرداخت خسارت یک، دو یا سه نفر، لطمهای به سود سرشاری که از این معامله نصیب آنها کرده نخواهد زد.
شاید در این معامله، چند گروه به سودهای کلان برسند. اول رسانههایی که مبالغ کلان برای تبلیغ این محصول دریافت کردند. دوم تولیدکنندگان و ارائهکنندگان، که به لطف تمرکز روی بازار بزرگ متقاضیان این محصول و به لطف تبلیغات فراوانی که روی آن صورت میگیرد، در کوتاهمدت فروش خوبی کرده و بهزودی کاسه و کوزهها را جمع خواهند کرد برای طراحی محصول بعدی تا مردم این تبلیغات و این زیان و این بازی یادشان برود.
اما جدای از اینها و جدای از جمعیت قابلتوجه فلکزدهای که پس از مصرف این دارو، نهتنها درمانی نگرفته، بلکه پشیمانی و استرس، به ریختن بیشتر موهاشان منجر شده، آنچه بیش از هر چیز زیان میبیند و زیان آن بهسادگی قابل ترمیم نیست، اعتماد عمومی و شکافی است که بین اعتماد مردم با رسانههایی که مبلغ این دروغپردازیها شدند ایجاد شده. این شکاف نهتنها به اعتماد مردم در مورد این محصول و در این حوزه که به اعتماد در نگاه کلان و در ساختارهای اخلاقی یک جامعه لطمه میزند.
این نوشته ۱۹ مرداد ۹۶ در آفتاب یزد منتشر شدهاست.
دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۲
خیابانهای ایرانی با نامهای جنجالی
کسانی که در خیابانهای تهران قدم زدهاند حتماً متوجه نامهای خارجی شدهاند که بر روی تابلوی برخی خیابانها حک شده است.
علت برخی از این نامگذاریها، سیاسی بوده و برخی، جنبه فرهنگی دارد که از روزگاران قدیم در پایتخت فعلی ایران، سابقه داشته است.
برای مثال با انقلاب سال ۱۳۵۷ نام بسیاری از خیابانها و میادین که یادآور رژیم سابق بود، تغییر پیدا کرد.
خیابان «آیزنهاور» که به یاد رییسجمهور سابق آمریکا نامگذاری شده بود بعد از انقلاب به خیابان آزادی تغییر یافت. یا بلوار الیزابت که به یاد ملکه انگلیس نامگذاری شده بود، به بلوار کشاورز تغییر پیدا کرد.
با این حال برخی از این تغییرات به روابط سیاسی و فرهنگی بین ایران و کشورهای دیگر مربوط میشود. برای مثال میدانهای آرژانتین و اتریش و خیابانهای فلسطین، ترکمنستان، یمن، سئول، پاکستان و ایتالیا از نامهایی هستند که به نشانه دوستی میان ملت ایران و این ملتهای خارجی نامگذاری شدهاند.
در برخی موارد نیز تیرگی روابط میان ایران و کشورهای خارجی باعث شده نامهایی انتخاب شود که برای کشور مقصد جنجالی بوده است.
برای مثال ایران که پس از انقلاب ۱۳۵۷ روابطش با مصر تیره شده بود، پس از ترور «انور سادات» رییس جمهور وقت مصر به دست «خالد اسلامبولی»، نام این تروریست را برای خیابان وزرای تهران انتخاب کرد.
این مسئله همواره به عنوان یکی از موانع بهبود روابط میان ایران و مصر محسوب میشده و حالا که دو کشور آماده میشوند روابطشان را از سر بگیرند، مشخص نیست چه بر سر نام این خیابان میآید.
نام خیابان «سلیمان خاطر» در تهران نیز برای دولت مصر غیرقابلقبول است. سلیمان خاطر یک سرباز مصری بود که با تیراندازی به گردشگران اسرائیلی در راس برقه باعث مرگ هفت تن از آنها شد.
ایران همچنین در راستای سیاستهای ضد انگلیسی خود، یکی از خیابانهای مرکزی شهر تهران را به یاد «بابی ساندز» مبارز ایرلندی ضد پادشاهی بریتانیا نامگذاری کرده است.
سیمون بولیوار، رهبر جنبش مردم آمریکای لاتین علیه استعمار اسپانیا نیز از جمله چهرههایی است که نامش بر روی تابلوی خیابانهای تهران دیده میشود.
خیابان «فتحی شقاقی» نیز به یاد مبارز فلسطینی و از بنیانگذاران جهاد اسلامی فلسطین نامگذاری شده است.
احمد قصیر نیز که نامش بر روی خیابان بخارست تهران گذاشته شده، نوجوان لبنانی عضو حزبالله بود که در حملهای انتحاری ۹ اسرائیلی را کشت.
شنبه، خرداد ۱۳، ۱۴۰۲
پیامبر (ص) حلالیت طلبید
رسول خدا (ص) با آن عظمتش، بنا به نقل مشهور، از مردم حلالیت طلبید و در مقابل ادعای یک نفر آدم عادی برای قصاص آماده شد. همه می دانیم که به نص قرآن کریم، پیامبر و اهل بیت علیهم السّلام معصومند و از آنها گناه یا خطایی سر نمیزند. اینکه آن حضرت چنین کاری کرده است، شاید میخواسته به ما یاد بدهد که در برابر مردم چگونه عمل کنیم.
بگذارید مردم اینها را از ما هم ببینند؛ در ما حس مسئولیت ببینند. ببینند که ما خود را در برابر آنان مسئول میدانیم، آنها را ولینعمت خود میدانیم.
مگر امام نمیفرمود: این مردم ولینعمت ما هستند؟ مگر ما از پیامبر خدا (ص) و ائمه (ع) بالاتریم؟ آنها پاک و معصوم بودند و ما خطاکار و گنهکاریم. این چیزهایی که در سیره پیامبر (ص) و ائمه (ع) آمده، برای این نیست که آنها را فقط در منابر یا سخنرانیها برای مردم تعریف کنیم؛ بلکه باید پیش از همه خودمان به آنها عمل کنیم.
پس صادقانه به اشکالات اقرار کنیم و از خطاها عذرخواهی کنیم، تا صداقت ما دل مردم را گرم کند. از این نترسیم که ما را متهم به عوامفریبی کنند. مردم از کلام ما، لحن صداقت را میفهمند. اگر صادقانه عذرخواهی کنیم و درصدد تدارک مافات باشیم، مردم میفهمند، خدای تعالی هم یاری میکند.
نکند خدای ناکرده از این همه تلاش و فداکاری نتیجه مطلوب نگیریم. نکند فردای قیامت پشیمانی و شرمندگی بر ما عارض شود. نکند آیندگان از ما به بدی یاد کنند. ذکر خیر بندگان اماره صلاح و سداد حکمرانان است.
سایت موسوی اردبیلی
حدیث آرزومندی ایرانیان
چند سال پیش در برابر پرسشی سخت، پاسخ دادم: «خودمان انتخاب کردیم». بسیاری از آن سخن رنجیدند. با پوزش از اینکه شاید پاسخگویی با بیان روشنتر به رنجش افزونتر بیانجامد:
مرحوم پروفسور «روحالله رمضانی»، متخصص برجسته سیاست خارجی ایران در آمریکا، سیاست خارجی ۵۰۰ سال گذشته ایران را چنین آسیبشناسی میکند: «ایران در پی بهدستآوردن دوباره قلمروی بود که زمانی در تصرف داشت و اغلب نمیتوانست فاصلهی میان این اهداف و امکانات در دسترس برای تحقق آنها را درک کند».
ما در طول تاریخ اهدافِمان را بر اساس آرزوهایِمان چیدهایم و به تواناییهایِمان توجهی نکردهایم.
گرایش تاریخی ما برای رسیدن به آرزوها بدون در نظرگرفتن امکانات، نهتنها در سیاست خارجی نمایان است، بلکه در شکلگیری خطوط متراکم خودرو پشت هر تونل کمعرض نیز دیدنی است.
در ۷۵ سال برنامهریزی توسعه ما، منابع ملی نابود شده و توسعه نیز حاصل نشده، چون بیشتر برنامهها به جای ترسیم مسیر جبران عقبماندگیها متناسب با امکانات و فرصتها، «حدیث آرزومندی» رهبران کشور بودهاند.آگاهانه یا ناخودآگاه، ما مردم انتخاب کردهایم آنان را که بهدنبال آرزوهایمان بودهاند بستاییم، هر چند برای خود و کشور خسارات فراوان بهبار آوردهباشند؛ و آنان را که در حد امکانات کوشیدهاند تا از گستره خسارات ناشی از حرکات آرزومندانه بکاهند، «سازشکار» و حتی «خائن» بنامیم.
راستی نهتنها ما مردم، بلکه نخبگان ما کدامیک را بیشتر نکوهش میکنند؟ آنها که با آرزوی بازپسگرفتن سرزمین از دست رفته در «قرارداد گلستان»، بخشهای بیشتری از سرزمین و حتی استقلال ایران را به باد دادند، یا آنها که با قرارداد «ترکمانچای» دستکم قسمتی از سرزمین تازه از دست رفته را بازپس گرفتند؟
برای پیشگیری از ترکمانچایها باید «انتخاب کنیم» که آرزوهایمان را در چارچوب امکانات دنبال کنیم.
ولی حتی در واژههایمان هم توجه به امکانات را ناشایست میدانیم. چرا «سازشکار» منفی، و «سازشناپذیر» مثبت است؟
مگر «سازش» جز به معنی دستیابی به نقطهی اشتراک و توازن برای حرکت به سوی آرمانهاست؟ مگر میتوان از روش دیگری به آرمانها رسید؟
داشتن آرزو به زندگی جهت میدهد، اما توجه به تواناییها حرکت به سمت آرمانها را ممکن میسازد.
نیاز امروز ما درک درست و «انتخاب» هوشمندانه است. «کنشگریِ مرزی». چشم به آرمانها و استوار بر تواناییها.
اینستاگرام جواد ظریف
۱۳ خردادماه ۱۴۰۲
جمعه، خرداد ۱۲، ۱۴۰۲
در محاسن و معایب آیتالله خمینی
ناصر دانشفر/ در آئین رونمایی از نسخهٔ سوم مجموعه آثار امام، آقای «سید حسن خمینی» فرمودهاند: «باید از بسیاری از نهادهای فرهنگی کشور گله کرد که نسبت به امام یا بیتوجه هستند یا کمتوجه؛ نمیخواهم نام بیاورم، اما این نهادها یا تحلیل غلط دارند و یا توجه ندارند. بحث بر سر فرد یا شخص نیست، بلکه امام هویت تمام جمهوری اسلامی است.»
این سخنی بهغایت درست است و نمیتوان کتمان کرد که تمام تشخص نظام کنونی برگرفته از معمار و بنیانگذار انقلاب است.
شوربختانه با نوهٔ مرحوم «خمینی» در مورد اینکه نهادهای فرهنگی کشور به سیروسلوک «روحالله» بیتوجه یا کمتوجهاند موافق نیستم، حتی باور دارم که تحلیل و تفسیر نهادهای حاکم، نهتنها تحلیل غلط و اشتباه از رفتار و مرام او ندارند، که عیناً نعلبهنعل مطابق آن عمل میکنند.
متأسفانه جناب «سیدحسن خمینی» از امام یک قدیس معصوم در ذهن ساختهاند و بدین سبب عملکرد فاجعهبار نظام را که با استناد به این یا آن کنش نیای ایشان انجام میشود، معلل به عدم درک درستِ گفتار و کردار آیتالله «خمینی» تفسیر مینمایند.
تأسفبارتر اینکه، او پا را فراتر از فقط از این میگذارد و میگوید: «همه چیز را باید با امام مقایسه کرد؛ همچون قرآن که در دین بستر است، و همهچیز دین با قرآن قیاس میشود، در انقلاب اسلامی نیز همهچیز با امام قیاس میشود.»
به گمان من نوادهٔ «روحالله» متوجه تبعات سخن خود نمیباشد، چرا که این گفته بدان معناست که جمهوری اسلامی «شخصمحور» است و قانون در آن جایی ندارد.
به یاد دارم که پس از ارتحال مرحوم امام، رادیو «بیبیسی» در تحلیلی از شخصیت وی گفت که مردی مُرد که کلام او قانون بود، این شاید به مذاق بچههای نسل انقلاب خوش میآمد و بدان فخر میفروختند، اما حقیقت آن است که حکومتداری با این رسم و رسوم عین استبداد و مغایر با حکومت قانون است.
من از قافلهٔ جوانانی هستم که عاشق «خمینی» بودند، او را مولا و مقتدای خود میدانستند، حکم او را حکم خدا میانگاشتند و حق را با او میسنجیدند.
امروز نسل نو از خود میپرسد چرا؟ چرا بچههای انقلاب کور و کر شدهبودند؟ و این همه انحراف از آرمانهای انقلاب را نمیدیدند؟ و در برابر آن نمیایستادند؟
پاسخ من این است که مشی اجتماعی ما سه مشکل اساسی داشت.
اولاً مبتنی بر «فره ایزدی» بود، «ولی فقیه» از ناحیهٔ خداوند مؤیّد و حکمش بر یکایک مردمان نافذ بود.
ثانیاً براساس دادههای کانالیزهشده و گاه خودسانسوری برنامهریزی گردیدهبود، و ثالثاٌ بدون اطلاع و آگاهی از حقوق شهروندی و تکلیف حاکمیت نسبت به مردم تدوین شدهبود.
اینها ما را انسانهایی مسخشده، عاشق و والهٔ مولا و تکلیفمحور ساخته بود. اینجا گفتهٔ «سیدحسن» معنا دارد، «خمینی» نه فقط نائبالامام که مظهر همهٔ خوبیها بود، از او به یک اشاره، از ما به سر دویدن.
این طریق زیستن لاجرم به «طالبانیسم» منجر میگردد که شد. من یاد گرفتهام که سیاه و سفید نبینم، و لذا هماکنون که بهجای دلدادگی، منتقد بنیانگذار انقلاب هستم، او را یکسره خبط و خطا نمیدانم، و باور دارم که ایران تحت یکدهه حکومت وی پستی و بلندیهای بسیاری را طی کرده است.
اندیشه، گفتمان و عملکرد او مملو از خوب و بد است و لذا نوهٔ امام بهجای خردهگرفتن بر این و آن، ابتدا باید به نقد جد بزرگوار خود بنشیند.
من از ایشان میپرسم که موارد ذیل آیا جز به حکومت دیکتاتوری فعلی میتوانست منجر گردد؟:
۱. تفسیر مطلقالعنان بودن از «ولایتفقیه» که توان تعطیل نه فقط «احکام ثانویه» که «احکام اولیه» را هم در صورت صلاحدید خویشتن دارد.
۲. تکفیر و مرتد جلوهدادن دگراندیشان به صرف تعبیر و تفسیر نوین از دین. قصهٔ پر غصهٔ لایحهٔ قصاص، حکم به مهدوالدمبودن خانمی که «اوشین» را الگوی خود دانسته بود، دو نمونه از این رویهٔ ناصواب است.
۳. حذف و ساقطکردن منتقدین، با قوهٔ قهریه و یا با بهکارگیری چماقداران همیشه در صحنه.
۴. اصرار به پاکسازی مخالفان، بهجای پیشگرفتن راهبرد رأفت و گذشت. این منحصر به وابستگان به نظام شاهنشاهی نگردید، و در تراژدی قتلعام ۶۷ به اوج خود رسید.
۵. گماردن افراد قسیالقلب و سنگدل بر عدالتخانه و گرفتن جان بیگناهان، یا محکومنمودن بزهکاران به جزایی نامتناسب با جرم.
۶. عبور مداوم از قانون با توجیه مصلحت و شکستن قبح قانونگریزی.
۷. نقض پیمان و عدم وفا به وعده و وعیدهایی که دلیل اصلی رجوع مردمان به آخوندجماعت، بهویژه شخص رهبری گردیده بود.
۸. تثبیت برتری هملباسهای خود با پذیرش دادگاههای ویژهٔ روحانیت، یعنی مهر تأییدزدن بر «آپارتاید» و جدازیستی آنان.
۹. استفاده از شعائر مذهبی برای پیشبرد مقاصد خود.
۱۰. علیرغم منکوبنمودن روحیهٔ چاپلوسی و مداحی در ابتدای انقلاب، مانع دستبوسینشدن، آن هم از سوی مسئولان نظام. عدم برخورد با اشکهای اغلب تصنعی در پای منبر و خطابه.
***
عرض کردم که خمینی را یکسره منفی نمیبینم و اذعان دارم که او در سه حوزهٔ پندار، گفتار و رفتار مواضع قابل دفاعی دارد که شایستهٔ ارجنهادن است:
۱. علیرغم حاکمیت «فقه سنتی» بر حوزه، با اصرار بر «فقه پویا» قرائت جدیدی از دین مبتنی بر زمان و مکان ارائه نمود که قادر به انطباق با برخی از نیازهای جهان کنونی میباشد.
فتوای حلیت «شطرنج» و «موسیقی» در این راستا قابلیت تحقق یافت. چالشهای متعدد با «شورای نگهبان» به همین دلیل اتفاق افتاد.
۲. از ولایتمطلقه برای حل منازعات مجلس و «شورای نگهبان» به نفع تودهٔ محروم بهره گرفت.
۳. بر اینکه «میزان رأی ملت است» و حکومت یک امر وکالتی میباشد، تاکید فراوان داشت. او بارها گفت که مردم در انتخاب مختارند، حتی اگر در گزینش افراد یا نحلههای فکری بهخطا بروند، یکی از دلایل عدم وجود «نظارت استصوابی» غلیظ در آن برهه همین طرز تلقی از حقوق مردمان در ایشان بود.
۴. زنان سنتی را به عرصه اجتماع آورد. بانوانی که باتوجه به نگرش حاکم بر جامعه، جایی جز اندرونی نمیشناختند و با تعاملات مدنی هیچگونه آشنایی نداشتند، با چراغ سبز یک مرجع شیعه، پا به عرصهٔ مبارزه گذاشتند و این نخستین گام مهم و نقطهٔعطف تاریخ ایران گردید.
اگر عزیزان خواننده عصبانی و خشمناک نشوند، میگویم نطفهٔ جنبش «زن زندگی آزادی» آن روز بسته شد.
۵. تکیهای ستودنی بر وحدت مردمان داشت، و آنرا رمز پیروزی و استمرار نظام میدانست. با آنکه بهمرور دائرهٔ خودیها را محدود به علاقهمندان «جمهوری اسلامی» نمود، اما علیرغم اختلافات مبنایی وفاداران به حاکمیت، با لطایفالحیل از رودرویی آنان جلوگیری نمود تا منجر به انشقاق و دوقطبی نگردد.
در انتصابات خود تحت تأثیر گروهبندیهای جامعه قرار نمیگرفت، همانقدر به چپها، بها میداد که راستها را قدر میدانست. به «انصاری» نوشت: گرفتار چپ و راست نباشید که انسانیت اصل و اساس انتخاب من است.
۶. خودباوری را در جامعه نهادینه نمود. او به ما یادآور شد که نوع نگرش انسان، اساس پیروزى و اساس شکست است.
در کشوری که نهچندان پیش نخستوزیرش معتقد به عدم توان ساختن «لولهنگ» بود، او تأکید داشت که باور انسان بنیان تمام امور میباشد.
۷. پس از تندرویهای غیراصولی و غیراخلاقی گزینش آنرا منحل نمود. بیانیهای ۸ مادهای صادر کرد که شاهکار او در دفاع از «حقوق شهروندی» است.
۸. در عزل خاطیان مسامحه نمیکرد. هر چند نصب امثال «خلخالی» و «لاجوردی» لکهٔ ننگی برای اوست و جنایتهای آنان بخواهیم یا نخواهیم، بهپای او نوشته میشود، اما باید اذعان کرد که وی پس از دریافت گزارشات متعدد از عملکرد جنایتکارانهٔ آنان در عزلِشان درنگ ننمود.
۹. سیاست «نه غربی و نه شرقی» را سرلوحهٔ کار خود نمود. اگر به «امپریالیسم» آمریکا میتاخت، سر بر روی زانوی امپریالیسم شرق نمینهاد.
از حملهٔ «شوروی» به افغانستان دفاع نکرد، برای گردنکلفت و متجاوز شرقی سلاح نفرستاد. شنیدهها حاکی از آن است که او معتقد به رابطه با هر دو کشور، براساس منافع متقابل بود که شرایط جاری هیچگاه اجازه نداد.
جریان «مک فارلین» که توسط عدهای نادان به بنبست رسید، شاهد ماجرا میباشد.
۱۰. به «امت اسلامی» باور داشت، فتوا داد که پشت سر «اهل سنت» نماز بگذارید، اعاده هم لازم نیست. در پی درانداختن طرح «هلال شیعی» نبود. حتی برای تحقق امت حاضر به ارسال سلاح و مزدور به اینجا و آنجا نبود. با وجود دستورکار «محو اسرائیل»، از حضور نظامی سپاه در دفع حملهٔ این رژیم خبیث به «لبنان» جلوگیری نمود.
***
آسید حسن آقای عزیز! میبینید که علیرغم وجود فضای بهشدت منفی علیه جد شما، بیمماشات از خوبیها و خدمات ایشان مینویسم.
میدانم که تبعاتش چیست و موجبات چه حملاتی خواهد شد. اما شما نیز باید بپذیرید که خشتهای کج این بنیان را شخص آیتالله خمینی چیده و این بنای کج و معوج حاصل خطاهای راهبردی اوست.
جناب حسن آقای خمینی! ما مردم خطاکاریم که نفهمیده و نسنجیده، پشت سر نیای شما چون گله راهافتادیم و نتیجه این شد که میبینید، اما متهم اصلی این قصه جز «روحالله مصطفوی» نیست. او که از حکومتداری هیچ نمیدانست، در هیچ حیطهای از امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی طرح و برنامهای برای ساختن نداشت، چرا وارد گودی چنین پرمخاطره گردید؟
او خطا کرد و رفت. بد و خوب او را تاریخ قضاوت خواهد کرد. اما از شما متعجبم که برای ادامهٔ مشی این ملت نسخهٔ مشی منبطق بر فکر و عملکرد ایشان را تجویز مینمایید.
نه بزرگوار، بزرگترین خطای راهبردی جد شما تئوری «ولایت مطلقه فقیه» بود که دین و دنیای مردمان را به باد داد.
مردم حالا حالاها باید جانبکنند تا از شر این شجرهٔ خبیثه که چون کلیسای «قرون وسطی» آزادی فکر و اندیشه، رفتار و کردار و کوچکترین کنش شخصی و اجتماعی را از آنان گرفته، خلاص شوند.
نه جناب سید حسن
از طلابودن پشیمان گشتهایم
مرحمت فرموده ما را مس کنید.
عزت زیاد
۱۲ خردادماه ۱۴۰۲
آقای خامنهای کلاهتان را قاضی کنید
ناصر دانشفر/ولایت امر مسلمین جهان، حضرتعالی در دیدار با «پادشاه عمان» در مورد از سرگیری روابط با عربستان فرمودهاید:
«این موضوعات نتیجه سیاست خوب دولت جناب آقای رئیسی برای گسترش و تقویت روابط با همسایگان و کشورهای منطقه است.»
و اینها هم مشتی از خروارِ مواضع شما در مورد حکام آلسعود می باشد:
۱. «شما نگاه کنید ببینید در دنیای اسلام چه خبر است. در دنیای اسلام یک عدّه انسانهای بیارزش و نالایق و پست، سرنوشت برخی از جوامع اسلامی را در دست گرفتهاند؛ مثل سعودی و امثال اینها. اینها بهخاطر دوری از قرآن است، بهخاطر عدم آشنایی با حقایق قرآنی است. البتّه یک مقداری عدم آشنایی است، یک مقداری عدم ایمان است. بهظاهر معتقد به قرآنند، گاهی میلیونها نسخهی قرآن هم چاپ میکنند، مجّانی هم اینجا وآنجا تقسیم میکنند، امّا به محتوای قرآن، به معنای قرآن، به مضمون قرآن هیچ اعتقادی ندارند؛ قرآن میگوید اَشِدّآءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم، اینها «اشدّاء علی المؤمنین، رحماء مع الکفّار» هستند.»
۲. «در قضیّهی جریانهای تکفیری در این منطقه، جرم اصلی را آمریکاییها کردند و سعودیها که دنبالشان بودند؛ سعودیها هم به اینها پول دادند، کمک کردند و پشتیبانی کردند»
۳. «کسانی در دنیای اسلام با دشمن پیوند دوستی بستهاند. حرکتی که آلسعود دارد انجام میدهد، این جنایتی که در یمن به وسیلهی آنها دارد انجام میگیرد برای اشغالگری یمن و در مقابل ملّت مظلوم یمن، به ضررشان تمام میشود؛ این را بفهمند؛ این به ضررشان تمام میشود.»
۴. «امروز جامعه اسلامی هم مثل بقیه جوامع دچار مشکل است. در دنیای اسلامی یک عده انسانهای بیارزش و نالایق و پست، سرنوشت یک عده از امت اسلام را در دست گرفتهاند. مثل دولت سعودی و اینها بهخاطر دوری از قرآن و عدم ایمان است.»
***
حضرت آقا! همانطور که بارها و بارها بهصورت ضمنی و اخیراً بهشکلی صریح فرمودهاید، ما ملت که بدلیل بیبصیرتی قدرت تجزیه و تحلیل امور سیاسی را نداریم. اما علیرغم این امر بدیهی و واقعیت مسلم، بنا دارم وقاحت را به حد اعلا رسانده، محکمهای در مورد همین پرونده تشکیل دهم.
دادگاهی که در آن، قاضی، وکیل مدافع و متهم هر سه شما باشید و بنده بهعنوان مدعیالعموم جسارت کرده موارد اتهامی را در محضرتان قرائت نمایم. حضرت آقا شما متهمید که:
۱. امور کشور را بر مدار منطق و عقلانیت تدبیر نمیکنید و دچار تزلزل فکری گشتهاید، چرا که اگر عربستان این است که در گزیدهای از بیانات حضرتعالی بهتصویر کشیده شده، برقراری ارتباط با این حکومت مفسد، وابسته و خیانتکار به جامعهٔ اسلامی ارزشی ندارد که آنرا دستاورد دولت جناب رئیسی اعلام بفرمایید.
۲. از مقتضیات سیاست خارجی نامطلعید و یا حداقل در این زمینه آگاهی لازم را ندارید. چرا که اگر اقتضای سیاست خارجی آن است که علیرغم اعتقادات اینچنینی در مورد حاکمان یک کشور، بهخاطر تأمین منافع ملی باید با دولتهای وابسته، خائن و جنایتکار نیز رابطهٔ دیپلماتیک داشت، چرا ارتش آتشبهاختیار خود را از تخریب و آتشزدن سفارت و کنسولگری عربستان منع نکردید؟ و بدتر از آن، چرا هیچگاه از درِ محکومیت این عمل نابخردانه برنیامدید که هیچ، بهشکل غیرمستقیم آن را تأیید فرمودید.
۳. رفتاری نامتوازن، ناهمگون، و باریبههرجهت دارید. چرا که در مورد یک موضوع گاه رعایا را به کنش انقلابی و در برخی مواقع زیردستانتان را به نرمش قهرمانانه و انعطاف امر میکنید.
در پیام حج سال ۹۵ آلسعود را با زشتترین کلمات ممکن از جمله «شجرهٔ ملعونه» خطاب مینمایید و اینک فردی را که معتقد بود ایران را به رابطهٔ با عربستان نیازی نیست، بهدلیل تفاهم حاصله میستایید.
نمونهٔ دیگری که حاکی از درستی این مدعاست، مواضع شما در قبال آمریکا و بهویژه قصهٔ «برجام» می باشد.
۴. هزینههای گزاف و بیحسابی را متوجه مملکت نموده و به منافع ملی صدمات جبرانناپذیری وارد کردهاید. دلیل این ادعا بازگشایی سفارتخانههای دو طرف میباشد. هر کور مادرزادی این رخداد را حاکی از نادرستی و خلاف مصالح ملی بودن قطع روابط بین دو کشور ایران و عربستان ارزیابی مینماید. و شوربختانه بر کسی پوشیده نیست که باعث و بانی این راهبرد فاجعهبار شخص جنابعالی میباشید.
***
جناب خامنهای اگر روزی بنا باشد که در دادگاه صالحی خطاها و اشتباهات راهبردی شما مورد بررسی قرار گیرد، یقین داشته باشید که تعداد پروندههای زیردست قاضی آن محکمه برایتان قابل باور نخواهد بود، اما حالا که دست ما خالی است و خرما بر نخیل، لذا بهعنوان یک شهروند و نه مدعیالعموم از شما میخواهم که به وجدان خود رجوع کنید و در مورد اتهامات فوق بیاندیشید. اگر آنها را مشتی یاوه یافتید که شما را به خیر و ما را به سلامت، اما اگر تنها و تنها یکی از این موارد را مقرون به صحت دانستید، استعفا کنید که رضای خلق و خالق در آن است.
عزت زیاد
۱۰ خردادماه ۱۴۰۲