پوزشخواهم، چون توسعهخواهم
محسن رنانی/ این نوشتار درباره متن و حواشی سخنان «دو و نیم دقیقهای» من در مراسم رونمایی از کتابهای «روایت توسعه» است و دو بخش دارد:
بخش اول: توضیح و پوزشخواهی
افراد بههمان میزانی که سخنِشان در جامعه بیشتر دیده و شنیده میشود، بیشتر باید در سخنگفتن دقت کنند، و از هیجان در سخن بپرهیزند.
این همان اصلی است که متاسفانه من رعایت نکردم. در آن نشست اصولا قرار نبود من تحلیل کنم، بلکه قرار بود بهعنوان دبیر علمی روایتهای توسعه، خیلی کوتاه و در چند دقیقه، درباره روند استخراج آن روایتها گزارشی به جمع ارائه کنم. اما در توضیح دشواری کار و نیز ضرورت نگاه بلندمدت، هم به فهم توسعه و هم به فرایند توسعه، مثالی آوردم تا بگویم توسعه دارای ابعاد بسیار زیادی است که برخی از آن ابعاد ممکن است بسیار زمانبر و بیننسلی باشد.
مسئله تاثیر تحولات فرهنگی بر ضخامت «کورتکس مغزی» را هم فقط بهعنوان نمونه اشاره کردم و چون فرصت نبود عبور کردم.
روشن است که کسی که در همان صحبت کوتاه دارد تاکید میکند که توسعه ابعاد بیشمار دارد، از آوردن آن مثال قصدش این نیست که بگوید ضخامت کورتکس مغزی یگانه عامل توسعهیافتگی است.
از این گذشته سابقه من به عنوان کسی که در ۳۰ سال گذشته مروج «نظریه نهادگرایی» بودهاست، نشان میدهد که نقش فرهنگ، الگوهای رفتاری و نهادها را در شکلگیری توسعه، تعیینکنندهتر از هر چیزی میدانم.
بههمینترتیب بهعنوان معلمی که در زمینه عقلانیت، مقاله و کتاب و پایاننامه دارم، در جاهای متعدد بیان کردهام که توسعه حاصل عقلانیت است نه هوش ژنتیک، و «عقلانیت» نیز بر بسترهای اجتماعی و فرهنگی شکل میگیرد؛ و از قضا تاکید کردهام که جامعهای ممکن است هوش ژنتیک بالا داشته باشد، اما عقلانیتاش پایین باشد و برعکس.
فراتر از این، سالهاست که بر نقش «سرمایه اجتماعی» در سطح کلان و «مهارت همشنوی» (دیالوگ) در سطح خُرد، بهعنوان پیششرطهای توسعه تاکید داشتهام و با تمرکز بر ضرورت سرمایهگذاری بر مهارتهای اجتماعی در دوران کودکی، به روشهای هوشمحور، حافظهمحور و رقابتمحور آموزش و پرورش تاختهام.
بنابراین روشن است که چنین فردی یکشبه خوابنما نمیشود و معتقد نمیشود که عامل اصلی توسعه ضخامت کورتکس مغزی است.
اما آنچه درباره ضخامت کورتکس مغزی اروپائیان گفتهام تماماً برگرفته از نوشتههای محققی است به نام «جوزف هنریش» (Joseph Henrich) که استاد زیستشناسی تکاملی دانشگاه هاروارد است و در اقتصاد و روانشناسی هم دستی دارد.
او در سالهای اخیر تحقیقات گستردهای درباره رابطه تحولات فرهنگی و اجتماعی با مسائل زیستی و تکاملی انسانی دارد.
از قضا بهترین منبع او در این زمینه، که تقریبا جمعبندی مطالعات او در این زمینه را ارائه میکند، کتابی است که به فارسی هم ترجمه شده است و میتواند برای فهم فرایندهای پنهان توسعه، بسیار روشنگر باشد.
(کتاب انسان کژگونه، نوشته ژورف هنریچ، ترجمه محسن عسگری جهقی، انتشارات نیماژ، ۱۴۰۱).
و البته نکتهای که باید تاکید کنم این است که «هنریش» در مورد تغییرات کورتکس مغزی اروپائیان، در کنار عواملی مثل ازدواج فامیلی و چندهمسری، بیش از همه بر تاثیر فراگیرشدن سوادآموزی و آموزش همگانی در اروپا از ۵۰۰ سال پیش (همزمان با شروع نهضت اصلاحات دینی) تاکید میکند.
در واقع این آن نکتهای است که من غفلت کردم و در سخنانم به آن اشاره نکردم و به اشتباه تاکیدم را بر مساله چندهمسری و ازدواج فامیلی نهادم.
و البته خود «هنریش» در جاهای متعددی تاکید میکند که: آنچه من میگویم (یعنی رابطه تحولات فرهنگی با تغییرات زیستشناختی و عصبشناختی اروپائیان و نهایتا رابطه این تغییرات با توسعه) بهعنوان قاعدهای برای همه جوامع یا کشورها قابل تعمیم نیست و من فقط دارم درباره تحولاتی که در اروپا رخ داد و اروپا را به این نقطه رساند توضیح میدهم؛ این بدین معنی نیست که همه کشورها باید مسیر اروپا را طیکنند.
در واقع «هنریش» معتقد است تحولات اروپا فرایندی خارج از وضع طبیعی بشر بوده است و این تحولات، انسان غربی را به موجودی غریب تبدیل کرده است. بههمین دلیل هم نام کتابش را «عجیبترین آدمهای دنیا» گذاشته است: (The WEIRDest People in the World) که مترجم خوشذوق هم آن را به «انسانکژگونه» ترجمه کرده است.
و اکنون من (محسن رنانی) بر خود لازم میدانم: بابت بیان مجمل و احساسی یک ادعای بزرگ در جملاتی کوتاه و غیردقیق؛ بابت ورود و سخنگفتن قاطع در عرصهای که تخصص من نیست؛ بابت عدم ذکر منابع و مآخذ سخنم؛ از همه ایرانیانی که احتمالا سخنان مرا شنیده و آزرده شدهاند، صمیمانه پوزشخواهی کنم.
نیز نمیتوانم مسئولیت خود را پنهان کنم از این که این سخنان به بحثها و بگومگوهایی کشید که اندکی به بیاخلاقیهای فضای مجازی ایران دامن زد.
و من چهار مهارت همشنوی (دیالوگ)، نقدپذیری، پوزشخواهی و تجدیدنظر (عقبنشینی) را چهار فضلیت توسعهخواهی میدانم و معتقدم هر ایرانی توسعهخواه باید خود را به این فضایل آراسته کند.
من وفاداری به گوهر ایران را جز این نمیدانم که از هر سخن و عملی که به تخریب همبستگی و همدلی و اعتمادبهنفس و عزتنفس ایرانیان بینجامد، پرهیز کنیم. ایران امروز بهشدت نیازمند وفا است.
بخش دوم: سپاسگزاری و زنهاردهی
نخست اینکه انصافا از بسیاری از نقدها آموختم و ظرایف زیادی از مسئله توسعه را بهچشم من آورد. از همه آنان که منصفانه نقد کردند سپاسگزارم.
دوم این که در حمله به سخنان من از تندروترینهای داخلی تا تندروترینهای خارج از کشور، و نیز از رسانهملی تا رسانههای فارسی بیرونی همه همداستان بودند.
خرسندم از اینکه میبینم وقتی نام ایران و هویت ایران و خودباوری ایران در میان است، همه در کنار هم میایستند و یکپارچه برای دفاع از آن قیام میکنند. این سرمایهای است که میتواند در گذارهای آینده ایران، یاریرسان باشد.
از تمام کسانی که با دغدغه نگاهبانی از اصول اندیشهورزی علمی و نیز نگرانی از تخریب روحیه جمعی ایرانیان، دست به واکنش تحلیلی تند یا کند زدند، سپاسگزارم. این رفتار، لازمه یک جامعه زنده و پویا و بسیار امیدبخش است.
از تمام متخصصان علوم عصبشناسی، ژنتیک و روانشناسی و نیز متخصصان سایر علوم که عالمانه و اخلاقی به روشنگری و نقد سخنان من پرداختند سپاس ویژه دارم.
تعدادی از نقدها نیز از سوی روشنفکران یا کنشگران همفکر من منتشرشده، که ارزشمند است و نشان میدهد داریم تمرین میکنیم فهم «حقیقت» را بر هر چیز دیگر مقدم بداریم.
همچنین از تمام کسانی که با حس مسئولیت، با جستوجو در منابع علمی نشان دادند که این ادعا گمراهکننده است، بویژه از رسانه «فکتنامه»، بسیار متشکرم که نهتنها گفتههای مرا درستیسنجی کرد، بلکه سالهاست با جدیت تمام میکوشد ادعاهای مقامات یا مطالب گمراهکننده، فریبکارانه یا دروغ را در فضای مجازی، ردیابی و درستیسنجی کند.
بخش اعظم واکنشهای متفرقه در فضای مجازیِ عمومی را نیز طبیعی میدانم. بسیاری (نه همه) در فضای مجازی، در رقابت برای جذب دنبالگران بیشتر، دنبال سوژه میگردند تا صفحات خود را پر کنند. سرزنشی بر اینان نیست و کارکرد اجتماعی و فرهنگی خود را دارند.
نهایتا هم پس ازیک دوره آشوب اطلاعاتی، جامعه کمکم میآموزد که چگونه از این دریای اطلاعات آشفته و گاهی جعلی، گزینشگری کند و نیازهای خود را برآورده سازد.
اما در این موج واکنشها دو نکته قابل تأمل است. نخست اینکه، صدها نفر، بهشیوهای عقلانی و اخلاقی، به گفتار من واکنش نشان داده و مطلبی «در نقد آن سخنان» منتشر کردهاند.
در میان این صدها ناقد اخلاقی، تعداد زیادی چهره شناختهشده فکری و فرهنگی و علمی و اجتماعی وجود دارد. احتمالا بیشتر آنها با افکار و مطالب من در ۳۰ سال گذشته آشنا هستند، و دیدهاند که چگونه توسعه را یک امر نهادی (اجتماعی – سیاسی – فرهنگی) میدانم.
آیا یک نفر از آنان (فقط یکی) لازم نمیدید که به سخنان من شک کند و بگوید این حرفها با پیشینه ۳۰ ساله این آدم نمیخواند؛ پس بگذار قبل از نقد یا حمله به سخنان او، از او بپرسم آیا واقعا نظرش همین است که در این کلیپ میبینیم؟ بهراستی چرا این گرامیان نیز به موج پیوستند و با این سرعت و بدون تأمل واکنش نشان دادند؟
نکته دوم اینکه تعداد زیادی از واکنشها نیز از جنس «حمله به شخص» بود نه نقد سخنان؛ و البته بیشاز همه اینگونه واکنشها بود که دستبهدست میشد و مورد اقبال صفحات مجازی بود.
اگر حملات گروههای سایبری که مأمورند و معذور را نادیده بگیریم؛ و نیز اگر رسانههای تندرو را رها کنیم که به طینت خود میتنند و رسم همیشگیشان تخریب مخالفان و منتقدان است؛ اما نمیتوانم تعجب و گلهمندی خود را از اظهارات برخی چهرههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، که از جنس «حمله به شخص» و تخریب بود، بپوشانم.
انگیزهخوانی و حمله بهگرایش فکری یا سابقه فعالیتهای اجتماعی یا مواضع گذشته، یا حتی فرافکنی شخصی، هیچکدام از جنس نقد نبود.
حتی گرامیای تلاش کرده بود با جستوجو در سوابق پژوهشی من در فضای مجازی، مرا به سرقت علمی متهم کند. در حالی که با چند کلیک ساده و رفتن به صفحه مجله و دیدن اصل مقاله، روشن میشد که آنچه دیدهاند، اشتباه تایپی است و آن ارزیابی شتابزده است.
با اینحال، گرچه از منظر اجتماعی از این گروه گلهمندم، اما از منظر شخصی، از آنان بیش از همه متشکرم، چون بهرایگان معلم من شدند و تجربه ارزشمند و صیقلدهندهای را برای من رقم زدند.
اکنون ضمن سپاس از همه منتقدان، خواه علمی یا عمومی، خواه شخصی یا غیرشخصی، که این فرصت را به من دادند تا در نگاه خود و بیان خود بازنگری کنم، و ضمن پوزشخواهی مجدد از هرگونه سوءتفاهم ایجاد شده، اجازه میخواهم از این فرصت استفاده کنم و به مسئلهای که دغدغه جدی یکیدو سال اخیر من بوده است، اشاره کنم.
شاید این تجربه زمینهساز توجه دقیقتر ما به حال ناخوش جامعهمان شود.
بیایید دو موضوع را تفکیک کنیم: یکی، بیدقتی و خطای گفتاری من و ضرورت نقد این سخنان و لزوم پاسخگویی یا پوزشخواهی من، که مسائلی طبیعی و قابل انتظار بود.
دیگری اما حجم و شیوه واکنشها و حملات تخریبی، و استقبالی که از اینگونه حملات شد. در کنار شتاب بدون تأملی که گروه اول (ناقدان اخلاقی که با افکار من آشنا بودند) در پاسخگویی داشتند، طبیعی و قابل انتظار نبود.
این یک سوال جدی است: چرا تقریباً همه، خنجرهایشان آخته و آماده بود و سخنان مرا یا خودِ مرا گوشت قربانی دیدند تا هجوم برند و معده سیریناپذیر صفحههای مجازی را پرکنند؟ و البته این الگوی رفتاری، مختص این مورد نیست و قبلاً هم در موارد متعدد، برای افراد دیگر، شاهد این رفتارها بودهایم.
آیا تکرار این شیوه رفتاری، نشانگانی از «عصیان اجتماعی» را در خود دارد؟
اکنون رفتارها درباره این واقعه را داوری نمیکنم، چون نیازمند بررسی دقیق و علمی نمونه بزرگی از واکنشهاست. اما در یکیدو سال اخیر شواهد بسیاری را جمعآوری کردهام که نشان میدهد جامعه ایران دارد آرامآرام وارد دورهای میشود که میتوان نام آن را دوره «عصیان اجتماعی» نهاد.
وقتی حکومت همه راههای قانونی و مسالمتآمیز برای اعتراض، اعتصاب، جنبش اجتماعی و نافرمانی مدنی را ببندد؛ و وقتی احزاب و نهادهای مدنی و سیاسیِ توانمند و کافی وجود نداشته باشد که افراد بتوانند از مسیر آنها دست به کنش اعتراضی قانونی و سازمانیافته بزنند؛ و نیز وقتی جامعه از کنش نخبگان و گروههای مرجع خود ناامید شدهباشد؛ آنگاه جامعه «اعتماد فراگیر» خود را به همهچیز و همهکس از دست میدهد و تکتک افراد «احساس وانهادگی» میکنند؛ یعنی حس میکنند که دیگر هیچکس به فکر آنها نیست و برای آنها قدمی برنمیدارد.
آنگاه افراد آرامآرام پیکان حمله و آسیب را از حکومت (که میتواند برایشان پرهزینه باشد) به سوی جامعه، یعنی بهسوی همکاران، همشهریان و هممیهنانشان، یعنی بهسوی هر کسی که به هر علتی او را خوش نمیدارند و گاهی حتی به سوی شخص خودشان نشانه میگیرند.
در دورههای عصیان اجتماعی، آستانه تحریکپذیری افراد پایین میآید و با کوچکترین پدیده ناخوشایندی که میبینند، از نظر روانی برانگیخته میشوند؛ آنگاه دیگر مهم نیست برای چه و به چه کسی حمله میشود، مهم این است که حمله شود؛ چون فضا، فضای خستگی، دلزدگی، نفرت، حمله و تخریب است.
حتی گاهی وقتی افراد جرأت یا توان آن را نداشته باشند که به دیگران حمله کنند یا آسیب بزنند، به خود آسیب میزنند. یعنی منزوی یا افسرده میشوند و یا حتی خودکشی میکنند.
در چند سال اخیر، تقریبا در همه حوزههای زندگی اجتماعی شاهد چنین رفتارهایی هستیم. شاید واقعه دردناک اخیر، یعنی قتل «الهه حسیننژاد» بهدست یک راننده (که از مصاحبهاش آشکار است که درمانده، پریشان، عصبانی از جامعه و شرایط زندگی خود و ناامید از آینده است) را نیز بتوان نمونهای از رفتارهای از جنس عصیان اجتماعی قلمداد کرد.
من در مهرماه گذشته با هدف زنهاردهی هم به حکومت و هم به کنشگران و روشنفکران مدنی، بحث «عصیان اجتماعی» را در مقالهای به صورت مشروح به نگارش درآوردم؛ اما چون با تشکیل پرونده قضایی علیه من همزمان شد (که طی آن، رسیدگی به مقاله «سقوط» بههمراه ۲۱ مقاله دیگر با اتهام «تبلیغ علیه نظام» در دادگاه انقلاب بهجریان افتاد)، برای پرهیز از پیچیدهترشدن آن پرونده، از انتشار مقاله «عصیان اجتماعی» منصرف شدم.
با اینحال شایسته است که این مسئله (عصیان اجتماعی) مورد توجه جدی اندیشمندان و کنشگران مدنی و سیاسی قرار گیرد. چرا که اگر تحلیل من بهرهای از حقیقت داشته باشد، گسترش الگوهای رفتاری از جنس عصیان اجتماعی میتواند مسیر تحولات سیاسی و اجتماعی آینده ایران را به بیراهههای غیرعقلانی و پرهزینه ببرد.
اینکه تحولات آینده ایران به سوی تغییراتی مطلوب و عقلانی یا حتی یک انقلاب انتقالی مسالمتآمیز برود یا به سوی شورش کور، یا فروپاشی یا بیثباتیهای خونبار و ویرانگر، خیلی بستگی به این دارد که آیا جامعه ما یک دوره عمیق و فراگیر از «عصیان اجتماعی» را تجربه کند یا نه!
متاسفم که فعلا بیش از این امکان گشودن این سخن را ندارم.
*****
و اکنون، با همه اینها، معتقدم دشواریها یا بیوفاییها نباید ما را ناامید کند که از تلاش برای بهروزی مردم ایران دست بکشیم. مسئولیت آینده ایران با همه ماست و در این مسیر باید همه رنجها را به جان بخریم و روزاروز زیرلب زمزمه کنیم که:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریاست رنجیدن
محسن رنانی / ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر