جمعه، خرداد ۱۶، ۱۴۰۴

۱۵ خرداد، عجیب‌ترین جعل و بزرگ‌نمایی در تاریخ معاصر

 جعل و تحریف تاریخ یکی از بنیادهای فرقه تباه پنجاه‌وهفتیون و فرزند خلف آن یعنی ج.ا است.

کلیشه موسوم به «قیام پانزده خرداد» عجیب‌ترین نوع جعل و تحریف و بزرگ‌نمایی در تاریخ است. باندهای رنگارنگ فرقه پنجاه‌وهفتیون مدعی هستند که شورش ۱۵ خرداد در حمایت از «
خمینی» و در اعتراض به دستگیری او صورت گرفت، و هزاران نفر هم در آن کشته شدند. خمینی در آستانه اعدام قرار گرفت که با اعلام مرجعیت‌اش از مرگ نجات یافت (کذا).

حتی
«علی‌اکبر معین‌فر» از اعضای دولت محلل «مهدی بازرگان» در جایی مدعی شده که «مظفر بقایی» پیشنهاد اعلام مرجعیت خمینی را داذه تا با استناد به اصل طراز «قانون اساسی» مشروطه اعدام او ملغی شود! حالا طبق کدام بخش از آن اصل؟! الله‌اعلم!

شگفت‌آورتر این‌که اغلب این دروغ‌ها را حتی مخالفین جمهوری اسلامی از طیف‌های گوناگون هم باور کرده و در تحلیل‌های خود دخالت می‌دهند!

بلوای ۱۵ خرداد که خیلی هم گسترده نبود، کم‌ترین ارتباط با خمینی را داشت، اصل قضیه را فقط می‌توان از آن دسته از نوچه‌های «طیب حاج‌رضایی» که هنوز در قید حیات هستند جویا شد.

 چند سال پیش حین تحقیقی درباره خمینی و انقلاب ۵۷ دریافته بودم که روایات ۵۷ از ۱۵ خرداد مملو از جعل و دروغ هستند. همیشه تردید داشتم و مدام می‌گفتم، یک چیزی این وسط درست نیست!

از سال ۱۳۴۱ یک‌سری تنش‌های سیاسی که برخی روحانیون در اعتراض به برخی لوایح و طرح‌های اصلاحی راه انداخته بودند، لیکن هیچ‌کدام از آن تنش‌ها به بحران و سرکوب منجر نشد.

بلوای ۱۵ خرداد گرچه در امتداد همان فضای ۱۳۴۱ شکل گرفت، اما وقوع و سرکوب آن یک پرونده نسبتاً مستقلی به‌حساب می‌آید.

البته از چند روز بعد از این بلوا، جعل و بزرگ‌نمایی شروع شده بود. مثلاً گروه موسوم به
«نهضت آزادی»، در بیانیه‌ای تعداد کشته‌شدگان این غائله را هزاران نفر اعلام کرد!! و BBC هم این بیانیه را بدون راستی‌آزمایی در سطح وسیعی منتشر کرد.

حتی انگیزه اولیه برخی از جوانان عضو نهضت آزادی در تشکیل گروه مسلحانه موسوم به
«مجاهدین خلق»، طبق گفته خودشان «کشتار هزاران نفری مردم در قیام پانزده خرداد»! بود.

یکی از انگیزه برخی گروه‌ها در مسلحانه‌کردن مشی خود در دهه چهل همین بود.

 اما نخستین جاعل افسانه قیام ۱۵ خرداد در قالب یک داستان مرتبط با خمینی در یک کتاب، احتمالاً
«حاج مهدی عراقی» است که در کتاب خاطراتش به آن پرداخت.

بعد از انقلاب و استقرار رژیم خمینی به این داستان پروبال زیادی داده شد. کسانی عمق فاجعه جعل و بزرگ‌نمایی در این فقره را می‌فهمند که در مطالعه اسناد و منابع ابتذال ۵۷ غرق شده باشند.

همیشه برایم سؤال بود که یک مجتهد که تا آن روز چندان نام و نشانی نداشت، چگونه دستگیری‌اش باعث بلوا و آشوب و کشته‌شدن هزاران نفر شد؟!

چنین آشوب گسترده و بزرگی با این حجم از کشتار و ویرانی که ادعا می‌شود دست‌کم چندهفته باید ادامه می‌یافت و بعد می‌خوابید.

بالاخره تجمعات خانواده‌ها و آشنایان آن کشته‌های انبوه هم می‌توانست بلوا را تا هفته‌ها زنده نگه دارد. مراسم سوم و هفتم و چهلم و سال‌گردهای این کشته‌ها می‌توانست تجمعاتی انبوه در پی داشته باشد.

 اما به یک‌باره بعد از روز ۱۵ خرداد همه صداها خوابید! پس از سال‌ها جست‌وجو بالاخره یکی دو تن از قدیمی‌های بازار که در بطن درگیری‌های آن روز بودند را پیدا کرده و پرس‌وجو کردم.

قضیه از این قرار است که شهربانی تهران از سال‌ها قبل قصد داشت تعداد روزهای عزاداری ماه محرم که واقعاً باعث سلب آسایش شهروندان بود را کاهش دهد، و البته در راستای سیاست دولت ملی ایران در عصر پهلوی مبنی بر مدرن‌سازی اجتماعی در شهرها و حتی‌المقدور کاستن از جلوه‌های مذهبی هم بود.

 خرداد ۱۳۴۲ طی ابلاغیه‌ای از هیئت‌های مذهبی تهران خواسته شد که بعد از مراسم عاشورا و شام غریبان، تکایا را جمع کنند. در بازار تهران هم افرادی چون «طیب حاج‌رضایی»، «شعبان جعفری»، «ذبیح ترکه»، «حسین‌آقا رمضان یخی» و ... هیئت‌های مفصلی داشتند و از چند روز مانده با آغاز محرم تا روز هفتم شهادت امام (عملاً تا سه هفته) در محلات دسته‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی راه می‌انداختند.

 اغلب هیئت‌ها با تقاضای شهربانی موافقت کردند. اما طیب حاج‌رضایی که بزرگ‌ترین هیئت بازار تهران را در اختیار داشت، به این امر تمکین نکرد. طیب به لطف ارثیه بزرگی که از پدر همسرش به او رسیده بود،، حجره‌های زیادی در بازار داشت و به‌تبع آن نوچه‌های زیادی دوروبرش جمع کرده بود.

 در آن سال روز عاشورا مصادف با روز ۱۳ خرداد بود. فردای آن روز یعنی ۱۴ خرداد، اغلب تکایا جمع شدند. اما تکیه طیب جمع نشد، چند مأمور از طرف کلانتری بازار برای اجرای حکم به تکیه طیب آمدند و محترمانه خواهان اجرای حکم شدند، اما نوچه‌های طیب با خشونت به آن چند مأمور حمله کرده و دو تن از آن‌ها را خلع سلاح کردند.

درگیری به‌صورت محدود ادامه یافت اما اتفاق خاصی نیفتاد. روز بعد یعنی ۱۵ خرداد برابر با ۱۲ محرم و روز سوم شهادت امام حسین، مسئولان شهربانی با تعداد مأمور بیشتری برای اجرای حکم به تکیه طیب مراجعه کرده و خواهان جمع‌شدن تکیه و تحویل سه نوچه طیب که دو مأمور شهربانی را خلع سلاح کرده و مضروب کرده‌بودند شدند.

اما طیب باز تمکین نکرد، درگیری بالا گرفت و جمعیتی قابل ملاحظه جمع شدند و به سمت چهارراه استانبول حرکت کردند. اوج درگیری‌ها در این موقع در محدوده‌ای بین سبزه‌میدان و چهارراه استانبول رخ داد، میزان خشونت هم خیلی بالا بود، تجمع‌کنندگان چندین ماشین شهربانی و آتش‌نشانی و شرکت واحد، و مراکز و اماکن عمومی را به آتش کشیدند و چندین بار دسته‌های ماموران شهربانی را عقب راندند. با کشته‌شدن حدود یازده تا هجده نفر غائله تقریباً خاتمه یافت.

در این درگیری‌ها اگرچه شعارهای سیاسی هم داده شد، اما نام خمینی مطرح نبود. برخلاف روایت‌های جمهوری اسلامی که می‌گویند تظاهرکنندگان عکس خمینی را حمل می‌کردند، شرکت‌کنندگان در این غائله عکسی از خمینی را ندیدند.

در میان انبوه عکس‌های مربوط به عزاداری ماه محرم در سال ۱۳۴۲ بازار تهران، فقط دو سه عکس خمینی وجود دارد که مربوط به تجمع ۱۵ خرداد نیست. بلکه متعلق به تجمع آرام طلاب مدرسه مروی در ۱۷ خرداد است که کسی در آن کشته نشد.

 آنچه که مشخص است، صرفاً یک هم‌زمانی کاملاً اتفاقی بین دستگیری خمینی و این غائله وجود دارد. درگیری هیئت طیب از صبح ۱۴ خرداد شروع شده بود، اما دستگیری روح‌الله خمینی در صبح روز ۱۵ خرداد رخ داد و در بازداشت‌گاهی در قم بود که شام‌گاه ۱۶ خرداد به زندان قصر تهران منتقل شد.

حتی حرکت کفن‌پوشان ورامین به سمت تهران ظهر ۱۵ خرداد هم ربطی به بازداشت خمینی نداشت. آن کفن‌پوشان در واقع کارگران چند کوره آجرپزی متعلق به مسیح حاج‌رضایی (برادر بزرگ‌تر طیب) بودند که برای کمک به طیب و با قمه و بیل و چماق و ... به سمت تهران حرکت کرده بودند که سرکوب شدند و ظاهراً سه تا پنج نفر از آن‌ها هم در درگیری با ماموران کشته شدند.

گفتنی‌ست که حاج مسیح تا همین چند سال پیش هم در قید حیات بود و در سن ۱۰۲ سالگی از دنیا رفت. آن‌طوری‌که از شواهد می‌توان حدس زد، برخی کارشناسان ساواک قصد داشتند بین سخنرانی خمینی در قم و شورش هیئت طیب در تهران ارتباط برقرار کرده و پرونده خمینی را طوری بسازند که برای او حکم اعدام صادر شود. که ظاهراً موفق به این کار نشدند.

 طیب طبق قانون محاکمه و اعدام شد. حتی نوچه‌های قدیمی طیب می‌گویند که ساواک طیب و برادرش طاهر را دستگیر کرده و در بازجویی‌ها از آن‌ها خواستند که بگویند از خمینی دستور و پول گرفتند تا شورش کنند، طیب و طاهر هم گفته بودند که اصلأ فردی به اسم خمینی را نمی‌شناسند!

شایعه اعلام مرجعیت برای خمینی جهت جلوگیری از اعدام هم، یکی از ابلهانه‌ترین و مضحک‌ترین شایعات است.

اولاً، در هیچ‌یک از اصول
«قانون اساسی مشروطه» و متمم آن و در هیچ‌کدام از قوانین عادی کشور، منعی برای اعدام متهمینی که دارای درجه اجتهاد و یا منزلت مرجعیت بودند وجود نداشت.

برخی مدعیان این دروغ مضحک، تفسیری عجیب و شاذ از اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه ارائه می‌کنند، مبنی بر اینکه علمای طراز اول که پنج فقیه اصل مذکور را معرفی می‌کرد، شأن نماینده مجلس را داشتند، در نتیجه مصونیت نمایندگان مجلس هم به آن‌ها تسری پیدا می‌کرد! «کذا»!

 درحالی‌که، هیچ‌کدام از اساتید حقوق اساسی مشروطه چنین تفسیری از این اصل نداشتند و استفساریه‌ای هم در این زمینه در رویه حقوقی تاریخ معاصر ایران وجود ندارد.

 ثانیاً، مرجعیت در شیعه که مثل دادن درجه علمی به فلان استاد در دانشگاه بعد از عبور از چند مرحله، و یا اعطای درجه نظامی بالاتر طی یک مراسم خاص نیست! و در یک روز اعلام نمی‌شود!

مرجع یعنی محل رجوع. هر فقیهی که به درجه اجتهاد مطلق (اجتهاد در اصول و ابواب فقه) برسد، به‌طور بالقوه یک مرجع تقلید است.

هرگاه جمعی از طلاب و انبوهی از عوام شیعیان به یک مجتهد مراجعه کنند، رفته‌رفته آن
«مجتهد» به یک «مرجع‌تقلید» تبدیل می‌شود.

سنت مرجعیت در ۱۲ قرن گذشته به این صورت بوده است. هرچند جمهوری اسلامی سعی کرد آن‌را دگرگون کند. ثالثاً بحث مرجعیت خمینی از دو سال قبل از بلوای پانزده خرداد ۱۳۴۲ مطرح بود. خمینی دست‌کم از سال ۱۳۱۸ حکم اجتهاد از
آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم داشت و از سال ۱۳۲۵ جلسات درس خارج فقه و اصول خود را هم دایر کرده بود.

بعد از رحلت مرحوم
آیت‌الله بروجردی در فروردین ۱۳۴۰، بحث مطرح‌شدن چند مجتهد به عنوان مرجع از جمله آیت‌الله سیدمحمدکاظم شریعتمداری، آیت‌الله حجت کوه‌کمره‌ای، آیت‌الله محمدرضا موسوی گلپایگانی و ... داغ شد.

بروجردی به دلیل برخی شرایط دنیای تشیع، به مدت بیست سال مرجع بلامنازع جهان تشیع بود. درحالی‌که کثرت در مرجعیت تشیع همیشه یک اصل بود و خیلی کم پیش می‌آمد که فردی به چنین جایگاهی برسد، و بعد از بروجردی هم به هیچ‌کس نرسید و مرجعیت شیعه به همان سنت تکثر مراجع بازگشت.

خلاصه این‌که در دوره بعد از فوت بروجردی فقهای زیادی مطرح و مورد رجوع واقع شدند. از بین فقهایی که مطرح شدند، خمینی ضعیف‌ترین و کم‌طرفدارترین نام بود. و فقط چند تن از شاگردان و رفقایش (در مجموع ۱۴ نفر) مثل منتظری، مشکینی، جنتی و ...، طی بیانیه‌ای خواهان مرجعیت او شدند، که خیلی هم جدی گرفته نشد.

شاید به‌دلیل جدی گرفته‌نشدن در حوزه‌های علمیه بود که خمینی از سال ۱۳۴۰ به بعد فعالیت‌های سیاسی خود را تشدید کرد. در سال ۱۳۴۱ دو بار اعتراض شدید علیه حکومت انجام داد، یکی موقع تصویب لایحه اصلاح قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی، و لایحه اصلاح قانون انتخابات مجلس به‌ویزه آن بخش از اصلاحیه که به اقلیت‌های مذهبی اجازه سوگندخوردن به کتابی غیر از قرآن را می‌داد و شرط اسلام را برای نامزدی برمی‌داشت.

و دیگری اعتراض به طرح انقلاب سفید، اعطای حق رأی به زنان و اصلاحات ارضی بود. طوری که خمینی در حین این اعتراض عزای عمومی و تحریم عید نوروز را اعلام کرد.

دوم فروردین ۱۳۴۲ هم که مصادف با ۲۵ شوال روز وفات امام ششم شیعیان بود، مجلس عزاداری مفصلی برپا کرد که به درگیری منجر شد و تنی چند از شاگردانش کتک مفصلی هم خوردند.

با همه این احوال حکومت پهلوی با خمینی مدارا می‌کرد و کاری به کارش نداشت. تا این‌که در سخن‌رانی شب عاشورای همان سال که مصادف با ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ بود، علنا شمشیر را از رو بست و یک‌ونیم روز بعد یعنی صبح روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دستگیر شد.

حتی در پی دستگیری او در روزهای ۱۶ و ۱۷ خرداد تجمعاتی محدود در قم، تهران، مشهد و ... و عمدتاً توسط برخی طلاب برگزار شد، برخی از تجمعات به خشونت هم کشیده شد، اما اتفاق خاصی در آن‌ها رخ نداد.

خمینی مدت کوتاهی در زندان بود تا این‌که در یک خانه‌ای در تهران تحت نظر قرار گرفت و دو سه ماه بعد کاملاً آزاد شد و به قم برگشت و زندگی عادی خود را از سر گرفت. تا اینکه در آبان ۱۳۴۳ و به دنبال اعتراض به لایحه قضاوت کنسولی موسوم به کاپیتولاسیون، (که براساس کنوانسیون وین بود، کنوانسیونی پایه روابط دیپلماتیک بین کشورهاست)، و دعوت به شورش با چاشنی هوچی‌گری و کولی‌بازی و دروغ‌پراکنی درباره آن، مجدداً دستگیر و این دفعه تبعید شد، و ادامه ماجرا را که همه می‌دانیم.

بعد از نکبت۵۷، دستگاه جعل تاریخ جمهوری اسلامی با استفاده از افسانه کشتار چندهزارنفری (که خائنین نهضت آزادی جعل کرده بودند)، استفاده کرده و آن بلوا را «نهضت پانزده خرداد»! و سرآغاز نهضت خمینی برای انقلاب اسلامی جا زدند.

در حالی‌که آن بلوا نه نهضت بود و نه حتی قیام و شورش سیاسی در معنای دقیق! یک بلوایی بود که جاهلان هیئتی بازار راه انداختند و بخشی از مردم مرکز شهر به آن پیوستند و نهایتاً با ۱۲ تا ۱۸ کشته جمع شد، نه چندهزار کشته! دوازده تا هجده کشته در سرکوب چنین بلوایی، در مقیاس آن دوران و در مقایسه با سرکوب‌هایی که در شرق اروپا و آمریکای لاتین رخ می‌داد، چندان خشونت‌آمیز نبود.
منبع: فیس‌بوک محمد محبی با اندکی تغییر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر