مگر در دوره انقلاب، آزادی را قبول داشتیم؟
«مانس اشپربر» جامعهشناس در کتاب «نقد و تحلیل جباریت» نوشته که ما شیفته ایدئولوژی چپ، سوسیال یا مارکسیسم ـ لنینیسم بودیم و این شیفتگی مانع دیدن «واقعیت» از سوی ما میشد.
«اشپربر» اشاره میکند که وقتی «وفاداران» به حزب، بهدست «استالین» با اتهام «خیانت» کشته میشدند، ما نهتنها «سکوت» میکردیم، که دفاع هم میکردیم و مرگ را سزای خیانتکار میدانستیم و شیفتگی باعث میشد که ادعای سران حزب مبنی بر «خیانتکار»بودن اعدامیها را «چشمبسته» قبول کنیم.
وی یادآور میشود که این اعدامها ادامه داشت و بهمرور به حلقه درونیتر و هسته مرکزی نزدیک میشد، و وفادارترینها هم با «اتهام» خیانت بهتدریج به جوخه سپرده میشدند و ما بهخودمان اجازه نمیدادیم که از خودمان بپرسیم «شواهد» این خیانت یا «مصادیق» آن چیست.
این داستان ادامه دارد تا «اشپربر» صدای ماشین اعدام را در نزدیکی گوش خود احساس میکند. زمانی که نزدیکانی اعدام میشوند که شبهه «خیانت» در مورد آنها هم نمیتواند معنا داشته باشد، چه برسد به اتهام.
با این زنگ خطر، ناگهان پرده سیاه «شیفتگی» از جلو چشمان این شیفته «استالین» و «حزب کمونیست» و ایده «سوسیالیزم» و «مارکسیسم» کنار میرود و تازه متوجه اصل «واقعیت» و «حقیقت» ماجرا میشود و پیش از آنکه به جوخه سپرده شود، جان خود را برداشته و از معرکه میگریزد.
بعد از آن به واکاوی روانی رفتار خود و «رفقا»ی حزبی مینشیند و نتیجهٔ آن میشود بنیانگذاری مکتب «روانشناسی فردی» و تاملات در «خودکامگی» حکمرانان و چگونگی شکلگیری یک خودکامه و متوجه میشود که بهقولی: «این بردگان هستند که فرعونها را میسازند».
کتاب «نقد و تحلیل جباریت» نتیجه این تاملات و آینه عبرتی است برای آنها که گرفتار «کیش شخصیت» و «بتسازی» و «بتپرستی» میشوند و حواسشان نیست که: «خودشان کردهاند که ...»
***
مطلب زیر هم که بخشی از مصاحبه یک «چپ» شیفته پشیمان شرقی است، از زاویهای دیگر، تاملات «اشپربر» را تایید میکند.
منبع در انتهای مطلب با یک پینوشت درج شدهاست:
هم مگر در دوره انقلاب، «آزادی» را قبول داشتیم؟ از فعالان چپ ایران کدامِشان آزادی را قبول داشتند؟ حالا بماند که کدامیک از رژیم حمایت کردند یا نکردند.
اصلا آزادی بد بود. آزادی از دید ما «لیبرالی»، و «حقوق بشر» تحریم بود. اینکه میگویم «ما»، از دید چپ است.
یک تفسیر غلط از مارکس بود که میگفتند: گفته است حقوق بشر، بورژوایی است. چون این اصول نبود وضعیت اینگونه شد.
اما الان فضا فرق کرده است. و در این دوره به این چیزها توجه بیشتری میشود. شاید بهخاطر شکست در این انقلاب، بوده یا شاید به دلیل خواست عمومی جامعه در مورد آزادی است.
ما قتلهای دوران «استالین» را در فضای چپ توجیه میکردیم. تفکر ما این بود که ضدانقلاب باید «اعدام» میشد، و برای ما خیلی عادی بود که ضدانقلاب اعدام شود.
البته از تصفیههای درون تشکیلاتی خبر نداشتم. چیزهایی به گوشم خورده بود، ولی خبر نداشتم. میدانیم که تصفیههای درون تشکیلاتی بود.
یعنی میکشتند، چون مخالف نظرات رهبری جریان بود. اینها واقعیتهایی است که باید ببینیم، و اگر ببینیم و نترسیم! آنوقت میفهمیم که چه میخواهیم.
باید بدانیم که یک روزی «اعدام» را محکوم نمیکردیم، اعدام ضدانقلاب را محکوم نمیکردیم، اعدام مخالفین خود را محکوم نمیکردیم، و این در تمام کشورهای سوسیالیستی عادی بود.
کوبا و دیگر کشورها اینگونه بود و همه توجیه میکردند، میتوانیم اسمش را ملاحظات سیاسی یا نادانی [بیشتر نادانی]بگذاریم.
باید پرسید کدام گروهها و سازمانهای سیاسی مخالف پهلوی، به آزادی و دموکراسی باور داشتند؟
بخشی مصاحبه منیره برادران با ویدا حاجبی چریک فدایی نامدار ایرانی که در ونزوئلا،کوبا و لیبی آموزشدیده، و با فیدل کاسترو رابطه نزدیکی داشت ۱۲ آبان ۱۳۷۸ رادیو زمانه
پینوشت:
۱. کتاب یادها، نوشته «ویداحاجبی» هم جالبه. بیشتر رهبران چپهای ایران، از خانوادههای فئودال و سرمایهدار بودند. از سلیمان میرزا و احساناللهخان تا ویداحاجبی و کوروشلاشایی و فرخ نگهدار و کیانوری.
۲.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر