سلطنت در ذات خود اهانت به انسان است
کیهان لندن نوشته: «تلاش برای حذف رضا پهلوی، تکرار خطای تاریخی در لباس دموکراسی است.»
اینجا دیگر با یک نظر مواجه نیستیم، که با تحریف زبان، با وارونهسازی واژگان، با بازسازی نابرابری در پوشش مشروعیت روبهرو هستیم.
آنهایی که در نظامهای سلطنتی اروپا زیستهاند، و از امنیت تختنشینِ خود، برای ما نسخه سلطنتی میپیچند، نه درک درستی از وضعیت انسان ایرانی دارند، و نه شرافتی برای سکوت.
آنچه به ما عرضه میکنند، دموکراسی نیست، بلکه بازآرایی تحقیر است در لباس رأی. میخواهند بگویند که چون شکستخوردهاید، چون پراکندهاید، چون رهبر ندارید، پس بازگردید به همان تبار، به همان تاج، به همان نام نانجیب که گویا برای حکومت ساختهشده.
اما آنچه این نسخهنویسی پلشت پنهان میکند، بازگشت نابرابری وجودی انسانهاست. سلطنت، نه یک انتخاب سیاسی، نه یک فرم حکمرانی، که ساختاریست برای طبقهبندی انسانها، پیش از آنکه سخن بگویند.
سلطنت، حکم میدهد که بعضی انسانها، تنها بهواسطهی خونِشان اعتبار بیشتری دارند و انسانترند، نه بهخاطر فهمِشان، نه بهخاطر رنجِشان و نه بهخاطر رزمِشان، که چون از ژنی ویژهاند.
اینجاست که مسئله دیگر مسئلهی جمهوری یا مشروطه نیست، اینجا ما با مسئلهی کرامت انسان روبهرو هستیم.
سلطنت نهتنها «تبار» را به جای «تن» مینشاند، که از همان لحظهی زادهشدن، مشروعیت را از رحم استخراج میکند، گویی انسان پیش از آنکه بپرسد، پیش از آنکه بیندیشد، پیش از آنکه بایستد، باید در شجرهنامهاش جستوجو شود، و اگر نبود نه حق زیستن، که حتی حق شمردهشدن ندارد.
آنکه از سلطنت دفاع میکند، نه فقط به مردم خیانت کرده، که در ساختاری ایستاده که وجود انسان را به امتیاز بدل کرده، چون پیشاپیش پذیرفته که عدهای باید پیشتر شنیدهشوند، دیدهشوند، و برایِشان پرچم بالا رود، نه بهخاطر شایستگی، که بهخاطر خون.
در منطق سلطنت، «اندیشه» هیچ ارزشی ندارد، اگر از دهان تبار نیامده باشد. مقاومت شنیده نمیشود، مگر از حنجرهی کسی که تاریخ بهجای او ایستاده، یعنی کرامت کالاییست که فقط وارثان مجاز به مالکیتاش هستند.
سلطنت اشتباه تاریخی نیست، که توهین سازمانیافتهایست به ایدهی انسانی که میتواند بدون تبار مشروع باشد. بههمین دلیل، نه باید نقد شود، نه باید اصلاح شود، بلکه باید با تمام قوای زبانی، فکری، اخلاقی و انسانی از پیکر زبان و حافظه استفراغ شود.
سلطنت نه فقط باید از عرصهی قدرت حذف شود، نه فقط از میدان سیاست کنار رود، که باید از حافظهی جمعی چون تهوعی که از ژرفای بدن برخاسته، دفع شود، باید از ذهن این جامعه پاک شود، نه بهدلیل مخالفت با جمهوری، نه بهخاطر ناسازگاری با دموکراسی، نه بهسبب ناسازبودن با زمانه، اصلا موضوع سیاست نیست، بلکه به این دلیل بنیادین که سلطنت، در ذات خود، اهانت به انسان است.
سلطنت، تحقیر نهادینهی کرامت است. آپارتاید است، خشونت نمادین علیه برابریست و تثبیت ساختار بیاخلاقیایست که در آن ارزش انسان، نه از فهم، نه از رنج، که از تبار و تملک برمیخیزد.
هیچ اصلاحی، هیچ تطهیری، هیچ رأیی، نمیتواند سلطنت را مشروع کند. همانگونه که نمیتوان بردهداری را با پوشاندن لباس مدرن، به یک امکان تاریخی بدل کرد.
سلطنت، باید از جانِ جمعی یک ملت، از زبان، از خاطره، از جملهها، از شوخیها، از نوستالوژیها، از حافظهی ملی، همچون تهوعِ یک وجدان بیدارشده استفراغ شود.
تا زمانی که حتی در پستوهای ذهن، تاجی بر سر کسی مجاز تصور شود، هیچ انسانی در این خاک، انسان کامل نیست. یا همه با هم برابریم، یا هیچ کس انسان نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر