جناب آقای خامنهای رهبر انقلاب اسلامی ایران.
سلامٌعلیکم.
من از آنها نیستم که خشم بر زبان و قلمام حاکم و جاری باشد. من سعی میکنم اگر میگویم یا مینویسم، شعلهای را روشن نگاه دارم، بلکه بتوانم در پرتو آن، آتشی جانسوز را خاموش کنم. ابتدا، اشتباه ابتدای مخاطبهام را اصلاح کنم. شما رهبر «انقلاب اسلامی ایران» نیستید. «انقلاب اسلامی ایران» کانسپتی است که در یک کانتکست تاریخی، و طی فرایندی دستکم ۱۵ ساله، به رهبری آیتالله «روحالله خمینی» در فاصله ۱۵ خرداد ۴۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷ اتفاق افتاد و تمام شد.
شاید بشود با کمی مسامحه قبول کرد که تا ۱۲ فروردین ۵۸ که هنوز رفراندوم «جمهوری اسلامی» برگزار نشدهبود هم ادامه داشت. از آن تاریخ بهبعد، هرکس رهبر بوده، رهبر «جمهوری اسلامی» بوده نه «انقلاب اسلامی». اما از آنجا که حضرتعالی علاقهای به مفاهیمی چون دموکراسی، جمهوریت و نقد و عزل ندارید، و بیشتر به انتصاب و انتساب و انقلاب علاقه دارید، و پس از گذشت ۴ دهه از عمر «انقلاب اسلامی» هنوز خود را «انقلابی» میدانید نه «دیپلمات»! بنده هم لازم دیدم مطابق میل حضرتِتان شما را رهبر «انقلاب اسلامی» خطاب کنم. در ادامه تصریح میکنم که این، اولین نامه از این دست نامهها نیست و نخواهد بود. اما آخرین نامه به حضرتِعالی برای اتمامحجت نزد این قلم است که رسالت خود را انجام داده، و در پیشگاه جوهرش سرافکنده نباشد. نامههای بعدی، مقامات زیردستی حضرتِعالی را بهترتیب قدرت و جایگاهی که در سلسله مراتب قضایی، امنیتی، نظامی و نهایتا فرهنگی و دینی این مملکت دارند مخاطب قرار خواهد داد. باز هم صرفا بهدلیل رسالتی که بر عهده این قلم است و مختصر امیدی به تاثیر! و البته رسالت اصلی که «اتمام حجت» باشد.
آقای خامنهای! آنچه مشخص است، به تعبیر حضرت حافظ، حضرتِعالی «به چندین هنر آراسته»اید. از پدر و مادری اصیل و نجیب نسب میبرید. نبوغ فوقالعاده بهعلاوه حافظه قوی دارید که استعداد شما در اغلب امور را تا چندین برابر تساعد میبخشد.
همین تسلط فوقالعاده حضرتِعالی به «فن خطابه» که دوست و دشمن ذرهای در آن تردید ندارند ـ و اتفاقا مهمترین منتقد دلیرتان «مرحوم منتظری» نیز با تصریح بر آن جنابِتان را بهعنوان نیابت امام جمعه تهران پیشنهاد داد، و برای اعتبار به وجه اجتماعیتان، در نخستین اقامه، پشتسرتان بهنماز ایستاد مهمترین دلیلاش همین فن خطابه شما بود ـ که خود حاصل مطالعه زیاد، سرعت بالای مطالعه و تندخوانی، بانک واژگانی قوی و البته حنجرهای بیولوژیکی و خدادادی که تاییدکننده این فن و هنر شماست. علاوه بر آن، شما سابقه پیش از انقلاب درخشانی به سهم خودتان (جدای از سهم خانواده) دارید. سالها حبس مجرد بوده، و در بندهای عمومی مختلف زندان تحمل فرمودهاید. سالها تبعید و ممنوعالمنبر بودهاید.
اتفاقا یکی از شجاعترین زندانیان در برخورد با محدودیتهایی که از طرف نهادهای قضایی یا امنیتی علیه زندانیان اعمال میشده، بودهاید که سوابق نامهنگاریهای شجاعانهای که میتوانسته به تشدید مجازات شما بیانجامد، در بایگانیهای نهادهای امنیتی و قضایی پیش از انقلاب موجود است که سند افتخار شما بعد از پیروزی انقلاب بوده و هست. آقای خامنهای! شما به موسیقی و ادبیات علاقه ذاتی داشته و دارید، و همین علاقه باعثشده، از نوجوانی سر از محافل ادبی دربیاورید. آنهم محافل ادبی خراسان که بسیاربسیار غنی و پربار بوده و هست. سرزمین «محمد قهرمان»، «ملکالشعرای بهار»، «عماد» و «اخوان» و «شفیعی» و ... . همین آشنایی عمیق به موسیقیِ کلام، در کنار آهنگ نی و تار و سهتار و ... طراوت ویژهای به لطافت کلامی شما دادهاست. *** این چند نمونه از «عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش» نشان میدهد «به چندین هنر آراستهاید» که این، مشتی نمونه از خروار است. همه این نبوغ، استعداد، هنر و تلاش، اصالت و نجابت، بهعلاوه اتفاقاتی دیگر باعثشد، در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ پس از ارتحال رهبر نخست انقلاب، تمام توجهها برای جانشینی ایشان بهسمت شما جلب، و رهبر دوم این نظام و حکمران اصلی آن باشید.
اصلاحات قانون اساسی اولیه هم «حکمرانی مطلقه» بدون هرگونه قید و محدودیتی را با قید «مطلقه» به کلمه «ولایت فقیه» برایِتان فراهم کرد. در کنار هنرهایی که از آن سخن رفت، حضرتعالی به خواندن رمانهای معتبر دنیا هم علاقه شدیدی داشته و با سرعت و ولع خاصی «رمان» خواندهاید. البته ـ چنانکه در ادامه بیشتر اشاره خواهم کرد ـ برخلاف نظر برخی از «غلاتِ» اطرافِتان، نه شما همه «رمانهای معتبر دنیا» را با هم خواندهاید، و نه تقریبا هیچ فردی قادر به اینهمه مطالعه در زمان محدود با هر سرعت مطالعهای نیست.
خواندن همه رمانهای معتبر دنیا، دست خیلیخیلی کم، کمترین عمری که نیاز داشتهباشد، یک قرن است. مفروض بر اینکه تمام این ۱۰۰ سال فقط رمان بخواند و هیچ کار دیگری اعم از خواب و خوراک و ... هم نداشته باشد.
فعلا بگذریم. اصل همان است که اهل رمان هستید و حتما در رمانها، با تیپ و شخصیتهای مختلف انسانی آشنا شدهاید. و نیک میدانید که اتفاقات عالم و محیط پیرامون چگونه میتواند تاثیرات عمیقی روی آدم بگذارد، که آدمی مثل «برصیصای عابد» بهحدی از قُرب و وصال برسد که «مستجابالدعوه» شود، و همین آدم، در لحظهای لغزش، اسیر «دیو شهوت» شده و به امانتی خیانت کند و «بلهم اضل» شود.
حتما میدانید و علاوه بر سیر شخصیتی رمانها، در معارف دینی هم خواندهاید که «ابن سیرین» کجا بود و چه شد و از کجا به کجا رسید. کوتاه کنم، همان اتفاقها که برای «برصیصای عابد» و «ابن سیرین» و «آگوستین» و «پُلُس رسول» و ... افتاد، میتواند برای هرکسی با هر اقتدار و جبروتی بیفتد.
از همه اینها بگذریم، اصلا اتفاقی که برای «حربن یزید ریاحی» افتاد، هم میتواند برای همه انسانها بیفتد، و اگر یک روز زودتر از این دنیا بروند جهنمی، و چون روزی میمانند، لیاقت شهادت و بهشت مییابند.
آقای خامنهای! چشمکی به هنرهایِتان داشتم. اجازه میخواهم اشاراتی هم به اشتباهاتِتان داشته باشم، و پیش از آن اشاره کنم که با وجودی که فکت و سند دقیق خدمتِتان میدهم، با اینحال هیچ استبعادی ندارد که اگر نه همه آنها، بلکه بخشی از آنها را از روی «حسن ظنی» بدانیم که شما داشتهاید و بعد نتیجه اشتباه از آب درآمده باشد. پیشتر در مورد «غلاتِ اطرافِتان» گفتم که تاکید کردهبودند که «رمان معتبری نیست که آقای خامنهای نخوانده باشد»، این درحالی است که آقای خامنهای بهتازگی وارد ۸۶ سالگی شده، و انشاالله عمر نوح نبی (علی نبینا و آله علیهالسلام) و بیشتر داشته باشد، و فرصت کند که نهتنها «رمانهای معتبر دنیا» که «همه رمانهای دنیا» را بخواند.
اما در این ۸۶ سال؛ تحصیل، مبارزه، هجرت، زندان، تبعید، زندگی، خورد و خوراک، خواب، عضویت در شورای انقلاب، نمایندگی مجلس، معاون وزیر دفاع، ریاست جمهوری، رهبری، فرماندهی کل قوا و ... را هم داشته، و یقینا فرصت مطالعه «همه» رمانهای معتبر دنیا را نداشتهاست. این ایراد او نیست. اما اینکه در قبال آن ادعا، «سکوت پیشهکرد» و «تواضع پیشه نکرد» و زبان «غالیان» را نبست، ایراد مهم اوست.
نمونه دیگر؛ آذرماه ۷۹ هفتهنامه «شلمچه» تیتر درشتی زد که «ما اینجوری ولایتی هستیم، اگر آقا بگوید ماست سیاه است، به قرآن ما ماست را سیاه میبینیم».
سکوت شما در قبال «اغراق اولی»، به تشویقشدن در مورد «اغراق دومی» انجامید. و بههمان میزان که از «تواضع» شما کاست، به «غرور» و «نخوت» شما افزود. و این کار تا بدانجا پیش رفت که وقتی امام جمعه قم، برخلاف نص صریح تمام کتب آسمانی، و برخلاف تمام مواریث روایی شیعه، اعلام کرد که حضرتعالی ـ العیاذبالله ـ نه چونان روحالله نبی در گهوراه، که بالاتر از آن، در رحِم مادر سخن گفتهاید، دیگر جرأت مشتکوبیدن بر دهانِشان را نداشتید. کوتاهتر کنم، اجازه بدهید زیره به کرمان ببرم. داستان پیادهشدن مردم شهر «انبار» از اسبها و پیاده همراهیکردن مولی علی (ع) را بارها خوانده و در منابر به آن تمسک جستهاید. چه حکمت زیبایی در این داستان از زبان مولای عارفان جهان، خاصفالنعل و تنها رازبان چاههای کوفه بیان میشود: «چه زیانبار است رنجی که عذاب در پی آن باشد، و چه سودمند است آسایشی که با آن امان از آتش جهنم باشد.»
(نهج البلاغه - حکمت ۳۷)
آقای خامنهای! لازم نبود شما در عروسی پسرتان «عدسپلو» بخورید، کفش پاره بپوشید و حسینیه شما گلیمفرش باشد، تا زیستتان زاهدانه نمایانده شود، برای اینکار باید جلو ساخت «کاخ مقبره» بنیانگذار جمهوری اسلامی را میگرفتید. از پیامبر اسلام (ص) و مولی علی (ع) بزرگتر نبود که در عین داراییِ، غذا نمیخوردند، برای تحمل گرسنگی، سنگ بر شکم میبستند، مبادا در قلمرو حکومتیاشان «انسانی» سر گرسنه بر بالین بگذارد.
باز هم کوتاهتر کنم.
آقای خامنهای! سواد خطاهای شما خیلی «سیاه» است. اما با دو نمونه این نامه را بهپایان میبرم.
۱. شما بر خلاف توصیه تمام ادیان آسمانی، و آیینهای زمینی، با بیش از نیمی از بستگان درجه یک، دو و سه خانواده قهرید، و آنها را بههیچ میانگارید. این برخلاف «صله رحم» توصیه صریح دین مبین اسلام است. از مرحوم شیخ علی تهرانی و همسر و فرزند و نوادههایِشان بگیر، تا «سید حسین میردامادی» داییتان که اگر در فضل و دانش، بیشتر از شما نباشد، کمتر نیست. او سالها استاد دانشگاه فردوسی مشهد بودهاست. شما به نامه سرگشادهای که چند سال پیش ایشان برایتان نوشت و از سرنوشت امروز انذارتان داد، کمترین توجهی که نکردید هیچ، فرزندش را به محض ورود به کشور به زندان انداختید.
در همینرابطه: یزدان پدر ندارد، رحمان مادر ندارد با «هادی خامنهای» که بیشتر از شما سابقه مبارزه و زندان و تبعید نداشته باشد، کمتر ندارد، میانه خوبی ندارید. سرنوشت تنها خواهر تنیتان که آن بود، دیگر لازم نیست از سرنوشت خواهران ناتنی و فرزند و نوادههایشان بگویم که «در خانه اگر کس است یک حرف بس است.» با این وصف، واجد ابتدایی و بدیهیترین شرط اخلاقی برای رهبری یک جامعه شیعی که سهل است، رهبری یک جامعه مذهبی هم نیستید.
۲. چند سال پیش مرحوم «هاشمی رفسنجانی» به شما پیشنهاد «مذاکره» نه تعامل و رابطه با آمریکا میدهد. مخالفت میکنید. مفصل بحث میفرمایید. در آخر آقای هاشمی از شما میپرسد جواب خدا چه میشود؟ شما میفرمایید جواب خدا با من!
اول. آقای هاشمی در فضل و فقه، کمتر از شما نبود که تشخیص ندهد رضایت خدا در چه هست و در چه نیست؟ هر چند که به سهم خود باید همان زمان «تفرعن» حضرتِعالی را اعلام، و درخواست میکرد خبرگان بههمین یکدلیل از رهبری برکنارتان کند، که نکرد و جواب خدا را خودش خواهد داد.
اما فرض بگیریم که سرنوشت مذاکره و رابطه و تعامل با آمریکا به اینجا ـ که اکنون رسیده ـ نمیرسید، و امروز ـ آنچنان که شما در آسمان توهم خیال میکنید ـ موشکهای جمهوری اسلامی با دقت نقطهزنی بالا، تمام کره زمین را در تیررس خود داشت و دنیا در مقابل اقتدار شما زانو میزد.
با این فرض هم، این جمله که «جواب خدا را من میدهم» یک معنی بدبهی داشت و دارد ادعای «انا ربکم الاعلی». تفرعن صرفا به گفتن کلمه و جمله نیست. میدانم که این نوشته و صدا ـ به احتمال زیاد ـ به نظر و سمع شما نمیرسد. اما برای آنها که وظیفه دارند به گوش شما برسانند و نمیرسانند، عرض میکنم که مخاطب نامههای بعدی از این سلسله شما خواهید بود. والعاقبة للمتقین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر