یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۴۰۴

«پیمان فراموشی» را فراموش کنیم

در ۲۶ آذر ۱۳۶۴ میرحسین موسوی در دیدار با گروهی از کارگران گفت: «دفاع رئیس‌جمهوری آمریکا از یک فرقۀ جاسوسی یعنی بهائیت، همان‌طور که نشان‌دهندۀ ماهیت فرقه‌ای است که در پایتخت بزرگ‌ترین جنایت‌کاران جهان مورد حمایت قرار می‌گیرد، در عین حال خشم و کینۀ آمریکا نسبت به انقلاب اسلامی را نمایان می‌سازد.»

در ادامه با مرور روزنامه‌های رسمی ایران در دههٔ ۱۳۶۰ نگاهی می‌اندازیم به حمایت قاطع آقای موسوی از سرکوب بهائیان در دوران نخست‌وزیری ایشان.


«منافع جمهوری اسلامی ایران در معرض قضاوت سازمان‌هایی از قبیل
عفو بین‌الملل که وابسته به صهیونیسم است قرار نخواهد گرفت.»  این عنوان گزارشی است که پنج‌شنبه ۱۴ آذر ۱۳۶۴ از جلسۀ روز قبل هیئت دولت در روزنامۀ «جمهوری اسلامی» منتشر شده‌است.

بنابه‌این گزارش، میرحسین موسوی نخست‌وزیرِ وقت، در واکنش به انتقاد سازمان‌های بین‌المللی، از جمله عفو بین‌الملل، از نقض گستردۀ
حقوق بشر در ایران، به‌ویژه سرکوب بهائیان گفت: 
«موضع‌گیری‌های غیرمنصفانۀ سازمان‌های جهانی که داعیۀ دفاع از حقوق بشر را دارند اما در حقیقت از  فرقه‌های صهیونیستی و جاسوسی حمایت می‌کنند، نمی‌تواند تأثیری در سیاست  جمهوری اسلامی ایران داشته باشد، و همان‌طور که حضرت امام فرمودند منابع خبرگیری و مستندی که این‌گونه سازمان‌ها برای کسب اخبار متکی به آن‌ها  هستند، از مخالفین دولت، منافقین، سلطنت‌طلب‌ها و تروریست‌های آدمکش تشکیل‌شده، و تمام این اعمال برای ایجاد فشار بر جمهوری اسلامی به‌کار گرفته می‌شود.

در حالی‌که جنایات آمریکا و فرانسه و سایر ابرقدرت‌ها در جهان  نادیده گرفته می‌شود، و حقوق مسلمانان جنوب فرانسه پایمال می‌شود، و آزادی‌طلبان جهان زیر چکمه‌های خونین آنان له می‌شوند. چرا در چنین شرایطی، کشوری که علیه آمریکا و امپریالیسم می‌جنگد، باید مورد توجه قرارگیرد و این  مسئله باید مورد افشاگری قرار گیرد؟»


میرحسین موسوی در حالی با چنین لحنی سرگرم توجیه و انکار نقض حقوق شهروندان ایران، از جمله بهائیان، بود که به گزارش  سازمان‌های بین‌المللی، از جمله
«مرکز اسناد حقوق بشر ایران» پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا آن تاریخ (آذر ۱۳۶۴) دست‌کم ۱۸۳ بهائی بدون دسترسی به روند دادرسی عادلانه صرفاً بنا به اتهاماتی نظیر جاسوسی اعدام شده بودند.

افزون بر این، صدها بهائی دیگر به اتهامات واهیِ مشابهی بازداشت، زندانی و شکنجه شده، اماکن مذهبی و قبرستان‌های بهائیان در سراسر کشور تخریب یا مصادره، اموال عمومیِ جامعۀ بهائی (از جمله شرکت‌های «امنا» و «نونهالان») و املاک و دارایی‌های شخصی بسیاری از بهائیان مصادره شده‌بود، بهائیان مشمول «پاکسازی» شده، از تمامیِ شغل‌های دولتی اخراج و از تحصیل در دانشگاه‌ها محروم شده بودند.


سرکوب اقتصادیِ جامعۀ بهائی چنان شدید بود که پس از درگذشت یک بهائی، وراث بهائیِ او از ارث محروم می‌شدند و داراییِ متوفی توسط نهادهایی همچون
«کمیتۀ امداد امام خمینی» ضبط و مصادره می‌شد (نگاه کنید به «خانۀ اسناد بهائی‌ستیزی در ایران»).

بنابراین، عجیب نیست که سازمان ملل نه‌تنها با تصویب قطع‌نامه‌هایی نقض گستردۀ حقوق بشر را در ایران محکوم کرده  بود، بلکه کمیسیون حقوق بشرِ این سازمان هم گزارش‌گر ویژه‌ای را برای نظارت بر وضعیت حقوق بشر در ایران منصوب کرده بود.


آن‌چه عجیب است، واکنش شدیداللحن میرحسین موسوی است که می‌گفت مخالفت سازمان‌های بین‌المللی با نقض فاحش حقوق بشر در ایران «به خاطر  سیاست‌های ضدنژادپرستانه، ضدصهیونیستی و ضدامپریالیستیِ انقلاب اسلامی  است و طبیعی است دولت بر اساس آرمان‌های بلند مردم و رهبریِ امام بر این اساس استوار باشد که به این داوری‌ها اهمیت ندهد…سیاست دولت، سرکوب هرگونه  تحرکی است که قصد براندازی نظام را داشته باشد و ما منافع جمهوری اسلامی را در معرض چنین قضاوت‌هایی قرار نخواهیم داد».


شگفت این‌که نخست‌وزیرِ وقت از انکار و توجیه نقض حقوق بشر توسط دولت و حکومت ایران فراتر می‌رود و بر سرکوب بهائیان مهر تأیید می‌زند: 
«ما چیزی نداریم که از جهانیان مخفی کنیم و کوچک‌ترین نرمشی نشان نخواهیم داد. و در عین حال وضع این سازمان‌ها را برای ملت‌های جهان سوم و اسلامی روشن خواهیم کرد. باید برای جامعۀ یک میلیاردی مسلمانان روشن شود این  سازمان‌ها که از یک فرقۀ صهیونیستیِ سیاسی [آیین بهائی] که در ۱۵۰ سالۀ اخیر مشغول دسیسه، توطئه و جاسوسی برای کشورهای بیگانه مخصوصاً انگلیس و اسرائیل بوده، چگونه حمایت می‌شوند؟ اما با هر نوع حرکتی از این قبیل مقابله خواهیم کرد.»

 در ۲۵ آذر ۱۳۶۴،
روزنامۀ «جمهوری اسلامی» گزارش داد که هیئت دولت در اعتراض به «رأی مغرضانۀ مجمع عمومی سازمان ملل در مورد  نقض حقوق بشر در ایران» گفته است: «باید مشخص شود که اعتراض قطع‌نامۀ مزبور به اجرای قوانین حیات‌بخش اسلام است یا به چیزی دیگر. اگر اعتراض به  قوانین الهی باشد که به‌نظر چنین می‌رسد، سازمان ملل خود را در برابر یک میلیارد از مسلمانان جهان قرار داده است.»

در این جلسه میرحسین موسوی گفت: «ما اعلام می‌کنیم
قطع‌نامۀ اخیر ارزش آراء سازمان ملل را برای همیشه در نزد ملت‌ها از بین برده است.»

نخست‌وزیرِ وقت در ادامه افزود: «جالب است که در میان موافقین قطع‌نامۀ اخیر مجموع [مجمع] عمومی سازمان ملل رژیم‌های  جنایت‌کار اسرائیل، شیلی، آرژانتین، السالوادور و سایر کشورهای صنعتی و در رأس آن‌ها آمریکای جهان‌خوار قراردارد و برای ما همین افتخار بس که از جانب چنین کشورهایی به نقض حقوق بشر متهم شویم.»


یک روز پس از آن، در ۲۶ آذر ۱۳۶۴، میرحسین موسوی در دیدار با گروهی از کارگران گفت: 
«آن چه نقض حقوق بشر در ایران نامیده شده عکس‌العملی از سوی قدرت‌های بزرگ است که منافع خود را در ایران از دست داده‌اند… دفاع رئیس‌جمهوری آمریکا از یک فرقۀ جاسوسی یعنی بهائیت، همان‌طور که نشان‌دهندۀ ماهیت فرقه‌ای است که در پایتخت بزرگ‌ترین جنایت‌کاران جهان مورد حمایت قرار می‌گیرد، در عین حال خشم و کینۀ آمریکا نسبت به انقلاب اسلامی را نمایان می‌سازد.»

چند ماه قبل از آن، اواخر فروردین ۱۳۶۴ میرحسین موسوی سخنان جورج شولتز، وزیر امور خارجۀ آمریکا، در انتقاد از  سرکوب بهائیان ایران را نشانۀ «قدرت انقلاب اسلامی» دانسته بود که به‌نظر  نخست‌وزیر ایران، ابرقدرت‌ها را «مبهوت» کرده بود!


پیشتر هم در ۳ بهمن ۱۳۶۲ (برابر با ۲۳ ژانویه ۱۹۸۴) روزنامۀ «کیهان بین‌المللی» از انتقاد میرحسین موسوی، نخست‌وزیرِ وقت، از صدور قطع‌نامه‌های «مداوم» آمریکا دربارۀ آزار و اذیت بهائیان ایران خبر داده بود.


بنابراین، آشکار است که میرحسین موسوی در دوران نخست‌وزیری نه‌تنها از نقض حقوق بشر در ایران آگاه بود، بلکه به  توجیه، انکار و حتی تأیید سیاست‌های مغایر با حقوق بشر در کشور می‌پرداخت.

با وجود این، بعضی از هواداران نخست‌وزیر پیشین جمهوری اسلامی همچنان با نادیده‌گرفتن اسناد و مدارک به دفاع از کارنامۀ او ادامه می‌دهند.


یکی از تلخ‌ترین خاطرات راقم این سطور مربوط به زمانی است که دانش‌آموزی دبستانی بودم و تنها چند روز پس از اعدام چند بهائی، از جمله شوهرعمه‌ام و یکی ازخویشاوندان دور، آقای مهندس موسوی در مصاحبه با بخش خبری ساعت دو بعدازظهر رادیو (که در آن زمان یکی از مهم‌ترین بخش‌های خبری صداوسیما بود) در توجیه اعدام آنان با الفاظی بسیار زشت گفتند که این افراد «عضو فرقه‌ی ضالّه» و «جاسوس» بوده‌اند! این مصاحبه «کالنقش فی‌الحجر» در خاطرم نقش بسته است.


متأسفانه نگرش آقای مهندس موسوی به بهائیان پس از دوران نخست‌وزیری هم تغییر نکرد. 

برای مثال، ایشان در سال ۱۳۷۷ زبان به ستایش کتاب «زرسالاران یهودی و پارسی» (یکی از آثار یهودستیزانه، زرتشتی‌ستیزانه و بهائی‌ستیزانه‌ی عبدالله شهبازی، نویسنده‌ی دسیسه‌پندار بهائی‌ستیز و یهودستیز و همکار سابق نهادهای امنیتی) گشود و درباره‌‌ی این اثر بی‌ارزش به او گفت: «نگران نباش. اين موج می‌گذرد و ارزش کار تو بعدها روشن خواهد شد.» 

روابط دوستانه‌ میان آن‌ها تا پیش از انتخابات ۸۸ نیز ادامه داشت و به گواهی عبدالله شهبازی، او بارها به دفتر مهندس موسوی رفته و با او دیدار کرده بود. عبدالله شهبازی نوشته بود: 
«سال‌هاست ميرحسين موسوی، يا آن‌گونه که نسل ما او را می‌شناخت: «مهندس موسوی» به من لطف دارد. از سال‌ها پيش بارها به دفترش رفته‌ام...» 

احتمالاً آخرین دیدار آن‌ها حدود ۴ ماه قبل از انتخابات ۱۳۸۸ در ۱۷ بهمن ۱۳۸۷ بود که طی آن آقای موسوی به گرمی از عبدالله شهبازی استقبال کرده بود.


آقای مهندس موسوی تا امروز، چه پیش از حصر ظالمانه و چه پس از آن، حتی یک‌بار هم از اقدامات بهائی‌ستیزانه‌ٔ خود ابراز پشیمانی نکرده‌اند. 


سرنوشت ایشان از جهتی یادآور
تروتسکی است. تروتسکی هم در سال ۱۹۲۰ غرق در خودمحق‌بینیِ انقلابی، نصایح منتقدانِ جزم‌اندیش و خشونت بلشویک‌ها را «اراجیف کانتی- کوئیکری» می‌خواند، اما چند سال بعد قربانیِ ارابۀ سرکوب و ارعابی شد که خود از نخستین رانندگانش بود.

 آقای مهندس موسوی نیز، حداقل در دهۀ اول جمهوری اسلامی، یکی از گردانندگان چرخ خشونت در ایران بود و متأسفانه بعدها قربانی آن شد. 


امیدوارم که ایشان در صحت و سلامت از حصر رهایی یابند و با شهادت‌دادن در برابر «کمیسیون‌های حقیقت‌یاب» به روند «حقیقت و آشتی» در ایرانِ آینده کمک کنند.
***
سوزان نایمن
، فیلسوف نام‌دار و نویسندۀ کتاب تأمل‌برانگیز «درس گرفتن از آلمانی‌ها» هر چند می‌پذیرد که مواجهه با  جنایت‌های گذشته بسیار دشوار است، اما این‌کار را نه‌تنها ممکن، بلکه مفید  می‌داند.

به نظر او «چنین کاری می‌تواند به بهبود اوضاع کشور بسیار کمک کند. چنین کاری می‌تواند منبع قدرت باشد و نه ضعف.»


لیسِت اوروخکو
، فیلم‌ساز اهل شیلی، که پس  از «دست‌یابی به اسناد همکاری خاله‌اش، آدریانا ریواس، با پلیس مخفیِ مخوف  حکومت پینوشه، در آدم‌ربایی، شکنجه و قتل شماری از شهروندان شیلی» به‌جای انکار یا بی‌اعتنایی به شواهد، به رویارویی با خاله و خانواده‌اش پرداخت، و مستند درخشان «عهد و پیمان آدریانا» را ساخت که در جشن‌واره‌های معتبری همچون برلین بیش از ده جایزه به‌دست آورده است، می‌گوید: «فیلمِ من نشان می‌دهد که تنها راه جلوگیری از تحریف یا تکرار تاریخ، به‌یادسپردن آن است. نیمی از شیلیایی‌ها ترجیح می‌دهند که در نوعی فراموشی به‌سر برند، و این خود یکی از سنگین‌ترین جراحت‌های این ملت است.»

در سال‌های اخیر، شماری از دختران و پسران افسرانی که در دوران حکومت نظامیان بر آرژانتین (۱۹۸۳-۱۹۷۶) در نقض فاحش حقوق بشر در این کشور دست داشتند، نه‌تنها از پدران خود دفاع نکرده‌اند،  بلکه با تشکیل گروهی منسجم «خواهان تجدیدنظر در قوانین جزایی کشور شده‌اند، تا فرزندان بتوانند در پرونده‌های حقوق بشری علیه والدین خود شهادت دهند.»  


آن‌ها این سخن سوزان نایمن را به‌گوش جان شنیده‌اند که «تنها وقتی می‌توانید تغییر ایجاد کنید که مثل آدم بالغ مسئولیت بپذیرید.»


به نظر می‌رسد که برخی از فعالان سیاسی ایرانی گمان می‌کنند که با فراموش‌کردن گذشته، می‌توان بر زخم‌ها مرهم نهاد. این امر یادآور اوضاع اسپانیا پس از مرگ
فرانکو است: «در سال ۱۹۷۷ پس از مرگ فرانکو، دولت  اسپانیا قانون عفوی را تصویب کرد که نه‌تنها آزادی زندانیان سیاسی، بلکه خودداری از تحقیق دربارۀ انبوه جنایت‌های دوران دیکتاتوری را تضمین می‌کرد. این قانون به پیمان فراموشی شهرت یافت. قانون‌گذاران امیدوار بودند که نادیده‌گرفتن گذشته، به اسپانیا کمک کند تا آینده‌ای دموکراتیک بسازد و  زخم‌های کهنه خودبه‌خود و بی‌سروصدا التیام یابد.»

اما پس از چهار دهه این حقیقت آشکار شده است که «نمی‌توان صرفاً با فراموش‌کردن خشونت، صلح ایجاد کرد. برای هزاران  بازمانده‌ای که عزیزان‌ِشان هنوز در قبرهای دسته‌جمعی بودند، فراموشی کاملاً  غیرممکن بود. آن‌هم در حالی که شکنجه‌گران و عاملان جنایت‌ها آزاد بودند.»


امروز نوجوانان اسپانیایی در اعتراض به این سکوت کرکننده می‌پرسند: «چرا سیاست‌مدارانِ کنونی دست روی دست گذاشته‌اند و کاری نمی‌کنند؟ آیا فکر می‌کنید که منتظرند که بازماندگان [این جنایت‌ها] بمیرند تا ورق برگردد؟.… از ما، نسل جوان، چه کاری برمی‌آید تا مبارزۀ شما را ادامه دهیم؟»


بیش از ۷۰ سال قبل، یکی از نویسندگان نشریۀ «لایف» در مروری بر رمان «۱۹۸۴» اثر جورج اورول نوشت: «اگر آدم‌ها همچنان به واقعیت‌های آزمودنی معتقد بمانند، و در جست‌وجوی شناختِ بیشتر به نفسِ حقیقت احترام بگذارند، هرگز نمی‌توان آن‌ها را به‌طور کامل به اسارت درآورد.»


راه رهایی ایرانیان هم چیزی جز احترام به حقیقت، شکستن سکوت و جست‌وجوی عدالت نیست.
توییتر عرفان ثابتی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر