چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۴۰۴
آقای خامنهای! «ربکمالاعلی» نیستید
جناب آقای خامنهای رهبر انقلاب اسلامی ایران.
سلامْعلیکم.
نمونه دیگر؛ آذرماه ۷۹ هفتهنامه «شلمچه» تیتر درشتی زد که «ما اینجوری ولایتی هستیم، اگر آقا بگوید ماست سیاه است، به قرآن ما ماست را سیاه میبینیم».
سکوت شما در قبال «اغراق اولی»، به تشویقشدن در مورد «اغراق دومی» انجامید. و بههمان میزان که از «تواضع» شما کاست، به «غرور» و «نخوت» شما افزود. و این کار تا بدانجا پیش رفت که وقتی امام جمعه قم، برخلاف نص صریح تمام کتب آسمانی، و برخلاف تمام مواریث روایی شیعه، اعلام کرد که حضرتعالی ـ العیاذبالله ـ نه چونان روحالله نبی در گهوراه، که بالاتر از آن، در رحِم مادر سخن گفتهاید، دیگر جرأت مشتکوبیدن بر دهانِشان را نداشتید.
سهشنبه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۴
از دستبوسی قالیباف تا پابوسی پهلوی
ابتدای سال ۸۷ دانشجوی کامپیوتر «دانشگاه خواجهنصیر» بودم، و از طریق یکی از دوستان همدانشگاهی، با جایی آشناشدم به اسم «خانه شهریاران جوان» که در واقع «مشاورین جوان» و تبلیغاتی آقای قالیباف برای انتخابات سال ۸۸ بودند، که دورخیزی برای فعالشدن ستاد انتخاباتی در شهرداری آن وقت تهران داشتند.
«خانه شهریاران جوان» همان «مشاوران جوان» آقای احمدینژاد در شهرداری بود که از ۸۲ تا ۸۴ فعال بودند، و از ۸۵ بهبعد نام «شهریاران جوان» پیدا کردهبودند و الان تبدیل به «خانه اندیشمندان علوم انسانی» در تقاطع ویلا و ورشو شده است.
آنسال دوست داشتند در هر دانشگاهی، برنامه داشته باشند. تقریبا با هر دانشگاه سراسری و آزادی در تهران ارتباط گرفتند و بهاسم حمایت شهرداری از جوانان دانشجو در تهران، بهصورت غیرمستقیم قصد داشتند فعالیت انتخاباتی کنند، تا جمع وسیعی از جوانان دانشجو را جمع کردهباشند و پایگاه رای جمع کنند! قرار بود آقای قالیباف در ۸۸ هم کاندیدا شود.
از نیمه سال ۸۷ که این شرایط را دیدیم، برنامه را برگزار کردیم اما تمایل به ادامه همکاری نبود، اما شخصا به من پیشنهاد شد مسئولیت یکی از مناطق خانه شهریاران را برعهده بگیرم، و با اصرار زیاد، مسئولیت منطقه ۷ تهران خانه شهریاران با من شد.
سه ماه ادامه دادیم و حالا سال ۸۸ شده بود. جمعی از افراد که در خانه شهریاران مسئولیت داشتند و عضو بودند و فعالیت میکردند، جمع کاملا ناهمگون و آشفتهای بود.
انتخابات سال ۸۸ که برگزار شد، قالیباف بهخاطر ترکیب آن انتخابات، فرصت حضور پیدا نکرد، تعداد کثیری از آن افراد به معترضین پیوستند و حتی در عاشورای سال ۸۸ هم لیدر بودند.
حتی خیلی از شعارنویسیهای تهران با آنها بود! خانه شهریاران جوان سرانجام سال ۹۳ منحل شد، و عملا در انتخابات ۹۲ هم بهدرد آقای قالیباف نخورد، و حتی برخی از مدیران آن شب انتخابات ۹۲، به ستاد آقای روحانی پیوستند! و ضربه سختی به قالیباف زدند و سال ۹۶ هم اساسا وجود نداشتند که کمکی بکنند.
اما تعداد قابلتوجهی از آن افراد، که در دهه ۸۰ از اعضا و مدیران خانه بودند، اینروزها به شکل جالب و عجیبی به اپوزیسیون برانداز پیوستند و جلوی رضا پهلوی سجده میکنند!
نمونهاش همین چهره که در دهه ۸۰ از اعضای خانه شهریاران بود!
جمهوری اسلامی در این دو دهه، خیلیها را تربیتکرد و رشد داد که عملا کادرسازی برای اپوزیسیون بود. و این روزها بدنه فعال سلطنتطلبها هستند!
از چهرههای فعال رسانهای و اجتماعی اصلاحطلبِ فعال در ستاد آقای خاتمی و موسوی و کروبی در دهههای ۷۰ و ۸۰ تا اصولگرایانی همانند قالیباف!
اینکه چه شد که اینطور شد، اتفاق غیرمنتظرهای نبود. وقتی هدف فقط کسب قدرت باشد، وقتی مبانی و فکر درست نباشد، و اساسا انقلاب و منافع کشور هدف نباشد، افراد هرکاری میکنند برای کسب قدرت! و هر باندی در کنار یک «رجب سیاسی» رشد میکند.
یک روز در زیر پرچم جمهوری اسلامی، یک روز در زیر پرچم سلطنتطلبها، و روز دیگر حتی در زیر پرچم مجاهدین!
حبالدنیا رأس کل خطیئه
©️توییتر سید مهدی دزفولی با مختصری تغییر
دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۴
نه از تاک نشانی و نه از تاکنشان
در «آذربایجان غربی» بیشترین سهم آب، در بخش کشاورزی مصرف میشود. طبق آمارها وضعیت مصرف آب به این صورت است:
کشاورزی: حدود ۳٬۰۶۶ میلیون مترمکعب در سال (۸۳٪ از کل مصرف آب استان)
شرب و شهری: حدود ۵۷۰ میلیون مترمکعب در سال (۱۵٪ از کل)
صنعت: حدود ۷۹ میلیون مترمکعب در سال (۲٪ از کل)
در بخش کشاورزی اما، در ۵ دهه اخیر شاهد تغییر الگوی کشتی بودیم که نتیجه آن تاثیر زیادی در وضعیت دریاچه ارومیه داشت.
یکی از مهمترین موضوعات، برچیدن تاکستانهای آذربایجان غربی، و تبدیل به باغات سیب بود. داستان معروفی که در روایتهای غیررسمی آنرا به صنعت ساخت شراب نسبت میدهند.
تا پیش از ۱۳۵۷ انگور مهمترین محصول باغات آذربایجان غربی بود. بهگونهای که ارومیه به شهر انگور مشهور بودهاست. بخش مهمی از انگور تولیدشده در این استان، صادر میشده، که روایتهایی درباره استفاده آن در صنعت ساخت شراب وجود دارد.
اسنادی بهصورت رسمی یا روایتهایی در خلال مصاحبههای مطبوعاتی ندیدم که توسعه باغات سیب را، به مخالفت انقلابیها، با استفاده انگور در صنعت شراب نسبت بدهد، ولی از نظر مطابقت زمانی، درست بعد از پیروزی انقلاب، سیب به محصول اول باغات آذربایجان غربی تبدیل شده، و انگور را پشت سر میگذارد.
رسول جلیلی، رئیس سازمان جهاد کشاورزی آذربایجان غربی به ایرنا گفته بود: بعد از دهه ۶۰ بهخصوص در دهه ۷۰ با برداشت آب از منابع آبهای زیرزمینی و علاقهمندی باغداران به این بخش کشت، و تولید سیب بهتدریج جای محصول کمآببر انگور را گرفت و باغات سیب در استان رونق گرفت.
کشاورزها تا قبل از اینکه با علم روز کشاورزی، آشنا شوند، بر اساس درک و دریافت خودشان، محصولات منطقه را انتخاب میکردند، و انتخاب انگور هم، بهدلیل سازگاری با اقلیم آذربایجان غربی بود.
آمار و اطلاعات کنونی نشان میدهد که تغییر الگوی کشت کاملا غیرکارشناسی بود. به دو دلیل واضح: سیب محصولی است که برای هر هکتار، حدود ۸ هزار مترمکعب آب خالص نیاز دارد، در حالیکه انگور، فقط ۴ هزار مترمکعب آب مصرف میکند.
یعنی توسعه باغات سیب، مصرف آب را حداقل دو برابر کرد!
عجیبتر اینکه، سیب علاوه بر پرآببر بودنش، صرفه اقتصادی کمتری هم برای باغدار دارد.
امروز هر تن انگور حدود ۷۸۰ میلیون تومان ارزش دارد، در حالیکه هر تن سیب، فقط ۵۵۰ میلیون تومان است. یعنی انگور هم کمآببرتر است، هم سودآورتر. تاثیر این تغییر الگوی کشت رو کی میبینیم؟
چند سال پیش مصاحبهای با «عیسی کلانتری» انجام دادم که گفته بود: سال ۷۵ که دریاچه ارومیه بیش از ۳۰ میلیارد مترمکعب آب داشته و تهدید برای خطآهن ایران به اروپا محسوب میشده، مهندس جوانی از شیراز گزارشی برایش میآورد. (جزئیات در تصویر):بهنظرم اینکه مدیریتی بتواند یک پهنه آبی با ۳۰ میلیارد مترمکعب آب را به برهوتی تمامعیار تبدیل کند، کار هرکسی نیست!
خداحافظی با انگورهایی که شراب میشدند، و سلام به سیبهایی که هر سال پای درختها میپوسند، یکی از چندین و چند آجری بود که روی هم سوار شد، تا دریاچه ارومیه خشک بشود.
©️توییتر سامان موحدیراد با اندکی تغییر
پینوشت:
بهنظر میرسد چیزی فراتر از شرع و تصمیمات غیرکارشناسانه در تغییر الگوی کشت و بهگل نشاندن کشاورزی و اقتصاد مردم ارومیه در این میان دخیل است که کسی سراغی از آن نمیگیرد و نمیداند.
کارخانه معروف «ساندیس» و بعدها بر سیاق آن «پاکدیس» و غیره که در همین منطقه و در پی تغییر الگوی کشت تاسیس شد، هم ساندیس انگور میگرفت، هم ساندیس سیب.
یعنی برای آنکه چرخ کارخانه بچرخد، به همان اندازه که «انگور» بهدردبخور بود، «سیب» هم بهکار میآمد. قیمت «سیب» هم از انگور ارزانتر بود و برای کارخانهدار مقرون به صرفهتر.
اما چه شد که این صنعت آبمیوه پاکتی که زمانی پشتیبان تیم فوتبالی بههمین نام در ارومیه بود، آنقدر بد مدیریت شد که نهتنها نتوانست تیم خود را پشتیبانی کند، بلکه از سرپا ماندن خود نیز عاجز شد؟
این در حالی است که اینهمه «سیب» هر سال کنار جادههای هدر میرود.
از طرف دیگر درست است که «شراب انگور» شراب گرانتری است، اما صنعتگرانِ شراب، از «سیب» هم میتوانند شراب استحصال کنند. اما چرا آنهمه سیب، نه میتواند چرخ کارخانه آبمیوه داخلی را بچرخاند، و نه چرخ کارخانههای شرابسازی خارج از ایران را، پرسش مهم دیگری است که باید کاویده شود.
علاوه بر همه اینها؛ تا همین چند سال پیش، کارخانه «میکده قزوین» برای اهداف خاص، مثلا مهمان ویژهای که الکلی بودند و برای بخش یا هتلهای خاصی «مشروب» تهیه میکرد و تعطیل نشده بود.
این سیبهای رهاشده کنار جاده، اگر نمیتوانست چرخ کارخانه آبمیوه ساندیس، را بچرخاند، آیا نمیتوانست تا قزوین حمل و به همان مصرفی برسد که سایر محصولات «میکده قزوین» مورد استفاده قرار میداد؟
برچسبها:
ارومیه,
الگوی کشت,
انگور,
دریاچه ارومیه,
رسول جلیلی,
سامان موحدیراد,
ساندیس,
سیب,
شراب,
عیسی کلانتری,
کشاورزی,
میکده قزوین
پنجشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۴
بازگشت به صلح با جهان و انسان
نامه سرگشاده رئیس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس ششم به رئیسجمهور پزشکیان
راه برونرفت از وضع بغرنج کنونی؛ بازگشت به صلح با جهان و انسان؛ این بنیاد دعوت قرآن است (نحل آیه ۱۲۵تا ۱۲۷و آلعمران ۶۴)
رئیسمحترم جمهور جناب آقای دکتر پزشکیان
با سلام و احترام
صلح و آزادی و دموکراسی و قانون، چیزی بود که ملت ایران در مبارزه برای مشروطیت، در راه آن قربانیهای رقتانگیز بسیار داد، که بخشی از آنرا میتوان در کتاب «جانباختگان مشروطیت» دید، و در نهایت ملت ایران در ۱۲۸۵ اولین مجلس شورای ملی را تاسیس کرد و بر قدرت مطلقه شاه تحمیل نمود و دست شاه و عملهواکره اورا برای تجاوز به حریم زندگی خصوصی مردم، و مال و جان و ناموس آنان بست. و تصمیمات او را در مسائل کلی کشور، مشروط و محدود ساخت.
اما برخی از سنتگرایان بیفرهنگ و نادان، آزادی را فهم نکردند و آنرا با هرجومرج یکی پنداشتند، و فترتی پیش آمد و استبدادی ۵۰ ساله حکومت را بهدست گرفت و یکبار دیگر انقلابی بر علیه استبداد شکلگرفت تا آزادی و قانون را حاکم سازد. و وضعیتی پیش آمد که حاصل تلخ آنرا امروز همه لمس میکنند، و یکبار دیگر سیاستها و مدیریت نادرست، کار را بهآنجا رساند، که اسرائیل و آمریکا جرأت یافتند که به خاک پاک ایران تجاوز کنند، و بیرحمانه شخصیتهای بزرگ نظامی و علمی و کودکان و زنان و بیگناهان ایرانرا بهشهادت برسانند و به ایران پیشنهاد تسلیم نمایند و ملت ایران با انسجام و اتحاد در مقابل آنان ایستادند و توهمات و خیالات آنان را برای بههم پاشیدن ایران به خاک سیاه نشاندند.
من قبل از اینکه راهحلی برای برونرفت از وضع موجود ارائه کنم، توجه خواننده عزیز را به مصاحبه «محمد حسنین هیکل» روزنامهنگار مصری با نخستوزیر ژاپن جلب میکنم که در حدود ۵۰ سال قبل انجام شدهاست، و خواننده عزیز را به صبوری در خواندن این گفتار دعوت میکنم.
هیکل از تاناکا نخستوزیر ژاپن میپرسد که: آیا قدرتی بزرگ مثل ژاپن ممکن است بدون سلاح هستهای و ارتشی بزرگ وجود داشته باشد؟
نخستوزیر ژاپن میگوید: «ژاپن از تولید سلاح هستهای ممنوع است و ما از طرف خود از این ممنوعیت بسیار خرسندیم و آنرا مغتنم میشماریم و دربارهاش فکر نمیکنیم. آنچه میخواهیم ایناست که از مبارزههای بینالمللی برکنار باشیم.
ما میخواهیم قدرتی اقتصادی باشیم، بدون رنگ سیاسی. کمکهای خود را به کشورهای در حال توسعه زیاد خواهیم کرد، و میخواهیم هیچ شرط سیاسیای بر آن در نظر نگیریم. برخلاف آمریکا و شوروی که شرط سیاسی دارند».
هیکل باز هم تاکید میکند که ژاپن قدرت عظیم اقتصادی است، رشد آمریکا ۳٪ و رشد شوروی (در آن زمان) ۶٪ در حالیکه رشد ژاپن بین ۱۰ تا ۱۴٪ است. در حالی که گمان میشد که رشد اقتصادی ژاپن در سال ۱۹۷۰ متوقف میشود، تولید ملی ژاپن به ۲۰۰ میلیارد$ بالغ گردید و در سال ۱۹۷۵ به ۴۰۰ میلیارد$ میرسد و در ۱۹۸۰به ۸۰۰ میلیارد $ میرسد، این تولید اکنون بهاندازه تمام دولتهای عضو مشترک اروپا است و گویا بهطوری که میگویند مرزهای طبیعی آن به آسمان خواهد رسید. (در همین سالهای اخیر مازاد تجارت ژاپن به آمریکا طبق آمار معروف، ۳ هزار میلیارد $ بودهاست)
در جای دیگری، هیکل میگوید: آیا راهی برای امنیت جز بازدارندگی وجود دارد؟ و مسئول ژاپنی میگوید: بله. راه دیگر همکاری است و این اقدامی است که ما با چین انجام دادیم و بدین صورت مصالحه کردیم.
(میعاد با خورشید ـ حسنین هیکل)
قرآن مجید داستان دو پسر آدم را چنین نقل میکند و آنرا به انسان درس میدهد: یک پسر برای زیادهخواهی و از روی حسادت، به برادر میگوید: لاقتلنّک؛ تو را میکشم! و برادر جواب میدهد: لئن بسطتَ یدک لتقتلنی، ما أنا بباسط یدیّ لأقتلک؛ اگر تو برای کشتن من دست درازکنی، من به سوی تو دست دراز نمیکنم.
پیامبر گرامی اسلام، با عفو و گذشت بزرگترین و خبیثترین دشمنان خونی خود را به همراهان و دوستان بدل کرد، و آنان را به صف مسلمانان ملحق ساخت و تسلسل جنگ و خونریزی و قصاص را متوقف ساخت. و این از بدیهیات تاریخ است.
بر خلاف جاهلان مغرض، که دفاع ِ ناچار را دلیل خشونت میگیرند و اسلام را دین خشونت بهحساب میآورند، و اسلامشناسان اولیه، اسیر تاریخ قرار میگیرند و متاسفانه این پایهی تفکر بخش عظیمی از مسلمانان قرار میگیرد، و اشتباه بزرگی در فهم پیام قرآن است که صریحاً صلح و احترام با مخالف را پایهی دعوت و پند قرار میدهد.
من سلاح متعارف را ممنوع نمیدانم، اما سلاح هستهای را موجب شیوع آن میشناسم که ناامنی و حتا نابودی بشریت را در پی خواهد داشت. زیرا اشخاصی به این سلاح، مسلح خواهند شد که هیچ مسئولیتی در برابر بشریت قائل نیستند و علت حرمت آن توسط رهبری، قطعاً چنین تفکری است و تعجب است از نادانانی که به عنوان بازدارندگی آنرا توجیه و تشویق میکنند.
راهکاری که اینجانب برای برونرفت از این بلاتکلیفی و وضعیت بغرنج و مشوش اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی، و بهخصوص سیاسی (نه جنگ، نه صلح) که عامل اصلی این وضعیت است و کل کشور را قفلکرده و کارخانهها بهدرستی کار نمیکنند و کارگاهها راکد و نیمهراکداند و معاملات و دادوستد همهچیز، معطل است و مردم راحت سر بر بالشت نمیگذارند، قابل تصور و قابل عمل است و حلال مشکلات خواهد بود.
راهکار این است که رئیسجمهور که امین ملت و از اعتماد نسبی ملت برخوردار است، و مورد اعتماد رهبری است، با اختیارات کامل و با مشاورانی مجرب و دانا، مانند دکتر محمدجواد ظریف و سیدعباس عراقچی و دیگرانی همچون آنان که بردن نامشان طولانی خواهد شد، با آمریکا وارد مذاکره شوند، و از مانورهای آنچنانی ترامپ هراسی نداشته باشند، و سیاست صلح با جهان و انسان با هر عقیده و مذهب و فکر و دستبرداشتن از ستیز با غرب و استکبار و ترک مخاصمه با اسرائیل و ترک شعار محو آن، و دستبرداشتن از دخالت نظامی در کل کشورها و بهخصوص کشورهای خاورمیانه و دستبرداشتن از غنیسازی اورانیوم که تاکنون هزینه عظیمی بر دوش کشور نهاده، و سودی جز بهانه برای جنگ و تحریم و حمله نداشته است، و بهطور موقت تا جلب اعتماد بینالمللی، بازگذاشتن دست آژانس انرژی اتمی در بازرسی را جداً دنبال کنند.
صرفنظر از نتانیاهو که هواهای بسیاری برای نابودی ایران در سر دارد و متاسفانه جاهلانی از ایرانیان را هم دنبال خودش میکشد، من شک ندارم که غرب و بهخصوص آمریکا از این سیاست و پیشنهاد که برایشان بسیار نافع است، استقبال خواهند کرد و آنانرا از باتلاق یک جنگ که عاقبت آن برای هیچ کشوری خوش نخواهد بود، رهایی خواهدبخشید و از منافع بسیار برخوردار خواهد کرد، و نیز زمینه پیشرفتی عظیم برای کشور فراهم خواهد ساخت، و نیروی عظیم ملی با سرمایههای بزرگ آن از نفت و گاز و بسیاری دیگر به کار خواهد افتاد، و بهخصوص در شرائط فعلی، سرمایهگذاری داخلی و خارجی در درون کشور بهجای فرار سرمایه، تحقق خواهد یافت. و از همه مهمتر رضایت و اعتماد عمومی به مدیریت حاصل خواهد شد.
در چنین شرائطی است که میتوان انتخاباتی آزاد برگزار کرد، و کسانی که در خارج کشوراند و از غربت رنج میبرند و مایه شرمساری است، به وطن خود بر میگردند و با نیرو و سرمایه و تخصص، به جای کشور بیگانه، به کشور خود خدمت میکنند، و اینها غیر کسانی هستند که به دشمن دلبسته و بیگانهپرستی را بهجای ایراندوستی انتخاب کردهاند.
مسالهی دیگر خروج مجمع تشخیص مصلحت از این وضع بلبشو است. اکنون مجمع تشخیص اکثراً از افراد غیرمتخصص تشکیلیافته که با یک رأی خود، حکم شرعی یا قانون مصوب را نقض میکنند، و این قطعاً غیرشرعی و غیرقانونی است و از اعتبار شرعی و قانونی برخوردار نمیباشد.
مجمع تشخیص یک مجلس بزرگ و سرنوشتساز است که باید از نخبگان و دانشمندان درجه اول کشور تشکیل شود، و معیارهای آنرا شخصیتهای بزرگ و متخصصی تعیین کنند، که ملت آنها را قبول داشته و عموم دانشمندان آنها را بتوانند بپذیرند و در شرائط کلی مناسب در کشور، این مسائل با انتخاب ملت تعیین خواهد شد و نظریه رهبری هنگامی عملی خواهد شد که از تصویب این مجمع بگذرد.
رهبری میتواند وکلا و کارشناسان معتبری داشتهباشد که بتوانند از نظر رهبری در مجمع دفاع کنند، و در این صورت است که اعتماد عمومی احیا و جلب میشود و کشور در راه مستقیم و معتبری قرار خواهد گرفت. و از اعتبار داخلی و خارجی برخوردار خواهد شد.
مسئله دیگری که نمیشود آنرا فراموش کرد، و هیچ وجدان بیداری در سراسر جهان نباید آنرا نادیده بگیرد، کشتار و ستمی است که بر فلسطینیان میرود و در مقابل چشم جهانیان، اطفال گرسنهای که برای بهدستآوردن لقمهای نان و مقداری آرد و یا غذای گرمی که قطعاً چیز قابلتوجهی نیست، با قابلمه و ظرفی بهدست، میریزند و بیرحمانه به دست صهیونیستها کشته میشوند و عجیب است که دست داعیهداران حقوق بشر و حقوق حیوانات و کمک آنها اگر نباشد، این ستم که قریب ۸۰ سال است ادامه دارد، ادامه پیدا نمیکرد.
اکنون بیش از ۴۰ قطعنامه سازمان ملل بهوسیله آمریکا وتو شده و اسرائیل با این همه کشتار، همچنان از پشتیبانی آمریکا برخوردار است.
دولت اسرائیل، استعمار گذشته و کهنه غرب امروز کار نمیکند، و غرب، هند و چین و آفریقا را از دست دادهاست. اما نیرویی نظامی در خاورمیانه، بهنام دولت اسرائیل نشاندهاست که ۸۰ سال است با قدرت تفنگ و کشتار، خاورمیانه را همچنان در چنگ دارد و از هیچ فرصتی در کشتار و تخریب و حتا گرسنگیدادن به کودکان که به دنبال لقمه نانی برای سیرکردن شکم هستند، کوتاهی نمیکند و اینهمه را به پشتیبانی غرب و بهخصوص آمریکا انجام میدهد.
گمان من این است که صهیونیستها در آینده بهسزای اعمال خود خواهند رسید، و ملتهای منطقه هرگز فراموش نمیکنند و فرزندان پدر و مادر کشته، برخواهند خواست و سزای اعمال فجیع اسرائیل را خواهند داد و اکنون در مجامع بینالمللی هیچ آبرویی برای اسرائیل و پشتیبانان غربی آن نماندهاست، و متاسفانه تمدن جدید نیز از معنا خالیشدهاست و دیگر هیچکس ادعای حقوق بشر را از غرب نخواهد پذیرفت.
ادع الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالّتی هی أحسن، إن ربّک هو أعلم بمن ضلّ عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین. و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین. واصبر و ما صبرک الّا بالله و لاتحزن علیهم و لا تک فی ضیق ممّا یمکرون. قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ألّا نعبد إلّا الله و لانشرک به شیأ و لا یتّخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون
حسین انصاریراد
۲۶ تیرماه ۱۴۰۴
©️ سایت زیتون
چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۴۰۴
«توکلی» فسادستیز، یا مداح فاسد
«احمد توکلی» «همهکاره هیچکاره» در این مملکت، امروز چهارشنبه یکم مردادماه ۱۴۰۴ چشم بر جهان فانی بست. او فرصت طلایی «حلالیتطلبی» از شهروندان ایرانی که بهخاطر قضاوتها، وکالتها، و نظرات مازوخیستی و حقپندارطلبانه او ظلم دیدهبودند را استفاده نکرد.
کاش وقتی در سال ۹۶ پسر جواناش را بهعلت بیماری کلیوی از دست داد، یا تقریبا از حدود یک دهه پیش که به پارکینسون شدید مبتلا شد، در یک شجاعت خطیر، با حلالیتطلبی از مردم هم پرونده اعمال ناصواب خود را سبکتر میکرد و پرونده اعمال صواب را سنگینتر، و هم درس عبرتی به بقیه همقطاران خود میداد که نکرد و نداد.
توکلی، زاده ۱۳۳۰ بهشهر، تنها جوانی بود که در کنکور زمان خود موفق شد از بهشهر در رشته مهندسی برق دانشگاه پهلوی شیراز قبول شود.
از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱ در این رشته ادامه تحصیل داد، اما قبل از پایان تحصیل، بهخاطر فعالیتهای انقلابی علیه سلطنت، از دانشگاه اخراج شد و تحصیلات او در مهندسی نیمهتمام ماند.
بین ۵۱ تا ۵۷ که عموما در تهران سکونت داشت، هرازگاهی بهخاطر فعالیتهای سیاسی بازداشت و زندان قبل از انقلاب را مجموعا آنچه عنوان میشود حدود ۳ سال تجربه کرد.
بعد از انقلاب بدون تخصصی خاص، یا سوادی مرتبط، در سال ۵۸ ابتدا رئیس شهربانی و مسئول کمیته انقلاب در بهشهر، و بعد دادیار و دادستان انقلاب این شهر شد.
سپس در دوره نخست مجلس شورای ملی از همین حوزه انتخاباتی به مجلس راهیافت (۷ آبان ۱۳۵۹ - ۱۳۶۰)، اما با پست وزارت کار و امور اجتماعی و سخنگوی دولت در کابینه اول نخستوزیر میرحسین موسوی ـ ۱۱ آبان ۱۳۶۰ـ مجلس را رها کرد. اما بهدلیل اختلافنظر بر سر تمرکزگرایی اقتصادی دولت موسوی، ۱۳۶۲ از این پست نیز استعفا داد.
۶۴ روزنامهٔ رسالت را با پشتیبانی مالی موتلفه بنیانگذاشت. همان روزنامهای که «خمینی» توصیه کردهبود بهخاطر مطالب دلسردکننده آن «در جبههها [و میان رزمندگان] توزیع نشود»
وی بعد از اینها تحصیل در رشته اقتصاد در دانشگاه شهید بهشتی را آغاز کرد و ۷۲ لیسانس گرفت، و در همان سال در انتخابات ریاستجمهوری با شعار «دولت پاک» و با نقد تند سیاستهای دولت نخست سازندگی شرکتکرد، و با کسب ۲۴٪ آرا دوم شد.
در همینرابطه:
آقای توکلی! شما دستهکلیدی از دروغ دارید
پس از آن در نامهای از رهبر نظام درخواست کمکهزینه و مساعدت برای تحصیل در دانشگاه ناتینگهام انگلیس کرد. رهبری درخواست او را به دکتر «مصطفی معین» وزیر وقت فرهنگ و آموزش عالی ارجاع داد و معین که در دانشگاه شیراز با او همدانشگاهی بود، بلافاصله مساعدتهای لازم را برای او انجام داد.
ضمنا به او اعلام کرد؛ لازم نبود به رهبری مراجعه کند، چون خودشان کسانی که احساس میکردند استعدادی دارند را بورسیه میکردند مثل مرحوم دکتر دادمان، محسن میردامادی و ... .
بورسیههای غیرقانونی فقط مال دوران «احمدینژاد» نبود، خشت اول آن را معمار دیگری کج گذاشته بود.
در حالی که مرحوم توکلی هنوز فوقلیسانس نداشت و قطعنا تحصیلات او در انگلستان و مدرک دانشگاهی دکتری او هم بیحرف و حدیث نمیتواند باشد، او ۱۳۷۵ از رساله دکتری اقتصاد خود با عنوان «علل تورم در اقتصاد ایران در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۶۹» دفاع کرد.
توکلی در انتخابات ریاستجمهوری ۸۰ هم شرکت کرد و انتقادات تندی را متوجه سیاستهای اقتصادی دولت خاتمی کرد، اما در این انتخابات هم پس از خاتمی که بیش از ۲۱ میلیون رای آورد، با حدود ۵ میلیون رای نفر دوم شد.
وی نماینده ادوار هفتم (۱۳۸۷-۱۳۸۳)، هشتم (۱۳۹۱-۱۳۸۷)، نهم (۱۳۹۵-۱۳۹۱) مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه تهران و عضو ادوار هشتم (۱۳۹۶ تا ۱۴۰۱) و نهم (۱۴۰۱ تا ۱۴۰۴) مجمع تشخیص مصلحت نظام بود.
مرحوم توکلی در انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۴ هم نامزد شد، اما به نفع «محمود احمدینژاد» بر اساس میثاقی کنارهگیری کرد. میثاقی که سایر نامزدهای دیگر به تعهد خود در آن میثاق وفادار نماندند. ۸۸ هم به «احمدینژاد» رای داد، اما رای خود را از روی اضطرار و ناچاری اعلام کرد.
توکلی هیچ سابقه حضوری در جبهه جنگ ایران و عراق نداشت، و در حالیکه خود را آدمی فسادستیز معرفی میکرد، بارها به وزرا یا نمایندگان پاکدست (از جمله میرحسین موسوی) حملهکرد و پس از آن با تاسیس سمن «دیدهبان شفافیت و عدالت» علیه اغلب جبهههای داخلی نظام و گاهی اشخاص حقیقی بیانیه و نامه سرگشاده صادر کرد، که هیچ تاثیری در کاهش فساد نداشت که هیچ، فقط بهانهای بود برای این ادعاها که ما «سوتزن» و آزادی بیان داریم، اما فقط «یاشار سلطانی» راهی زندان میشد.
مرحوم توکلی بعد از تجربه روزنامه رسالت، پس از بازگشت از تحصیل در بریتانیا، روزنامهٔ «فردا» را راهانداخت که موفق نبود و بیش از یکسال دوام نیاورد و بسته شد. سپس وبسایت جامعه خبری «الف» را در ۸۴ راهاندازی کرد که بیشتر منعکسکننده بیانیههای «سازمان دیدهبان شفافیت و عدالت» است.
توکلی از طریق مادر، پسرخالهٔ ناتنی برادران لاریجانی بود و همسرش نیز نسبت دخترخاله با وی داشت. دختر احمد توکلی همسر شهابالدین حائری شیرازی فرزند آیتالله محیالدین حائری شیرازی، امام جمعه سابق شیراز، و پسر او، زهیر توکلی، داماد صادق زیباکلام، است.
توکلی که پس از یک دوره رنج در اثر بیماری پارکینسون شدید، اما به علت سکته قلبی از چند روز پیش در بیمارستان بستری شدهبود، یکم مردادماه ۱۴۰۴ دارفانی را وداع گفت.
فاعتبروا یا اولیالابصار
منتشرشده در سایت زیتون
از مردم بیشاه، تا شاه بیمردم
من با «محمدعلی فروغی» در همان عنفوان جوانی آشنا شدم. وقتی استادم با احترام در موردش حرف میزد، و روزی که خاتمی آمد و گفت: «بهترین نوع حکومت، حکومتیه که عالمان و فیلسوفان بر مسند بنشینند»، استاد ریشخندی زد و گفت: «اینو ببین، فروغیاش نتوانست،تویِ آخوند انگشت کوچیکشم نمیشی!»
فروغی برای من یک محقق بود، ادیبی که فهمیده بود، چگونه ایرانیان با شیواترین لغات به بیراهه میروند!
او که کلیات سعدی، خیام، جامی، حافظ و ... را تصحیح کردهبود، بهعینه میدید که راه پیشرفت این سرزمین، نه از مسیر «شعر» که از شاهراه «فلسفه» میگذرد، و بهخاطر همین از «ضیافت افلاطون» گفت، به «آیین سخنوری» پرداخت، بعد سراغ «دکارت» رفت و از «سیر حکمت در اروپا» گفت!
فروغی با همین کتابهایاش، قصد داشت تصویر بزرگتری از دلایل عقبماندگی ایران نمایش داده، و زیرکانه راه چاره برونرفت از چرخهٔ استبداد را به مردم نمایان کند!
اما مگر میشود فرهنگ دیرپای یک سرزمین را با ۴ کتاب و چند سخنرانی تغییر داد؟!
بعدها که با تاریخ شفاهی هاروارد آشنا شدم، یکی از کسانی که حبیبالله لاجوردی با او مصاحبه کردهبود، پسر محمدعلی فروغی بود!
خاطرات محمود فروغی یکی از شگفتانگیزترین مطالبی بود که میشنیدم. شما وقتی خاطرات را از دهان راوی میشنوید، خوبیِ بزرگی دارد: هنگام خواندن یک یادنامه، واژهها هرگز نمیتوانند حس راوی را کامل انتقال دهند، اما وقتی همان خاطرات را میشنوید، احساساش کاملاً مشخص میشود!
مثلاً وقتی در ۱۳۱۴ ماجرای گوهرشاد پیش میآید، پدر داماد فروغی تولیت آستان قدس رضوی بود.
حسینقلی اسدی، فاطمه دختر فروغی را به زنی گرفتهبود، و حالا پدرش محمدولی اسدی بهجرم مشارکت در غائلهٔ گوهرشاد، زیر تیغ اتهام آشوب علیه سلطنت قرار گرفتهبود و سرانجام به دار آویخته شد!
محمود فروغی وقتی این داستان را تعریف میکند، شما ترسرا در صدای این مرد احساس میکنید. ترسی که بعدها در صدای شریف امامی، نصرتالله امینی و... بسیاری از رجل سیاسی آن دوره هم تجربه کردم!
ترسی که شاید اگر نبود، بسیاری از سازندگیهای دوران رضاشاه هم اتفاق نمیافتاد!
وقتی متفقین وارد ایران شدند، متین دفتری (همسر شمس پهلوی) نخستوزیر بود. او خدمت بزرگی به ایران کرد و به رضاشاه گفت: مذاکره با متفقین کار من نیست، و فقط از فروغی برمیاد!
شاه با اکراه قبول کرد!
فروغی که سالها به مطالعه و فرهنگستان لغات مشغولشده، و از عالم سیاست فاصله گرفتهبود، در یکی از حساسترین برهههای تاریخی نزد شاه رفت. رضاشاه شکستاش را به گردن مردم انداخت و گفت:
«این مردم لیاقت مرا ندارند».
من شیفتهی جواب فروغی به این گلایهام!
بارها همینجا پاسخ فروغیرا نوشتم و کاش محمدرضاشاه این حرفرا جدی میگرفت:
«اعلیحضرت! من در دنیا مردمانی را میشناسم که شاه ندارند؛اما شاهی ندیدهام که مردم نداشته باشد.»
فروغی نخستوزیر کشور اشغالشده ایران شد. او با دستانی بسته به مذاکره با ابرقدرتهای جهان رفت!
همه فکر میکنند که بزرگترین کار فروغی، حفظ سلطنت و یکپارچگی ایران بود!
اما بهنظر من شاهکار فروغی، گنجاندن بندی در آن توافقنامه بود، که فاتحان را ملزم میکرد، ۶ ماه بعد از اتمام جنگ ایرانرا ترک کنند!
بعدها قوامالسلطنه به استناد همین بند توانست به شوروی فشار آورده و آذربایجان را نجات دهد!
تا اینجای این رشتو، مقدمهای بر این اصل مطلب بود که فروغی بعد از توافق به رادیو رفت و متفاوتترین بیانیه تاریخ معاصر را خواند!
او که میدانست، شاه جوان هم پای رادیو شنونده حرفهایاش هست، از این فرصت استفاده کرد، تا درسی بزرگ را به او گوشزد کند و دلایل عقبماندگی ایرانیان را به شیواترین شکل ممکن به مردم نشان دهد.
فروغی ابتدا از انواع حکمرانی در دنیا گفت:
«برادران و هممیهنان عزیزم، بهحمدالله، بهفضل خداوند در سایۀ توجه شاهنشاه جوان جانبخت، بار دیگر پا به دایرۀ آزادی گذاشتید و میتوانید از این نعمت برخوردار شوید.»
اما فروغی قصد نداشت، فقط سلطنت «محمدرضاشاه» را اعلام کند، او عصارهٔ صدها کتابی را که خوانده و نوشتهبود، همراه داشت. و میخواست درسی بزرگ برای آیندگان باقی گذارد.
«معنی آزادی این نیست که مردم خودسر باشند، و هرکس هرچه میخواهد بکند؛ در عین آزادی قیود و حدود لازم است.
مردم وقتی آزاد خواهند بود که "قانون" در کار باشد و هرکس حدود اختیارات خود را بداند و از آن تجاوز نکند،
متأسفانه بسیاری از مردم چنیناند که هر وقت بتوانند زور بگویند، میگویند. همینکه امروز من زور بگویم، فردا زبردستی پیدا میشود که به من زور بگوید.
پس اولین سفارشی که در عالم خیرخواهی و میهندوستی به شما میکنم، این است که ملت آزاد آن است که جریان اُمورش بر وفق قانون باشد.
شما شنیدهاید که از تمدن و توحش و ملل متمدن و وحشی سخن میگویند، آیا درست فکر کردهاید که ملت متمدن کدام است؟ و ملت وحشی چیست؟ گمانم این است که بعضی بگویند ملت متمدن آن است که راهآهن و کارخانه و تانک و هواپیما دارد، البته ملل متمدن این چیزها را دارند، اما من به شما میگویم بدانید که این چیزها فروع تمدناند، اصل تمدن نیستند. اصلِ شرافت و شخصیت یک ملت در شرافت و احترام به قانون، مسئولیتپذیری در برابر قانون، و پاسداری از حقوق و کرامت فرد و اجتماع است.
اگر کشوری قانون را محترم بشمارد، آحاد آن ملت خود را مجبور بدانند که تابع قانون باشند، آنگاه است که آزادیِ حقیقی و آسایشِ پایدار برقرار خواهد شد.»
شرافت و قانونی که فروغی مدنظرش بود، نه آنچه مردم باید پایبندش باشند. بلکه تا حکمرانان و صاحبان قدرت، خودشان را ملتزم به قانون ندانند، هرگز عموم مردم پایبند قانون نخواهند شد.
این را وقتی متوجه میشویم که فروغی در ادامه انواع حکمرانی را میشمارد:
«قسم اول حکومت انفرادی و استبدادی است. قسم دوم حکومت خواص و اشراف است.
قسم سوم را حکومت ملی میگویند که اروپايیان دموکراسی مینامند».
اینجاست که فروغی مستقیم شاهجوان را نصیحت به التزام به قانون میکند: «شما ملت ایران بهموجب قانون اساسی، دارای حکومت ملی پادشاهی هستید، اما اگر درست توجه کنید، کمتر وقتی بودهاست، که از نعمت آزادی حقیقی برخوردار باشید، و چندین مرتبه حکومت ملی مختل شدهاست. آیا فکر کردهاید که علت آن چیست؟ معنای حکومت ملی این است که اختیار امور کشور با ملت باشد.»
و بعد شرافت را در رفتار شاه میبیند:
«پادشاه باید گفتار و کردار خود را با اصول شرافت و آبرومندی تطبیق کند، چنانکه یکی از حکمای اروپا گفته است: اگر بنیاد حکومت استبدادی بر ترس و بیم است، بنیاد حکومت ملی بر شرافت افراد ملت است و مخصوصاً اگر متصدیان امور عامه، شرافت را در اعمال، نصبالعین خویش نسازند، کار حکومت ملی پیشرفت نمیکند و بالاخره جمیع طبقات باید دست به دست یکدیگر داده، در پیشبردن حکومت ملی متفق و متحد باشند که بزرگترین آفت حکومت ملی اختلاف کلمه و نفاق است.»
فروغی با خواندن این بیانیه در ۱۵مهر۱۳۲۰ تلویحاً رفتن رضاشاه و نشستن فرزندش بر مسند قدرت را اعلام کرد و یکی از بیاد ماندنیترین نطقهای تاریخ معاصر را بهجای گذاشت!
ایران ۴سال از ۶سال جنگ جهانی دوم در اشغال بود و فروغی یکسال و دو ماه بعد این ماجرا (۶آذر ۱۳۲۱) در ۶۷ سالگی از دنیا رفت و نتوانست آزادی کشورش را ببیند!
آزادی از بیگانگان...
اما این نطق هم مثل هزاران نصیحت عالمانه فدای فرهنگ استبدادزدگیِ ایرانیان شد و باز دَر بر پاشنهی نشنیدن چرخید و ۳۷سال بعد، وقتی محمدرضاشاه از هلیکوپتر بر فراز تهران مردم خشمگین را میدید، هنگام پیادهشدن لگدی به آن زد و گفت:
«من که شاه بدی برایشان نبودم، لعنت به این مردم!».
کاش او زودتر معنای «شرافتی» که فروغی گفته بود را میفهمید!
کاش...
©️ توییتر موسیو آرسن با اندکی تغییر
دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۴۰۴
پزشکیان واعظ غیرمتعظ
آقای پزشکیان دیروز طی نامهای «لایحه مقابله با انتشار محتوای خبری خلافواقع در فضای مجازی» را به مجلس تقدیم کرد.
این لایحه به قید دو فوریت در هیئت وزیران تصویب شده است.
چند نکته به اشاره:
۱. لایحه دارای ۲۲ ماده است.
۲. محتوای اصلی لایحه، همان چیزی است که دو سه سال پیش تحت عنوان «طرح صیانت از فضای مجازی» توسط نمایندگان تهیه و در مجلس مطرح شد. طرحی که بهشدت حق آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات را از مردم سلب میکرد.
۳. این لایحه در عبارتپردازیها متفاوت از طرح صیانت است. ولی محتوایش مثل همان لایحه، حق آزادی بیان و حق دسترسی به اطلاعات را نشانه رفته است.
۴. کسانی که این لایحه را نوشته و تصویب کردهاند، بهخوبی میدانند که در قانون مجازات اسلامی جرم نشر اکاذیب و گزارش خلاف واقع بهصراحت ذکر شده است (مادۀ ۶۹۸).
از نظر حقوقی هیچ نیازی به این لایحه نبودهاست. اما نویسندگان لایحه، نعل وارونه زدهاند تا نشان سم اسب را گمکنند. آنها چنین عنوانی برای این لایحه گذاشتهاند، تا معلوم نشود که این لایحه همان طرح صیانت است، در یک لباس مبدل و اندکی خوشگلتر.
۵. دولت آقای پزشکیان که تا حال اقدام قابلاعتنایی برای بهبود وضع رسانهها، توسعۀ حقوق و آزادی رسانهها نکردهاست، و نمایندگان دولت در شورای نظارت بر صداوسیما عملاً بیاثر بودهاند، همت گماشته برای تنگترکردن و سختتر کردن محیط آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات چنان شتاب میکند، که لایحه را به قید دو فوریت در هیئت وزیران تصویب میکند.
۶. آقایان وزیران محترم کجا تنفس میکنند که در میان اینهمه بحرانهای سه فوریتی و چهار فوریتی و ده فوریتی ملت، این موضوع را «دوفوریتی» رسیدگی و تصویب میکنند؟
مشکل آزادی بیان برای آقایان وزیران و سایر دستگاهها دوفوریتی است، نه برای ملت.
۷. پیشنهاد برادرانه بنده این است که لااقل آن وزرایی که به این لایحه رأی منفی دادهاند، نام خود را اعلام کنند برای حراست از اعتبار معنوی خود.
۸. هیچکس در نهاد ریاستجمهوری یا در میان آقایان وزیران یا در معاونت حقوقی یا معاونت پارلمانی ریاستجمهوری نبود که به هیئت وزیران گزارش دهد که این لایحه بهمنزلۀ نقض حقوق ملت است و در موارد متعدد مغایر با آزادیهای فردی و اجتماعی و اصول حقوق کیفری و اصول قانون اساسی است؟
۹. تأسفبارتر از همه چیز، این است که آقای پزشکیان وعدهکرده و عهد بسته بود با ملت که فیلترینگ را بردارد. این اتفاق نیفتاد و وعده فراموششد، و به ملت نگفتند چرا به وعده عمل نشد؟ جملگی هیچ، دیوار تازهای به دور حق آزادی بیان و دسترسی به اطلاعات کشیدند.
۱۰. برای آقای پزشکیان احترام فراوان قائلم. به صداقت ایشان همچنان باور دارم. اما اصول قانون اساسی و حقوق ملت از هر چیز و هر کس مهمتر است.
برادر من! عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی!
کامبیر نوروزی حقوقدان و فعال رسانه
خامنهای و توهماتی که پایانی ندارد
نزدیک به یک دهه پیش «علی خامنهای» در نامه پرسروصدایی به «جوانان غربی» از آنها خواست که برخلاف مشی متعارف، مدرن و توسعهیافتهای که کشورشان برای حفظ «کرامت انسانی» و پیشرفتهای فردی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و … آنها در نظر گرفتهبودند، به آنچه که او «معنویات» میخواند رو کنند و رویکردی شبیه جوانان ارزشی و انقلابی ایران در پیش گیرند.
این نامه با تبلیغات وسیع دستگاه پروپاگاندای جمهوری اسلامی به بیش از ۴۰ زبان زنده دنیا ترجمه، و در تمام رسانههای متعلق به رهبری جمهوری اسلامی با زبانهای مختلف، و همچنین شبکههای اجتماعی وابسته به این رسانهها بازنشر، و سالها از تاثیر این نامه با اغراق و بزرگنماییهای متعارف جمهوری اسلامی تعریفها شد و وعده که بهزودی این نامه کار زیربنایی خود را برای از پا درآوردن آنچه در جمهوری اسلامی «استکبار جهانی» خوانده میشود، خواهد کرد.
۵ سال بعد از آنهمه سروصدا و تبلیغ و چشمانتظاری برای رسیدن «میوه» این نامه، ساکن کرملین با وعده اشغال ۶ ساعته «اوکراین» به این کشور تجاوز نظامی کرد.
جمهوری اسلامی نخستین کشوری ـ که تازه از زیربار یک تهاجم نظامی کمر راست کردهبود ـ تمامقد از این تجاوز دفاع و آنرا «ابتکار عمل» پیشگیرانه روسیه خواند.
اما دو روز بعد از تجاوز آشکار روسیه به اوکراین، خیابانهای اروپا به اشغال جوانانی درآمد که از سکوت دولتمردان خود در قبال «تجاوز نظامی» روسیه به اوکراین سکوت اختیارکرده، و واکنش مناسب انجام ندادهبودند.
متاثر از این واکنشِ جوانان، دولتمردان اروپایی ناگهان انگار که از خواب غفلت بیدار شده باشند، پشت سر هم ابتدا اقدام به محکومیت «تجاوز» نموده، سپس هر یک سهمی برای دفاع از مظلومیت اوکراین در نظر گرفت.
این اقدام چنان پشتگرمی به «زلنسکی» و مردم اوکراین داد، که نهتنها ۶ ساعته تسلیمنشدند، بلکه با مقاومتی کمنظیر، توخالیبودن ادعاهای ببر کاغذی ساکن کرملین را برملا کردند.
بخش زیربنایی و اصلی این حمایت را همان جوانانی برعهده گرفتند که سالها بهدروغ از آنها تبلیغ میشد که تحتتاثیر نامه بهاصطلاح «حکیمانه» رهبر جمهوری اسلامی قرارگرفته بودند و مشاورین شارلاتان رهبر ایران به او قبولانده بودند که «میوه» نامه را بهزودی خواهیم چید.
تظاهرات میلیونی جوانان و شهروندان غربی در خیابانهای اروپا در اعتراض به تجاوز شریک استراتژیک جمهوری اسلامی به اوکراین و حمایت این کشور از آن تجاوز، تمام خوابهایی که مشاورین برای آن نامه و نتیجهاش دیدهبودند، آشفته کرد.
دو سال بعد و پس از حادثه ۷ اکتبر ـ که جمهوری اسلامی همیشه با عنوان «طوفان القصی» از آن یاد، و تمامقد از آن دفاع میکند ـ علی خامنهای که پیش از آن عموما لحنی تند علیه رابطه کشورها با «اسرائیل» داشت ـ ۲۸ آبان پس از بیان اینکه «تنها محکومکردن اسرائیل قابل قبول نیست.» خواستار آن شد که «دولتهای اسلامی، حداقل برای یک مدت محدود رابطه سیاسی خود» را با اسرائیل قطع کنند.
او تاکید کرد که «کار اصلی آن است که شریان و جریان حیاتی رژیم صهیونیستی قطع شود و دولتهای اسلامی مانع از رسیدن انرژی و کالا به این رژیم شوند.»
خامنهای دهم آبان نیز از دولتهای اسلامی خواسته بود تا راه صدور نفت و ارزاق به اسرائیل را ببندند، اما نشانهای مبنی بر پیروی هیچیک از کشورهای اسلامی از این درخواستهای او دیده نشد که نشد! و نهتنها که این عدم همراهی دیدهنشده، بلکه در جریان نشست مشترک سازمان همکاری اسلامی و اتحادیه عرب در پایتخت عربستان که ۲۰ آبان همان سال برگزار شد، کشورهای مسلمان با درخواست مرحوم «ابراهیم رئیسی» رئیسجمهور وقت ایران، با اعمال تحریمهای گسترده علیه اسرائیل موافقت نکردند.
این در حالی بود که سفارت ایران در عربستان بعد از ۷ سال تعطیلی در خرداد ۱۴۰۲ و سفارت عربستان در ایران در مرداد همان سال بازگشاییشده و بهرغم اینکه دولت سعودی در بازگشایی سفارت در تهران پروتکلهایی تحقیرآمیزی را به تهران تحمیل کرد ـ از جمله برگزارنکردن آیین بازگشایی زیر عکس قاسم سلیمانی و انتقال سریع آن به سالنی کنار سالن اصلی که بدون عکس سلیمانی بود ـ علی خامنهای ایجاد رابطه مجدد با عربستان صعودی را «از ابتکارات دولت سیزدهم» (دولت رئیسی) برشمرده بود.
خامنهای امیدوار بود برقراری این رابطه ـ که البته با تهدید ضمنی چین (شریک نیمهاستراتژیک ایران) همراه بود ـ بتواند گسست یا گسلی در «پیمان ابراهیم» و گشودهشدن زنجیرهای سفارت «اسرائیل» در کشورهای عربی یا همسایه ایران ایجاد کند که امیدی خام بود، و نهتنها کشورهای عربی از قصد خود برای ایجاد سفارت اسرائیل در کشورهایشان عقبننشستند، که مصر (مهمترین کشور عربی حامی فلسطین) حتی مرزهایش را بر روی پناهندگان زخمی، گرسنه و درمانده غزه بست.
مدتی بعد از آن نیز وقتی «حوثیها» آبراهه اشتراتژیک «بابالمندب» را ناامن کردند، همین عربستان کمک کرد کشتیها، کالاهایِشان را در سواحل عربستان تخلیه و از آنجا کامیونها کالاها را بارگیری کرده و پس از دورزدن کانال در سواحل دریای سرخ تخلیه کنند.
بازگشایی رابطه با عربستان بازی کاملا برد برد برای عربستان، و کاملا باختباخت برای تهران بود. ایران دیگر نمیتوانست و نمیتواند که از قدرت عربستان در اوپک برای مهار صدور و افزایش قیمت نفت استفاده کند.
عربستان نهتنها چنین مساعدتی نمیکند، بلکه عملا با افزایش سقف تولید خود، سهم عمدهای در پایین نگهداشتن قیمت نفت و از نفسانداختن اوپکِ محتضر را هم برعهده دارد.
حالا و پس از شکستها و سرشکستیهای متعدد علی خامنهای و نیروهای نیابتیاش در منطقه، و در شرایطی که تقریبا هیچ کشوری حاضر نیست کمترین توجهی ولو از روی اضطرار به جمهوری اسلامی بکند، نمایندگان مجلس و کمیسیون حقوقی و قضایی نامهای به ۴۴ کشور دنیا نوشته و از آنها خواستهاند که حمله آمریکا و اسرائیل به جمهوری اسلامی را محکوم، و این نامه را به اطلاع اتحادیه بینالمجالس برسانند.
باید منتظر واکنش هر یک از این ۴۴ کشور به نامه ماند. اما نکته قابلتوجه در این نامه این است که آنها خواستهاند نامه و اقدامات احتمالی، به اطلاع «اتحادیه بینالمجالس» برسد.
اتحادیه بینالمجالس که ایران نیز عضو آناست، همان اتحادیهای است که وقتی انتخابات پر حرفوحدیث ریاستجمهوری ۸۸ با اعتراض سه نامزد آن انتخابات به روند برگزاری و نتایج آن روبهرو شد، مرحوم «احمد قابل» پیشنهاد کرد برای رعایت بیطرفی و عدالتی که مورد اجماع طرفین باشد، به اعتراض معترضین با نظارت همین اتحادیه رسیدگی شود، اما مرغ علی خامنهای یک پا داشت و نظر او به نظر «احمدینژاد» برنده ماراتن انتخابات نزدیکتر.
احمد قابل بعد از این زندانی شد و از همان زندان به بیمارستان رفت و جاودانه شد. احمدینژاد اما جوهر امضای تنفیذ خامنهای بر دور دوم ریاستجمهوریاش خشکنشده بود، که انگشت در چشم خامنهای کرد و «اسفندیار رحیم مشایی» را بهعنوان معاون اول خود برگزید و هرچه دوستان واسطه شدند که او را برکنار کند، اینبار مرغ «احمدینژاد» یکپا داشت و خامنهای نهایتا مجبور شد نامه دیگری را در نهایت کدورت امضا و خصوصی برای احمدینژاد بفرستد.
مشایی اما با استعفا که کجدهنی آشکار به خامنهای بود پست معاون اولی را رها کرد.
خامنهای بازهم تا زنده باشد، با توهم رهبر مسلمین جهان، تصمیماتی خواهد گرفت که هیچ «مسلمانی» برای آن ارزشی قائل نیست، اما بهترین بهانهها برای اسرائیل و حزب راستگرای رادیکال حاکم بر آن کشور را فراهم خواهد کرد که مسلمان بکشد و شاد باشد که «از هر طرف که کشته شود، به سوگ اسلام است.
منتتشرشده در پایگاه خبری تحلیلی زیتون
یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۴۰۴
این زبان عجیب از کجا آمده است؟!
وقتی میخواهید از دستگاههای عابربانک، پول بگیرید، روی صفحه مینویسد: «دستگاه در حال شمارش وجه میباشد.» این یعنی: دستگاه دارد پول میشمارد.
روی برخی پلهای عابر پیاده نوشته شده: «تکدیگری، چهره شهر را زشت میکند.» این یعنی: گدایی چهرۀ شهر را زشت میکند.
راستی این زبانِ عجیب از کجا آمده است؟ در میان هفتاد میلیون مردم ایران، آیا حتی یک نفر هم هست که به «پول» بگوید: «وجه»؟ یا به پولگرفتن، بگوید: دریافتِ وجه؟
آیا یک نفر ایرانی پیدا میشود که به «گدایی» بگوید: «تکدیگری»؟
کسانی که این زبان را به زبان طبیعی مردم ترجیح میدهند، اسم آنرا گذاشتهاند «زبان اداری» و خیال میکنند که اگر به زبان رایج مردم بنویسند، نوشتهشان رسمی و اداری نخواهد بود.
پیش از ادامۀ سخن چند جملۀ اداری را با هم بخوانیم: «اسقاط کافۀ خیارات متصوره از طرفین متعاملین، بهعمل آمد، علیالخصوص خیار غبن اگر چه فاحش باشد.»
این جملات را در اسناد معاملات مینویسند و خیال میکنند که به این ترتیب، از اصطلاحات تخصصی اداری و حقوقی استفاده کردهاند.
بیآنکه فکر کنند کسی به این زبان حرف نمیزند، و کمتر کسی است که معنای این جملات عجیب و غریب را دریابد.
«زبان اداری» بازماندۀ نثر منشیانۀ قدیم، و یکی از مظاهر سلطهجویی و استبداد دیوانی است. وسیلهای برای حفظ اقتدار نظام اداری و فاصلهگذاری میان مردم و کارگزارانِ اداری و قرارگرفتنِ مباشرانِ بورکراسی در موضع برتری، بهگونهای که مراجعان به دستگاه اداری، تصور کنند که آن کسی که پشتِ میز نشسته است از آنان برتر است و حق در همه حال با اوست، چون پشت میز نشسته است و زبان اداری بلد است.
تعابیرِ برساختهای مانند: «بهپیوست ایفاد میگردد»، «ابتیاع فرمایید»، «اطلاع حاصل شد»، «امر به ابلاغ فرمایید» و دهها اصطلاح مندرآوردی دیگر، نه فقط بهقصد درازنویسی و تکلف زبانی است، بلکه مقصود اصلی از کاربرد این زبانِ دروغین و بیهویت، اعلام برتریِ نظام اداری و کارگزاران اداری است بر دیگران.
حاصل این برتریجویی ، تحقیر و از میدان به در کردنِ مردم، آن است که مراجعهکننده، که به زبان بوروکراسی، میشود: «ارباب رجوع!» نه در موضع «ارباب» و صاحب حق، که در موضع برده و بندۀ مطیعِ نظام اداری قرار میگیرد.
جملات آمرانهای از این قبیل: «از تمام صفحات شناسنامهات چهار سری کپی بگیر!»، «کپی تمام صفحات سند منزل را بیاور!»، «این نامه را ببر طبقۀ هفتم برای امضاء بعد ببر طبقۀ زیرزمین برای ثبت دبیرخانه، بعد بیاور همینجا!»
این جملات آمرانه، و بسیاری از فرمانهای غیرمعقول و غیرمنطقی، که بهعنوانِ «روال اداری» شناخته شدهاند، درواقع برای مرعوبکردنِ مردم و راندن آنان به موضع انفعال و تسلیم در برابر سلطۀ دیوانی است.
در یکی از دانشگاهها، دو اتاق مجاور هم بود که دانشجویان، باید به ترتیب پروندهِشان را به آن دو اتاق میبردند. درِ یکی از اتاقها بسته بود. (درِِ اتاق در زبان اداری میشود: دربِ اتاق!) روی درِ بسته نوشته بود: مراجعه از حیاط دانشگاه.
دانشجویان باید مسیری طولانی را زیر آفتاب میرفتند و بعد زیر پنجرۀ آن اتاق، در آفتابِ گرم تابستان، میایستادند تا نوبتشان شود.
از مسئولِ آن اتاق پرسیدم: چرا همین درِ داخلِ ساختمان را باز نمیکنید که دانشجوها راحت باشند و زیر آفتاب نمانند؟ فرمود: دانشجو اگر راحت باشد، پررو و پرتوقع میشود.
طراحی زبانِ اداری و روال اداری، بر اساس همین منطق است که، مردم پررو و پرتوقع نشوند.
زمانی قرار شد کارت ملی، جایگزین شناسنامه شود، تا سند هویت افراد همیشه همراهشان باشد، و یک شمارۀ اختصاصی (کد ملی) نشانگر هویت شخص باشد. همین کارت ملی که در ظاهر برای سهولتِ کار اداری و راحتی مردم طراحی شده بود، دستاویزِ جدیدِ سلطهجویانِ اداری شده است. حالا کپی تمام صفحات شناسنامه و کپی پشت و روی کارت ملی و اصل شناسنامه و اصل کارت ملی و نیز کد پستی منزل و محل کار برای هر نوع کار اداری، ضروری است!
مردم، صاحبان اصلیِ دستگاه اداریاند و تمام ساختمانها و اتاقها و میزها و پستهای اداری، با پول مردم ساخته شده و باید در خدمت مردم باشد، اما کسی که پشتِ میز نشسته و «زبانِ اداری» بلد است و از مقررات اداری سر درمیآورد، خود را در موضع برتری میبیند و برای حفظ این برتری، و جلوگیری از پررو و پرتوقع شدنِ مردم، هر روز ترفندِ تازهای بهکار میبندد.
دکتر اسماعیل امینی
شنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۴
۲۸ تیر جاودانگی «حسن امیدزاده» معلم فداکار
۱۸ بهمن ۷۶ ساعت ۱۲ ظهر، بخاری کلاسی در مدرسه روستای «بیجارسر» در شهر «شفت» استان گیلان، بر اثر وزش شدید باد، آتشگرفت و منجر به آتشسوزی در تمام کلاس شد.
در پی این اتفاق «حسن امیدزاده» از آموزگاران آن مدرسه، بیمحابا وارد کلاس شد و به کمک همکارش «اکبر عابدی» بچهها را یکییکی بیرون آورند.
بعد از خروج همه دانشآموزان، ناگهان درِ کلاس بر اثر هجوم شعلههای آتش بسته شد. امیدزاده سعی کرد از پنجرهای که حصار داشت خود را نجات دهد، ولی فقط بدنش از پنجره بیرون رفت و سرش بین کلاسِِ آتشگرفتهِ و پنجره ماند و سروصورتش بهشدت تا رسیدن مردم سوخت.
پس از رسیدن مردم آنها با تلاش بسیار پنجره را شکسته و امیدزاده را بیرون کشیدند، در حالیکه او بهشدت سوخته و در جریان این حادثه آسیبهای زیادی به او وارد شدهبود. آسیبهایی که بعدها طی ۱۵ سال برای درمان آن ۱۷ مرتبه تحت عمل جراحی قرار گرفت.
حسن امیدزاده سرانجام در ۲۸ تیر ۱۳۹۱ در سن ۵۸ سالگی و در اثر عوارض و عواقب ناشی از سوختگی، در بیمارستانی در شهرستان «فومن» درگذشت.
نام مدرسه محل حادثه به «معلم ایثارگر حسن امیدزاده» تغییر کرد. سردیسی از او نیز به عنوان «معلم فداکار» در یکی از معابر عمومی شهر شفت نصب شد.
او همچین از سوی رئیسجمهور وقت نامزد دریافت «نشان لیاقت» شد که از سوی رئیس اداره آموزش و پرورش به او اهدا شد.
همچنین نام وی در کنار فداکاران و ایثارگرانی همچون «جبار باغچهبان» و «ریزعلی خواجوی» (دهقان فداکار) در کتاب فارسی سوم ابتدایی و کتاب انگلیسی دوازدهم متوسطه آمدهاست.
***
ویکیپدیا و خیلی از رسانههای رسمی ایران تاریخ جاودانگی این آموزگار فداکاری را بهاشتباه فروردین ۱۴۰۴ نوشتهاند. در حالیکه فروردین ۱۴۰۴ سیزده سال از جاودانگی او میگذشت.
جمعه، تیر ۲۷، ۱۴۰۴
قطعنامه ۵۹۸
«قطعنامه ۵۹۸» شورای امنیت سازمان ملل، ۲۹ تیر ۱۳۶۶ برای پایاندادن به جنگ ایران و عراق صادرشد.
این قطعنامه برخلاف قطعنامههای قبلی، ذیل فصل ۷ منشور سازمان ملل (اصول ۳۹ و ۴۰) صادر شد. یعنی موجب تحریم اقتصادی یا حمله نظامی قدرتهای جهانی علیه کشور متخلف میشد.
متن آن با قطعنامههای قبلی تفاوت داشت. موضوع «مسئولیت منازعه» که همان «تعیین متجاوز» مورد نظر ایران بود، برای نخستینبار در آن مطرح شدهبود.
قطعنامه تمام خواستهای ایران را تأمین نمیکرد، زیرا ایران اصرار داشت نخست، متجاوز تعیین شود و بعد قطعنامه را بپذیرد، در حالیکه شورای امنیت این شرط را قبول نداشت (تعیین متجاوز بعد از جنگ کویت و در شرایطی صورت گرفت که عراق حمایت غرب را از دست دادهبود).
قطعنامه ۲ روز بعد (۳۱ تیر ۶۶) از سوی عراق پذیرفته شد. ولی ایران با یکسال تاخیر در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ آنرا پذیرفت، و آیتالله خمینی در ۲۹ تیر ۶۷ در پیامی قبول آنرا به «نوشیدن جام زهر» تشبیه کرد.
هنگام صدور قطعنامه ایران بهلحاظ نظامی دست بالاتری نسبت به عراق داشت و بخش کوچکی از خاک این کشور نیز در تصرف ایران بود.
محمدجواد ظریف از دیپلماتهای ایران در سازمان ملل، در اینباره میگوید حدود دیماه ۶۶: «مایکل اشتاینر من را صدا کرد و گفت که من یک نکتهای را به تو بگویم، و آن این است که شما الان دست بالا را دارید، ولی امسال سال شکست شما در جنگ است. قبل از اینکه شکست بخورید قطعنامه را بپذیرید.»(۱)
با این وجود اما در تهران و جماران، تمام مواضع قبلی با قدرت هرچه تمامتر در دستور کار بود و هیچ نشانهای از «کوتاهآمدن» یا آمادگی اندکی برای یک آتشبس موقت هم نبود.
این مواضع دقیقا تا دو هفته مانده به پذیرش رسمی قطعنامه ادامه داشته است.
آیتالله خمینی تنها دو هفته پیش از پذیرش قطعنامه گفته بود: «امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ، خیانت به رسولاللّه (ص) است».
در همان زمان یک فروند هواپیمای مسافربری ایران بهدست آمریکا بر فراز آسمان خلیج فارس هدف قرار گرفت و تمامی سرنشینان آن جان خود را از دست دادند.
پس از این اتفاقات و پس از آنکه شهامتی نزد نیروهای سیاسی یافت شد تا واقعیات جنگ را بیپرده و بدون هراس به اطلاح رهبر نظام برسانند، ناگهان همه چیز تغییر کرد و ایران قطعنامه ۵۹۸ را با یکسال تاخیر پذیرفت.
در هفته بعد از پذیرش قطعنامه، عراق که در این وقت در موقعیت بهتر نظامی بود، به حمله ادامه داد، و دوباره داخل خاک ایران شد، اما موفقیتی بهدست نیاورد و جنگ در ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ پایان یافت.
۲۶ تیر ۶۷ یعنی یک روز پیش از پذیرفتن قطعنامه از سوی ایران روزنامه کیهان ـ به سرپرستی سید محمد خاتمی با حروف قرمز ـ که تا آنزمان متعارف نبود ـ بهتندی به نهضت آزادی ایران تاخته بود که چرا یک سال است این گروه سیاسی منتقد ادامۀ جنگ و خواستار قبول قطعنامۀ ۵۹۸ است.
پانوشتها
(۱)دیپلماسی ایران و قطعنامه ۵۹۸ ص ۲۴۹
سهشنبه، تیر ۲۴، ۱۴۰۴
با شکایت بهزاد نبوی، ساواک محکوم و پول او مسترد شد
«حسامالدین آشنا» ماجرای شکایت «بهزاد نبوی» از «پرویز ثابتی» رئیس اداره سوم، و رئیس ساواک تهران را روایت کرده است.
بهروایت مجله آگاهی نو، آشنا که پرونده این مبارز انقلابی را در جریان ردصلاحیت او در مجلس ششم از سوی شورای نگهبان بررسی کرده بود، گفته است: سال ۱۳۷۸ صلاحیت بهزاد نبوی از سوی شورای نگهبان رد شده بود.
یکی از اتهامات نبوی همکاری با رژیم پهلوی از طریق کمک مالی بود! مسئولیت بررسی پرونده و ارائه گزارش به من سپردهشد.
در جریان بررسی متوجه شدم پس از بازداشت «بهزاد نبوی» در حکومت پهلوی، او از همان زندان از پرویز ثابتی شکایت کرده بود که ساواک یک چک من را برده و در بانک نقد کرده است.
ماموران ساواک هنگام دستگیری بهزاد نبوی از کشوی میز کارش یک چک برمیدارند. در صورتجلسه هست که رقم چک چهقدر بوده؛ خیلی عدد بزرگی بوده است، چون حسابهای شرکت آمریکایی که نبوی در آن کار میکرده، دست وی بودهاست.
ماموران ساواک میروند بانک، چک را نقد میکنند و پول را میگیرند.
آقای نبوی از همان زندان از پرویز ثابتی شکایت کرد که مأموران ساواک چک من را به چه حقی نقد کردند؟ و جالب اینجاست که دادگستری رژیم پهلوی، ثابتی معاون ساواک را محکوم کردهاست و دستور داده پول برگردد.
پول میتوانست بهنفع دولت ضبط شود، آن بحث دیگری است، اما بردن چک و نقدکردنش مجاز نبود.
آشنا افزود: حزب توده هم میگوید بهزاد نبوی، کارمند شرکت آمریکایی بوده، پس با سیا رابطه داشته است و بههمین خاطر متهم به رابطه با سیا است.
این پرونده ساختهشده توسط حزب توده مورد استناد هیئت نظارت شورای نگهبان برای ردصلاحیتش قرار میگیرد.
آشنا ادامه داد: پرونده دومی که علیه آقای بهزاد نبوی تشکیل دادند، به اتهام حمایت از سلطنت پهلوی از طریق کمک مالی است، چون ساواک چک او را نقد کرده است.
این در حالی بود که به قول بهزاد نبوی، سابقه زندان او از جمع زندان تمام اعضای شورای نگهبان بیشتر است؛ شکنجهشده و زندان بوده، اما متهمشده بود که از حکومت پهلوی حمایت مالی کرده است!
بررسی پرونده بهزاد نبوی و ارائه این گزارش به احمد جنتی دبیر شورای نگهبان موجب شد یکی از موانع تأیید صلاحیت او برطرف شود و بهزاد نبوی در انتخابات مجلس ششم از اتهام همکاری با رژیم سابق تبرئه و توانست نماینده تهران و نایبرئیس مجلس شود.
اشتراک در:
پستها (Atom)